منسوبین:

حجت الاسلام والمسلمین سید حسین خمینی

کد : 147026 | تاریخ : 25/12/1395

مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین حاج سید حسین خمینی

‏ ‏

□ چنانچه خاطره ای در بعد اخلاقی ایشان، (حاج سید احمد آقا) بویژه نحوه ارتباطشان با بستگان و فامیل دارید بیان فرمایید. 

‏ ‏

بسم الله الرحمن الرحیم

‏ایشان اصولاً بسیار آدم مهربان و رئوفی بود و نسبت به نزدیکان و فامیل و اقوام خود‏‎ ‎‏بسیار دارای حس مسؤولیت بود، و آدمی بود که در زمینه ارحام، انسان مجّد و پر‏‎ ‎‏مسؤولیتی بود، و همیشه در مشکلاتی که برای افراد نزدیک و فامیل پیش می آمد ایشان‏‎ ‎‏پیشقدم می شدند و خودش را از صاحب مشکل جدا نمی دانست، و واقعاً در این زمینه با‏‎ ‎‏افراد دیگر فرق داشت. ما می بینیم خیلیها هستند نسبت به فامیل و نزدیکانشان وظایفی را‏‎ ‎‏که شارع برایشان قرار داده انجام نمی دهند. خصوصاً در این زمان ما، که این معنی خیلی‏‎ ‎‏رایج است. اما ایشان اینگونه نبود. واقعاً احساس همدردی زیادی داشت و هر چقدر‏‎ ‎‏می توانست کمک می کرد. چه فکری و چه عملی. من فکر می کنم همه از افراد نزدیک و‏‎ ‎‏ارحام ایشان مورد محبتهای وسیع ایشان قرار گرفته اند. این مسئله ای است که واقعاً در‏‎ ‎‏ایشان بود. حالا مواردش که ایشان چه کار می کرد، خیلی زیاد است. به طور خلاصه‏‎ ‎‏می توان گفت؛ واقعاً ایشان نسبت به جمیع ارحام چه نسبی و چه سببی محبت داشت و در‏‎ ‎‏حل مشکلات آنها پیشقدم بود. این چیزی بود که ما همیشه از اول هم در ایشان مشاهده‏‎ ‎‏می کردیم، و طبیعتاً، معلوم است در این زمینه نسبت به پدر و مادر خودش چقدر محبت‏‎ ‎


‎[[page 43]]‎‏دارد و احساس مسؤولیت می کند. اگر شما از هر یک از نزدیکان جویا شوید به این مسئله‏‎ ‎‏اذعان دارند. ‏

‏ ‏

□ اگر ممکن است در این زمینه نمونه هایی ذکر کنید. 

‏ ‏

‏نمونه اش همین که نسبت به حال پدرشان و کسالت و وضعیت بدنی و جسمی و‏‎ ‎‏روحی ایشان به گونه ای کمک می کرد که از هر نظر حال ایشان خوب باشد. همچنین‏‎ ‎‏نسبت به مادرش چه از نظر جسمی و چه از نظر روحی ایشان محبت داشتند، و نسبت به‏‎ ‎‏همۀ نزدیکان دیگرش هم همین جنبه کمکهای روحی و غیر آن را نیز داشت. در مورد‏‎ ‎‏پدرش واقعاً یک تکیه گاهی برای ایشان بود. ‏

‏ ‏

□ اگر ممکن است زمانی که حاج احمدآقا در ایران تشریف داشتند در حالی که امام و حاج آقا سید مصطفی و نیز شما در نجف بودید، در مورد نقش ایشان در مسائل انقلاب توضیح دهید. 

‏ ‏

‏ایشان در انتقال مسائل و قضایای ایران به نجف خیلی مؤثر بودند، و نیز در ایجاد‏‎ ‎‏ارتباط با افراد موجود در ایران با رهبری نهضت خیلی فعال بود. چه در انتقال مسائل ایران‏‎ ‎‏به رهبری نهضت و چه در رساندن دستورات و رهنمودهای رهبری به افراد و مردم ایران.‏‎ ‎‏در حالی که در کنار همین مسائل مشغول درس و بحث هم بود. که خود بحث جدایی‏‎ ‎‏دارد. ‏

‏ ‏

□ نقش ایشان در نجف بویژه قبل از شهادت حاج آقا مصطفی چگونه بود؟

‏ ‏

‏نجف کلاً محیط بی دردسرتری بود. در آنجا ایشان بیشتر مشغول دروس و مسائل‏‎ ‎‏علمی بودند. مسائل نهضت را هم به گونه ای دنبال می کردند که هر دفعه واقعه ای پیش‏‎ ‎‏می آمد ایشان کاری می کردند ولی عمدتاً در نجف مشغول درس و بحث بودند. بعد از‏‎ ‎


‎[[page 44]]‎‏فوت ابوی این جریانات بتدریج بالا گرفت و نهضت شروع شد. مرحوم حاج احمدآقا‏‎ ‎‏خیلی مؤثر بودند. چون از ایران آمده بود و به قضایای ایران هم وارد بود و اشخاص را‏‎ ‎‏می شناخت و وجودش در انتقال اطلاعات از طریق تلفن و یا از طریق نامه خیلی مؤثر بود.‏‎ ‎‏بویژه اینکه پدر ایشان از ایران دور بود، و در این ده، پانزده سال افراد جدیدی وارد‏‎ ‎‏نهضت شده بودند که امام آنها را نمی شناخت و ایشان آنها را معرفی می کرد و دستورات‏‎ ‎‏را از امام می گرفت و به آنها نیز منتقل می کرد و این مسئله مهمی برای پدر ایشان بود. ‏

‏ ‏

□ دربارۀ ارتباط حاج احمدآقا با گروههای مخالف رژیم شاه توضیحاتی بفرمایید. 

‏ ‏

‏البته من فکر نمی کنم که ایشان و همچنین اخوی ایشان تماس نزدیک با گروههای‏‎ ‎‏دیگر داشتند. ولی از آنجا که امام خمینی مخالف شاه بود طبیعتاً تمام گروهها و افرادی که‏‎ ‎‏با شاه مخالفت می کردند، چه چپیها و چه ملیگراها و دیگران سعی می کردند با امام تماس‏‎ ‎‏داشته باشند. و ممکن است بعضی از این گروهها بدلیل جنبه های مذهبی و بدلیل اینکه‏‎ ‎‏دیندار نبودند، تماس کمتری داشتند و بعضیها هم روی جهات مبارزاتی تماس بیشتری‏‎ ‎‏برقرار می کردند. ‏

‏ ‏

‏ ‏

□ در مورد نقش حاج سید احمدآقا در خصوص حفاظت از امام، از نظر جانی و جنبه های دیگر، بعد از مراجعت حضرت امام به ایران توضیح دهید. 

‏ ‏

‏مرحوم حاج احمدآقا مرد خیلی باهوشی بود و در مسائل عملی بسیار خوب اقدام‏‎ ‎‏می کرد و موفق هم بود، و از طرف دیگر هم خیلی نسبت به پدرش دلسوز و امین بود و به‏‎ ‎‏حیثیت پدرش اهمیت می داد. لذا از این جهات خیلی اهمیت می داد که بیت پدرش سالم‏‎ ‎‏و مزکّی باشد و موجب شین نباشد. بلکه موجب زین باشد. خیلی نسبت به این معنی‏‎ ‎‏دقت می کرد و در این زمینه چه از جهات محافظت جسمی و چه از لحاظ مسائل دیگر،‏‎ ‎‏اینکه افراد حاضر در آنجا افراد خوب و متدین و بدون مسئله ای باشند؛ خیلی دقت‏‎ ‎‏می کرد و مواظب بود. ‏


[[page 45]]□ با توجه به اینکه حاج احمدآقا از نظر علمی و روحیات سیاسی - اجتماعی در سطح بالایی بودند چرا هیچ نوع مسؤولیت اجرایی بعهده نگرفتند و بیشتر خودشان را فدای امام و راه ایشان کردند؟

‏ ‏

‏بله ایشان نقش اجرایی خاصی را بعهده نگرفت. حتی بعضیها هم ایشان را برای پست‏‎ ‎‏نخست وزیری معرفی کردند و به امام هم نوشتند و امام در جواب نوشتند؛ با اینکه من‏‎ ‎‏ایشان را برای نخست وزیری صالح می دانم و از عهده این کار برمی آید ولی من صلاح ‏

‏ایشان نمی بینم که نخست وزیر باشد و نقش اجرایی داشته باشد. ‏

‏چون علی ای حال اگر ایشان می خواست نقش اجرایی داشته باشد. دیگر نمی توانست‏‎ ‎‏به مسؤولیت خودش در رابطه با امام و بیت ایشان برسد. خود ایشان مایل نبود که اینچنین‏‎ ‎‏مسؤولیتهایی را عهده دار شود. لذا مسؤولیتی را متقبل نشد و به عنوان تکیه گاه پدر‏‎ ‎‏خودش تا آخر ماند و اگر ایشان نبود چه بسا امام در خیلی از کارها به سختی می افتاد و‏‎ ‎‏اینکه امام توانست راحت باشد و محیطی توأم با آرامش بیشتری را داشته باشد از برکت‏‎ ‎‏وجود ایشان بود که توانست یک محیط نسبتاً آرامی برای ایشان به وجود آورد و ایشان را‏‎ ‎‏چه از لحاظ روحی و چه از لحاظ جسمی مواظبت کند تا ایشان بتواند ادامه بدهد. چون‏‎ ‎‏امام مریض بود و بعد از آمدنشان به ایران یک سال نشده بود که کسالت قلبی عارض‏‎ ‎‏ایشان گشت و ایشان به تهران رفتند و این کسالت تا آخر ملازم ایشان بود و در آن حالت‏‎ ‎‏کسالت، فعالیت حاج احمدآقا بود که توانست ایشان را سر پا نگه دارد و شاید اگر حاج‏‎ ‎‏احمدآقا نمی بود امام نمی توانست همین مقدار هم که تاب آورده بودند تاب بیاورد. ‏

‏ ‏

□ لطفاً در مورد ارتباط خودتان با حاج سید احمدآقا به عنوان یک عمو مطالبی را بیان بفرمایید. 

‏ ‏

‏ایشان نسبت به ارحام خودش محبت داشت و کمک می کرد و در این زمینه پرتعهد و‏‎ ‎‏پرمسؤولیت بود. در این زمینه خاطرات زیاد است و چه بسا اگر ایشان نبود اتفاقات و‏‎ ‎‏ناراحتیهای بیشتری برای ما پیش می آمد. زیرا بعد از انقلاب یک سری وقایع ناگواری‏‎ ‎


‎[[page 46]]‎‏پیش آمد که موجب اذیت ما شد. اما اگر ایشان نبودند، شاید اذیتها بیشتر می شد. ‏

‏ایشان خیلی وجودش در محفوظ و نگه داشتن ما نافع بود و شاید حتی بتوانم بگویم‏‎ ‎‏که حق حیات نسبت به من داشته باشد. از این اتفاقات زیاد است. در بچگی هم همینطور‏‎ ‎‏حوادث زیادی برای من پیش آمد که ایشان مرا نجات داد. مثلاً یکبار یادم می آید در یک‏‎ ‎‏رودخانه - شط کوفه در نجف - نزدیک بود غرق شوم که اگر ایشان آنجا نبود من رفته بودم.‏‎ ‎‏در نجف ایشان خیلی نسبت به درسشان مقید بودند و ما در مسائل درسی با هم‏‎ ‎‏مراوده داشتیم و یک زمانی بعضی از کتابها مثل؛ کفایه، معالم و منطق و حاشیه ملا عبدالله‏‎ ‎‏و غیره را با همدیگر می خواندیم و کار می کردیم. چون من در نجف به درس آیت الله‏‎ ‎‏صدر می رفتم ایشان یک وقتی از من پرسید درس آقای صدر چگونه است؟ گفتم خیلی‏‎ ‎‏خوب است. ایشان هم با اینکه کارش زیاد بود و نمی رسید همه درسها را شرکت کند ولی‏‎ ‎‏یادم می آید که درس مرحوم آقای صدر را با هم می رفتیم و خیلی درس خوبی بود. ‏

‏یک وقتی ایشان از امام خواستند که معلمی را معرفی کند. چون می خواستند در‏‎ ‎‏ساعتهایی درس باشد که آزادتر باشند. یعنی یک استاد خصوصی باشد. زیرا ایشان تا‏‎ ‎‏اخویشان زنده بود به درس برادرشان می رفتند. بعد از اخویشان به درس امام می رفتند.‏‎ ‎‏البته مدتی درس امام تعطیل بود. می خواستند درسی داشته باشند و پیش کسی به طور‏‎ ‎‏خصوصی درس بخوانند. از امام پرسیدند که پیش چه کسی درس بخوانیم. امام آقای سید‏‎ ‎‏اخوان مرعشی را که الآن قم هستند و از علمای نجف هستند معرفی کردند و گفتند که‏‎ ‎‏خیلی خوب است. ایشان آقای حاج سید مهدی مرعشی را پیدا کردند و با ایشان درس‏‎ ‎‏گذاشتند و چند نفر با هم شدند. مثل آقای سید محمد سجادی و آقای سید رضا برقعی.‏‎ ‎‏که این دو از طلاب فاضل و درسخوان و متدین بودند و به امام هم نزدیک بودند. لذا با‏‎ ‎‏اینها درس آقای اخوان مرعشی می رفتند که مدتی در منزل خود ایشان بود. بعد به مدرسه‏‎ ‎‏مرحوم حاج سید کاظم یزدی (مدرسه سید) منتقل شد. اول در آنجا خارج فقه‏‎ ‎‏می خواندند. بعد مرحوم حاج احمدآقا گفتند خوب است که متن هم بخوانیم و مثل اینکه‏‎ ‎‏شروع به خواندن بعضی از متون فقهی کردند. مثل جواهر یا بعضی از قسمتهای لمعه و‏‎ ‎‏عروه اساس درس آنها درس خارج بود. ‏

‏درس مرحوم آقای سید محمد باقر صدر را هم شرکت می کردند. مرحوم سید‏‎ ‎


‎[[page 47]]‎‏محمد باقر صدر نسبت به ایشان علاقه زیادی داشت. ضمناً قوم و خویش هم بودند. چون‏‎ ‎‏خانم آقای صدر خاله خانم حاج احمدآقا می شد. اساساً مرحوم آقای صدر از بیت آقای‏‎ ‎‏صدر بودند و با حاج آقای موسی صدر و حاج آقا رضا صدر پسرعمو بودند. مرحوم سید‏‎ ‎‏محمد باقر صدر پسر سید حیدر صدر بود و امام موسی صدر و حاج آقا رضا صدر پسر‏‎ ‎‏حاج سید صدرالدین صدر بودند. که حاج سید صدرالدین و حاج سید حیدر فرزندان‏‎ ‎‏مرحوم حاج سید اسماعیل صدر بودند. که از مراجع تراز اول عراق بود و حتی بعد از‏‎ ‎‏میرزای شیرازی نسبت به بقیه در مرجعیت الویت داشت و مرجعیت هم پیدا کرد. اما‏‎ ‎‏خودش از باب اینکه آدم بسیار فارغ از هوی بود و دنبال مسائل دنیایی نبود، مرجعیت‏‎ ‎‏خویش را به هم زد و کاری کرد که از این مسؤولیت راحت شود. ‏

‏مرحوم حاج احمد با سید موسی صدر رفاقت زیادی داشتند. چون مرحوم حاج‏‎ ‎‏احمدآقا یک سالی را به لبنان رفتند و در لبنان به امام موسی صدر نزدیک شدند. ضمن‏‎ ‎‏اینکه قوم و خویش هم بودند با هم رفیق هم شدند. آنگونه که ما خبر داریم هم امام‏‎ ‎‏موسی صدر علاقه زیادی به حاج احمدآقا داشت و هم حاج احمدآقا علاقه زیادی به امام‏‎ ‎‏موسی صدر داشت، در مسائل سیاسی با هم رفیق بودند و حتی وقتی دولت عراق‏‎ ‎‏خواست فشار آورد و امام را از عراق اخراج کند و نیز جلوی فعالیت سیاسی امام را بگیرد.‏‎ ‎‏امام موسی صدر نامه ای - این کارها از طریق سید احمد صورت می گرفت - از سوریه و‏‎ ‎‏لبنان به امام نوشت که تشریف بیاورید به لبنان و سوریه، و ما در اینجا در خدمت شما‏‎ ‎‏هستیم و من نیز خود در خدمت شما هستم و اینجا، جای مناسبی برای فعالیتهای سیاسی‏‎ ‎‏است. یادم است وقتی که نامه رسیده بود به دست امام، خیلی خوشحال و مبتهج شدند و‏‎ ‎‏آن را نشان می دادند، و گفتند که ایشان چنین نامه ای نوشته و خواسته اند که من به آنجا‏‎ ‎‏بروم. مدتی نگذشته بود که ایشان ربوده شدند و چه بسا اگر امام موسی صدر ربوده‏‎ ‎‏نمی شد و مختفی نمی گشت، امام به جای فرانسه، به سوریه و لبنان می رفتند. ‏

‏ ‏

□ در مورد نقش حاج سید احمدآقا در مورد عزیمت امام به پاریس هم توضیحی دهید. 

‏ ‏

‏در آنجا یک وقتی از امام سؤال کردند که اگر دولت عراق برای شما ایجاد گرفتاری کند‏‎ ‎


‎[[page 48]]‎‏شما به کجا می روید. گفتند که ما به هرجا بشود می رویم، حتی می رویم فرانسه. یک چنین‏‎ ‎‏تعبیری کردند. ‏

‏در آنجا وجود احمدآقا خیلی مؤثر بود و داستان سفر امام، داستان مفصلی است که‏‎ ‎‏چطور رفتند. در سحرگاه روز چهارشنبه ایشان از نجف بیرون آمدند. ماشینی را مرحوم‏‎ ‎‏حاج احمدآقا تهیه کرده بودند. (ماشین سید احمد مهری پسر مرحوم آقا سید عباس‏‎ ‎‏مهری بود که به او گفته بودند از کویت بیاید و ویزای کویت را هم با خودش بیاورد که امام‏‎ ‎‏را به کویت ببرند و از آنجا به سوریه یا لبنان. اول تصمیم چنین بود.) لذا با یک ماشین ب.‏‎ ‎‏ام. و آسمانی رنگ در سحرگاه روز چهارشنبه بعد از اینکه امام نماز صبحشان را‏‎ ‎‏خواندند، آمدند بیرون که سوار ماشین شوند. تا در را باز کردند آقای دکتر یزدی در کوچه‏‎ ‎‏ایستاده بودند. ایشان اتفاقاً تازه از امریکا رسیده بودند و خبری از اوضاع نداشت. بعضی‏‎ ‎‏از دوستان امام ایشان را در حرم دیده بودند و نزد امام آورده بودند و بر حسب اتفاق همان‏‎ ‎‏لحظه ای بود که امام می خواستند حرکت کنند. ایشان خیلی خوشحال شده و سوار ماشین‏‎ ‎‏شدند. (مرحوم حاج احمدآقا و امام به اتفاق دکتر یزدی که در جلو نشسته بود و مرحوم‏‎ ‎‏سید عباس مهری که راننده بود) ماشین به طرف مرکز کویت حرکت کرد. در نجف هیچ‏‎ ‎‏یک از آقایان به غیر از عده ای از دوستان و نزدیکان امام هیچ اطلاعی نداشتند. البته دولت‏‎ ‎‏عراق از قضیه خبردار بود. و مأمورین آن دولت دنبال ماشین بودند. ‏

‏من بدلیل اینکه خانواده، مادربزرگ و عمه ام نجف بودند در نجف ماندم. دولت کویت‏‎ ‎‏ویزای آنها را تأیید نکرد و به کویت راهشان نداد. آنها هم مجبور به بازگشت به بصره‏‎ ‎‏شدند و در آنجا در یک فندقی [مسافرخانه] معروف به فندق شائق ساکن شدند. بعد با‏‎ ‎‏یک هواپیما که توسط دولت عراق فراهم شده بود از بصره به بغداد رفتند. حاج احمدآقا‏‎ ‎‏از بغداد به بنده تلفن کردند و گفتند که ما نتوانستیم برویم و الآن هم در بغداد هستیم. تو‏‎ ‎‏بلند شو و به بغداد بیا - ساعت شاید حدود یک یا دو بعد از نصف شب بود - و نیز گفتند‏‎ ‎‏که به آقای شیخ حسین املایی هم بگویم که بیایند. ایشان از دوستان نزدیک حاج احمدآقا‏‎ ‎‏بود. من یک ماشین دربست گرفتم و به اتفاق آقای املایی مستقیماً به یک هتلی به نام‏‎ ‎‏فندق السلام که در بغداد بود رفتیم. وقتی رسیدیم به هتل نزدیک اذان صبح بود و شاید‏‎ ‎‏هم اذان گفته بودند که امام در آنجا به نماز ایستادند. فکر می کنم فقط دکتر یزدی در اتاق‏‎ ‎


‎[[page 49]]‎‏بودند که به ایشان اقتداء کردند. دقیقاً یادم نیست شاید عده دیگری هم بودند و نماز به‏‎ ‎‏جماعت اقامه شد. بعد از اقامه نماز آماده شده بودند که به فرودگاه بروند. بعد از اینکه از‏‎ ‎‏بصره آمده بودند به بغداد تصمیم گرفته بودند که به فرانسه بروند. چونکه دیده بودند‏‎ ‎‏تمام شقوق قضیه چه سوریه، چه لبنان و چه کشوری مثل الجزایر، توأم با مشکل خواهد‏‎ ‎‏بود. جایی که از هر جهت مناسب بود فرانسه بود. زیرا هم محیط آزادی بود و هم ایرانیها‏‎ ‎‏و دوستان امام در آنجا زیاد بودند و محل فعالیت بود. امام هم مثل اینکه گفته بودند من‏‎ ‎‏فرانسه را با مشورت احمد قبول کردم. بعد از اینکه امام نماز صبح را خواندند، لباسشان را‏‎ ‎‏پوشیدند و از پله ها پایین آمدند و سوار ماشین شدند که به فرودگاه بغداد و از آنجا به‏‎ ‎‏پاریس بروند. با ماشین پژویی که از طرف سازمان امنیت عراق تهیه شده بود و با رانندگی‏‎ ‎‏شخصی به نام فیصل که معاون سازمان امنیت عراق بود حرکت کردیم. ‏

‏من و امام در عقب آن ماشین نشستیم، یادم نیست که جلو چه کسی نشسته بود. با چند‏‎ ‎‏ماشین دیگر که سایر آقایان نشسته بودند مستقیماً به فرودگاه بغداد رفتیم. در فرودگاه‏‎ ‎‏بغداد یک هواپیمای جمبوجت بزرگ دربست همراه چند نفر مأمور عراقی برای پاریس‏‎ ‎‏گرفته بودند. که همراه امام هم مرحوم حاج احمدآقا، مرحوم حاج شیخ حسین املایی،‏‎ ‎‏آقای دکتر یزدی، آقای فردوسی و آقای محتشمی بودند. چون می خواستند هواپیما در‏‎ ‎‏اختیار خودشان باشد - برای اینکه آن زمان خطی به فرانسه به این صورت نبود - دولت‏‎ ‎‏عراق خواست که خودش هزینه هواپیما را بدهد. اما امام قبول نکردند و مخارج هواپیما‏‎ ‎‏را خود امام دادند. به هر حال مستقیماً به فرانسه رفتند. آن زمان در فرودگاه ژنو هواپیما‏‎ ‎‏یک توقف کوتاهی می کرد. مرحوم حاج احمدآقا می گفت ما همانطور که می رفتیم در‏‎ ‎‏داخل هواپیما به فکرم رسید که ما چند نفر الآن در طبقه دوم هواپیما هستیم و مأمورین‏‎ ‎‏عراق هم فقط با ما هستند. نکند هواپیما جای دیگری برود! و چون مسبوق به قضیه امام‏‎ ‎‏موسی صدر بودم، فکر کردم که نکند همان قضیه بخواهد اینجا هم پیاده شود. تا اینکه به‏‎ ‎‏ژنو رسیدیم و گفتم خوب است یک تلفن به فرانسه زده شود و گفته شود که ما داریم‏‎ ‎‏می آییم. البته خبر داده شده بود. خود من همان وقت آمدم و به فرانسه تلفن زدم و گفتم که‏‎ ‎‏دارند می آیند. اما خوب اینها می خواستند که تأکید بیشتر کنند. گفتند وقتی به ژنو رسیدیم‏‎ ‎‏آقای دکتر یزدی خواست پایین برود که یک تلفن در فرودگاه بزند، مأمور عراقی که در‏‎ ‎


‎[[page 50]]‎‏هواپیما بود جلوی دکتر یزدی را گرفت اما دکتر یزدی با شدت با مأمور برخورد کرد. حتی‏‎ ‎‏شنیدم به سینه مأمور عراقی هم زده و او را پرت کرده است. خلاصه پایین رفت و تلفن را‏‎ ‎‏زد. حاج احمدآقا می گفتند که ما نگران بودیم که شاید قضیه امام موسی صدر دوباره‏‎ ‎‏اینجا اتفاق بیفتد، و می توانست هم، چنین قضیه ای پیش بیاید. زیرا در هواپیما فقط ما‏‎ ‎‏بودیم و مأمورین عراقی، و هرجایی که می خواستند، می توانستند هواپیما را ببرند. به هر‏‎ ‎‏حال با صحت و سلامت به فرانسه وارد شدند. ‏

□ در رابطه با بعد درسی حاج احمدآقا بعد از مراجعت از پاریس به ایران و نحوه ادامه تحصیل ایشان اگر مطالبی دارید بفرمایید. 

‏ ‏

‏بعد از مراجعت به ایران یکی دو سال اول که تمامش حوادث بود و ایشان درگیر کار‏‎ ‎‏بودند. البته تا آخر هم همین گونه بود ولی خوب در این بین فرصتهایی برای ایشان پیش‏‎ ‎‏آمد که درس خود را ادامه دهند. شنیدم که پیش بعضی از آقایان «منظومه» می خواندند و‏‎ ‎‏شاید دروس دیگر را هم می خواندند. اینکه پیش خود حضرت امام درسی خوانده باشند‏‎ ‎‏نمی دانم. ولی خوب مراوده را داشتند. و نمی دانم که آیا حال امام و اشتغالات ایشان‏‎ ‎‏اجازه درس دادن هم به ایشان می داد یا نه، نمی دانم. اما، خوب با ایشان همیشه در مسائل‏‎ ‎‏مختلف گفتگو داشتند شاید هم در این زمینه بعضی وقتها گفتگوهایی می کردند، و نیز‏‎ ‎‏شنیدم که ایشان در جماران بعضی از دروس را پیش بعضی از آقایان می خواندند. بعد از‏‎ ‎‏فوت امام ایشان فرصت بیشتری پیدا کردند و بیشتر به مباحث علمی می پرداختند. حتی‏‎ ‎‏کفایه هم درس می دادند. ‏

‏ ‏

□ آیا بعد از رحلت حضرت امام فرصتی پیش آمد که شما با حاج احمدآقا همسفر باشید؟ اگر چنین فرصتی پیش آمده لطف کنید خاطره ای در همین رابطه بیان کنید؟

‏ ‏

‏ایشان به سفرهای داخل ایران خصوصاً روستاها بیشتر علاقه داشت و خیلی دوست‏‎ ‎‏داشت با مردم فقیر نشست و برخاست داشته باشد و به رعیتها و مردم ضعیف خیلی‏‎ ‎‏توجه داشت و همنشینی با آنها را خیلی دوست می داشت. در مسافرتهایی که با ایشان‏‎ ‎


‎[[page 51]]‎‏داشتیم این حالت در ایشان مشهود بود. هیچ به مسائل زرق و برق و مانند اینها توجه‏‎ ‎‏نداشت. بیشتر دوست داشت ساده باشد. مثلاً زمانی که در بندرعباس بودیم با ایشان با‏‎ ‎‏لباس غیر روحانی و مبدل در بازار بندرعباس به مدرسه ای که در داخل بازار بود رفتیم. در‏‎ ‎‏مدرسه هم کسی ایشان را نمی شناخت هوا هم تقریباً زمستان و سرد بود. ایشان سر و‏‎ ‎‏صورت خود را پیچانده بودند. بعد، از مدرسه بیرون آمدیم و در بازار قدم زدیم. سپس‏‎ ‎‏بیرون از بازار کنار پله ای نشستیم. آنجا که ما نشستیم یکی دو نفر هم از فقرایی که شبها‏‎ ‎‏کنار خیابان می خوابیدند با کوله بارشان نشسته بودند. من روی پله نشسته بودم که دیدم‏‎ ‎‏ایشان سرش را روی زمین گذاشت و مثل همانها کنار خیابان دراز کشید. البته آن قسمت‏‎ ‎‏کسی نبود. زیرا موقع شب و دیر وقت بود. رفت و آمدها هم خیلی کم بود. ایشان گفتند؛‏‎ ‎‏همین جا از هر جایی بهتر است و واقعاً هم لذت می برد، و همینطور که دراز کشیده بود‏‎ ‎‏خوابید و بعد هم بلند شدیم و رفتیم. خودشان می گفتند آن خوابی که من در خیابان، کنار‏‎ ‎‏آنها کردم از هر خوابی برایم بهتر بود، بله، روحیات ساده زیستن و بی تکلف بودن در‏‎ ‎‏ایشان خیلی عمیق بود و از اول هم ایشان یک آدم خاکی، بی تکلف، پخته و جاافتاده ای‏‎ ‎‏بود که مظاهر این چنینی نمی توانستند ایشان را فریب دهند و با مسائل برخورد عمیق تر و‏‎ ‎‏اصیل تری می کرد. ‏

‏خیلی ممنون از اینکه وقت خودتان را در اختیار ما گذاشتید. ‏

‏ان شاءالله که موفق و مؤید و برقرار باشید. ‏

‎ ‎

‎[[page 52]]‎

انتهای پیام /*