حجت الاسلام والمسلمین سراج الدین موسوی

کد : 147078 | تاریخ : 25/12/1395

مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین سید سراج الدین موسوی

‏ ‏

□ از سابقه آشنایی خودتان با یادگار گرامی امام، مرحوم حاج احمد آقا بگویید. 

‏ ‏

بسم الله الرحمن الرحیم

‏دوستی من با او به بیست سال قبل برمی گردد که آن موقع به خاطر مسائل سیاسی از‏‎ ‎‏ایران فراری شدم و به پاکستان رفتم. ‏

‏من به خاطر آشنایی به زبانهای اردو و عربی و نقش رابط بین حاج احمد آقا و شهید‏‎ ‎‏محمد منتظری، با دوستان خارج همکاری داشتم و زمانی که حضرت امام شرایط‏‎ ‎‏فوق العاده ای را در نجف پیدا کردند من به اتفاق شخصی به نام پاینده در حال عبور از مرز‏‎ ‎‏کویت (حدود سال پنجاه و هفت) با یک سری مدارک دستگیر شدیم. چند روزی در‏‎ ‎‏بصره زندانی بودیم که ما را به زندان بغداد منتقل کردند. ‏

‏حدود دو هفته در زندان بغداد بودیم. یک روز دیدیم که حالت زندان تغییر یافت،‏‎ ‎‏آقای زهیر معاون سازمان امنیت عراق که رئیس آن سعدون شاکر بود به زندان وارد شد و‏‎ ‎‏ما را خیلی احترام کرد و از زندان بیرون برد، دم در زندان آقای دعایی با ماشینی که از آقای‏‎ ‎‏بروجردی (داماد حضرت امام) خریده بود، ایستاده بود. وقتی به نجف اشرف رسیدیم‏‎ ‎‏حاج احمد آقا آنجا بودند. اصل ماجرا را حاج احمد آقا تعریف کردند و گفتند: زهیر‏‎ ‎‏معاون سازمان امنیت عراق به بیت امام آمدند، برای اینکه علت تعطیلی نماز جماعت‏‎ ‎‏امام را بدانند. به ایشان گفته شد که امام چطور به نماز جماعت بروند در حالی که دوستان‏‎ ‎‏ما در زندان بغداد گرفتار شده اند و از آنجا بود که زهیر برای آزادی ما از زندان بغداد،‏‎ ‎


‎[[page 468]]‎‏آمده بود و معاون سازمان امنیت عراق در آنجا به ما گفت که ما اینطور وانمود کنیم که در‏‎ ‎‏زندان به ما خوش گذشته است و برای اینکار آنها به ما بیست و چهار ساعت بیشتر وقت‏‎ ‎‏ندادند و سپس از آنجا ما را به کویت فرستادند. بدین ترتیب اگر زهیر پیش حاج احمد آقا‏‎ ‎‏نرفته بود، شاید ما در زندان بغداد پوسیده بودیم و این در حالی بود که آن تعداد از عراقیها‏‎ ‎‏که در رابطه با آقای صدر بازداشت شده بودند (نظیر آقای اشکوری) سرنوشت‏‎ ‎‏نامعلومی پیدا کردند. ‏

‏ ‏

□ زندگی ایشان و ارتباطی که با امام(ره)، انقلاب و مردم داشت چگونه بود؟

‏ ‏

‏زندگی ایشان را من به سه دوره تقسیم می کنم. یک قسمت قبل از انقلاب بود که ایشان‏‎ ‎‏در رساندن پیام امام(ره) به داخل و هماهنگ کردن نیروهای داخل و خارج نقش اساسی‏‎ ‎‏داشتند. در خارج با گروههای انقلاب در کشورهای مختلف مانند لبنان، پاکستان و نظایر‏‎ ‎‏اینها ارتباط برقرار می کردند و پیام امام را به آنها می رساندند. در داخل هم بیت امام را به‏‎ ‎‏بهترین وجه اداره می کردند. چون در آن زمان تمام تلاش ساواک بر این قرار گرفته بود که به‏‎ ‎‏هر شکل ممکن بیت امام تعطیل شود. حاج احمد آقا سعی زیادی به عمل آوردند تا این‏‎ ‎‏بیت باز بماند تا نیروهای وفادار به امام با آنجا ارتباط برقرار کنند. در کنار این فعالیتها، در‏‎ ‎‏داخل کشور با گروههای مختلف رابطه داشتند و به دلیل ارتباط ایشان با علما، این گروهها‏‎ ‎‏را حمایت مالی و معنوی می کردند. ‏

‏قسمت دوم زندگی حاج احمد آقا در دوران انقلاب بود که در واقع ایشان مشاور‏‎ ‎‏نزدیک و امین امام بود. به علاوه در حفاظت از امام و مراقبت فیزیکی و جسمانی از‏‎ ‎‏ایشان، بسیار فعال بودند. پس از انفجاری که در حزب جمهوری اسلامی و دفتر‏‎ ‎‏نخست وزیری پیش آمد و عزیزان بزرگواری را از ما گرفتند، ایشان من را خواستند و گفتند‏‎ ‎‏که به حضور شما نیاز است و باید مستقیماً برای حفاظت از امام وارد عمل شوید. من که‏‎ ‎‏در آن زمان ملبس به لباس روحانی بودم، گفتم اگر لازم باشد ما لباس روحانی را موقتاً‏‎ ‎‏ترک می کنیم و رأساً موضوع را پیگیری می کنیم و حفاظت از امام را می پذیریم که‏‎ ‎‏همانطور هم شد و حاج احمد آقا در همین زمینه همه گونه حمایت به عمل آوردند.‏‎ ‎


‎[[page 469]]‎‏سفارش ایشان همیشه این بود که چون اینجا بیت امام است، لذا هرکس از هر گروه و‏‎ ‎‏دسته ای که می آید برخورد یکسان باشد و این ذهنیت پیش نیاید که در اینجا برخوردهای‏‎ ‎‏خطی اعمال می شود. ‏

‏مرحله سوم زندگی ایشان، پس از رحلت امام(ره) است. در این دوران تمام تلاش‏‎ ‎‏حاج احمد آقا در کنار حمایت مستمر و همه جانبه و تمام عیار از رهبر و مسؤولان نظام و‏‎ ‎‏انقلاب، و حراست از آرمانهای امام، روی آثار حضرت امام متمرکز بود که کمتر کسی به‏‎ ‎‏اندازه ایشان پی گیر این مسأله بودند. ‏

‏ ‏

□ در مورد اخلاق و شخصیت سیاسی-فکری ایشان توضیحاتی بفرمایید. 

‏ ‏

‏حاج احمد آقا مانند پدر بزرگوارشان، در تمام مسائل و مشکلات، فردی مقاوم و‏‎ ‎‏صبور بودند. ایشان همیشه می فرمودند، امام صحبتهایی می کند که تأثیر عمیق و‏‎ ‎‏همیشگی دارد. مثال می زدند و می گفتند که در جریان شهادت آقا مصطفی، امام را دیدم‏‎ ‎‏که در حال وضو هستند- در حالیکه هنوز جنازه شهید در کربلا و در بیمارستان بود و‏‎ ‎‏نیاورده بودند- وضوی امام طبیعی بود، اما پس از وضو دیدم که جوراب پوشیدند.‏‎ ‎‏خدمتشان رفتم و پرسیدم چرا جوراب می پوشید؟ آقا فرمودند که می خواهند برای نماز،‏‎ ‎‏مسجد بروند. حاج احمد آقا می گفت من خیلی جا خوردم و از خود سؤال کردم چرا آقا‏‎ ‎‏در حالیکه هنوز جنازه فرزندشان در کربلاست و به نجف نیاورده اند، می خواهند به نماز‏‎ ‎‏تشریف ببرند. نگاهی به آقا کردم و ایشان هم نگاهی به من انداخت، با این حال به مسجد‏‎ ‎‏رفتند و وقتی برگشتند مرا به اتاق خواستند و چون امام احساس کرده بودند که من‏‎ ‎‏برداشتم این است که آقا به فرزندان عاطفه لازم را ندارند، فرمودند: «من هم بچه های‏‎ ‎‏خود را خیلی دوست دارم» و به دنبال آن مثالی زدند که بسیار جالب بود. امام گفتند: «یکی‏‎ ‎‏از عرفای بزرگ در یک شب عید، میهمانی داشته و دوستان همه می آیند. پس از اتمام‏‎ ‎‏پذیرایی آن عارف بزرگ به دوستانش می گوید: «امشب خداوند تبارک و تعالی عیدی ما را‏‎ ‎‏عنایت فرمود و امانتی که به من داده بود و تنها فرزند من بود پس گرفت. بچه من در حوض‏‎ ‎‏افتاد و از بین رفت. کمک کنید تا جنازه را دفن کنیم.» در ادامه امام گفتند که: «این شهادتها‏‎ ‎


‎[[page 470]]‎‏الطاف خفیه الهی است.» حاج احمد آقا می گفت این صحبت امام تأثیر عمیقی بر وجود‏‎ ‎‏من گذاشت و از آن به بعد این موضوع در بسیاری از موارد راهنمای من بود. ‏

‏مسأله دیگر که برای ما اهمیت بسیار زیادی داشت و یکی از ویژگیهای بارز حاج‏‎ ‎‏احمد آقا بود، تفکیک مسائل اخلاقی و مسائل سیاسی بود. ایشان قائل به این تفکیک‏‎ ‎‏بودند که متأسفانه خیلیها این مسائل را جدی نمی گیرند و در سطح پایینی به آن نگاه‏‎ ‎‏می کنند. از نظر اسلام این مسائل، بسیار با اهمیت است. در دوران بیماری مرحوم‏‎ ‎‏مهندس بازرگان، حاج احمد آقا برای عیادت ایشان رفتند. همینطور بعد از درگذشت‏‎ ‎‏مرحوم بازرگان دوباره دیدم که حاج احمد آقا به منزل ایشان رفتند. حاج احمد آقا‏‎ ‎‏علی رغم اختلاف سلیقه ها و مواضع سیاسی، مسائل اخلاقی را با مسائل سیاسی مرتبط‏‎ ‎‏نمی کردند و این برای خود من خیلی مهم بود. مورد دیگر در جریان رحلت آیت الله صدر‏‎ ‎‏بود که من و حاج آقا برای شرکت در تشییع جنازه ایشان به مسجد امام رفتیم. دیدم که‏‎ ‎‏آقایی کنار حاج احمد آقا نشسته و حاج آقا با صمیمیت و گرمی بسیار زیادی با ایشان‏‎ ‎‏احوالپرسی و صحبت می کنند. ایشان یکی از علما بود که به لحاظ سیاسی شاید خیلی هم‏‎ ‎‏با فرزند امام قرابت نداشت. اما حاج احمد آقا آنچنان گرم و صمیمی برخورد کردند که‏‎ ‎‏انگار هیچگونه اختلاف فکری در کار نیست. ‏

‏تواضع و به اصطلاح خاکی بودن حاج احمد آقا، در زندگی ایشان کاملاً بارز بود. در‏‎ ‎‏طول سالهای ایام انقلاب، ما به نقاط مختلف کشور و به صورت ناشناس سر زدیم. از‏‎ ‎‏کپرنشینهای سیستان و بلوچستان گرفته تا روستاهای جنوب و شرق کشور و تمام نقاط‏‎ ‎‏ایران، مورد بازدید ایشان قرار می گرفت. در این بازدیدها بدون اینکه مردم ایشان را‏‎ ‎‏بشناسند، با افراد مختلف به گفتگو می نشست و درد دلهای آنها را گوش می داد. ‏

‏اما آن چیزی که برای من و سایر دوستان خیلی جالب بود حالات اخیر ایشان بود که به‏‎ ‎‏نظر می رسید نوعی آمادگی برای رفتن پیدا کرده اند و بارها به دوستان می گفتند که ما را‏‎ ‎‏حلال کنید چون ممکن است تا چند وقت دیگر در میان شما نباشم. ‏

‏موضوع خواب دیدن ایشان هم که اهمیت دارد، می گفتند مدتهاست امام را خواب‏‎ ‎‏ندیدم جز یک بار که خواب دیده بودند امام به ایشان گفته است: «احمد اینجا خیلی‏‎ ‎‏سخت است، من گذشتم ولی تو مواظب خودت باش آدم برای 50 یا 60 سال در این‏‎ ‎


‎[[page 471]]‎‏دنیابودن آخرت خودش را که همیشگی است خراب نمی کند. یقین داشته باش هر آنچه‏‎ ‎‏آن طرف می کنی این طرف ثبت می شود. حتی دست را هم تکان می دهی آن طرف‏‎ ‎‏باید پاسخ داشته باشد.» امام این اواخر می گفتند که خیلی خواب امام را می بینند و خیلی‏‎ ‎‏هم سعی می کنند خواب را در خاطرشان نگه دارند ولی نمی شود. یکی دو تا خواب‏‎ ‎‏یادشان بود. می گفتند: «آقا را دیدم که با یک شورلت خیلی زیبا آمدند و بعد سوار شدیم‏‎ ‎‏رفتیم و در بین راه بنزین شورلت تمام و شورلت سیاه سیاه شد، من خیلی وحشت کردم‏‎ ‎‏اما امام دست خودشان را تکان دادند و شورلت مثل اول، زیبا و جذاب شد و به راه ادامه‏‎ ‎‏دادیم.» از این خوابها در این اواخر زیاد می دیدند و حالات خاصی داشتند و ذکر و عبادت‏‎ ‎‏زیاد می کردند. ‏

‏نکته مهمی که می خواهم در اینجا عنوان کنم، موضوع شایعاتی است که بسیار‏‎ ‎‏ناجوانمردانه پخش شد. در این شایعات، شخصیت بزرگ انقلابی یعنی آقای هاشمی‏‎ ‎‏رفسنجانی به طور ناجوانمردانه ای مورد حمله قرار گرفتند. در اینجا لازم می بینیم‏‎ ‎‏رابطه عاطفی بین این دو بزرگوار را شرح دهم. این ارتباط به قبل از انقلاب‏‎ ‎‏برمی گردد که در بیت و خانواده بزرگوار حضرت امام نسبت به بیت آقای هاشمی یک‏‎ ‎‏رابطه عاطفی وجود داشت. من حتی یادم می‏‏‌‏‏ آید وقتی که آقای هاشمی در ابتدای انقلاب‏‎ ‎‏ترور شد، امام در قم بودند و ما در محضر ایشان بودیم. پس از شنیدن ماجرا، آقا خیلی‏‎ ‎‏ناراحت شدند و وقتی فهمیدند آقای هاشمی سلامت هستند، دستور دادند گوسفندی در‏‎ ‎‏محله فقیرنشین قم ذبح کنند و بیست هزار تومان هم از پول شخصی خودشان نقدی بین‏‎ ‎‏فقرا تقسیم کنند. حاج احمد آقا هم احترام آقای هاشمی را به حدی داشتند که پس از‏‎ ‎‏فوت امام(ره) با اینکه بیت امام اینجا بودند و همه عزیزان حضور داشتند، حاج احمد آقا‏‎ ‎‏من را به عنوان مسؤول کل حفاظت خواستند و فرمودند: «تا الآن در منطقه جماران امام‏‎ ‎‏بودند و محور ایشان و بیت امام بود ولی از این به بعد امام تشریف ندارند و محوریت با‏‎ ‎‏آقای هاشمی است» که البته پس از رحلت امام(ره) من مسؤولیت زیادی در امر حفاظت‏‎ ‎‏نداشتم ولی اهتمام آقای حاج احمد آقا را در مورد حفاظت از آقای هاشمی دیدم. این حالت‏‎ ‎‏عاطفی همیشه بین این دو بزرگوار وجود داشت. من یادم می آید روزی که آن‏‎ ‎‏اتفاقی در حرم حضرت امام برای آقای هاشمی افتاد و تیراندازی شد. حاج احمد آقا به‏‎ ‎


‎[[page 472]]‎‏خودشان را به آقای هاشمی رساندند و گفتند اگر بناست برای آقای هاشمی اتفاق بیفتد‏‎ ‎‏بهتر است برای من اتفاق بیفتد. رابطه عاطفی این دو بزرگوار دوطرفه بود و طوری نبود که‏‎ ‎‏این احساس یک طرفه باشد. بعد از بیماری حاج احمد آقا من شاهد بودم که آقای‏‎ ‎‏هاشمی بیشتر از پنج بار تشریف آوردند و خانواده ایشان هم در مدتی که حاج احمد آقا‏‎ ‎‏در بیمارستان بودند در خانه حضرت امام(ره) حضور داشتند. آقای هاشمی هم در تمام‏‎ ‎‏این مدت چهره اش بغض آلود و گرفته بود. در زمانی که رئیس محترم جمهور در پاکستان‏‎ ‎‏بودند به هنگام دیدار علمای شیعه و سنی از ایشان در سفارت ایران، بیان می کنند که‏‎ ‎‏وضعیت روحی من آنقدر بد است که نمی توانم روی پا بایستم چون حال حاج احمد آقا‏‎ ‎‏خوب نیست و من باید سریعتر بروم تا بلکه در زمان حیاتشان یک بار دیگر یادگار امام را‏‎ ‎‏ببینم. و بعد از سفر پاکستان مستقیماً از فرودگاه به بیمارستان آمدند. ‏

‏ ‏

□ لطفاً در رابطه با مسافرت مرحوم حاج سید احمد آقا به پاکستان مطالب خود را بفرمایید. 

‏ ‏

‏مرحوم حاج سید احمد خمینی بارها می فرمود که دوست دارند در یک سفر به‏‎ ‎‏پاکستان ما در خدمتشان باشیم، منتها اصرار بر این داشتند که این سفر تا آنجا که می شود‏‎ ‎‏مردمی و به دور از تشریفات سیاسی باشد. در این زمان بیمارستان و کتابخانه ای که ما در‏‎ ‎‏کراچی می ساختیم تمام شد و آماده بهره برداری شده بود، لذا خدمتشان عرض کردیم؛‏‎ ‎‏اگر بخواهید تشریف بیاورید، مناسب است. در ضمن اینکه سفرهایی به استانها و‏‎ ‎‏بازدیدی از آن مناطق خواهید داشت، این دو مرکز را هم افتتاح بفرمائید. ایشان هم قبول‏‎ ‎‏فرمودند و تشریف آوردند به کراچی و چند روزی بودند و به استانهای دیگر مانند‏‎ ‎‏پنجاب، سرحد و سند مسافرت نمودند، و در پاکستان هم ملاقاتهای مفصلی با علما و‏‎ ‎‏آقایان داشتند. از خانواده شهید حسینی در پیشاور دیدن کردند با بچه هایشان صحبت‏‎ ‎‏کردند، و محبت کردند و مدرسه ایشان را بازدید کردند. به مراکز دیدنی در پنجاب مانند‏‎ ‎‏مسجد پادشاهی که قلعه ای دارد و دیدنی است تشریف بردند و بعد از آن فاتحه ای سر‏‎ ‎‏قبر مرحوم علامۀ اقبال قرائت کردند. ما از اسلام آباد با ماشین حرکت کردیم به سمت‏‎ ‎


‎[[page 473]]‎‏لاهور که راه زیادی است. در مسیر، شهرهای مختلف را دیدند و با مردم عادی به ‏

‏صحبت نشستند. روزهای آخری که می خواستند ایشان برگردند اعلان مختصری در‏‎ ‎‏رسانه ها کردیم، ولی ایشان اصرار داشت که سفر رسمی نباشد، و حتی وزیر امورخارجه‏‎ ‎‏پاکستان در اسلام آباد متوجه شده بودند که ایشان حضور دارند درخواست کرده بودند که‏‎ ‎‏چند لحظه ای خدمت ایشان برسند، صحبتی بکنند. پاسخ ایشان این بود؛ که من سفرم‏‎ ‎‏غیررسمی است. برای دیدار با مردم و دیدن فرهنگ اسلامی پاکستان آمده ام. آنها هم‏‎ ‎‏اظهار خوشحالی کرده بودند که حاج آقا لباس پاکستانی پوشیده اند. ‏

‏وقتی آمدند به کراچی ما اعلام کردیم که در آن تاریخ مقرّر ایشان صحبتی دارند. در آن‏‎ ‎‏جایی که ایشان مستقر بودند مردم تجمع بسیار زیادی کردند و آنجا که بنا بود کتابخانه را‏‎ ‎‏افتتاح کنند، چند کیلومتر دورتر بود و مردم در طول مسیر ایستاده بودند و می دویدند. و از‏‎ ‎‏ایشان استقبال می کردند. ایشان آنجا هم سخنرانی داشتند، و کتابخانه را افتتاح کردند، و‏‎ ‎‏سپس با آقای ساجد نقوی رهبر شیعیان پاکستان و دیگر آقایان و مسؤولین و وزرای محلی‏‎ ‎‏که مطلع شده بودند دیدار کردند. در آنجا با سازمانها و تشکیلات مختلفی اعم از ‏‎I – S – O‎‎ ‎‏که دانشجویان امامیه هستند، ملاقاتهایی داشتند و به منازل بعضی از پاکستانیها رفتند. و‏‎ ‎‏چند بار به منزل آقای آقا جعفر که از دوستان خیلی خوب ایشان و از علاقمندان به امام‏‎ ‎‏هستند، رفتند برای دیدن و سپس به بعضی خانواده های دیگر که مناسب می دیدند و به‏‎ ‎‏سازمانها و تشکیلات به شکل ناشناخته سر زدند. ‏

‏به هر حال سفر پرخیر و برکتی بود. سفرشان انعکاس خوبی داشت. با اینکه ایشان‏‎ ‎‏اصرار داشتند پخش نشود. چند روزی که بودند در مطبوعات پاکستان تصاویر ایشان را به‏‎ ‎‏چاپ رساندند. ‏

‏ ‏

□ لطفاً از سفر حج که ایشان انجام داده بودند خاطرات خود را بفرمائید. 

‏ ‏

‏ما توفیق پیدا کردیم و ایشان دعوت فرمودند با تعدادی از دوستان در سفر مکه‏‎ ‎‏خدمتشان باشیم. دولت سعودی می خواست که ایشان مهمان آنها باشد و ایشان هم ابا‏‎ ‎‏داشتند و فرمودند که من به عنوان فرزند امام اگر بخواهم حیثیت امام را حفظ کنم، صحیح‏‎ ‎


‎[[page 474]]‎‏نیست دعوت آنان را قبول کنم. از بدو ورود دولت عربستان ماشینهای مختلف فرستاده‏‎ ‎‏بود ولی ایشان قبول نکردند. در مکه هم که ما خواستیم بیاییم همان هتل ملک را در نظر‏‎ ‎‏گرفته بودند و می خواستند ما را آنجا ببرند ما اعلان کردیم که می رویم اعمال را انجام‏‎ ‎‏بدهیم، سپس رفتیم در حرم و مسجدالحرام مشغول اعمال شدیم، بعد از آن یک نفر از‏‎ ‎‏طرف شخص ملک آمده بود که مسؤول پذیرایی ایشان باشند. من به ایشان گفتم که سید‏‎ ‎‏دوست دارند مردمی زندگی کنند، و با مردم باشند از محبت شما متشکریم و ما در همان‏‎ ‎‏سازمان حج می رویم و خلاصه ایشان قبول نکرد که در آن هتل ملک در مکه بروند. از‏‎ ‎‏آنجا در خدمتشان رفتیم جاهایی که بعضاً نمی شد رفت. در آنجا عکسهایی هم گرفته شد‏‎ ‎‏مثل خیبر، ربذه و قبور دیگری که الان اسامیش در ذهنم نیست اما تصاویر آنجاها هست. ‏

‏نکته اساسی این بود که ایشان با یک ماشین بسیار ساده و معمولی مسافرت می کرد و‏‎ ‎‏دوست داشت مثل مردم زندگی کنند، و علت آن عدم قبولشان در میهمان بودن فهد این‏‎ ‎‏بود که حیثیت امام حفظ بشود و فکر می کرد اینها فردا ممکن است به رادیوهای بیگانه‏‎ ‎‏اعلام کنند که فرزند امام آنجا مهمان فهد بوده است. لذا قبول نکردند و در یکی از‏‎ ‎‏خانه هایی که حاجیهای ایرانی بودند در همان اتاقهای هتلها و یا یک مرکزی بود به نام‏‎ ‎‏عزیزیه که مال خود سازمان حج بود، همان جا مستقر شدند ما هم در خدمتشان بودیم. ‏

‏ ‏

□ در رابطه با مسافرتهایی که در داخل کشور با ایشان داشتید مطالبی را بفرمائید. 

‏ ‏

‏ما در خدمت ایشان سفرهای متعددی به سیستان و بلوچستان و دهات اطراف آنجا،‏‎ ‎‏شهرهای مختلف اعم از ایرانشهر و سرباز و چابهار و کنارک تا طرفهای بم و کرمان و‏‎ ‎‏همین محدودۀ مرزی جالق و میرجاوه این نقاط مختلف را در خدمتشان بودیم. و چون‏‎ ‎‏مناطق فقیرنشین و مستضعف بودند با مردم هم نشستهایی داشتند تا درددل مردم را‏‎ ‎‏بشنوند صحبت کنند با مردم و ایشان، هم زمان حیات حضرت امام و هم بعد از رحلت‏‎ ‎‏حضرت امام به نقاط جنوب کشور از آبادان و خرمشهر و تا جاهای مختلف مثل بندرلنگه‏‎ ‎‏و بندرعباس و مناطق شمال کشور رفتند. و علی الاصول سفرهایشان به نحوی بود که کمتر‏‎ ‎‏بنا داشتند معرفی بشوند. خیلی به ندرت پیش می آمد که حاضر بشوند خودشان را‏‎ ‎


‎[[page 475]]‎‏معرفی کنند مگر جاهایی که احساس می کردند مردم اگر متوجه بشوند ایشان فرزند‏‎ ‎‏امامند خوشحال می شوند، و انعکاس بیرونی زیاد هم ندارد در دهات محدود و کوچک.‏‎ ‎‏در یک ده خیلی کوچکی شاید نزدیکیهای بوئین زهرا که شب بود رفتیم و چند خانوار‏‎ ‎‏بیشتر نبودند خیلی هم مستضعف بودند، دیدند ما چند نفر روحانی هستیم البته ایشان‏‎ ‎‏لباس شخصی پوشیده بودند همه ما لباس روحانی داشتیم. مردم استقبال کردند به عنوان‏‎ ‎‏روحانی و شب در آن ده اطراق کردیم. بزم خوبی بود با مردم صحبت می کردیم، از مردم‏‎ ‎‏سؤال شد خواسته شما چیست؟با این وضعی که در این ده دارید و این محدودیتهایی که‏‎ ‎‏دارید انتظار ما هم این بود که بگویند که ما آب نداریم، وضع جاده هایمان خراب است.‏‎ ‎‏این سؤالها را که می کردیم جواب آنها این بود که ما آرزویمان این است بتوانیم امام را‏‎ ‎‏ببینیم و ما هم به شوخی گفتیم که فرزند امام را چطور؟گفتند: چرا! فرزند امام را هم‏‎ ‎‏دوست داریم ببینیم. هر چه صحبت می کردیم می گفتند خواسته ما دیدار حضرت امام‏‎ ‎‏است و خواسته مادی نداشتند. با آن صفا و صمیمیت روستایی خودشان. گفتیم حالا اگر‏‎ ‎‏فرزند امام اینجا باشد، شما چه می کنید؟ما دیدیم کم کم دارند به ما مشکوک می شوند.‏‎ ‎‏گفتیم که فرزند امام ایشان هستند. خلاصه برایشان سخت بود قبول کردن قضیه و مسئله به‏‎ ‎‏نحوی بود که حاج احمدآقا دیدند که اینها دارند به اصل روحانی بودن ماها شک می کنند‏‎ ‎‏به پاسدارشان گفتند بروید از عقب ماشین لباسهای من را بیاورید. و ملبس به لباس‏‎ ‎‏روحانی شدند. یک وقت دیدیم همه زنان و مردان که نشسته بودند یک فریادی کشیدند‏‎ ‎‏زنها همه ریختند آنجا، دیدند پسر امام است. به نحوی شد که ما دیگر نتوانستیم آنجا‏‎ ‎‏بمانیم. احساسات شدیدی به اهالی دست داد، ما آمدیم. منتها فردا حاج احمد آقا از‏‎ ‎‏جماران ماشین فرستادند و همه آن اهالی را برای دیدار امام آوردند، و امام با آنها صحبت‏‎ ‎‏کردند. از این نوع خاطرات زیاد است. ‏

‏ ‏

□ شما سفری با ایشان به جبهه داشتید لطفاً بفرمائید به چه صورت بود؟

‏ ‏

‏به منزل آقای جمی امام جمعه محترم آبادان وارد شدیم همیشه از صفا و خلوص آقای‏‎ ‎‏جمی یاد می کردند. چون ایشان در جبهه و آبادان ایستادند و همیشه با رزمندگان بودند و‏‎ ‎‏خیلی از روح رزمندگی آقای جمی لذت می بردند. یکی از جاهایی که همیشه نقل می کرد‏‎ ‎


‎[[page 476]]‎‏از دوران زندگی شان لذت بردند از همان صفا و سادگی آقای جمی بود. ‏

‏ ‏

□ نقش حاج احمد آقا در رابطه با گروهها و رابطه ایشان با حضرت امام چگونه بوده است؟

‏ ‏

‏ایشان واقعاً برای ایجاد وحدت بین گروههای مختلف علاقمند به انقلاب تلاش‏‎ ‎‏می کردند. و بعد از رحلت امام یک نقش اساسی داشتند که همۀ دوستان را جمع‏‎ ‎‏می کردند، معمولاً سعی ایشان بر این بود که این مجموعه های مختلف را نگذارند از هم‏‎ ‎‏جدا بشوند. ‏

‏یکی دیگر از ویژگیهای ایشان، فانی بودن محض ایشان در وجود مبارک حضرت امام‏‎ ‎‏بود با اینکه خودشان دارای درک شخصی از مسائل سیاسی بودند اما به دلیل پیوندشان با‏‎ ‎‏پدر بزرگوارشان و احساس رسالتی که در مقابل پدر داشتند، کوشش می کردند که «خود»‏‎ ‎‏را کنار بگذارند و به عنوان یک فرد آن چیزی باشند که امام می خواستند، و این یک نکته‏‎ ‎‏خیلی مهمی در ادارۀ امور مربوط به حضرت امام بود. ‏

‏خاطرۀ دیگری که از حاج احمد آقا به یادم می آید این است که شبی در سال شصت و‏‎ ‎‏سه یا شصت و چهار به اتفاق آقای صدوقی دعوت داشتیم به مردآباد (کرج). اما حاج‏‎ ‎‏احمد آقا گفت که به جماران برگردیم و خیلی از حال امام اظهار نگرانی کرد و افزود که‏‎ ‎‏احساس عجیبی به وی دست داده است و به شدت مایل است که به نزد امام برگردد. من‏‎ ‎‏گفتم: نگرانی بیهوده ای است ولی چون صحبت امام را کردی برمی گردیم. بالاخره آمدیم‏‎ ‎‏جماران، دیدیم حال امام بد است و دکتر پورمقدس مشغول ماساژ قلبی است. برایم‏‎ ‎‏عجیب بود این ارتباط روحی ایشان با پدرش. من همواره تعجب می کردم که در حین‏‎ ‎‏سفرهایی که داشتیم، حاج احمد آقا همیشه نگران حال امام می شدند. از کارهای عمده و‏‎ ‎‏مؤثر ایشان بعد از فوت امام مسألۀ مؤسسۀ نشر آثار امام بود که حاج احمد آقا نقش بسیار‏‎ ‎‏بزرگی در این رابطه داشتند. در زمان حیات امام یکی از کارهای مهم این بود که سید‏‎ ‎‏احمد آقا با حکم امام که وی را صاحبنظر می دانست امور مربوط به نشر آثار ایشان را‏‎ ‎‏با جدیت کامل پیگیری کردند و برخی از آثار امام به چندین زبان ترجمه شد که حاج احمد‏‎ ‎‏آقا در این میان نقش عمده ای داشت. ‏

‎ ‎

‎[[page 477]]‎

انتهای پیام /*