دو برهان دیگر
اثبات ذات واجب با برهان اسد و اخصر
و من مسمّیً بالأسَدّ الأخصَر
و غیرها فاعرِف بها تستبصر
و از ادلۀ ابطال تسلسل دلیل مسمّی به دلیل اسدّ و اخصر است که فارابی ذکر نموده است و بهترین بیان آن این است که: علت تامه باید جمیع انحاء طرق اعدام را که متوجه به معلول است ببندد تا اینکه معلول موجود شود و الاّ اگر یک جهت از طرق عدم را نتواند ببندد نمی تواند معلول را ایجاد کند و چون یکی از طرق عدم معلول، خود عدم علت است پس باید راه عدم علت هم بسته شود تا جمیع طرق اعدام معلول حتی طریق عدمی که از جانب عدم العله بوده، بسته شود تا معلول موجود گردد. پس باید کل ما فی هذه السلسله در ورای هر فرد فرد آن یک حافظ که تمام طرق اعدام معلول خود را بسته است، وجود داشته باشد.
حال اگر گفتیم که همۀ «ما فی هذه السلسله» معالیل هستند، بدون اینکه در بین آنها علت محضه باشد، لازم می آید که یک راه عدم معالیل که عدم العله باشد، باز بوده و در نتیجه نباید موجودات معلولی، به این نحو ابداً موجود باشند.
و به عبارت دیگر: وجود هر معلولی بسته به این است که علت تامه اش، طرق اعدام معلول خود را سد نماید و از جملۀ طرق عدم معلول، عدم علت تامۀ آن است، پس باید این راه عدم معلول هم
[[page 89]]بسته شود تا معلول موجود گردد. حال اگر گفتیم: جمیع ما فی السلسله، معالیل است و در عین حال که علت است معلول هم هست؛ لازم می آید علت، انحاء طرق عدم معلول خود را که یکی از آن طرق عدم خود علت است، سد نکرده باشد؛ چون خود علت بذاته معلول غیر بوده است، بنابراین علت نتوانسته است راه عدم خود را ببندد و در نتیجه خود علت موجود نشده است و چون به همۀ افراد به نحو قضیۀ حقیقیه احاطه پیدا کرده ایم و بالفرض گفته ایم همۀ آنها معلولند و به علتی که علت باشد و معلول نباشد نمی رسند، پس لازم می آید که معلول هم نتواند بذاته وجود خود را حفظ نماید.
بنابراین: ولو این معلول علت پایین تر از خود بوده و همۀ انحاء اعدام آن را سد نموده است الاّ اینکه چون خودش معلول است، نفس خود را حفظ ننموده و جمیع طرق اعدام معلول آن سد نشده، پس باید معلول موجود نگردد. لذا ناچار باید به یک ذات واجب الوجودی که وجودش من نفسه است و قیامش بذاته است قائل باشیم. و از اینجاست که گفته اند: هر موجودی را که می بینید دلیل بر وجود ذات واجب الوجود است و این نظام عالم خود دلیل است بر وجود یک مبدأ و علة العلل که بذاته لذاته من ذاته است. پس با این دلیل اسدّ و اخصر وجود واجب الوجود ثابت می شود.(42)
* * *
برهان اتقان صنع
یکی دیگر از درجات تفکر، فکرت در لطایف صنعت و اتقان آن و دقایق خلقت است، به قدری که در طاقت بشر است. و نتیجۀ آن علم به مبدأ کامل و صانع حکیم است. و این عکس برهان صدّیقین
[[page 90]]
است؛ زیرا که مبدأ برهان در آن مقام حق تعالی عزّ اسمه است، و از آن علم به تجلیات و مظاهر و آیات حاصل شود؛ و در این مقام مبدأ برهان مخلوقات است، و از آنها علم به مبدأ و صانع حاصل شود. و این برهان برای عامه است و آنها را حظی از برهان صدیقین نیست؛ و لهذا شاید بسیاری انکار نمایند که نظر در حق مبدأ علم به خود او شود، و علم به مبدأ موجب شود علم به مخلوق را.
بالجمله، تفکر در لطایف و دقایق صنعت و اتقان نظام خلقت از علوم نافعه و از فضایل اعمال قلبیه و افضل از جمیع عبادات است؛ زیرا که نتیجۀ آن اشرف نتایج است. گر چه جمیع عبادات نتیجۀ اصلی و سرّ واقعی آنها حصول معارف است، ولی کشف این سرّ و حصول این نتیجه برای ماها نشود؛ و از برای آن اهلی است که هر عبادتی برای آنها بذر مشاهده یا مشاهداتی است. در هر صورت، اطلاع بر لطایف صنعت و اسرار خلقت به حقیقت تاکنون برای بشر [میسر] نگردیده. و به طوری پایۀ آن دقیق و محکم است و نظام آن جمیل و از روی اسلوب کمال است که در هر موجودی، اگر چه حقیر به نظر آید، اگر بشر با کمال علمی که در قرنها حاصل کردند دقیق شوند، به هزار یک از آن اطلاع پیدا نکنند، تا چه رسد به آنکه نظام کلی جُمَلی را در تحت نظر درآورند و بخواهند با افکار جزئیۀ ناقصۀ خود پی به لطایف و دقایق آن برند.
ما اکنون نظر شما را جلب می کنیم به یکی از دقایق خلقت که نسبتاً نزدیک به افهام و از محسوسات به شمار آید، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
ای عزیز، نظر کن و تفکر نما در این نسبتی که در بین شمس و زمین است به مسافت معیّن و حرکت خاص که زمین دارد به دور خود و شمس، که با مدار معیّنی حرکت می کند که شب و روز و
[[page 91]]فصول از آن حاصل می شود؛ چه اتقان صنع و حکمت کاملی است که اگر با این ترتیب نبود، یعنی شمس نزدیک بود یا دور بود، در صورت اوّل از حرارت و در صورت دوم از سرما و برودت، در زمین تکوین معدن و نبات و حیوان نمی شد. و اگر چنانچه با همین نسبت ساکن بود زمین، تولید روز و شب و فصول نمی شد، و بیشتر زمین یا تمام آن قابل تکوین نمی شد. اکتفا به این نیز نشده، اوج، یعنی غایت دوری زمین از شمس، در جانب شمال واقع شده که حرارت زیاد نشود و صدمه به مکوّنات وارد نیاید؛ و حضیص، یعنی غایت نزدیکی شمس به زمین، در جانب جنوب واقع شده که از سرما ضرر به ساکنین زمین وارد نشود. به این نیز اکتفا نشده، ماه را، که تأثیر در تربیت موجودات زمین دارد، در سیر با زمین مختلف قرار داده، به طوری که شمس وقتی در شمال زمین است، قمر در منطقۀ جنوبی؛ و به عکس، وقتی آن یک در منطقۀ جنوبی است، این یک در منطقۀ شمالی است، برای انتفاع سکّان ارض از آنها. اینها یکی از امور محسوسۀ ضروریه است؛ لیکن احاطۀ به دقایق و لطایف آن جز خالق آن، که علمش محیط است، احدی پیدا نکند.
چرا این قدر دور رفتیم، اگر کسی در خلقت خود، به قدر سعۀ علم و طاقت خود، تفکر نماید: اولاً در مدارک ظاهرۀ خود که آنها بر طبق مدرکات و محسوسات ساخته شده ـ از برای هر دسته از مدرکاتی که در این عالم یافت می شود قوّۀ ادراکی قرار داده شده، با چه وضعیت و ترتیب محیّر العقولی؛ و امور معنویه را، که با حواسّ ظاهره ادراک نتوان کرد، حواس باطنه قرار داده شد که آنها را ادراک نماید.
از علم الروح و قوای روحانیۀ نفس، که دست بشر از اطلاع بر
[[page 92]]آن کوتاه است، صرفنظر نما؛ علم بدن و تشریح و ساختمان طبیعی و خواص هر یک از اعضای ظاهره و باطنه را در تحت نظر و فکر بیاور؛ ببین چه نظام غریبی و ترتیب عجیبی است، با آنکه علم بشر با صدها قرن سال به هزار یک آن نرسیده و تمام علما اظهار عجز خود را با زبان فصیح می نمایند؛ با اینکه بدن این انسان در مقابل دیگر موجودات زمین یک ذرۀ ناقابلی است، و زمین و همۀ موجودات آن در مقابل نظام شمسی قدر قابلی ندارد، و تمام منظومۀ شمسی ما در مقابل منظومات شمسیۀ دیگر قدر محسوسی ندارد؛ و تمام این نظامات کلیه و جزئیه با یک ترتیب منظم و نظام مرتبی بنا شده است که به ذره ای از آن کسی ایراد نتواند کرد، و عقول تمام بشر از فهم دقیقه ای از دقایق آن عاجز است. آیا پس از این تفکر، عقل شما محتاج به مطلب دیگری است برای آنکه اذعان کند به آنکه یک موجود عالم قادر حکیمی که هیچ چیزش شبیه موجودات دیگر نیست این موجودات را با این همه حکمت و نظام و ترتیب متقن ایجاد فرموده؟ أَفِی الله شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.
این همه صنعت منظم، که عقول بشر از فهم کلیات آن عاجز است، بیربط و خود به خود پیدا نشده. کور باد چشم دلی که حق را نبیند و جمال جمیل او را در این موجودات مشاهده نکند. نابود باد کسی که با این همه آیات و آثار باز در شک و تردید باشد. ولی چه کند انسان بیچاره که گرفتار اوهام است؟ اگر شما تسبیح خود را ارائه دهید و دعوی کنید که این تسبیح خود به خود بدون آنکه کسی او را تنظیم کرده باشد منظم شده، همۀ بشر به عقل شما می خندند. مصیبت آنجاست که اگر ساعت بغلی را درآورده همین
[[page 93]]
دعوی را دربارۀ آن نیز نمایید، آیا شما را از زمرۀ عقلا خارج می کنند و تمام عقلای عالم شما را رمی به جنون می کنند یا نه؟ آیا کسی که این نظام سادۀ جزئی را از رشتۀ علل و اسباب خارج دانست، باید گفت مجنون است و از حقوق عقلا باید او را محروم دانست، پس چه باید کرد با کسی که این نظام عالم، نه بلکه این انسان و نظام روح و بدن او، را مدعی است خود به خود پیدا شده؟ او را باز باید در زمرۀ عقلا حساب کرد؟ آیا کدام بیخرد از این بیخردتر است. قُتِلَ الْاءِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ مرده باد انسان که باز زنده به علم نیست و در بحر ضلالت خود غوطه ور است.(43)
* * *
شناخت لطایف خلقت در نفس آدمی
طریق تفکر در لطایف صنعت بی شمار است، ولی از همه چیز نزدیکتر به ما، خود ما است و معرفت نفس، بلکه ساختمان بدن، بلکه افعال بدن، طریق معرفت الله است مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ [ فَقَدْ] عَرَفَ رَبَّهُ.
ما اکنون متوجه می شویم به یک عمل هضمی این کارخانۀ عجیب، یعنی کارخانۀ بدن انسان، می بینیم که در حیوانات ـ که یکی از آنها انسان است ـ به حسب تناسب با ساختمان مزاجی هر یک، اشتهائی به غذای خاص قرار داده شده؛ یعنی، هر کدام از حیوانات اشتها به یک نوع غذائی دارند که مورد احتیاج ساختمان بدن آنها است و ممکن است که بدن به آن ارتزاق کند، و از موادّی که به هیچ وجه جزء بدن نمی شود یا برای بدن مضرّ است، نوعاً متنفّرند، و اگر از مقدار احتیاج غذای آنها دیر شود، یک حالتی به معده و جهازات هضم آنها دست دهد که گزندگی خاصی دارد و از
[[page 94]]آن تعبیربه «گرسنگی» کنند که اگر این دعوتِ طبیعی نباشد، ممکن است حیوان از گرسنگی بمیرد و اقدام به غذا نکند؛ چنانچه در مزاجهای منحرف از اعتدال، نظیر آن یافت شود.
علاوه بر آن، در سطح زبان حیوان یک قوّۀ مشخصّه قرار داده شده که به حسب نوع، موادّ نافعه را از مضرّه تشخیص می دهد. و در عین حال، لذّتی در اغذیۀ نافعه قرار داده شده و قوۀ فهمِ لذتی در همین سطح زبان قرار داده شده که گویی به انسان رشوه می دهند برای حفظ بنیه و سلامت خود، که اگر این رشوه نبود، ممکن بود به بسیاری از مواد نافعه اقدام نکند و کم کم بنای بدن، رو به خرابی و اضمحلال گذارد.
و نیز برای هر حیوان دندان مناسب با غذاهائی که محتاج به آن است و ممکن است در بدن آن، بدل مایتحلّل واقع شود، قرار داده شده؛ چنانچه [برای ]حیوانات گوشتخوار ـ یعنی آنها که بیشتر گوشت به حال مزاج آنها نافع است ـ دندانهایی تیز مناسب با گوشتخواری قرار داده شده. و حیوانات علفخوار را ـ یعنی آنهایی که بیشتر علف مناسب با ساختمان مزاجی آنها است ـ دندانی پهن مناسب با علفخواری قرار داده شده. و در بعضی که با هر دو سر کار دارند ـ یعنی، هم گوشت و هم علف مناسب با حال مزاجی آنها است، مثل انسان ـ برای آنها هر دو نوع دندان قرار داده شده.
پس از آن که غذا در دهان واقع شد و مشغول شد به توسط دندان به خرد نمودن آن، ترشحاتی از غددی که زیر زبان است، می شود که در نضج و هضم آن مدخلیت کامل دارد، و غذاهائی که بیشتر احتیاج دارد به ترشح، زیادتر ترشح به آنها می شود. و پس از بلع در معده، شروع به عمل هضمی می شود. آن را قوۀ جاذبه، که در معده است، جذب به جدار معده می کند و یک قوّۀ دیگر، که
[[page 95]]قوّۀ ماسکه است، او را در جدار معده نگه می دارد، و ترشحاتی در معده به آنها می شود و شروع به طبخ می شود.
پس از مدتی که عمل معده تمام می شود یک قسمت آن که لایق است جزء بدن شود از عروق رقیقی که آن را «ماساریقا» گویند، مجذوب به کبد می شود. و جزء دیگر را که بدن به آن محتاج نیست و تفاله و سفل غذا است، از مجرائی که در قسمت پائین معده قرار داده شده است، که آن را «ابواب» گویند (برای آن که در غیر موقع احتیاج در بسته است) وارد معاء اثنا عشری شود و از آن، وارد معاء صائم شود (به تفصیلی که در تشریح مذکور است) و از آن جا دفع شود.
و این قسمت که لایق است جزء بدن شود، وارد کبد می شود و این ماده ای است که او را «کیلوس» گویند و شبیه به آب کشک است. پس از آن، کبد مشغول به عمل و طبخ می شود؛ و پس از عمل کبدی، اخلاط اربعه که آن را «کیموسات اربعه» گویند، حاصل شود. و یک قسمت از آن، که از همه قسمتها برای تغذیۀ بدن لازمتر و صالحتر است و آن خون است، وارد اورده شود. و از آن وارد عروق دیگری شود که آنها را «سواقی» و «جداول» و «رواضع» و «عروق شعریه» گویند، و در تمام بدن منتشر شود و عمل هضمی که هضم سوم است، آنجا انجام گیرد، و جزء مصفّای آن که صالح است برای بدل مایتحلّل، از منافذ بسیار رقیقی که در عروق شعریه است ـ به طور نشو ترشح می کند، و در آن جا عمل هضم رابع انجام می گیرد. و در این هضم، یک فضلی حاصل شود به واسطۀ قوّۀ مولّده، که از خلاصۀ اغذیه افراز و تهیه گردد که مبدأ مولود دیگر شود. و قسمتی از خون صافی و خالص که به قلب وارد شود و در آنجا نیز تصفیه و تعدیل شود، از بخار آن که در
[[page 96]]جانب چپ قلب متمرکز گردد، از مجاری مخصوص به سمت دماغ مرتفع شود و در آنجا تشکیل مغز داده شود که مرکز ادراک است. (و تفصیل هر یک از این امور، از عهدۀ این اوراق خارج است و کسی احاطه به همۀ اطراف آن نتواند پیدا کرد).
اکنون با نظر تأمل و تدبر فکر کن که مواد عالم طبیعت را در چه کارخانه ممکن است این طور تصفیه و تجزیه نمود و طبخ و نضج کرد، به طوری که یک مادّۀ متشابه الأجزاء و متوافق الکیفیَّه در یک موضع، استخوان به آن صلبی سختی تشکیل دهد، و در یک موضع، پردۀ چشم یا جلیدیه یا مغز سر و نخاع به آن لطافت را تشکیل دهد؟! در یک محل مرکز ادراکات را، و در یک محل مرکز تحریکات را، به آن نظام مرتب دقیق تشکیل دهد؟!
آیا کدام فطرت پاک بی آلایش تصدیق می کند یا احتمال می دهد که این نظام به این دقیقی که علماء تشریح و معرفة الأعضاء، که چندین هزار سال است با دقتهای کامل و صرف عمر و بررسی از تشریح اعضای انسان، هنوز درست به دقائق و حقایق آن پی نبردند، و با این ترقی علمی ـ که دنیای امروز در این امور کرده ـ باز از معرفت کامل آن پایشان در گِل و عقلشان فَشَل است، بی منظِّمِ کامل العلمِ محیطی به همۀ مصالح و مفاسد پیدا شده باشد؟!
آیا یک ساعت کوچک با این اجزاء بسیطه، محتاج به صانع عالِم است، و این دستگاه خلقت انسانی، با این عظمت و اعضا و اجزاء بیشمار، که هر یک از روی کمال صنعت و مصلحت به کار برده شده، محتاج به صانع حکیم عالِم نیست؟!
آیا دستگاه رادیو، که امواج محسوس منتشر در جوّ را می گیرد و تحویل می دهد صانع حکیم و مدبّر کامل قابل همه طور قدردانی لازم دارد، و دستگاه روح انسانی که امواج دقیق معقول و محسوس
[[page 97]]و ملک و ملکوت را می گیرد و تحویل می دهد، مدبّر حکیم کامل لازم ندارد؟!
اگر خدای نخواسته، انسانی محجوب؛ نه، بلکه حیوانی به صورت انسان، به واسطۀ امراض قلبیه ـ که منشأ همه امراض باطنیّه است ـ چنین احتمالی دهد، از فطرت انسانیّت خارج است و باید علاج قطعی از این مرض باطنی کند. این، آن مردۀ به صورت زنده ای است که حق تعالی دربارۀ او فرماید به رسول گرامی خود، در [ سوره] فاطر، [ آیه ]22: وَ مَا أنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ.
این، آن حیوانی است که در چراگاه طبیعت می چرخد و می چرد که دربارۀ او فرماید: ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الأمَلُ و می فرماید: إنْ هُمْ إلاَّ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ سَبِیْلاً.(44)
* * *
[[page 98]]