مراتب و اقسام مختلف خوف
به طور کلی باید دانست که اختلاف درجات خوف، به حسب اختلاف درجات عباد و سالکین الی الله و اختلاف درجات معرفت است.
خوف عامّه
پس درجۀ اوّلِ از خوف، خوف از عقاب و عذاب است. و این، خوفِ عامّه است، و نوع خائفین خوفشان از این قبیل است.
و ملحق به این درجه است، خوف فقدان ثواب و نرسیدن به لذائذ محبوبه، و این مرتبه از خوف را نباید خوف از خدای تعالی محسوب داشت. چنانچه اگر عبادتی نیز از این خوف به جا آمد، عبادت خالص نیست و در احادیث شریفه فرمودند: «این عبادتِ بندگان یا مزدوران است».
انسان تا در اسارت نفس و شهواتِ نفسانیّه است، و خودخواه و خودبین است، و بالجمله صبغۀ نفسانیه که صبغة الشیطان است دارد، نه عبادت و طاعتش عبادة الله شود و نه رهبت و رغبتش رهبت و رغبت مربوط به حق شود، بلکه تمام اعمال صوریّه و معنویّه و قلبیّه و قالبیّه اش نفسانی و منصبغ به صبغۀ نفسانیّه شیطانیّه است.
خوف خاصّه
درجۀ دوّم، خوف خاصّه است و آن خوفِ از عتاب است. اینان خائفِ از آن هستند که مبادا از ساحت مقدّس مولا دور شوند، و مورد عتاب و بی لطفی واقع شوند. اینان، از توجه به لذّات حیوانی و شهوات طبیعی دور شدند، ولی لذّات معنویّه در ذائقۀ روح آنان هست، و قرب منزلت و مقام را طالبند؛ و تا این طلب برای خود هست، از رنگ نفسانیّت و صبغۀ شیطانی، خالص و خالی نیست. و عبادات و طاعات اگر بدین مقصد و مقصود پیدا شد، دین الله که
[[page 493]]
خالص از شوائب باید باشد، نیست ألاَ لله الدِّیْنُ الْخَالِصُ.
خوف اخصّ خواص
درجۀ سوّم، خوف اخصّ خواصّ است و آن خوفِ از احتجاب است. اینان توجهی به عطیّه ندارند، و شوق حضور و لذّت آن آنها را از دو دنیا منقطع کرده، ولی تا بقایای نفسانیّت و انانیّت در کار باشد و اشتیاق مشاهده و حضور را برای خود داشته باشند، محبت الله و خلوصِ حقیقی نتوان آن را محسوب داشت، گرچه مقام شامخ بزرگی است که جز خُلَّص از اهل معرفت به آن نتوانند رسید، و دست طمع امثال ما محجوبان، از آن و کمتر از آن کوتاه است.
خوف اولیا
درجۀ چهارم، خوف اولیاء است که آنها از رنگ إنیَّت و أنانیّت پاک و پاکیزه شدند و منصبغ بصبغة الله شدند وَ مَنْ أحْسَنُ مِنَ الله ِ صِبْغَةً. اینان، از جلوه های جمال و جلال که بر قلوب صافیه شان می شود، رهبت برایشان حاصل می شود.
و بباید دانست که در هر جمالی، جلال و عظمتی مختفی است. از این جهت، از جلوۀ جمال، رهبت و خوف حاصل شود. و این خوف از عظمت به طور کلّی به سه مرتبه بالغ شود؛ زیرا که از جلوۀ افعالی و اسمائی و ذاتی حاصل گردد، و تفصیل آن از عهدۀ این اوراق خارج است. و رهبت و خوف حقیقی عبارت از همین درجۀ اخیره است که پای نفسانیّت و أنانیّت در کار نیست.
و در مقابلِ هر درجه از این درجاتِ رهبت، درجه[ ای] از جرئت است. چنانچه درجۀ مقابل درجۀ اوّل، جرئتِ بر معاصی است، و در مقابل درجۀ دوّم، جرئت بر زلاّت و لغزشها است، و در مقابل درجۀ سوّم، جرئت بر ورود در حجب است اختیاراً، و
[[page 494]]
مقابل درجۀ چهارم، جرئت بر خودبینی و صبغه نفسیّه شیطانیّه است ذاتاً و صفةً و فعلاً.
فطرت تعظیم و ترهیب عظیم
باید دانست که از امور فطریّه[ ای] که جمیع عائله بشری مخمَّر بر آن است ـ که اگر جمیع قلوب تفتیش شود، برخلاف آن یافت نشود، گرچه اختلاف در موارد و مصادیق داشته باشند، ولی در اصلِ این حقیقت مختلف نیستند ـ تعظیم و ترهیب از عظیم است. رهبت و خوفی که در قلوب، از مقتدرین و سلاطین و جبّاران حاصل شود حتّی در وقت اطمینان از ضرر، از فطرت تعظیم عظیم است. و لهذا، در حضور سلطان عادل، اشخاصی که به هیچ وجه معصیت و سرکشی به خود سراغ ندارند کوچک و راهب و خائف هستند؛ بلکه کسانی که عظمت و بزرگی عالِمی را ادراک کردند، در مقابل او به حسب فطرت، خائف شوند با آن که مأمون از ضررشان کاملاً هستند.
خوف از عظمت حق تعالی
این که در قلوب ما محجوبان، خوف و رهبت از حق ـ تعالی عظمتُه ـ وجود ندارد، برای آن است که ادراک عظمت نکردیم. و چون محتجب است فطرت به حجابهای غلیظ طبیعت، از این جهت جرئت بر مولی کند. آنان که از حجاب طبیعت بیرون آمده بودند و جلوۀ عظمت حق ـ عَظُم شأنُه ـ بر قلوب آنها شده بود، بی توجّه به نفع و ضرر و بدون التفات به جهنم و بهشت، قلبهای آنها از نور عظمت و سطوتِ جلال، می لرزید، واز خوف خدا غش می کردند. رنگهای مبارکشان در وقت نماز، که میعاد حضور
[[page 495]] اولیاء ـ علیهم السلام ـ و معراج قرب آنها است، زرد می شد، و پشت مبارکشان می لرزید و از خود بی خود می شدند.
در لیلۀ معراج، رسول اکرم ـ صلَّی الله علیه و آله و سلّم ـ به مشاهده هر جلوه[ ای ]از جلواتِ عظمت، غش می کرد، و پس از آن، از جلوه های انس و رحمت به هوشش می آوردند. آن جا مقام خوف از چیزی جز عظمت نبود، و اسم و رسمی از عذاب و عقاب نبود. آن جا فطرت عشق و محبت، به تمام حقیقت و فطرتِ رهبت و رغبت، به تمام معنی بی شایبۀ احتجاب، حکم فرما در وجودش بود، و حکم فطرت از حکم حق جدا نبود.
و از این جا باید دانست که جرئت به هر مرتبه که باشد بی احتجاب فطرت رخ ندهد؛ و به هر اندازه از احتجاب، رهبت از حق تعالی تبدیل شود به خوفها و رهبت های دیگر؛ که جامع همه، آن است که خوف:
یا از شهود عظمت و جلال حاصل آید به حسب تجلّیات افعالی، تا آخرین مراتب که تجلیات صفاتی است.
و این که آخرین مراتب را تجلیات صفاتی دانستیم؛ زیرا که تجلیات ذاتی، مقام فناء رهبت و ازاله خوف است. و ألاَ إنَّ أوْلِیَاءَ الله ِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ نیز شاید اولیاء مطلق را گوید که به فناء کلّی نایل شدند، و انقطاع از خود و همه مراتب خوف پیدا کردند.
و یا در حال احتجاب، خوف حاصل شود. و هر خوفی که در
[[page 496]]
این مقام حاصل آید، از تصرّفات نفس و ابلیس است که عین جرئت بر حق است؛ زیرا که خوف از غیر حق برای غیر حق، حق نخواهد بود.
و از این جا خوفهای حاصل برای انبیاء کُمَّل و اولیاء بزرگ را که پس از حال صحو برای آنها حاصل شود، با خوف دیگران که محتجبین هستند، می توان فرق روشن گذاشت؛ و فرق رهبت و رغبتِ آنان با دیگران، واضح شود.(526)
* * *
خشیت و خوف علما
و از برای صاحب فقه و عقل، یعنی آنان که غایت تحصیل آنها فقهِ در دین و ادراک حقایق است، نیز آثار و علائمی است که عمدۀ آنها را بیان فرمودند.
یکی آنکه به واسطۀ علم در قلب آنها حزن و اندوه و انکسار وارد شود. و ناچار این انکسار و حزن برای امور زائلۀ دنیّۀ دنیویه نیست؛ بلکه از خوف مرجع و ترس از قصورِ وظایف عبودیت است. و این انکسار و حزن علاوه بر آنکه خود قلب را نورانی می کند و صفا می دهد، مبدأ اصلاح نفس و منشأ قیام به وظایف عبودیت و بندگی می شود. و نور علم آرام از دل صاحبش ببرد و دل او را به حق و دار کرامت او آشنا کند؛ و از مناجات حق تعالی لذتها برد، و شبها را به بیداری گذراند و قیام به وظیفۀ بندگی کند. چنانچه فرماید: قَدْ تَحَنَّکَ فِی بُرْنُسِهِ وَ قَامَ اللَّیْلَ فِی حِنْدِسِهِ. که جملۀ اول چنین نماید که کنایه از لزوم عبادت باشد.
[[page 497]]
و از علائم این عالم ربّانی آن است که با آنکه کاملاً قیام به عبودیت کند، باز ترسناک باشد؛ و نور علم او را هدایت کند به اینکه هر چه قیام به وظایف کنی باز قاصر و مقصری و از عهدۀ شکر نعمت و حقیقت عبادت برنیایی. پس قلبش مملو از خشیت و خوف شود؛ و حقّ دربارۀ آنها فرموده است: إِنَّما یَخْشَی الله مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ نور علم خشیت و حزن آورد؛ و صاحب آن با آنکه اقبال به شأن خود در صلاح نفس دارد، از خوف مرجع آرام نگیرد، و اصلاح خود را از خدا طلب کند، و از اشتغال به غیر حق بیمناک باشد، و از اهل زمان خود گریزان باشد و بیم آن داشته باشد که مبادا آنها او را از طریق الی الله و سفر به عالم آخرت باز دارند، و دنیا و لذایذ آن را به او جلوه دهند. پس، حق تعالی چنین شخصی را تأیید فرماید و ارکان وجودش را محکم نماید و امان به او در روز رستاخیز عنایت فرماید. فَیا لیْتَنا کُنّا مَعَهُمْ فَنَفُوزَ فَوْزاً عظیماً. وَالْحَمْدُلله أوَّلاً وَ آخِراً، وَ صلّی الله عَلَی مُحمَّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرینَ.(527)
* * *
خوف منشأ فضایل نفسانی و مصلح نفس
بدان که خوف از حق تعالی یکی از منازلی است که کمتر منزلی را برای عامه توان به پایۀ آن دانست. و این خوف علاوه بر آنکه خود یکی از کمالات معنویه است، منشأ بسیاری از فضایل نفسانیه و یکی از مُصلحات مهمۀ نفس است؛ بلکه سرچشمۀ تمام اصلاحات و مبدأ علاج جمیع امراض روحانی توان آن را شمرد. و انسان مؤمن به خدا و سالک و مهاجر الی الله باید به این منزل خیلی اهمیت دهد، و به چیزی که آن را در دل زیاد کند و ریشۀ آن
[[page 498]]
را در قلب محکم کند خیلی توجه نماید؛ مثل تذکر عذاب و عقاب و شدت عقبات موت و بعد از موت در برزخ و قیامت و اهوال صراط و میزان و مناقشه در حساب و عذابهای گوناگون جهنم، و تذکر عظمت و جلال و قهر و سلطنت حق، و تذکر استدراج و مکرالله و سوء عاقبت، و امثال آن. و چون ما در این اوراق تمام این مراحل را تا اندازه ای شرح دادیم، در این مقام به ذکر بعضی از اخبار در فضیلت خوف از خدا اکتفا می کنیم:
اختلاف مردم در حفظ حضور حق
مُحَمَّدُبْنُ یَعْقُوبَ بِإسْنادِهِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِالله علیه السّلام: یَا إِسْحَاقُ خَفِ الله کَأَنَّکَ تَرَاهُ وَ إِنْ کُنْتَ لاَ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ فَإِنْ کُنْتَ تَرَی أَنَّهُ لاَ یَرَاکَ فَقَدْ کَفَرْتَ وَ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ یَرَاکَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالْمَعْصِیَةِ فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِنْ أَهْوَنِ النَّاظِرِینَ عَلَیْکَ (ن خ: الیک)
«اسحاق گوید فرمود حضرت صادق، علیه السلام: ای اسحاق، بترس از خداوند مثل آنکه او را می بینی؛ و اگر تو او را نمی بینی، او تو را می بیند. و اگر گمان کنی که او تو را نمی بیند، کافر شوی. و اگر بدانی که او ترا می بیند و باز معصیت او کنی، او را قرار دادی از پست ترین نظر کنندگان به خودت.»
بدان که اگر کسی کیفیت تجلی حق را در مُلک و ملکوت و ظهور ذات مقدس را در سماوات و ارضین به مشاهدۀ حضوریه، یا مکاشفۀ قلبیه، یا به ایمان حقیقی، بفهمد، و نسبت حق به خلق و خلق به حق را آن چنان که هست بداند، و کیفیت ظهور مشیت الهیه را در تعینات و فنای آنها را در آن، علی ماهو علیه، ادراک کند، خواهد دانست که حق تعالی حضور در تمام امکنه و اَحیاز دارد و او را مشاهده کند به علم حضوری در جمیع موجودات. چنانچه حضرت صادق مصدّق، علیه السلام، فرماید: ما رَأَیْتُ شَیْئاً إلاّ و رَأَیْتُ
[[page 499]]الله مَعَهُ أَوْفِیهِ. و در قرب نوافلْ حقیقت کُنْتُ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ یَدَهُ و غیرذلک بر او مکشوف گردد. پس، حق را حاضر در تمام مراتب وجود ببیند به حسب مقام خود، علماً یا ایماناً یا عیناً و شهوداً. و البته در این رتبه، سالک به هر مرتبه که هست حفظ حضور حق کند و از مخالفت آن ذات مقدس خودداری نماید؛ زیرا که حفظ حضور و محضر از فطرتهایی است که خلق بر آن مفطورند، و هرچه انسانی بیحیا باشد غیبت و حضورش با هم فرق دارد؛ خصوصاً که حضور مُنعم عظیمِ کامل باشد که در فطرتْ حفظ حضورِ هر یک مستقلاً ثبت است.
و باید دانست که هر یک از اهل ایمان و سلوک و عرفان و ولایت به طوری حفظ حضور و حضرت کنند که خاص به خود آنهاست. چنانچه مؤمنین و متقین حفظ حضور را به ترک نواهی و اِتیان اوامر دانند؛ و مجذوبین به ترک توجه به غیر و انقطاع تامّ کامل دانند؛ و اولیا و کمّل به سلب غیریت و نفی انانیت دانند. و بالجمله، یکی از مقامات شامخۀ اهل معرفت و اصحاب قلوب، مشاهدۀ حضور حق و حفظ حضرت است، چنانچه با مشاهدۀ کیفیت علم فعلی حق و فنای اشیا در ذات حق و حضور موجودات در پیشگاه مقدس و فهم اینکه دار تحقق محضر ربوبیت است، حفظ محضر نمایند به هر مقام که هست. و این نیز از فطریات است.
و به مقام اوّل اشاره فرموده است رسول اکرم، صلّی الله علیه و آله، در وصیتی که به حضرت امیر، علیه السلام، فرموده که ما اکنون به شرح آن مشغولیم. و در حدیث شریف اسحاق بن عمّار بقوله، صلّی الله علیه و آله: وَ الثَّالِثَةُ الْخَوْفُ مِنَ الله عَزَّ ذِکْرُهُ کَأَنَّکَ تَرَاهُ خَفِ
[[page 500]]
الله کَأَنَّکَ تَرَاهُ.
و به مقام دوم اشاره فرموده است جناب صادق، علیه السلام، بقوله: وَ إِنْ کُنْتَ لاَ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ.
و به فطرت حفظ محضر اشاره فرموده است جناب صادق، علیه السلام، بقوله: وَ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ یَرَاکَ ...
و از برای خوف، به حسب اختلاف مراتب اهل ایمان و سلوک و ریاضت و عرفان، مراتبی است که از مراتب بزرگ آن خوف از عظمت و تجلیات قهریه و جلالیۀ حق است. و توان این مقام را از مراتب خوف نشمرد؛ چنانچه عارف معروف در منازل السائرین فرماید: «و لیس فی مقام اهل الخصوص وحشة الخوف، الا هیبة الاجلال.» یعنی اهل قلوب و اسرار ولایت را خوفی نیست، مگر هیبت اجلال و حشمت عظمت و جلال.(528)
* * *
اختلاف قبول تجلیات اسماء در قلوب اولیا
و قلوب اولیا نیز در کمال اختلاف است که در تحت احصا و رشتۀ تحریر نیاید. و ما اشارۀ اجمالی به بعضی از آنها می نماییم.
پس گوییم که قلوب اولیا در قبول تجلیات اسما مختلف است؛ چنانچه بعضی قلوب عشقی و شوقی است؛ و حق تعالی در مثل آن به اسمای جمال تجلی فرماید. و آن تجلیْ هیبت مشوب به شوق آورد، و هیبتِ خوفْ از تجلی عظمت و ادراک آن است. دل عاشق در وقت ملاقات می تپد و وحشتناک و خائف شود، ولی این خوف و وحشت غیر از خوفهای معمولی است.
و بعض قلوبْ خوفی و حزنی است؛ و حق تعالی در آن قلوب
[[page 501]] به اسمای جلال و عظمت تجلی فرماید، و آن تجلی هَیمان آورد مشوب به خوف، و حیرت می آورد مشوب به حزن. و در حدیث است که حضرت یحیی، علیه السلام، دید که حضرت عیسی، علیه السلام، می خندد. با عتاب به او گفت: گویا تو مأمونی از فکر خدا و عذاب او. حضرت عیسی جواب داد: گویا تو مأیوسی از فضل خدا و رحمت او. پس خدای تعالی وحی فرمود به آنها که هر یک از شما حسن ظنتان به من بیشتر است، او محبوبتر است پیش من. چون حق در قلب حضرت یحیی به اسمای جلال تجلی فرموده بود، همیشه خائف بود و به حضرت عیسی، علیه السلام، آن طور عتاب نمود؛ حضرت عیسی به مقتضای تجلیات رحمت آن طور جواب داد.(529)
* * *
[[page 502]]