حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی

کد : 147051 | تاریخ : 25/12/1395

مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی

‏من اهل مصاحبه نیستم. و خود را نیز کمتر از آن می دانم که مصاحبه ای داشته باشم.‏‎ ‎‏من این توفیق را داشته ام که در دورانی از فعالیتهای مبارزاتی قبل از انقلاب و جریانهای‏‎ ‎‏بعد از انقلاب حضور داشته باشم. اما امروز که شما قصد دارید برای چهلمین روز‏‎ ‎‏درگذشت مرحوم حاج احمد آقا مطالبی تهیه کنید، دریغ است که احساسات خود را‏‎ ‎‏بازگو نکنم. ‏

‏نخستین بار که در زندگی مبارزاتی خود با حاج احمد آقا برخورد کردم در مراسم بعد‏‎ ‎‏از آزادی حضرت امام(ره) از زندان بود. ‏

‏امام در مرحله اولی که بازداشت شدند در 15 خرداد بود که منجر به حرکت مردمی‏‎ ‎‏گشت. پس از آزادی امام(ره) از زندان، ایشان دوران موقتی را در قم بودند. در آن زمان‏‎ ‎‏طلاب و روحانیون و فضلای حوزه علمیه قم سعی می کردند که این آزادی و برخورداری‏‎ ‎‏از نعمت وجود امام(ره) را جشن بگیرند. جشنهای خیلی باعظمتی برپا شده بود که مردم‏‎ ‎‏و کسبه در آن شرکت داشتند. ‏

‏طلاب نیز در مدارس علمیه و محلهای سکونتی خود جشن می گرفتند. یادم می آید که‏‎ ‎‏نخستین جشن در حوزه علمیه برگزار شده بود که خیلی باعظمت بود. آن روزها من در‏‎ ‎‏مدرسه مرحوم آقای بروجردی معروف به مدرسه «خان» سکونت داشتم. طلاب آن‏‎ ‎‏مدرسه هم جشن گرفته بودند. ‏

‏معمولاً در این جشنها اگر امام(ره) مجالی داشتند خودشان شرکت می کردند وگرنه از‏‎ ‎‏اعضای بیت ایشان شرکت می کردند. در جشنی که ما گرفته بودیم به همراه اعضای بیت‏‎ ‎


‎[[page 261]]‎‏حضرت امام(ره) مرحوم حاج احمد آقا هم آمده بودند که آن موقع محصل دبیرستان‏‎ ‎‏بودند. ‏

‏بعدها جریان تبعید امام و هجرت ما پیش آمد که به عراق رفتیم. در آنجا جریان‏‎ ‎‏پیشنهاد امام(ره) به مرحوم حاج احمد آقا مطرح شد. وقتی که حاج احمد آقا دیپلم‏‎ ‎‏گرفتند، حضرت امام(ره) به مرحوم آقای اشراقی دامادشان که مسئولیت امور بیت و‏‎ ‎‏منزلشان را عهده دار بودند پیغام دادند که به احمد بگویند اگر مایل هست که طلبه شود‏‎ ‎‏من استقبال می کنم و اگر نیست شغل دیگری برای خودش انتخاب کند چون اکنون به‏‎ ‎‏شرایطی رسیده است که می تواند تصمیم بگیرد. امام در پیغامشان گفته بودند که اگر‏‎ ‎‏احمد نمی خواهد طلبه شود دیگر ما نمی توانیم از هزینه های بیت به او چیزی بدهیم. ‏

‏مرحوم آقای اشراقی به صراحت این پیغام را به احمد آقا نداده بود و چون امام(ره)‏‎ ‎‏این مسأله را پیش بینی می کردند خودشان به احمد آقا نامه نوشته و این موضوع را مطرح‏‎ ‎‏فرموده بودند که به هر حال آنچه که تکلیف من بود برای اداره تو و رساندن تو به موقعیتی‏‎ ‎‏که بتوانی روی پای خودت بایستی انجام دادم و الآن تو در موقعیتی هستی که می توانی‏‎ ‎‏تصمیم بگیری و قادر هستی که بی نیاز از من باشی. امور زندگی ما از ممر وجوهات و‏‎ ‎‏سهم می گذرد و طبیعتاً در صورتی تو می توانی بهره مند شوی که در این مسیر خدمت و‏‎ ‎‏حرکت کنی. ‏

‏حاج احمد آقا هم پذیرفتند و درس طلبگی را شروع کردند. مرحوم حاج احمد آقا تا‏‎ ‎‏مدتی سعی می کردند که آزاد باشند و معمم نباشند. ایشان بنا داشتند ابتدا بهره ای‏‎ ‎‏شایسته از دانش و علم حوزوی داشته باشند و بعد معمم شوند. البته بعدها مقتضیاتی‏‎ ‎‏پیش آمد که ایجاب کرد ایشان معمم شوند. ‏

‏نقشی که حاج احمد آقا در جریان هجرت امام(ره) به عراق داشتند، نقش رابط بین‏‎ ‎‏جناحهای مختلف مبارزاتی عمدتاً غیر حوزوی بود. می دانید که یک سری محافل‏‎ ‎‏روشنفکری و دانشگاهی و سازمانهای اسلامی و مذهبی و روشنفکری - مذهبی وجود‏‎ ‎‏داشت که برای فعالیتهای خود احتیاج به کسب آخرین نظریات و پیشنهادات امام(ره)‏‎ ‎‏داشتند. آنها چون پایبندی مذهبی و تعهد اسلامی داشتند، کسب نظر رهبری انقلاب و‏‎ ‎‏نهضت و شخصیتی که در مرجعیت جهان اسلام باشد برایشان لازم بود. ‏


‎[[page 262]]‎‏باتوجه به اختناقی که وجود داشت انتخاب کانال مطمئن و معتبر یک نعمت و فضیلتی ‏

‏بود که بر عهده حاج احمد آقا بود. ‏

‏ایشان یکی دو سفر را به عراق داشتند که بهانۀ ایشان ظاهراً دیدن پدر و مادر بود. اما‏‎ ‎‏در این سفرها، دوستانی که در نجف بودیم به اصطلاح سیاسی آن روز افراد «سوخته ای»‏‎ ‎‏بودیم. یعنی از نظر رژیم شاه کاملاً شناخته شده بودیم. پلهای پشت سرمان خراب بود و‏‎ ‎‏با یک شرایط خیلی آزاد فعالیت می کردیم. اما عناصر و شخصیتهایی که بنا داشتند به‏‎ ‎‏ایران برگردند و فعالیتهای خود را در داخل کشور ادامه دهند سعی می کردند کشف‏‎ ‎‏نشوند. حاج احمد آقا نیز به همین جهت سعی می کرد در نجف در تماس با این دوستان‏‎ ‎‏خیلی محتاطانه برخورد کند. البته دوستان هم به این موضوع توجه داشتند که این عنصر‏‎ ‎‏مهم و مطمئن نباید توسط رژیم کشف شود. ‏

‏بنابراین فقط در حد کسب اطلاع از اوضاع داخل کشور گاهی با ایشان صحبت‏‎ ‎‏می کردیم و ایشان هم در حدی که مصلحت می دانست به ما اطلاع می داد. این موضوع و‏‎ ‎‏نوع ارتباط ادامه داشت تا زمان شهادت حاج آقا مصطفی. ‏

‏تصادفاً در آن ایام حاج احمد آقا در عراق بودند. هنوز مرحوم حاج آقا مصطفی حیات‏‎ ‎‏داشتند که من یکی دو نشست خیلی خصوصی با مرحوم حاج احمد آقا داشتم. در آن‏‎ ‎‏نشستها من از آگاهی بالا و تیزهوشی ایشان خیلی لذت بردم. ‏

‏ایشان بعد از اینکه مطمئن شد من محتویات این نشست را جایی بازگو نخواهم کرد،‏‎ ‎‏برایم درد دل کرد. از اهمیت نقش اساتید مسلمان دانشگاهی صحبت می کرد. از اهمیت‏‎ ‎‏نقش تشکلهای اسلامی درون دانشگاهها صحبت می کرد. از ضرورت ایجاد ارتباط و‏‎ ‎‏درک متقابل مقتضیات روحانیون و دانشگاهیان صحبت می کرد و تأسف می خورد از‏‎ ‎‏فاصله ای که بعضی از دوستان ما از مسائل و رشد جریانات فکری- مبارزاتی اسلامی‏‎ ‎‏محیطهای روشنفکری و دانشگاهی داشتند. ‏

‏بعد از شهادت حاج آقا مصطفی، من اولین عنصری بودم که بعد از خانواده ایشان از‏‎ ‎‏موضوع باخبر شدم و برای فعالیتهایی که در این قبیل اتفاقات باید انجام داد دست به کار‏‎ ‎‏شدم. ‏

‏در همین گیر و دار یکی از برادران مبارز افغانی را که طلبۀ فاضل و هوشمندی بود پیدا‏‎ ‎


‎[[page 263]]‎‏کردم و او را فرستادم که سریع به منزل حاج احمد آقا رفته و به ایشان بگوید که حال‏‎ ‎‏اخوی مساعد نیست و ضرورت دارد شما سریع خود را به منزل پدرتان برسانید. ‏

‏وقتی احمد آقا آمد به اتفاق به بیمارستان رفتیم و در معاینه اولیه پزشکان نظر قطعی‏‎ ‎‏دادند که حاج آقا مصطفی فوت خواهند شد. ‏

‏همان روز من به حاج احمد آقا گفتم که وظیفۀ سنگینی اکنون بر دوش شماست. نقشی که‏‎ ‎‏الآن در جریان نهضت و مبارزات انقلابی مردم ایران به شما سپرده شده نقش حساسی است.‏‎ ‎‏شما الآن باید جایگاه کسی را پر کنید که به حق بازوی توانا و سپر نیرومندی برای حضرت‏‎ ‎‏امام بود. ‏

‏حاج احمد آقا با حالت تأثری که داشت گفت که من آماده هستم و دعا کنید که خداوند به‏‎ ‎‏من توان و قدرت بدهد. ‏

‏از ویژگیهای مرحوم حاج احمد آقا این بود که نسبت به حضرت امام(ره) فانی محض بود.‏‎ ‎‏درست است که خودشان درک شخصی از مسائل داشتند و می توانستند یک مبنا باشند. اما‏‎ ‎‏به دلیل پیوند به پدر و احساس رسالتی که در قبال پدر داشتند سعی می کردند که خود را از‏‎ ‎‏همه این ظرفیتها و ویژگیها کنار گذاشته و به عنوان یک فرد با تمام وجود آن چیزی باشند که‏‎ ‎‏امام می خواستند. ‏

‏امام نیز از ایشان توقع داشتند که رعایت کمال امانت و هوشمندی را در مسئولیت خود‏‎ ‎‏بنمایند. ‏

‏ایشان رابط بین امام و خارج از بیت امام بودند. مثلاً امام مصلحت می دانستند که پیامی‏‎ ‎‏را به جمعی یا شخصی بفرستند. حاج احمد آقا این پیام را در کمال امانت و بدون هیچ‏‎ ‎‏تفسیر و تعبیر منتقل می کردند. و بعد پاسخ یا واکنش آن جمع یا فرد را نیز بدون هیچ‏‎ ‎‏تغییری عیناً به امام منتقل می کردند. این نقش را حاج احمد آقا تا پایان عمر امام(ره) به‏‎ ‎‏شایستگی ایفا کرد و به دلیل وسواس و حساسیتی که در این نقش داشتند این شایستگی را‏‎ ‎‏داشتند که حضرت امام(ره) در آن پیام معروف از ایشان به شایستگی تقدیر کنند. ‏

‏فردی که در این موقعیت قرار بگیرد اسرار مختلفی را در درون خود دارد. پیامی را از‏‎ ‎‏امام دریافت کرده و به آن جمع یا فرد می رساند. آنها واکنشی دارند. این واکنش راز است.‏‎ ‎‏وقتی که بازگو می کنند برای امام، ایشان نیز واکنشی داشتند این واکنش امام نیز به عنوان‏‎ ‎


‎[[page 264]]‎‏یک راز در نزد حاج احمد آقا می ماند. حاج احمد آقا گنجینه اسرار بود و ارزشهای‏‎ ‎‏فوق العاده گرانسنگ دوران انقلاب را در درون خودش به شایستگی حفظ کرد و هرگز‏‎ ‎‏فاش نساخت. طبیعتاً فاش کردن هر یک از آنها می توانست مسائل و پیامدهایی را به دنبال‏‎ ‎‏داشته باشد. ‏

‏در دوران اولیه که مقدمات هجرت امام به عراق بود، من ارتباط تنگاتنگ و خیلی‏‎ ‎‏خوبی با ایشان داشته و از همان صفای ایشان الهام می گرفتم و سعی می کردم در مسئولیتی‏‎ ‎‏که به من واگذار شده هم خودم را فانی کنم و همان مصلحت عالیه اسلام و رهبری نهضت‏‎ ‎‏را که امام بودند لحاظ کنم. ‏

‏بازگو کردن آن جریانات شاید خسته کننده و تکراری باشد. حاج احمد آقا هم در‏‎ ‎‏سخنرانی هایشان اشاره هایی به جریانات هجرت امام به عراق داشتند. اما به هر حال آن‏‎ ‎‏لحظات، دوران بسیار تلخی بود. لحظاتی بود که هیچ امکان نداشت انسان بتواند آینده را‏‎ ‎‏روشن پیش بینی کند. و اصلاً همین احساسی که یک شخصیت بزرگ و ارجمندش مثل‏‎ ‎‏حضرت امام(ره) را انسان غریب و آواره این دیار و آن دیار ببیند دردآور بود. ‏

‏آن دوران خیلی تلخ بود و یقیناً حضور غمخوارانه، آگاهانه و مسئولانه حاج احمد آقا‏‎ ‎‏در کنار پدر بزرگوارش خیلی راهگشا بود. و به دلیل همین ارتباط نزدیکی که با امام‏‎ ‎‏داشت، از توکل و اطمینان امام به سرنوشت مطلوب بهره می برد و یک تراوشاتی از آن‏‎ ‎‏اطمینان و امید و تسلیم را می شد در او دید. ‏

‏شب هجرت، شبی بود که جز امام هیچ کس خواب نداشت اما امام تا ساعت‏‎ ‎‏تهجدشان خوابیدند. ‏

‏اما احمد آقا می گفت چون پدرم اطمینان دارد و راضی هست من هم راضی هستم و‏‎ ‎‏مطمئن می گفت من به ایمان پدرم، ایمان دارم. من به اعتقاد امام، اعتماد دارم. ‏

‏از همان لحظه اولیه حرکت به طرف پاریس این احساس را مرحوم حاج احمد آقا‏‎ ‎‏داشت که ممکن است گروههای مختلف و تشکلهای متضادی که تنها در جهت ضرورت‏‎ ‎‏سرنگونی شاه متحد هستند، سعی کنند تا از حضور امام در بین خودشان سوء استفاده‏‎ ‎‏کنند. ‏

‏به همین جهت سعی کردند از این سوء استفاده پیشگیری کنند، حاج احمد آقا با‏‎ ‎


‎[[page 265]]‎‏تشکلها و شخصیتهایی مختلفی که در اطراف امام بودند سعی می کرد که برخورد‏‎ ‎‏واقع بینانه داشته باشد و به فراخور موقعیت و درک آنها و مهم تر از همه به اندازه تعهد و‏‎ ‎‏ایمان آنها نسبت به فعالیتهای اسلامی و نهضت اسلامی برخورد کرده و ارج نهد. در عین‏‎ ‎‏حال از هر امکانی برای ضربه زدن به رژیم شاه و فعال کردن حرکت توفنده انقلاب بهره‏‎ ‎‏بگیرد. ‏

‏بعد از جریانات پیروزی انقلاب و حضور امام در قم به نظر می رسید، دورانی پیش‏‎ ‎‏آمده است که فراغتی برای امام و یاران ایشان باشد. اما جریانات و مسائل بعدی پیش آمد‏‎ ‎‏بویژه بیماری حضرت امام و انتقال ایشان به تهران که باعث اقامت ایشان در دربند و‏‎ ‎‏منطقه جماران شد که بعد از آن استعفای دولت موقت و تشکیل شورای انقلاب و‏‎ ‎‏فعالیتهای بعدی بود که مجدداً امام را درگیر مسائل رهبری جدی نظام جمهوری اسلامی‏‎ ‎‏کرد. ‏

‏این ایام مصادف بود با بیماری حساس حضرت امام. ایشان بیماری قلبی داشتند و‏‎ ‎‏زندگی ایشان بستگی به مراقبتهای دقیق پزشکی داشت. اینجا نیز نقش حساس حاج‏‎ ‎‏احمد آقا محسوس بود. رعایت سلامت جسمانی و امور مربوط به درمان و بهداشت امام‏‎ ‎‏از اولویتهای خاصی برخوردار بود. خاطره ای به یاد دارم از فداکاری احمد آقا و صرف‏‎ ‎‏تمام انرژی و نیروی خویش به جهت ایجاد یک محیط و فضای مناسب برای حضرت امام(ره). ‏

‏ایشان شبهای زیادی بیدار می ماند تا امام استراحت کنند و ایشان مراقبشان باشند. ‏

‏وقتی ما صبحها به سراغ ایشان می رفتیم می دیدیم که وقتی امام برای نماز صبح‏‎ ‎‏برمی خاستند تازه احمد آقا لحظاتی استراحت می کردند. ‏

‏پزشکی بود از جامعه پزشکان ایرانی مقیم آمریکا که به کشور آمده بود و خدمات‏‎ ‎‏خیلی زیادی به رزمندگان جبهه ها کرد. این پزشک علاقمند بود که امام را زیارت کند. ‏

‏یک روز صبح به اتفاق ایشان به دفتر امام رفتیم. او برای اولین مرتبه امام را از نزدیک‏‎ ‎‏می دید و به دلیل تخصص پزشکی خود قبل از هر چیز روی سلامت و صحت جسمانی‏‎ ‎‏امام توجه داشت. مثلاً وقتی دست امام را گرفته بود تا ببوسد سعی کرده بود نبض امام را‏‎ ‎‏هم کنترل کند. ‏


‎[[page 266]]‎‏وقتی ما بیرون آمدیم به من گفت که حضرت امام از حاج احمد آقا سالم ترند. من حاج‏‎ ‎‏احمد آقا را خیلی بیمارتر از امام یافتم. این حالت یک واقعیت بود. آن عزیز سعی می کرد‏‎ ‎‏از تمام وجود خود برای سلامت و آرامش امام پایه بگذارد. ‏

‏بعد از رحلت امام و ضرورت انتخاب و تبعیت از مقام رهبری حاج احمد آقا بهترین‏‎ ‎‏آزمایش خود را پس داد و نشان داد که به حق تربیت شدۀ دامان و مکتب امام است. ‏

‏حاج احمد آقا تمام وجود و اعتبار و امکانات و اطلاعات و تجربیات خود را در مسیر‏‎ ‎‏پایدار کردن پایه های رهبری در کشور و حمایت از مقام معظم رهبری به کار برد. در‏‎ ‎‏اظهارات علنی، در سخنرانی صادقانه می گفت که وظیفه همه ما حمایت از مقام معظم‏‎ ‎‏رهبری است و علاوه بر این در ملاقات های خصوصی روی این جنبه تأکید می کرد. و اگر‏‎ ‎‏احیاناً احساس می کرد فرد یا افرادی نسبت به این موقعیت مسأله دارند با افروختگی و‏‎ ‎‏تأسف نسبت به آنها برخورد می کرد. ‏

‏نسبت به شخصیت آقای رفسنجانی با یک وفا و صمیمیتی برخورد و رفتار می کرد.‏‎ ‎‏می دانید که از شخصیتهای موجود باقی مانده از سلف صالح انقلاب و بنیانگذاران‏‎ ‎‏حرکت مبارزاتی و نهضت اسلامی ما یکی هم آقای رفسنجانی هستند. هم حضرت امام(ره)‏‎ ‎‏و هم خود حاج احمد آقا دیرینه ترین رابط را با آقای با رفسنجانی داشتند. ‏

‏حاج احمد آقا نقل می کردند در جریان سوء قصدی که به جناب آقای رفسنجانی‏‎ ‎‏شده، وقتی امام مطلع شدند که وضعیت ایشان خطرناک است، صدقه ای همان جا داده بودند‏‎ ‎‏و نذر کرده بودند که وقتی سلامتی ایشان را شنیدند نذرشان را ادا کنند، و این به‏‎ ‎‏دلیل علاقه ای بود که حضرت امام(ره) نسبت به آقای رفسنجانی داشتند و بعد هم آن پیام‏‎ ‎‏را دادند که بدخواهان باید بدانند هاشمی زنده است چون نهضت زنده است. ‏‎[1]‎

‏من آخرین ملاقاتی که با آن عزیز داشتم در حرم مطهر حضرت امام(ره) بود. دو سه‏‎ ‎‏ماهی بود که اواخر حیات ایشان به دلیل گرفتاری روزمره فرصت نمی شد خدمتشان‏‎ ‎‏برسم معمولاً من ماهی دو سه مرتبه به دیدار ایشان می رفتم. البته ایشان این اواخر یک‏‎ ‎‏زندگی گریز از اجتماع و رو آوردن به یک حالت معنویت انزواگرایانه داشتند و به‏‎ ‎‏خودسازی فارغ از جنجالها روی آورده بود. هر چند ماه یک بار برای مدتی به محلی‏‎ ‎‏می رفت که هیچ کس او را نبیند و او هم کسی را نبیند و می نشست با خدای خود راز و نیاز‏‎ ‎


‎[[page 267]]‎‏می کرد. عبادت می کرد، ذکر می گفت و از همه تعلقات مادی می برید تا به «او» وصل بشود‏‎ ‎‏. بالاخره در مراسم شب احیای مرقد مطهر امام(ره) ایشان را دیدم. ایشان محبت‏‎ ‎‏کرد و توسط یکی از دوستانشان پیغام داد که بعد از انجام مراسم، دقایقی با ایشان باشم.‏‎ ‎‏رفتیم و با هم نشستیم. صحبت از مسائل مختلفی شد تا اینکه این بحث را به میان آوردند‏‎ ‎‏که یک وظیفه و مسؤولیتی را من بر عهده و ذمه کسانی می دانم که تریبون در اختیار دارند‏‎ ‎‏و امکان بحث و صحبت با مردم را دارند. احساس می کنم که حجم توطئه ها و سنگینی‏‎ ‎‏توطئه ها به قدری است که انسان می تواند نگران باشد و لبه تیز این حمله ها و توطئه ها‏‎ ‎‏عمدتاً متوجه شخص آقای هاشمی است و اینجاست که من انتظار دارم از کسانی که‏‎ ‎‏تریبونی در اختیار دارند این توطئه را افشا کرده و خدمات آقای رفسنجانی را بازگو کنند. ‏

‏نزدیک سحر بود که ایشان تشریف بردند و دو سه هفته بعد آن حادثه برای ایشان‏‎ ‎‏پیش آمد. خود ایشان هم پیش بینی می کرد. دوستانی که با ایشان مأنوس بودند می گفتند‏‎ ‎‏ایشان در این روزهای آخر همیشه حالات خاصی داشت. از آنچه به عنوان تعلق به‏‎ ‎‏دنیاست خودش را می برید. طلب حلالیت می کرد و زمینه حرکت خود را فراهم می کرد.‏‎ ‎

‎ ‎

‎[[page 268]]‎

  • . صحیفه امام؛ ج 7، ص 495.

انتهای پیام /*