فصل دهم: عوامل شتابزای انقلاب اسلامی

فرمان امام مبنی بر اعتصاب کارگران شرکت نفت

کد : 146127 | تاریخ : 20/12/1395

فرمان امام مبنی بر اعتصاب کارگران شرکت نفت

‏یکی از پیامهای خیلی مهم حضرت امام که نقش زیادی در فروریختن پایه های رژیم‏‎ ‎‏داشت فرمان ایشان به کارگران شرکت نفت و اعتصاب آنها بود. این پیام در اوایل‏‎ ‎
‎[[page 465]]‎‏نخست وزیری ازهاری منتشر شد و به ایران رسید‏‎[1]‎‏ و در قم نیز مقرر گردید که پیام‏‎ ‎‏حضرت امام توسط یکی از روحانیون به کارگران شرکت نفت در استان خوزستان ابلاغ‏‎ ‎‏شود که این وظیفه را بنده به جهت آشنایی ام با استان خوزستان بویژه آبادان انجام دادم.‏‎ ‎‏به این نحو بود که من قبل از سفر به آبادان به دوستانم در آنجا پیغام دادم که یکی از‏‎ ‎‏مساجد بزرگ آبادان را برای برگزاری نماز عید قربان آماده کنند و از همه مردم استان‏‎ ‎‏برای حضور در مراسم نماز عید که توسط مسن ترین عالم منطقه یعنی مرحوم آیت الله ‏‎ ‎‏آقای صدر هاشمی اقامه می شد دعوت به عمل آورند و خود من هم برای اذان صبح عید‏‎ ‎‏قربان خودم را به آبادان رساندم و بعد از اقامه نماز و ایراد خطبه ها اعلامیه حضرت امام‏‎ ‎‏را که خطاب به کارکنان شرکت بود برای آنها خواندم و در حدود یک ساعت و نیم برای‏‎ ‎‏مردم که به طور وسیع و گسترده در مراسم شرکت کرده بودند سخنرانی کردم و از جمله‏‎ ‎‏مطالبی که من در آنجا مطرح کردم این بود که در همان ایام شاه یک نطق کرده بود که از‏‎ ‎‏رادیو ـ تلویزیون پخش شده بود. وی در این سخنرانی برای تطهیر خودش با مظلوم نمایی‏‎ ‎‏گفته بود که من به دین اسلام اعتقاد دارم و یک شیعه اثنی عشری هستم ولی نتوانسته بود‏‎ ‎‏کلمه اثنی عشری را درست ادا کند و من این مسأله را بهانه قرار دادم و گفتم: چطور کسی‏‎ ‎‏که حتی نمی تواند کلمه اثنی عشری را درست تلفظ کند خودش را شیعه اثنی عشری‏‎ ‎‏می داند و حاکم و شاه یک کشور شیعه و دوازده امامی ایران معرفی می نماید. بعد از‏‎ ‎‏اتمام سخنرانی همان طوری که قبلاً برنامه ریزی کرده بودیم، دو ـ سه نفر از دوستان‏‎ ‎‏بلندقد رو به روی من ایستادند و من لباس روحانی خود را عوض کردم و یک دست‏‎ ‎‏لباس شخصی پوشیدم و به داخل جمعیت آمدم و طبق برنامه قبلی سوار ترک موتور‏‎ ‎‏یکی از دوستان شدم و به سرعت از محل دور شدم و قرار بود که در منزلی که در خود‏‎ ‎‏آبادان در نظر گرفته شده بود، مخفی شوم ولی موتورسواری که من را می برد چون خیلی‏‎ ‎‏با سرعت می رفت و در ضمن هول هم شده بود از خانه مورد نظر رد شد و چون منطقه‏‎ ‎‏مملو از مأمورین بود و اگر برمی گشتیم مشکوک می شدند و ما را دستگیر می کردند به‏‎ ‎
‎[[page 466]]‎‏ناچار به طرف خرمشهر و منزلی که در آنجا برای موارد اضطراری مهیا شده بود حرکت‏‎ ‎‏کردیم و همین طور که به سرعت در جاده آبادان ـ خرمشهر می رفتیم من دیدم که‏‎ ‎‏هلیکوپتری از بالای سر ما گذشت و هنوز چند دقیقه نگذشته بود که متوجه شدیم‏‎ ‎‏ماشین پلیس آژیرزنان به دنبال ما می آید و وقتی به ما رسید فرمان ایست داد ولی‏‎ ‎‏موتورسوار اعتنایی نکرد و به راهش ادامه داد تا اینکه مأموران شروع به تیراندازی‏‎ ‎‏کردند که من به ایشان گفتم تا ما را به کشتن نداده ای توقف کن و بالاخره توقف کردیم و‏‎ ‎‏آنها آمدند و ما را دستگیر کردند و به شهربانی آبادان بردند و تا غروب آن روز تا‏‎ ‎‏توانستند ما را زدند. البته دوست موتورسوار ما را خیلی بیشتر از من زدند و بعد هم‏‎ ‎‏دست و پای آن بنده خدا را بستند و به دستشویی انداختند و بعد بازجویی از من شروع‏‎ ‎‏شد. در بازجویی بیشتر درباره مطالبی که درباره شاه گفته بودم از من بازخواست کردند.‏‎ ‎‏ابتدا اینها گمان می کردند که من دانشجویی هستم که لباس روحانیت را پوشیده ام و‏‎ ‎‏سخنرانی کرده ام ولی از آنجایی که من بارها به منطقه خوزستان بویژه آبادان رفته بودم و‏‎ ‎‏سخنرانی کرده بودم به همین جهت در ساواک آنجا پرونده داشتم و ممنوع المنبر شده‏‎ ‎‏بودم و اینها با جستجو در بین پرونده ها پی به هویت من بردند و با توجه به روحانی بودن‏‎ ‎‏دیگر من را نزدند ولی شب هنگام با دستان بسته به نیروهای حکومت نظامی تحویلم‏‎ ‎‏دادند و آنها هم من را در دژ خرمشهر که محل استقرار نیروهای نظامی بود و زندانی هم‏‎ ‎‏برای نظامیان متمرّد و خاطی داشت در یک سلول انفرادی زندانی کردند. ولی پیام امام‏‎ ‎‏تأثیر خودش را گذاشته بود و اعتصاب کارگران شرکت نفت آغاز شده بود و مردم هر روز‏‎ ‎‏در آبادان و خرمشهر تظاهرات می کردند. در همین ایام حضرت حجت الاسلام‏‎ ‎‏والمسلمین آقای جمی را نیز دستگیر کردند و در کنار سلول من زندانی نمودند. در دو ـ‏‎ ‎‏سه روز اولی که در دژ بودیم فقط برای رفتن به دستشویی و وضو گرفتن یک مأموری که‏‎ ‎‏افسر وظیفه بود می آمد و در را برای مدت کوتاهی باز می کرد ولی کم کم با وی رفیق‏‎ ‎‏شدیم و در روزهای بعد ایشان در را باز می گذاشت و تنها موقعی که احتمال می داد برای‏‎ ‎‏بازرسی بیایند در را می بست. موقعی که در باز می شد من و آقای جمی در کنار هم‏‎ ‎‏می نشستیم و صحبت می کردیم. بتدریج بعضی از افسران و سربازان پادگان نیز به ما‏‎ ‎
‎[[page 467]]‎‏نزدیک شدند و ارتباط خوبی بین ما برقرار شد به طوری که آنها پیش ما می آمدند و گاهی‏‎ ‎‏که فرمانده پادگان نبود ما را پیش خودشان می بردند و در باشگاه افسران در کنار آنها غذا‏‎ ‎‏می خوردیم و از حمام و امکانات مخصوص افسران استفاده می کردیم؛ چون در زندان‏‎ ‎‏هیچ امکاناتی نداشتیم و حمام هم فوق العاده بد و ناجور بود و به این ترتیب سیزده ـ‏‎ ‎‏چهارده روز را در پادگان گذراندیم و در این مدت خود افسران به ما گفتند که به جهت‏‎ ‎‏همین ارتباط سربازان و افسران با شما در حدود هشتصد نفر از سربازان از پادگان فرار‏‎ ‎‏کرده اند و خود این افسران هم بدون هیچ واهمه ای به ما می گفتند: اگر نامه یا پیغامی‏‎ ‎‏دارید و می خواهید به کسی در خارج از زندان برسانید ما حاضریم ببریم که گاهی من‏‎ ‎‏نامه ای را به صورت رمز برای بعضی از دوستان می نوشتم و خبر سلامتی خودم را به‏‎ ‎‏آنها می دادم. در این ایام به ما خبر رسید که خانواده های داغدار و عزادار سینما رکس‏‎ ‎‏آبادان که حدود نهصد خانوار بودند تهدید کرده اند که اگر من و آقای جمی فوراً از سوی‏‎ ‎‏شهربانی آزاد نشویم آنها تظاهراتی را از سر مزار کشته شدگان فاجعه سینما رکس آغاز‏‎ ‎‏می کنند و به طرف شهر می آیند و تمام ساختمانها و مراکز دولتی را ویران می کنند. به‏‎ ‎‏همین جهت تیمسار اسفندیاری فرماندار نظامی خوزستان که اصالتاً از ایل بختیاری بود‏‎ ‎‏و ظاهری لاغر و خشن داشت آمد ولی این بار برخلاف روز اول که با تهدید می خواست‏‎ ‎‏من را بترساند، با روی باز و خنده پیش من آمد و ضمن تعریف و تمجید از من گفت:‏‎ ‎‏شنیده ام شما از علما و مدرسین بزرگ حوزه هستید و به این خاطر ما می خواهیم شما را‏‎ ‎‏آزاد کنیم و فقط شما باید تعهد بدهید که دیگر سخنرانی نکنید و من چون می دانستم که‏‎ ‎‏اینها تحت فشار قرار گرفته اند گفتم: من چنین تعهدی نمی دهم. بعد گفت: دست کم تعهد‏‎ ‎‏بدهید که دیگر به خوزستان برنگردید که من باز گفتم: من تعهدی نمی دهم. سرانجام‏‎ ‎‏گفت: پس قول بدهید که اگر شما را آزاد کردیم بلافاصله از خوزستان بروید. من گفتم:‏‎ ‎‏چون من در قم کار ضروری دارم حتی اگر تعهد هم ندهم از استان خوزستان خواهم‏‎ ‎‏رفت. به این ترتیب من آزاد شدم ولی از آنجا که قرار شده بود استان خوزستان را ترک‏‎ ‎‏کنم مأمورین من را با یکی از ماشینهای ارتشی به ایستگاه قطار آوردند و با بلیتی که از‏‎ ‎‏قبل تهیه کرده بودند من را سوار قطار کردند. اتفاقاً در همین هنگام سه تن از دوستان‏‎ ‎
‎[[page 468]]‎‏روحانی ام یعنی آقای سید سراج موسوی سفیر فعلی ایران در پاکستان و آقای جواهری‏‎ ‎‏که در حال حاضر در ارومیه به کار قضاوت اشتغال دارد و یکی دیگر که الآن یادم نیست‏‎ ‎‏وارد ایستگاه شدند و چون من لباس شخصی بر تن داشتم آقای سراج گفت: چون شما از‏‎ ‎‏مدرسین حوزه علمیه و فردی شناخته شده در قم هستید صلاح نیست که با این لباسها‏‎ ‎‏وارد قم شوید بهتر است لباسهای من را بپوشید و از آنجا که من از شما جوانترم و در‏‎ ‎‏ضمن به پوشیدن لباس شخصی هم عادت دارم لباسهای شما را می پوشم و من پذیرفتم‏‎ ‎‏و لباسهای ایشان را پوشیدم و به این ترتیب من بعد از حدود چهارده روز از زندان آزاد‏‎ ‎‏شدم و به قم برگشتم.‏

‎ ‎

‎[[page 469]]‎

  • . این پیام در تاریخ 24 / 8 / 57 خطاب به کارکنان شرکت نفت صادر شده است. ر.ک. به: صحیفه امام؛ ج 4، ص 498.

انتهای پیام /*