فصل پنجم: خاطرات

نمی گفت قیامت را قبول ندارم

کد : 146785 | تاریخ : 23/12/1395

نمی گفت قیامت را قبول ندارم

‏در آن ایام جوانی، یک روز ما دیدیم دو ـ سه تا از این طلبه ها آمدند (که البته آن وقت هم‏‎ ‎‏اعوجاج داشتند اما این حرفها خیلی پیدا نشده بود) یک چیز تازه ای آورده بودند، گفتند:‏‎ ‎‏ما یک چیز تازه ای فهمیدیم؛ گویا آن عبارت از این است که قیامت همین جا‏‏[‏‏ست‏‏]‏‏؛ هر‏‎ ‎‏چه هست همین است؛ اینکه قیامت است همین است. همین جا جزاست و همین جا، هر‏‎ ‎‏که هر چه هست؛ ختم می شود به همین. حیاتْ یک حیات حیوانی است و وقتی مُرد‏‎ ‎‏تمام است، مابقی اش همین جاست دیگر. نمی گفت قیامت را قبول ندارم، می گفت‏‎ ‎‏قیامت اینجاست. نه اینکه اصل آیات قیامت را من قبول ندارم، می گفت آیات قیامت هم‏‎ ‎‏مقصود همین جاست. ‏

‏     این طایفه ای که حالا پیدا شده اند و متدینند و انسان به آنها علاقه دارد لکن‏‎ ‎‏اشتباه کارند، مشتبه اند، انسان وقتی نگاه می کند همۀ کتابهایشان را و همۀ نوشته هایشان‏‎ ‎‏را، چیزهایی که در مجلات و در غیر مجلات نوشته اند و اینها، می بیند که اصلاً مطلبی‏‎ ‎‏نیست؛ اسلام آمده است که آدم بسازد یعنی یک آدمی که طبقه نداشته باشد دیگر،‏‎ ‎‏همین را بسازد؛ یعنی حیوان بسازد. اسلام آمده است که انسان بسازد اما انسان بی طبقه؛‏‎ ‎‏یعنی همین. یعنی در این زندگی یکجور زندگی بکنند و در این عالم یک نحو زندگی‏‎ ‎‏بکنند؛ و یک دولت باشد و به اینها جیره بدهند، همه علی السّواء جیره بدهند، و همه هم‏‎ ‎‏خدمت دولت را بکنند و اینها.‏‎[1]‎

*  *  *

‎ ‎

‎[[page 290]]‎

  • )) همان؛ ج 3، ص 222ـ223.

انتهای پیام /*