فصل پنجم: خاطرات

من خودم با این چشمهایم دیدم

کد : 146731 | تاریخ : 23/12/1395

من خودم با این چشمهایم دیدم

‏آنهایی که اساس زندگی است نان است و ـ نمی دانم ـ گوشت است و اینها هست. حالا‏
‎[[page 260]]‎‏گران است ـ من هم قبول دارم گران است ـ اما نباید ما وقتی که یک جنسی گران شد، در‏‎ ‎‏حالی که خوب بود اصلش به حسب قاعدۀ دنیا، قحطی باشد؛ پیدا نشود ـ اصلاً گوشت،‏‎ ‎‏من خودم با این چشمهایم دیدم که یک اسبی که مرده بود، یک عده ریختند سرش و‏‎ ‎‏گوشتش را بردند. من خودم این را دیدم.‏‎[1]‎

*  *  *

‎ ‎

‎[[page 261]]‎

  • )) همان؛ ج 17، ص 128.

انتهای پیام /*