فصل پنجم: خاطرات

من یاد قصه ای افتادم

کد : 146789 | تاریخ : 23/12/1395

من یاد قصه ای افتادم

‏من چند روز پیش از این رادیو را گوش می کردم، دیدم که رادیوی خارجی گفت که فلان‏‎ ‎‏گفته است که خمینی در حال مرگ است. من یاد یک قصه ای افتادم و آن اینکه یک نفر‏‎ ‎‏بود که می خواست اظهار قدرت و پهلوانی بکند. در یک جلسه ای گفت که من آنم که چه‏‎ ‎‏کردم، چه کردم، کارهایش را شمرد و من جمله، گفت من آنم که فلان آدم، فلان پهلوان را‏‎ ‎‏در فلان جا کشتم و چه کردم. آن آدم حاضر بود، گفت که آن کسی که شما کشتید حرفهای‏‎ ‎‏شما را دارد می شنود! من یاد این افتادم که آن کسی که آن آقا گفته است که در حال مرگ‏‎ ‎‏است، حرفهای ایشان را شنیده و به این سبک مغزی خندیده است.‏‎[1]‎

*  *  *

‎ ‎

‎[[page 293]]‎

  • )) همان؛ ج 16، ص 67.

انتهای پیام /*