حجت الاسلام والمسلمین رحیمیان

کد : 147054 | تاریخ : 25/12/1395

خاطرات حجت الاسلام والمسلمین رحیمیان

‏ ‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

‏از ویژگیهای اخلاقی که در طول مدت آشنایی در نجف تا همکاری و ارتباط نزدیک‏‎ ‎‏در جماران، برای بنده محرز و آشکار شد، بعضی از نکات اخلاقی بسیار والایی است که‏‎ ‎‏معمولاً در انسانهای مؤمن و برجسته قابل مشاهده هست، به عنوان یک صفت اخلاقی‏‎ ‎‏پایدار. حاج احمد آقا، حتی در شرایط قبل از انقلاب و بالاخره به عنوان فرزند یک مرجع‏‎ ‎‏و یک شخصیت والا و نامدار در جهان اسلام، طبعاً خدای ناکرده چنانچه می خواست نه‏‎ ‎‏سوءاستفاده و حتی اگر حسن استفاده هم می خواست بکند، راه و مجال گسترده ای برای‏‎ ‎‏او بود. ولی هرگز در ارتباط با مسائل مالی و دنیوی، کمترین دلبستگی را در او مشاهده‏‎ ‎‏نکردم. من در جماران به عنوان یکی از مسؤولین مسائل مالی حضرت امام، دلبستگی به‏‎ ‎‏مال دنیا و زخارف دنیا و ریاست دنیا و عناوین اعتباری دنیا، و هر چه را که از مقوله مسائل‏‎ ‎‏دنیایی و مادی بنامیم، یک گرایشی، نشانه ای از گرایش ایشان نسبت به این مسائل، جداً‏‎ ‎‏پیدا نکردم. و من غافل بودم از جملاتی که حضرت امام در همین رابطه بیان کرده بودند‏‎ ‎‏نسبت به حاج احمد آقا. اتفاقاً بعد از رحلتشان برخورد به این جملات پیدا کردم، دیدم‏‎ ‎‏عجب جملات معنی دار و عمیق و درستی هست. یعنی منهای جملات امام برای بنده با‏‎ ‎‏مشاهداتی که در متن زندگی ایشان و با برخوردهای ایشان با مسائل مالی و دنیوی من‏‎ ‎‏شاهد بودم کاملاً تطابق دارد. همچنین نسبت به مسائل اخلاقی. ‏

‏یعنی واقعاً ایشان اخلاق پاکی داشت. حتی در مقام مزاح و شوخی حتی در مقام کلام،‏‎ ‎‏و حتی در مقام شوخی کلامی هم من چیزی که خلاف اخلاق باشد، در طول مدت جوانی‏‎ ‎‏و کمال ایشان مشاهده نکردم و از او نشنیدم. با اینکه زیاد در جلسات و به اصطلاح در‏‎ ‎


‎[[page 292]]‎‏دیدارهای خصوصی ایشان هم چه در نجف و چه در جماران، در محضر ایشان بودم، ولی باز‏‎ ‎‏هم از این جهت شباهت بسیار به حضرت امام داشتند، در طهارت و پاکی اخلاق و دوری از رذایل اخلاقی و مسائل مربوط به کششهای شیطانی. واقعاً انسانی وارسته واز بند رسته و ‏‎ ‎‏از کسانی بود که شیطان بر ایشان هیچ تسلطی نسبت به این موارد و مسائل نداشت. ‏

‏در ارتباط با بنیاد شهید که ایشان مخصوصاً در این ماههای اخیر به صورت بی دریغ و‏‎ ‎‏بدون کمترین استنکاف و ابا، علی رغم بیماریشان، علی رغم پادردشان، کمردردشان، هیچ‏‎ ‎‏پیشنهادی به ایشان نشد و هیچ درخواستی از ایشان در ارتباط با بنیاد نشد مگر اینکه پاسخ‏‎ ‎‏صد در صد مثبت دادند. حتی دو روز بعد از حادثه بیماریشان که پرسنل بنیاد شهید تهران‏‎ ‎‏بروند خدمتشان در حسینیه ملاقات داشته باشند و برایشان صحبت کنند. یعنی حتی‏‎ ‎‏اجزای بنیاد در حالی که روال معمول ایجاد می کرد، شخصیت ایشان ایجاب می کرد که ‏

‏اگر درخواستی می بود باید از طریق بنده باشد برای بنیاد، آن، هم در رأس بنیاد و تشکیلات‏‎ ‎‏اصلی بنیاد ولی می خواهم بگویم حتی اگر از دانشگاه، دانشجویی می رفت، کارمندی از یک‏‎ ‎‏اداره می رفت و درخواستی از ایشان می کرد، ایشان بدون استثنا همه را پاسخ مثبت می دادند‏‎ ‎‏و نمونه هایش برنامۀ خیلی جالبی بود که فیلمش هست، سخنانشان هم هست در بهشت‏‎ ‎‏زهرا، روز شهادت و ایثار در دوم رمضان گذشته و شب بیست و یکم ماه رمضان که بنیاد‏‎ ‎‏مراسمی را برگزار کرد در مرقد حضرت امام. ایشان آن صحبت مفصّل را با نکات جالبی‏‎ ‎‏که مخصوصاً در آن سخنرانی، ایشان بیان داشتند، اینها نمونه هایی بود از برنامه اخیرشان.‏‎ ‎‏بعد ملاقاتی که با دانشگاه شاهد داشتند. ‏

‏علاوه بر این دو سه بار ایشان به بنده تأکید کردند که من دلم می خواهد و احساس‏‎ ‎‏می کنم که یک کاری در بنیاد انجام بدهم. من اول نمی فهمیدم ایشان چه می خواهد بگوید.‏‎ ‎‏فکر می کردم مثلاً یعنی یک همکاری. می گفتم خوب همین که شما راه می دهید،‏‎ ‎‏بنیادی ها می آیند، شما تشریف می آورید در مراسم بنیاد، این بهترین کار است گفت نه.‏‎ ‎‏منظورم این است که مثل این کارمندانی که در بنیاد هستند، می روند در ارتباط با بچه های‏‎ ‎‏شهدا کاری می کنند، مثل این کارمندان، نه برای انعکاس و خبر و تلویزیون و اینها، یک کار‏‎ ‎‏مثل کارمندان. مگر کارمندان را مثلاً در اخبار در رادیو-تلویزیون این طرف و آن طرف‏‎ ‎‏مگر منعکس می کنید؟یک کارمندی می رود یک کاری می کند. من می خواهم مثل آن‏‎ ‎‏کارمندان یک کاری برایم جور بکنید که با وضعیت من جور باشد و من بروم برای این بچۀ ‏


‎[[page 293]]‎‏شهدا انجام بدهم، برای خانواده ها. که من چند جور پیشنهاد را ارائه دادم و اینها هیچ‏‎ ‎‏کدامش آن نشد که ایشان می خواست. به هر صورت ما نتوانستیم آن بستر مناسب را برای‏‎ ‎‏انجام خواست ایشان فراهم بکنیم که ایشان مثل یک کارمند عادی بنیاد در ارتباط با‏‎ ‎‏خانواده ها کاری را به صورت افتخاری و بدون اینکه کسی متوجه بشود، انجام بدهد. یک‏‎ ‎‏نکته هم من اشاره بکنم در ارتباط با آن حالتهای وارستگی و احتیاط و حذرشان از مسائل‏‎ ‎‏دنیوی و مادی و خلاصه اینکه مبادا در ارتباط با مسائل مادی و حق الناس و دیگران،‏‎ ‎‏مشغول الذمه باشد، خیلی مقید بود. ‏

‏اوّلاً همیشه اگر ما کمترین کاری را درباره ایشان به عنوان وظیفه و عاشقانه انجام‏‎ ‎‏می دادیم، ایشان مکرر در مکرر تشکر و عذرخواهی می کردند. که البته همین حالت را‏‎ ‎‏مخصوصاً ما در ماههای آخر زندگی حضرت امام شاهد بودیم. که از خادم هایشان چطور‏‎ ‎‏تشکر می کردند و با کمال بزرگواری عذرخواهی هم می کردند. که این خودش حالا یکی‏‎ ‎‏از جنبه های خاص صفات اخلاقی ایشان بود. اصلاً گاهی مکرر می شد که ایشان ابتدا به‏‎ ‎‏ساکن زنگ می زدند به اینجا، بنیاد. احوال می پرسیدند. دلم تنگ شده برایت، شما مورد‏‎ ‎‏علاقۀ حضرت امام بودید. همین فقط می خواستند احوالپرسی بکنند و این دو جمله را‏‎ ‎‏بگویند. یا خدمتشان می رسیدیم، می آمدند بیرون، همیشه دعایی داشتند جملاتی را که‏‎ ‎‏حاکی از محبت خودشان یا محبتی که به خاطر حضرت امام، نسبت به دوستان حضرت‏‎ ‎‏امام داشتند، ابراز بکنند. و این محبتها را نمی گذاشتند قطع بشود و کم رنگ بشود و‏‎ ‎‏فراموش بشود این روابط. ‏

‏به هر صورت حالا این واقعاً علامتی بود از اینکه خود ایشان دریافته بود که در حال‏‎ ‎‏رفتن است؟که باید کارهایش را، حساب و کتابهایش را با مردم، با خدا، صاف کند، برود؟‏‎ ‎‏دین هایش را حتی به بنیاد شهید، به خانوادۀ شهید، به نظام، به رهبری، به ولایت، ادا‏‎ ‎‏بکند، برود آیا این بود؟حالا اگر هم چنین احساسی را برای رفتن و یا آمادگی را برای‏‎ ‎‏رفتن به صورت خاص، نداشت به هر صورت او همواره مثل یک انسان مؤمن و شاگرد‏‎ ‎‏دست پروردۀ حضرت امام، آمادۀ رفتن بود و هیچ وقت باری و مسؤولیتی را از امروز برای‏‎ ‎‏فردا باقی نمی گذاشت. ‏

‏ «‏عاش سعیدا و مات سعیدا والسلام علیه یوم ولد و یوم مات و یوم یبعث حیا‏»‏‎ ‎‏ان شاءالله. ‏

‎ ‎

‎[[page 294]]‎

انتهای پیام /*