بخش دوم: سیر و سلوک

فصل اول: سلوک و مراحل و مراتب سالکان

کد : 151463 | تاریخ : 27/02/1395

فصل اول: سلوک و مراحل و مراتب سالکان

‏ ‏

عالَم بدن و نفس

‏بدان که انسان اعجوبه ای است دارای دو نشئة و دو عالَم: نشئۀ ظاهرۀ‏‎ ‎‏ملکیۀ دنیویه که آن بدن او است؛ و نشئۀ باطنۀ غیبیۀ ملکوتیه که از عالَم‏‎ ‎‏دیگر است. و نفس او، که از عالم غیب و ملکوت است، دارای‏‎ ‎‏مقامات و درجاتی است که به طریق کلّی گاهی تقسیم کرده اند آن را به‏‎ ‎‏هفت قسمت؛ و گاهی به چهار قسمت؛ و گاهی به سه قسمت؛ و گاهی‏‎ ‎‏به دو قسمت. و از برای هر یک از مقامات و درجات آن جنودی است‏‎ ‎‏رحمانی و عقلانی، که آن را جذب به ملکوت اعلی و دعوت به‏‎ ‎‏سعادت می کنند؛ و جنودی است شیطانی و جهلانی که آن را جذب به‏‎ ‎‏ملکوت سفلی و دعوت به شقاوت می کنند. و همیشه بین این دو لشکر‏‎ ‎‏جدال و نزاع است؛ و انسان میدان جنگ این دو طایفه است: اگر جنود‏‎ ‎‏رحمانی غالب شد، انسان از اهل سعادت و رحمت است و در سلک‏‎ ‎‏ملائکه منخرط، و در زمرۀ انبیا و اولیا و صالحین محشور است؛ و اگر‏‎ ‎‏جنود شیطانی و لشکر جهل غالب آمد، انسان از اهل شقاوت و غضب‏‎ ‎‏است، و در زمرۀ شیاطین و کفار و محرومین محشور است.(272)‏

‏ ‏

*  *  *


‎[[page 197]]‎

عوالم سه گانۀ انسان

‏انسان به طور اجمال و کلی دارای سه نشئه و صاحب سه مقام و عالم‏‎ ‎‏است: اوّل، نشئه آخرت و عالم غیب و مقام روحانیت و عقل. دوم،‏‎ ‎‏نشئه برزخ و عالم متوسط بین العالمین و مقام خیال. سوم، نشئه دنیا و‏‎ ‎‏مقام مُلک و عالم شهادت. و از برای هر یک از این ‏‏[‏‏ها] کمال خاصی‏‎ ‎‏و تربیت مخصوصی است و عملی است مناسب با نشئه و مقام خود؛‏‎ ‎‏و انبیا، علیهم السلام، متکفل دستور آن اعمال هستند.(273)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

جهاد نفس در مقام ملک ظاهر

‏این ممالک سبعه در تحت تصرف نفس است به مقام «وهم»، زیرا‏‎ ‎‏که وهم سلطانِ قوای ظاهره و باطنۀ نفس است. پس اگر وهم‏‎ ‎‏حکومت نمود در آنها به تصرف خود یا شیطان، این قوا جنودِ‏‎ ‎‏شیطان گردند و مملکت در تحت سلطنت شیطان واقع شود، و‏‎ ‎‏لشکر رحمان و جُنود عقل مضمحل گردند و شکست خورده‏‎ ‎‏رخت از نشئۀ ملک و دنیای انسان درکشند و هجرت نمایند، و‏‎ ‎‏مملکتْ خاص به شیطان گردد. و اگر وهم در تحت تصرف عقل و‏‎ ‎‏شرع در آنها تصرّف نماید و حرکات و سکنات آنها در تحت نظام‏‎ ‎‏عقل و شرع باشد، مملکتْ رحمانی و عقلانی شود و شیطان و‏‎ ‎‏جنودش از آن رخت بربندند و دامن درکشند. پس جهاد نفس که‏‎ ‎‏جهاد بزرگ است، و از کشته شدن در راه حق تعالی بالاتر است،‏‎ ‎‏در این مقام عبارت است از غلبه کردن انسان بر قوای ظاهرۀ خود،‏‎ ‎‏و آنها را در تحت فرمان خالق قرار دادن، و مملکت را از لوث‏‎ ‎‏وجود قوای شیطان و جنود آن خالی نمودن است.(274)‏

‏ ‏

*  *  *


‎[[page 198]]‎

جهاد نفس در مقام ملکوت و باطن

‏بدان که از برای نفس انسانی یک مملکت و مقام دیگر است که آن‏‎ ‎‏مملکت باطن و نشئۀ «ملکوت» اوست که جنود نفس در آنجا بیشتر و‏‎ ‎‏مهمتر از مملکت ظاهر است. و نزاع و جدال بین جنود رحمانی و‏‎ ‎‏شیطانی در آنجا عظیمتر و مغالبه در آن نشئه بیشتر و با اهمیتتر است.‏‎ ‎‏بلکه هر چه در مملکت ظاهر است از آنجا تنزل کرده و ظهور در‏‎ ‎‏«مُلک» نموده؛ و اگر هر یک از جنود رحمانی و شیطانی در آن مملکت‏‎ ‎‏غالب آیند، در این مملکت نیز غالب شوند. و جهاد نفس در این مقام‏‎ ‎‏پیش مشایخ عظام از اهل سلوک و اخلاق خیلی اهمیت دارد؛ بلکه‏‎ ‎‏می توان سرچشمۀ تمام سعادات و شقاوات و درجات و درکات را آن‏‎ ‎‏مقام دانست. انسان باید خیلی ملتفت خود در این جهاد باشد.‏

‏     ممکن است خدای نخواسته به واسطۀ مغلوبیت جنود رحمانی در‏‎ ‎‏آن مملکت و خالی گذاشتن آن را برای غاصبین و نااهلها از جنود‏‎ ‎‏شیطان، هلاکت همیشگی از برای انسان پیدا شود که قابل جبران‏‎ ‎‏نباشد، و شفاعت شافعین شامل حال او نگردد؛ و ارحم الراحمین،‏‎ ‎‏نعوذ بالله ، نیز به نظر سخط و غضب به او نگاه کند؛ ‏‏بلکه شفعاء او‏‎ ‎‏خصماء او شوند. وای بر کسی که شفیع او خصمش شود. خدا‏‎ ‎‏می داند چه عذابهایی و ظلمتهایی و سختیهایی و بدبختیهایی دنبال‏‎ ‎‏این غضب الهی و دشمنی اولیای حق است که تمام آتشهای جهنم‏‎ ‎‏و تمام زقّومها و مارها و عقربها پیش آن هیچ است. خدا نکند آنچه‏‎ ‎‏حکما و عرفا و اهل ریاضت و سلوک خبر می دهند راجع به این‏‎ ‎‏عذابها به سر ما ضعفا و بیچارگان بیاید، که تمام عذابها که تصور‏‎ ‎‏می کنید پیش آن سهل و آسان است، و تمام جهنمها که شنیدید‏‎ ‎‏پیش آن رحمت و بهشت است.(275)‏

‏ ‏

*  *  *


‎[[page 199]]‎

قوای سه گانۀ نفس

‏بدان که خداوند تبارک و تعالی به ید قدرت و حکمتش در عالَم‏‎ ‎‏غیب و باطن نفس قوایی خلق فرموده دارای منافع بیشمار و آنچه‏‎ ‎‏مورد بحث ما است در این مورد سه قوّه است و آن «واهمه» و‏‎ ‎‏«غضبیه» و «شهویه» است. و هر یک از این قوا منافع کثیره دارند از‏‎ ‎‏برای حفظ نوع و شخص و تعمیر دنیا و آخرت، که علما ذکر‏‎ ‎‏کرده اند و اکنون ما را به آن احتیاجی نیست. و آنچه لازم است در‏‎ ‎‏این مقام تنبه دهم آن است که این سه قوّه سرچشمۀ تمام ملکات‏‎ ‎‏حسنه و سیّئه و منشأ تمام صور غیبیۀ ملکوتیه است.‏

‏     و تفصیل این اجمال آنکه انسان همین طور که در این دنیا یک‏‎ ‎‏صورت مُلکی دنیاوی دارد، که خداوند تبارک و تعالی آن را در‏‎ ‎‏کمال حسن و نیکویی و ترکیب بدیع خلق فرموده که عقول تمام‏‎ ‎‏فلاسفه و بزرگان در آن متحیر است و علم معرفة الاعضاء و تشریح‏‎ ‎‏تاکنون نتوانسته است معرفت درستی به حال آن پیدا کند و‏‎ ‎‏خداوند انسان را از بین مخلوقات امتیاز داده به حسن ترکیب و‏‎ ‎‏جمال نیکو منظر، کذلک از برای او یک صورت و شکل ملکوتی‏‎ ‎‏غیبی است، که آن صورت تابع ملکات نفس و خُلق باطن است در‏‎ ‎‏عالم بعد از موت، چه برزخ باشد یا قیامت. انسان اگر خُلق باطن و‏‎ ‎‏ملکه و سریره اش انسانی باشد، صورت ملکوتی او نیز صورت‏‎ ‎‏انسانی است. ولی اگر ملکاتش غیر ملکات انسانی باشد، صورتش‏‎ ‎‏انسانی نیست و تابع آن سریره و ملکه است. مثلاً اگر ملکۀ شهوت‏‎ ‎‏و بهیمیت بر باطن او غلبه کند و حُکم مملکت باطنْ حکم بهیمه‏‎ ‎‏شود، انسان صورتِ ملکوتیش صورت یکی از بهائم است مناسب‏‎ ‎‏با آن خُلق. و اگر ملکۀ غضب و سبعیّت بر باطن و سریره اش غلبه‏‎ ‎‏کند و حکم مملکت باطن و سریره حُکم سبع شود، صورت غیبیۀ‏‎ ‎‏ملکوتیه صورت یکی از سباع است. و اگر وهم و شیطنت ملکه‏‎ ‎
‎[[page 200]]‎

‏شد و باطن و سریره اش دارای ملکات شیطانیه شد، از قبیل‏‎ ‎‏خدعه، تقلب، نمیمه، غیبت، صورت غیب و ملکوتش صورت‏‎ ‎‏یکی از شیاطین است به مناسبت آن. و گاهی ممکن است به طریق‏‎ ‎‏ترکیبْ دو ملکه یا چند ملکه منشأ صورت ملکوتی شود. آن وقت‏‎ ‎‏به شکل هیچیک از حیوانات نمی شود، بلکه صورت غریبی پیدا‏‎ ‎‏می کند که هیچ آن صورت مدهش و موحش بدترکیب در این عالم‏‎ ‎‏سابقه ندارد. از پیغمبر خدا، صلّی الله علیه و آله، نقل شده که‏‎ ‎‏بعضی مردم در قیامت محشور می شوند به صورتهایی که‏‎ ‎‏نیکوست پیش آنها میمون‏‏[‏‏ها‏‏]‏‏ و انترها.‏‎[1]‎‏ بلکه ممکن است از برای‏‎ ‎‏یک نفر در آن عالَم چند صورت باشد؛ زیرا که آن عالَم مثل این‏‎ ‎‏عالم نیست که یک چیز بیش از یک صورت قبول نکند. و این‏‎ ‎‏مطلب مطابق با برهان نیز هست و در محل خود مقرر است.‏

میزان انسانیت هنگام خروج نفس از بدن

‏     ‏‏و بدان که میزان در این صور مختلفه، که یکی از آنها انسان‏‎ ‎‏است، و باقی چیزهای دیگر، وقت خروج نفس است از این بدن و‏‎ ‎‏پیدا شدن مملکت برزخ و غلبۀ سلطان آخرت که اوّلش در برزخ‏‎ ‎‏است. در وقت خروج از بدن با هر ملکه ای از دنیا رفت با آن ملکه‏‎ ‎‏صورت آخرتی می گیرد، و چشم ملکوتی برزخی او را می بیند؛ و‏‎ ‎‏خود او هم وقت گشودن چشم برزخی خود را به هر صورتی‏‎ ‎‏هست می بیند، اگر چشم داشته باشد. لازم نیست کسی که در این‏‎ ‎‏دنیا به صورتی هست آنجا هم به همان صورت باشد. خدای تعالی‏‎ ‎‏می فرماید ‏‏[‏‏به‏‏]‏‏ نقل از بعضی که در وقت حشر می گویند: "خدایا‏‎ ‎‏چرا مرا کور محشور کردی با آنکه در دنیا چشم داشتم؟" جواب‏‎ ‎‏می فرماید: "چون تو آیات ما را فراموش کردی امروز فراموش‏‎ ‎
‎[[page 201]]‎‏ شدی"‏‎[2]‎‏. ای بیچاره تو چشم مُلکی ظاهربین داشتی، ولی باطن و‏‎ ‎‏ملکوتت کور بود. کوری خودت را حالا ادراک کردی، والا از اوّل‏‎ ‎‏کور بودی؛ چشم بصیرت باطنی که آیات خدا را به آن می بینند‏‎ ‎‏نداشتی. ای بیچاره، تو قامت مستقیم و صورت خوش ترکیب‏‎ ‎‏مُلکی داری، میزان ملکوت و باطن، غیر از این است؛ باید‏‎ ‎‏استقامت باطنی پیدا کنی تا مستقیم القامة در قیامت باشی. باید‏‎ ‎‏روحت روح انسانی باشد تا صورت عالم برزخ و آخرتت صورت‏‎ ‎‏انسان باشد. تو گمان می کنی که عالم غیب و باطن، که عالَم کشف‏‎ ‎‏سرایر و ظهور ملکات است، مثل عالم ظاهر و دنیا است که‏‎ ‎‏اختلاط و اشتباه در کار باشد: چشم و گوش و دست و پا و سایر‏‎ ‎‏اعضایت ـ همه با زبانهای ملکوتی، بلکه به قول بعضی با‏‎ ‎‏صورتهای ملکوتی ـ شهادت به هر چه کردی می دهند.‏

‏     هان ای عزیز گوش دل باز کن و دامن همت به کمر زن و به حال‏‎ ‎‏بدبختی خود رحم کن، شاید بتوانی خود را به صورت انسان‏‎ ‎‏گردانی و از این عالم به صورت آدمی بیرون روی که آن وقت از‏‎ ‎‏اهل نجات و سعادتی. مبادا گمان کنی اینها موعظه و خطابه است؛‏‎ ‎‏اینها همه نتیجۀ برهان حِکمی حکمای عظام و کشف اصحاب‏‎ ‎‏ریاضت و اخبار صادقین و معصومین است؛ در این اوراق بنای‏‎ ‎‏اقامۀ برهان و نقل اخبار و آثار زیاد نیست.(276)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

هجرت صوری و معنوی

‏قَالَ تَعالی: ‏وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً اِلَی الله وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ‎ ‎
‎[[page 202]]‎

وَقَعَ أَجْرُهُ عَلی الله .‎[3]‎‏ هجرت صوری و صورت هجرت عبارت است‏‎ ‎‏از هجرت به تن از منزل صوری به سوی کعبه یا مشاهد اولیاء(ع)؛‏‎ ‎‏و هجرت معنوی خروج از بیت نفس و منزل دنیا است الی الله و‏‎ ‎‏رسوله؛ و هجرت به سوی رسول و ولیّ نیز هجرت الی الله است. و‏‎ ‎‏مادام که نفس را تعلّقی به خویش و توجّهی به انّیّت است مسافر‏‎ ‎‏نشده؛ و تا بقایای انانیّت در نظر سالک است و جدران شهر خودی‏‎ ‎‏و اذان اعلام خودخواهی مختفی نشده، در حکم حاضر است نه‏‎ ‎‏مسافر و مهاجر.(277)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

هجرت از خویش و پیوستن به حق

‏از خود فانی شدن و در مقصد باقی ماندن؛ همین معناست. همین‏‎ ‎‏بود که در ایران شد، شما از خود هجرت کردید، و به خدا‏‎ ‎‏پیوستید. خود را فراموش کردید، واین فراموشی از خود‏‎ ‎‏مقدمه برای کمال انسان است. باید همه بدانند، ودولتمردان بیشتر‏‎ ‎‏بدانند که تا در خود فرو می روند، انسان نیستند، وقتی که خود را‏‎ ‎‏فراموش کردند و در مقصد عالی انسانی فرو رفتند، انسان‏‎ ‎‏بزرگ اند. همۀ موجودات این طور هستند؛ و همۀ انسانها این طور‏‎ ‎‏هستند. و این غایت خلقت است؛ و غایت مقصد انبیاهست.(278)‏

7 / 12 / 59

*  *  *

‏ ‏

هجرت از بیت نفس

‏آنهایی که در مرتبۀ سیر و در مرتبۀ حرکت از نقص به کمال‏‎ ‎
‎[[page 203]]‎

‏رسیده اند به آنجایی که وارسته شده اند از همه طبیعتها، از همه‏‎ ‎‏چیز؛ مثل ما نیستند که در چاه هستیم. ما هنوز حتّی راه نیفتاده ایم.‏‎ ‎‏اشخاصی هستند که از این چاه به راه افتاده اند، هجرت کرده اند:‏‎ ‎مَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِراً إِلَی الله ِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی‎ ‎الله .‎[4]‎‏ یک احتمال این است که این هجرت، هجرت از خود به خدا‏‎ ‎‏باشد. «بیت» نفس خود انسان باشد، طایفه ای هستند که خارج‏‎ ‎‏شدند، هجرت کردند از «بیت»شان، از این بیت ظلمانی، از این‏‎ ‎‏نفسانیت: ‏مُهَاجِراً إِلَی الله ِ وَ رَسُولِهِ‏؛ تا رسیدند به آنجایی که «أدْرَکَهُ‏‎ ‎‏الْمَوْتُ»؛ به مرتبه ای رسیدند که دیگر از خود چیزی نیستند،‏‎ ‎‏«موت مطلق»، و اجرشان هم عَلَی الله است؛ اجر دیگری ‏‏[‏‏در کار‏‎ ‎‏نیست‏‏]‏‏، دیگر بهشت مطرح نیست، دیگر تنعمات مطرح نیست،‏‎ ‎‏فقط الله است. آنکه از «بیت نفسانیتش» خارج شد، حرکت کرد و‏‎ ‎‏مهاجرت کرد الی الله و الی رسول الله ـ که آن هم الی الله است ـ ‏ثُمَّ‎ ‎یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ‏ و پس از این هجرت، به مرتبه ای رسید که «أدْرَکَهُ‏‎ ‎‏الْمَوْتُ» دیگر از خودش هیچ نیست، هرچه هست از اوست؛ ‏‏[‏‏اگر‏‏]‏‎ ‎‏این را مشاهده کرد در این هجرت، اجرش هم عَلَی الله است.‏

‏     یک طایفه ای هستند که اینطورند که هجرت کرده اند و به منتها‏‎ ‎‏هم رسیده اند، اجرشان هم عَلَی الله است؛ همیشه هم در هجرتند‏‎ ‎‏آنها. یک طایفه ای هستند که هجرتی کرده اند؛ اما نرسیده اند به‏‎ ‎‏غایت هجرت که «أدْرَکَهُ الْمَوْتُ» باشد.‏

‏     ‏‏یک طایفه هم مثل ما هستند؛ اصلاً هجرتی نیست در کار، ما در‏‎ ‎‏همین ظلمتها هستیم، ماها ‏‏[‏‏به سبب تعلق‏‏]‏‏ به دنیا و به طبیعت، و‏‎ ‎‏بالاتر از آن به انانیت خودمان در این چاه محبوسیم. ما در «بیت»‏‎ ‎‏هستیم؛ یعنی در بیت نفسانیت. روی این احتمال، نمی بینیم الاّ‏‎ ‎
‎[[page 204]]‎

‏خودمان ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏؛ هرچه می خواهیم برای خودمان می خواهیم. خودیم،‏‎ ‎‏خود است، غیر از خود هیچ نیست. ما تا حالا به فکر این نیفتاده ایم‏‎ ‎‏که هجرتی بکنیم، ما هرچه فکر داریم صرف همین جا می شود.(279)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

مقصد مهاجر الی الله

‏اوّل قدم سفر الی الله ترک حبّ نفس است و قدم بر انانیت و فرق‏‎ ‎‏خود گذاشتن است. و میزان در سفر همین است. و بعضی‏‎[5]‎‏ گویند‏‎ ‎‏یکی از معانی آیۀ شریفۀ ‏وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَی الله وَ رَسُولِهِ ثُمَّ‎ ‎یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی الله‎[6]‎‏. این است که کسی که خارج شد از‏‎ ‎‏بیت نفس و هجرت به سوی حق کرد به سفر معنوی، پس از آن او‏‎ ‎‏را فنای تامّ ادراک کرد، اجر او بر خدای تعالی است. و معلوم است‏‎ ‎‏برای چنین مسافری جز مشاهد ذات مقدس و وصول به فنای‏‎ ‎‏حضرتش اجری لایق نیست؛ چنانچه از زبان آنها گفته شده:‏

‏ ‏

‏«در ضمیر ما نمی گنجد به غیر دوست کس‏

‏ ‏‏هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس»(280)‏

‏ ‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

سلوک علمی

‏بدان که اهل سلوک را در این مقام و سایر مقامات مراتب و‏‎ ‎‏مدارجی است بی شمار، و ما به ذکر بعض از آن مراتب به طور کلّی‏‎ ‎‏می پردازیم. و امّا احاطه به جمیع جوانب و احصاء همۀ مراتب آن‏‎ ‎‏از عهدۀ این ناچیز بیرون است: ‏الطُّرُقُ اِلَی الله بِعَدَدِ اَنْفاسِ الْخَلائِق.‎[7]‎


‎[[page 205]]‎‏    ‏‏یکی از آن مراتب مرتبۀ «علم» است. و آن، چنان است که به‏‎ ‎‏سلوک علمی و برهان فلسفی ثابت نماید ذلّت عبودیّت و عزّت‏‎ ‎‏ربوبیّت را. و این یکی از لباب معارف است که در علوم عالیه و‏‎ ‎‏حکمت متعالیه به وضوح پیوسته که جمیع دار تحقّق و تمام دایرۀ‏‎ ‎‏وجودْ صرف ربط و تعلّق و محض فقر و فاقه است. و عزّت و ملک‏‎ ‎‏و سلطنت مختصّ به ذات مقدّس کبریا است و احدی را از حظوظ‏‎ ‎‏عزّت و کبریا نصیبی نیست، و ذل عبودیّت و فقر در ناصیۀ هر یک‏‎ ‎‏ثبت و در حاقّ حقیقت آنها ثابت است. و حقیقت عرفان و شهود و‏‎ ‎‏نتیجۀ ریاضت و سلوک، رفع حجاب از وجه حقیقت و رؤیت ذلّ‏‎ ‎‏عبودیّت و اصل فقر و تدلّی است در خود و در همۀ موجودات. و‏‎ ‎‏دعای منسوب به سیّد کائنات صلّی الله علیه و آله: ‏اَللهمَّ اَرِنِی الاَشیاءَ‎ ‎کَما هِی‏. شاید اشاره به همین مقام باشد؛ یعنی، خواهش مشاهدۀ‏‎ ‎‏ذلّ عبودیّت که مستلزم شهود عزّ ربوبیّت است نموده.‏

‏     پس، اگر سالک راه حقیقت و مسافر طریق عبودیّت با قدم‏‎ ‎‏سلوک علمی و مرکب سیر فکری این منزل را طی کرد، در حجاب‏‎ ‎‏علم واقع شود و به مقام اوّل انسانیّت نائل شود، و لکن این حجاب‏‎ ‎‏از حجب غلیظه است که گفته اند: العِلْمُ هُوَ الْحِجابُ الْاکْبَر. و باید‏‎ ‎‏سالک در این حجاب باقی نماند و آن را خرق کند. و شاید به این‏‎ ‎‏مقام اگر قناعت کند و قلب را در این قید محبوس نماید، در‏‎ ‎‏استدراج واقع شود. و استدراج در این مقام آن است که به‏‎ ‎‏تفریعات کثیرۀ علمیّه پرداخته و به جولان فکر برای این مقصد‏‎ ‎‏براهین کثیره اقامه کند و از منازل دیگر محروم ماند، و قلبش به این‏‎ ‎‏مقام علاقه مند شود و از نتیجۀ مطلوبه که وصول الی فناءالله است‏‎ ‎
‎[[page 206]]‎

‏غافل شود، و صرف عمر خود را در حجاب برهان و شعب آن‏‎ ‎‏نماید؛ و هرچه کثرت فروع بیشتر شود، حجاب بزرگتر و احتجاب‏‎ ‎‏از حقیقت افزون گردد. پس، سالک نباید گول شیطان را در این‏‎ ‎‏مقام خورده از حق و حقیقت به واسطۀ کثرت علم و غزارت آن و‏‎ ‎‏قوّت برهان محجوب شود و از سیر در طلب باز ماند؛ و دامن‏‎ ‎‏همّت به کمر زند و از جدّیّت در طلب مطلوب حقیقی غفلت‏‎ ‎‏نورزد و خود را به مقام دیگر که مقام دوم است برساند.‏

سلوک ایمانی

‏     ‏‏و آن، چنان است که آنچه را عقل با قوّت برهان و سلوک علمی‏‎ ‎‏ادراک کرده با قلم عقل به صفحۀ قلب بنگارد و حقیقت ذلّ‏‎ ‎‏عبودیّت و عزّ ربوبیّت را به قلب برساند و از قیود و حجب علمیّه‏‎ ‎‏فارغ گردد. و ما اشاره به این مقام در آتیۀ نزدیکی می نماییم‏‎ ‎‏ان شاءالله . پس نتیجۀ مقام دوم حصول ایمان به حقایق است.‏

مقام طمأنینه نفس

‏     ‏‏مقام سوّم، مقام «اطمینان و طمأنینۀ نفس» است که در حقیقتْ‏‎ ‎‏مرتبۀ کاملۀ ایمان است. قالَ تَعالی مُخاطِباً لِخَلیلِه: ‏اَوَلَم تُؤمِنْ؟ قالَ بَلی‎ ‎وَلکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی.‎[8]‎‏ و شاید اشاره به این مرتبه نیز پس از این بیاید.‏

مقام مشاهده

‏     ‏‏مقام چهارم، مقام «مشاهده» است که آن نوری است الهی و‏‎ ‎‏تجلّی ای است رحمانی که تَبَع تجلّیات اسمائیّه و صفاتیّه در سرّ‏‎ ‎‏سالک ظهور کند و سر تا پای قلب او را به نور شهودی متنوّر نماید.‏‎ ‎‏و در این مقام درجاتی است کثیره که ذکر آنها از حوصلۀ این اوراق‏‎ ‎‏خارج است. و در این مقام نمونه ای از قرب نوافل ‏کُنْتُ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ‎ ‎یَدَه‎[9]‎‏ بروز کند و سالک خود را مستغرق بحر لایتناهی بیند؛ و پس از آن‏‎ ‎
‎[[page 207]]‎

‏بحری است بسیار عمیق که از اسرار «قدر» در آن شمّه ای کشف شود.‏

‏     ‏‏و هر یک از این مقامات را استدراجی است خاصّ به خود که‏‎ ‎‏سالک را در آن هلاکت عظیم است، و سالک باید در تمام مقامات‏‎ ‎‏خود را تخلیص از انانیّت و انّیّت کند و خودبین و خودخواه نباشد‏‎ ‎‏که سرچشمۀ اکثر مفاسد است خصوصاً برای سالک.(281)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

تحقق اسمای جمال و جلال در مملکت خویش

‏سالک الی الله را لازم است که اوصاف خبیثه و اخلاق سیّئۀ خود را‏‎ ‎‏تبدیل به اوصاف کامله و فانی در بحر متلاطم بی پایان اوصاف‏‎ ‎‏کمالیّۀ حق، و ارض مظلمۀ طبیعیۀ شیطانیّه را تبدیل به ارض بیضاء‏‎ ‎‏مشرقه نماید، ‏و اَشْرَقَتِ اْلاَرْضُ بِنُورِ رَبِهّا‎[10]‎‏ را در خود دریابد، و مقام‏‎ ‎‏اسماء جمال و جلال ذات مقدّس را در مملکت وجود خود‏‎ ‎‏متحقّق نماید؛ و در این مقام در ستر جمال و جلال واقع شود و‏‎ ‎‏تخلّق به اخلاق الله پیدا کند و مقابح تعیّنات نفسیّه و ظلمات وهمیّه‏‎ ‎‏بکلی مستور گردد. و اگر بدین مقام متحقّق شد، مورد عنایات‏‎ ‎‏خاصّه حق جلّ جلاله واقع گردد و بالطف خفّی خاص خود از او‏‎ ‎‏دستگیری فرماید و در تحت پردۀ کبریای خود او را به طوری‏‎ ‎‏مستور گرداند که جز خودش او را کسی نشناسد و او نیز جز حق‏‎ ‎‏کسی را نشناسد: ‏اِنَّ اَوْلیائی تَحْتَ قِبابی لا یَعرِفُهُمْ غَیْری.‎[11]‎‏ و در کتاب‏‎ ‎‏مقدّس الهی برای اهلش اشارات بسیار در این خصوص دارد؛‏‎ ‎‏چنانچه فرماید: ‏الله وَلِیُّ الَّذینَ آمَنوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلیَ النُّور.‎[12]‎‏ اهل‏‎ ‎
‎[[page 208]]‎

‏معرفت و اصحاب سابقۀ حسنی می دانند که جمیع تعیّنات خلقیّه‏‎ ‎‏و کثرات عینیّه ظلمات و نور مطلق حاصل نشود مگر به اسقاط‏‎ ‎‏اضافات و شکستن تعیّنها که بتهای طریق سالک است.(282)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

تعینات آفاقی و انفسی و ملکی و ملکوتی

‏بدان که از برای سالک الی الله و مهاجر از بیت مُظلمۀ نفس به‏‎ ‎‏سوی کعبۀ حقیقی یک سفر روحانی و سلوک عرفانی است که‏‎ ‎‏مبدأ آن مسافتْ بیت نفس و أَنانیّت است، و منازل آن، مراتب‏‎ ‎‏تعینات آفاقی و انفسی و مُلکی و ملکوتی است که از آنها به حجب‏‎ ‎‏نورانیه و ظلمانیه تعبیر شده: ‏إنّ لله سَبْعینَ أَلْفَ حِجابٍ مِنْ نُورٍ وَ ظُلْمَةٍ‏.‏‎ ‎‏یعنی انوار وجود و ظلمات تعین؛ یا انوار ملکوت و ظلمات مُلک؛‏‎ ‎‏یا ادناس ظلمانیۀ تعلقات نفسانیه و انوار طاهرۀ تعلقات قلبیه. و‏‎ ‎‏از این هفتاد هزار حجب نوریه و ظلمانیه گاهی به طریق جمع تعبیر‏‎ ‎‏به هفت حجاب شده؛ چنانچه در خصوص تکبیرات افتتاحیه از‏‎ ‎‏ائمه اطهار وارد است که در خرق هر حجابی تکبیری فرموده.‏‎[13]‎‏ و‏‎ ‎‏در موضوع سجده به تربت حسینیه، روحی له الفداء، است که‏‎ ‎‏سجدۀ بر آن خرق حجب سَبع کند.‏‎[14]‎‏ و عارف مشهور گوید:‏

‏ ‏

‏هفت شهر عشق را عطّار گشت‏

‏ ‏‏ما هنور اندر خم یک کوچه ایم‏

‏ ‏

‏ ‏

تعداد منازل و مراتب

‏     ‏‏و در انسان صغیر به «لطایف سبعه» تعبیر شده.‏‎[15]‎‏ و گاهی به سه‏‎ ‎‏حجاب کلی عدد آن را رساندند: در آفاق به «عوالم ثلاثه»،‏‎[16]‎‏ و در‏‎ ‎


‎[[page 209]]‎

‏انفس به «مراتب ثلاثه»‏‎[17]‎‏ تعبیر کرده اند. و گاهی به طریق توسط به‏‎ ‎‏هزار منزل معروف پیش سایرین، و به اعتباری به صد منزل، و به‏‎ ‎‏اعتباری به ده منزل تقسیم نموده اند.‏‎[18]‎‏ و شیخ عارف کامل‏‎ ‎‏شاه آبادی، دام ظلّه، برای هر منزلی از منازل سایرین ده بیت مقرر‏‎ ‎‏می داشت، با اسلوب بدیعی که مجموع هزار بیت می شد به آن‏‎ ‎‏ترتیب. و حضرت ابراهیم خلیل الرحمن، علیه السلام، در آن سیر‏‎ ‎‏روحانی، که حق تعالی از آن حکایت می فرماید، منازل را به سه‏‎ ‎‏مقام تعبیر فرموده؛ و از یکی به «کوکب»، و دیگری به «قمر»، و‏‎ ‎‏سومی به «شمس» تعبیر فرموده.‏‎[19]‎

بیان سیر انسان تا مقام قرب نوافل

‏     ‏‏و بالجمله، مبدأ سفر روحانی بیت مُظلمۀ نفس است؛ و منازل‏‎ ‎‏آن مراحل و مراتب آفاق و انفس است؛ و غایت آن ذات مقدس‏‎ ‎‏حق است به جمیع اسما و صفات در ابتدای امر برای انسان کامل،‏‎ ‎‏و مضمحلاً فیه الاسماء و الصفات در آخر امر، و اسمی و صفتی و‏‎ ‎‏تعینی از اسما و صفات و تعینات است برای غیر آن.‏

‏     و پس از آنکه انسان سالک قدم بر فرق اِنیّت و اَنانیّت خود‏‎ ‎‏گذاشت و از این بیت خارج شد و در طلب مقصد اصلی و‏‎ ‎‏خداجویی منازل و مراحل تعینات را سیر کرد و قدم بر فرق هر‏‎ ‎‏یک گذاشت و حجب ظلمانیه و نورانیه را خرق نمود و دل از همۀ‏‎ ‎‏موجودات و کائنات برکَند و بتها را از کعبۀ دل به ید ولایت مآبی‏‎ ‎‏فرو ریخت و کواکب و اقمار و شموس از افق قلبش افول کردند و‏‎ ‎‏وجهۀ دلش یک رو و یک جهت بی کدورتِ تعلقِ به غیر، الهی شد‏‎ ‎


‎[[page 210]]‎‏ و حال قلبش ‏وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ‎[20]‎‏ شد و فانی در‏‎ ‎‏اسما و ذات و افعال گردید، پس در این حال از خود بی خود شود و‏‎ ‎‏محو کلی برایش حاصل شود و صَعْق مطلق رخ دهد؛ پس حق در‏‎ ‎‏وجود او کارگر شود و به سمع حق بشنود و به بصر حق ببیند و به‏‎ ‎‏ید قدرت حق بَطْش کند و به لسان حق نطق کند، و به حق ببیند و‏‎ ‎‏جز حق نبیند، و به حق نطق کند و جز حق نطق نکند؛ از غیر حق‏‎ ‎‏کور و کر و لال شود و چشمش و گوشش جز به حق باز نشود. و این‏‎ ‎‏مقام حاصل نشود مگر با جذبۀ الهیه و جذوۀ نار عشق که بدین‏‎ ‎‏جذوۀ عشقیه لازال متقرّب به حق شود، و به آن جذبۀ ربوبیه، که‏‎ ‎‏عقیب حبّ ذاتی است، از او دستگیری شود که در این وادی‏‎ ‎‏حیرت نلغزد و به «شَطح» و جز آن، که از بقایای اَنانیّت است،‏‎ ‎‏گرفتار نیاید. و در این حدیث اشاره به این دو شده است بقوله: ‏وَ إِنَّهُ‎ ‎یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ‏. تقرب عبد از جذوۀ عشق است؛ و جذبۀ‏‎ ‎‏الهیۀ حق از حبّ است.‏

‏ ‏

‏تا که از جانب معشوق نباشد کششی‏

‏ ‏‏کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد.‏‎[21]‎

‏ ‏

‏    ‏‏پس، منتهای قرب نوافل فنای کلی و اضمحلال مطلق و تلاشی‏‎ ‎‏تامّ است؛ و نتیجۀ آن: ‏کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ‏... است. و پس از‏‎ ‎‏این فنای تام و محو کلی و مَحق مطلق و صعق تمام، گاه شود که‏‎ ‎‏عنایت ازلیه شامل حالش شود و او را به خود آورد و ارجاع به‏‎ ‎‏مملکت خودش فرماید، و حالت «صَحو» از برای او دست دهد، و‏‎ ‎‏حالت انس و طمأنینه پیدا کند و کشف سُبُحات جمال و جلال بر او‏‎ ‎‏گردد؛ و در این حالت صَحو، در مرآت ذاتْ صفات، و در آنها‏‎ ‎
‎[[page 211]]‎

‏اعیان ثابتات را و لوازم آنها را، کشف نماید. و حال اهل سلوک در‏‎ ‎‏این مقام نیز مثل مقام اوّل است در اینکه عین ثابتش تابع هر‏‎ ‎‏اسمی است، در همان اسم فانی شود و به همان اسم باقی ماند؛ و‏‎ ‎‏در حال صَحو نیز کشف همان اسم بر او گردد، و کشفِ عین ثابتِ‏‎ ‎‏تابع همان اسم بر او گردد.‏

‏     ‏‏پس انسان کامل در تحت اسم جامع اعظم کشف مطلق اعیان‏‎ ‎‏ثابته و لوازم آن ازلاً و ابداً بر او گردد، و کشف حالات و استعداد‏‎ ‎‏موجودات و کیفیت سلوک و نقشۀ وصول آنها بر او گردد، و خلعت‏‎ ‎‏خاتمیت و نبوت ختمی، که نتیجۀ کشف مطلق است، بر قامت‏‎ ‎‏زیبای مستقیمش راست آید. و دیگر پیغمبران هر یک به مناسبت‏‎ ‎‏اسمی که از آن مظهریت دارند و به مقدار حیطه و سعۀ دایرۀ آن،‏‎ ‎‏کشف اعیان تابعۀ آن اسم کنند؛ و باب کمال و نقص و اشرفیت و‏‎ ‎‏غیر آن و سعه و ضیق دایرۀ دعوت از آنجا شروع شود و به تبعیت‏‎ ‎‏اسمای الهیه رجوع کند؛ چنانچه تفصیل آن را در رسالۀ‏‎ ‎‏مصباح الهدایة‏‏ ذکر کردیم.‏

صحو پس از محو و قرب فرایض

‏     بالجمله، پس از این حالت که صَحو بعد المحو دست داد،‏‎ ‎‏وجود او وجود حقّانی گردد و حق تعالی در مرآت جمال او‏‎ ‎‏موجودات دیگر را مشاهده فرماید؛ بلکه هم افق با مشیت گردد. و‏‎ ‎‏اگر انسان کامل باشد با مشیت مطلقه هم افق گردد و روحانیت او‏‎ ‎‏عین مقام ظهور فعلی حق گردد؛ و در این حال حق تعالی به او‏‎ ‎‏می بیند و می شنود و بطش می کند، و خود او ارادۀ نافذۀ حق و‏‎ ‎‏مشیت کامله و علم فعلی است: فَالْحَقُّ یَسْمَعُ بِهِ وَ یُبْصِرُ بِهِ...‏‎ ‎‏الحدیث. ‏عَلِیٌّ عَیْنُ الله و سَمْعُ الله وَ جَنْبُ الله ‎[22]‎‏ الی غیر ذلک. پس قرب‏‎ ‎
‎[[page 212]]‎

‏فرایض صَحو بعد المحو است و نتیجۀ آن آنهاست که شنیدی.‏

‏     و باید دانست که این صحو و رجوع به کثرت را «قرب» گوییم،‏‎ ‎‏زیرا که این صحو بعد المحو غیر از این حالت غفلتی است که از‏‎ ‎‏برای ماست؛ و این وقوع در کثرت پس از فنای محض غیر از این‏‎ ‎‏کثرتی است که ما در آن واقع هستیم؛ زیرا که کثرت برای ما‏‎ ‎‏حجاب است از وجه حق، و برای آنها مرآت مشاهده است: ‏ما‎ ‎رَأَیْتُ شَیْئاً إلاّ وَ رَأَیْتُ الله مَعَهُ وَ فیهِ وَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ‎[23]‎‏ و توان قرب نوافل را فنای‏‎ ‎‏اسمائی دانست، و قرب فرایض را فنای ذاتی؛ و بنابر این، نتیجۀ‏‎ ‎‏قرب فرایض محو مطلق شود.(283)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

تجلیات بر پایه مقامات و مراتب سلوک

‏و باید دانست که این اعتبارات که در لسان اهل معرفت و اصحاب‏‎ ‎‏قلوب‏‏[ ‏‏است‏‎ ‎‏]‏‏اِخبار از نقشۀ تجلیات حق است بر قلوب صافیۀ‏‎ ‎‏آنها. و آن تجلیات به حسب مقامات و مراتب سلوک اولیا و منازل و‏‎ ‎‏مراحل سیر سائرین الی الله از مقام ظهور اسماء و صفاتی، که مقام‏‎ ‎‏«الوهیت» می باشد و آن را «الله » نیز گویند و ‏الله نُورُ السَّموات‎ ‎وَ الْأَرْضِ‏...الآیه‏‎[24]‎‏ را اشاره به آن دانند، شروع شود و به مقام غیب‏‎ ‎‏احدی و به مرتبۀ اسمای ذاتیه و اسم «مستأثر» ختم شود، که غایت‏‎ ‎‏سیر و منتهای مقصد است. و توان بود که مقام مشارالیه بقوله‏‎ ‎‏تعالی: ‏أَو أَدْنی‎[25]‎‏ اشاره به این مقام باشد.‏

‏    ‏‏اکنون که این مقدمه گفته شد، گوییم انسان تا به قدم فکر و‏‎ ‎
‎[[page 213]]‎

‏استدلال طالب حق و سائر الی الله است، سیرش عقلی علمی است،‏‎ ‎‏و اهل معرفت و اصحاب عرفان نیست؛ بلکه در حجاب اعظم و اکبر‏‎ ‎‏واقع است؛ چه از ماهیات اشیاء نظر کند و حق را از آنها طلب کند، که‏‎ ‎‏حجب ظلمانیه است؛ و چه از وجودات آنها طلب کند، که حجب‏‎ ‎‏نورانیه است؛ که کلام مرحوم فیض ناظر به آن است.‏

سیر عرفانی نفس

‏     ‏‏اوّل شرط تحقق سیر الی الله خروج از بیت مظلم نفس و خودی‏‎ ‎‏و خودخواهی است؛ چنانچه در سفر حسّی عینی تا انسان به منزل‏‎ ‎‏و جایگاه خویش است، هر چه گمان مسافرت کند بگوید من‏‎ ‎‏مسافرم، مسافرت تحقق پیدا نکند. مسافرت شرعی ‏‏[‏‏تحقق پیدا‏‎ ‎‏نکند‏‏]‏‏ مگر به خروج از منزل و اختفای آثار بلد، همین طور این‏‎ ‎‏سفر عرفانی الی الله و مهاجرت شهودی تحقق پیدا نکند مگر به‏‎ ‎‏خروج از بیت مظلم نفس و اختفای آثار آن. تا جدران تعینات و‏‎ ‎‏دعوت اذان کثرت در کار است، انسان مسافر نیست؛ گمان‏‎ ‎‏مسافرت است و دعوی سیر و سلوک است. قال تعالی: ‏وَ مَنْ یَخْرُجْ‎ ‎مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَی الله وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی الله.‎[26]‎

تجلی الوهیت بر قلب سالک

‏     ‏‏پس از آنکه سالک الی الله به قدم ریاضت و تقوای کامل از بیت‏‎ ‎‏خارج شده و علاقه و تعیناتی همراه برنداشت و سفر الی الله ‏‎ ‎‏محقق شد، اوّل تجلی که حق تعالی بر قلب مقدسش کند تجلی به‏‎ ‎‏الوهیت و مقام ظهور اسما و صفات است. و این تجلی نیز به یک‏‎ ‎‏ترتیب منظمی است از اسمای مُحاطه تا به اسمای محیطه رسد،‏‎ ‎‏حسب قوّت و ضعف سیر و قلب سایر، به تفصیلی که در این‏‎ ‎‏مختصر نگنجد؛ تا آنکه منتهی شود به رفض کل تعیّنات عالم‏‎ ‎‏وجود، چه از خود و چه از غیر، که در منازل و مراحل بعد آن نیز از‏‎ ‎‏خود است. و پس از رفض مطلق، تجلی به الوهیّت و مقام الله ، که‏‎ ‎
‎[[page 214]]‎

‏مقام احدیت جمع اسمای ظهوری است، واقع شود،‏‏[ ‏‏و‏‏]‏‏ ‏اعْرِفُوا الله‎ ‎بِالله‏ به مرتبۀ نازلۀ اولیّه ظهور پیدا کند.‏

‏     و در اوّلِ وصول عارف به این مقام و منزل، فانی شود در آن‏‎ ‎‏تجلّی. و اگر عنایت ازلی شامل شود، عارف انسی حاصل کند و‏‎ ‎‏وحشت و تعب سیر مرتفع گردد و به خود آید و به این مقام قناعت‏‎ ‎‏نکند و با قدم عشق شروع به سیر کند. و در این سفر عشقی حق‏‎ ‎‏مبدأ سفر و اصلِ سفر و منتهای آن است. و در انوار تجلیات قدم‏‎ ‎‏زند و تَقَدَّمْ‏‎[27]‎‏ شنود، تا آنکه اسما و صفات در مقام واحدیت بر قلب‏‎ ‎‏او به ترتیب منظمی تجلی کند، تا آنکه به مقام احدیت جمعی و‏‎ ‎‏مقام اسم اعظم ظهور نماید که اسم «الله » است. و در این مقام ‏اعْرِفُوا‎ ‎الله بِالله‎[28]‎‏ به مقام عالی تحقق یابد. و پس از این نیز مقام دیگری‏‎ ‎‏است که اکنون از مورد نظر ما خارج است.(284)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

مشاهدات اولیا در سلوک

‏فما لم یخرج السالک من حب الشهوات الدنیویة وسجن الطبیعة‏‎ ‎‏الموحشة الهیولانیة، ولم یطهّر قلبه بماء الحیاة من العلوم‏‎ ‎‏الروحانیة، وکان لنفسه بقیة من الانانیة لم یمکنه شهود جمال‏‎ ‎‏المحبوب بلا حجاب وعلی حد الاطلاق.‏

‏     فالقاطنون فی هذا المنزل الأدنی والدرک الاسفل والارض‏‎ ‎‏السفلی، والساکنون فی هذه القریة الظالم اهلها والبلد المیت‏‎ ‎‏سکّانها لا یتجلی لهم الحق الا من وراء الف حجاب من الظلمة‏‎ ‎‏والنور، متراکمة بعضها فوق بعض. فإن الله تعالی خلق الف الف‏‎ ‎
‎[[page 215]]‎

‏عالم والف الف آدم وانتم فی آخر العوالم وأسفلها‏‎[29]‎‏. وإن له سبعین‏‎ ‎‏الف حجاب من نور، وسبعین الف حجاب من ظلمة.‏‎[30]‎

‏    ‏‏والمستخلصون من هذه السجون وقیودها والطبیعة وحدودها،‏‎ ‎‏والمنزّهون عن قذارة الهیولی الجسمانیة وهیأتها، وظلمة عالم‏‎ ‎‏المادة وطبقاتها، ‏‏[‏‏و‏‏]‏‏ الواصلون الی عالم الملکوت یشاهدون من‏‎ ‎‏وجهه و جماله و بهائه اکثر من هؤلاء الف الف مرة؛ ولکنهم ایضاً‏‎ ‎‏فی حجب نورانیة و ظلمانیة.‏

‏     والمتجردون عن هیئات عالم الملکوت وتعلقاته وضیق عوالم‏‎ ‎‏المثال والخیال، والقاطنون فی البلد الطیب ومقام القدس والطهارة‏‎ ‎‏یشاهدون من البهاء والجمال والوجه الباقی لذی الجلال ما لا عین‏‎ ‎‏رأت ولا أُذُن سمعت، ولا وهم أحاط به ولا فکر حام حوله ولا عقل‏‎ ‎‏بلغ الیه، من الاسرار والانوار والتجلیات والکرامات، ولکنهم ایضاً‏‎ ‎‏فی حجب التعینات والمهیات.‏

مقام ولایت مطلقه

‏     ‏‏والواصلون الی باب الابواب والمشاهدون لجمال المحبوب بلا‏‎ ‎‏حجاب، والمتحققون بمقام الولایة المطلقة هم الذین خرجوا من‏‎ ‎‏الدنیا والآخرة وتجردوا عن الغیب والشهادة، ولم یخلطوا العمل‏‎ ‎‏الصالح بالسّی ء.‏

‏ ‏

‏چون دم وحدت زنی «حافظ» شوریده حال‏

‏ ‏‏خامۀ توحید کش بر ورق انس و جان‏

‏بینی وبینک إنی ینازعنی‏

‏ ‏‏فارفع بلطفک إنّی من البین‏‎[31]‎

‏ ‏

‏    ‏‏وهو مقام استهلاک جهة الخلق فی وجه الرب، وخلع نعلی‏‎ ‎
‎[[page 216]]‎‏ الامکان والتعین. ولا مقام فوق هذا الا مقام الاستقرار والتمکین‏‎ ‎‏والرجوع الی الکثرة مع حفظ الوحدة؛ فإنه أخیرة منازل الانسانیة.‏‎ ‎‏و«لیس وراء عبادان قریة.» وللاشارة الی هذا المقام ورد : «ان لنا مع‏‎ ‎‏الله حالات هو نحن ونحن هو وهو هو ونحن نحن.»‏‎[32]‎‏ فالوحدة فی‏‎ ‎‏عین الکثرة والکثرة فی عین الوحدة. ونسب الی النبی، صلّی الله ‏‎ ‎‏علیه وآله، انه قال : «کان اخی موسی عینه الیمنی عمیاء؛ وکان اخی‏‎ ‎‏عیسی عینه الیسری عمیاء؛ وانا ذو العینین.»‏‎[33]‎‏(285)‏


‎[[page 217]]‎

تجلیات اسمایی و صفاتی بر قلب سالک

‏پس از تقوای تام تمام و اعراض کلی قلب از جمیع عوالم و رفض‏‎ ‎‏نشأَتین و قدم بر فرق اِنّیّت و اَنانیت گذاشتن و توجه تام و اقبال کلی‏‎ ‎‏به حق و اسما و صفات آن ذات مقدس کردن و مستغرق عشق و‏‎ ‎‏حبّ ذات مقدس شدن و ارتیاضات قلبیه کشیدن، یک صفای قلبی‏‎ ‎‏از برای سالک پیدا شود که مورد تجلیات اسمائیه و صفاتیه گردد،‏‎ ‎‏و حجابهای غلیظی که بین عبد و اسما و صفات بود خرق شود، و‏‎ ‎‏فانی در اسما و صفات گردد، و متعلق به عز قدس و جلال شود و‏‎ ‎‏تدلیّ تامّ ذاتی پیدا کند؛ و در این حال، بین روح مقدس سالک و‏‎ ‎‏حق حجابی جز اسما و صفات نیست.‏

‏     و از برای بعضی از ارباب سلوک ممکن است حجاب نوری‏‎ ‎‏اسمائی و صفاتی نیز خرق گردد، و به تجلیات ذاتی غیبی نایل‏‎ ‎‏شود و خود را متعلق و متدلیّ به ذات مقدس ببیند؛ و در این‏‎ ‎‏مشاهده، احاطۀ قیّومی حق و فنای ذاتی خود را شهود کند، و‏‎ ‎‏بالعیان وجود خود و جمیع موجودات را ظل حق ببیند؛ و چنانچه‏‎ ‎‏برهاناً بین حق و مخلوق اوّل، که مجرد از جمیع مواد و علایق‏‎ ‎‏است، حجابی نیست، بلکه ‏‏[‏‏برای‏‏]‏‏ مجردات مطلقاً حجاب نیست‏‎ ‎‏برهاناً، همین طور این قلبی که در سعه و احاطه هم افق با‏‎ ‎‏موجودات مجرده شده، بلکه قدم بر فرق آنها گذاشته، حجابی‏‎ ‎‏نخواهد داشت. چنانچه در حدیث شریف ‏‏کافی‏‏ و ‏‏توحید‏‏ است: ‏إِنَّ‎ ‎
‎[[page 218]]‎

رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالاً بِرُوحِ الله مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا.‎[34]‎

تجلیات ذاتی برای برخی سالکان

‏     ‏‏و در مناجات «شعبانیه»، که مقبول پیش علما و خود شهادت‏‎ ‎‏دهد که از کلمات آن بزرگواران است، عرض می کند: ‏إلهی، هَبْ لی‎ ‎کَمالَ الإنْقِطاعِ إلَیْکَ؛ وَ أَنِرْ أَبْصارَ قُلوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها إلَیْکَ حَتّی تَخْرِقَ أَبْصارُ‎ ‎الْقُلوبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ إلی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ، وَ تَصیرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ.‎ ‎إلهی، وَاجْعَلْنی مِمَّنْ نادَیْتَهُ فَأَجابَکَ وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ فَناجَیْتَهُ سِرّاً وَ عَمِلَ‎ ‎لَکَ جَهْراً.‎[35]‎

‏    ‏‏و در کتاب شریف الهی، در حکایات معراج رسول اکرم، صلّی‏‎ ‎‏الله علیه و آله، چنین می فرماید: ‏ثُمَّ دَنا فَتَدَلّی، فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْأَدْنی.‎[36]‎‎ ‎‏و این مشاهدۀ حضوریۀ فنائیه منافات با برهان بر عدم اکتناه و‏‎ ‎‏احاطه و اخبار و آیات منزِّهه ندارد، بلکه مؤید و مؤکد‏‎ ‎‏آنهاست.(286)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

فرق بین ملاقات حق در حجاب و ماورای حجاب

‏فرق بسیار است بین ملاقات جمال جمیل در مرائی خلقیّه، و بین‏‎ ‎‏شکستن مرائی و رؤیت جمال مطلق از ماورای حجب ظلمانی و‏‎ ‎‏نورانی؛ چنانچه ولی الله مطلق، حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه‏‎ ‎‏الصلاة و السلام ـ در مناجات شعبانیّه در محضر مقدّس عرض‏‎ ‎


‎[[page 219]]‎

‏می کند: ‏وَ أنِرْ أبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها إلَیْک؛ حَتّی تَخْرِقَ أبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ‎ ‎النُّورِ، فَتَصِلَ إلی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ‏ برای آن حضرت جمیع حجب نورانی‏‎ ‎‏است؛ زیرا که حجب ظلمانی، برگشت به طبیعت و لوازم آن کند و‏‎ ‎‏آن بزرگوار و اولاد معصومینش، از کدورت عالم طبع و حجابهای‏‎ ‎‏آن، مبرّی بودند، بلکه خود طبیعت و تعیّنات آن برای آنها حجب‏‎ ‎‏نورانی بوده؛ زیرا که توجهات قلبیّۀ آنها دائماً به وجهه غیبیّۀ الهیّه‏‎ ‎‏موجودات بوده و عالم، بِما أنَّهُ جِهَةٌ سِوائِیَّة، منسیّ آنها است، پس‏‎ ‎‏آنها را دوام حضور است، ولی چون به حسب نشئۀ صوریّه در عالم‏‎ ‎‏ملک واقعند، مرائی تفصیلیّه حجب نورانیه است تا آن گاه که به‏‎ ‎‏سلوک ولایتی، خرق این حجب فرموده، به عالم قدس و طهارت‏‎ ‎‏برگردند و حق، به حقیقت تقدیس و توحید و تفرید و تجرید، به‏‎ ‎‏باطن آنها جلوه کند.(287)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

فرق حجب نوری و وصول به معدن عظمت

‏و تا انسان در حجاب خود است و به خود سرگرم است و خَرْق‏‎ ‎‏حُجُب حتّی حُجُب نوری را نکرده، فطرتش محجوب است و‏‎ ‎‏خروج از این منزل علاوه بر مجاهدات، محتاج به هدایت حق‏‎ ‎‏تعالی. در مناجات مبارک شعبانیّه می خوانی: ‏اِلهی هَبْ لی کَمالَ‎ ‎الْاِنْقِطاعِ اِلَیْکَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاء نَظَرها اِلَیْکَ حَتّی تَخْرِقَ اَبْصارُ‎ ‎الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلی مَعْدِنِ الْعَظَمَة وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مَعلَّقة بِعزِّ قُدْسِکَ.‎ ‎اِلهی وَ اجْعَلْنی مِمَّنْ نادَیتَهُ فَاَجابَکَ وَ لا حَظْتهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ فَناجَیْتَه‎ ‎سِرّاً.

‏     ‏‏این کمال انقطاع، خروج از منزل خود و خودی و هرچه و هر‏‎ ‎‏کس، و پیوستن به او است و گسستن از غیر، و هِبه ای الهی است به‏‎ ‎
‎[[page 220]]‎‏ اولیای خُلَّص پس از صَعْق حاصل از جلال که دنبال گوشۀ چشم‏‎ ‎‏نشان دادن او است ‏وَ لا حَظْتَهُ‏ الخ‏‏. و ابصار قلوب تا به ضیاءِ نَظْرۀ او‏‎ ‎‏نور نیابد، حُجُب نور خرق نشود و تا این حُجب باقی است، راهی‏‎ ‎‏به معدن عظمت نیست و ارواح تعلُّق به عزّ قدس را درنیابند و‏‎ ‎‏مرتبت تَدَلّی حاصل نیاید.(288)‏

22 / 3 / 63

*  *  *


[[page 221]]

‎ ‎

‎[[page 222]]‎

  • . «یُحْشَرُ بَعْضُ النّاسِ عَلی صُوَرٍ تَحْسُنُ عِنْدَها القِرَدَةُ وَ الْخَنازیرُ»؛ علم الیقین؛ ج 2، ص 901.
  • . اشاره است به آیۀ «قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی أَعْمی وَ قَدْ کُنْتُ بَصیراً. قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیَتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی»؛ (طه / 125، 126).
  • . «کسی که از خانه اش بیرون رود در حالی که هجرت کننده به سوی خدا و رسول اوست، آن گاه مرگ او را دریابد، پاداش او بر خدا واقع (و لازم) شده است»؛ (نساء / 100).
  • . نساء / 100.
  • . میبدی در تفسیر کشف الاسرار؛ ج 2، ص 663، دربارۀ این آیه همین گونه سخن گفته است.
  • . نساء / 100.
  • . «به عدد نَفَسهای آفریدگان به سوی خدا راههاست»؛ حدیث منسوب به پیامبر (ص) است؛ سید حیدر آملی؛ جامع الاسرار و منبع الانوار؛ ص 8، 95، 121؛ و نیز شرح لاهیجی بر گلشن راز؛ ص 153؛ و نقد النصوص، ص 185؛ و منهاج الطالبین؛ ص 221؛ و الاصول العشرة، ص 31.
  • . «خدای تعالی خطاب به خلیل خود (ابراهیم) فرمود: آیا ایمان نیاورده ای؟ گفت: چرا، اما (این تقاضایم) برای این است که قلبم اطمینان و آرامش یابد»؛ (بقره / 260).
  • . اشاره است به روایت «قرب نوافل»: «وَ اِنَّهُ لَیتَقَرَّبُ اِلَیَّ بِالنافِلَةِ حَتّی اُحِبَّهُ؛ فَاِذا اَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسانَهُ الَّذی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتی یَبْطِشُ بِها؛ اِنْ دَعانی اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَأَلَنی اَعْطَیْتُه ...»؛ اصول کافی؛ ج 2، ص 352، «کتاب الایمان و الکفر»، «باب من اذی المسلمین و احتقرهم»، روایت 7 و 8.
  • . «و زمین به نور پروردگارش روشن شود»؛ (زمر / 69).
  • . «دوستان من در زیر قبّه های منند؛ جز من کسی آنها را نمی شناسد»؛ احیاء علوم الدین؛ ج 4، ص 256؛ حدیث قدسی است و در ضبط آن «قبابی» و «قبایی» هر دو وارد شده است.
  • . بقره / 257.
  • . وسائل الشیعه؛ ج 4، ص 772، «کتاب الصلاة»، «باب 7 از ابواب تکبیرة الاحرام»، ح 5.
  • . همان؛ ج 3، ص 608، «کتاب الصلاة»، «باب 16 از ابواب ما یسجد علیه»، ح 3.
  • . مرحوم شاه آبادی (ره) هفت لطیفه وجود آدمی را چنین شماره کرده اند: نفس، عقل، قلب، روح، سرّ، خفی، اخفی؛ رشحات البحار؛ ص 177، «کتاب الإنسان و الفطرة».
  • . عوالم ثلاثه عبارتند از: عالم طبیعت، عالم مثال، عالم عقل؛ شواهد الربوبیة؛ ص 320.
  • . اشاره است به مرتبه ظاهر نفس که مرتبه ظهور نفس در بدن می باشد، و مرتبه برزخ نفس که مرتبه تجرّد مثالی و قوای باطن است، و مرتبه عقل که تجرّد کامل باشد.
  • . خواجه عبدالله انصاری در منازل السائرین.
  • . اشاره است به آنچه در آیات 77 تا 79 سوره انعام آمده است.
  • . «به سوی کسی روی کردم که آسمانها و زمین را آفرید»؛ (انعام / 80).
  • . دهخدا؛ امثال و حکم؛ ج 1، ص 537.
  • . «علی چشم خدا و گوش خدا و پهلوی خداست»؛ امام صادق(ع) می فرماید: امیرمؤمنان (ع) فرمودند: «أنَا عِلْمُ الله وَ أَنَا قَلْبُ الله الْواعی وَ لِسانُ الله الناطِقُ و عَیْنُ الله وَ جَنْبُ الله وَ أَنَا یَدُالله »؛ توحید صدوق؛ ص 164، «باب 22 در معنی جنب الله »، ح 1.
  • . «ندیدم چیزی را مگر آنکه خدا را همراه آن، و در آن، و پیش از آن، و بعد از آن دیدم»؛ اسفار اربعه؛ ج 1، ص 117 ؛ و علم الیقین؛ ج 1، ص 49؛ کلمات مکنونه؛ ص 3.
  • . نور / 36.
  • . نجم / 9.
  • . نساء / 100.
  • . «پیش بیا»، خطاب حق تعالی به پیامبر (ص) در معراج.
  • . «خدا را به خدا بشناسید»؛ سخن امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ ؛ اصول کافی؛ ج 1، ص 85، «کتاب توحید»، «باب انه لا یُعرفُ الاّ به»، ح 1.
  • . برگرفته از حدیث جابر بن یزید جعفی از امام باقر ـ علیه السلام ـ ؛ توحید صدوق؛ ص 277، «باب ذکر عظمة الله جلّ جلاله»، ح 2.
  • . بحارالانوار؛ ج 55، ص 45؛ الوافی؛ ج 5، ص 614، ذیل حدیث 2700.
  • . دیوان حسین بن منصور حلاّج؛ جزء اوّل، ص 299.
  • . در کلمات مکنونه؛ ص 114 از امام صادق ـ علیه السلام ـ با اختلاف اندکی نقل شده است.
  • . بنابراین، تا سالک از علاقه به هوس های دنیایی و زندان طبیعت وحشتناک هیولایی بیرون نرفته و قلبش را با آب حیات علوم روحانی پاکیزه نکرده، و تا زمانی که اثری از انانیت در او هست، ممکن نیست جمال محبوب را بدون حجاب و تا سر حد اطلاق مشاهده کند. لذا، حق بر آنان که ساکن این سرای پست و دَرَک اسفل و پست ترین زمین هستند و در این خانه ستمگران و دیار مردگان منزل گزیده اند، جلوه گر نخواهد شد مگر از پشت هزار پرده از جنس ظلمت و نور که بعضی روی بعض دیگر قرار گرفته اند؛ زیرا خدای متعال هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفریده که ما در پایان آن عالم ها و در پایین ترین آنها جای داریم؛ و خداوند هفتاد هزار حجاب و پرده از نور و هفتاد هزار حجاب از تاریکی دارد.     اما کسانی که از این قید و بندها و زندان ها و طبیعت و حدود آن رهایی یافته و از آلودگی هیولای جسمانیت و هیأتهای آن و تاریکی عالم ماده و طبقات آن منزه شده و به عالم ملکوت رسیده اند، وجه و جمال و زیبایی او را مشاهده می کنند؛ لیکن باز در حجاب های نورانی و ظلمانی گرفتارند.     اما آن هایی که از هیأت های عالم ملکوت و تعلقات آن و تنگنای عالم های مثال و خیال تجرد یافته و در بلد طیّب و مقام قدس و طهارت اقامت گزیده اند، در اسرار و انوار و تجلیات و کرامات، از نور و زیبایی و وجه باقی صاحب جلال چیزی را مشاهده می کنند که هیچ چشمی آن را ندیده و هیچ گوشی آن را نشنیده و هیچ خیالی بر آن احاطه نکرده و هیچ فکری پیرامون آن نگردیده و هیچ عقلی به آن نرسیده است؛ با این حال، آن ها هم در حجاب تعینات و ماهیت ها گرفتار هستند.     و اما آنان که به باب الابواب رسیده و جمال محبوب را بدون حجاب مشاهده کرده و به مقام ولایت مطلقه محقق گشته اند، کسانی اند که از دنیا و آخرت بیرون رفته و از غیب و شهادت مجردند و عمل نیکشان با گناه لوده نشده است.چون دم وحدت زنی، حافظ شوریده حال  خامه توحید کش بر ورق انس و جانبینی و بینک انی ینازعنی  فارفع بلطفک انّی من البینبین من و تو، من در منازعه است  منیت را به لطفت از میان بردار     و این مقامی است که جهت خلقی در وجه پروردگار مستهلک می شود و پای افزار کنده می شود و دیگر مقامی بالاتر از این مقام نیست مگر مقام استقرار و تمکین و رجوع به کثرت با حفظ وحدت که آن آخرین منازل انسانیت است و "لیس وراء عبادان قریة" و برای اشاره به این مقام در روایت آمده است: "انّ لنا مع الله حالات هو نحن ونحن هو وهو هو ونحن نحن؛ همانا ما را با خدا حالاتی است؛ او ماییم و ما اوییم و او اوست و ما ما هستیم".     در این مقام، وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت جاری است؛ و به پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ منسوب است که فرمود: "کان اخی موسی عینه الیمنی عمیاء وکان اخی عیسی عینه الیسری عمیاء وأنا ذوالعینین؛ چشم راست برادرم موسی(ع) و چشم چپ برادرم عیسی(ع) نابینا بود، در حالی که من صاحب دو چشم بینا هستم".
  • . «جان مؤمن به روح خدا بیشتر پیوسته است تا شعاع آفتاب به آفتاب»؛ اصول کافی؛ ج 2، ص 166، «کتاب ایمان و کفر»، «باب إخوة المؤمنین»، ح 4.
  • . «خداوندا کمال دلبستگی به خودت را به من ببخش، و دیدگان دل ما را با پرتو نظر به خودت نوربخش تا دیده دلها حجابهای نور را بدرد. پس به معدن بزرگی برسد، و روحهای ما به درگاه عزّ قدس تو آویخته گردد. خدایا مرا از کسانی قرار بده که صدایشان زدی پس اجابت کردند، و به ایشان نظر کردی پس در برابر جلال تو مدهوش شدند، پس در سرّ با آنان سخن گفتی و آنان آشکارا برای تو عمل کردند»؛ قسمتی از مناجات شعبانیه، اقبال الاعمال؛ ج 3، ص 299؛ مفاتیح الجنان؛ اعمال ماه شعبان.
  • . «سپس نزدیک و نزدیکتر شد، پس به فاصله دو کمان یا نزدیکتر شد»؛ (نجم / 8، 9).

انتهای پیام /*