خائولا ناکاتا

نظری بر حجاب از درون

برای یک غیر مسلمان، اسلام به زندانی بدون هیچ آزادی یا رهایی شبیه است؛ اما با زیستن تحت لوای اسلام، ما آرامش، آزادی و لذتی را حس می کنیم که به هیچ روش دیگری قابل تجربه نیست. شاید کسی ادعا کند شخصی که با اسلام زاده شده است، اعتقاد دارد که این دین بهترین است؛ بدین دلیل که آن شیوه ای از زندگی است که او همیشه با آن دمخور بوده است و بدون تجربه کردن جهان بیرون در آن رشد یافته است؛ اما من کسی هستم که دین خود را تغییر داده است، من به اصطلاح آزادی و لذتهای زندگی مدرن را رها کردم و اسلام را برگزیدم.

کد : 150438 | تاریخ : 02/05/1396

 

نظری بر حجاب از درون

خائولا ناکاتا

زمانی که من در اوایل دهه 1990 در فرانسه[1] به اسلام گرویدم، مجادله بر سر پوشش حجاب[2] در مدارس، مسأله بشدت داغی بود. فرانسویان با مشکلات اقتصادی رو به رو بودند که منجر به بیکاری زیاد و ناامنی اجتماعی شده بود. این در شهرهای بزرگ به طور عمده حس می شد. به جمعیت مهاجر، بخصوص از کشورهای مسلمان، به چشم یکی از علل بیکاری نگریسته می شد. منظره حجاب در شهرها و مدارس این کشور تنها به وخیمتر شدن دیدگاهها نسبت به مسلمانان، که از قبل هم منفی بود، منجر می شد. اکثریت مردم فکر می کردند که مجاز نمودن دانش آموزان به استفاده از پوشش حجاب،  بر خلاف اصول نظام آموزشی عمومی مبنی بر رعایت بی طرفی در قبال مذهب می باشد. من هنوز مسلمان نشده بودم، و نمی توانستم درک کنم که چرا مدارس تا به این حد در مقابل یک تکه پارچه معمولی که روی سر انداخته می شود نگران هستند. من نیز که از بیرون به حجاب می نگریستم، اهمیت آن را برای مسلمانان درک نمی کردم؛ اما من این نکته را در نظر گرفتم که مدارس با حفظ بی طرفی در موضوعات مذهبی، هنوز هم مجبور بودند به عقاید یک دانش آموز و عمل کردن به وظایف مذهبی احترام بگذارند. این عمل، تا زمانی که به اصطلاح نظم مدرسه را به هم نزند، نباید منع گردد.[3]

فرانسویان، همانند بیشتر غربیان دیگر، انتظار داشتند که با ریشه گرفتن غربزدگی و دنیاگرایی، حجاب بمیرد و به تاریخ بپیوندد. اما، در جهان اسلام، بخصوص در بین نسل جوانتر، موج عظیمی از بازگشت به حجاب در حال گسترش به کشورهای مختلف بود. این تجدید حیات، بیانی از احیای اسلام است. آن، بخشی از فرآیند بازگرداندن غرور و هویت به مسلمانان است، که به کرات از طریق استعمار و استثمار اقتصادی مورد حمله قرار گرفته بود.

من اهل ژاپن هستم. در تاریخ ما، ما اولین برخورد با فرهنگ غربی را در عصر میجا[4] تجربه کردیم. در طول این دوران، ژاپنی ها علیه شیوه زندگی غربی، از جمله لباسهای غربی، واکنش نشان دادند. بنابراین، برای مردم من، پایبندی عربها و دیگران نسبت به اسلام می تواند با سنت گرایی محافظه کاران یا ضدِّ غربی شدن که خود ژاپنی ها تجربه کردند مقایسه شود. به نظر می رسد که انسان تمایلات محافظه کارانه دارد و در نتیجه هر چیز جدید و ناآشنا را رد کرده و با جهالت علیه آنها واکنش نشان می دهد. انسان بندرت می ایستد تا تفحصی بکند که آیا این کار خوب است یا بد. درباره مردم غیر مسلمان نیز که درباره حجاب به عنوان نشانه ای از سرکوب قضاوت می کنند چنین است. آنها بر این باورند که زنان مسلمان بَرده سنتها بوده و از وضعیت «تأسفبار» خود غافلند. این مردمان فکر می کنند که رستگاری یک زن مسلمان، از طریق جنبش آزادیبخش زنان یا گونه ای دیگر از ارتقای اجتماعی و اقتصادی ـ که به او استقلال خواهد داد، او را بیدار خواهد کرد و از قیود سنت و حجاب رها خواهد کرد ـ به دست می آید.

این نقطه نظر ساده لوحانه، عموماً با آنهایی که معلومات کمی درباره اسلام دارند اشتراک دارد. غیر مسلمانان که به سکولاریسم و التقاط مذهبی خو کرده اند، به سادگی از درک اینکه چرا یک شخص ممکن است بخواهد که خود را براساس یک نظام مذهبی که قرنها قبل ایجاد شده است، هماهنگ نماید عاجز می باشند. آنها قدرت اسلام و جاذبه آن را که جهانی و ابدی است نمی فهمند. این واقعیت که شمار روزافزونی از زنان با ملیتهای متفاوت در سرتاسر جهان به اسلام باز می گردند و خود را می پوشانند، آنها را آزار می دهد. آنها درباره این «چیز عجیب» ـ یک پارچه مات که نه تنها موی زنان بلکه گاهی چشمانشان را می پوشاند ـ ناراحتند. یک غیر مسلمان با نگاه از خارج هرگز نمی تواند عملاً بفهمد که در ورای حجاب چه چیز وجود دارد؛ من هم نمی توانم. بسیاری از کتابها که به این موضوع می پردازند صرفاً از زاویه مشاهده خارجی این کار را انجام می دهند. نویسندگان آنها نمی توانند بفهمند که یک زن از پشت حجاب چه چیز می بیند. و تنها پس از اینکه در سال 1991 مسلمان شدم، بینش من هم شفاف گشت. حجاب برای من نه اهمیت اجتماعی دارد و نه اهمیت سیاسی، بلکه تنها نشان دهنده یک اعتقاد مذهبی است.

در طول زمانی که می خواستم تصمیم بگیرم که آیا اسلام را بپذیرم یا نه، من نه با جدیت درباره توانایی خود برای انجام پنج نوبت نماز روزانه فکر کردم و نه به طور عمیق درباره پوشیدن حجاب اندیشیدم. شاید می ترسیدم در درون خود یک واکنش منفی پیدا کنم که بر روی تصمیمم مبنی بر مسلمان شدن تأثیر بگذارد. تا زمان اولین دیدارم از مسجد پاریس، من در جهانی زندگی کرده بودم که با اسلام هیچ تماسی نداشت. من به هیچ عنوان با نماز و پوشش اسلامی آشنایی نداشتم، و به سختی تصور می کردم که خودم هم این وظایف را انجام خواهم داد و ای این شیوه ها را اتخاذ خواهم نمود. با این حال، چیزی در درون من اتفاق افتاد، و اشتیاق من برای ورود به جرگه مسلمانان چنان قوی گشته بود که واقعاً درباره آنچه که پس از مسلمان شدن در انتظارم بود، نگران نبودم. ممکن است قابل توجه به نظر آید، اما در واقع، من با لطف پروردگار به سوی اسلام هدایت شدم.

  قدم اول

پس از گرویدن به اسلام، هر چند من به پوشیدن حجاب خو نکرده بودم، اما خیلی زود کم کم منافع آن را دریافتم. چند روز پس از اولین حضورم در سخنرانی روز یکشنبه در مسجد، من یک روسری خریدم که یکشنبه هفته بعد بر سر کنم. هیچ کس به من نگفت که روسری سر کنم ـ من صرفاً می خواستم به خاطر احترام به مسجد و خواهران مسلمان دیگر که در آنجا بودند این کار را بکنم. من بی صبرانه منتظر آمدن یکشنبه بودم؛  چون آن سخنرانی یک تعالی روحی در من ایجاد کرده بود که تا آن زمان تجربه نکرده بودم. قلب من، آنقدر گرسنه غذای روحی بود، که هر کلمه از سخنرانی را جذب می نمود؛ درست همان طور که یک اسفنج خشک آب را جذب می کند. قبل از آنکه روز یکشنبه بعد به داخل سالن سخنرانی بروم، وضو گرفتم و روسری را سر کردم. پس از سخنرانی برای اولین بار وارد نمازخانه شدم. در اتاقی که با سکوت سنگینی پر شده بود،  همراه با خواهران دیگر نماز خواندم. آن چند ساعتی که در مسجد گذراندم، چنان احساس خوشحالی و رضایتی در من ایجاد کرد که من حتی پس از ترک مسجد نیز روسری ام را روی سرم نگاه داشتم تا این خوشحالی را در قلب خود حفظ کنم. به خاطر هوای سرد آن زمان، روسری من توجه کسی را جلب نکرد. این اولین حضور من در اجتماع با «حجاب» بود، و من در درون خود یک حس متفاوت داشتم؛ احساس می کردم منزه و محفوظ می باشم. من به خداوند بیشتر احساس نزدیکی می کردم.

به عنوان یک زن ژاپنی در یک کشور خارجی، زمانی که مردان در مکانهای عمومی به من خیره می شدند، احساس خوبی نداشتم. با این حال، من با حجاب خود احساس محفوظ بودن می کردم. من دیگر خود را مانند یک شیء که بی ادبانه به او خیره می شدند نمی دیدم.

پس از آن، هرگاه بیرون می رفتم حجاب می پوشیدم. این یک عمل خودجوش و داوطلبانه بود که هیچ کس مرا وادار به انجام آن نکرد. اولین کتابی که من درباره اسلام خواندم، حجاب را با اصطلاحات معمولی توضیح می داد، بدین مضمون که «خداوند بسیار سفارش کرده است» . اگر کسی با لحنی آمرانه گفته بود که «تو باید به محض اینکه وارد اسلام شدی حجاب بپوشی»، شاید من دلم می خواست بر خلاف آن دستور عمل کنم. معنی کلمه اسلام «تسلیم» به اراده خداوند و اطاعت از فرمایشات اوست. برای کسی مانند من، که سالهای بسیاری بدون مذهب زیسته بود، پیروی از هر گونه فرمان بدون احساس مقاومت دشوار بود؛ اما فرامین پروردگار فارغ از خطا می باشند و رفتار صحیح اسلامی عبارت است از پذیرفتن و عمل نمودن به آنها بدون سؤال کردن. تنها فهم انسان است که به خطا می رود. و من، که مانند بسیاری دیگر تنها به قدرت استدلال خود اعتقاد داشتم، پی در پی نیاز به پیروی از هر گونه قدرت موجود یا نظامهای ارزشی را مورد سؤال قرار می دادم. با این حال، در این نقطه از زندگی خود، اراده من به صورت خودجوش با اراده خداوند هماهنگ گردیده بود و من قادر شده بودم وظایف اسلامی خود را بدون هر گونه احساس اجبار به انجام برسانم. الحمدلله.

من به پوشش جدید خود، که نه تنها علامتی از اطاعت من از خدا بود، بلکه همچنین اعلام آشکار عقایدم بود، راضی شدم. زن مسلمانی که حجاب می گذارد، به وضوح در داخل یک جمعیت قابل شناسایی است. در مقابل، اغلب از طریق به زبان آوردن می باشد که عقاید یک غیر مسلمان را می توان فهمید. آن یک بیان واضح از اعتقادات من، و گوشزدی است به دیگران که خداوند وجود دارد، و نیز گوشزدی به من از تسلیم من به خداوند. حجاب به من می گوید: «مراقب باش، تو باید مانند یک مسلمان رفتار کنی» . درست همان طور که یک پلیس در لباس رسمی خود از وظایف خود بیشتر آگاهی دارد، حجاب من نیز هویت من به عنوان یک مسلمان را تقویت می کند.

حجاب به مسلمانان اجازه می دهد که همدیگر را تشخیص دهند و احساسات خواهرانه ما را تقویت می کند. بعنوان مثال، یک بار من داشتم می رفتم که در جلسه یک گروه تحقیقی مسلمانان شرکت کنم، اما از محل آن اطمینان نداشتم. زمانی که منتظر اتوبوس بودم، متوجه چند خواهر باحجاب شدم. من فرض را بر این نهادم که آنها هم دارند می روند تا در همان جلسه تحقیقاتی شرکت کنند، بنابراین جلو رفتم و به آنها  «السلام علیکم» گفتم و به آنها پیوستم. ما، در خواهریِ مشترک خود، بدون حتی شناختن همدیگر با هم سلام و علیک کردیم. این در اسلام توصیه شده است، چرا که پیامبر(ص) می فرماید: «... و سلام کنید به آنها که می شناسید و به آنها که نمی شناسید» .

 قدم دوم

دو هفته پس از گرویدنم به اسلام، برای شرکت در مراسم عروسی خواهرم به ژاپن بازگشتم. من، پس از گرویدن به اسلام، کشف کرده بودم که به دنبال چه هستم. در نتیجه،  دیگر علاقه ای به گرفتن دکترا در رشته ادبیات فرانسه نداشتم. در عوض، علاقه مفرط من متوجه یادگیری عربی و قرآن گردید، بنابراین تصمیم گرفتم به فرانسه برنگردم.

باقی ماندن در یک شهر کوچک در ژاپن یقیناً یک آزمایش بود. من به تازگی به اسلام گرویده بودم و معلومات بسیار کمی داشتم و کاملاً از دیگر مسلمانان جدا افتاده بودم. با این حال، این جدایی وجدان اسلامی مرا تشدید کرد. به جا آوردن نمازهای پنجگانه روزانه و پوشیدن یک روسری، به من کمک کرد که هویت اسلامی خود را تأیید نموده و رابطه مرا با خداوند قوت بخشید. من در انزوای خود اغلب به سوی خدا رو می کردم.

شیوه لباس پوشیدن من در این زمان تغییرات عمده خود را تجربه کرد. اسلام زنان را از آشکار نمودن شکل بدن خود در انظار منع می کند. بنابراین، مجبور بودم بسیاری از لباسهایم را که شکل بدن مرا برجسته می نمود، دور بیندازم. دامنهای کوتاه، شلوارکها و بلوزهای آستین کوتاه باحجاب همخوانی ندارند، بنابراین من برای خودم شلوار و رولباسی به سبک پاکستانیها درست کردم. زمانی که مردم به مد جدید «عجیب» من خیره می شدند، ناراحت نمی شدم.

  قدم سوم

شش ماه پس از گرویدنم به اسلام، به مصر سفر کردم. تصمیم گرفته بودم اشتیاق شدید خود برای مطالعه عربی و اسلام را در یک کشور مسلمان دنبال کنم. در قاهره تنها یک ژاپنی را می شناختم، و در خانواده ای که میزبان من بود هیچ کس انگلیسی نمی دانست. زمانی که برای اولین بار چشمم به میزبان زن خود افتاد بسیار متعجب شدم. او از فرق سر تا نوک پا، از جمله صورتش، در سیاه پوشیده شده بود. من قبلاً در فرانسه زنی را در لباس سیاه و روبنده دیده بودم. و آن زمانی بود که در یک کنفرانس اسلامی عظیم شرکت کرده بودم و حضور او در بین مسلمانان دیگر، که لباسها و روسریهای رنگارنگ به تن داشتند، بسیار عجیب به نظر می رسید. به خاطر می آورم که با خود فکر کردم: «این زنی است که سنتهای عرب او را به اسارت کشانده است، و از تعالیم واقعی اسلام بیخبر است!» . در آن زمان معلومات من از اسلام بسیار محدود بود و من بر این اعتقاد بودم که پوشاندن صورت از سنن قومی ریشه می گیرد و در اسلام هیچ بنیانی بر آن نیست. در همان حال که این زن مصری مرا به داخل خانه اش هدایت می کرد، فکر مشابهی به ذهن من خطور کرد. من خواستم به او بگویم: «شما افراط می کنید، و این غیر طبیعی است» . تلاشهای او برای احتراز از هر گونه تماس با مردان نیز ناهنجار به نظر می رسید.

کمی پس از آن، این خواهر به من اطلاع داد که لباس من برای پوشیدن در انظار نامناسب است. هر چند من اعتقاد داشتم که لباس من نیازهای پوشش اسلامی را تأمین می کند، اما به قدر کافی انعطاف پذیر بودم که خود را سازگار کنم، همان گونه که در این جمله کلیشه ای عنوان شده است که «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» . من یک لباس سیاه بلند دوختم و یک پوشش بلند برای سرم به نام «خمار» . به این ترتیب،  من به استثنای صورتم کاملاً پوشانده شدم و حتی روبنده را نیز در نظر گرفتم. این برای احتراز گرد و غبار دائمی هوا ایده خوبی به نظر می رسید، اما این خواهر، شاید با این فکر که من قادر نخواهم بود این کار را در ژاپن بکنم یا اینکه نیت من درست نبود، گفت که هیچ نیازی به این کار نیست. این خواهران اعتقاد راسخ داشتند که پوشاندن صورت بخشی از یک وظیفه مذهبی می باشد.

بیشتر خواهرانی که من با آنها آشنا شدم، چهره خود را پنهان می کردند. با این حال،  آنها تنها اقلیت کوچکی را در داخل شهر قاهره تشکیل می دادند. برخی ظاهراً حتی با دیدن خمار سیاه من شوکه و دست پاچه می شدند. مصری های غربگرا، از زنان مسلمان پوشیده فاصله می گرفتند و آنها را «الاخوات» (خواهران) می نامیدند؛ اما، در عین حال،  مردان با آنها به احترام و ادب خاصی رفتار می  کردند. این «خواهران» همچنین به نظر می رسید که در یک میثاق خاص شریک می باشند. به طور عام، زنانی که کاملا چهره خود را می پوشاندند از اعتقاد خود بیشتر آگاهی داشتند. آنهایی که روسریهای ساده و یا هیچ چیز نمی پوشیدند، به نظر می آمد که از وظیفه مذهبی خود نگرانی ندارند.

من قبل از گرویدنم به اسلام، شلوارهای مد روز را به دامنهای زنانه ترجیح می دادم. اما اکنون لباس جدید بلندم مرا بسیار راضی می کرد. من مانند یک شاهزاده خانم احساس می کردم که دارای زیبایی ممتاز می باشم. علاوه بر آن، من دریافتم که این لباس راحتتر است. من از سیاه پوشیدن بدم نمی آمد. برعکس، دریافتم که لباس سیاه من در شهری پر غبار مانند قاهره کاملاً مناسب است. خواهران مسلمان من در لباس سیاه و خمار، باوقار به نظر می رسیدند و زمانی که روبنده های خود را بر می داشتند، نوعی نورانیت درونی ظاهر می شد.

در طول اقامتم در قاهره، من از لباس سیاه خود راضی بودم. با این حال، به توصیه خواهر مصری خود مبنی بر اینکه حتی زمانی که به ژاپن باز می گردم همان شیوه را ادامه دهم، به شکل منفی واکنش نشان دادم. من از آنچه که بی توجهی به شرایط زمانی و مکانی قلمداد می کردم عصبانی شدم. درک من این بود که اسلام به زنان فرمان می دهد بدن خود را بپوشانند و ترکیب اندام خود را پنهان کنند. تا زمانی که به این عمل می شود،  شخص می تواند هر گونه سبک پوششی که دوست دارد اتخاذ کند.[5] هر جامعه ای مُد خود را دارا می باشد. من فرض کردم که اگر در یک لباس سیاه بلند در خیابانهای ژاپن ظاهر شوم، مردم فکر خواهند کرد که من دیوانه ام. من با خواهر مصری خود بحث کردم و توضیح دادم که لباس من ژاپنی ها را شوکه خواهد کرد و اینکه آنها به حرف من گوش نخواهند داد. آنها تنها از روی ظاهر، اسلام را رد خواهند کرد و هرگز سعی نخواهند کرد که به تعالیم آن گوش فرا داده، آنها را درک کنند.

با این حال، تا پایان گرفتن اقامتم در مصر، من به لباس جدید بلند خود خو گرفته بودم و حتی به این نکته فکر می کردم که آن را در ژاپن هم بپوشم؛ اما، هنوز هم فکر می کردم، پوشیدن لباس سیاه در کشور خودم کمی شوک آور باشد. بنابراین، تعدادی لباس به رنگهای روشن و خمارهای سفید دوختم. من با چنین پوششی بار دیگر به سرزمین مادری خود بازگشتم.

  قدم چهارم

تعداد مسلمانان در ژاپن کم است و بنابراین بندرت به چشم می آیند. با این حال،  واکنش ژاپنی ها به خمار سفید من دلگرم کننده بود. من نه با دافعه و نه با تمسخر روبرو شدم. مردم فکر می کردند که من به یک مذهب خاص تعلق دارم، اما نمی دانستند به کدام یک. من یک بار شنیدم که یک دختر جوان به دوستش گفت که من یک راهبه بودایی می باشم. در واقع، من بسیار پیشتر از آنکه مسلمان شوم، میل وافری به زندگی مذهبی یک راهبه داشتم. توجه به تشابهات خارجی بین یک زن مسلمان و یک راهبه بودایی یا مسیحی جالب است. یکبار در جریان سفری در پاریس، با یک راهبه کاتولیک در واگن یک قطار زیرزمینی بودم. من به سختی می توانستم لبخند خود را مهار کنم چرا که ما بسیار شبیه هم به نظر می آمدیم. پوشش یک راهبه کاتولیک نمادی از وفاداری او به خداوند است، و او به این خاطر شناسایی شده و مورد احترام قرار می گیرد. به همین ترتیب، حجاب نیز برای هر زن مسلمانی نشانه عشق به خداوند است. من متعجبم که چرا کسانی که پوشش یک راهبه را تکریم می کنند، از حجاب یک مسلمان انتقاد می کنند و در عوض آن را نمادی از افراط گرایی یا سرکوب قلمداد می کنند.

یک بار در یک قطار یک مرد مسن از من پرسید که چرا به این طرز عجیب لباس پوشیده ام. من به او توضیح دادم که من یک مسلمان هستم و اینکه در اسلام از زنان خواسته می شود، در انظار بدن خود را بپوشانند. برای مردان ضعیف الاراده مشکل است که در مواجه با زیبایی و دل انگیزی یک زن مقاومت کنند. ممکن است گفته شود که یک مرد همیشه به یک زن با شهوت جنسی نمی نگرد. این درست است، اما مشکل در رابطه با کسانی است که این کار را می کنند. به میزان بسیار زیادِ آزارهای جنسی و جنایتهای جنسی که در بسیاری جوامع اتفاق می افتد نگاه کنید. ما نمی توانیم صرفاً از طریق توسل به اخلاقیات برتر مردان و کنترل آنان بر خود، انتظار داشته باشیم که از این اتفاقات جلوگیری کنیم. راه حل، شیوه زندگی اسلامی است که به زنان فرمان می دهد خود را بپوشانند و تا آنجا که ممکن است از تماس با مردان پرهیز کنند. همان طوری که یک دامن کوتاه ممکن است اینگونه تعبیر شود که «اگر مرا می خواهی، می توانی مرا به دست آوری»، یک حجاب به وضوح تأکید می ورزد که «من برای تو ممنوع هستم» . آن مرد به نظر می رسید که بسیار تحت تأثیر این توضیح قرار گرفته باشد، شاید به این دلیل که او مدهای تحریک کننده زنان امروزی را نمی پسندید. او در حالی که از من تشکر می کرد، قطار را ترک کرد و به من گفت که کاش وقت بیشتری برای گفتگو درباره اسلام در اختیار داشتیم. ژاپنی ها به طور معمول به مباحثات مذهبی عادت ندارند، اما حجاب من دری بر روی یک مکالمه درباره اسلام را گشود.

در درون خانواده ام، پدرم برای من احساس تأسف می کرد؛ چون که من سر تا پا پوشیده بودم، حتی در گرمترین روزها. هر کسی در تابستان احساس گرما می کند، اما من حجاب را وسیله مناسبی برای پرهیز از نور مستقیم خورشید بر سر و گردن خود یافتم. شاید خویشاوندانم در دور و بر من احساس خوبی نداشتند، اما من از نگاه کردن به پاهای خواهر کوچکترم که شلوارک به تن داشت احساس ناراحتی می کردم. حتی قبل از گرویدنم به اسلام، دیدن شکل بدن یک زن که در لباسهای تنگ آشکار می شد، مرا ناراحت می کرد. من حس می کردم چیزی را دیده ام که نباید به چشم می آمد. اگر این مسأله مرا اینگونه عصبی می کرد ـ با اینکه همان جنسیت را داشتم ـ تصور اینکه بر مردان چگونه تأثیر می گذاشت مشکل نیست.

برخی همسران تنها زمانی که بیرون می روند خوب لباس می پوشند و اهمیت نمی دهند که در منزل چگونه به نظر می رسند، اما در اسلام یک زن سعی می کند که برای همسرش زیبا باشد. یک شوهر نیز سعی می کند که در نظر همسرش دلپذیر جلوه کند. این عامل زندگی مشترک را شاد و لذتبخش می سازد. چرا باید یک زن که همسر کسی است، سعی کند توجه مرد دیگری را جلب کند؟ او یک زن متأهل است! آیا او دوست دارد که زنان دیگر شوهرش را تحریک کنند؟ بنابراین می توان دید که لباس اسلامی چگونه کمک می کند تا ثبات خانواده حفظ شود.

این فقط زنان نیستند که به آنها فرمان داده شده است که بدنهایشان را بپوشانند،  مردان نیز باید رعایت حجب و حیا را بنمایند. حتی در حین فعالیتهای ورزشی، مردان باید خود را حداقل از کمر تا زانو بپوشانند.

غیر مسلمانان شاید فکر کنند که مسلمانان بیش از حد حساس می باشند و یا تلاش آنها برای پوشاندن خود، نشانه عقب افتاده بودن آنهاست. ممکن است آنها سؤال کنند:   «چرا باید بدن را در حالت طبیعی خود پنهان کنیم؟» برخی افراد از پوشیدن بیکینی برای شنا احساس شرم نمی کنند یا عریان در کنار دریا ظاهر می شوند. با این حال، پنجاه سال قبل در ژاپن حتی شنا کردن با لباس شنا بد قلمداد می شد؛ و در زمانهای قرون وسطیٰ یک شوالیه از اینکه کمی از کفش معشوقه اش هویدا احساس نگرانی می کرد. این نشان می دهد که استانداردهای مورد قبول اجتماعی در مورد آنچه که باید در پرده باشد،  می تواند تغییر کند و تغییر نیز کرده است. اگر شما چیزی را پنهان بدارید، ارزش آن بالا می رود. پنهان ساختن بدن یک زن، همان طور که در فرهنگهای مختلف جهان آشکار است، به فریبندگی آن می افزاید. اگر استانداردهای اخلاقی تحت تأثیر گذر زمان قرار بگیرد، تصور اینکه مردم در آینده بدون لباس در خیابان راه بروند، غیر ممکن نیست. هیچ چیزی وجود نخواهد داشت که مانع این کار شود.

و در رابطه با ما مسلمانان، خداوند برای تمام دوران معیار را ثابت گردانیده است. ما از فرمان خداوند پیروی می کنیم، چون آگاهیم که او خالق ماست و کسی است که می داند چه چیز برای مخلوق او بهترین است.

من فکر می کنم، تمدن نوع بشر زمانی شروع شد که در او یک حس شرم ایجاد گردید. اگر انسانی صرفاً به دنبال ارضای نیازها و اعمال جسمانی خود باشد و به شکل باز و در انظار این کار را بکند، او با یک حیوان تفاوتی ندارد. آیا این مسیری است که انسان مدرن در آن راه می پیماید؟ تنها خداوند، با دانایی خود، شرایط انسان را در تمام زمانها می داند و بنابراین برای او شیوه صحیح ظاهر شدن و رفتار در انظار را تعریف نموده است.

  قدم پنجم

سه ماه پس از بازگشت من به ژاپن، من و همسرم[6] به عربستان سعودی، که وی در آنجا کار گرفته بود، سفر کردیم. من یک روبنده کوچک سیاه به نام نقاب آماده کرده بودم. اینطور نیست که من کم کم مانند آن خواهر مصری فکر می کردم، یعنی اینکه روبنده بخش ضروری لباس یک زن مسلمان می باشد، بر عکس من فکر می کردم که نپوشاندن صورت و دستها مجاز می باشد. با این حال، من مشتاق بودم که به عربستان سعودی بروم و این پوشش صورت را بپوشم. کنجکاو بودم که بدانم در پشت آن چه احساسی خواهم داشت.

با ورود به ریاض، کشف نمودم که تمام زنان صورت خود را نمی پوشانند. غیر مسلمانها بدون پوشاندن دستهایشان یک پارچه سیاه رنگی را روی شانه هایشان می انداختند. بسیاری از مسلمانان خارجی چادر نداشتند. با این حال به نظر می رسید که تمام زنان سعودی، خود را به طور کامل از سر تا پا می پوشانند.

قبلاً من تعجب می کردم که خواهران چگونه از پشت یک روبنده نفس می کشند. به نظر می رسید که این یک عادت باشد، یعنی زمانی که انسان به آن خو گرفت، دیگر ناراحتی نخواهد داشت. اولین باری که نقاب پوشیدم احساس خوبی داشتم، در واقع یک احساس بسیار خارق العاده، انگار به فرد خاصی تبدیل شده باشم. من مانند صاحب یک اثر شاهکار، احساس می کردم که از خوشبختی پنهان آن لذت می برد. من گنجی داشتم که هیچ کس از آن خبر نداشت و غریبه ها نیز اجازه نداشتند آن را ببینند.

در طول چند ماه اول در ریاض، تنها چشمهای من پوشانده نمی شد؛ اما زمانی که من یک لباس خارجی زمستانی دوختم، یک پوشش نازک هم برای روی چشمها دوختم. لباسم من کامل شد و راحتی من نیز.من دیگر در داخل جمعیت احساس ناراحتی نمی کردم. من احساس می کردم که برای مردان نامرئی شده ام. قبل از آنکه چشمانم را بپوشانم، گاهی اوقات که نگاهم تصادفاً به نگاه یک مرد می افتاد، احساس ناراحتی می کردم. این پوشش جدید، مانند عینک آفتابی از مزاحمت بصری غریبه ها جلوگیری می کرد.

یک غیر مسلمان ممکن است متوجه مرد ریشداری شود که زنی پوشیده در رنگ سیاه را به همراه دارد. چنین زوجی ممکن است کاریکاتوری از روابط ظالم ـ مظلوم یا مالک ـ مملوک، که فرض بر آن است که مشخصه رابطه بین زن و شوهر در اسلام می باشد، قلمداد می شوند؛ اما واقعیت این است که زن احساس می کند که از سوی کسی که واقعاً به وی علاقه دارد، مورد احترام قرار می گیرد و نگاهبانی می شود و یا شاید بتوان گفت، شاهزاده خانمی است که از سوی نگهبان خود اسکورت می گردد. اشتباه است که به زنان مسلمان صرفاً به عنوان مایملک خصوصی مردان که با حسادت آنها را از چشم غریبه ها پنهان می دارند نگریسته شود. یک زن، خود را برای اطاعت از پروردگار و به خاطر وقار و غرور خود می پوشاند. او از اینکه به تملک نگاههای خیره یک غریبه در آید یا آلت دست او شود، سر باز می زند. او برای زنان غربی که مانند اشیای هوسناک به نمایش گذارده می شوند، احساس تأسف می کند.

سالها پیش، زمانی که یک زن مسلمان ژاپنی با یک روسری در یک سازمان اسلامی در توکیو ظاهر شد، یک زن مسلمان ژاپنی دیگر به او گفت که در لباس خود تجدیدنظر کند؛ زیرا باعث تعجب مردم می گردد. تعداد بسیار کمی از زنان مسلمان در آن زمان در ژاپن سر خود را می پوشاندند. حال تعداد بیشتر و بیشتری از زنان ژاپنی وجود دارند که به اسلام می گروند و علی رغم شرایط دشوار، سر خود را می پوشانند. تمام آنها تأیید می کنند که به حجاب خود افتخار می کنند و اینکه حجاب ایمان آنها را تقویت می کند.

با نظر کردن به حجاب از خارج، شخص هرگز نمی تواند آنچه را که از داخل آن مشاهده می شود درک نماید. ما به این موضوع از دو منظر کاملاً متفاوت نگاه می کنیم. برای یک غیر مسلمان، اسلام به زندانی بدون هیچ آزادی یا رهایی شبیه است؛ اما با زیستن تحت لوای اسلام، ما آرامش، آزادی و لذتی را حس می کنیم که به هیچ روش دیگری قابل تجربه نیست. شاید کسی ادعا کند شخصی که با اسلام زاده شده است،  اعتقاد دارد که این دین بهترین است؛ بدین دلیل که آن شیوه ای از زندگی است که او همیشه با آن دمخور بوده است و بدون تجربه کردن جهان بیرون در آن رشد یافته است؛  اما من کسی هستم که دین خود را تغییر داده است، من به اصطلاح آزادی و لذتهای زندگی مدرن را رها کردم و اسلام را برگزیدم. اگر این درست باشد که اسلام، مذهبی است که زنان را به استضعاف می کشاند، پس چرا اینهمه زن در اروپا، امریکا، ژاپن و جاهای دیگر امروزه به اسلام روی می آورند؟ شاید که مردم بر روی این موضوع تفکر نمایند.

کسی که تعصب او را کور کرده است، شاید قادر نباشد زیبایی یک زن را در حجاب ببیند؛ زنی که به خود متکی است، آرامش و اعتبار دارد، و هیچ سایه یا ردپایی از ستمدیدگی بر چهره اش نیست. قرآن کسانی را که نشانه های خداوند را انکار می کنند نابینا توصیف می کند. [7]  در غیر این صورت ما به چه روش دیگری می توانیم عدم درک کافران نسبت به اسلام را توضیح دهیم؟

 منبع: تأملی بر جایگاه زن، ج 2، ص 109.



[1] . نویسنده که خود یک ژاپنی است در ژانویه سال 1991 به دین اسلام گروید؛ یعنی یک ماه بعد از آنکه با آن رویارو شد. او به یاد می آورد که "آن مدت (یک ماه) برای من کافی بود تا واقعیت اسلام را درک کنم و آن را بپذیرم. این یک نقطه عطف سرنوشت سازی در زندگی ام بود".

[2] . از نظر معنی لغوی به معنای "پوشش، تجزیه یا پرده است". در ابتدای این متن به عنوان روسری استفاده شده، اما بعدها منظور پوشش کامل است.

[3] . برخی از دختران مسلمان به دلیل پوشیدن حجاب از مدارس فرانسوی اخراج شده اند.

[4]: در دهه 1860، هنگامی که درهای ژاپن به روی کشورهای بیگانه بسته شد.Maijia era .

[5] . در خصوص پوشش اسلامی شرایطی وجود دارد. به عنوان مثال پوشش اسلامی نباید چسبان، نازک و دارای زینت باشد.

[6] . همسرم یک مسلمان ژاپنی بود که در دانشگاه قاهره درس می خواند و من در پایان اقامتم در مصر با او ازدواج کرده بودم.

[7] . اشاره به آیۀ 9 سورۀ یس.

انتهای پیام /*