فصل سوم: اصول رهبری

مگر من می توانم باز ساکت بنشینم

کد : 146509 | تاریخ : 22/12/1395

مگر من می توانم باز ساکت بنشینم

‏من از اول یک خَلَجانی در ذهنم حاصل می شد راجع به بعضی اینها؛ لکن صبر کردم.‏‎ ‎‏صبر کردم و نصیحت کردم. صبر کردم، و هر وقت اینها آمدند ـ یعنی هر وقت نه ـ اما‏‎ ‎‏بسیاری اوقات، آنها را به مسائل اسلامی دعوت کردم؛ به عمل به قانون دعوت کردم؛ به‏‎ ‎‏حفظ و حراست جمهوری اسلامی دعوت کردم. کم کم آن احساسِ من زیاد شد. تا وقتی‏‎ ‎‏که می بینم آن جناح منافق در میدان است و تأیید می کند. تا وقتی که می بینم آن جبهه ای‏‎ ‎‏که بر ضد اسلام است تأیید می کند.‏‏[‏‏برای‏‏]‏‏ من تکلیف شرعی است، تا دیگر، تأیید نکنم.‏‎ ‎‏مگر من می توانم که یک جریانی که بر ضد اسلام و بر ضد کشور ما دارد انجام می گیرد،‏‎ ‎‏باز ساکت بنشینم اینجا و بگویم بیایید و با شما صحبت کنم. من اگر احتمال این معنا را‏‎ ‎‏می دادم که اینها به اسلام برگردند و به قانون اساسی که سوگند خورده اند وفادار باشند و‏‎ ‎‏قوانین اسلام را قبول کنند، من اگر احتمال این را می دادم ـ برای یک محظوری که من در‏‎ ‎‏آن محظور هستم،و به خود این آقایان گفتم آن محظور را ـ باز آنها را دعوت می کردم و‏‎ ‎‏آنها را وادار می کردم به اینکه با هم بنشینند و به قانون عمل کنند.‏‎[1]‎

*  *  *

‎ ‎

‎[[page 157]]‎

  • )) همان؛ ج 14، ص 455.

انتهای پیام /*