عبدالله بلقزیز

ایران و آینده

انقلاب ایران به این حقیقت اساسی در تجارب ملتها و انقلاب ها و دولتها اعتبار بخشید و آن اینکه انقلابی که به خواستهای ملت توجه نکند و دولتی که نمایندۀ شخصیت و فرهنگ مردم نباشد محکوم به سستی و سپس نابودی است.

کد : 147503 | تاریخ : 26/02/1396

ایران و آینده

عبدالله بلقزیز[1]

 

خلاصه مقاله

مقاله ابتدا به عوامل مؤثر در پیروزی انقلاب اسلامی می پردازد و در این مورد بر نقش چهار عامل روحیه شهادت طلبی، قدرت دستگاه دینی، وحدت ملی و انفعال رژیم شاه تأکید می کند. پیروزی انقلاب اسلامی ایران متضمن تجربیات تاریخی (سیاسی، اجتماعی و فرهنگی) مهمی هم برای ایران و هم برای دیگر جوامع مشابه بود.

این انقلاب آثار عملی اسلام سیاسی و ایدئولوژی انقلابی برآمده از آن را نشان داد و برداشتهای انفعالی و جبرگرایانه از اسلام را رد کرد. همچنین توانایی اسلام را در برقراری حکومت و مدیریت جامعه نشان داد. همچنین این انقلاب نشان داد که دولتها اگر به خواست ملتها توجه نکنند محکوم به نابودی هستند. بالاخره این انقلاب و تجربه جمهوری اسلامی بیانگر وجود یک نوگرایی ذاتی در میان رهبران و نخبگان و جامعه ایران است. با وجود همۀ اینها انقلاب اسلامی، دولت و جامعۀ ایران با مسایل و چالشهایی مواجه است که برای غلبه بر آنها چاره ای جز مصالحه و آشتی بر سر چهار موضوع زیر ندارد. آشتی ملی، مصالحۀ بین انقلاب و ایران، مصالحه با محیط پیرامون و بالاخره مصالحه با عصر و زمانه.

مقدمه

هنگامی ایران یکصدمین سالگرد میلاد امام آیت الله  روح الله  خمینی را گرامی می دارد که بیستمین سالگرد میلاد جمهوری اسلامی نیز می باشد.

تقارن این دو مناسبت نشانگر آن است که کشور و ملت ایران به خاطر کسب آزادی و رهایی از قید نظام شاهنشاهی و به خاطر رسیدن به استقلال و سربلندی در مقابل سیاستهای استعماری، مبارزه کرده است. ایران در گذشته کشوری بود که دژ امپریالیسم و صهیونیسم در منطقه محسوب می شد و به استعمار و صهیونیسم، علیه اسلام و مسلمین و اعراب و بیش از همه علیه خود ایران و فرهنگش خدمت می کرد.

انقلاب ایران در عصر انقلاب تکنولوژی و اطلاعات و نیز در عصر نابودی پایگاههای سوسیالیسم و اتحاد شوروی و پایان جنگ سرد به وقوع پیوست.

در دورانی که امپریالیسم آمریکا قدرتمندتر شده و خود را تنها قطب نظام بین المللی می داند پر واضح است که در مقابل تلاش ایران، دشمنی هایی نیز صورت می گیرد نظیر اتخاذ سیاستهایی در جهت به انزوا کشاندن ایران و یا محاصرۀ اقتصادی آن، هر چند این سیاستها نیز عملاً ناکام مانده اند. در شرایطی که ایران، امتحان پایداری خویش را پس داده و از این امتحان سربلند بیرون آمده، شایسته است که اکنون، ثمرات ایثار و پیروزی خود را جشن بگیرد تا با اعتماد به نفس زیاد و با غلبه بر دشواریها به استقبال قرن جدید برود.

الف ـ عوامل پیدایش انقلاب

دلیل موفقیت ایران در کسب پیروزی تاریخی اش بر نظام پهلوی و تحکیم بنیان دولت انقلابی، الهام گرفتن این جنبش انقلابی از اسلام و تکیه بر آن به عنوان یک فرهنگ و ایدئولوژی بود. اگر صحّت این ادّعا را بپذیریم این سؤال مطرح می شود که چرا بسیاری از جنبش های انقلابی در گذشته و حال علیرغم الهام گرفتن از اسلام، در کسب پیروزی سیاسی شکست خورده اند؟ این سؤال، ما را در برابر یک واقعیت قرار می دهد و آن اینکه تجربۀ انقلاب ایران از سایر تجارب انقلابی متمایز است.

این خصوصیت، مولود جدیدی از تجربۀ جنبش ملی و اسلامی در ایران نبود بلکه از ثمرات میراث تاریخی و مذهبی ریشه دار در خاک تاریخ گذشته بوده است. این تجربۀ جدید، آن میراث را صیقل داد به نحوی که به ایران و انقلاب امکان داد تا قدرت معنوی و مادی را در مبارزۀ تاریخی خویش علیه نظام شاه به کار گیرند. می توانیم این قدرت را در چهار مورد اساسی خلاصه کنیم:

1ـ فداکاری و قیام

روحیۀ فداکاری چیزی است که شخصیت مسلمانان را از آغاز دعوت اسلام تا به امروز شکل داده است و قربانی کردن، جزئی از فرهنگ دینی شان شده است و آن عبارت است از اینکه جان را در راه ارزش گرانقدری از ارزشهای دینی شان و یا کسب خشنودی خدا فدا می کنند. مبدأ جهاد در اسلام چیزی جز تکلیف شرعی فردی و اجتماعی نیست. شهادت طلبی به این معنی نیست که اسلام، معادله ای میان زندگی و مرگ ارائه نمی کند یا کسانی که این دین را پذیرفته اند رهایی معنوی و روحی را بر زندگی مادّی ترجیح می دهند (اسلام قتل نفس به غیر حق را حرام می داند و تعادلی نیرومند میان جسم و روح و میان دنیا و آخرت برقرار می سازد) بلکه به این معنی است که مسلمانان جانهای خود را فدای خدا می کنند یعنی عملی برای عبودیّت خدا انجام می دهند مثل این است که به خدا قرضی نیکو می دهند و برای ادای تکلیف، زندگی می کنند نه برای سود بردن.

روح شهادت طلبی در مذهب شیعه بیش از اهل سنّت است که اینجا فرصت بررسی دلایل عقیدتی سیاسی آن نیست فقط اشاره می کنیم که قتلگاه کربلا در سال 61 هجری نقطۀ شروع استراتژیک اندیشۀ فداکاری و قربانی کردن بود. سختگیری حکومت اموی و سپس حکومت عباسی نسبت به شیعه و اهل بیت علیه السلام تفکر شهادت طلبی و قیام علیۀ سلطۀ طاغوت را بیش از پیش در میان پیروان این مذهب راسخ کرد و تاریخ شیعه را تاریخ قربانی های پیوسته قرار داد بطوری که عمل به «تقیه» در هنگام ضرورت برای اجتناب از حکومت های قهار، باعث کاهش شهادت طلبی نشد.

لازم به اعتراف است که شیعه بیش از سایر مذاهب اسلامی بر ردّ حکومتهای زورگو و غیرقانونی اصرار دارد و فقهای شیعه بیش از دیگران از سوی حاکمان، از قدرت دور نگاه داشته شده اند. ایران، فرهنگ قربانی و شهادت طلبی را به ارث برد همانگونه که شیعیان لبنان نیز وارث همین فرهنگ می باشند. با این توصیف، طبیعی است که انقلاب ایران، این گنجینۀ فرهنگی و انقلابی بزرگ را (شهادت طلبی) در عملیات تاریخی پیروزمندانه اش به کار بندد و در نهایت نیز پیروز شود در حالیکه جنبش های اسلامی متعددی به خاطر نداشتن روحیۀ شهادت طلبی در تاریخ اسلام از بین می روند. قاطعانه می گوییم که اگر روحیۀ شهادت طلبی نبود پیروزی انقلاب ایران نیز آسان نبود آن هم با توجه به قدرت حکومت شاه و با توجه به اینکه انقلاب حتی یک مسلسل نداشت تا به سربازان خویش بدهد.

روحیۀ شهادت طلبی مردم، تنها سلاحی بود که سلاحهای مادّی و آتشبار شاه را زبون و ناتوان کرد.

2ـ قدرت دستگاه دینی

روحانیون ایران در انجام تغییراتی که منجر به انقلاب مردمی و سقوط حکومت پهلوی شد، نقش مرکزی داشته اند. این نقش روحانیت تنها در زمینۀ دینی خلاصه نمی شود یعنی آنها فقط اهل دعا و رساله و راهنمایی دینی مردم نیستند بلکه فعالیت سیاسی و ملّی نیز دارند. حوزه های دینی به مراکز بیداری سیاسی مردم متحوّل شده اند. این بدان معنی نیست که روحانیون حوزه ها را محل رسیدن به اغراض سیاسی قرار داده اند و وظایف دینی خویش را انجام نمی دهند بلکه به معنای آن این است که آنها فعالیت سیاسی خویش را از طریق وظایف شان به عنوان روحانی انجام می دهند. این همراهی دین و سیاست، طبیعت مذهب شیعه است که آن را از سایر مذاهب متمایز می کند.

هنگامی که امام خمینی، پیش از انقلاب خطاب به مستمعین خود در یکی از جلسات درس نجف می گوید:

«اسلام را به مردم معرفی کنید تا نسل های آینده فکر نکنند روحانیون در گوشۀ قم و نجف نشسته اند و احکام حیض و نفاس یاد می گیرند و سیاست به آنها ربطی ندارد و دین از سیاست جداست.»1

ایشان با این سخن، بدعتی در دین ایجاد نکرد بلکه قاعده ای را یادآوری نمود که نزد شیعه و همچنین نزد گروهی از اهل سنّت رایج است. اما تجربۀ مهمتر روحانیون ایران، خلق نهاد دینی شیعه و مراجع بزرگ آن بود که فعالیت این نهاد دینی مرجعیت در تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران مشهود است این دستگاه دینی مرجعیت، پس از پیروزی امام خمینی(س) و یارانش در تحکیم بیان نیاز به ولایت فقیه برای ادارۀ جامعه در عصر غیبت، تکلیف اجتماعی بزرگی بر دوش می کشد.

این دستگاه دینی با برقراری نظریۀ ولایت فقیه به اجرای آنچه که بر عهده اش می باشد دعوت شد تا در سایۀ احکام دوران غیبت کبری جامعه را به پیش ببرد. وقایع انقلاب ایران، قدرت این دستگاه را ثابت کرد.

3ـ وحدت ملی

بدون شک وحدت ملی ایجاد شده در مقابله با نظام شاه از اسباب پیروزی انقلاب مردمی ایران بود. همپیمانی میان روحانیون و میان دیگر نیروهای ملی مبارز علیه نظام پهلوی مستحکم بود و موضع رهبری امام خمینی(س) و روحانیون بزرگ دیگر مانند آیت الله  طالقانی در مقابل نیروهای سیاسی ملی، موضعی سلبی نبود به همین دلیل دولتمردان آن زمان که از نیروهای ملی بودند مثل مهدی بازرگان و ابوالحسن بنی صدر و قطب زاده و دیگران در رأس مسئولیت قرار داشتند.

در هر حال وحدت سیاسی ملی، نوعی ائتلاف مردم پیرامون اهداف و شعارهای انقلاب بود که نظام سابق را در حالت انزوا و انفعال قرار داد و همگان را قانع کرد به اینکه آنچه در ایران جریان دارد درگیری میان تمامی نیروهای مردمی با نظامی مسلّح و مجهز است و نه فقط درگیری میان دو گروه سیاسی.

وحدت ملی نه تنها باعث کاهش غائله های بسیاری شد که در خارج کشور پیرامون مسایل داخلی ایران در جریان بود بلکه باعث تزلزل نیروهای امنیتی نظام شاه نیز شده بود بطوری که موجب پیوستن کادر امنیتی و نظامی به انقلاب گشت.

وحدت نیروهای ملی ایران در خلال انقلاب نمونه ای از پیوستگی ملی مردمی بزرگ با تاریخی غرورآفرین بود که در جهان اسلامی معاصر شایستۀ اعتماد شد.

4ـ انفعال و نابودی نظام شاه

عوامل سه گانۀ قبل که به تحقّق انقلاب کمک کرد موجب رشد شرایطی شد که نتیجۀ آن نابودی نظام شاه در برابر جریان مردمی مخالف نظام شاهنشاهی بود.

حقیقت اینکه نابودی نظام شاهنشاهی مولود شرایط جدیدی که انقلاب را پیروز کرد نبود بلکه تاریخی دیرینه داشت و ترکیبی بود از دو عامل سیاسی و عامل اجتماعی ـ فرهنگی.

از جنبۀ سیاسی، نظام شاه دست نشاندۀ قدرتهای امپریالیستی جهان مثل انگلیس و سپس آمریکا بود و مقدرات اقتصادی کشور تحت قبضۀ شرکتهای بیگانه قرار داشت که خاندان سلطنتی نیز با آنها در منافع شریک بودند. حکومت شاه دست نشاندۀ سیاست غرب خصوصاً آمریکا بود و همچون بازوی نظامی غرب علیه جنبش های آزادیبخش منطقه خاورمیانه عمل می کرد. نیروهای امپریالیستی برای حمایت از شاه دخالت کردند و پس از حرکت انقلابی ایران که حکومت مصدق بر سرکار آمد در آغاز دهۀ 50 شاه را مجدداً به قدرت رساندند.

همچنین نظام شاه با اسرائیل همکاری داشت و همین همکاری باعث طرد حکومت ایران از سوی مردم شد. مردمی که در مقابل سیاست قلع و قمع با شجاعت کم نظیر مقاومت کردند و ملتها و جنبش های آزادیبخش منطقه را یاری نمودند.

اما از جنبۀ اجتماعی ـ فرهنگی، بر کناری شاه از حکومت بیانگر بیگانگی او از جامعه و اعتقادات ایرانی بود. نظام شاهنشاهی، نظامی غربزده و غیرمعنوی و به دور از عقیده و فرهنگ مردم ایران بود. شاه هوس کرده بود امپراطوری شاهنشاهی قدیم ایران را علیه دین و انقلاب مردم ایران دوباره احیاء کند. به طور خلاصه اینها عوامل ایجاد کنندۀ انقلاب ایران بود که شاهد به ثمر نشستن آن نیز بودیم. پیروزی انقلاب، محصول هماهنگی و همراهی میان تأثیر دینی و ارادۀ سیاسی بیدار مردم ایران بود. تجربۀ انقلاب در نابودی نظام شاه و استمرار آن در طیّ بیست سال اخیر، حقایق و درسهایی تاریخی مهمی نه فقط برای ایران بلکه همچنین برای جوامع شبیه و نزدیک به جامعۀ ایران (مثل جوامع اسلامی) در بردارد.

 

ب ـ حقایقی که تجربۀ ایران نشان داد

مثل تمامی تجارب تاریخی و سیاسی، تجربۀ ایران یعنی تجربۀ همراهی انقلاب و دولت با هم حقایقی را روشن ساخت که نمی توان از آنها غفلت کرد و بلکه ضروری است به آنها به عنوان موضوعی قابل انطباق بر جوامع نظیر جامعۀ ایران، در تکوین دینی و سیاسی و فرهنگی شان نگریسته شود.

در اینجا به چهار نکته از این حقایق اشاره می شود:

تکلیف دینی در عرصۀ سیاسی، نقش اسلام در ایجاد دولت، رابطۀ دولت با اجتماع و امت و در نهایت، قدرت نوگرایی ذاتی.

1ـ اسلام و ایدئولوژی سیاسی

تا پیش از انقلاب ایران این اعتقاد که «اسلام قدرتی دفاعی و انقلابی است» فقط جنبۀ نظری داشت که از تعالیم اسلام و از تجارب سیاسی و انقلابی گذشته گرفته شده بود اما با پیروزی انقلاب، هر گونه شک و تردیدی از بین رفت یعنی هنگامی که انقلاب ایران تکلیفی بزرگ را برای دین در تنظیم امور اجتماعی و سیاسی جامعه روشن ساخت و معلوم شد که اسلام فقط ارشاد مؤمنین به سوی راههای نجات از دنیا و برگزیدن بهشت در آخرت نیست و فعالیت روحانیون نیز به فتوا در مسایل حیض و نفاس (همانطور که امام خمینی(س) می گفت) یا کفن و دفن مردگان یا خواندن قرآن بر قبور (همانگونه که شیخ عبدالسلام یاسین می گفت) خلاصه نمی شود بلکه اندیشۀ اجتماعی و سیاسی غنی مقاومت علیه ستم و طغیان و فساد و دستیابی به آزادی مستضعفین و گسترش عدالت و حق در جامعه با عمل به قوانین مقرر شده قرآنی و تجربۀ سیاسی نبوی امکانپذیر است. اهمیت و ارزش انقلاب ایران فقط به پیروزیهایی که در زمینۀ اجتماعی به دست آورد خلاصه نمی شود بلکه نشان دادن این واقعیت است که از درون اسلام، انقلاب ممکن است. یعنی انقلاب فقط آزادکنندۀ مستضعفین از شرّ قدرتهای وحشی و ستمگر نیست بلکه انقلاب باعث شد تا اسلام از چهره ای کریه که برایش ایجاد کرده بودند نیز رهایی یابد.

چهره ای که برخی روحانی نمایان با نشر افکار جبری برای اسلام بوجود آورده بودند. انقلاب، اسلام را از این چهره آزاد کرد و اعتبار را به آن بازگرداند. بطور خلاصه انقلاب ایران باعث تغییر رابطۀ میان دین و سیاست در اسلام شد و دین را در سیاست دخالت داد و پرده از قدرت سیاسی و خلاق اسلام در صحنۀ اجتماعی برداشت.

2ـ اسلام و ایجاد دولت

انقلاب ایران فقط به این اعتقاد که «اسلام به عنوان توان روحی و سیاسی می تواند مؤمنین را در صحنۀ اجتماعی تغذیه کند» بسنده نکرد. بلکه از بعد دیگر اسلام پرده برداشت و آن اینکه اسلام فقط قدرت در هم کوبیدن دولت طاغوت نیست بلکه قدرت ایجاد حکومت جدید که بیشترین مصالح مستضعفین را در بردارد نیز می باشد.

انقلاب ایران از ایمان به قدرت اسلام برخاست و اسلام امکانات لازم را برای بنای دولت جدید به انقلاب عرضه داشت. اسلام، ابزار متعددی برای ایجاد دولت عرضه کرد تا این دولت از فساد و تباهی مصون باشد. در اینکه بین «جمهوری اسلامی» و «دولت اسلامی» فاصلۀ زیادی وجود دارد شکی نیست و آن فاصله در واقع، فاصلۀ میان «مطالب موجود در متون اسلامی» و «تجربۀ انسانی» است.

بدون شک امکان اینکه سریعاً تمامی آرزوهای انقلابی شیعه برای بنای اقتصاد اسلامی و یا آنچه که امام خمینی(س) از آن به عنوان «حکومت اسلامی» تعبیر می کند وجود ندارد چون اقتصاد ایران با اقتصاد جهان درآمیخته است و این دلیلی بر ضعف اسلام نیست.

مگر اسلام نتوانست در ایران دولتی ایجاد کند که به احکام اسلام در امور اجتماعی، اقتصادی، آموزشی و سیاسی عمل شود؟ حقیقت اینکه مقایسۀ ایران با کشورهایی که ادعای اسلامی بودن می کنند مثل عربستان سعودی و یا افغانستان تحت اشغال طالبان منصفانه و جایز نیست. انقلاب ایران از احکام اسلام به گونه ای متفاوت از کشورهای مدعی اسلام، الهام گرفته است.

3ـ دولت مردم

انقلاب ایران به این حقیقت اساسی در تجارب ملتها و انقلاب ها و دولتها اعتبار بخشید و آن اینکه انقلابی که به خواستهای ملت توجه نکند و دولتی که نمایندۀ شخصیت و فرهنگ مردم نباشد محکوم به سستی و سپس نابودی است. در جهان اسلامی معاصر ما انقلابهای متعددی علیه استعمارگران و حاکمان بپاشد و در پی آن قدرتهای انقلابی متعددی شکل گرفت. همگی آنها تلاش می کردند دولتی انقلابی داشته باشند. در این انقلابها هیچ مانعی بر سر این راه وجود نداشت که رهبران انقلابی و نخبگان از محیط اجتماعی و فرهنگی خویش جدا و به نظامهای فکری بیگانه وابسته باشند و در پی آن دولتی ایجاد شود که آن دولت، فقط دولت نخبگان باشد و نه دولت مردم.

تجربۀ ایران چیزی جدای از این بود. این انقلاب، حرکت دهندۀ طبقات مختلف مردم بود و رهبری سیاسی اش از بطن اجتماعی و فرهنگی مردم پدید آمده بود. دولت این انقلاب از کیان امت و هویت فرهنگی اش دفاع می کرد. ما در اینجا در پی بیان ثمرات دولت ایران در عرصه های اقتصادی، اجتماعی، خدماتی و امنیتی و سیاست خارجی نیستیم علیرغم اینکه می دانیم اینها نشانۀ موفقیت هر دولت و حکومت است اما در اینجا فقط به ذکر موقعیت اجتماعی ـ فرهنگی دولت می پردازیم:

ما معتقدیم که موفقیت سیاسی با وجود ارزش و اهمیتی که دارد نمی تواند جانشین موفقیت فرهنگی و اجتماعی شود. چرا که اگر چنین باشد موفقیت های دولت اشغالگر در ساختن اقتصاد و ایجاد سازندگی خدماتی و گسترش آموزش و برق و یا توسعۀ قدرت دولت مرکزی بر مناطق حاشیه ای مهمتر از موفقیت های دولت مستقل و مردمی خواهد بود و شاید موفقیت جمهوری اسلامی در زمینۀ دفاعی با کمکهای مردمی و نه فقط با ادوات نظامی (مثل ارتش و پلیس و اطلاعات) دلیل دیگری باشد بر اینکه مردم از دولتشان حمایت می کنند نه از سلطۀ نخبگانی که بر آنها تحمیل شده اند.

4ـ قابلیت نوگرایی ذاتی

دولت ایران جهت پاسخ به خواسته های اجتماعی جدید برای جامعۀ ایرانی و همگام با تحولات جاری در محیط بین المللی تلاش می کند و این تلاش فقط برای پاسخگویی به خواسته های ملت سودمند نیست بلکه برای اصلاح چهرۀ انقلاب و دولت نزد جهان خارج که به این انقلاب با احتیاط و شک می نگرند نیز سودمند است. این نگرش جهان خارج به انقلاب یا از بدفهمی است یا از سوءنیت و یا از طریق سنگ اندازی و مانع تراشی سیاسی در ایران دولت ایران این سختی ها را به خاطر حفظ دستاوردهای انقلاب و برپایی ارکان جمهوری اسلامی پشت سرمی گذارد. نظام سیاسی ایران در جهان خارج به عنوان حکومت روحانیون تلقی می شود و سریعاً به نظامهای حکومت دینی قرون وسطایی اروپا تشبیه می گردد تا از این تشبیه نتیجه بگیرند که تغییر نظام سیاسی و پیشرفت و دموکراسی از داخل نظام ممکن نیست و باید با فعالیت سیاسی از خارج عمل کرد.

با اینکه کسانی که حکومت ایران را حکومت تئوکراسی یا حکومت روحانیون می دانند و اکثرشان سیاستمداران غربی هستند وجود دولتمردان غیر روحانی در مراکز سیاسی ایران مثل بازرگان، بنی صدر، قطب زاده و دیگران را مشاهده کرده اند و نیز دیده اند جریانی که آنها «پراگماتیسم» می نامند در زمان رئیس جمهور قبلی یعنی حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی به قدرت رسیده اند باز هم بطور مستمر از نظام سیاسی ایران بر پایۀ فهمی شتابزده از اندیشۀ ولایت فقیه تصویرسازی می کنند.

این نظریۀ غربی و برداشت غربیها از نظام سیاسی ایران در میان بسیاری از نویسندگان و سیاستمداران جهان اسلام تعمیم یافته است تا حدی که گویا تنها برداشت ممکن از نظام ایران همین است و بس.

با وجود همۀ اینها، انقلاب اسلامی ایران و دولت  جامعه ایران امروز با مسایل و چالشهایی مواجه است که برای غلبه بر آنها لازم است در چهار زمینه بیان مصالحه و آشتی را در پیش گرفته و ادامه دهد:

آشتی ملی، مصالحۀ بین انقلاب و دولت، مصالحۀ با محیط پیرامونی و سپس مصالحۀ با عصر و زمانه .

 

1ـ آشتی ملی

وقتی سخن از آشتی ملی به میان می آید به این معنی نیست که ایران شاهد جنگ داخلی است و یا نگرانی و عدم توازن در استقرار سیاسی دارد. این مصالحه تعبیری است پیشرفته از ارادۀ رشد وفاق و وحدت داخلی برای حفاظت از ثمرات کسب شده انقلاب از سویی و گرامیداشت شرایط سازندگی و پیشرفت از سوی دیگر. نیاز ایران به آشتی ملی به خاطر فشار تناقضات اجتماعی و سیاسی است که طبیعتاً در اثر انقلاب و سازندگی سیاسی جمهوری اسلامی ایجاد شده است. اگر از تناقضات میان نظام انقلابی ایران و مخالفین سیاسی نظام و انقلاب (باقیمانده های حکومت شاهنشاهی و نیروهای دست نشاندۀ امپریالیسم) بگذریم تناقضات دیگری وجود دارد که از نتایج انقلاب و ایجاد دولت است.

شاید سه تناقض از همه مهمتر باشند:

اول تناقضات و اختلافات سیاسی میان جریاناتی که در انجام انقلاب و در پیروزی آن از بیست سال قبل شرکت داشته اند و امروز میان نیروهای قدرتمند انقلاب (جریان دینی) و میان جریان لیبرالی و جریان چپ مشاهده می شود. شک نیست که این نیروها و جریانات در انجام انقلاب شریک بودند و باعث نابودی نظام شاه شدند. پس از انتقال قدرت، برخی به موضع مخالفت با نظام سیاسی (و نه ضرورتاً با انقلاب) کشیده شدند. اینکه گفته می شود برخی نیروها علیه نظام سلاح حمل می کنند یا به اسائۀ چهرۀ ایران در خارج می پردازند به این معنی نیست که همۀ مخالفین ایرانی دست نشاندۀ بیگانگان می باشند بلکه در میان آنها نیروهای ملی علاقمند به ایران و انقلاب نیز وجود دارند. دیدار با این گروه از مخالفین، برای ایران در حال و آینده مهم و حیاتی است نه فقط از باب رعایت انصاف نسبت به حفظ حقوق آنها به خاطر شرکت در انقلاب بلکه اساساً به خاطر حفظ سلامت مدنی و وحدت ملی و وفاق داخلی و استقرار سیاسی در ایران.

دوم: تناقضات و اختلافات سیاسی داخلی نیروهایی که در ادارۀ جمهوری اسلامی سهیم هستند و امروز به نام درگیری میان جناح محافظه کاران و اصلاح طلبان معرفی می شود و در نظر بسیاری از آگاهان مسایل ایران در جهان، حوادث دانشجویی اخیر از تجلیات همین درگیری است. در اینکه طرفین اختلاف، همگی از مشروعیت انقلاب و جمهوری اسلامی نشأت می گیرند شکی نیست. بدون شک این اختلاف از نوعی است که به اختلافات در برداشت و اجتهاد برمی گردد و می تواند به مسابقه ای شرافتمندانه جهت یافتن بهترین راه حل ها برای مسایل کشور بیانجامد.

سوم: تناقضاتی است که بطور طبیعی در اثر پیدایش جامعۀ جوان و ورود آنها به تحرک اجتماعی و سیاسی به وجود می آید. وقتی راجع به التزام جوانان و زنان ایرانی به مبادی انقلاب و جمهوری اسلامی سخن گفته می شود کسی نیست که نپذیرد آرزوها و خواسته های نسل های مختلف یکسان نیست. بسیاری به این حقیقیت که در انتخابات ریاست جمهوری در ایران، خود را نشان داد توجه کرده اند و دریافته اند که علاقۀ جوانان ایرانی به انقلاب، مانع از آن نمی شود که آنها تمایلشان را نسبت به تغییر و اصلاح اظهار نکنند و به مصلحت انقلاب و دولت است که خواسته های نسل جدید که در هنگام انقلاب متولد شدند و یا در آن هنگام کوچک بودند (و تعدادشان بیش از نیمی از جمعیت ایران است) مورد توجه قرار گیرد. اولین چیزی که ضروری است پذیرش حق مشارکت تمامی افراد در انقلاب و ثمرات کسب شدۀ آن و پذیرش حق اجتهاد و اختلاف سلیقه بر پایۀ وحدت انقلاب می باشد.

مصالحۀ داخلی مطلوب ایران، مصالحۀ میان افراد و جریانات و نیروهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی مختلف می باشد و تحقق آن ممکن نیست مگر مبتنی بر دو پایه:

بر پایۀ جامع و مشترک میان همۀ ایرانی ها و بر پایۀ نیاز به اصلاح و تغییر داخلی برای جمهوری اسلامی. بازگشت انقلاب به عقب و رد نوگرایی به بهانۀ حفاظت انقلاب از انحراف امکانپذیر نیست چون انقلاب خودش نوگرایی بوده که در تاریخ اسلام، بی سابقه بوده است.

 

2ـ مصالحۀ میان انقلاب و دولت

لزوم مصالحۀ میان انقلاب و دولت در ایران به معنی دوری میان جمهوری اسلامی و مرجعیت انقلاب نیست و نیز به معنی ضرورت نوشتن دوبارۀ تاریخ انقلاب نمی باشد بلکه به معنی نیاز شدید برای رهایی از این توهم است که باید میان مبادی انقلاب و واقعیت های دولت، تطابق کامل وجود داشته باشد.

آنچه باعث نیاز به این مصالحه شده است تقسیم ایران به جریانات مختلف سیاسی می باشد. این تقسیم بندی به صورت درگیری میان معتقدین و پراگماتیستها و یا روحانیون و سیاستمداران و یا میان محافظه کاران و اصلاح طلبان توصیف می شود. صرف نظر از این نامگذاریها، این اختلافات یک درگیری واقعی میان سلیقه ها و اجتهادهایی است که در جریان انقلاب وجود دارند و به آسانی خود را در سیاست و نویسندگی و روزنامه نگاری و حتی در خیابان نشان می دهد.

عامل اساسی در ضعف هوشیاری ایرانی معاصر، ضعف توجه به تمایز ماهوی میان منطق انقلاب و منطق دولت می باشد به ویژه برای کسانی که می خواهند دولت و سیاست، تطابق کامل و مطلق با انقلاب و مبادی اش داشته باشند.

اینک به هوشیاری جدیدی برای ایجاد رابطه میان این دو نیاز است و آن «هوشیاری جدلی و ترکیبی» می باشد که مسأله را در تعامل و ارتباط عناصرش می نگرد و نه اینکه عناصر آن گسترش یابد و مبدأ آن یکی باشد. برای چنین آگاهی و هوشیاری جدلی ـ ترکیبی امکان ندارد که بپاخیزد و قیام کند مگر با بازگشت به مهفوم انقلاب و دولت در کنار هم و اعتبار قائل شدن برای هر یک از آن دو. در اینجا نیازمند مجهز شدن به برخی ضوابط مفهومی و راهبردی هستیم که آن را در سه ضابطه مشخص می کنیم:

اول در معنی انقلاب که مثال زده می شود به درخت طوبی که درختی است که در زمین یافته نمی شود. معنی دولت مترادف تدبیر واقعیات است که مثل درخت طوبی نیست و قابل تحقق می باشد و مربوط به این جهان مادی می باشد.

دوم اینکه منطق انقلاب «واجب» است چون منطقی اعتقادی است در حالیکه منطق دولت «ممکن» است چون منطقی سیاسی است.

سوم اینکه انقلاب (هر انقلابی) ممکن نیست محقق شود یا لااقل ممکن نیست اهدافش محقق شود مگر از طریق تلاش و سیاست (= دولت) و این محکوم به مورد فشار واقع شدن از سوی واقعیتهاست بنابراین انقلاب تحقق نخواهد یافت مگر از طریق راه تاریخی و تدریجی و در غیر اینصورت همچون درخت طوبی خواهد بود!

اگر مدافعین انقلاب به آگاهی از فاصله ها و تفاوتها احتیاج دارند و نظر به اینکه انقلاب جز از طریق سیاست و دولت محقق نخواهد شد پس به تبع آن به این آگاهی نیز نیازمندند که آن تحقق، اتوماتیک و فوری نخواهد بود.

در مقابل اگر مدافعین دولت می پذیرند که مشروعیت سیاست فقط از مشروعیت واقعیت ها نیست بلکه از مشروعیت اندیشۀ بلند انقلاب نیز می باشد به تبع این پذیرش به این آگاهی نیز نیازمندند که آن مشروعیت جز با وفاداری به مبادی بزرگی که سیاست و دولت را به وجود آورده است در راه راست قرار نخواهد گرفت.

با این ترکیب به نتیجه ای سیاسی می رسیم و آن اینکه مصالحۀ میان انقلاب و دولت در ایران ضروری است تا کشور از این سختی و تنگنا خارج شود و مانند هر مصالحه ای لازم است که هر دو گروه اندکی کوتاه بیایند و شاید کسی معتقد باشد که این کوتاه آمدن ها خطاست اما به راستی چه اشکالی دارد کسی برای واقعیت و حقیقت کوتاه بیاید؟

چنین شخصی در واقع برای فضیلت تلاش می کند.

 

3ـ مصالحۀ با محیط

منظور در اینجا محیط جغرافیایی است یعنی محیط عربی و اسلامی بخصوص محیط عربی همسایه مانند عراق، خلیج [فارس] و ترکیه و افغانستان و پاکستان.

از زمان کنفرانس اسلامی در تهران، بخش مهمی از روابط با این محیط رو به اصلاح رفت و بسیاری از ابهامات به جای مانده از گذشته را پاک کرد. ضروری است گفته شود فعالیتهای اصلاحی دیگری از سوی ایران انتظار می رود تا اطمینان منطقه را جلب کند و نقش محوری اش را به عنوان نیروی بزرگ منطقه در مجموعۀ کشورهای جهان اسلام و اعتراف این دولتها به این نقش ایران بازگرداند.

باید به وجاهت حرکت ایران در سیاست خارجی اش نسبت به نزدیکی با بسیاری از کشورهای منطقه در این دو سال اخیر اعتراف کرد. از جمله روی آوردن به پاکسازی جو آلودۀ روابط ایران باکشورهای خلیج [فارس] و به ویژه عربستان سعودی و در پی آن ارتباط با کشورهای عربی دیگر که همسایۀ ایران نیستند مثل مصر و دولت مغرب (مراکش) و همینطور با پاکستان.

فرصت رابطۀ با افغانستان در سال 1998 پس از قتل دیپلماتهای ایرانی به دست نیروهای طالبان از دست رفت با این حال مرزهای بسیاری در روابط منطقه ای نیاز به عنایت و توجه دارند از جمله چهار مرز که عبارتند از:

اول: عراق که جنگ با آن یازده سال قبل پایان یافت بدون اینکه مسایل دو طرف تسویه شود. بطور پیوسته اسرای دو کشور مبادله می شوند علیرغم اینکه تبادل اسرا از مرحلۀ سیاسی خارج شده و عملی انسانی تلقی می شود هر یک از این دو کشور مدعی خصومت ورزی کشور دیگر است.

دوم: امارات متحدۀ عربی بطوری که اختلافات ایران و امارات همواره پیرامون سه جزیرۀ ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک وجود داشته و حتی با وجود این اختلافات ایجاد روابط حسنه با عربستان و دولتهای خلیج [فارس] و سایر کشورهای عربی ممکن نیست. ادامۀ این اختلافات پیرامون جزایر ممکن است در آینده از حالت ایران ـ امارات یا ایران ـ عرب خارج شود و مسأله ای بین المللی گردد که در آنصورت قواعد جدیدی را برای حل آن اختلاف می طلبد.

سوم: ترکیه که با ترس و اضطراب به ایران می نگرد و از رشد جریان دینی در ترکیه (حزب رفاه در سابق و حزب فضیلت در حال حاضر) و از فعالیت حزب کارگران کردستان بسیار رنج می کشد. ترکیه پیمان استراتژیک با اسرائیل بسته است که تهدیدی جدی برای امنیت قومی ایران همانگونه که برای امنیت قومی عربی نیز تهدید محسوب می شود. ترکیه عضو پیمان آتلانتیک شمالی است و نیروها و پایگاههایش تحت تصرّف پنتاگون می باشند. اینها همۀ زمینه هایی است برای اعتقاد به اینکه رابطۀ با ترکیه بیشتر از روابط با سایر کشورها در امنیت منطقه ای ایران تأثیرگذار خواهد بود.

چهارم: افغانستان که پس از سلطۀ طالبان (که توسط پاکستان و عربستان سعودی و آمریکا حمایت می شوند) وظیفۀ تهدید امنیت ایران و کشاندن ایران به جنگ را بر عهدۀ دارد. (نزدیک بود ایران در پی مانور نظامی در مرزهای افغانستان پس از جریان مزار شریف به جنگ کشیده شود) و این وظیفه ای است که طالبان از هنگام ضربه زدن به مواضع حزب وحدت اسلامی که هم پیمان ایران می باشد خود را برای آن آماده کرده است.

تمامی این وقایع در روابط خارجی ایران نشان می دهد که پایداری ایران مستلزم حفظ آرامش و کنارگذاشتن درگیریهای منطقه ای و رشد همکاری برای حل اختلافات با استفاده از شیوه های مسالمت آمیز با دولت های منطقه و آشتی با منطقه می باشد. درست مثل همان شیوه ای که با موفقیت در مورد دولت سعودی اجرا شد و اطمینان و امنیت متقابل میان دو کشور را ایجاد کرد.

اگر کسی معتقد باشد که دعوت به مصالحۀ ایران با محیط منطقۀ پیرامونش به منزلۀ عقب نشینی از آرمانهای انقلاب می باشد سخت در اشتباه است چون انقلاب خودش نیاز به زندگی دارد تا با آرامش سیاسی منطقه، شمشیر تهدید را رفع کند و امکان دهد که از فرصت های آسودگی برای بنای دولتش به دور از فشارهای خارجی استفاده کند. ایران امروز باید اهمیت واقعیت سیاسی منطقه را درک کند چون ایران در همسایگی کشورهای عربی ـ اسلامی به خاطر مسایل دینی؛ انقلابی، سیاسی و جغرافیایی اش اهمیتی استراتژیک می یابد اما اذیت های زیادی از سوی دشمنان هم پیمان با برخی از دولتهای منطقه وجود دارد که مصلحت ایران برای رفع این اذیت ها در گشایش مرزها با دولتهای همسایه است.

 

4ـ آشتی با عصر و زمانه

ایران به زیستن با مجموعه های فرهنگی و گشایش باب گفتگو با آنها برای گسترش روابط میان جوامع و فرهنگها که جزیی از استراتژی صلح و همکاری و تبادل منافع میان جوامع جهان معاصر می باشد، نیازمند است.

زمانی که برای ایران جهت دفاع از انقلابش، عدم رابطۀ فرهنگی با جهان و تمرکز برای استقرار هویت اسلامی اش یک ضرورت محسوب می شد گذشت. امروز پس از پیروزی موفقیت آمیز انقلاب ایران در امتحانات مختلف، مرحلۀ جدیدی از بحث و تبادل فرهنگی با اندیشه های مؤثر در جهان معاصر مطرح می شود.

نیروهای بسیاری در غرب از جمله حکومت ها و احزاب و گروههای مدنی و مطبوعاتی، بسته بودن ایران را از نظر فرهنگی در جهان خارج مطرح می کردند تا چهرۀ ایران را مشوّش جلوه دهند و همین باعث لشکرکشی افکار عمومی در غرب علیه ایران شد. متأسفانه ایران در گذشته به این مسأله اهتمام زیادی نداشت. اهتمام و تلاش ایران فقط برای بنای افکار عمومی اسلامی داخلی دوستدار انقلاب و یا حداکثر در جهان اسلام بوده است.

اهمیت این مسأله تا سالهای اخیر روشن نشده بود. چهرۀ ایران در خارج به خاطر تبلیغات سوء غربی به شکلی آشفته نشان داده شده است. این تبلیغات، جزئی از معرکه ای بود که علیه ایران از ابتدای پیروزی انقلاب بر نظام شاه و هم پیمانان امپریالیستش روزبه روز گسترده تر می شد.

دعوت به مصالحۀ با عصر و زمانه، دعوت به تسلیم ایران به غرب نیست بلکه برای گشایش در به روی فرهنگها و جوامع عصر جدید و گفتگوی با آنهاست تا ایران با قدرت به غرب پاسخ فرهنگی بدهد. این گشایش، گدایی از غرب نیست بلکه گفتگویی است برای آزادی از عقدۀ حقارت و پستی. این گشایش چیزی نیست که از آن بترسیم. چه بسا اعتراض شود که ایران خودش را به مخاطره انداخته و در جنگی فرهنگی وارد شده است. در پاسخ می گوییم: این جنگ فرهنگی یک واقعیت است چه ایران به روی جهان خارج در را بگشاید و چه نگشاید. بنابراین برای ایران بهتر است از موضع دفاع سلبی علیه تهاجم فرهنگی خارج شود و به موضعی حیاتی تر و فعال تر وارد شود تا بتواند شریک در مسابقۀ میان اندیشه ها شود. دعوت اخیر ایران به گفتگوی میان تمدنها و گفتگو با جامعه و ملت آمریکا ثابت کرد که این حرکت فقط اصلاح گذشته نیست بلکه می تواند پدیدۀ فرهنگی و سیاسی موفقی در جامعۀ آمریکا و در تمامی غرب باشد.

ایران از خود چهره ای ارائه کرد که سیاستهای غرب را به سختی می اندازد. استمرار این حرکت فرهنگی ایران نتایج بزرگتری برای انقلاب و کشور خواهد داشت و کسانی را که مدتهای طولانی سیاست به انزوا کشاندن ایران را در پیش گرفته بودند به عزلت خواهد کشاند.

آشتی میان انقلاب و دولت، آشتی میان دو لحظۀ اصیل در ساختن تاریخ ایران جدید است که هر یک از آن دو با برکناری دیگری پایدار نخواهد ماند.

آشتی میان ایران و محیط اطرافش (عربی ـ اسلامی) آشتی با پیشینۀ تمدن ایران است که سرشار از مشارکت و پیوند می باشد.

آشتی ایران با عصر و زمانه، آشتی با سنتی است که ایران، خود آن سنت را در امتداد تاریخ طولانی اش بنا نهاده است بطوریکه فرهنگها و تمدنها تراکمی عظیم را ایجاد کرده و ایران با استفادۀ از آن قیام کرد و در نتایج تمدن انسانی سهیم شد.

این آشتی های مطلوب به سوی آشتی کاملتر و مهمتری رشد می کنند و آن آشتی ایران با هویّتش می باشد و آن نیز به مصالحه ای خواهد انجامید که نمی توان از ارزش و اهمیت بسیار آن در اینجا سخن گفت یعنی: «آشتی با آینده»

 

منبع: ایدئولوژی رهبری و فرآیند انقلاب اسلامی، ج 1، ص 185.



[1] )) استاد دانشگاه و پژوهشگر مسایل ایران از مراکش.

 

انتهای پیام /*