فصل پنجم: خاطرات

توی اتومبیل نشسته بودیم

کد : 146740 | تاریخ : 23/12/1395

توی اتومبیل نشسته بودیم

‏من خودم با آقای حائری ـ و آن آقای حائری ‏‏[‏‏اشاره به یکی از حضار‏‎[1]‎‏] ـ در زمان‏‎ ‎‏رضاشاه، ظاهراً، توی اتومبیل نشسته بودیم. اتومبیلهای بزرگ. چند نفر هم از ـ طرفهای ـ‏‎ ‎‏آن طرف شهر می آمدیم تهران. آن چند نفر یکی شان شروع کرد صحبت کردن. گفت که‏‎ ‎‏من حالا سالهای طولانی بود که این «هیکلها» را نمی دیدم! اینها را انگلیسها آورده اند در‏‎ ‎‏ایران ـ و ظاهراً گفت ـ یا در نجف، انگلیسها آورده اند برای اینکه نگذارند کار ماها‏‎ ‎‏درست بشود. اینها عمال انگلیس هستند! مادامی که ما سوار بودیم، اینها این حرفها را‏‎ ‎‏شروع کردند زدن و گفتن به اینکه اینها چطورند. اینها وضعشان این بود. تبلیغات کردند‏‎ ‎‏به اینکه هر معمم و آخوندی درباری است!‏‎[2]‎

*  *  *

‎ ‎

‎[[page 266]]‎

  • آقایان: مرتضی حائری و مهدی حائری، فرزندان آقای حائری مؤسس حوزه علمیه قم.
  • )) صحیفه امام؛ ج 7، ص 43ـ44.

انتهای پیام /*