حجت الاسلام والمسلمین محمدعلی صدوقی

کد : 147065 | تاریخ : 25/12/1395

خاطرات حجت الاسلام والمسلمین صدوقی

‏ ‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

‏اولین آشنایی رسمی که من با ایشان داشتم تقریباً در سال 47-48 بود که یک روز‏‎ ‎‏صبح دیدم درب منزل را می زنند رفتم باز کردم دیدم حاج احمد آقا و آقای صانعی‏‎ ‎‏هستند. تا آن روز من از نزدیک با ایشان آشنایی نداشتم و ایشان برای دیدن پدر بزرگوارم‏‎ ‎‏به اینجا آمده بود و در اوایل جوانی ایشان بود و هنوز هم ازدواج نکرده بود. یکی دو روز‏‎ ‎‏در اینجا بود و با هم آشنا شدیم. ما از امام عظمت زیادی دیده بودیم. امام در چشم ملت‏‎ ‎‏بسیار عظیم و بسیار مهم بود و مورد علاقۀ آن قدرت امام و نفوذ امام را هم تا حدودی‏‎ ‎‏درک کرده بودیم از آن طرف باز با افراد زیادی در جامعه رفت و آمد داشتیم با بعضی از‏‎ ‎‏آقازاده ها آشنایی داشتیم و احمد آقا راکه دیدیم تصور می کردیم که حریمی باید برای او‏‎ ‎‏قائل باشیم. او یک شخصیت بزرگی است، فرزند چنین امامی است و بالاخره باید شأن و‏‎ ‎‏حرمت او حفظ بشود. ولی آنچنان ادب داشت و خاکی بود، آنچنان این دنیا را فراموش‏‎ ‎‏کرده بود که در همان ساعات اولیه نشست ما با او، گویا سالیان سال است که با یک‏‎ ‎‏شخص عادی نشست و برخاست داریم. این اولین آشنایی من با ایشان و چند روزی هم‏‎ ‎‏در اینجا بود و با هم به شهرستان مهریز رفتیم و بعد ایشان برگشت و به اصفهان رفت و‏‎ ‎‏برای اینکه بفهمید چه اندازه ایشان در بند هیچگونه تشریفاتی نبود من دیدم فوق العاده‏‎ ‎‏ایشان خسته است، گفتم: این سه ساعت راه خستگی ندارد، گفت: در اتوبوسی که سوار‏‎ ‎‏شدیم جا نبود، یک حلب وسط اتوبوس گذاشتیم گاهی من می نشستم روی این و آقای‏‎ ‎


‎[[page 358]]‎‏صانعی می ایستاد و بعضی وقتها هم که ایشان خسته می شد، من می ایستادم و ایشان‏‎ ‎‏می نشست. این یک آقازاده ای که همه دیگر می شناسید، با این حال آمده بود یزد، این‏‎ ‎‏خیلی فشرده و خیلی مختصر از اولین آشنایی من با این عزیز بزرگوار که در سالهای 47-‏‎ ‎‏48 بود الآن بیش از 25 سال از آن تاریخ می گذرد. اما نقش احمد آقا در انقلاب-آنچه که‏‎ ‎‏مسلم است این انقلاب را امام بوجود آورد رهبر انقلاب و بنیانگذار این انقلاب امام بود و‏‎ ‎‏در انقلابها نقش رهبر ارتباط مردم با رهبر، رساندن حرف رهبر به مردم، رساندن حرف‏‎ ‎‏مردم به رهبر در این گزارشها امانتداری باید حفظ بشود، کم نشود، زیاد نشود. افرادی‏‎ ‎‏باید نقش صادقانه ای داشته باشند به خصوص رهبری که از مردم جدایش کرده بودند و از‏‎ ‎‏پکشور خارج شده بود و فرزند بزرگوارش را نیز با ایشان برده بودند و بالاخره رهبر در‏‎ ‎‏خارج از کشور بود و حرف او، دستور او باید به مردم برسد و اوضاع و احوال کشور از‏‎ ‎‏حالات گروههای مختلفی که مشغول مبارزه بودند خبر داشته باشند در اینجاست که‏‎ ‎‏می بینیم حاج احمد آقا با وجود اینکه جوان بود ولی نقشی بس حساس را داشت. با این‏‎ ‎‏جوانی توانست با علمای بزرگ شهرستانها ارتباط داشته باشد، با مراجع بزرگوار ارتباط‏‎ ‎‏نزدیک داشته باشد، با گروههای مختلف مبارز ارتباط داشته باشد و حرف و سخن و‏‎ ‎‏پیشنهاد آنها را بگیرد و به نحوی با مشکلات عدیده ای که وجود داشت به اطلاع رهبر‏‎ ‎‏برساند و از آنجا نیز دستوراتی که امام می دهند بدون کم و زیاد و تصرف باز برساند و این‏‎ ‎‏نقش، نقشی بس عظیم بود. گمان نکنید که این جمع کردن افراد و رابطه داشتن با آنها و‏‎ ‎‏رساندن نظر امام کاری ساده و آسان بود که با یک تلفن بشود انجام داد یا به راحتی با یک‏‎ ‎‏واسطه ای انسان ارتباط برقرار بکند. آنچنان رابطه ها و واسطه هایی باید باشد و به شکلی‏‎ ‎‏باید عمل بشود که رژیم پی نبرد و در این رابطۀ حساس، اخلال ایجاد نکند و شاید برای‏‎ ‎‏یک خیر و یک دستور امام، من شاهد بودم که خودش و همسرش چگونه سختی را‏‎ ‎‏تحمل می کردند. مرحوم آیت الله حاج سید مصطفی در سن 49 سالگی به ملکوت اعلی‏‎ ‎‏پیوست و ایشان هم اتفاقاً در نجف اشرف بود، وظیفۀ سنگین تر و خطیرتری به عهدۀ او‏‎ ‎‏قرار گرفت و این غم سنگین بود. به یاد دارم در نامه ای که بعد از درگذشت این عزیز‏‎ ‎‏بزرگوار، حاج احمد آقا برای من نوشت، جمله ای داشت که مشخّص بود که فقط راضی‏‎ ‎‏به رضای خداست، نوشته بود: خدا اینچنین خواست که در این سفر من تشییع کنندۀ پیکر‏‎ ‎


‎[[page 359]]‎‏برادرم باشم و به رضای خدا راضی هستم. قریب به این مضامین در آن نامه، ایشان‏‎ ‎‏اینچنین برای من نوشته بود. آن لحظات حساس تشکیلات روحانیون عزیز و بزرگواری‏‎ ‎‏در کنار امام در نجف بودند، نجفی که در آن موقع یک عده از افراد که دارای وجهه هم‏‎ ‎‏بودند، ولی اصلاً آنچنان متحجر بودند که درک انقلاب نمی کردند و آنچنان از امام دور‏‎ ‎‏بودند که حاضر نشدند در طول اقامت پانزده سالۀ امام در نجف، یک دیدنی از امام‏‎ ‎‏داشته باشند. افرادی در کسوت روحانیت و در لباس روحانیت نه تنها راضی نبودند یک‏‎ ‎‏ملاقات با امام داشته باشند، بلکه در اثر آن تحجری که داشتند سنگ اندازی هایی هم‏‎ ‎‏داشتند و احمد آقا باز در این رابطه نقش های خاصی داشت. آن ادب و تواضع خاص او،‏‎ ‎‏درایت و عقل او نیز در اینگونه مسائل بسیاری از مشکلات را حل می کرد. شاید بعضی از‏‎ ‎‏عزیزان با توجه به عشق و علاقه ای که به امام داشتند، معتقد بودند که به گونه ای دیگر باید‏‎ ‎‏برخورد کرد، با عصبانیت بیشتر باید با بعضی چهره ها برخورد کرد ولی احمد آقا نظر امام و‏‎ ‎‏مصلحت امام را به گونۀ دیگری درک کرده بود و دوستانش را نیز به همان نظر سفارش‏‎ ‎‏می کرد. وقتی دیگر امکان ماندن امام در نجف نبود، در آن سفر تاریخی سرنوشت ساز که‏‎ ‎‏امام به سوی کویت حرکت کرد، اصلاً برنامۀ فرانسه و پاریس امام نداشت از قبل هم ویزا‏‎ ‎‏گرفته بود اجازه ورود داده بودند البته اینها ظاهراً نشناخته بودند وقتی که امام به مرز کویت‏‎ ‎‏رسید اجازۀ ورود ندادند برگشتند این شرایط تاریخی انقلاب اسلامی بسیار حساس است.‏‎ ‎‏امام چه بکند اگر به نجف بازگردد صحبت و سخنش را نمی تواند به مردم برساند، منزلش‏‎ ‎‏را محاصره کرده اند و رهبری که نتواند ملتش را رهبری کند، انقلابش را رهبری کند،‏‎ ‎‏انقلابش به ثمر نخواهد رسید، در اینجاست که می بینیم نقش احمد آقا به عنوان یک مشاور‏‎ ‎‏امین در مقابل پدرش و رهبر انقلاب ظاهر می شود در اینجا انتخاب پاریس در بین اینهمه‏‎ ‎‏کشور، در بین کشورهای اسلامی و غیراسلامی خیلی مهم بود و به تصریح خود امام،‏‎ ‎‏ایشان می فرمایند: با مشورت احمد من اینجا را انتخاب کردم و این‏‎ ‎‏کلمه و سخن امام سخنی بس حساس و مهم است که آنچنان به فرزندش ایمان و اعتقاد‏‎ ‎‏دارد، به امانت و عقل و درایت او واقف است که در رابطه با حسّاس ترین مسألۀ انقلاب و‏‎ ‎‏حسّاس ترین مسألۀ اسلام با او، مشورت می کند. امام تصمیم گرفت که به پاریس برود،‏‎ ‎‏حاج احمد آقا می گفت: من می خواستم که به پاریس خبر بدهم و نمی توانستم، تلفن تحت‏‎ ‎


‎[[page 360]]‎‏کنترل بود و اگر می گفتم می خواهم با پاریس صحبت کنم نمی گذاشتند. گفتم: می خواهم‏‎ ‎‏با نجف صحبتی داشته باشم و با یک زیرکی خاصی به شکلی که آنها متوجه نشوند من از‏‎ ‎‏تلفن استفاده کردم، تماس گرفتم که امام با این پرواز دارند می آیند و جا برای ایشان در نظر‏‎ ‎‏بگیرید و به فرودگاه بیایید. می گفت: با یک سرعتی من این کار را انجام دادم که آنها اصلاً‏‎ ‎‏توجه پیدا نکردند که من با کجا تماس گرفتم و چه گفتم. نقش او در دوران اقامت امام در‏‎ ‎‏پاریس، حساسترین دوران انقلاب بود، دورانی بود که انقلاب به اوج خود رسیده بود،‏‎ ‎‏دورانی بود که واسطه های مختلف خدمت امام می آمدند، افراد مختلف به این نتیجه‏‎ ‎‏رسیده بودند که شاه دیگر تابع نظر امام است، هرچه امام بگویند قبول می کند و امام‏‎ ‎‏موافقت می کند که او باشد، سلطنت کند و نه حکومت و همه چیز در اختیار امام است و‏‎ ‎‏خود شاه چنین حرف و پیشنهادی داشت که می گفت من فقط باشم، نخست وزیر هر که‏‎ ‎‏شما بفرمایید باشد. ولی امام زیر بار نرفت. گروههای مختلفی که در آنجا بودند اینها همه‏‎ ‎‏می خواستند که خود را به امام نزدیک کنند، گروههایی که در کشور تاب مقاومت نیاورده‏‎ ‎‏بودند و می خواستند به عنوان مبارز در خارج از کشور و به اصطلاح در آنجا به مبارزۀ‏‎ ‎‏خودشان ادامه بدهند، از نزدیک من شاهد بودم که چگونه اینها می خواستند امام حرف‏‎ ‎‏اینها را بزند. چگونه اینها می خواستند نقشه ای بکشند و جوّ را جوری وانمود کنند برای‏‎ ‎‏امام که راهی جز اینکه حرف اینها و پیشنهاد اینها را بپذیرد وجود ندارد. اما در اینجا باز‏‎ ‎‏حاج احمد آقا نقش حساس خودش را ایفا کرد و باز او بود که لحظه به لحظه امام را از‏‎ ‎‏اوضاع و احوال ایران مطلع می کرد. با تماسهای مکرری که با افراد امین، مقلدین بزرگوار‏‎ ‎‏امام، یاران امام در تهران و قم و شهرستانها می گرفت و نظرات بی غرضانه، اینها را به‏‎ ‎‏اطلاع امام می رساند، در رابطه با آمدن بختیار به پاریس خیلی تلاش و کوشش کردند و در‏‎ ‎‏این تلاششان هم به موفقیتهایی رسیدند ولی باز می بینیم که احمد آقا با تماسهای مختلفی‏‎ ‎‏جریان را خدمت امام عرض کرد. آنها حرفشان این بود که امام بختیار را بپذیرد، مسائل‏‎ ‎‏حل می شود و جوّ خارج را جوری درست کرده بودند که افرادی هم که در آنجا بودند‏‎ ‎‏شاید خیلی درک نمی کردند که این پیشنهاد چه ابعادی را پشت سر خود دارد ولی در‏‎ ‎‏اینجا نقش حاج احمد آقا بود که با عشق و با صحیح رساندن اطلاعات به امام، جلوی‏‎ ‎‏بسیاری از این نقشه ها را گرفت و امام شجاعانه و به صراحت اعلام کرد: این شایعه که من‏‎ ‎


‎[[page 361]]‎‏شاپور بختیار را خواهم پذیرفت، اشتباه و دروغ محض است. حفظ جان امام چه قبل و چه‏‎ ‎‏بعد از انقلاب در فرانسه و قبل از آن و بعد از پیروزی انقلاب مشکل بود. احمد آقا توجه‏‎ ‎‏خاصی روی این مطلب داشت. افراد خاص مورد اعتمادش را مأمور کرده بود که مواظب‏‎ ‎‏اطراف باشند، توجه داشته باشند و حتی تا این حد از خودگذشتگی نشان می داد که از‏‎ ‎‏ایران وقتی هر کسی می آمد یک خوراکی، چیزی، شیرینی یا پسته ای به عنوان سوغات‏‎ ‎‏می آورد، او احتمال می داد که شاید دشمنان امام این را عوض کرده باشند، در بین راه این‏‎ ‎‏ظرف پسته را با پستۀ دیگری عوض کرده باشند. آن مقداری که می بایست به منزل برود و‏‎ ‎‏امام استفاده کنند قبلاً می آورد در هتل، در آن اتاقی که داشتیم، او و یاران امام چند نفری‏‎ ‎‏از این مصرف می کردند و اگر بعد از 24 ساعت 48 ساعت مسأله ای نبود آن وقت به‏‎ ‎‏خدمت امام می فرستاد و این توجه را داشت و برای حفظ امام در خود ایران، بعد از‏‎ ‎‏پیروزی انقلاب و کسالتی که برای امام پیش آمد عجیب در حفاظت از امام توجه داشت،‏‎ ‎‏چه دکتری بیاید، کی بیاید. اصلاً اگر احمد آقا نبود خیلی مشکلات در زندگی امام پیش‏‎ ‎‏می آمد و با یک از خودگذشتگی خاصی، احمد آقا امور مربوط به حضرت امام را اداره‏‎ ‎‏کرد. بعد از پیروزی انقلاب چشمهای بسیاری به بیت امام دوخته شده بود، بسیاری‏‎ ‎‏می خواستند در اینجا رخنه کنند، بسیاری از افراد و بسیاری از گروهها می خواستند‏‎ ‎‏وابستگی خودشان را به اینجا نشان بدهند، گروههای مختلفی هم بودند، جناحهای‏‎ ‎‏سیاسی مختلفی بودند ولی این احمد آقا بود که با عقل و تدبیر دفتر امام را بی طرفانه اداره‏‎ ‎‏کرد و امام را به عنوان پدر انقلاب، به عنوان کسی که همه را تحت کنف حمایت داشت‏‎ ‎‏حفظ کرد و نگذاشت که کسی مزورانه خود را در این چتر جا بدهد و فرد دیگر و گروه‏‎ ‎‏دیگری را خارج کند و این مسؤولیتی بس حساس بود. مراقب بود در ملاقات افراد‏‎ ‎‏مختلف به یک گروه، ملاقات بیشتر داده نشود. اینها مطالبی بود که شاید الآن آسان بیان‏‎ ‎‏بشود، ولی عکس العمل اجتماعی اش بسیار مهم بود. در گزارش دادن وضع کشور به امام‏‎ ‎‏بسیار دقیق عمل می کرد، امام خود خیلی تیزبین و دقیق بود از کانالهای مختلف خبرها‏‎ ‎‏را می گرفت، امام علاوه بر اینکه از رادیو و تلویزیون، رادیو ایران و رادیوهای‏‎ ‎‏بیگانه استفاده می کرد، گزارشهای روزانۀ محرمانه از دستگاههای اجرایی کشور‏‎ ‎‏به خدمتش می رسید، روزنامه ها را دقیقاً مطالعه می کرد ولی باز به اینها اکتفا‏‎ ‎


‎[[page 362]]‎‏نمی کرد و به خصوص از طریق احمد آقا و افراد دیگر از وضع شهرستانها، از وضع مردم‏‎ ‎‏کسب اطلاع می کرد و احمد آقا در رابطه با این کسب اطلاع، بعضی وقتها رنجهای زیادی‏‎ ‎‏را متحمل می شد، حقارتهایی را می پذیرفت و این را بگویم حتی مورد تهمت بعضی افراد‏‎ ‎‏و اشخاص مغرض واقع می شد. آیا باور می کنید که فرزند امام در هیأت پایداری در‏‎ ‎‏سیستان و بلوچستان آن جای پرخطر بیاید و به اسم پاسدار و به اسم محافظ در تودۀ مردم‏‎ ‎‏برود با مسؤولان آنجا به عنوان یک پاسدار از دور حرکات آنها را ببیند و گزارش بدهد؟‏‎ ‎‏این خیلی از خودگذشتگی می خواهد، من دقیقاً به یاد دارم وقتی در فرودگاه کنارک‏‎ ‎‏هواپیمای ما به زمین نشست ما چند نفر روحانی بودیم که به عنوان بازدید رفتیم و ایشان‏‎ ‎‏به عنوان یک پاسدار، من یک مرتبه نگاه کردم، دیدم یک ساک بزرگی از دوستان در دست‏‎ ‎‏او هست و دارد این ساک را به طور خیلی عادی می برد تا کسی او را نشناسد و بتواند‏‎ ‎‏گزارش تهیه کند و به طور صحیح و واقعی خدمت امام بدهد. در کنارک، زاهدان،‏‎ ‎‏ایرانشهر، بندرعباس در جاهای مختلف کشور، شاید اکثر جاها ایشان به همین شکل‏‎ ‎‏سفر کرده بود حتی به یزد چندین سفر آمد تا جاهای دیگر مثلاً اینجا اگر من می خواستم‏‎ ‎‏همراهش بیایم می گفت: نه شما نیایید، شما را می شناسند و ممکن است من را بشناسند،‏‎ ‎‏خوب نیست. من متوجه بودم، بالاخره وقتی که به یزد می آید، و می خواهد تحقیق بکند و‏‎ ‎‏صحبت با مردم کند باید ببیند که نمایندۀ امام چه می کند حرف مردم دربارۀ آنها چی است‏‎ ‎‏و اگر من همراهش بودم که نمی توانست گزارش صحیح داشته باشد حتی بعضی از مواقع‏‎ ‎‏به صورتهای دیگری با افراد می آمد و خبر واقعی و صحیح به امام می رساند چه کسی‏‎ ‎‏می تواند این جور باشد. من این مطالب را اولین دفعه است که دارم بیان می کنم و نمی دانم‏‎ ‎‏که روح بلند او، راضی است که من دارم این حرفها را می زنم یا نه؟ چون در وجود او‏‎ ‎‏چیزی جز اخلاص نبود امام با عظمت،ناخالصی داشته باشد، امام اورا تربیت کرده بود مگر می شد که او ‏‎ ‎‏نه تنها در حیاتش حتی بعد از مرگش هم مواظب فرزندش بود‏‎ ‎‏همان اوایل فوت امام بود، احمد آقا به من گفت: من امام را خواب دیدم در یک حالت‏‎ ‎‏بسیار خوشی بود، امام به من فرمود: احمد ما این مراتب را گذراندیم ولیکن این را بدان‏‎ ‎‏اینجا خیلی سخت می گیرند. گفت: امام دستش را تکان داد، گفت: حتی این دست هم که‏‎ ‎‏در این دنیا چنین می کند، در اینجا ثبت است. توجه داشته باش انسان به خاطر 50 سال،‏‎ ‎


‎[[page 363]]‎‏60سال، 70سال و80سال زندگی در این دنیا برای همیشه در آخرت خودش را گرفتار‏‎ ‎‏نمی کند. حتی امام بعد از فوتش هم اینچنین توجه می دهد به فرزندش و اینچنین مراقب‏‎ ‎‏اوست. بعد از ارتحال امام، حمایت او از مقام رهبری، از دستاورد بزرگ انقلاب یعنی‏‎ ‎‏ولایت فقیه توصیف ناپذیر است. من شهادت می دهم که این اعلام حمایت او این‏‎ ‎‏پشتیبانیهای مکرر او فقط و فقط به خاطر خدا بود، هیچ چیز دیگری نبود، به خاطر‏‎ ‎‏تکلیف شرعی اش بود، احساس تکلیف بود و روح بلند او از این مبرّا بود که به خاطر‏‎ ‎‏بعضی از مسائل خدای ناکرده تملق بگوید و تأیید و تکذیبی داشته باشد، در این مدت‏‎ ‎‏چند سال بعد از انقلاب همانگونه در خدمت مقام رهبری بود که در خدمت پدر‏‎ ‎‏بزرگوارش بود، به عنوان یک تکلیف شرعی و وظیفۀ شرعی عمل می کرد. در این اواخر‏‎ ‎‏حالات دیگری در او پیدا شده بود بارها این مطلب را می گفت که «اولین کسی که از بیت‏‎ ‎‏امام و فامیل امام به امام ملحق می شود من هستم.» ما گمان می کردیم این حرف از همین‏‎ ‎‏شوخیهای عادی و معمولی است خیلی به شوخی این حرف را می گرفتیم. این اواخر‏‎ ‎‏عجیب در خود رفته بود، حالت تزکیه نفس پیدا کرده بود، بعضی وقتها از اجتماع و جامعه‏‎ ‎‏می برید و بارها مسائل شخصی، خانوادگی، مسائل سیاسی و مشکلات را در میان‏‎ ‎‏می گذاشت و مشورت می کرد، می گفت: مواظب باش برخلاف خواست خدا یک وقت‏‎ ‎‏کاری نکنی. بارها در صحبتهایش به من می گفت. در هر صورت، این اواخر عمرش یک‏‎ ‎‏نورانیت دیگری پیدا کرده بود. حضرت آیت الله مهدوی کنی داستانی را نقل کردند، که‏‎ ‎‏یکی دو ماه پیش با هم در یک مجلس عقدی بودیم، ایشان به من گفت: آقای کنی من به‏‎ ‎‏شما علاقه دارم، شما را خیلی دوست دارم. من لبخند زدم. گفت: راست می گویم به خدا.‏‎ ‎‏و بعدش گفت که «من را دعا کنید.» گفتم: چشم. گفت: نه جدّی می گویم، من را دعا کنید.‏‎ ‎‏احساس می کنم که اواخر عمرم است، دعا کنید که من ناخالص از دنیا نروم، خالص بشوم.‏‎ ‎

‎ ‎

‎[[page 364]]‎

انتهای پیام /*