احسان احمدی

مبانی اصلاح ساختار نهادهای دینی در منظر امام خمینی

اگر امام را قهرمان عرصه وصل و پیوند بین اندیشه ها بدانیم سخنی به اغراق و گزاف نرانده ایم. از حرکت احیایی و اصلاحی او در باب تقریب آراء و تقرب قلوب آحاد جامعه با یکدیگر تا طرح آراء فقهی در جهت پیوند میان عقل مدرن و نقل سنتی تا برقراری آشتی و پایان دادن به تخاصم چند صد ساله بین طوایف مختلف علوم اسلامی از فقها و عرفا و متکلمین و فلاسفه و ... همه شواهدی مستدل بر این مدعاست و آنچه در این میان یکی از قلل افتخار در آراء اصـلاحی امام محسوب می گردد، پروژه وحدت حوزه و دانشگاه است و آنچنان که او خود نیز بیان نمود، بزرگترین ثمره انقلاب را اگر تنها در همین اتحاد میان حوزه و دانشگاه، علم و دین و عقل و سنت قلمداد نماییم، چیزی از ارزش انقلاب خمینی نخواهد کاست.

کد : 149683 | تاریخ : 23/09/1396

مبانی اصلاح ساختار نهادهای دینی

 در منظر امام خمینی

(به مناسبت بزرگداشت روز وحدت حوزه و دانشگاه)

□ احسان احمدی

چکیده

در پروژه امام خمینی مبنی بر تشکیل حکومت سیاسی بر اساس شریعت اسلام، حوزه علمیه به عنوان نهادی که متکفل آموزش و تربیت نیروی متخصص در امور شریعت اسلامی است جایگاه ویژه ای یافت و کارکردش از یک نهاد مذهبی به نهادی مذهبی سیاسی تغییر ماهیت داد.

این تغییر کارکرد از یک سو موجب رشد و توسعه کمی حوزه های علمیه در جمهوری اسلامی شد و از سویی با افزایش کمیت، خطر بالقوه تقلیل کیفی نیز در این نهاد بیشتر شد. این مقاله می کوشد آراء امام را در باب اصلاح و احیاء ساختار این نهاد دینی بررسی نموده و در پایان به راه حل و ابتکار وحدت حوزه و دانشگاه که از جانب امام مطرح شد بپردازد.

استقرار نظام جمهوری اسلامی به معرفی شکل جدیدی از حکومت در دنیا منجر شد که این شکل جدید از حکومت مانند همه انواع مدلهای حکومتی از یک منبع فکری و فلسفی تغذیه می گردد. از آنجا که این شکل جدید حکومت، مبتنی بر آموزه های اسلامی است طبیعی است که نهاد دین به طور عام و علماء دینی به طور خاص ـ حداقل در جایگاه ناظر و حداکثر در جایگاه حاکم ـ نقش متفاوتی با آنچه که در سابقه تاریخی آنها موجود بوده است پیدا نموده اند.

 حوزه علمیه نیز به عنوان نهاد تربیت کننده متخصصانی که قرار است ناظر حاکمیت یا حاکم جامعه باشند نیز وارد مرحله جدیدی از فعالیت و نقش آفرینی تاریخی خود شده است.

دموکراسی اسلامی، هم به جهت ماهیت و هم به لحاظ کیفیت و هم به دلیل پیروی از الگویی سیال و پویا بایستی دائما در حال بازسازی، روزآوری و پیرایش خود از حواشی، زواید و ناکارآمدی ها باشد و این پیرایش و پویایی متوجه دو بخش اساسی است:

1. پیرایش مبانی نظری نظام و اصول علمی مبتنی بر آن(اصلاح نرم افزاری) که حوزه علمیه متکفل رسمی این بخش است.

2. اصلاح بدنه اجرایی و ساختار عملی و نهادهای اجرایی دموکراسی اسلامی(اصلاح سخت افزاری)

در این مقاله صرفا به بررسی آراء  امام خمینی در بخش اول، یعنی پیرایش مبانی نظری نظام و اصول علمی مبتنی بر آن(اصلاح نرم افزاری) خواهیم پرداخت.

 پیرایش مبانی تئوریکی نظام و اصول علمی مبتنی بر آن(اصلاح نرم افزاری)

بدیهی است که هیچ ایده و اندیشه ای جز آنهایی که مستقیماً از مبدأ وحی بر پیامبر نازل گشته، در اثر گذر زمان، مصون از خطر تقشر، تصلب و عقب ماندگی از زمان نیست و هر چه این اندیشه از درون مایه های مذهبی و دینی بیشتر بهره مند باشد خطر جمود و تحجر، بیشتر آن را تهدید می نماید؛ نه به علت ماهیت دینی و نه به دلیل آموزه های دینی، بلکه به علت آنکه امکان ورود آرائی به این اندیشه وجود دارد که آن را مصون از نقد و بی نیاز از پویایی و روزآوری فرض یا معرفی می نماید. اندیشه های دینی ـ چه آنانکه در سطحی از سطوح اجتماعی سیاسی مطرح شده اند و چه آنانکه از این ساحت بی بهره بوده اند ـ با این خطر عمده مواجه بوده اند که بر اثر گذر زمان به نوعی رخوت و تخدیر مبتلا گردند و کارکرد اصلی شان که احیاء و اکمال انسان است بدل به اسباب تخدیر و سکون گردد. در این حالت، اندیشه دینی، خاصیت ذاتی خود را از دست داده و به آنتی تز خود بدل می گردد. یعنی درست تبدیل به آن چیزی می شود که برای از بین بردن آن به وجود آمده بود.

تنها راه نجات از این خطر بالقوه، پیرایش دائم اندیشه دینی و حکومت مبتنی بر آن از حواشی و زواید و روزآوری و جبران کاستی های طبیعی آن است. به همین دلیل چنانچه دموکراسی اسلامی که در قالب ولایت فقیه، تئوری پردازی و اجرا گردیده است خود را بی نیاز از این تحویل و تحول و پویایی بداند مسلما دیری نخواهد پایید که شعارها، چشم اندازها و روش های اجرایی و نظارتی آن با زمان بیگانه گشته و متناسب با نیاز جامعه نخواهند بود.

البته این مبرهن است که اصول و مبانی اساسی نظام، یعنی جمهوریت و اسلامیت، همواره و در هر شرایطی محفوظ خواهند بود. اما آنچه مهم است نوع تفسیر این دو ساحت و مبنای اساسی نظام اسلامی است. چنانچه تفسیر متحجرانه و قشری از این مبانی صورت پذیرد و هر گونه وجه دموکراتیک از نظام، سلب یا اختیارات حقوق و مردم به حداقل کاهش یابد، مسلماً نتیجه ای جز یک حکومت اسلامی بی پشتوانه عمومی و بدون مقبولیت و رضایت عمومی نخواهد داشت. چنانچه حکومت تحت نفوذ اندیشه های لائیک و جداانگارانه نیز قرار بگیرد مصیبتی کمتر از مصیبت تحجر نخواهد بود. افول اخلاق، کمرنگ شدن و در نهایت طرد دین از صحنه سیاست و زندگی، سستی مبانی انسانی و اجتماعی از کمترین مضرات آن خواهد بود. بنابراین پویایی مستمر و روزآمدی دائم، به عنوان اساسی ترین راه برای جلوگیری از انحراف به چپ و راست از طریق اعتدال عقلانی میسر خواهد شد.

نکته دوم که دموکراسی اسلامی ناگزیر از اجرا و تن دادن به آن است عدم وابستگی نظام به افراد و اعلام است تا از این رهگذر هاله های قدرت و قداست و ثروت حول کسی تنیده نشود. تجربه سی ساله انقلاب خصوصا در زمان حیات امام، نشان داده است که دأب امام نیز بر این مهم بوده است که هیچ شخص و جناح و حزبی حتی رییس جمهوری مملکت را بر منافع مـردم و اهداف انقلاب که از پشتوانه های مردمی برخوردار است ترجیح نداده و بالاترین سطوح اجرایی را زمانی که ناهمگون با حرکت عمومی مردم تشخیص دادند عزل کردند. این پاکسازی و پیرایش که در حوزه مجریان و بدنه اجرایی نظام باید اجرا و تداوم یابد عین مصلحت نظام بوده، با پیرایش نظام از این دست افراد، سلامت و امنیت و مصلحت کل نظام تامین خواهد شد. لذا دموکراسی اسلامی نباید وامدار هیچ فرد یا گروهی باشد.

در این میان نقش حوزه به عنوان متولی اصلی تامین مبانی تئوریکی و نیروی انسانی متخصص جهت تکافوی نیازهای دموکراسی اسلامی از جمله نقش های مهم و اصلی است. چنانچه حوزه، حوزه ای پویا، متحرک، تولیدگر علم و معرفت و روزآمد باشد، طبعا نظام اسلامی نیز متاثر از این پویایی و سر زندگی، نظامی متحرک، زنده و پرثمر خواهد بود. اما چنانچه حوزه ای متصلب، قشری و خموده، تکفل تامین مبانی تئوریکی و تربیت نیروی انسانی متخصص حکومت اسلامی را بر عهده داشته باشد طبیعی است که با خمودگی و عدم تناسب نیازهای جامعه با محصولات فکری حوزه و ناهمزبانی مردم و علما روبرو خواهیم بود که این ناهمزبانی در کوتاه مدت به ناهمدلی نیز خواهد انجامید.

حوزه و حکومت با وصف دینی (حوزه دینی) و (حکومت دینی) در عنصر دین به یکدیگر گره می خورند، یگانگی می یابند و از پیوندهای استوار برخوردار می شوند. حوزه می کوشد حکومت را بستری برای کارآمدی دین گرداند و حکومت نیز، بازوان توانمند خود را در خدمت اهداف و ارزش های الهی ـ انسانی دین در آورد. در این صورت هماهنگی، هم آوایی، همراهی و همگامی حوزه و حکومت، بر مدار دین صورت می گیرد و روحانیت، بی آنکه وظیفه خوار حکومت باشد، نسبت به آن احساس تکلیف و تعهد می کند.

 از این رو چند مساله اساسی وجود دارد که در آراء و بیانات امام به آنها اشاره شده و به عقیده متخصصین و کارشناسان این ساحت، باید در برنامه دراز مدت و شیوه جاری حوزه های علمیه قرار بگیرد که بخشی از آنها به مسایل اجرایی و برخی دیگر به مسایل علمی و پژوهشی و تولیدات فکری و امور زیر بنایی و ذاتی حوزه مربوط است:

1. بازسازی نظام اخلاقی حوزه و توجه به علوم معقول

2. تصفیه حوزه های علمیه

3. به چالش کشیدن، پاسخگویی و حل مسائل جدید

4. برپایی نهضت تولید علم و جنبش نرم افزاری در حوزه های علمیه. این مساله در آراء امام تحت عنوان توجه به فقه پویا و لحاظ نمودن عنصر زمان و مکان در فقه بیان شده است.

5. برقراری کرسی های مناظره، نظریه پردازی و آزاداندیشی تا از این رهگذر هم خوراک فکری و تئوریکی حکومت تامین شود و هم شرایطی جهت نقد حکومت توسط منتقدین مهیا گردد.

6. توجه به فقه مقارن جهت تقریب بین مذاهب اسلامی

7. تخصصی شدن اجتهاد

8. بهره مندی حوزه از علوم جدید

9. پیوند حوزه با دانشگاه و برخورداری حوزه از علوم روز(ر.ک: فقه ، چالش ها،کاستی ها و بایستگی های آن، علی اکبر رشاد، کتاب نقد)

 امام و اصلاح ساختار حوزه

دومین حوزه هدف احیاگری و اصلاح در اندیشه امام، حوزه درون دینی و آموزه های بر گرفته از اسلام بود. امام در این ساحت نیز همچون احیاگری در ساحت اجتماعی سیاسی، به تغییر و اصلاح ساختار و زیربنا می اندیشید و تنها به پاسخگویی، نقد و تحلیل رضایت نمی داد. امام می دانست چنانچه ساختارهای زیر بنایی اندیشه دینی اصلاح نگردند، تغییر و اصلاح رو بناها دوامی نخواهد داشت و پس از مدت زمانی اندک، وضع به جایگاه سابق خود باز می گردد. لذا بیش از آنکه توان خود را مصروف پاسخ دهی به شبهات و نقد و تحلیل مبانی و مواضع منتقدین و مخالفین نماید، همت خویش را معطوف به نوسازی و احیاء زیر بناها نمود. امام، معلم چگونه اندیشیدن بود، نه چه اندیشیدن.

لذا از این حیث، احیاء ولایت فقیه، در حقیقت احیاء و بازسازی توان از هم پاشیده نیروهای درون دینی نیز بود. حوزه علمیه که به عنوان رکن اصلی در آموزش و پرورش نیروی متخصص در علوم اسلامی از دیرباز مورد توجه متفکران و بزرگان بوده است در کانون توجه آراء اصلاحی امام قرار داشت. پیوند ناگسستنی بین علم و اندیشه و عمل در فرهنگ اسلامی موجب گردیده تا مدارس علمیه علاوه بر شان و مکانت مقدسی که بواسطه علم و دانش بر آنها مترتب می شده است به عنوان پایگاه تربیت و آموزش افراد متخصص در امور جاری اجتماع نیز شناخته گردند.

البته این توصیف، بیشتر درباره حوزه های علمیه در گذشته مصداق دارد و در این سده های اخیر، خصوصا پس از صفویه، پرورش و تربیت نیروهای متخصص جامع منقول و معقول و فنون، رو به کاستی و افول نهاده است. تدریس دروس فنی و تربیت عالمانی که علاوه بر فقه و اصول و منقول و معقول، در حوزه های تجربی و فنی از جمله در طب و نجوم و شیمی و ریاضیات و ... نیز صاحب نظر بودند از شواهد این مدعاست. اما در این سده های اخیر به دلیل بسیاری از مسایل، از جمله تفکیک دین از دانش و تقابل وارداتی علم و دین و جهش ناگهانی علوم و بازماندگی حوزه های دینی از این جهش، این سیره که ریشه در تعالیم ناب اسلامی و آموزه های وحیانی داشته و از روش تربیت و شاگردپروری ائمه (ع) خصوصا امام صادق و امام باقر (ع) اخذ گردیده بود مدتهاست مورد غفلت و فراموشی قرار گرفته و علم و فن تا حد بسیار زیادی- شاید بطور کلی- از حوزه های علمیه رخت بربست و به تدریس و تحفیظ فقه و اصول و روایات بسنده شد.

البته کارکرد حوزه های علمیه در زمینه علوم و فنون تجربی و فنی به نهاد دانشگاه واگذار گردید که خود این امر، مساله وارداتی جدایی دین و دانش را در فرهنگ اسلام عمیق تر نمود که در جای خود به آن پرداخته خواهد شد. باری، احیاء ولایت فقیه در حوزه های علمیه، مجال مغتنمی برای این باز سازی و جبران عقب ماندگی تاریخی دین از علم و گام بلندی جهت رسیدن و آشتی مجدد علم و دین با یکدیگر بود و این امر میسر نمی شد مگر با احیا و بازسازی اساس حوزه های علمیه و تجدید نظر در شیوه نگرش و اصلاح ساختار و مبانی آن. البته امام از مدت ها قبل، در زمان زعامت آیت الله بروجردی، این اصلاح و نوسازی را آغاز نموده بود و می فرمود: « معرفی و ارائه اسلام مستلزم این است که حوزه‏های روحانیت اصلاح شود. به این ترتیب که برنامه درسی و روش تبلیغات و تعلیمات تکمیل گردد.» ( ولایت فقیه، امام خمینی، ص137)، معذلک با مقاومتی که از ناحیه علمای سنتی و من جمله آیت الله بروجردی در این مورد به وجود آمد و همچنین پیش آمدن جریان مبارزات سیاسی، این کار نیمه تمام ماند که شهید مطهری بخشی از آن را پی  گرفت لکن همه آنچه در نظر امام بود محقق نشد. امام طی نامه ای که به شهید مطهری می نویسند به وجود برخی مشکلات و موانع در حوزه اشاره دارند. در بخشی از این نامه چنین آمده:

« ... مطالبی که مرقوم شده است بسیاری از آن مورد نظر بوده و هست. امید است توفیق پیدا شود که از مفاسد جلوگیری شود. اینکه من از دور بودن شما از حوزه قم و همین طور دور بودن بعضی آقایان که خوب بود در این اوضاع آشفته و هرج و مرجْ حوزه ‏های ما از آنها استفاده کنند، من ناراحتیم برای همین مفاسد منتظره است. اشخاصی را که اسم برده‏ اید این مشکل را حل نمی‏ کنند، اگر بر مشکل به واسطه دخالت بعض از آنها که طبقه جوان از امثال آنها ناراحت هستند اضافه نکنند. قضیه شورا و اجتماع ارباب حل و عقد نیز عقده‏ای را حل نمی‏کند بلکه چنین اجتماعی محقق نخواهد شد؛ من تجربه بلکه تجربه‏ ها دارم. آنچه در رأس مفاسد است همان امر سوم است که اشاره کرده‏اید که حوزه از درون تهدید می‏شود، باید آن علاج شود و علاجی [نیست‏] جز آنکه شخصیت هایی که مورد قبول باشند و از حیث معلومات قابل عرضه باشند در حوزه ‏ها باشند و آنها ابتکار را به دست گیرند. شما برای انتخاب این اشخاص بهتر خبره هستید و می‏ توانید اشخاصی را پیدا کنید که- و لو به نحو نوبت- تمام ایام، حوزه را اشغال کنند و بتدریج در روحیه جوان ها مؤثر شوند. من در نامه ‏ای که اخیراً در جواب «اتحادیه انجمنهای اسلامی در اروپا» نوشته ‏ام - به طور تفصیل- مسائل اصلیه را توضیح دادم و راه را نشان دادم و مفاسد این عقیده فاسده را که علوم دینیه بلکه فرهنگ جدید نیز بی فایده است تذکر داده ‏ام و شاید اگر مجالی پیدا شد ضمن پیامی به حوزه قم تفصیل دهم؛ لکن تذکر تنها کافی نیست و باید عملاً این انحرافات را جلوگیری کرد و آن به همت شخصیت ها، که از آن جمله شما هستید، باید انجام گیرد. حضرات آقایان هم که بحمد الله تنبه پیدا کرده‏ اند و مسیر خود را قدری عوض کرده‏ اند، امید است که مورد توجه طبقات قرار گیرند و اختلافات و تفرقه‏ ها از بین برود یا لا اقل تخفیف پیدا کند...».( صحیفه امام،ج3،ص 328-329)

 بازسازی نظام اخلاقی حوزه و توجه به علوم معقول

از جمله مسائل مغفول در حوزه های علمیه که در سده های اخیر نمود بیشتری یافته، توجه به علوم معقول اسلامی و غفلت از مباحث اخلاقی، عرفانی و فلسفی بود. لذا امام از همان ابتدا اهتمام ویژه ای به ترویج و تدریس این مقوله داشتند. به گونه ای که در هر دو ساحت اخلاق و عرفان و فلسفه از مبرزان و پیشگامان بودند. تاملی بر عناوین کتب و رسائل و تقریرات دروس ایشان، صحت این مطلب را تصدیق می نماید.

توجه تام ایشان به خودسازی و مراقبه نفس و عدم تخطی از موازین شرعی و اخلاقی، از جمله اموری است که در علم و عمل و گفتار و کردار ایشان به روشنی می درخشد و فصل الخطاب آراء ایشان در همه امور است. ایشان حتی آنگاه که بر مسند قدرت و حکومت نیز تکیه زدند بدون کوچکترین تغییری در شخصیت و تحول در رفتار و گفتار، حتی ساده زیست تر و متواضع تر از پیش، با اطرافیان و مردم سلوک می نمودند که این خود دال بر خودسازی ایشان و توغل آن بزرگوار در مبانی و معانی حکمی و عرفانی و قرآنی است.

دو مساله در مورد وضع اخلاقی و سلوک معنوی روحانیت ذهن و زبان امام را به خود متوجه نموده بود و آن دو مساله عبارت بودند از: خروج روحانیت از زی طلبگی و اختلاف بین روحانیون. امام معتقد بودند انقلاب راه خود را پیدا کرده و به پیش می‏ رود و بستگی به وجود هیچ کس هم ندارد. اما مساله مهم این است که روحانیت همین روش و سلوک انقلابی را که در پیش گرفته حفظ نماید. عدول از این منهاج مستقیم و اعوجاج از صراط مستقیم، مهمترین عامل شکست و انزوای روحانیت خواهد بود و از آنجا که وجود اسلام و روحانیت با یکدیگر عجین گشته، شکست روحانیت عواقب جبران ناپذیری برای اسلام نیز رقم خواهد زد:

« ... آن چیزی که انسان را یک قدری نگران می‏ کند، دو تا مطلب است که این مربوط به عموم روحانیت است: یک مطلب اینکه من خوف این را دارم که در این انقلاب که باید روحانیت تقویت بشود و آنچه که شده است به هدایت آقایان بوده است، مبادا خدای نخواسته به واسطه بعض از اعمالی که از بعض از این روحانیون و معممین صادر می ‏شود، این موجب این بشود که یک وقت یک سستی در روحانیت پیدا بشود. یکی قضیه اینکه از آن زیّ روحانیت و زیّ طلبگی بوده است، اگر ما خارج بشویم، اگر روحانیون از آن زی که‏ مشایخ ما در طول تاریخ داشته‏اند و ائمه هدی- سلام الله علیهم- داشته‏ اند، ما اگر خارج بشویم خوف این است که یک شکستی به روحانیت بخورد، و شکست به روحانیت شکست به اسلام است. اسلام با استثناء روحانیت محال است که به حرکت خودش ادامه بدهد. اینهایند که اسلام را معرفی می ‏کنند و به پیش می‏برند و از اول هم همین طور بوده.»( صحیفه امام    ج‏18،ص12-13)   

ایشان همواره روحانیت را از عمل به تعالیمی که خود به مردم ارائه می دهند سفارش می نمود و خروج روحانیت و طلاب از زی طلبگی و زهد و قناعـت را موجب بروز تزلزل در عـقاید مردم می دانستند و می فرمودند:

 "انسان باید متوجه این معنا باشد، و خصوصاً این طبقه، این طبقه‏ای که می‏ خواهند مردم را ارشاد کنند، اینها باید اقوالشان با اعمالشان موافق باشد، یعنی شمایی که مردم را تحذیر از دنیا می‏ کنید، اگر خدای نخواسته، خودتان توجه‏ تان به دنیا باشد و حریص در دنیا، مردم دیگر از شما باور نمی ‏کنند؛ بلکه انحرافات در آنها پیدا می‏شود.... اگر خدای نخواسته، به واسطه اعمال روحانیون، در عقاید بعض اشخاص ضعیف که هستند، سستی پیدا بشود، آن وقت این چه مصیبتی است که ما تحملش را باید بکنیم. این یک باب واسعی است که در حوزه‏ ها باید اشخاص متقی و اشخاص آشنای به حقایق اسلام، طلبه‏ ها را تربیت کنند و آقایانی هم که در بلاد هستند دوستان خودشان را، طلبه‏ هایی که در آنجا هستند، جوان‏هایی که آنجا هستند، آنها را ارشاد کنند به اینکه مبادا خدای نخواسته، یک وقت از این زی طلبگی خارج بشوند و خروج آنها موجب تزلزل عقیدتی در مردم بشود."(صحیفه امام  ج‏18،ص15)

دومین مطلب مورد توجه و نگرانی امام در مورد روحانیت، مساله بروز اختلاف در بین روحانیت است. بروز هر گونه اختلاف در بین این طبقه، انقلاب را با خطر جدی مواجه می کند و هر گونه اختلاف و تعارض در بین علما به دیگر عرصه های اجتماعی نیز کشیده می شود.(ر.ک:همان،ص16- 18) البته در نگاه امام آنچه باعث بروز اختلاف و تعارض بین روحانیت می گردد همان غفلت از مساله اول است. چنانچه همه مردم و خصوصا قشر روحانی که متکفل سامان دهی عقاید و مناسک و آداب دینی مردم است از مسیر تقوی و قناعت تخطی ورزد و از رهگذر عنوان و منصب روحانی و انقلابی، سلک مال اندوزی و قدرت طلبی را سیره خود سازد، طبیعی است که حفظ منافع و نگهداری قدرت و ثروت، موجب بروز تنش و اختلاف خواهد شد. چرا که اساساً اختلافات زاییده تعارض در منافع است. جایی که بین منافع افراد مختلف تعارضی وجود ندارد اختلافی هم نیست. لذا به اعتقاد امام ریشه همه اختلافات در حب نفس، عدم تزکیه و خودسازی و غفلت از زهد و قناعت و زی طلبگی است:

«اختلاف ریشه ‏اش از حب نفس است. هر کس خیال می‏ کند که من برای خدا این آقا را باهاش اختلاف می‏ کنم، یک وقت درست بنشیند در نفس خودش فکر کند ببیند ریشه کجاست. حسن ظن به خودش نداشته باشد، سوء ظن داشته باشد. ریشه همان ریشه شیطانی است که آن حب نفس انسان است.»(همان،ص16)

بنای تاسیس و پیدایی جمهوری اسلامی بر اساس وحدت کلمه و همدلی همه آحاد ملت بود و تنها در سایه این عزم جمعی و خواست عمومی بود که حکومت طاغوت که از عدم مشروعیت ذاتی برخوردار بود، با از دست دادن مقبولیت نسبی خود نیز کاملاً از مشروعیت ساقط شد و ملت یکپارچه به تحول در حکومت رأی دادند. این اتحاد اولین علت تغییر در سرنوشت بود و چنانچه اختلاف بین علما موجب بروز تفرقه و نفاق و اختلاف در جامعه گردد نه تنها همه دستاوردهای نهضت از کف خواهند رفت بلکه در کل نظام دین نیز خلل و تزلزل جدی بروز می نماید.(ر.ک:همان)

از همین رو صبغه اخلاقی در سلوک و رفتار امام و آثار و بیانات ایشان نقش و اهمیت حیاتی دارد. زمانی که حوزه های علمیه اهمیت کمتری نسبت به برقراری دروس اخلاقی نشان می دادند و بیشتر در حفظ و تدریس فقه و اصول همت خود را مصروف می نمودند، امام با برپایی کلاس های اخلاق و ثبت و تالیف آثار مستقل اخلاقی، توجه ویژه ای به این مقوله از یاد رفته داشتند و در آثار و اقوال ایشان مکرراً جملاتی خواننده و شنونده را به توجه در اصول اخلاقی و یافتن اساتید این فن دعوت می نماید. زیر بنای اندیشه امام، مبانی حکمی و عرفانی است و به این مبانی تا واپسین لحظات زیستن در این نشئه نیز پایبند بودند اما جامه ای که بر پیکر اندیشه های باریک و ظریف عرفانی امام است بدون شک جامه تقوی و اخلاق است.

 

اخلاق و عرفان در اندیشه و آراء امام به حدی در هم تنیده و عجین است که در بسیاری از مواضع، تشخیص و تفکیک این دو ساحت از یکدیگر امری دشوار بلکه ناممکن می نماید. تاکید بر خودسازی و خودشناسی، لزوم تربیت نفس و تامل در مضامین باطنی قرآن و احادیث، جزء لاینفک سیره و اندیشه امام است و حتی سیره سیاسی و اجتماعی ایشان نیز از این انگاره ها تهی نیست. از همین روست که ایشان در خطاب به روحانیون، کراراً آنها را سفارش به تزکیه و تهذیب نفس نموده و بر لزوم حفظ اخلاق و سلوک طلبگی تاکید فراوان داشتند. لذا یکی از اولین برنامه های ایشان پس از پیروزی نهضت، برپایی جلسات تفسیر قرآن با رویکرد عرفانی و مشرب اهل معرفت بود که البته با بروز اعتراضات گسترده از اطراف و اکناف، این مباحث دیری نپایید و در مقدمه خاتمه یافت. اما به هر حال رویکرد امام به مساله تحول در حوزه و دورنمای ذهنی ایشان نسبت به احیاء علوم عقلی در کنار فقه و اصول را به خوبی تبیین نمود. اتفاقا رویکرد ایشان در همان دروس که تحت عنوان تفسیر سوره حمد معروف شد نیز معطوف به تقریب آراء و رفع اختلاف و تعارض در بین قرائات گوناگون از منابع اسلامی بود. اختلافات و تعارضات ناشی از عدم مفاهمه و گفتگو در میان طوایف گوناگون اسلامی، در طول قرون متمادی، وقت و توان زیادی را از نخبگان اسلامی در خود هضم نموده بود و اینک بر پایی انقلاب فرصت مناسبی را در اختیار همه گروه ها و نحله های فکری اسلامی قرار داده بود تا در سایه همدلی و گفتگو، به بیان آراء متفاوت خود بپردازند تا از محل این تضارب آراء، شکوفایی و بالندگی نصیب همه آحاد مردم گردد. از میان برداشتن این اختلاف تاریخی، خود همتی مردانه طلب می کرد که این قابلیت در امام وجود داشت و تنها تعاون و همراهی دیگران را می خواست تا این هدف عالی نیز محقق گردد. مع الاسف اجرای این برنامه با ناکامی مواجه شد و امام با وجود مخالفت هایی که با اجرای این برنامه شد نتوانست هدف خود را ـ که تحقق آشتی بین طوایف گوناگون فکری از فقها و فلاسفه و عرفا و متکلمان و... بود ــ محقق نماید. در این باره ذیل موضوع برقراری کرسی های مناظره، نظریه پردازی و آزاداندیشی بیشتر سخن خواهیم گفت.

 تصفیه حوزه های علمیه

دومین نکته ای که چه قبل و چه پس از انقلاب در آثار و بیانات امام راجع به ساختار حوزه و روحانیت نمایان است، مساله تصفیه حوزه هاست. همانطور که قبلاً نیز گفته شد، از آنجا که بهترین شیوه جهت مخفی شدن از دید منتقد، پنهان شدن در چشم او و هم لباسی و همرنگی با اوست، قبل از انقلاب به جهت نفوذ و رسوخ برخی از عناصر رژیم در صف روحانیت که با هدف ایجاد شکاف و تفرقه در بین روحانیت نیز بود، امام حوزویان را به اخراج این عناصر از حوزه ها تشویق می نمود و با اطلاق لفظ «آخوند درباری» به این گروه نفوذی، روحانیون و طلاب را از خطر بالقوه این جماعت بر حذر می داشتند.

امام ورود یک نفر فقیه را به دستگاه ظلم مرادف با ورود یک امت در این سیستم می داند.(ر.ک: ولایت فقیه، امام خمینی، ص147) و لذا بارها به طرد و تحذیر از افرادی که تحت عنوان روحانیت وارد سیستم حکومتی می شدند سفارش می نمودند و محض ورود به دستگاه ظلم و حکومت جور را از شرایط اسقاط عدالت فقها و علما برمی شمردند:

"حوزه ‏های روحانیت محل تدریس و تعلیم و تبلیغ و رهبری مسلمانان است. جای فقهای عادل و فضلا و مدرسین و طلاب است. جای آنهاست که امانتدار و جانشین پیغمبران هستند. محل امانتداری است؛ و بدیهی است که امانت الهی را نمی‏ توان به دست هر کس داد. آن آدمی که می‏ خواهد چنین منصب مهمی را به عهده بگیرد و ولیّ امر مسلمین و نایب امیرالمؤمنین باشد و در اعراض، اموال و نفوس مردم، مغانم، حدود و امثال آن، دخالت کند، باید منزه بوده دنیا طلب نباشد. آن کسی که برای دنیا دست و پا می ‏کند، هر چند در امر مباح باشد، امین الله نیست، و نمی‏ توان به او اطمینان کرد. آن فقیهی که وارد دستگاه ظلمه می‏ گردد و از حاشیه‏ نشینان دربارها می‏ شود و اوامرشان را اطاعت می‏ کند، امین نیست و نمی‏ تواند امانتدار الهی باشد." ( ولایت فقیه، امام خمینی، ص146)

از سوی دیگر برخی از جماعت روحانی نیز که درک جامع و کاملی از دین بدست نیاورده بودند هر گونه تلاش و فعالیت سیاسی و اجتماعی را برای روحانیت تقبیح می نمودند و با تکیه بر برخی از آموزه های دینی از جمله مساله مهدویت و انتظار، هر حرکت ظلم ستیز و آزادی خواهی را به منزله بروز تاخیر در شرایط ظهور معرفی می نمودند. این جماعت که در تداولات به حجتیه معروف شدند بر این باور بودند که هر عَلَمی که تحت نام حکومت اسلامی قبل از ظهور امام زمان بلند شود عَلَم ظلم است و باید با آن مبارزه نمود. لذا از همراهی با نهضت و امام خودداری می نمودند و از مشارکت مردم نیز در این امر ممانعت به عمل می آوردند.

امام با دلی پرخون از جهل و تعصب این جماعت، در فرازهایی از ولایت فقیه به همه روحانیون

سفارش می کند که: " افکار جماعت مقدس نما که مردم را از داخل حوزه‏ های روحانیت، از اسلام و اصلاحات اجتماعی بازمی‏ دارند، اصلاح شود؛ آخوندهای درباری که دین را به دنیا می ‏فروشند از این لباس خارج و از حوزه‏ ها طرد و اخراج شوند." (ولایت فقیه، امام خمینی، ص137) و پس از انقلاب در فرازی از نامه ای که به منشور روحانیت معروف شد با اشاره به افکار همین جماعت می نویسد:

" در شروع مبارزات اسلامی اگر می‏ خواستی بگویی شاه خائن است، بلافاصله جواب می ‏شنیدی که شاه شیعه است! عده‏ای مقدس نمای واپسگرا همه چیز را حرام می‏ دانستند و هیچ کس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند. خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختی های دیگران نخورده است. وقتی شعار جدایی دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردی و عبادی شد و قهراً فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست [و] حکومت دخالت نماید، حماقت روحانی در معاشرت با مردم فضیلت شد. به زعم بعض افراد، روحانیت زمانی قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپای‏ وجودش ببارد و الا عالم سیاس و روحانی کاردان و زیرک، کاسه‏ ای زیر نیم کاسه داشت. و این از مسائل رایج حوزه‏ها بود که هر کس کج راه می‏رفت متدین تر بود." (صحیفه امام، ج21،ص278-279)  

امام همچنین در این نامه با اشاره به فقر حوزه ها در زمینه علوم عقلی و عدم آشنایی با فلسفه و عرفان، خاطرات تلخ دوران گذشته را مرور می کند که یاد گرفتن زبان خارجی، کفر و فلسفه و عرفان، گناه و شرک به شمار می‏رفت و در مدرسه فیضیه فرزند خردسالش، مرحوم آقا مصطفی از کوزه ‏ای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که امام فلسفه می‏ گفت. ایشان همچنین با اشاره به بروز انقلاب و اصلاحات نسبی که در وضع حوزه ها به وجود آمد آن را از الطاف خداوند برمی شمارند که اگر نبود و اگر همان روند ادامه می‏ یافت، وضع روحانیت و حوزه ‏ها، وضع کلیساهای قرون وسطی می ‏شد. (ر.ک: همان،ص279)

 امام خطر این اندیشه های واپس گرا و متحجر را از حـوزه ها منتفـی ندانسته و آنها را به مارهـای خوش خط و خالی تشبیه می نماید که مروج اسلام آمریکایی و دشمن رسول الله  اند و با ژست مقدس مآبی چنان تیشه به ریشه دین و انقلاب و نظام می ‏زنند که گویی وظیفه‏ ای غیر از این ندارند.(ر.ک: همان،ص278)

در منظر امام، خطر عالمان بی عمل و روحانیت نا آگاه خطری عظیم تر و ضرباتی که اینان بر پیکر اسلام وارد نموده اند به مراتب کاری تر از معاندین آگاه و رو در رو بوده است. کسانی که با قرار گرفتن در جبهه خودی، به انواع لطایف الحیل و به واسطه جهل و تعصب، به بازوان توانمند دشمن در صف خودی مبدل شدند. امام معتقدند استکبار وقتی که از نابودی مطلق روحانیت و حوزه‏ ها مأیوس شد، دو راه برای ضربه زدن انتخاب نمود؛ یکی طریق ارعاب و زور و دیگری راه خدعه و نفوذ. وقتی حربه ارعاب و تهدید چندان کارگر نشد و هر گونه راه نفوذ و به زانو در آوردن را مسدود یافتند، راه های نفوذ تقویت گردید. اولین و مهمترین حرکت، القای شعار جدایی دین از سیاست بود که این حربه در حوزه و روحانیت تا اندازه‏ ای نیز کارگر شده بود تا جایی که دخالت در سیاست دون شأن فقیه و ورود در معرکه سیاسیون تهمت وابستگی به اجانب را به همراه داشت.( ر.ک: همان،ص278)

 تاکید بر لزوم توجه به فقه پویا

همچنانکه اشاره شد رد پای مبانی حکمت صدرایی در جای جای آراء و اندیشه امام نمود دارد که نمود این دیدگاه در فلسفه سیاسی امام، به مبانی دموکراسی اسلامی و جمهوری اسلامی منتج شده است. در ساحت علوم اسلامی و خصوصا فقه نیز وجه دیگری از این نظرگاه حکمی خودنمایی می کند که در آراء امام تحت عنوان فقه پویا قابل بررسی است.

از دیدگاه ملاصدرا، عارف ربانی، فیلسوف و حکیم متأله، در سفر چهارم به میان مردم می آید. او با احساس تکلیف در صدد است تا به هدایت و اصلاح جامعه بپردازد. مأموریت او این است که جامعه را اصلاح کند، پس سیاست به معنای صرف اعمال قدرت که جامعه شناسان سیاسی مطرح می کنند، نیست، بلکه به معنای هدایت و اصلاح است. این نکته جالب است که این اصلاح، بخشی از سیر و سلوک عرفانی عارف است ؛ یعنی اگر این اتفاق نیفتد، عرفان عارف، کامل نمی شود. در اینجاست که پیوند میان فرد و جامعه در اندیشه ملاصدرا و امام نمود می یابد؛ یعنی امام، با اصلاح مردم در حال سلوک عارفانه است.( هفته نامه پگاه حوزه - 1386 - شماره 217، عماد افروغ)

 برخی کسانی که با این دیدگاه موافق نیستند، در این خصوص قائل به دوگانگی هستند و بعضی نیز حریم خصوصی و حریم اجتماعی را از حالت طبیعی خود خارج کرده بر این اعتقادند که دین به حریم خصوصی مربوط است و جامعه باید بر اساس همان نگاه های عرفی اداره شود.(همان) از سوی دیگر مبنایی بنام عرف در اجتهاد وجود دارد که در مساله فقه پویا، مساله عرف و مدخلیت آن در اجتهاد، مورد نظر امام نیز بوده است این مساله تبدیل به دغدغه ذهنی امام شده بود که چگونه می شود در این عصر، مبانی و اصول فقهی را در جامعه عملی نمود:

"هدف اساسی این است که ما چگونه می‏ خواهیم اصول محکم فقه را در عمل فرد و جامعه پیاده کنیم و بتوانیم برای معضلات جواب داشته باشیم و همه ترس استکبار از همین مسأله است که فقه و اجتهاد جنبه عینی و عملی پیدا کند و قدرت برخورد در مسلمانان به وجود آورد."( صحیفه امام، ج4‏،ص289-300)   

از این رو مساله عرفی شدن و مدخلیت زمان و مکان در آراء و اندیشه های امام تبدیل به صفتی لاینفک گردیده است. البته وقتی از عرفی شدن در آراء امام سخن می گوییم نباید با عرفی شدن دین در مسیحیت همسان انگاری شود.

امام به مساله اجتهاد پویا و دخالت عرف و زمان و مکان  در آراء مجتهد با نگاه مثبت می نگرد اما پایبندی به اصول و بنیان های فقه سنتی و جواهری را نیز در پیش رو دارد:

" این مسأله نباید فراموش شود که به هیچ وجه از ارکان محکم فقه و اصول رایج در حوزه ‏ها نباید تخطی شود. البته در عین اینکه از اجتهاد «جواهری» به صورتی محکم و استوار ترویج می‏شود، از محاسن روشهای جدید و علوم مورد احتیاج حوزه ‏های اسلامی استفاده گردد."( همان،ص380)

از نظر مجتهد، زمان و مکان دو ظرفی هستند که جامعه را در بر گرفته اند و در حقیقت، جامعه و حیات جوامع انسانی بدون تصور سریان این حیات در بستر زمان و مکان، تصوری موهوم و عقیم است و زمانی که در باب دخالت این عنصر لاینفک از حیات فردی و اجتماعی در اجتهاد سخن گفته می شود مراد این است که راه و رسم، و دأب، و دیدن، و عرف و سنت هر جامعه در هر دوره، و هر جا باید مورد عنایت خاص فقیه باشد تا در پرتو این بستگی با جامعه فتاوی او راهگشا گردد و حلال مشکلات فراوانی که پیرامون جامعه را فرا گرفته است، باشد.

زمان، واحدی است یکپارچه و ثابت، نه مبدایی بر آن متصور است و نه مقصدی. اما با وجود اینکه زمان مفهومی انتزاعی دارد که نوعی ثبات و یکپارچگی را تداعی می نماید اما بدیهی ترین امر متصور و اثری که از زمان تجلی می نماید عبارت است از تغییر و تحرک. و این خود یکی از شگفتی های آفرینش و پارادوکس های حیرت بار خلقت است که چگونه، حقیقتی که خود نماد یکپارچگی و ایستایی و ثبات است، منشا پویایی و تحرک و تبدیل و تبدل می گردد.

آیا ما می توانیم تغییر را درک کنیم؟ آیا تغییر امری محسوس است یا معقول؟ آنچه در نخستین استنباط به ذهن متبادر می گردد این است که تغییر را نمی توان با حس دید و درک نمود، بلکه آنچه به چشم حس می آید مظاهر و آثار تغییر است نه خود تغییر. به عبارت دیگر، تغییر در درون اتفاق می افتد که پیامدهای آن در بیرون قابل مشاهده، لمس و درک است و چنانچه در درون تغییری نباشد مسلما بیرون نیز راکد خواهد بود.(سنت و تجدد، غلامحسین ابراهیمی دینانی، صص 119-123) این اساس «حرکت جوهری» در حکمت صدرایی است که امام با توجه کامل به این درونمایه حکمی، در ساحت تئوری و علم نیز آن را دخیل نموده و پویایی را قرین فقه سنتی نموده است.

دنیای جدید، مسائل جدیدی را بوجود آورده و فقه به عنوان متولی وضع و اجرای مقررات چگونه زیستن، باید پاسخ های درخور و شایسته ای را برای این تنگناهای جدید داشته باشد و این مهم میسر نمی گردد مگر با پذیرفتن مساله تغییر در عین ثبات و ثبات در عین تغییر. و این همان چیزی است که در اندیشه علمی امام تحت عنوان فقه پویا طرح شده است.

انسان فطرتا بر دو میل اصلی در نهاد خود آگاه است و در کشاکش دائمی میان این دو میل قدرتمند در تکاپوست و همین تلاش بی وقفه است که زندگی انسان را معنا می بخشد و به آرمان های او رنگ واقعیت؛ یکی میل به تسلیم و انقیاد که از رهگذر عشق، انسان این میل مقدس فطری را تسکین می بخشد و مبانی تئوریکی آن را نیز با اتکاء بر نقل(اعم از کتاب و سنت) پی ریزی می نماید و تقلید، روش عملی این ساحت از وجود انسان است. و دیگری میل به پرسش، چون و چرا نمودن و عصیان. عقل متکفل این عرصه از وجود اوست و انسان موجودی است در کشاکش میان این دو نیروی متضاد باطنی خویش. دکتر دینانی در این رابطه ضمن اشاره به اینکه در تعارض عقل و نقل، عقل خالص و نقل خالص، یک پندار اشتباه است می گوید: «ما اساسا عقل خالص نداریم. زیرا عقل همواره به مافوق و مادون خود محدود است. بنابراین عقل از سنت منفک نیست، زیرا اگر از سنت بریده شود اصالتش را از بین می برد. نو، هم برای کسی که سنت را رد می کند بی معناست. زیرا نو در ارتباط با گذشته معنا دارد. نو بدون گذشته نو نیست... نقل هم بدون عقل بی معناست. ممکن نیست نقلی وجود داشته باشد که عقل در آن مطرح نباشد. آیا هر آنچه نقل خالص باشد نظر کردن در آن جایز است یا خیر؟ اگر باید نظر کرد، نقل خالص نیست. به علاوه امر خداوند که به صورت نقل برای ما مطرح می شود، از عالم معقول در نقل تجسم پیدا می کند. وقتی که عقل در آن نظر کرد و آن را مورد توجه قرار داد برایش سوال مطرح شد؛ نمی توانی نظر کنی و سوال نداشته باشی. اگر نظر کردی و سوال داشتی، «چرا» هست و اگر چرا هست استدلال هست و اگر استدلال هست برهان هست. پس نقل خالص وجود ندارد عقل خالص هم وجود ندارد. ما باید بین عقل و نقل، راه خود را ادامه بدهیم.»(سنت و تجدد، غلامحسین ابراهیمی دینانی، ص123) و فقه پویا در منظر امام، دقیقا همین صراط میانه عقل و نقل، سنت و مدرنیسم و برهان و قرآن است که به نوبه خود یکی از دستاوردهای متعالی امام به شمار می رود. البته فقه شیعه تقریبا در تمام دوران خود از دوران عصمت تا کنون، همواره متصف به این صفت بوده و کمتر برهه ای بوده که مجتهدان و علما از اظهار نظر و واکنش نسبت به امور مستحدثه زمان خود، امتناع نمایند. لکن در هیچ برهه ای همچون زمانی که ما در آن قرار گرفته ایم، تقابل میان این دو ساحت، بدین حد علنی و عینی نبوده است و لذا احساس نیاز به احکامی که توانایی سامان دادن به پرسش های جدید را داشته باشد نیز تا به حد امروز، ضروری و حیاتی نبوده است.

امام نگاه خاصی به جامعه دارد، چون بحث زمان و مکان، جمهوریت، منافع، مصالح ملی و موضوعات مستحدثه، حتما باید دارای فلسفه اجتماعی باشد که این فلسفه اجتماعی است و این دو به هم مرتبط هستند. هم چنین آنان اصلاح جامعه را بخشی از عرفان عارف می دانند؛ اما امام افزون بر اینها به نکاتی توجه می کند که ملهم از عبرت های تاریخ و سرگذشت بشر است. امام بر اساس جهان بینی خویش، برای جامعه موجودیتی مستقل قائل است ؛ همان لایه نو ظهور که الزاماً قابل تقلیل به اجزا نیست ؛ ولی با اجزا ارتباط دارد. انسان وجه برجسته ای در اندیشه امام دارد که از او با اسم اعظم الهی، عالم صغیر و عصاره هستی یادمی کند؛ ولی جامعه نیز برای خود محلی از اعراب دارد. بدون داشتن این نگاه، فهم مباحث امام در باب زمان و مکان و دخالت شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در موضوع و تغییر حکم، دشوار است. (هفته نامه پگاه حوزه - 1386 - شماره 217، عماد افروغ)

وقوع انقلاب فرصت مغتنمی را در اختیار حوزه ها قرار داد تا با تکیه بر مبانی دانشی امام در زمینه فقه پویا و عرضه این پویایی بر فقه جواهری و سنتی، راهی میانه و طریقی بینابین را جهت حفظ اصول و مبانی فقهی و شرعی از یکسو و پاسخگویی به نیازهای طبیعی و سوالات متاثر از تغییرات زمان، از سوی دیگر بیابد. امام اگر چه با جسارت و شجاعت تمام، عرصه های جدیدی فرا روی فقه شیعی گشود اما هیچگاه از ریشه ها و اصول اندیشه فقه شیعی نیز غفلت ننمودند و همواره بر لزوم حفظ شیوه های اجتهاد و بررسی علوم اسلامی بر مبنای تعالیم و طریقه علمای سلف تاکید می ورزیدند:

" تردیدی نیست که حوزه ‏های علمیه و علمای متعهد در طول تاریخ اسلام و تشیع مهمترین پایگاه محکم اسلام در برابر حملات و انحرافات و کجروی ها بوده‏ اند... در بُعد خدمات علمی حوزه‏ های علمیه سخن بسیار است که ذکر آن در این مختصر نمی‏ گنجد. بحمدالله حوزه ‏ها از نظر منابع و شیوه ‏های بحث و اجتهاد، غنی و دارای ابتکار است. تصور نمی‏ کنم برای بررسی عمیق همه جانبه علوم اسلامی طریقه‏ ای مناسب تر از شیوه علمای سلف یافت شود." (صحیفه امام،ج21،ص274-275)   

 وحدت حوزه و دانشگاه

اگر امام را قهرمان عرصه وصل و پیوند بین اندیشه ها بدانیم سخنی به اغراق و گزاف نرانده ایم. از حرکت احیایی و اصلاحی او در باب تقریب آراء و تقرب قلوب آحاد جامعه با یکدیگر تا طرح آراء فقهی در جهت پیوند میان عقل مدرن و نقل سنتی تا برقراری آشتی و پایان دادن به تخاصم چند صد ساله بین طوایف مختلف علوم اسلامی از فقها و عرفا و متکلمین و فلاسفه و ... همه شواهدی مستدل بر این مدعاست و آنچه در این میان یکی از قلل افتخار در آراء اصـلاحی امام محسوب می گردد، پروژه وحدت حوزه و دانشگاه است و آنچنان که او خود نیز بیان نمود، بزرگترین ثمره انقلاب را اگر تنها در همین اتحاد میان حوزه و دانشگاه، علم و دین و عقل و سنت قلمداد نماییم، چیزی از ارزش انقلاب خمینی نخواهد کاست.

"من بزرگترین پیروزی را آشتی بین دانشگاه و مدارس علمی [حوزه‏های علمی‏] می ‏دانم. اگر ما هیچ پیروزی پیدا نکرده بودیم الا همین معنا که بین دانشگاه و طبقه روحانی نزدیک کردیم و تفاهم حاصل شد ... و این دست خیانتی که سالهای طولانی جدایی انداخته بود بین این دو طبقه قطع شد. و بحمد الله، هم روحانی فهمید که دانشگاهی آنچه اجانب گفته‏اند نبود و هم طبقه جوان و دانشگاهی فهمیدند که روحانی آن طور که برای اینها توصیف کرده بودند نبود."( صحیفه امام، ج‏6،ص21)   

همچنان که پیشتر اشاره شد پس از فروپاشی نظام دینمدار کلیسایی در اروپا و غلبه علم بر ارکان تئوریک و عملی جامعه مسیحی، مدارس و دانشگاه های جدید با رویکردی مدرن در کنار دیرها و مدارس علمی سنتی قد برافراشتند. به تبع اروپا، دامنه این تغییرات به ممالک شرق و مسلمان نیز کشیده شد و از آنجا که افکار جدید جاذبه فراوانی برای یک نظام سنتی داشت به زودی جای خود را در این سیستم پیدا نمود و در حکم رقیب عتید حوزه های علمی سنتی تلقی شد.

از سوی دیگر از آنجا که هیچ حربه دیگری به اندازه حربه فرهنگی، استعمار را به منافع خود در مشرق زمین نزدیک نمی نمود، این مدارس جدید بهترین پوشش برای ورود بی سر و صدا و بدون لشکرکشی استعمارگران به داخل مرزهای فکری و فرهنگی و جغرافیایی امم شرق بود. لذا علما که از این وضع تا حدودی مطلع شده بودند بنای ناسازگاری و مخالفت با همه مظاهر تمدن و من جمله تقابل با همین مدارس جدید را گذاردند. البته از ابعاد متعصبانه این واکنش نیز نباید غافل بود و همه را به پای خیراندیشی و مصلحت جویی این طایفه معظم فرض نمود. بودند – و هنوز هم هستند - بسیاری از علما که بواسطه عدم علم و وجود تعصب، همه مظاهر تمدن و مدرنیته را یکجا صناعت شیطان می دانستند و اگر هم به ضرورت و ناچار از ماشین به جای درشکه استفاده می نمودند با صدها توبه و استغفار، کدورت این معصیت را از دامن خود پاک می نمودند.

از آن سو نیز دانش آموختگان مدارس جدید- که با تاخیری حداقل دویست ساله در ایران تاسیس شده بود- با فضایی به کلی متفاوت از دنیای سنتی مواجه بودند و این مواجهه، پرسش های تازه را بوجود می آورد؛ چیزی که از سوی علمای سنتی غالبا با انگ شبهه افکنی مورد تاخت و تاز قرار می گرفت و متأسفانه این شیوه پاسخگویی به مسایل، هنوزهم با وجود گذشت چند قرن، در میان برخی از این طایفه مرسوم است.

عدم پویایی علوم سنتی و ناتوانی علمای سنتی در مواجهه با مسایلی که علوم جدید در ذهن و روان نسل جدید تزریق می نمود موجب شد تا شکاف میان این دو نهاد جامعه روز به روز عمیق تر و تعارض میان آنها جدی تر و عقیدتی تر شود. تا جایی که اگر عالم و طلبه ای به سمت و سوی دانشگاه و دانشگاهی رغبتی و رفاقتی نشان می داد در حیطه غربزدگان دین گریز داخل فرض می شد و از آن سو چنانچه تحصیل کرده دانشگاهی نیز به علوم دینی و عالمان گرایشی داشت متحجر و واپس گرا و سنتی خوانده می شد. ناراحت کننده تر از همه آن بود که اساس این تعارض و مخالفت، وارداتی بود و در فرهنگ و تعالیم اسلامی هیچ مبنایی برای این گونه تعارضات بین علم و دین نه سابقه تاریخی داشت و نه مبنای عقیدتی.

آنچه در اروپا رخ داده بود بر اثر ظرفیت دین حاکم بر اروپا بود و تبعات آن نیز در دامن جامعه اروپایی پرورش یافت و بالید. اسلام نه از بدو تاسیس و ظهور چنین تعارضی با مساله عقلانیت و علم داشت و نه در ادوار پس از پیامبر(ص) چنین مساله ای در فرهنگ و تمدن اسلامی به وجـود آمد؛ تا جایی که حتی نخستین دانشمندان علوم تجربی مسلمان، از شاگردان بلافصل و بی واسطه ائمه شیعه بودند. اما صرف وجود این پیشینه درخشان، نباید مانع از آسیب شناسی و ریشه یابی این معضل تقابل بین علم و دین در امت اسلامی گردد؛ پدیده ای که در اواخر قاجار در ایران، طبقه فکری و اجتماعی جدیدی بنام روشنفکران را در جامعه متولد نمود.

بی شک روشنفکری در ایران فرزند نامشروع مدرنیسم اروپایی بود و به تعبیر رهبر انقلاب، روشنفکری در ایران از همان ابتدا بیمار و معلول متولد شد. (بیانات معظم له در جمع دانشجویان دانشگاه تهران، 22 / 2 / 77) و علت این بیماری چیزی نبود جز دین گریزی و حتی دین ستیزی این طبقه نوظهور و جالب آنکه طبقه ای که تحت عنوان روشن فکر باید راه جامعه را به سوی تعالی و ترقی و کمال همه جانبه روشن نماید، به جای آنکه در این کوران تغییرات زمانه، شمعی برافروزد تا نور راه روندگان باشد چراغ بر سنگ کوبید تا همان کوره راه تعالی و کمال را نیز در ظلمت گم کند و روشن است که پیامد این نادانی جز درجا زدن و رکود یا بیراهه رفتن و انشعاب از اصل، حاصل دیگری نداشت.

اما وضعیت به همین منوال باقی نماند و در دوره پهلوی دوم، نهضت روشنفکری که مدت ها در جهت تقویت استعمارگران و اجانب تقلا می نمود با ظهور چهره های درخشانی، عقب ماندگی تاریخی خود را  تا حد بسیار زیادی جبران نمود و مسیر خود را اصلاح کرد و از همین جا بود که امام به ضرورت پیوند میان دو قشر نخبه و متفکر جامعه و برقراری آشتی میان دو ساحت جدا افتاده فرهنگ و اجتماع واقف شدند.

این نسل جدید متاثر از اندیشه های اصلاحی اقبال و در امتداد نهضت بیداری اسلامی سید جمال، در ایران قد برافراشتند و علم اصلاح و احیاء فکر دینی را در ایران بار دیگر بلند نمودند. افرادی که با تعلق خاطر به جامعه سنتی و تربیت معنوی بر پایه آموزه های اصیل اسلامی پا در میدان جهاد علمی نهاده بودند و اینک بیشترین دغدغه آنها پیراستن اسلام از حشویات و زوایدی بود که طی قرون متمادی و گردش اسلام در فرهنگ های گوناگون، بر عارض دین خودنمایی می نمود؛ پدیده ای عرضی که سیمای حقیقی دین را در زیر زیور خود مخدوش نموده بود. از سوی دیگر با قدرتمند شدن طبقه روشنفکری ضد مذهبی و غیر مذهبی در ایران و تهاجم همه جانبه مبانی تئوریکی لیبرال دموکراسی و کمونیسم به فرهنگ و دین، نبرد تمام عیاری برای آزادسازی اسلام از این معرکه درگرفت. در این شرایط بود که امام با طرح تئوری پیوند حوزه و دانشگاه، تعدادی از نخبگان حوزه را به ورود به دانشگاه و برقراری ارتباط از هم گسته میان این دو نهاد اصلی تولید فکر در جامعه تشویق نمودند و چهره های شاخصی همچون مطهری، بهشتی، مفتح و باهنر حاصل همین دیدگاه روشن بینانه بودند. استعمار و ایادی داخلی آن خوب می دانستند که آشتی میان این دو طبقه و اتحاد مجدد علم و دین، همه خواب های آنها را آشفته می کند، از این رو از هیچ تلاشی برای مخدوش نمودن این ارتباط فروگذار ننمودند؛ از لکه دار نمودن نام روشنفکرانی چون شریعتی و القای تعارض آنها با روحانیت تا دامن زدن به اختلاف نظرهای آنها با طبقه روحانی که موجب برخی تنش ها نیز شد. امام بعدها با اشاره به همین شیطنت استعمار و ایادی داخلی آنها در ایجاد تفرقه و جدایی بین حوزه و دانشگاه فرمودند:

"... روی هم رفته برای رسیدن به آمال خودشان دانشگاه را در مقابل دین قرار دادند، دین را در مقابل دانشگاه قرار دادند؛ یعنی علما را مقابل دانشگاهی ها قرار دادند، دانشگاهی ها را مقابل علما. ... ما با هم به جنگ- تقریباً باید گفت- بودیم در این مدت؛ و خداوند به ما منت گذاشت که ما همه با هم برادر شدیم. الآن باید حفظ این برادری را ما بکنیم. شما به ما نظر سالم داشته باشید، ما به شما نظر سالم داشته باشیم. همه ما برادر هستیم، همه ما اهل یک دین هستیم، اهل یک کتاب هستیم، اهل یک ملت هستیم." ( صحیفه امام، ج‏6،ص160)  

 پروژه پیوند دانشگاه و حوزه، برنامه ای در راه ساختن جامعه توحیدی‏ بود که در آن تمام ارکان نیازهای فردی و اجتماعی به تناسب مورد توجه قرار می گرفت. گرچه که حد آرمانی این پیوند زمانی حاصل می شود که این تعارض در هیچیک از ابعاد ظاهری و باطنی این دو نهاد عمده تولید فکر و متولی حرکت نرم افزاری جامعه وجود نداشته باشد. در این میان نقش میان رشته های واسط و پیوند دهنده میان این دو حوزه علم، از جمله راهکارهایی است که می تواند راهگشا باشد.

امام با طرح پروژه فقه پویا، گام مهمی در راستای تحقق این تقریب برداشت و این رویکرد، تمایل ذاتی و عملی حوزه را سمت روزآمد شدن و بهره مندی از تجارب دانشگاه و دستاوردهای نوین دانشی نشان داد. مساله مهم و اساسی در ذهن و زبان و اندیشه امام، انسان سازی بود و امام به خوبی بر این مساله واقف بود که انسان تک ساحتی انسان کاملی نخواهد بود. و تنها انسانی می تواند متکفل رفع نیازهای خود و جامعه باشد که به ابعاد متفاوت و حتی متناقض وجود خویش معرفت حاصل نموده و از این رهگذر به شناخت نیازهای جامعه خود نیز نائل آید:

«فرقی ما بین قشر شما و قشر ما در این مسأله نیست، ما هر دو طایفه باید تربیت کنیم قشر جامعه را. ما احتیاج به آدم داریم. مملکت ما احتیاج دارد به اینکه انسان درست بشود در آن؛ مؤمن باشد. این آدمی که از زیر دستگاه شما یا از دستگاه ما بیرون می ‏آید، اگر مؤمن باشد، دیگر نمی ‏شود که زیر بار ظلم اجانب برود و یا تطمیع بتوانند بکنند او را. ... آنی که تقوا و ایمان دارد نه تطمیع در او تأثیر می‏ کند- که خیانت کند- برای اینکه ببرد یک چیزی؛ و نه تهدید در او اثر می‏ کند؛ ... اگر شما و ما دست به هم بدهیم و ... جوان ها را مؤمن، متقی، بار بیاوریم، مملکتمان تا آخر احیا می‏ شود و اگر چنانچه ما کوتاهی بکنیم، این مسئولیت بزرگ را ما به دوش خودمان بکشیم و کوتاهی بکنیم در حق فرزندان این مملکت، فرض کنید چند روزی هم یک چیزی بشود و یک صورتی پیدا بکند، فردا بدتر از این است، به دست این اشخاصی که اعتقاد ندارند؛ ایمان ندارند؛ توجه به مصالح کشور ندارند؛ فقط برای مصلحت خودش می‏ خواهد کار بکند. [وضع بدتری پیش می‏آید].» (صحیفه امام، ج‏7، ص-471-472)

علم و دین اگر چه در دورانی در فرهنگ غرب به منزله دو نقیض مانعة الجمع پنداشته می شد اما با گذشت زمان و پدیدار شدن کاستی های علم تجربی و ناکافی بودن گزاره های دانشی در تکافوی نیازهای همه جانبه انسان، امروز علم متواضع تر از پیش و دانشمندان خاضع تر از اسلاف خود در قرون پیشین به راه حلی برای صلح و تفاهم می اندیشند. دنیای امروز، علم و دین را به مثابه دو روی یک سکه می انگارد که اگر چه در موارد متعددی با یکدیگر دچار تضاد و تعارض به نظر می رسند اما در بسیاری از امور نیز با یکدیگر مشترکند.

ولی این تازه ابتدای راه است. پانصد سال پس از رنسانس و پس از تمام هزینه های مادی و معنوی که نگرش جدایی علم و دین بر عهده تاریخ تکامل انسان نهاده شد، امروز به ثنویتی محتاطانه و تفکیکی محترمانه تر می اندیشند. هنوز هم عرصه هایی از عالم از وجود و حضور خداوند بی نیاز انگاشته می شوند. هنوز هم رویکرد خودبسندگی عالم چندان تغییری نکرده و نظامات مکانیک نیوتونی با اندکی رقت و تواضع، به استقبال مبانی کوانتومی می روند. هنوز بین علم و دین فاصله است.

اما در این سوی تاریخ، اندیشه امام با تغذیه از سرچشمه جوشان حکمت و معرفت اسلامی، مبنایی دیگر را برای این تعارض رقم می زند. مبنایی که در آن علم و عالم و معلوم هر سه در وحدتی ذاتی با یکدیگر پیوند خورده اند و تعارضی میان عقل و عاقل و معقول نیست. در این نظرگاه، علم و دین نه تنها دو روی یک سکه نیستند بلکه در مساوقت با یکدیگرند؛ نه علم بدون دین وجود دارد و نه دین بدون علم. نه شرع از عقلانیت تهی است و نه معقولات تهی از مبانی دینی و آسمانی. عالم مراتب ظهور یک وجود مطلق است و آنچه از تلون و تکثر و تضاد نیز به نظر می رسد حاصل نگاه جزیی و «شناخت شعاعی» از دایره وجود است. در منظر کل نگر و تمام اندیش، جهان پیکره واحدی است که در آن هر چیزی به جای خویش نیکوست و هر عضوی در ارتباط ذاتی و ناگسستنی با دیگر اعضا، در کار پیشبرد کل مجموعه تلاش می کند؛ نگره ای که از آن به وحدت در کثرت و کثرت در وحدت تعبیر شده است.

در منظر امام نه فرد بدون توجه به جامعه و نیازهای اجتماعی خود به باروری و شکوفایی می رسد و نه جامعه بدون در نظر گرفتن نیازهای فردی تک تک اعضا و افراد خود به پویایی و کمال آرمانی دست می یابد. از این رو توجه به «خود» و خودسازی افراد، جایگاه مهمی را در ذهن و اندیشه امام اشغال نموده است. بدون توجه به لایه های زیرین شخصیت و وجود آدمی که از آن تعبیر به «خود» شده است بخش مهمی از وجود انسان مغفول واقع می گردد و تنها نیمی از ظرفیت بالقوه وجود انسان از قوه به فعل در می آید. از این رو شکوفایی، باروری و تعالی ایمان در سرشت و سرنوشت فرد و جامعه همان قدر مهم و حیاتی است که بالندگی و رشد علمی و عقلی.(ر.ک: صحیفه امام، ج‏7، ص، 473)

از این رو در نگاه امام، سعادت ملت در گرو پیوند و وحدت حوزه و دانشگاه‏ دیده شد. دانشگاه باید‏ پیوند خودش را با حوزه محکم کند و حوزه نیز متقابلاً باید پیوستگی خودش را به دانشگاه محکم کند. چراکه این دو قشری هستند که اگر اصلاح بشوند، ملت ها اصلاح می‏ شوند و افساد و انزوای آنها، مملکت و کسانی را که می‏ توانند در مملکت کاری بکنند منزوی خواهد کرد.(ر.ک: صحیفه امام، ج‏،14،ص187-188)

 

 منابع

صحیفه امام، ج‏3و6و7و14و18و21،تهران:مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378،چاپ اول

فقه ، چالش ها،کاستی ها و بایستگی های آن، علی اکبر رشاد، مجله کتاب نقد، پژوهشکده فرهنگ و اندیشه اسلامی، سال دوم، ش 3 [پیاپی 7] (تابستان 77)

ولایت فقیه، امام خمینی ، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چ 6، پائیز 1376ه‍.ش.

هفته نامه پگاه حوزه - 1386 - شماره 217، عماد افروغ

سنت و تجدد، غلامحسین ابراهیمی دینانی، مجموعه مقالات گفتگوهای اسلامی – مسیحی، انتشارات الهدی، چ اول، 1384

 

منبع: حضور، ش 90، ص 94.

انتهای پیام /*