من آنم که شما منزلم را دیدید
شاه گفته است که او غرض شخصی با من دارد، او دارد حسابها را (عین عبارت اوست) که دارد حسابها را پاک می کند ... (یعنی من) او را به حبس انداختم، من او را تبعید کردم، او حالا از این طرف پاک می کند. ... باید حساب کرد. آقا، من که یک نخست وزیر نبودم و یک بارگاه و قبه داشته باشم؛ من آنم که حالا هم که اینجا آمده ام، منزلم [را] دیدید که شما نمی توانید تویش بنشینید و بیشتر از این هم نمی خواهم. اصلاً من توی حبس هم وقتی وارد شدم به آن باشگاه افسران ـ اول من را بردند توی باشگاه افسران ـ من وقتی وارد شدم دیدم یک جای خیلی خوبی است که همه چیز آماده است که منزلهای ما خواب ندیده اند! به آن مأمورها گفتم خوب، اینکه از منزل ما بهتر است [خندۀ حضار] و بهتر هم بود، بعد هم ما را بردند در یک جای دیگر؛ همان مثل منزل خودمان، یک خرده ای هم بهتر! وقتی هم که از حبسْ ما بیرون آمدیم، حبسش هم یک حبسی نبود که به ما یک بدی بگذرد ـ یک سختی ـ ما به واسطۀ آن بدی حالا با شاه ـ مثلاً ـ به هم زدیم! ... وقتی هم که از آنجا آمدیم، در یک باغ بزرگ و در یک عمارت عالی، که ما به خواب هم شاید ندیده بودیم، ... بعد هم که رفتیم منزل خودمان، ... ما اینقدر هم عادت نکرده بودیم که بیرون بیاییم و گردش برویم.
[[page 49]]