حجت الاسلام والمسلمین عمادالدین اشکوری

کد : 147035 | تاریخ : 25/12/1395

خاطرات حجت الاسلام والمسلمین عمادالدین اشکوری

‏ ‏

‏بنده چون از دوران طفولیت در نجف اشرف بودم لذا از گذشتۀ دور با حضرت امام و‏‎ ‎‏خانوادۀ ایشان همسایه و مأنوس بودم. آشنایی و دوستی با این خانواده و شخص حاج‏‎ ‎‏سید احمد آقای خمینی پس از پیروزی انقلاب بیشتر شد. اخیراً مؤانست ما بیشتر شد به‏‎ ‎‏طوری که طی یک سال گذشته در اغلب روزها در خدمت ایشان بودم. مدتی بود که‏‎ ‎‏چیزی را اظهار نمی کرد. اما خیلی مایل بودند که در محیطهای خلوت باشند. معلوم شد‏‎ ‎‏که به دنبال مسائل سیر و سلوک و عرفان بوده اند. به همین خاطر مدت دو سه ماهی در‏‎ ‎‏اطراف محلی در قم مشغول عبادت و سیر و سلوک بودند. در این مدت روزها مشغول‏‎ ‎‏مطالعه و ذکر و عبادت می شدند و روحیات بالا و عجیبی را کسب کرده بودند. یادگار‏‎ ‎‏گرامی امام بسیار انسان متواضع و خوش اخلاقی بودند و در مسائل زندگی به دور از‏‎ ‎‏تشریفات و کاملاً عادی زندگی می کردند. نسبت به حل مشکلات مردم خیلی اهتمام‏‎ ‎‏داشتند. ‏

‏نقش ایشان در انقلاب بر کسی پوشیده نیست. مسؤولان سطح بالای کشور و حضرت‏‎ ‎‏امام(ره) علاقه خاصی به ایشان داشتند و همگان اعتراف می کردند که وی فردی دلسوز،‏‎ ‎‏قوی و باهوش است. ‏

‏پس از رحلت امام سعی می کردند بین نیروهای انقلاب وحدت ایجاد کنند و بعد از‏‎ ‎‏انتخاب حضرت آیت الله خامنه ای به سمت رهبری با تمام قدرت حمایت و تأیید کردند و‏‎ ‎‏خود را سربازی پشت سر مقام معظم رهبری می دانستند و بارها به من گفتند که باید به هر‏‎ ‎


‎[[page 142]]‎‏قیمتی که هست مقام رهبری را حمایت کنیم و همه چیز خود را فدای ولایت و رهبری‏‎ ‎‏نماییم. ‏

‏سال گذشته چند روز به عید غدیر مانده بود به من گفتند می دانی که من در دنیا‏‎ ‎‏برادری ندارم و به جهت علاقه ای که به شما دارم اگر قبول کنید برادر من باشید. من در‏‎ ‎‏پاسخ گفتم که حرفی ندارم. لذا روز عید غدیر سال گذشته به اتفاق یکی از دوستان،‏‎ ‎‏حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی کتاب مفاتیح را باز کردند و صیغه‏‎ ‎‏مخصوص روز عید غدیر و عقد اخوت را خواندند و دست به هم دادیم و ایشان به من‏‎ ‎‏گفتند شما برادر من هستید و من غیر از شما برادری ندارم. روی این حساب، معاشرت با‏‎ ‎‏ایشان زیاد بود. یک هفته قبل از حادثه به من گفتند که بعضی مواقع شدیداً دلم درد‏‎ ‎‏می گیرد و با اینکه چند مرتبه آزمایش هم گرفته شد اما چیزی به دست نیامد. صبح روز‏‎ ‎‏حادثه از قم به تهران آمدم وقتی به جماران رسیدم دیدم وضع غیرعادی است. به سر بالین‏‎ ‎‏ایشان رفتم. همسرشان قضیه را برای افراد حاضر تعریف می کردند و گفتند آن شب‏‎ ‎‏حالشان خیلی خوب بود و سرشب در منزل برادر خانم خود مهمان بودند و حدود نیمه‏‎ ‎‏شب به منزل برمی گردند و تا ساعت 5 / 2 بعد از نیمه شب هم بیدار بودند و صبح که از‏‎ ‎‏خواب بیدار شدم دیدم که ایشان از روی تخت به زمین افتاده اند و رنگشان پریده است و‏‎ ‎‏بلافاصله او را به بیمارستان منتقل کردیم. ‏

‎ ‎

‎[[page 143]]‎

انتهای پیام /*