ارکان و درجات توکل
حقیقت توکل واگذار کردن جمیع امور است به وکیل و اعتماد نمودن به وکالت اوست، و صرف نظر نمودن از دیگران است، و چشم امید از دیگران بستن است. و آن مبتنی بر چهار امر است که ارکان توکُّل است:
بیان ارکان چهارگانۀ توکل
اول، علم به آن که وکیل حاجت انسان را می داند.
دوم، علم به آن که قدرت به قضای حاجت دارد.
سوم، علم به آن که رحمت و شفقت به موکّل دارد.
چهارم، آن که بخل از ساحت او دور است.
اکنون مراجعه به حال خود کنیم، این چهار علم از برای ما حاصل است نسبت به ذات مقدّس حق تعالی، همه او را عالم به ذرّات کائنات می دانیم؛ علم او را محیط به تمام موجودات می دانیم، و قدرت کاملۀ او را نافذ در أرَضین و سموات می دانیم، و رحمت عامۀ شامله او را به همۀ موجودات می دانیم و او را مبرّی از همۀ نقایص ـ که بخل نیز از آنها است ـ می دانیم، با این که علماً
[[page 661]]
ارکان توکل برای ما حاصل است و شک در هیچ یک از این امور اربعه نداریم، با این وصف، آثاری از توکل در ما نیست.
اعتماد ما به مردم و چشم امید ما به خلایق بیشتر است از خالق. حاجات خود را از مخلوق ضعیف می خواهیم و دست طمع خود را پیش دونان دراز می کنیم. دائماً در پی جلب قلوب مردم هستیم، با آن که مقلّب القلوب را حق می دانیم. اینها نیست جز آن که مذکور داشتیم که علم به این ارکان، غیر از ایمان است؛ چون قلب ما از این علوم خالی است و این ارکان را در قلب وارد ننمودیم، از علم خود نتیجه ای حاصل نکنیم. از این جا معلوم می شود که درست گفته آن که گفته:
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
ما خود با علم بحثی استدلالی و با براهین متقنه، ارکان توکل را دریافتیم و در آنها شائبۀ شک و ریبی در ما نمی رود. با همه حال، از نور توکل در دل ما پرتوی نیست، و از صفای انقطاع از خلق و پیوستگی به حق، در ما اثری یافت نشود. پس این خاصیت ایمانی نیز از ما مسلوب است و اگر خواص و علائم ایمان نبود، خود ایمان نیز نیست.(673)
* * *
لزوم ایمان به ارکان توکل
توکل حاصل نشود، مگر پس از ایمان به چهار چیز که اینها به منزله ارکان توکل هستند:
اوّل؛ ایمان به آنکه وکیل عالم است به آنچه که موکِّل به آن
[[page 662]] محتاج است، دوم؛ ایمان به آنکه او قادر است به رفع احتیاج موکّل، سوم؛ آن که بخل ندارد، چهارم؛ آن که محبت و رحمت به موکِّل دارد.
و با اختلال در یکی از این امور، توکل حاصل نشود و اعتماد به وکیل پیدا نشود؛ چه که اگر احتمال دهد که وکیل جاهل به امور او باشد، و محالّ احتیاج را نداند، اعتماد به او نتواند کرد. و اگر علم او را بداند، ولی احتمال دهد با کمال علم، عاجز باشد از سدّ احتیاج او، اعتماد به او نکند. و اگر قدرت او را نیز معتقد باشد و احتمال بخل در او بدهد، اعتماد حاصل نشود. و اگر این سه محقَّق باشد ولی شفقت و رحمت و محبت او را احراز نکرده باشد، معتمد به او نشود؛ پس توکل حاصل نشود. پس پایۀ توکل بر این ارکان اربعه قرار داده شده.
و این که مذکور داشتیم که «ایمان به این امور رکن باب توکل است» برای آن است که مجرد اعتقاد و علم را تأثیر در این باب نیست.
و تفصیل این اجمال آن که ممکن است انسان با علم بحثی برهانی هر یک از این ارکان را مبرهن نموده و تمام مراتب را در تحت میزان عقلی درآورده و اثبات نموده، ولی این علم برهانی در او به هیچ وجه اثر نکند.
چه بسا فیلسوف قویُّ البرهانی که با علم برهانی بحثی اثبات نموده احاطه علمیِ حق تعالی را به جمیع ذرات وجود، و تمام نشآت غیب و شهادت را حاضر در محضر حق تعالی می داند، و تجرّد تامّ حق را به جمیع انواع تجرّد و احاطۀ قَیّومی ذات مقدس را با براهین متقنۀ قطعیّه ثابت می نماید، ولی این علم قطعی در او اثر نمی کند به طوری که اگر در خلوتی مثلاً به معصیتی اشتغال
[[page 663]] داشته باشد، با آمدن طفل ممیّزی حیا نموده و از عمل قبیح منصرف می شود، و علمش به حضور حق، بلکه حضور ملائکة الله، بلکه احاطه اولیاء کمّل ـ که همه در تحت میزان برهانی علمی است ـ برای او حیاء از محضر این مقدّسین نمی آورد، و او را از قبایح اعمال منصرف نمی کند، با آن که حفظ محضر و احترام حاضر و احترام عظیم و احترام منعم و احترام کامل همه از فطریات عائله انسانی است. این نیست جز آن که علوم رسمیۀ برهانیه از حظوظ عقل هستند، و از آنها کیفیت و حالی حاصل نشود.
و همین طور، چه بسا حکیم عظیم الشأنی که عمر خود را در اثبات سعۀ احاطۀ قدرت الهی صرف کرده و مفاد «لا مؤثّر فی الوجود إلاّ الله» را به برهان علمی قطعی ثابت نموده، و دست تصرف موجودات عالیه و دانیه و قوای غیب و شهادت را از مملکت وجود ـ که خاصّ ذات مقدس مالک او است ـ کوتاه نموده، و همۀ عالم را به عجز و نیاز در درگاه مقدّس حق ستوده، و حقیقت یا أیُّهَا النَّاسُ أنْتُمُ الْفُقَراءُ إلَی الله وَ الله هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیْدُ را به برهان بحثی مشّائی دریافته، و توحید افعالی را در تحت موازین علمیّه درآورده، با همه وصف، خود طلب حاجات از مخلوق ضعیف فقیر کند، و دست حاجت به پیشگاه دیگران دراز کند. این نیست جز آن که ادراک عقلی و علم برهانی را در احوال قلوب تأثیری نیست، و ماورای این قریه قرای دیگری و در پس این شهر شهرهای عشقی است که ماها در خم یک کوچه هستیم.
این که ذکر شد، نه اختصاص به فیلسوف یا حکیم داشته باشد، بلکه چه بسا عارف اصطلاحی متذوّقی که لاف از تجرید و تفرید و
[[page 664]]
توحید و وحدت زند، به همین درد دچار است.
و چه بسا فقیه و محدِّث و متعبِّد بزرگواری که با آثار و اخبار معصومین ـ علیهم السلام ـ مأنوس و احادیث باب توکّل علی الله و تفویض الی الله و ثقۀ بالله و رضا بقضاء الله را محفوظ است، و آن را از معادن وحی داند، و مفاد آنها را معتقد و چون علم برهانی متعبّد است، ولی به همین بلیّۀ بزرگ مبتلا است. و این نیست جز آن که علوم آنها از حدود عقل و نفس تجاوز نکرده و به مرتبه قلب که محل نور ایمان است، نرسیده. و تا علوم در این پایه است، از آنها احوال قلبیّه و حالات روحیّه حاصل نشود.(674)
* * *
مراتب و درجات توکل
بدانکه اختلاف درجات توکّل به اختلاف معرفت به ارکان آن است:
چنانچه اگر به طریق علم آن ارکان را دریافت، حکم به لزوم توکّل کند (علماً و برهاناً)، و پیش از این معلوم شد که این مرتبه را توکّل نتوان گفت.
و اگر ایمان به ارکان مذکوره آورد، صاحب مقام توکّل شود، و این اول مرتبه توکّل است.
پس مؤمن چون همه اشیاء را برای خود مخلوق می داند و خود را برای حق ـ چنانچه شهادت دهد به این مطلب خودِ مقام جامعیت انسانی، که دلالت بر آن دارد آیه کریمه لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ فِی أحْسَنِ تَقْویمٍ * ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أسْفَلَ سَافِلِیْنَ و همین طور آیه کریمه وَ عَلَّمَ آدَمَ
[[page 665]] الأسْمَاءَ کُلَّهَا، و قول علی ـ علیه السلام ـ در اشعار منسوب به آن بزرگوار: أتَزْعَمُ أنَّکَ جِرْمٌ صَغِیرٌ وَ فِیْکَ انْطَوَی الْعَالَمُ الأکْبَرُ ـ پس تمام موجودات عوالم غیب و شهادت، مخلوق برای رساندن این موجود شریف است به مقام خود، و در قدسیّات وارد است: یَابْنَ آدَمَ خَلَقْتُ الأشْیاءَ لِأَجْلِکَ وَ خَلَقْتُکَ لِأَجْلی.
پس چون اشیاء را برای خود مخلوق دید، و کیفیت استعمال موجودات را در صلاح نفس خود و در رساندنْ او را به کمال لایق خود دریافت، و حق ـ جلَّ و علا ـ را عالم به استعمال آنها به وجه صلاح دریافت، و بقیۀ ارکان توکّل را به نور ایمان دریافت؛ توکل به حق کند و ذات مقدس را برای این مقصد بزرگ وکیل خود کند.
و چون مرتبه ایمان به حدّ طمأنینه و اطمینان رسید، تزلزل و اضطراب به کلّی ساقط شود، و دل سکونت به حق و تصرف حق پیدا کند. و تا انسان در این حدود است، در مقام کثرت واقع است، و از برای غیر حق تصرفی قایل است.
پس چون از این مقام گذشت، به نور معرفت جلوه[ ای] از جلوات توحید فعلی را دریابد، و تصرف دیگر موجودات را ساقط کند، و چشم دلش از دیگر موجودات به کلّی کور شود، و به وکالت حق ـ جلّ و علا ـ روشن شود.
و چون از این مقام گذشت، به مشاهده حضوریه، جلوۀ توحید را شهود کند، و علل توکّل را دریابد؛ زیرا که توکّل اثبات امور است برای خود، و وکیل خواستن حق است در اموری که راجع به خود است. پس در این مقام، ترک توکل گوید و امور را به حق راجع کند و توکیل و توکّل و وکالت را نقص و شرک انگارد؛ که حَسَنَاتُ الْاَبْرَارِ
[[page 666]]
سَیِّئَآتُ الْمُقَرَّبِینَ.
همراهی توکل با تلاش و کوشش
و باید دانست که توکل، منافات با کسب ندارد، بلکه ترک کسب و تصرّف به علّت توکّل، از نقصان است و جهل؛ زیرا که توکّل ترک اعتماد به اسباب است و رجوع اسباب است به مسبّب الاسباب، پس با وقوع در اسباب منافات ندارد. و اینکه بعضی گفته اند: یکی از درجات توکّل ـ که آن توکّل خاصّه است ـ این است که متوکّل در بیابانها بی زاد و راحله سیر کند و اعتماد به خدا کند برای تصحیح مقام توکّل، چنانچه از ابراهیم الخواصّ نقل کنند که حسین بن منصور او را ملاقات کرد که در بادیه سیر می کند، پس احوال او را پرسید، گفت: در صحراهای بی آب و علف سیر می کنم که خود را امتحان کنم که آیا توکل به خدا دارم یا نه؟ حسین گفت: تو که عمر خود را در عمران باطن خود صرف می کنی، پس چه وقت به فناء در توحید می رسی؟!
این دو مرد، جاهل به مقام توحید و توکّل بودند؛ زیرا که صحراگردی و قلندری را به مقام توکّل اشتباه کردند، و ترک سعی و از کار انداختن قوائی را که حق تعالی عنایت فرموده به خرج توحید و توکّل گذاشتند. و این از جهل به مقام توحید و توکل است؛ زیرا که حقیقت توحید، در یافتن آن است که تمام تصرّفات خلقی، حقّی است و رؤیت جمال جمیل حق در مرآت کثرت است. بلی، احتجاب به کثرت مخالف توحید است، و آن صحرا و غیر صحرا ندارد.
پس سالک الی الله برای تصحیح مقام توکّل باید به نور معرفت، از اسباب ظاهره منقطع شود، و از اسباب ظاهره طلب
[[page 667]]
حاجت نکند؛ نه ترک عمل کند.
و توان گفت: مقصود خواجه عارف انصاری نیز از این که فرماید: «و الدرجة الثانیـة: التوکّل مع اسقاط الطلب و غضّ العین عن السبب اجتهاداً فی تصحیح التوکّل» همین است که مذکور شد؛ گرچه شارح قاسانی غیر از آن فهمیده و شرح کرده. بالجمله، اجمال در طلب و سعی در حاجات خود و مؤمنین، منافات با توکل ندارد، چنانچه معلوم شد.(675)
* * *
اختلاف مردم در معرفت به ربوبیت و مالکیت حق تعالی
بدان که یکی از اصول معارف، که مقامات سالکین بدون آن حاصل نشود، علم به ربوبیت و مالکیت حق است و کیفیت تصرف ذات مقدس است در امور. و ما وارد در این بحث از وجهۀ علمی نشویم، زیرا که مبتنی است بر تحقیق جبر و تفویض، و آن با وضع این اوراق مناسبتی ندارد، و فقط بیان درجات مردم را در معرفت به آن می نماییم.
پس، گوییم که مردم در معرفت ربوبیت ذات مقدس بسی مختلف و متفاوت اند. عامۀ موحدین حق تعالی را خالق مبادی امور و کلیات جواهر و عناصر اشیا می دانند، و تصرف او را محدود می دانند و احاطۀ ربوبیت را قائل نیستند. اینها به حسب لقلقۀ لسان گاهی می گویند مقدِّر امور حق است و همه چیز در تحت تصرف اوست و هیچ موجودی بی ارادۀ مقدسۀ او موجود نشود، ولی صاحب این مقام نیستند، نه علماً و نه ایماناً و نه شهوداً
[[page 668]] و وجداناً. این دسته از مردم، که ما خود نیز گویی داخل آنها هستیم، علم به ربوبیت حق تعالی ندارند و توحیدشان ناقص و از ربوبیت و سلطنت حق محجوب اند به اسباب و علل ظاهره، و دارای مقام توکل، که اکنون سخن در آن است، نیستند جز لفظاً و ادعائاً؛ و لهذا در امور دنیا به هیچوجه اعتماد [به حق ]نکنند و جز به اسباب ظاهره و مؤثرات کونیه به چیز دیگر متشبث نشوند؛ و اگر گاهی در ضمن توجهی به حق کنند و از او مقصدی طلبند، یا از روی تقلید است یا از روی احتیاط است، زیرا که ضرری در آن تصور نکنند و احتمال نفع نیز می دهند، در این حال رائحه ای از توکل در آنها هست؛ ولی اگر اسباب ظاهره را موافق ببینند، به کلی از حق تعالی و تصرف او غافل شوند. و اینکه گویند توکل منافات ندارد با کسب و عمل، مطلب صحیحی است، بلکه مطابق برهان و نقل است، ولی احتجاب از ربوبیت و تصرف[ او] و مستقل شمردن اسبابْ منافی توکل است. این دسته از مردم که در کارهای دنیایی هیچ تمسک و توکّلی ندارند، راجع به امور آخرت خیلی لاف از توکل زنند! در هر علم و معرفت یا تهذیب نفس و عبادت و اطاعت که تهاون کنند و سستی و تنبلی نمایند، فوراً اظهار اعتماد بر حق و فضل او و توکل بر او نمایند. می خواهند بدون سعی و عمل با لفظ «خدا بزرگ است» و «متوکلیم به فضل خدا» درجات آخرتی را تحصیل کنند! در امور دنیا گویند سعی و عمل و توکل با اعتماد به حق منافات ندارد، و در امور آخرتْ سعی و عمل را منافی با اعتماد به فضل حق و توکل بر او شمارند. این نیست جز از مکائد نفس و شیطان، زیرا که اینها نه در امور دنیا و نه در امور آخرت متوکل اند و در هیچ یک اعتماد به حق ندارند؛ لکن چون امور دنیوی را اهمیت می دهند، به اسباب متشبث می شوند و به
[[page 669]] حق و تصرف او اعتماد نکنند؛ و بعکس کارهای آخرت را چون اهمیت نمی دهند و ایمان حقیقی به یوم معاد و تفاصیل آن ندارند، برای آن عذری می تراشند. گاهی می گویند خدا بزرگ است، گاهی اظهار اعتماد به حق و شفاعت شافعین می کنند، با اینکه تمام این اظهارات جز لقلقۀ لسان و صورت بیمعنی چیز دیگر نیست و حقیقت ندارد.
طایفۀ دوم اشخاصی هستند که یا با برهان یا با نقل معتقد شدند و تصدیق کردند که حق تعالی مقدّر امور است و مسبِّب اسباب و مؤثر در دار وجود و قدرت و تصرف او محدود به حدی نیست. اینها در مقام عقل توکل به حق دارند، یعنی ارکان توکل پیش آنها عقلاً و نقلاً تمام است، از این جهت خود را متوکل دانند. و دلیل بر لزوم توکل نیز اقامه کنند؛ زیرا که ارکان توکل را ثابت نمودند، و آن چند چیز است: یکی آنکه حق تعالی عالِم به احتیاج عباد است؛ یکی آنکه قدرت دارد به رفع احتیاجات؛ یکی آنکه بخل در ذات مقدسش نیست؛ یکی آنکه رحمت و شفقت بر بندگان دارد؛ پس، لازم است توکل کردن بر عالمِ قادرِ غیر بخیلِ رحیم بر بندگان، زیرا که قائم به مصالح آنها می شود و نگذارد از آنها فوت شود مصلحتی، گر چه خود آنها تمیز ندهند مصالح را از مفاسد. این طایفه گرچه علماً متوکل اند، ولی به مرتبۀ ایمان نرسیده، و از این جهت در امور متزلزل اند و عقل آنها با قلب آنها در کشمکش است و عقل آنها مغلوب است، زیرا که قلوب آنها متعلق به اسباب است و از تصرف حق محجوب است.
طایفۀ سیم آنان اند که تصرف حق را در موجودات به قلوب رسانده و قلوب آنها ایمان آورده به اینکه مقدّر امورْ حق تعالی و سلطان و مالک اشیا اوست؛ و با قلم عقل در الواح دل ها ارکان
[[page 670]] توکل را رسانده اند. اینها صاحب مقام توکل هستند. ولی این طایفه نیز در مراتب ایمان و درجات آن بسیار مختلف اند تا به درجۀ اطمینان و کمال آن رسد که آن وقت درجۀ کاملۀ توکل در قلوب آنها ظاهر شود و تعلق و دلبستگی به اسباب پیدا نکنند و دل آنها چنگ به مقام ربوبیت زند و اطمینان و اعتماد به او پیدا کند؛ چنانچه آن عارف توکل را تعریف کرد به «طرح بدن در راه عبودیت و تعلق قلب به ربوبیت.»
اینها که ذکر شد در صورتی است که قلب واقع باشد در مقام کثرت افعالی، و الا از مقام توکل بگذرد و خارج از مقصود گردد.
پس، معلوم شد که توکل را درجاتی است، و شاید درجه ای را که حدیث شریف معترض شده است توکلی است که در طایفۀ دوم باشد، زیرا که مبادی آن را علم قرار داده. و شاید اشاره به درجات دیگر که در اعتبار دیگر است باشد. زیرا که از برای توکل درجات دیگری به تقسیم دیگر است. و آن چنان است که همان طور که در درجات سلوکْ اصحاب عرفان و ریاضتْ از مقام کثرت به وحدت مثلاً کم کم رسند و فنای مطلق افعالی دفعتاً واقع نشود، بلکه تدریجاً شود ـ اوّل در مقام خود و پس از آن در سایر موجودات مشاهده شود ـ حصول توکل و رضا و تسلیم و سایر مقامات نیز بتدریج گردد: ممکن است اوّل در پاره ای امور و در اسباب غائبۀ خفیه توکل کند؛ پس از آن کم کم به مقام مطلق رسد، چه اسباب ظاهرۀ جلیّه داشته باشد یا اسباب باطنۀ خفیه، و چه در کارهای خود باشد یا بستگان و متعلقان خود. از این جهت در حدیث شریف فرمود یکی از درجات آن است که در تمام امورت توکل کنی.(676)
* * *
[[page 671]]
انحصار استعانت به حق تعالی
پسرم! مجاهده کن که دل را به خدا بسپاری و موثری را جز او ندانی، مگر نه عامّه مسلمانان متعبّد، شبانه روزی چندین مرتبه نماز می خوانند و نماز سرشار از توحید و معارف الهی است، و شبانه روزی چندین مرتبه إیّاکَ نَعْبُدُ وَ إیّاکَ نَسْتَعِینُ می گویند و عبادت و اعانت را خاص خدا در بیان می کنند، ولی جز مؤمنان به حق و خاصّان خدا، دیگران برای هر دانشمند و قدرتمند و ثروتمند کُرنش می کنند و گاهی بالاتر از آنچه برای معبود می کنند، و از هر کس استمداد می نمایند و استعانت می جویند و به هر حشیش برای رسیدن به آمال شیطانی تشبث می نمایند و غفلت از قدرت حق دارند.
... حضرات انبیای عظام و اولیای کرام... آنان ـ علیهم صلوات الله و سلامه ـ برای مقاصد الهی و انسانی همه کوشش های لازم را می فرمودند، اما نه مثل ما کوردلان که با استقلال، نظر به اسباب داریم بلکه هر چیز را در این مقام که از مقامات معمولی آنان است از او ـ جلّ و علا ـ می دانستند و استعانت به هر چیز را استعانت به مبدأ خلقت می دیدند و یک فرقِ بین آنان و دیگران همین است. من و تو و امثال ما با نظر به خلق و استعانت از آنها، از حق تعالی غافل هستیم و آنان استعانت را از او می دانستند به حسب واقع، گرچه در صورت، استعانت به ابزار و اسباب است، و پیشامدها را از او می دانستند گرچه در ظاهر نزد ماها غیر از آن است. و از این جهت پیشامدها، هر چند ناگوار به نظر ما باشد، در ذائقۀ جان آنان گوارا است.(677)
26 / 4 / 63
* * *
[[page 672]]
وجه تقدیم ایاک نعبد بر ایاک نستعین
بدان که در وجه تقدیم اِیّاک نَعْبُدُ بر و اِیّاکَ نَسْتَعین، با آن که به حسب قاعده باید «استعانت» در عبادت مقدّم بر خود «عبادت» باشد، گفته اند که «عبادت» بر «استعانت» مقدّم شده نه بر «اعانت»؛ و گاهی اعانت بی استعانت شود. و نیز چون این دو به هم مرتبط هستند، در تقدیم و تأخیر فرقی نکند، کَما یُقالُ: قَضَیْتَ حَقّی فَاَحْسَنْتَ اِلَیَّ. وَاَحْسَنْتَ اِلَیَّ فَقَضَیْتَ حَقّی. و نیز استعانت برای عبادتِ مستأنفه است نه عبادت واقعه. و برودت این وجوه بر ارباب ذوق پوشیده نیست.
و شاید نکته آن باشد که حصر استعانت به حق تعالی به حسب مقام سلوک الی الله متأخّر است از حصر عبادت؛ چنانچه واضح است که بسیاری از موحّدینِ در عبادت و حاصرین عبادت را به حق، در استعانت مشرکند و حصر استعانت به حق نکنند؛ چنانچه از بعض ارباب تفسیر نقل نمودیم که حصر استعانتْ حقیقی نیست. پس، حصر در عبادت، به معنی متعارف، از اوائل مقامات موحّدین است؛ و حصر استعانت ترک غیر حق است مطلقاً.
و پوشیده نباشد که مقصود از «استعانت» فقط استعانت در عبادت نیست بلکه استعانت در مطلق امور است؛ و این پس از رفض اسباب و ترک کثرات و اقبال تامّ علی الله است. و به عبارت دیگر، حصر «عبادتْ» حق خواهی و حق طلبی است و ترک طلب غیر است؛ و حصر «استعانت» حق بینی و ترک رؤیت غیر است. و ترک رؤیت غیر، در مقامات عارفین و منازل سالکین،مؤخّر از ترک طلب غیر است.(678)
* * *
[[page 673]]
انحصار تصرف در امور به حق تعالی
چنانچه یکی از آداب آن «توکّل» است؛ که آن نیز از شعب ایمان و انوار حقیقی لطیفۀ ایمانیّه است. و آن واگذار نمودن امور است به حق، که از ایمان قلب به توحید فعلی حاصل شود. و تفصیل آن از نطاق این اوراق خارج است.
و چون بندۀ سالکْ غیر حق تعالی مفزع و پناهی ندید و تصرّف در امور منحصر به ذات مقدّسش دانست، حالت انقطاع و الجاء و توکّل در قلب پیدا شود و استعاذۀ او حقیقت پیدا کند. و چون از روی حقیقت به حصن حصین ربوبیّت و الوهیت پناه برد، ناچار او را پناه دهد با فضل واسع و رحمت کریمانه ـ اِنّهُ ذُو فَضْلٍ عَظیم.(679)
* * *
«شرک» در اعتماد به خلق
و دیگر تطهیر از اعتماد به خلق است که آن شرک خفیّ، بلکه نزد اهل معرفت شرک جلیّ است. و آن تطهیر حاصل شود به توحید فعلی حق جلّ و علا که سرچشمۀ جمیع طهارات قلبیّه است.(680)
* * *
[[page 674]]