فصل سوم: اصول رهبری

آقا! این چه بساطی است

کد : 146595 | تاریخ : 22/12/1395

آقا! این چه بساطی است

‏من آن وقتی که در حبس بودم، این اشخاصی که در آنجا زندانبان بودند می آمدند پیش‏‎ ‎‏من می نشستند صحبت می کردند. یک دفعه که من دیدم یک جایی صدا بلند شد و مثل‏‎ ‎‏اینکه یک شکنجه ای در آنجا بود ـ شکنجه ها را اگر بود جاهای دیگر می بردند، مثل‏‎ ‎‏اینکه آنها می خواستند به من هم بفهمانند که اینها هم هست در کار ـ من بعدش که آمدند‏‎ ‎‏آنجا، گفتم آقا این چه بساطی است که شما درست کردید. زندان باید تربیت کند‏‎ ‎‏اشخاص را، باید یک مکتب باشد زندان. وقتی می آیند آنجا اگر یک دزدی است،‏‎ ‎‏دزدی اش را از او بگیرید و بیرونش بفرستید؛ تربیتش کنید. البته آنها عذر آوردند که نه‏‎ ‎‏اصلش شکنجه ای در کار نبود و یک پاسبانی چه کرده بود، یک سیلی به آن زدند و فلان،‏‎ ‎‏ولی دروغ می گفت.‏‎[1]‎

*  *  *

‎ ‎

‎[[page 182]]‎

  • )) همان؛ ج 14، ص 273.

انتهای پیام /*