محمد جلال اکبرین

کنز وحدت در بحر کثرت

کد : 151926 | تاریخ : 01/03/1396

کنز وحدت در بحر کثرت

جناب آقای محمد جلال اکبرین

مقدمه

انسان، غایت خلقت الهیّه است و خلقت الهیّه برای معرفت حقیقت لایتناهی انسانی. معرفت این حقیقت لایتناهی، معرفت حقیقة الحقایق نظام هستی است.

پس حق تعالی غایت خلقت الهیّه ـ یعنی حضرت انسان ـ را عرفان خویش قرار داد؛ چنان که به بیان قدسی خویش چنین فرمود:

«کنتُ کنزاً مَخفیّاً، فأحبَبتُ أن اُعرفْ؛ فخلقتُ الخلقَ لکی اُعرف».[1]

و چنین انسانِ به فعلیت رسیده ای را میزان نظام هستی و واسطۀ فیض و خلیفۀ خویش در نظام خلقت قرار داد تا بدو ناقصین و دور افتادگان از این غایت، به کمال مطلوب دست یابند. و این، اصل اصیل و لایتغیّر الهی است.

در طول تاریخ، انسان های به کمال رسیده برای ارتقای جامعه به مدینۀ فاضلۀ انسانی قیام کرده اند. امام خمینی ـ رضوان الله  تعالی علیه ـ نیز یکی از مصلحین بزرگ الهی بود که با بهره مندی از ولایت و عصمت کبرای الهیّه و حقیقت محمّدیه و اوصیای او، قیام نمود و با هدف تشکیل جامعۀ انسانی، برای تربیت نفوس و وصول به حقیقت اسلام، جمهوری اسلامی را بنیان نهاد. او با استفاده از مبانی اصیل حکمت و موعظۀ حسنۀ قرآن[2] و التزام به ظاهر و غور در باطن شریعت و توجه به سیرۀ عالیۀ انبیا و اوصیای الهی، وجدان نمود که راه رسیدن به کلمۀ توحید و اِعلای آن پرچم، احیای اراضی میتۀ قلوب غفلت زده و شعله ور نمودن فطرت طاهر نفوس مستعدّه به حقایق و معارف توحیدی در بطن دین است؛ و جز این «صراط مستقیم»، راهی برای التزام و استمرار بر ظواهر شریعت حقّۀ نبوی نخواهد بود. چنان که دانایی بی دارایی، و ادعای معرفت بدون التزام به شریعت، انحطاط و انحراف برای جامعۀ اسلامی در پی خواهد داشت.

امام، این ولیّ عارف و به حقیقت واصل ما ـ که هبۀ عظیمۀ الهی در عصر غیبت به ما بود و البته سنّت الهی چنین است که برای مقام قیام و اصلاح و راهبری، جز ولیّ عارف، بر مردم حاکم نخواهد کرد ـ بر اساس صریح آیۀ شریفۀ «اُدْعُ إلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ المَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»، پس از مبارزه با طاغوت خارجی، امر عظیم مبارزه با طاغوت جهل و غفلتِ ناشی از نفس را با القائات سبّوحیِ معارف توحیدی و گسترانیدن این مأدبۀ آسمانی که میراث انبیا و اوصیای الهی است، آغاز کرد.

امام عظیم الشأن با پشتوانۀ تزکیۀ خاص و اخلاص عالیه و جلوس بر کرسی «إنِّی جَاعِلٌ فِی الْأرْضِ خَلِیفَةً»[3] موظّف به عرضۀ حجّت الهی بر مردم بود و این اتمام حجّت را با عرضۀ معارف و اطعمۀ حقیقی بر مردم آغاز کرد؛ و این جز روش مبرهن الهی نبود.

امام عزیز و نورانی ما بر این عقیده استوار بود که نفوس را باید به میزان بضاعتشان با حقایق و معارف توحید و حکمتِ شریعت، آگاه نمود تا شجرۀ انسانی ضایع نگردد؛ از این رو بیش و پیش از عرضۀ معارف، پیوسته در نطق های شریفشان توصیه و تأکید بر تزکیه و مراقبت نفس می نمودند؛ چرا که نفوس غیر زکیّه را محرم اسرار توحید نمی دانستند و معتقد بودند که اگر نفس، غیر مستقیم و قلب، مشوب به اغراض نفسانی باشد، هرگز نباید در معارف وارد شود؛ که ضرر آن به مراتب بیش تر است.

در هر حال، امام بزرگوار اتمام حجّت الهی بر مردم را در عرضۀ معارف می دانستند؛ و تکلیف الهی بر امام و پیشوای جامعه جز این نیست؛ اگر چه نتیجه با حق تعالی است؛ و امام به این اصل نورانی دست یافته بود.

امام راحل، عدم القای مبانی حکمت و عرفان بر مردم را از جانب شخص عارف و راهبر جامعه، قصور و عدم اقتضای ادب مع الله  در پیشگاه نفوس انسانی مستعدّه برای کمال می دانستند؛ و عدم اقبال بدین معارف از جانب مردم را تضییع سرمایۀ عظیم نفس ناطقۀ انسانی و در نهایت، خدشه و خطر انحراف برای شخص، و سپس برای مدینۀ فاضلۀ انسانی می شمردند.

در نظر رفیع امام، عدم آشنایی با عرفان، عدم معرفت درست از اسلام است؛ چرا که در اندیشۀ حضرتش ـ که مرزوق از منبع نور ولایت است ـ مسلمان حقیقی، عارف حقیقی است و کسی بدین مقام نمی رسد مگر با حفظ شریعت، و از آن جا وصول به مراتب حقیقت.

سخن از عرفان امام و تجلیات روح عظیم او در امامت بر مردم، سخن از عارفِ ولیّ واصلی است که در ظرف وجودی خویش اسم «لایَشغَلُه شأنٌ عن شأن» حضرت حق را به عرصۀ ظهور و تحقّق رسانیده و شأن حکومت و مشغلۀ کثرت، او را از توجه به حقیقت الهیّۀ وحدت، غافل نکرده است.

امام آمد و گوهر وحدت را در میان دریای کثرت خلق وجدان نمود و آن را با دستان الهی خویش، در سفرۀ احسان و انفاق به خلق، بر آن ها عرضه کرد؛ بلکه امام، خود کنز وحدت است. شجرۀ طیّبۀ به ثمر رسیدۀ او، شجرۀ روح اللهی انسانی است که زیبایی توحید را در خویش معنا نموده است؛ پس به قدرت الهی، در دریای کثرتِ مردم قیام نمود تا حقیقت توحید را در گسترۀ ظلِّ الهی خویش بر کثرات خلق ابلاغ کند. او نه تنها به سیرۀ نظری، بلکه به سیرۀ عملیِ حیات خویش، ثبوت مقولۀ «ضرورت آشنایی و وصول مردم به حریم نورانی عرفان» را تقریر نمود.

او آمد و در عصر هجوم غفلت و دوری از غایت انسانی و هیاهوی بی تمدّنی در قالب تمدّن انسانی، با حیات نورانی خویش، از غایت فراموش شده و غبار گرفتۀ خلقت انسانی پرده برداشت؛ او استمرار نبوّت انبائی، ادامۀ خلافت و ولایت تکوینی، و ارتقا به مراتب عالی انسانی را با وجود مبارک خویش تفسیر و تقریر نمود.

پژوهش و تحقیق و غور در این وجه عظیم و الهیِ حضرت امام ـ که منشأ و مَجلای همۀ وجوه دیگر حیات ایشان است ـ در عصری که واژه ها به معانی مجازی خود و در غیر موضع حقیقی و شایستۀ خویش به کار برده می شوند، بلکه در عصر وارونگی ارزش ها و غایات انسانی، عصر تحریف الگوها و بهره گیری از آن ها در جهت منافع، و عصر دوری انسان ها از سرچشمۀ زلال ولایت کبرای انسان کامل و دوری از معرفت حقیقی اولیای الهی ای چون امام راحل و عظیم الشأن، امر خطیری است که شایان تقدیر و سپاس فراوان از دست اندرکاران احیای اندیشه های ناب امام خمینی ـ رضوان الله  تعالی علیه ـ که این بستر را فراهم آورده اند، می باشد.

امید است محققان متحقّق و محشور با حقیقت روح اللهی امام، در این بستر نورانی برخیزند و با ایادی نوریه شان، به تبیین و تعریف وجوه لطیف عرفانی امام ـ چنان که شایستۀ آن مقام است ـ بپردازند.

مکتوب حاضر مقاله ای است تحت عنوان «کنز وحدت در بحر کثرت» در ضرورت آشنا سازی عموم مردم با عرفان اسلامی از دیدگاه ارزشمند امام خمینی ـ رضوان الله  تعالیٰ علیه ـ که به بضاعت خویش از آن روح متعالی به رشتۀ تحریر در آمده است.

لازم بود برای تبیین هر چه بیش تر موضوع مقاله به مباحثی حول انسان، عرفان، عارف، شریعت و معرفت، شخصیت عرفانی امام و برخی دیگر از مباحث توحیدی از صحیفۀ آثار نورانی امام بزرگوار پرداخته شود؛ از این رو مطالب این مقاله در پنج فصل ارائه شده است که به جهت شرافت مباحث، هر یک از فصول به بحری، و نیز هر بخشی از آن به کنزی از کنوز این بحر عمیق نام گذاری شده است.

امید است ارباب دانش و بینش را مورد افاده و استفاده قرار گیرد و موجب خشنودی و رضایت و افاضۀ حضرت روح الله  بر حقیر گردد.

بحر یکم: حقایق عرفانی؛ شرح انفسی قرآن کریم و احادیث

عنوان این بحر، برگرفته از سخن بلندی از امام عظیم الشأن در کتاب عرشی سرّ الصلاة است که فرموده اند:

به جان دوست قسم! که کلمات نوع آن ها (علمای نفس و اهل معرفت) شرح بیانات قرآن و حدیث است.[4]

و این کلام نورانی اساس بحث ما در وصول به مطلوب است. مباحث این بحر عمیق در سه کنز تقسیم و تقدیم شده است.

کنز یکم: عرفان چیست و عارف کیست؟

عرفان از نظر امام ـ چنان که در اثنای آثار قلمی و سیرۀ عملی ایشان مشاهده می شود ـ شهود بی حجاب نظام حقّۀ عین و علم است؛ از حجاب ماهیّات و کثرات به در آمدن و غیر او ندیدن؛ وصول به حقیقت قول شریف نبوی صلی الله علیه و آله که فرمود:

«اللهمّ أرِنی الأشیاءَ کما هی».[5]

از نظر شامخ او، عارف کسی است که بدین مرتبه از شهود و فنا دست یابد. از نظر شامخ حضرت امام، عارف، واصل و جالس به مجلس و کهف حقیقت محمّدیه  صلی الله علیه و آله است، کهف حضور محض. عارف، متخلّق به اخلاق الله  و متأدّب به ادب مع الله  است و در وادی حضور، هیچ گاه کوچک ترین جایگاهی برای خود قائل نمی شود و خودیّتی نمی بیند؛ چرا که چشم به صرف الوجود گشوده و از شوائب ماهیت به درآمده و دیده اش روشن بین گردیده است. از این رو به صفت «طمأنینه» متصف، و در ظاهر و باطن، راضی به قضای الهی می گردد و بر تقدیر حقّۀ حق، سرِ تعظیم فرود می آورد؛ که او مُقدِّر مقتدر و حکیم علیم است و مصداق اتمّ آیۀ شریفۀ «یَا أیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً»[6] می باشد. و اگر چه این طمأنینه، ثمرۀ عروج به مقام تجرّد و فوق تجرّد است، لکن مقدمۀ مشاهدۀ عالیۀ سالک نیز می باشد (با این تفاوت که در ابتدا، سالک باید اجمالاً مزیّن به طمأنینه باشد، تا پس از مشاهده به تفصیل صاحب آن گردد) پس برای سالک در آن طور سینا و کهف وصول، دیگر زمان و مکان و حور و غلمان معنا ندارد؛ بلکه فوق زمان و مکان و محیطِ بر آن می گردد؛ و زمان و مکان از او کسب شرف می کنند. چنان کهسیّدالاوصیاء و العرفاء، امیر الاُمرا، حضرت وصیّ، علیّ عالی اَعلی ـ علیه الصلاة والسلام ـ فرموده اند:

«العارفُ إذا خرَج مِن الدنیا لَم یَجدهُ السائقُ و الشهیدُ فی القیامة، و لارضوان فی الجنَّة و لامالک النار فی النار».

قیل: و أین یَقعُدُ العارف؟

قال علیه السلام: «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».[7]

به تعبیر امام عظیم الشأن، سالکِ عارف در این مقام به ورطۀ «مستی و بیخودی که از هَیَمان و دهشت و اضطرابی که از مشاهدۀ ناگهانی جمال محبوب دست می دهد»[8] می افتد؛ به طوری که شرح این حال، از زبان قال و مرکّب و کتاب خارج است که:

 

بشکنم این قلم و پاره کنم این دفتر                      نتوان شرح کنم جلوۀ والای تو را[9]

 

حضرت انسان کامل، حجّة الله  ناطق، امام صادق علیه السلام در توصیفی کامل و تعریفی جامع فرموده اند:

عارف جسمش در میان خلق است و دلش با خدا است؛ اگر یک چشم به هم زدن دلش از خدا غافل شود از شدت شوق به خدا هلاک گردد؛ و عارف امین امانت های الهی، گنجینۀ اسرار خدا، معدن نور او، راهنمای رحمت او بر خلقش، حامل علوم او و میزان فضل و عدل او است؛ عارف از خلق، مرادهای دنیوی، و از دنیا بی نیازی جسته و جز خدا همدمی ندارد و سخنی نمی گوید؛ اشاره ای نمی کند، نفسی نمی کشد جز به خدا، برای خدا، از خدا و با خدا.[10]

امام عظیم الشأن حول این حدیث شریف فرموده است:

چون سالک الی الله  خود را حاضر در محضر مقدس حق ـ جلّ و علا ـ دید، بلکه باطن و ظاهر و سرّ و علن خود را عین حضور یافت، چنانچه از کافی و توحید روایت شده که حضرت صادق علیه السلام فرمود: «إنّ روحَ المؤمنِ لَأشدُّ اتّصالاً بروح الله  من اتّصال شعاعِ الشمس بها»؛ بلکه به برهان قوی متین در علوم عالیه، پیوسته است که جمیع دایرۀ وجود ـ از اَعلی مراتب غیب تا ادنی منازل شهود ـ عین تعلّق و ربط و محض تدلّی و فقر است به قیّوم مطلق ـ  جلّت عظمته ـ و شاید اشاره به این معنا باشد آیۀ مبارکۀ «یَا أیُّهَا النَّاسُ أنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إلَی الله  وَ اللّٰهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»؛[11] چه اگر موجودی از موجودات در حالی از حالات و آنی از آنات و حیثیّتی از حیثیّات تعلّق به عزّ قدس ربوبی نداشته باشد، از بقعۀ امکان ذاتی و فقر خارج، و در حریم وجوب ذاتی و غنا داخل گردد.

و عارف بالله  و سالک الی الله  باید این مطلب حقّ برهانی و این لطیفۀ الهیّۀ عرفانیه را به واسطۀ ریاضات قلبیه، از حدّ عقل و برهان در لوح قلب نگاشته، به سر حدّ عرفان رساند؛ تا آن که حقیقت ایمان و نور آن در دلش جلوه کند و اصحاب قلوب و اهل الله  از حدّ ایمان به منزل کشف و شهود قدم گذارند. و آن، با شدت مجاهده و خلوت مع الله  و عشق بالله  حاصل شود؛ چنانچه در مصباح الشریعه گوید که حضرت صادق علیه السلامفرمود: «العارف شخصه مع الخلق و قلبه مع الله ؛ لو سَهی قلبه...».[12]

آنچه گذشت اشارۀ اجمالی بر سرّ این کلام عرشی ـ یعنی قول فصل امام راحل در توصیف عرفان و عارف ـ است که آن را حُسن ختام این کنز قرار می دهیم:

حقیقت عرفان و شهود و نتیجۀ ریاضت و سلوک، رفع حجاب از وجه حقیقت و رؤیت ذلّ عبودیت و اصل فقر و تدلّی است، در خود و در همۀ موجودات. و دعای منسوب به سیّدکائنات صلی الله علیه و آله: «اللهمّ أرِنی الأشیاء کما هی» شاید اشاره به همین مقام باشد؛ یعنی خواهش مشاهده ذلّ عبودیت، که مستلزم شهود عزّ ربوبیّت است، نموده.[13]

کنز دوم: تلازم شریعت، حکمت و معرفت

آنچه از سخنان امام راحل در باب شریعت و معرفت بر می آید و شخصیت جامع او را در اثنای آثارش به تصویر می کشد، تأکید بر اصل اصیل و حبل رصین تلازم ظاهر و باطن شریعت است؛ و این همان صراط مستقیم تکامل انسانی است. آنان که بی تأدّب به آداب شریعت، ادعای طریقت و اهل دل بودن کرده اند، از دیدگاه بلند عارف کاملی چون امام، مطرود و مردودند. صحیفۀ صدق عرفان حقیقی و ناب، که امام عظیم الشأن تجلّی عینی آن صحیفه است، طریق وصول به بطون قرآن و روایات و احکام را جز با عبور از گذرگاه نازل ترین مراتب آن، ممکن نمی داند و افاضۀ فیض و عروج به معراج انسانی را مشروط به مراعات شئون و آداب فقهیه می داند و در صورت عدم مراعات این شرط مهم، حالات و ریاضات، غیر مستقیم، بلکه شیطانی هم خواهد شد؛ چرا که تکلیف از پیامبر خاتم و اوصیای کرام او برداشته نشد؛ چه رسد به آن که از تابعین آن ها برداشته شود.

پس اگر عده ای به بهانۀ تصوّف و صوفی گری و ادعای اهل دل بودن و اهل طریقت بودن، فرایض و سنن شرعیه را ترک کنند و بگویند: «ما دیگر از شریعت گذشتیم و اهل طریقت شده ایم» بافته هایی سخت گزاف و بیهوده است و ساحت اولیای الهی و عرفای شامخ متحقق، از این یاوه گویی ها منزّه است.

از سویی دیگر، انسان موجودی است لایقفی و شرافت او در وصول به مراتب عالیۀ الهیّه است و توقف در هر مرتبه ای او را نشاید. و از آن جا که پیامبر خاتم، شریعت مقدّسه را در فوق طور عقل، اخذ فرموده است، لذا توقف در پوستۀ شریعت و عدم ارتقای به بطون آن نیز خسران عظیمی است.

امام عظیم الشأن در مقدمۀ کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل و نیز در برخی عبارات شریف دیگرشان، شریعت و معرفت را مشروط و متوقف بر یکدیگر می شمارد و می فرماید:

علم فقه، مقدمۀ عمل است و اعمال عبادی خود، مقدمۀ حصول معارف و تحصیل توحید و تجرید است، اگر به آداب شرعیۀ قلبیه و قالبیه و ظاهریه و باطنیۀ آن قیام شود. و نقض نتوان نمود که از عبادات چهل ـ پنجاه سالۀ ما هیچ معارف و حقایقی حاصل نیامده است، چه از علوم ما نیز هیچ «کیفیت و حالی حاصل نشده» و ما را سر و کاری با توحید و تجرید ـ که قرّة العین اولیا علیهم السلام است ـ نبوده و نیست.[14]

در نظر صائب امام، طایفه ای که توقف بر قشر احکام و آداب شرعیه و مناسک عبادیه نمایند و غور در باطن ننمایند، به معراج حقایق شریعت حقّه پرواز نخواهند کرد؛ آن ها از نعمت هدایت به صراط مستقیم بی بهره مانده اند و اهل خسران می باشند.

و از سویی دیگر، طایفه ای که بر آداب و مناسک شرعیه بی توجهی کنند و بدون تأدّب به آداب نورانی آن «متشبّث به علوم باطنیه» گردند و مدعیِ عرفان شوند، سخت در دام «تلبیسات ابلیس لعین» گرفتار آمده و اسیر طغیان «نفس امّارۀ بالسوء» گشته اند و «این دو طایفه، هر دو از جادۀ اعتدال خارج و از نور هدایت به صراط مستقیم قرآنی، محروم و به افراط و تفریط منسوبند».[15]

ایشان یکی از صفات بارز عارف را در کمال خویش، ذو وجوه بودن، یعنی «قیام به ظاهر و باطن» و «تأدُّب به آداب صوری و معنوی»[16] برمی شمرد و در جای دیگر با توجه به اصل اصیل «الدنیا مَزرَعةُ الآخرة» بر هر دو طایفه هشدار می دهد که:

ظاهر بدون باطن و صورت بدون معنا، مانند پیکری است بدون روح و دنیایی است بدون آخرت؛ همان گونه که باطن را به جز از رهگذر ظاهر نمی توان به دست آورد؛ زیرا دنیا کشتزار آخرت است.[17]

چگونه بی بذر عمل، از دارایی ثمرۀ باطنی می توان سخن گفت؟! و چگونه بی پیکر، سخن از روح و تعالی آن می توان به میان آورد؟! و از آن سو، بی روح، پیکر چه ارزشی دارد؟! و درخت بی ثمر را چه فایدتی عارض است؟! چنان که بی رشد درخت، ثمره ای در کار نباشد! و این مطلب در نظر ارباب معرفت و بصیرت، چون امام راحل ـ علیه الرحمه ـ امری است بدیهی؛ چرا که گفته اند:

تا با عارف محبّت نباشد، او را سلوک دست، ندهد. و محبّت از معرفت است؛ پس تا معرفت نباشد، عبادت دست ندهد.[18]

پس عارف اگر عارف است، معرفت او عبودیت و خضوع بیش تر را در محضر حقیقة الحقائقِ نظام هستی برای او به ارمغان می آورد و او را ملزم به توجه بیش تر در انجام تکالیف شرعیه می نماید؛ و الاّ عالِم بی عمل که نام شریف «عارف» بر او صدق نمی کند!

و طریق عبادت و سلوک را نیز امامان معصوم علیهم السلام برای ما مشخص کرده اند؛ که عبارت از تأدّب به آداب شرعی در قالب انجام فرایض و مداومت بر نوافل مطلقاً، و ترک مناهی مطلقاً، و توجه به غایات و بطون آن است؛ چرا که در نزد ارباب سلوک و شهود، عبادت بی معرفت، جز رفع تکلیف نیست. و این دو رکن ـ قیام به آداب صوری و معنوی ـ ملازم یکدیگرند و آیات کلام وحی، گواه بر این گفتار است:

«مَنْ آمَنَ بِالله  وَ الْیَوْمِ الآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ...».[19]

و نیز آمده است:

«مَنْ آمَنَ بِالله  وَ الْیَوْمِ الآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ».[20]

و در جای دیگر فرموده است:

«وَ أمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جَزَاءُ الْحُسنَی».[21]

بلکه وقتی فراتر می رویم، در می یابیم که مقولۀ جامع نگری امام به اسلام و آفت یک بُعدی نگریستن به آن نیز ناشی از همین پایۀ نظری امام ـ یعنی تلازم شریعت و معرفت ـ بلکه سرچشمۀ آن، دیدۀ روشن بین و توحیدی آن حضرت در تلازم وحدت و کثرت است.

از همین رو است که پیشوای عارف ما، علم و عمل را نیز دو عنصر مهم و ملازم با یکدیگر می داند؛ که هیچ یک بی دیگری، اثر خاص و اعلای خود را نخواهد داشت؛[22] چنان که در شرح دعای سحر وصول به اسرار ربوبی و انوار غیبی را طریق مستقیم حکمت عملی و شریعت الهی بر می شمارد و می فرماید:

کیف و علم ظواهر الکتاب و السنّةِ مِن أجلِّ العلوم قدراً و أرفعُها منزلةً؛ و هو أساسُ الأعمال الظاهریة و التکالیف الإلهیة و النوامیس الشرعیة و الشرایع الإلهیة و الحکمة العَمَلیة التی هی الطریقُ المستقیم إلی الأسرار الربوبیة و الأنوار الغیبیة و التجلّیات الإلهیة ولولا الظاهرُ لَما وصل سالک إلی کماله، و لامجاهد إلی مآله.[23]

حال، بنابر آنچه گفته شد، آیا باز هم می توان گفت: شریعت غیر طریقت و معرفت است؟!

و یا آن که شریعت و معرفت یک حقیقتند در دو قالب، و یا شریعت عین معرفت و معرفت عین شریعت است؟

آیا جز این است که عارف نیز از باب تأدّب به آداب شریعت، قلب خویش را محور معراج های انسانی می نماید؟!

و از سویی، شکی نیست که عبودیت ـ که غایت خلقت انسانی است ـ گوهر صدف معرفت است و شریعت، قانون انسانی برای وصول بدین غایت است و بدون این غایت، به پیکری بی روح ماند، پس به همان وزان که آشنایی با ظاهر شریعت بر همۀ مردم فریضه است، توجه به حکمت های آن نیز برای ارتقای به کمالات انسانی، یک وظیفۀ خطیر الهی  است.

کنز سوم: منزلت مبانی شریف حِکمی و عرفانی

چنان که مبیَّن شد، عارف و حکیم، مرزوق از باب شریعتند و معرفت را از متون شریعت یافته و به بطون آن دست یافته اند؛ و این دو رکن، لازم و ملزوم یکدیگرند.

پس در جامعۀ اسلامی که بر اساس اجرای احکام الهی اسلام و اِعلای کلمۀ توحید تشکیل می شود، اجرای آداب شرعی به همان اندازه ضرورت دارد که توجه به حکمت های آن؛ چرا که وصول به کلمۀ توحید، از نازل ترین مرتبه که وحدت و همدلی اجتماعی است، تا عالی ترین مرتبه که تشکیل مدینۀ فاضلۀ انسانی است، جز با معرفت به بطون قرآن و احکام حاصل نمی شود.

از این رو، امام عظیم الشأن ـ رضوان الله  تعالی علیه ـ که هدف عالیۀ خویش را چون بت شکنان و مردان مُصلح تاریخ، قیام برای اِعلای کلمۀ توحید و اظهار چهرۀ واقعی اسلام ناب قرار داده بود، صریحاً کسانی را که دعوت به «صورت و قشر شریعت» می کنند و مردم را از «آداب باطنیه» باز می دارند، نکوهش می کند و این مسأله را به قدری با اهمیت می داند که از چنین کسانی به «شیاطین طریق الی الله » و «خارهای راه انسانیت» تعبیر می کند و چنین توصیه می نماید:

از شر آن ها باید به خدای تعالی پناه برد؛ که نور فطرت الله  را ـ که نور معرفت و توحید و ولایت و دیگر معارف است ـ در انسان منطفی می کنند و حجاب های تقلید و جهالت و عادت و اوهام را به روی آن می کشند، و بندگان خدای تعالی را از عکوف به درگاه او و وصول به جمال جمیل او باز می دارند، و سدّ طریق معارف می نمایند، و قلوب صافی بی آلایش بندگان خدا را که حق تعالی با دست جمال و جلال خود، تخم معرفت در خمیرۀ آن ها پنهان فرموده و انبیای عظام و کتب آسمانی را فرستاده برای تربیت و تنمیۀ آن، به دنیا و زخارف آن و جهات مادی و جسمانی و عوارض آن متوجه می کنند و از روحانیات و سعادات عقلیه منصرف می کنند. و حصر عوالم غیب و جنّت های موعوده را می نمایند به همان مأکولات حیوانیه و مشروبات و منکوحات و دیگر از مشتهیات حیوانی.[24]

از نظر شامخ ایشان، معارف و حقایق حِکمی و عرفانی، از منبع وحی قرآن و تالی تلو آن ـ یعنی انشائات اوصیای معصومین علیهم السلام ـ اخذ شده است و امری منطبع در فطرت بشری است؛ لکن حجاب مادیت و تعلقات مادی، بر این فطرت پاک غباری نشانده که مبلّغ الهی موظف است خلق الناس را بدان حقیقت توجه دهد تا غبار از فطرت آنان زدوده شود و هر کس به قدر بضاعت، از آن بهره مند گردد؛ نه آن که قلوب صافیۀ آنان را به اَلوان خرافه و خلاف واقع ملوّن نماید. از این رو ممانعت از این حرکت ابلاغی و احیای معنوی را سدّ طریق معارف و «انصراف قلوب بی آلایش بندگان خدا از روحانیات و سعادات عقلیه» می شمارد.

امام عظیم الشأن با دیدۀ روشن بین و قلب واصل خویش به حقایق ملکوت، منشأ حکمت و عرفان اسلامی  را کلام وحی نبوی و منبع غنیّ ولایت اهل بیت معصومین علیهم السلام می داند و بر این مطلب، به اقوال و عبارات مختلف تأکید می نماید.

حضرتش در کتاب شریف آداب الصلاة در ذیل طرحِ «شمّه ای از تفسیر سورۀ مبارکۀ توحید و حدید» پس از اشاره به عظمت و بطون عالیۀ این آیات و تنبّه به امر برابری نکردنِ «هیچ یک از کتب و صُحُف اعاظم فلاسفۀ عالم ـ با همۀ علومشان که سرچشمه از وحی الهی است ـ با کریمۀ شریفۀ اول سورۀ توحید»، می فرماید:

هر کس رجوع کند به معارفی که در ادیان عالم و نزد فلاسفۀ بزرگ هر دین رایج است و مقایسه کند در معارف مبدأ و معاد، با معارفی که در دین حنیف اسلام و نزد حکمای بزرگ اسلامی و عرفای شامخ این ملّت است، درست تصدیق می کند که این معارف، از نور معارف قرآن شریف و احادیث نبیّ ختمی و اهل بیت او علیهم السلام است که از سرچشمۀ نور قرآن استفاده و استضائه نموده اند.

امام راحل مباحث عرفانی و حِکمی را اخذ شده، بلکه مطابق با قرآن و احادیث می داند و انکار عرفا و حکما و کلمات نورانی شان را سخت مذموم می شمارد و آن را ناشی از عدم اطلاع و جهل به مراد آن ها می داند. چنان که در شرح حدیث اول از اربعین حدیث به مناسبتی این مطلب را متذکر می شود و چنین می فرماید:

گاهی هم ممکن است که انکار بی جا و ردّ بی موقع و بدون علم و فهم برای ما ضررهای خیلی زیاد داشته باشد؛ و این دنیا عالم التفات به آن ضررها نیست. مثلاً تا شنیدی فلان حکیم یا فلان عارف یا فلان مرتاض چیزی گفت که به سلیقۀ شما درست درنمی آید و با ذائقۀ شما گوارا نیست، حمل به باطل و خیال مکن. شاید آن مطلب، منشأ داشته باشد از کتاب و سنّت و عقل و شما به آن بر نخورده باشید. چه فرق می کند که یک نفر فقیه یک فتوا بدهد، از باب دیات مثلاً که شما کم تر دیده اید، و شما بدون مراجعه به مدرکش رد کنید او را؛ یا آن که یک نفر سالک الی الله  یا عارف بالله  یک حرف بزند راجع به معارف الهیّه یا راجع به احوال بهشت و جهنّم، و شما بدون مراجعه به مدرکش او را رد کنید؛ سهل است؛ توهین کنید یا جسارت نمایید. ممکن است آن شخصی که اهل آن وادی است و صاحب آن فن است، یک مدرکی از کتاب خدا داشته باشد، یا از اخبار ائمۀ هدیٰ داشته باشد، و شما به آن بر نخورده باشید؛ آن وقت شما رد خدا و رسول کردید بدون عذر موجّه. و معلوم است «به سلیقۀ من درست نبود» یا «علم من به این جا نرسیده بود» یا «از اهل منبر بر خلاف آن شنیدم» عذر نیست.[25]

ایشان پیوسته محصّلین علوم رسمی و دوستداران علم و عالم، به خصوص طلاب علوم دینی، بلکه همۀ مردم را در رویارویی با متون غامض عرفانی، به احتیاط و عدم انکار توصیه می کند. از این رو، عدم انکار حقایق قرآن و احادیث که از قلوب نورانی حکمای شامخ و عرفای راسخ الهی برخاسته است را در قدمی فراتر و ابلاغی عمومی تر، در برنامه ای که سال 1358 طیّ پنج قسمت از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد، مطرح می کند و قلب هایی که از پذیرش این معارف سر باز می زنند و حتی به معاندت با آن ها برمی خیزند را «قلب های جحودی» و چنین جحودی را «کفر جحودی» توصیف می نماید و آن را از بدترین اقسام کفر برمی شمارد؛ بلکه اول مرتبه در سلوک طریق انسانیت را عدم انکار کلام انبیا و اولیا و تابعین واقعی آن ها ذکر می کند و می فرماید:

قلب انکاری یک قلبی است که دیگر از ورود حقایق و ورود انوار، به کلی محروم است؛ از این جهت آن را که نمی داند، می گوید: «نیست»؛ نمی گوید: «نمی دانم»؛ می گوید: «نیست». آن را که اهل معرفت می گویند، می گوید: «اصلاً این ها می بافند»... خودش محروم است؛ از این جهت آن را که آن ها می گویند، می گوید: «می بافند» خوب او در قلبش این است که این بافندگی است. قرآن هم این ها را دارد؛ آن را نمی تواند بگوید؛ البته نمی گوید هم. اما همین حقایقی که او اسمش را بافندگی می گذارد، همان است که قرآن و سنّت دارد؛ چرا باید انکار کند آدم؟! این یک مرتبۀ کفر است؛ البته نه کفر شرعی...[26]

این انکار و این طعنه ها که معظّم له از آن سخن به میان آورده است، درد نامۀ آن ایام حیات امام، بلکه درد نامۀ همۀ مصلحان و مبلغان حق گو بوده و در طول تاریخ، سیرۀ خلق الناس در رویارویی با اهل حق و سخنان ایشان چنین بوده و خواهد بود. و شاید سخن حضرت امام ناظر به این گونه خاطرات و وقایع در آن روزها باشد که مرحوم استاد، جامع المنقول و المعقول، آیة الله  حاج شیخ محمّد تقی آملی ـ اعلی الله  مقامه الشریف ـ می فرمود:

کسی به آقا میرزا محمد رضا قمشه ای (عارف بزرگ و معروف) گفت: آیا این حرف هایی که عرفا می زنند، بافتند یا یافتند؟ در جواب فرمود: اگر بافتند، خوب بافتند و اگر یافتند، خوب  یافته اند.[27]

امام عظیم الشأن، احترام به شخصیت والای حکما و عرفا و تأمّل در بیانات آنان را یکی از شروط مهم در پیشرفت و برکت و گسترش علمی و به بار نشستن معارف در جامعه می دانستند؛ چنان که در همان بحث مذکور از بی احترامی تهمت و افترا به حکما و عرفا، سخت ابراز تأسف می نمایند و می فرمایند:

عمدۀ نظر من به این است که حیف است یک دسته ای از اهل علم که مردم صالح و خوبی هستند، این ها محروم بمانند از یک مسائلی! ما که آمدیم قم، مرحوم آقا میرزا علی اکبر حکیم ـ خدا رحمتش کند ـ در قم بود. وقتی که حوزۀ علمیۀ قم تأسیس شد، یکی از مقدّسین ـ آن هم خدا رحمتش کند ـ گفته بود: «ببین اسلام به کجا رسیده است که درِ خانۀ آقا میرزا علی اکبر باز شد!» علما می رفتند آن جا درس می خواندند. مرحوم آقای خوانساری، مرحوم آقای اشراقی، این آقای خوانساری، این ها می رفتند پیش آقامیرزا علی اکبر درس می خواندند؛ آن آقا گفته بود که ببین اسلام به کجا رسیده است که درِ خانۀ میرزا علی اکبر باز شد! و حال آن که خیلی مرد صالحی بود و بعد از این که ایشان فوت شده بود، گوینده شان در منبر گفته بود که «من خودم دیدم که قرآن می خواند!» مرحوم آقای شاه آبادی ناراحت شده بود از این که این آقا گفته است که من دیدم قرآن می خواند، آقا میرزا علی اکبر.

در هر صورت، این سوء ظن ها، و این جدا کردن [یک عده] خودشان را از یک خیراتی، این موجب تأثّر است که یک حوزه ای از یک خیراتی که هست، محروم بماند؛ حتی از فلسفه که یک امر عادی است؛ تا برسد به آن مسائل دیگر.[28]

این اقوال، تصویر گوشه ای از رنج ها، طعنه ها و مصیبت هایی است که امام راحل عظیم الشأن و دیگر اعاظم، در طول حیات مبارکشان متحمّل گشته اند؛ چنان که فرمودند:

در مدرسۀ فیضیه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفی، از کوزه ای آب نوشید؛ کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه می گفتم![29]

و استاد علاّمه حسن زادۀ آملی ـ حفظه الله  ـ فرمودند:

روزی در محضر مبارک حضرت علاّمه طباطبائی، صاحب المیزان، مشرّف بودم که سخن از خدمت علمی این اکابر الهی به میان آمد؛ فرمود: «آقا! آن همه ناملایمات روزگار را چشیده اند و آن همه سنگ حوادث را خورده اند، ولی دست از گوهر گران بهای عقیدت ایقانی و حقیقت ایمانی خود بر نداشته اند؛ با همۀ آن رنج و سختی ها، معارفی را که با خون جگر تحصیل کرده اند، نوشته اند و گذاشتند و گفتند: حق و حقیقت این است که نوشته ایم».[30]

و به حقیقت باید گفت: آنچه از تکفیر و تهدید و تبعید و قتل و سوزاندن، بر سر حکما و عرفای راستین آورده اند، در طول واقعۀ کربلا بوده است؛ بلکه در طول واقعۀ تلخ سقیفه. و اگر نه، سرِ فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله با انتساب او به جدّش و اکرام خاص جدّش بر او، به نیزه نمی شد و به عنوان خارجی، شهرۀ شهرها و کوچه برزن ها نمی گردید. بلکه غدیر پرخاطرۀ خم، از خاطره ها محو نمی شد و حریم دُخت رسول خدا صلی الله علیه و آله هتک نمی گردید.

امام راحل، مردانه در میان فشارهای کوته فکران قیام کرد و در اثنای آثار قلمی و برخی از سخنانشان، به تبیین انطباق کلمات سامیۀ عرفا و حکما با قرآن و احادیث پرداخت. در اربعین حدیث تفاوت مأثورات از انبیا با کتب حکما را مانند تفاوت فقه با اخبار راجعه به فقه، در اجمال و تفصیل ذکر می کند.[31]

و مگرنه این است که شرعیات، حقایق عقلیۀ تنزّل یافته اند؛ و به فرمودۀ صریح قرآن کریم، این حقایق برای فهم عامۀ مردم تنزّل داده شده، اما عاقلان و عالمان، به بطون آن غور می نمایند! در این کلام آسمانی راه مشخص گردیده؛ اما برخی از این حقیقت غافل شده و طریق ابدی لایقفی جامعۀ انسانی را فراموش کرده اند و خود ـ و لاجرم مردمِ تبعۀ خویش ـ را اهل وهم و توقف در مرتبۀ عقل شوب به وهم می خواهند و از قرآن، همان قدر می فهمند که ظاهرش بیان فرمود. در برخورد با روایات نیز برخی بر همین منوال رفتار کرده، برخی را بدون سند معرفی نموده و در برخی دیگر توقف کرده یا از آن غفلت کرده اند (پناه بر خدا).

امام عظیم الشأن، در نهایت شجاعت و اقتدار و پایبندی به عهد الهی خویش در رهبری (که ارائه اسلام ناب، یعنی حقایق و اسرار و اصول دین می باشد) به مباهله با ناآگاهان و متوقفان در ظاهر شریعت می پردازد؛ از این رو در پنجمین و آخرین برنامه از بحث نورانی تفسیر سورۀ حمد که به گفتۀ برخی موثّقین و مطّلعین و برخی از یاران صدیق آن حضرت، بر اثر فشارها و «مخالفت های برخی از مقدّسین که مخالف طرح این نوع سخنان بودند»، بلکه فرستادن نامه های تهدیدآمیز، این مباحث برای همیشه تعطیل شد ـ رسماً به دفاع از مبانی شریف حِکمی و عرفانی می پردازد و برخی شبهات باطل در این باب را پاسخ می دهد.

ایشان در همان ابتدای بحث، به عدم اختلاف مقصود اهل نظر و اهل علم اشاره می کند و اختلاف موجود را به الفاظ و اصطلاحات خاص هر طایفه نسبت می دهد. سپس سؤال می کند که باید ببینیم این سه ـ چهار طایفه (فلاسفه، فقها، عرفا و شعرا) که با هم اختلاف دارند، کدام یک، زبانشان به زبان وحی و نیز اهل عصمت نزدیک تر است.

در ادامه، ایشان سخنی را مطرح می کند که اشاره به بعضی از گزافه گویی های جاهلین منتسب به علم و مقدس مآب دارد و ناشی از نفهمیدن کلمات فلاسفه و عرفا است؛ مثلاً: «عرفا و فلاسفه، سنگ را خدا می دانند؛ انسان را خدا می دانند» مانند آن حکایت نقل شده در رسالۀ لقاء الله  که طلبه ای بر سر سفرۀ حکیمی، غذای او را نخورد؛ چرا که او قائل به وحدت وجود بود و او قائلین به وحدت وجود را کافر می دانست.[32] از این رو، امام راحل می فرماید:

گمان ندارم هیچ کس، هیچ آدم عاقلی که موحد باشد البته، اختلاف در این معنا داشته باشد که حق تعالی هست و او مبدأ همۀ موجودات است؛ موجودات معلول مبدأ وجودند. احدی قائل نیست به این که شما با این کت و شلوارتان خدایید! هیچ عاقلی چنین تصوّری هم نمی کند. یا فلان آدم با عمامه و ریش و عصایش خدا است. این مخلوق است؛ در این هیچ اشکالی نیست؛ لکن اختلاف از آن تعبیرات و برداشت هایی است که از علت و معلول می شود. باید ببینیم آن هایی که مثلاً از طبقۀ عرفا بودند، این ها دردشان چه بوده است که آن جور تعبیر می کردند؛ چه وادارشان کرده بود که آن طور تعبیر بکنند.[33]

ایشان قبل از پرداختن به پاسخ این پرسش و مقصود بحث، مقدمتاً تعابیر هر یک از طبقات مذکور را بیان می کند و در ادامه، به مراتب علت و معلول می پردازد و شمس و نور آن را به عنوان نمونه ای از علل و معلولات طبیعی می آورد؛ و سپس با چند پرسش، مخاطب را به پاسخ اصلی نزدیک می نماید؛ و در آخر، با تمسّک به آیات و احادیث، در مطلوب و پاسخ اصلی وارد می شود و می فرماید:

«هُوَ مَعَکُمْ» یعنی چه؟ قرآن می فرماید: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أیْنَمَا کُنْتُمْ»؛ «معکم» یعنی پهلوی آدم است؛ همراه آدم است به طور مصاحبت. این که آن ها این طور تعبیر کردند برای این است که نمی توانستند از واقع تعبیر کنند؛ هر چه نزدیک تر بوده به واقعیت، آن نزدیک تر را اختیار کرده اند. چنان چه در کتاب و سنّت هم آن که نزدیک تر است، اختیار شده است.[34]

معظّم له با این بیان و بیانات دیگری که پس از این فرموده اند، و با استناد به صریح آیات قرآن و ادعیه و روایات، کلماتِ سامیۀ عرفا و حکمای الهی را برگرفته از متن کلام انبیا و اوصیای الهی برمی شمارد و آن تعابیر را اگرچه در بیان حقیقت، در نهایت قصور و محدودیت الفاظند، اما غایت و نهایت کلام را در بیان آن اسرار مکتوم از سوی آن بزرگواران می داند و معتقد است که راهی جز بیان آن حقایق عظیم در قالب قیود و حصور الفاظ نداشته اند، و از سویی دیگر، جایز ندانسته اند که آن مطالب عرشی را تنزّل بدهند؛ بلکه خود را بالا بردند؛ چنان که فرمودند:

... حقیقت را فدا نکرده برای خودش، خودش را فدای حقیقت کرده [است].[35]

همۀ این بیانات رفیع، دلالت بر اهمیت و رفعت مقامِ مبانی حکمی و عرفانی و شخصیت شامخ حکما و عرفای الهی دارد؛ که این جلالت جز به جهت انتساب به قرآن کریم و کلمات نورانی معصومین علیهم السلامنیست. چنان که یکی از ادامه دهندگان حقیقی گوهر وجودی امام و یگانه پرچمدار آن اسرار، استاد حسن زادۀ آملی ـ متّع الله  الاسلام و المسلمین بطول بقائه الشریف ـ در این باره فرموده اند:

و لعمری! إنّ من لم یرزق فهم ما فی تمهید القواعد و شرح القیصری علی فصوص الحکم و مصباح الانس و الإشارات و الشفاء و الأسفار و الفتوحات المکّیة، لم یرزق فهم التفسیر الأنفسی من الآیات القرآنیة و الجوامع الروائیة...

و در جای دیگر فرموده اند:

و لعمری! من اعتزل عن الکتب العقلیة و الصحف العرفانیة ممّا أهدتها الأیادی النوریة، کتمهید القواعد و شرح القیصری علی فصوص الحکم و سَرح العیون فی شرح العیون و مصباح الانس و شرح المحقّق الطوسی علی الإشارات و الأسفار و الشفاء و الفتوحات المکّیة، فقد عزل نفسه عن فهم الخطاب المحمّدی صلی الله علیه و آله و حرّمها من النیل بسعادتها القصوی.[36]

پس در این سیر نورانی، گوش جان می سپاریم به توصیۀ عرفانی حضرت امام راحل ـ  رضوان الله  تعالی علیه ـ و آن را حسن ختام این بحر  قرار می دهیم:

و اُوصیک أیّها الأخ الأعزّ، أن لاتَسُوء الظنّ بهؤلاء العرفاء و الحکماء، الذین کثیرٌ منهم مِن خُلَّص شیعة علیّ بن أبی طالب و أولاده المعصومین علیهم السلام و سُلاّک طریقتهم و المتمسّکینَ بولایتهم. و إیّاک أن تقولَ علیهم قولاً منکراً، أو تسمعَ إلی ما قیل فی حقّهم، فتقع فیما تقع!

و لایمکن الاطّلاع علی حقیقة مقاصدهم بمجرّد مطالعة کتبهم، مِن غیر الرجوع إلی أهلِ اصطلاحهم؛ فإنّ لکلّ قومٍ لساناً، و لکلّ طریقةٍ تبیاناً. و لولا مخافة التطویل و الخروج عن المنظور الأصیل، لذکرتُ مِن أقوالهم ما یحصل لک الیقین علی ما ادّعیناه و الاطمئنان بما تلوناه؛ لکنّ الإطالة خروج عن طَور الرسالة؛ فَلنَعد إلی المقصود الذی کنّا فیه.[37]

بحر دوم: جایگاه رفیع انسانی در نظام حقّۀ الهی

کنز یکم: انسان؛ کتاب تکوینی انفسی حق

حضرت «انسان» در صحیفۀ روح الهی امام عظیم الشأن ـ که مُلقیٰ به القائات سبّوحی انبیای عظام و اولیای کرام است ـ به «کلمۀ اتمّ الهی»، «مَثَل اعلای الله »، «بزرگ ترین آیه و نشانۀ او»، «کتاب روشن الهی»[38] و «جامع عوالم غیب و شهود» تعبیر شده است، چرا که انسان، شخص کتاب تکوینی حق و شرح عینی کتاب تدوینی حق، یعنی قرآن کریم است.

پس کتاب تکوینی حق دو قسم است: یکی کتاب تکوینی آفاقی، و دیگری کتاب تکوینی انفسی.[39] چنان که در کتاب تدوینی حق آمده است:

«سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الاْفَاقِ وَ فِی أنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أنَّهُ الْحَقُّ».[40]

حق تعالی که از باب حرکت حبّی[41] ظهور نمود، انسان را اشرف و اکمل خلقت خویش قرار داد و او را به وزان اسماء و صفات خویش،  و بر صورت خویش خلق نمود.[42]

پس همان طور که وجود، ذو مراتب، بلکه ذو مظاهر است، انسان نیز که مظهر اتمّ وجود است، دارای مراتب لایتناهی از فرش تا عرش و فوق عرش است؛ چنان که کتاب تدوینی نیز ـ که عصارۀ کَتبی نظام هستی است ـ دارای بطون لایتناهی است.

امام راحل در شرح دعای سحر در ذیل فقرۀ شریفۀ «اللهمّ إنّی أسألکَ مِن کلماتک بأتمّها، و کلُّ کلماتک تامّة...» بدین مطلب نورانی چنین اشاره می فرماید:

بدان همان طور که از برای کتاب تدوینی الهی به اعتباری هفت بطن هست و به توجیه دیگر، هفتاد بطن که جز خدا و پایداران در علم، کسی را از آن بطون آگاهی نیست، و آن معانی را مس نمی کند مگر کسانی که از حدث های معنوی و اخلاق پست و بد، پاک و پاکیزه بوده و با فضایل علمی و عملی آراسته باشند، و هر کس به هر مقدار که منزّه تر و مقدس تر است، تجلّی قرآن بر او بیش تر و حظّ و نصیبش از حقایق قرآن فراوان تر خواهد بود، همچنین است کتاب های تکوینی الهی ـ چه کتاب های انفسی و چه کتاب های آفاقی ـ و این دو کتاب تدوینی و تکوینی از این جهت کاملاً مانند یکدیگرند.

پس از برای کتاب های تکوینی نیز هفت بطن و یا هفتاد بطن است که تأویل و تفسیر آن ها را کسی نمی داند مگر افرادی که از کثافت های عالم طبع و حدث های آن منزّه باشند، و آن ها را لمس نمی کند مگر پاکیزگان؛ زیرا آن ها نیز از نزد پروردگار رحیم نازل شده اند.[43]

و هر مرتبه و هر بطن، دارای آدابی مخصوص و مأدبه ای مخصوص است؛ مأدبۀ انسان، قرآن کریم و کلمات نورانی انبیای عظام و اولیای کرام است، و گفتار معتکفین کهف حصین و معتصمین حبل رصین؛ آنان را غذایی است ابدی و بدون طفیلی و انسان برای چنین ابدی خلق شده است؛ از ابد آمده و تا ابد خواهد رفت: «إنَّا لِلّٰهِ وَ إنَّا إلَیْهِ رَاجِعُونَ»؛[44] چرا که حقیقت او «روح» است و جسم او زوال پذیر؛ و این اصلی است که هر چه زوال پذیر است تعلّق انسان بدان نشاید. اگر چه همۀ ذرّات نظام هستی ذلولِ انسانند، اما انسان، فوق تعلّق و توقف در مرتبه ای است.

امام عظیم الشأن به مناسبت های مختلف، در ملاقات با دانشجویان و طلاب و کسبه و اطبّا و دیگر اقشار مردم از داخل و خارج کشور، چه پیش از انقلاب و چه پس از آن، به امر مهم ذومراتب بودن وجود انسانی و اهمیت روح و حالات روحانی در انسان ـ در عین توجه به جسم و مقتضیات طبیعیِ جسمانی ـ تأکید می فرمودند.[45]

این دو بال در انسان ـ که علم مشخِّص روح و عمل مشخِّص جسم است ـ ابزار مهم معراج های انسانی است؛ چنان که در آداب الصلاة که مطابق با حال عامۀ مردم به رشتۀ تحریر در آمده است، فرمودند:

 ... چنان چه ابدان را غذایی است جسمانی که بدان تغذّی کنند و باید آن غذا مناسب حال و موافق نشئۀ آن ها باشد تا بدان تربیت جسمانی و نموّ نباتی دست دهد، همین طور قلوب و ارواح را غذایی است که هر یک به فراخور حال و مناسب نشئه آن ها باید باشد که بدان تربیت شوند و تغذّی نمایند و نموّ معنوی و ترقّی باطنی حاصل آید. و غذای مناسب با نشئۀ ارواح، معارف الهیّه ـ از مبدأ مبادی وجود، تا منتهی النهایۀ نظام هستی ـ است. چنان چه در تعریف فلسفه، اعاظم ارباب صناعت فرمودند: «هی صِیرورةُ الإنسانِ عالَماً عقلیاً مُضاهیاً للعالَم العینی فی صورته و کماله.» و این اشاره است به همین تغذّی معنوی، چنان چه تغذّی قلوب از فضایل نفسانیه و مناسک الهیّه است.[46]

امام عظیم الشأن، سیر انسانی از سجن طبیعت تا جنّت اُلوهیت و فوق آن را مشروط به بعثت انسانی در همۀ شئون ـ که از آن تعبیر به «قیام لله » می فرمایند ـ برمی شمرند.

«قیام لله » و پیوستن به «لشکر عقل» و رهایی از «لشکر جهل» و جهنم موهومات، انسان را از «اصحاب  سعادت» می گرداند؛ و در غیر این صورت، خود را در زمرۀ «ارباب شقاوت و نقایص» قرار داده است.

«اصحاب سعادات» وا رهیدگان از حُجب ابلیسی، ره یافتگان به ملکوت آسمانند که متولد به ولادت ثانیه، یعنی ولادت ملکوتیه اند. امام عظیم الشأن با تمسّک به فرمودۀ «زادۀ ملکوتی، عیسیٰ مسیح» ولادت ملکوتیه را میزان در عالم انسانیت و ملکوت برشمرده و شرط این ولادت را رهایی از حُجب و تحقق به اسماء الله  بیان داشته اند.[47]

پس انسان، به رحمت رحمانیۀ الهیّه از عالم رحم مادر به عالم رحم دنیا متولد می شود، تا بار دیگر به همّت و اتکای به رحمت رحیمیۀ الهی از رحم عالم طبیعت به رحم آخرت  متولد شود. و شاید یکی از بطون روایات باب «صلۀ رحم» اشاره به همین ارحام مذکور باشد.[48]

خلاصۀ سخن آن که دو راه در پیش روی انسان است: یکی راه به سوی اَعلیٰ علّیین و دیگری راه به سوی اَسفل سافلین؛ چنان که عنوان لفظی او نیز گویای این دو وجه است و مضمون قول ارباب معرفت[49] این است که اگر لفظ انسان را از «أنَسَ» اخذ کنیم، یعنی انسانی که از اَعلیٰ علّیینِ روح اللهی، سیر خویش را آغاز کرده و پس از گذر از ظلمات رحم طبیعی سِفلی و تولد اول، بار دیگر با حقیقت خویش اُنس می گیرد و در سیر صعودی، به آن معراج سفر می کند و انسان ملکوتی می گردد. و اگر لفظ انسان را از «نَسِیَ» اخذ کنیم، انسانی است که پس از نفخ روح اللهی و گذر از سیر طبیعی سِفلیِ رحم و تولد اول، از حقیقت روحانی اَعلی علّیینی خویش غفلت ورزیده و به ورطۀ نسیان و گمراهی گرفتار آمده، و بلکه با اسفل سافلین، اُنس گرفته است.

پس انسان، در حیطۀ جبلّیِ اختیار خویش می تواند صراط مستقیم را برگزیند و تحت تصرف جنود الهیّه که «جنود رحمت و سلامت و سعادت و نور و طهارت و کمال است» در آید و انسان «لاهوتی» گردد که «سر تا پایش نور و طهارت و سعادت است»؛ یا آن که خویش را بدین مقام که از مقامات انسان کامل است ـ نزدیک کند و مراتبی از این مراتب عالیۀ انسانی را طی نماید. و اگر غیر صراط مستقیم را برگزیند، به تعبیر حضرت امام:

اگر نور فطرت به قذارات صوریه و معنویه آلوده شد، به مقدار آلودگی، از بساط قرب و حضرت اُنس مهجور گردد؛ تا آن جا رسد که نور فطرت به کلی منطفی گردد و مملکت، یکسره مملکت شیطانی شود و ظاهر و باطن و سرّ و علن او در تصرف شیطان آید؛ پس شیطان، قلب و سمع و بصر و دست و پای او شود و جمیع اعضای او شیطانی شود. و اگر کسی ـ و العیاذ بالله  ـ بدین مقام رسید، شقیّ مطلق شود و روی سعادت هرگز نبیند. و بین این دو مرتبه، مقامات و مراتبی است که جز حق تعالی کس نتواند احصای آن ها را کند. و هر کس به افق نبوّت نزدیک باشد از اصحاب یمین است؛ و هر کس به افق شیطنت نزدیک است، از اصحاب یسار است.[50]

امام عظیم الشأن، در شرح دعای سحر به مقام لایقفی انسان می پردازد و انسان را حائز مقام جامعیت و در بر دارندۀ همۀ مراتب حسی و مثالی و عینی بر می شمارد.[51] پیچیدگی انسان به عنوان عصارۀ عوالم غیب و شهود، او را لایق تعلیم اسماء و شایستۀ عرضۀ امانت الهی از سوی حضرت حق و پذیرش او گرداند. حضرت امام با توجه به این اصل اصیل قرآنی «امانت معروضه را همان مقام اطلاقی و مقام لاتعیّنی» برشمرده اند.[52] و آسمان ها و زمین ها به جهت محدودیت و تقیّد از پذیرش آن، از مقام لایتناهیه ابا نموده اند. و این همان مقامی است که حتی ارواح کلیه نیز از ارتقای به آن عاجز مانده و مترنّم به «لودَنوتُ أنمُلةً لاحتَرقت» گردیده اند.[53] و نیز از همین مقام است که بحث از وادی طور «قرب نافله» و «قرب فریضه» پیش می آید. و شاید از همین مقام و یا فوق این ها باشد آن کلمات رفیع که بر لسان مبارک حضرت امیر ـ علیه الصلاة و السلام ـ جاری شده است:

«أنا آدمُ الأوّل؛ أنا نوح الأوّل، أنا آیةُ الجبّار؛ أنا مُوَرِّقُ الأشجار؛ أنا مُونعُ الثمار...»[54]

نگرش امام عظیم الشأن رحمه الله به انسان از همین منظر اعلی است.

حال جای این پرسش است که چگونه جامعه، بدون فهم و آشنایی با معارف حقّۀ اسلام و بطون غیر متناهی آن ـ که مأدبه و اطعمۀ حقیقی روح انسانی است ـ جامعۀ اسلامی و انسانی خواهد شد؟!

و آیا جز این است که مقصود امام راحل ـ رضوان الله  تعالی علیه ـ از شعار جامعۀ توحیدی و وحدت و یک دلی مردمی در همۀ سطوح جامعه و احیاء و القای معارف اسلامی (عرفان و حکمت متعالیه)، وصول انسان به این مقصد یگانه و عالیه بوده است؟!

کنز دوم: جایگاه مردم در صحیفۀ عرفانی امام رحمه الله

بر اساس بینش نورانی و عرفانی حضرت امام در رابطه با جایگاه رفیع و سرمایۀ عظیم انسانی، در جامعۀ اسلامی مردم از جایگاه والایی برخوردار هستند و نقشی حیاتی را در تحکیم و تزلزل بنای جامعه ایفا می نمایند. در مدینۀ فاضلۀ انسانی ـ که غایت تشکیل جامعۀ اسلامی و معنای اسلامی بودن آن است ـ حیات انسانیِ مردم، در سایۀ تمسّک به حبل رصین توحید می باشد. پس بنای جامعۀ اسلامی بر احیای ارزش های والای انسانی بر محور توحید است و مردم، بستر به تحقّق رساندن این هدف والایند. حق تعالی نیز آیندۀ هر جامعه را بر اساس خواستۀ همان مردم رقم می زند:

«إنَّ الله  لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأنْفُسِهِمْ».[55]

از این رو مردم، خود جامعۀ توحیدی بنا می کنند و حق را حاکم می نمایند و به خواستۀ خود، جامعۀ الحادی و شرک آمیز می سازند و باطل را حاکم می کنند. سخن امام رحمه الله که: «مردمِ صالح، حکومتِ صالح می خواهند»[56] ناظر به همین اصل است.

جایگاه حاکم اسلامی نیز پس از پذیرش مردم و استقرار حکومت اسلام به رهبری او، احیاء و بسط قوانین و معارف اسلام و محافظت از آن است. و رو گرداندن مردم نباید او را از انجام وظیفۀ خویش تا اتمام حجّت الهی منصرف نماید. همچنان که سیرۀ حضرت امام رحمه الله در رهبری خویش و مقابله با فرصت طلبان و روشن فکران مجازی و نویسندگان منحرف، در سال های نخستین پیروزی انقلاب، چنین بوده است.

آنچه که از احترام امام به مردم و توجه دادن به بُعد روحانی در انسان و توصیه به حفظ تقوا و پذیرش معارف توحیدی و پرهیز از افراط و تفریط و گام نهادن در صراط مستقیم و حضور در همۀ صحنه های اجتماعی، در جای جای سیرۀ عملی و نظری امام مشاهده می شود، جز بر پایۀ آن اندیشۀ عرفانی استوار  نیست.

علاقه و دلسوزی امام به مردم نیز چون دیگر امور او، برای خدا است و بدین جهت که «عالم محضر خدا است» و هر آنچه هست، مظاهر او و انسان مظهر اتمّ او است، پس مشرب روح اللهیِ عیسوی اقتضا می کند تا حضرتش خاضعانه، خدمتگزار حقیقی مردم باشد و آن ها را به جایگاه رفیعشان راهنمایی نماید. او ولیّ و والیِ مردم است و پیش از آن که حاکم بر امور مردم باشد، حافظ مردم است؛ چرا که مردم، ناموس حقّند، و خلیفۀ الهی حافظ این امانت خطیر است؛ و چه امانتی بالاتر از نفوس نفیس انسانی؟

احترام خاص امام به مردم و توجه به حقوق آنان در عرصه های مختلف اجتماعی ـ که ناشی از دید عمیق و حق بین حضرتش بود ـ بر کسی پوشیده نیست. او شکر گزار و خدمت گزار مردمی بود که در راه اعتلای پرچم توحید و در سایۀ فطرت حقیقت خواه، ندای توحید ـ که از لسان حق گوی او برخاسته بود ـ را لبّیک گفته و قیام کرده بودند و علی رغم توطئه ها، سنگ اندازی ها و مخالفت ها، در این راه، محکم و استوار ایستاده و جان ها فدا کرده بودند؛ بلکه با اتحاد و همدلی الهی، یک پارچه به نظام مقدس «جمهوری اسلامی» آری گفتند؛ چنان که خودش فرمود:

ملّتِ ما بهترین ملّت ها است.[57]

و این «قیامِ لله »، «وحدت الهی» و «صبر» از دیدگاه حضرتش اولین گام برای تشکیل مدینۀ فاضلۀ انسانی است.

معیار امام در نگرش به مردم، وجه انسانی و ملکوتی تعبیه شده در وجود این موجود  اکمل در نظام هستی و مظهِریت ربّانی او است. و خضوع او در مقابل مردم، خضوع در مقابل حق است؛ حقّی که بس عظیم و ثقیل است و هر کسی را تاب چنین مسئولیتی نیست.

پس این خُلق عظیم در رویارویی با مردم، نه از حیث «مردم» بودنِ مردم است، بلکه به جهت توجه به آن حقیقت غاییِ واحدۀ نهفته در کُنه این سیل خروشان است؛ و الاّ اگر هر گونه تعاملات سخیف و نازلۀ این سویی، دخلی در خضوع یک مسئول و خادم جامعه داشته باشد و دیدۀ حق بین در میان نباشد، منجر به شرک و موجب انحطاط و سقوط سهمگین آن مسئول از سماء حق و حقیقت به ارض غفلت و اسارت خواهد بود. توجه به این جایگاه رفیع و سرمایۀ عظیم است که امام را به طرح مباحث عرفان اسلامی و دعوت مردم به معارف توحیدی بر انگیخت و افق بلندی را در سایۀ آشنایی مردم با این حقایق برای ارتقا و سعادت همۀ ابعاد جامعه طرّاحی نمود.

بحث از رابطۀ «امام و مردم» از این منظر اعلی، بحثی است تخصصی که در محل خویش باید مورد بررسی و تأمّلات دقیق و عمیق قرار گیرد.

بحر سوم: راه و مقصدی یگانه برای رشد و تعالی جامعه

امام عظیم الشأن با سیرۀ عملی خود در حاکمیت نظام اسلامی، احیای راه یگانۀ انسانی برای وصول به مقصد یگانۀ اسلام را به عنوان رکن جامعۀ توحیدی، تقریر و تثبیت نمود و این طریق یگانه، آشنایی با حقایق و معارف توحیدی و به ظهور رساندن آن در عرصۀ زندگی فردی و اجتماعی است که به رشد و تعالی جامعۀ اسلامی می انجامد.

 

کنز یکم: وحدت ضالّۀ عددی و وحدت صمدی قرآنی

لفظ شریف «وحدت» از جمله الفاظی است که غالباً در مناسبت های مختلف بر لسان مبارک امام بزرگوار جاری شده و از جانب ایشان تأکید فراوانی شده است؛ چرا که «وحدت» بارزترین اثر یک جامعۀ توحیدی و راه روشن برای رسیدن به سعادت انسانی در جامعه است. به عبارت دیگر، کلمۀ نورانی «توحید» در نازل ترین شأن خویش، در قالب وحدت در جامعۀ اسلامی بروز می نماید و با توجه مردم به حقیقت نورانی نهفته در کُنه این گوهر الهی، خود را می نمایاند.

امام عظیم الشأن در نخستین روزهای استقرار جمهوری اسلامی، تداوم انقلاب اسلامی را در گرو دو شرط مهم بیان می فرمایند: یکی «قیام برای خدا» و دیگری «وحدت کلمه»؛[58] یعنی ابتدا انسان، جایگاه رفیع خویش را بشناسد و از خواب غفلت بیدار شود و بعثت انسانی را محقق گرداند؛ که این قدم اول است و «همه چیز از این جا شروع می شود که قیام لله  باشد؛ انسان نهضت کند برای خدا؛ بایستد برای خدا». و سپس با این بعثت و قیام خالصانه در باطن و ظاهر، در رویارویی با دشمن درونی و بیرونی (خارجی)، کلمۀ توحید را سرلوحۀ حرکت خویش قرار دهد.

در جای دیگر با توجه به کُنه نورانی این عنصر مهم ـ که همان پیاده شدن معارف توحیدی در جای جای جامعه است ـ جامعۀ توحیدی را با ظرافت خاص و قول فصلی که خط بطلان بر تفسیر و تأویل جاهلانۀ همۀ فرصت طلبان و سود جویان می کشد، این گونه معنا می فرماید:

جامعۀ توحیدی عبارت از جامعه ای است ـ توحیدی به معنای حقیقی، نه به آن معنای غلطی که گفته شده است ـ[59] عبارت از جامعه ای است که با حفظ همۀ مراتب، یک نظر داشته باشند؛ کأنّه یک موجودند. شهربانی، شهرداری ـ عرض می کنم که ـ ارتش، ژاندارمری، سایر قشرهای دولت، ملت، رئیس جمهور، پایین تر، همه با حفظ مراتبشان یک مقصد داشته باشند؛ و آن یک مقصد الهی، کأنّه همان طوری که یک جامعۀ توحیدی در خودِ بدن انسان است. انسان به منزلۀ جامعۀ توحیدی است؛ چشم، گوش، دست، این ها؛ اما هم فرمان فرما دارد، هم فرمان بر دارد؛ مغز فرمان می دهد، دست فرمان می برد؛ اما همه یک راه دارند؛ همه برای این است که این کشور فردی را، انسانی را، اداره کنند؛ همه دنبال اینند که فرمان از بالا می آید و پایین هم اطاعت می کند؛ لکن جامعه توحیدی است، اعضای یک موجودند، اعضای یک هیکلند، یک هویّتند ؛ لکن در عین حالی که اعضای یک هویّتند و همه هم برای همین هویّت دارند زحمت می کشند، لکن فرمان فرما و کارفرما و کاربر داریم؛ مغز فرمان می دهد، اعصاب دنبالش فرمان می برند، دست ها، پاها، چشم، گوش، همۀ این ها فرمان می برند. جامعۀ توحیدی است، یعنی همه شان برای یک مقصدند. جامعۀ توحیدی را وقتی که از انسان آوردیم برای جامعه، این فرد که به منزلۀ یک جامعۀ توحیدی بود، یعنی قوای مختلفه، اعضای مختلفه در یک فرمان و در یک راه تخطّی نمی کنند، قوا مختلف، قوای باطن، ظاهر، اجزا و اعضای مختلف دست، پا، سر، چه، لکن همه در فرمان مغز هستند یا روح هستند و همه رو به یک مقصد هستند و آن برای حفظ مثلاً خودش، حفظ هویّت خودش، حفظ مصالح خودش.

جامعۀ توحیدی معنایش این است که در عین حالی که فرمان بر و فرمان فرما هست، در عین این که رئیس جمهور هست و ـ عرض می کنم ـ مجلس شورا هست و مردم عادی هستند و سرلشکر هست و رئیس ستاد هست و این ها، همه باید فرمان ببرند از آن کسانی که فرمان فرما هستند و روی قواعد؛ لکن همه شان مثل یک بدن می مانند؛ همه برای یک مقصد باشند. ارتش نکشد یک طرفی، و ژاندارمری یک طرف. و در یک کشور اگر ارتش یک طرف بکشد، ژاندارمری یک طرف بکشد، شهربانی یک طرف بکشد، این اختلاف پیدا می شود. همه باید با هم، هم مقصد باشند برای حفظ کشورشان، مقصد حفظ کشور باشد.[60]

نکاتی که از این فرمایش می توان دریافت، در نظر اول روشن ساختن  معنای حقیقی جامعۀ توحیدی و گوشزد نمودن «توطئه هرج و مرج با شعار جامعۀ توحیدی» به  مردم است و توصیۀ آنان به نازل ترین شأن و اولین قلّۀ توحید که وحدت قلب ها و  اعتصام به حبل الله  و دوری از فرقه سازی و گروه گروه بودن می باشد. و در نظری دیگر  و عمیق تر، تقسیم توحید به توحید حقیقی و مجازی است؛ به عبارت دیگر، توحید  نورانیِ قرآنی و توحید ظلمانی شیطانی.

در نظر امام راحل، توحید نورانی قرآنی همان عرفان حقیقی است و توحید ظلمانی شیطانی همان وحدت عددی است که پردۀ ظلمت و ضلالت خلق است؛ خدای جدا و در پشت آسمان ها و یا کوه ها و خدای معطل مانده ای که تنها در وقت برآورده شدن حاجات دنیایی و برطرف شدن مشکلات به کار می آید، موجب خسران و افول کمالات، در همۀ شئون جامعۀ اسلامی است. چنان که استاد عارف، علاّمه حسن زادۀ آملی در ابیات دفترِ دل خویش فرموده است:

 

برو در راه حق جوییِ کامل                            برون آ از خدا گوییِ جاهل

که در آن سوی هفتم آسمان است                            لذا از دیدۀ مردم نهان است[61]

 

این کثرت بینی و غفلت عظیم، به قدری در رهزنی ارائه حقایق و معارف دین اسلام به مردم، مؤثر است که بسیاری از مبلغین دینی را نیز به دام خود گرفتار کرده است و آن ها نیز به اسم دین مقدس، این مطالب ناصحیح را به مردم عرضه می کنند. از این رو حضرت امیر علیه السلام در نخستین روزهای به دست گرفتن زمام حکومت، به ایراد خطبه ای توحیدی پرداخته و در آن خطبه، با ظرافت خاصی، مردم را به رهایی از تصور باطل در باب توحید و یگانه پرستی توجه داده و فرموده اند:

«الحمد لله  الدالِّ علی وجودِه بخلقِه و بمُحدَثِ خلقه علی أزلیته... الأحدِ بلاتأویلِ عددٍ، و الخالقِ لابمعنی حرَکةٍ و نَصَبٍ، و السمیعِ لابأداةٍ، و البصیر لابتفریقِ آلةٍ ... مَن وَصَفه فقد حَدَّه و مَن حَدّهُ فقد عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فقد أبطلَ أزلَه...»[62]

مصادیق فراوانی در آثار امام حاکی از توحید ناب آن بزرگوار و تأسّی او به سیرۀ اصیل نبوی و علوی در اهتمام به اشاعۀ معارف حِکمی و عرفانی نهفته در بطون قرآن و احادیث در سطح جامعه و آشنایی و اُنسِ قلوب مردم با این معارف توحیدی که پایه های حقیقی جامعه اند، می باشد. اما ورود به آن بحث، ما را به وادی پهناوری می کشاند که موجب دوری از موضوع بحث و اطالۀ کلام می گردد.

مرجع این دیدگاه نورانی توحیدی که در قالب جامعۀ توحیدی و شعار وحدت، در نازل ترین وجه خود به مردم عرضه شده است، شرح های عرفانی ای چون شرح دعای سحر و شرح حدیث جنود عقل و جهل و اربعین حدیث و دیگر کتب عرشی امام و سروده هایی از این قبیل می باشد:

 

این شیفتگان که در صراطند همه

 جویندۀ چشمۀ حیاتند همه

حق می طلبند و خود ندانند آن را

 در آب به دنبال فراتند همه[63]

 

و نیز در جای دیگر فرموده اند:

 

ما همه موج و تو دریای جمالی ای دوست

 موج دریاست عجب آن که نباشد دریا[64]

 

که هر یک از این ها اشاره به ظرایف و لطایف بلند توحیدی و حکایات عرفانی دارد.

کنز دوم: صراط مستقیم؛ صراط واحد

در نظام حقّۀ تکوین، هر موجودی صراط مستقیمی دارد که سیر کمالی او است. در این میان، صراط مستقیم انسان که اشرف و اکمل مخلوقات است، اعظم و اطول است و همۀ این صراط ها بدین صراط واحد لایتناهی ختم می شود. بدیهی است که صراط مستقیم، صراط واحدی است که از متن شداید و ابتلائات و امتحانات و تلبّس و تشغّل به شجرۀ دنیا می گذرد و راه های فرعی در این میان، صراط انحراف است. این صراط واحد، همان صراط توحید است.

صراط مستقیم انسانی به حسب بضاعتِ انسان ها دارای مراتبی است. امام راحل عظیم الشأن در این باره فرموده اند:

ما همه در صراط هستیم و صراط از متن جهنّم عبور می کند باطنش در آن عالم، ظاهر می شود. و در این جا هر انسانی، صراطی مخصوص به خود دارد و در حال سیر است؛ یا در صراط مستقیم که منتهی به بهشت می شود و یا بالاتر، و یا صراط منحرف از چپ و یا منحرف به سوی راست؛ که هر دو به جهنّم منتهی می شوند. و ما از خداوند منّان آرزوی صراط مستقیم می کنیم: «إهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ * صِرَاطَ الَّذِینَ أنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِالْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ». که انحراف از یک سو است؛ «وَ لاَالضَّالِّینَ» که انحراف از سوی دیگر. و این حقایق، در حشر به طور عیان مشهود می شود.[65]

هر کس با توجه به نعمت سرمایۀ عظیم حقیقت انسانی موظف است با شناخت جدول وجودی خویش، صراط مستقیم خود را بیابد و در آن گام نهد، تا به ربّ خویش منتهی شود، و از آن جا به زیارت حضرت «ربّ العالمین» که ربّ مطلق انسان کامل و حقیقت محمّدیه است، نایل شود؛ که «إنَّ إلَی رَبِّکَ الْمُنْتَهَی».[66]

امام عظیم الشأن بر مبنای نورانی و اصول عرفانی، حقیقت صراط را صورت باطن ولایت برمی شمارد[67] و به «صراط» بودن اهل بیت معصومین علیهم السلام اشاره می فرماید.[68] بر این اساس، باید گفت، هر که مردانه در صراط مستقیم کمال خود گام نهد، او در صراط ولایت گام نهاده و مراتب ولایتِ انسان کامل را طی می کند. زاد و راحلۀ این صراط، تأدّب به آداب شرعی است که موجب پیمودن پلّه ای دیگر از این مراتب و گامی فراتر در این طریق مقدس می گردد؛ چرا که آداب شریعت، موجب تطابق ظاهر انسانی با ظاهر عالم می گردد؛ و عالم تکوین، اعضا و جوارح انسان کامل است. به عبارت دیگر، تلبّس به احکام شرع، تشبّه و تقرّب به صورت انسان کامل است و اِعراض از آن، اِعراض از صراط مستقیم و اِبعاد از حق و حقیقت است:

و شاید در آن عالم بعضی، با روی خود راه روند و پاهای آن ها رو به بالا باشد، و بعضی با شکم های خود راه روند، و بعضی با دست و پای خود، چون حیوانات راه روند، چنان چه در این عالم مشیِ آن ها چنین بوده: «أفَمَنْ یَمْشِی مُکِبّاً عَلَی وَجْهِهِ أهْدَی أمْ مَنْ یَمْشِی سَوِیّاً عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ».[69]

صراط مستقیم انسانی در مرتبۀ نازلۀ اجتماعی، وحدت و همدلی و احیای اوصاف و اخلاق حمیده و پرهیز از هر گونه افراط و تفریط و اِعوجاج و تعصّب گروهی و اختلاف های واهیِ قومی و حزبی است؛ و در عالی ترین مرتبه، توجه انسان به مالکیت حقیقی خدا و ظهور دولت پایدار «هُوَ الْأوَّلُ وَ الاْخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ»[70] در سراسر وجود او و وصول به حقیقت «إنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»[71] می باشد، یعنی:

مقام وسطیّت و جامعیت، بدون فضل صفتی بر صفتی و ظهور اسمی دونَ اسمی؛ و مربوب آن ذات مقدس بدین مقام نیز به صراط مستقیم است بدون تفاضل مقامی از مقامی و شأنی از شأنی. چنان چه در معراج صعودی حقیقی و غایت وصول به مقام قرب، پس از عرض عبودیت و ارجاع هر عبادت و عبودیتی از هر عابدی به ذات مقدس و قصر اعانت در جمیع مقامات قبض و بسط به آن ذات مقدس بقوله: «إیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إیَّاکَ نَسْتَعِینُ»، عرض کند: «إهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» و این صراط همان صراطی است که ربّ الانسان الکامل بر آن است؛ آن بر وجه ظاهریت و ربوبیت، و این بر وجه مظهریت و مربوبیت.[72]

باید متذکر شویم که از دیدگاه امام راحل، بنیان حکومت اسلامی با نام مقدس «جمهوری اسلامی» برای انسان سازی است؛ برای پرورش انسان و گام نهادن او در صراط مستقیم به سوی استقرار جامعۀ توحیدی است:

تمام انبیا، از صدر عالم تا آخر، برای این آمده اند که این آدم را از آن راه کج و راه های باطل،  هدایت کنند به صراط مستقیم انسانیت، یک سرش این جا است، و سرِ دیگرش عندالله  است.[73]

صراط مستقیم انسانی، طریق واحد است و این طریق واحدِ انسان ساز، توحید ناب  است؛ و توحید، متن عرفان اسلامی و طعام روح انسان و رمز حیات و تعالی جامعه  اسلامی است. و این همان طریق وُسطیٰ و یگانه راه رشد و تعالی جامعۀ اسلامی  است.

 

بحر چهارم: امام خمینی؛ مصلحی عارف و رهبری کامل و مدبّری جامع

پیش از پرداختن به آخرین بحر و قول فصل در این مکتوب، جا دارد مروری کوتاه بر حیات الهی و عرفانی امام عظیم الشأن ـ رضوان الله  تعالی علیه ـ نماییم؛ که رابطۀ مستقیمی با امامت امام بر مردم و بنیان نهادن جامعۀ اسلامی بر اساس توحید و عرفان ناب اسلامی و ترویج و تبلیغ آن دارد.

کنز یکم: امام و حیات انسانی

شخصیت امام عظیم الشأن، بزرگ تر از روح کوچک مثل این نگارنده است که بخواهد آن حیات روحانی و نورانی را ـ اگر چه کوتاه ـ به قلم آورد؛ مگر آن که استمداد از روح بلند او، در وصول به مطلوب ما را یاری نماید.

امام عزیز پیش از آن که رهبر یک جامعه باشد، یک انسان مهذّب و متأدّب به آداب شرعی و متخلّق به اخلاق معنوی بود؛ انسانی که با قیام خالصانه، برای خدا برخاست و  پلّه های عروج به معراج های انسانی را به تدریج طی کرد ظلمت های عادت ها و کتل های تعلقات را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت، و در چهلۀ صعود، به کهف وصول نایل  گردید؛ و سپس با تکیه بر آن پشتوانۀ عظیم الهی، به قیام علیه ظلمت و جهل بیرونی  برخاست.

تحوّل شگرف روحی امام در سیر تحصیلی حوزه، پس از رسیدن به استاد عارف، مرحوم آیة الله  العظمی میرزا محمّد علی شاه آبادی و اصرار بر ملازمت آن مرد الهی، گواه این مطلب است که امام با رسیدن به وادی طیّب عرفان، افق روشن جدیدی را فرا روی خود یافت؛ تا جایی که به هیچ عذر و بهانه ای از مباحث مرحوم شاه آبادی، غایب نمی شد.

امام، پیر و مراد خود را در شخصیت عینی عرفانی و الهی مرحوم شاه آبادی یافته بود؛ شخصیتی که نه تنها اهل زهد و عرفان و حکمت بود، بلکه مردی غیور و مجاهد در عرصه های اجتماعی وقت نیز بود.

امام عظیم الشأن با ورود در طور سینای القائات سبّوحی شاه آبادی، و گذر از آن با دو بال علم و عمل، مدارج و معارج عالیۀ انسانی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت و با پشتوانۀ آن استعداد روحانی، به مرتبه ای از مراتب عصمت انسان کامل راه پیدا کرد. چنان که هم در بُعد فردی، و هم در کانون صمیمی خانواده و رعایت حقوق اهل بیت خود، و هم در کانون دوستان و آشنایان، و هم در مقام رهبری جامعۀ اسلامی، او را شخصیتی جامع و کم نظیر می یابیم.

امام شرح گفتار و کردار خویش است؛ او را از قوا و افعالش جدا نمی یابی. امام در صراط مستقیم انسانیت و وصول به کهف حضور گام نهاد و از نیستی کثرت به هستی وحدت و سپس از هستی وحدت به مظاهر کثراتِ مندکّ در او باز گشت؛ و به همگان ثابت کرد که این طریق برای صاحب همّتانِ طالب و خالص، گشوده است. و این طریق همان آشنایی با بحر عرفان اسلامی و دست یافتن به کنوز آن است.

کنز دوم: امام بر کرسی وصایت معصوم و امامت بر مردم

صحیفۀ تاریخ، سند بارز عینی براهین عقلی و کلمات معصومین علیهم السلام است که «عهد الهی ـ که ظهور خلافت الهیه در وجود انسان است ـ به ظالمین نخواهد رسید»[74] و کسانی که از استعدادهای عظیم روحانی در نفس ناطقۀ انسانی غافل گردند و آن را ضایع نمایند، مصداق اتمّ «ظالم» و «مفسد فی الأرض» می باشند.

امام عظیم الشأن به عنوان سرامد مصلحان و احیاء کنندگان میراث انبیا و اوصیا در عصر غیبت، به حسب استعداد عالیه و تهذیب و همّت خالصانه و بازگشت از سفر چهارم از اسفار اربعه و وصول به کهف حضور، شایستۀ امامت بر مردم گشت.

از ظاهر بینی است که کسی امامت امام را در حد یک حادثۀ تاریخی خلاصه نماید. اهل معرفت اگر چه کتوم هستند و این کتمان، سخت عاقلانه است؛ چرا که هر قلبی طاقت پذیرفتن چنین سخنی را ندارد، اما در خلوت خود شاهد این حقیقتند که امر رهبری امام، چه در ظاهر و چه در باطن، مؤیَّد به تأییدات و عنایات خاصّۀ انسان کامل و امام عصر ـ  عجّل الله  تعالی فرجه الشریف ـ بوده است.[75] قدرت و صلابت امام در نظریۀ «ولایت فقیه» و اجرای آن، حاکی از یک حقیقت غیبیِ نهفته در جان نورانی امام است که نه فقط در حد یک بحث علمی، مراحل تصور و تصدیق را طی کرده، بلکه آن را یافته است. «ولایت فقیه» ثمرۀ معراج و شهود امام است.

جای بسی درد و تأسف است که برخی، دخالت مستقیم حالات عرفانی در همۀ شئون ایشان را نادیده می گیرند و به جهت بی اطلاعی و دوری از این وادی، به اظهار نظرهای سخیف و نازل در ابعاد حیات باطنی و ظاهری امام می پردازند.

ناگفته نماند که حالات و تطوّرات عرفا مختلف است؛ برخی مأمور می شوند شمّه ای از کشف و شهود خویش را برای تشویق سالکین بیان کنند؛ و برخی چنین مأموریتی پیدا نمی کنندو اهل کتمان محض می شوند.

این سخن بدین معنا نیست که آن که مأمور بیان می شود، او اهل کتمان نیست؛ خیر، او نیز در مرتبۀ خود، گمنام و اهل کتمان است؛ چه بسا آن مقداری که مأموریت یافته و بیان کرده نیز برای حجاب و کتمان مراتب دیگرش بوده است. مگر خلق الناس را نمی بینی که چگونه در کنار معصوم به غفلت زیسته اند، با این که بی اطلاع از مقام امامت و عصمت او نیز نبوده اند؟! حال چگونه می توان انتظار داشت که عارفی الهی با بیان حالات خویش، به قدر و منزلتش شناخته شود؛ بلکه مورد استهزا و سؤال نیز قرار می گیرد!

غرض این است که مبادا عدم بیان کشف و شهود امام، حربه ای برای ناآگاهان در این عرصه شود؛ تا به مخالفت با عرفای دیگر در این عصر برخیزند. بلکه سراسر زندگی امام، حاکی از کشف و شهودی است که امام آن را کتمان کرده، اما اهل بصیرت از آن غافل نمی شوند؛ اگر چه برخی از آن نیز نقل شده است.

نظریۀ «ولایت فقیه» در صحیفۀ وجودی حضرت امام، برخاسته از بلندترین شهودات ایمانی و عرفانی حضرتش می باشد. ریشه های این نظریه را باید در کتاب شریف مصباح الهدایه امام جست و جو کرد. «ولایت فقیه» در وجود مبارک حضرت امام، ناشی از وصول ایشان به مراتب ولایت تکوینی حضرت انسان کامل است.

دیدۀ وحدت بین و لسان خداگوی امام که در کثرت خلق و امور وابسته به آن، جز حق چیزی نمی دید و به دام کثرت و تشغُّل به آن گرفتار نمی شد، طمأنینه و سکینه، همه و همه براهین واضحۀ این گفتار است. و چون کسی بر این مسند اَعلیٰ و مرصد اَسنی تکیه زد، موظف است که حقایق الهیّۀ نازل بر قلب خویش را بر جانی مستعد و قابلی امین القا نماید. و این، اصلی ثابت در نزد اهل معرفت است و بر همین اساس است که هر یک از امامان معصوم، قبل از رحلت از این نشئه، در آخرین لحظات عمر شریفشان، حقایق و اسرار الهی امامت را مشافهتاً به امام بعد القا می فرمودند.

در صحیفۀ خاطرات امام بزرگوار خاطره ای نقل شده که در ساعات آخر عمر نورانی شان ـ که دیگر تقریباً نمی توانستند راحت صحبت کنند ـ حضرت آیة الله  خامنه ای ـ حفظه الله  ـ در محضر امام بودند و ایشان نگاهی به مقام معظّم رهبری داشتند؛ ناقل می گوید:

من در آن هنگام در خدمتشان بودم، با یکی دیگر از بستگان. گفتم، به این نگاه، نگاه کن، اصلاً این نگاه، طبیعی نیست؛ یک دنیا محبّت است؛ به اضافۀ این که آن موقع عقلمان نرسید که با این نگاه، دارند مسئولیت را منتقل می کنند؛ با این نگاه دارند بار را منتقل می کنند...[76]

حال چنین باید گفت که اگر در نزد ارباب بصیرت و معرفت، شکی در ولایت عرفانی  امام نیست، چه جای استبعاد و انکار باشد که اصل مذکور در این جا نیز جاری شده باشد؟!

«ولایت فقیه» که نیابت امام معصوم در عصر غیبت در تمام شئون و امور جامعه است، حلقۀ اتصال خلق و حق می باشد. امام عظیم الشأن با این پشتوانۀ معنوی، یعنی به ظهور رساندن خلافت الهی و تکیه زدن بر کرسیِ «جعل خلافت از سوی حضرت حق برای انسان» به رهبری و روشنگری خلق برخاست و جمهوری اسلامی را نیز بر پایۀ نگرش کثرت در عین وحدت بنا نهاد و برای وصول به نقطۀ وحدت، گام های اساسی برداشت.

استاد فرزانه، فیلسوف و مفسّر عظیم الشأن، حضرت آیة الله  جوادی آملی، در بیان شخصیت الهی حضرت امام فرموده است:

امام خمینی ـ رضوان الله  تعالی علیه ـ یک سیر تاریخی دارد که مورّخان می توانند دربارۀ تاریخ زندگی اش سخن بگویند؛ اما در زندگی نود سالۀ پربرکت ایشان دو دهۀ بسیار مهم وجود دارد که مخصوص ایشان است و دیگران ندارند؛ دهۀ اول که دهۀ انس او به جهان غیب و عرفان است. و دهۀ دوم که دهۀ اُنس او به عالم شهادت و رهبری است.

دهۀ اول از اواخر سن 27 سالگی تا اوایل 37 سالگی است، یعنی سال هایی که حضرت امام ـ  قدس سرّه الشریف ـ کتاب های عمیق عرفانی را نوشت، در 27 سالگی کتاب شریف مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه را نوشت و سپس تعلیقات بر فصوص، تعلیقات بر مصباح الانس، و آن گاه کتاب سرّ الصلاة را به رشتۀ تحریر درآورد؛ این ها کتاب هایی نیست که هر کس، ده یا بیست سال در حوزۀ علمیه باشد و درس بخواند، بتواند بفهمد؛ این ها نظیر رسائل و مکاسب و جواهر و منظومه نیست؛ زیرا غربت این گونه معارف از یک سو، و کمیاب بودن استادِ این رشته از سوی دیگر، دور بودن مطالب آن ها از محدودۀ مطالب مأنوس لفظی و اعتباری مندرج در علوم رایج از سوی سوم، نیازمندی آن مسائل به نزاهت روح و انزوای از دنیا (نه از جامعه) از سوی چهارم، و تحمّل شداید و آلام از رفتار دیگران از سوی پنجم، و ... سبب امتیاز این رشته ها از دیگر علوم شد. به هر تقدیر، این دهۀ غیب و قلمرو غیبی شخصیت امام راحل ـ  رضی الله  عنه ـ است.

اما دهۀ دوم ـ که دهۀ شهادت و اوج رهبری او است ـ از پایان سال 1357 تا آغاز سال 1368 است که در این دهه، جهان سیاسی معاصر را زیر و رو کرد. دوران طولانی زندان و تبعید و زمان اقتدار رهبری از ویژگی های معظّم له بود. خیلی از افراد به زندان رفتند؛ ولی آیا پس از آزاد شدن توانستند کشور را رهبری، جنگ را هدایت و انقلاب را به سامان برسانند؟! بسیاری مظلوم بودند؛ ولی آیا این قدرت را داشتند که اگر بر سریر اقتدار بنشینند عادلانه حکومت کنند؟ آن که همۀ یافته ها و «اسفار اربعه» را از علم به عین آورد و از گوش به آغوش جامعه رساند، امام امّت بود.

این دو دهۀ شاخص و بارز و تمییز دهندۀ زندگی امام خمینی رحمه الله از دیگران است.[77]

 

بحر پنجم: استقرار و تداوم و استمرار نظام اسلامی

کنز یکم: غایت رسالت انبیا در طول تاریخ

در طول تاریخ، رسولان الهی پیام آوران سعادت و پیشگامان سلوک الی الله  و همواره سدّ آهنینی در مقابل حاکمین جهل و شرک بوده اند. همۀ زحمات و رنج ها و صبرهای انبیای الهی در مقابل این اغفالگری و آن انکار از سوی مردم، احیای قلوب مردم به نور معارف الهی و سوق دادن ایشان به کمالات عقلیه بوده است.

پیامبران الهی آمده اند تا جایگاه انسان را در نظام حقّۀ الهی به او بنمایانند و پل وصول خلق به نقطۀ وحدت باشند.

پیام توحید، پیام اتکا به خداوند و استمداد از او، توجه به جلوه گری او در افعال و صفات و جلوه نمایی او در همه شئون در عین احدیّت ذات مقدس، پیام احتراز از صفات و خوهای حیوانی و عروج به سوی کمالات انسانی برای وصول به وادی اخلاص و توحید، پیام مشترک همه انبیای الهی است که در راستای همان مقصد عالی است.

امام عظیم الشأن، غایت رسالت انبیا را در جملاتی چند، این گونه بیان فرموده اند:

عمدۀ مقصد و مقصود انبیای عظام و تشریع شرایع و تأسیس احکام و نزول کتاب های آسمانی، خصوصاً قرآن شریفِ جامع که صاحب و مکاشفِ آن نور مطهّر رسول ختمی  صلی الله علیه و آله است، نشر توحید و معارف الهیه و قطع ریشۀ کفر و شرک و دوبینی و دوپرستی بوده.[78]

آری همۀ انبیا برای اعلای کلمۀ توحید آمده اند؛ اما عصر محمّدی صلی الله علیه و آلهکامل ترین عصر در اعصار، و امّت محمّدی صلی الله علیه و آلهشایسته ترین امّت در میان اُمم می باشند؛ چرا که حجّت الهی با نزول حقیقت جامع محمّدیه و اوصیای عالیۀ او ـ که معدن علم و معارف و خزائن جود و کرمند ـ اتمام گردیده است. عبارت شریف «خصوصاً قرآن شریف جامع» در بیان حضرت امام، اشاره به این مقصد اعلی دارد.

انبیای الهی از منتهی الیه نور، در قوس نزول، به سوی خلق آمده اند تا به ظلمت های کثرت، اشعۀ هدایت وحدت را بتابانند؛ از این رو استاد عارف، علاّمه حسن زادۀ آملی ـ حفظه الله  ـ در هزار و یک نکته فرموده است:

معرفت الله  و معرفت اولیاء الله  علی الظاهر دو می نماید؛ ولی در معنا یکی است؛ چه «مَن عرف نفسه فقد عرف ربَّه» لذا انبیا علیهم السلاممُثبِت وحدت در لباس کثرتند.[79]

امام راحل به بیان های مختلف، بلکه با سیرۀ عملی خویش در رهبری، غایت رسالت انبیا را پیاده نمودن اصول توحیدی  ـ که از حقایق علمی و عینی تا نازل ترین مرتبه، یعنی وحدت و همدلی اجتماعی و تخلّق به اخلاق الله  می باشد ـ را تبیین فرموده اند.

کنز دوم: دیدگاه امام در طرح و نشو مبانی عرفان اسلامی

در کنوز پیشین تبیین شد که در نظر نورانی و عرفانی حضرت امام رحمه الله حقایق و مبانی عرفان ناب اسلامی، شرح انفسی قرآن کریم و احادیث ائمۀ معصومین علیهم السلاماست و شریعت، باب عروج به این حقایق و معارف است؛ چرا که این دو ملازم یکدیگرند و شریعت بدون آشنایی با حکمت و وصول به حقیقت، و نیز معرفت بدون التزام به شریعت، خسرانی عظیم و ضلالتی مبین است. و در این میان، عارفِ حقیقی کسی است که از باب شریعت وارد گردد و داخل در حصن «ذلِّ عبودیّت و شهود عزّ ربوبیّت»  شود.

در نظر بلند امام، انسان کتاب عظیم عینی الهی است که خوانندۀ مراتب خویش است؛ به هر مقدار که بخواند بالا می رود. و متون عرفان اسلامی ابزار حقیقی مطالعۀ این کتاب وجودی است. البته ورود به این وادیِ طور تعلیم و تعلّم، نیازمند به زاد و توشۀ تقوای الهی و دوری از صفات ردیّ است. از این رو، امام راحل از ورود ناپاکان و گرفتاران دام تعلقات نفسانی به این وادی طهور و انسان ساز، منع نموده و فرموده اند:

اگر آینۀ وجود مستوی نباشد، انبیا و اولیا را نیز در حال اعتدال نخواهد دید؛ تا چه رسد به مسائل غامضۀ عرفان.[80]

پس حقیقت انسانی، همان طور که غذای مادی برای حفظ مرکب (جسم) خویش می خواهد، به غذای معنوی نیز برای اشباع روح خود نیازمند است؛ غذای روح، حقایق و معارف توحیدی است. و از آن جا که حقایق توحیدی پلّه های عروجی انسانند، دارای شرافت خاصی هستند و انسان الهی نیز که بدین مراتب عروج نموده و حقیقت عینی آن علوم گشته، شرافتمند واقعی است. و این همان صراط مستقیم و حرکت در مسیر جامعیت انسانی و وصول به مراتب «أمرٌ بین الأمرین»[81] و پرهیز از هر گونه افراط و تفریط ـ از عالی ترین مرتبه تا نازل ترین آن ـ است. حرکت در این مسیر جامع است که جامعۀ اسلامی را به مدینۀ فاضلۀ انسانی نزدیک می سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، جبهه و ایام جنگ تحمیلی، جلوه ای از آن مدینۀ فاضلۀ انسانی در قلب عرشی امام بوده که در قالب شاگردانی شایسته و لایق، به منصّۀ ظهور رسید. روزهای پیروزی انقلاب اسلامی نیز تجلّی دیگری از این حقیقت، در ملت بوده است؛ چنان که امام عزیز از آن سیل خروشان و یک پارچه به «جلوه ای از وجود مطلق در ملت»[82] و «حکومت اسلامی جلوه ای از جلال اُلوهیت»[83] تعبیر می نمودند.

امام راحل در نخستین روزهای استقرار نظام مقدس جمهوری اسلامی، به طور رسمی، بحث تفسیر سورۀ حمد را ـ که طرح مبانی عرفان اسلامی در ذیل تفسیر سورۀ حمد بود ـ به دعوتی گسترده و القائی همگانی آغاز کرد.

این حرکت امام از چند بُعدِ بسیار مهم و اساسی مورد بررسی است:

اول آن که نفس این حرکت، حاکی از اهتمام امام به نشر معارف حکمی و عرفان اسلامی در سطح اقشار مختلف مردم و خواست امام بر حرکت همگانی علم و تهذیب در سطوح مختلف جامعه می باشد.

دوم آن که امام با این حرکت، به شعارهای خویش در تشکیل جامعۀ توحیدی و اعلای پرچم توحید و قیام لله  جامۀ عمل پوشاند؛ چرا که این حرکت عظیم، در بین مردم نیز تحوّل عمیقی را ایجاد کرد و نقطۀ عطفی برای پیاده نمودن سیرۀ انبیا و وصول به آن غایت الهی در جامعه بود.

سوم آن که امام اهتمام خویش به ضرورت تبلیغ  و نشر مبانی عرفان اسلامی و آشنایی عموم مردم با آن را صریحاً در آخرین جلسۀ تفسیر سورۀ حمد بدین بیان مطرح می کردند:

... این مقدمه بود برای همه مسائلی که بعدها هم اگر پیش بیاید و عمری باشد، که اگر ما هم یک وقتی یک احتمال دادیم، نگویید که این تعبیرات را شما آوردید دوباره در میدان مثلاً دوباره [تعبیرات] عرفا [را آوردید ]خیر، باید بیاید![84]

و نیز در تحکیم و تأکید بر اشاعۀ این مباحث در حلقه های مختلف مردمی فرمودند:

مرحوم آقای شاه آبادی ـ رحمه الله  ـ برای عده ای از کاسب ها [که] می آمدند آن جا، مسائل را همان طوری که برای همه می گفت، برای آن ها هم می گفت. من به ایشان عرض کردم: آخر این ها [که سنخیتی ندارند] گفت: بگذار این کفریّات به گوششان بخورد. خوب ما یک چنین اشخاصی داشتیم. حالا به سلیقۀ من درست در نمی آید که نمی شود گفت که این ها اشتباهات است![85]

مسلّم است که در یک جامعه، مردم از قابلیت های مختلفی برخوردارند و یکسان نیستند؛ از این رو انبیا و سفرای الهی نیز نتوانسته اند در جامعۀ خویش، مدینۀ کاملۀ فاضلۀ انسانی را مستقر نمایند.

اما این اختلاف طبایع ـ که بستر نفوذ و رشد موانعی چون خواصّ جاهل و تنگ نظر، و عده ای متجدّدین به ظاهر روشن فکر و مدّعی اصلاح، و دخالت دشمن خارجی می باشد ـ عذری برای عدم تبلیغ و تبیین صلای حق و احیای قلوب به حقایق ناب و خالص نخواهد بود. امام بزرگوار نیز بر اساس همان سیرۀ عالیۀ انبیای الهی بر این عقیده استوار بود؛ و نیز این راهکار را سیرۀ خویش قرار داد که این معارف به هر اندازه در سفرۀ نورانی جامعۀ اسلامی به عنوان اصول و موازین عالیه، به مردم عرضه شود؛ تا هر کس به بضاعت خویش از آن بهره مند گردد:

نباید از این برکات، مردم را دور کرد. باید مردم را به این سفرۀ پهن الهی ـ که قرآن و سنّت و ادعیه باشد ـ دعوت کرد؛ تا هر کس به اندازۀ خودش استفاده بکند.[86]

و همین که این باب گشوده گردد و جامعه به این سمت پیش رود، حرکت بسیار مقدس و عمیقی برای بقای جامعۀ اسلامی و ارتقای آن به راه خواهد افتاد؛ چرا که با گسترش فرهنگ تعلیم و تعلّم و تحصیلات علوم روز یا علوم دینی، در هر خانواده ای فرد یا افرادی هستند که مشغول تحصیل یا حداقل دوستدار این علوم می باشند؛ و از سوی دیگر، فطرت خداجوی تودۀ مردم همواره خواهان سخن حق و روشن، در باب معارف دین است؛ که هر کدام از این ها بستری برای القای این مبانی عالی و الهی می باشند.

هم اکنون نیز به برکت آن حرکت اساسی و عمقی امام، در گوشه و کنار کشور، جمع های کوچک و بزرگی تشکیل شده که مباحث معرفت نفس، تفسیر یا مباحث اخلاقی را از طریق استاد و یا نوارهای او پی گیر هستند و این حرکت منجر به یک کانون تهذیب و تعلیم در درون خانواده ها گردیده؛ تا جایی که بعضاً به صورت خانوادگی در این جلسات شرکت می کنند و حلقۀ بحث در جمع خویش دارند؛ یعنی همان هدف امام از تفسیر سورۀ حمد یا همان روش استاد عظیم الشأنِ امام، مرحوم شاه آبادی، در جمع کسبۀ بازار، یا دیگر حکمای گمنام در صدر تاریخ که در گوشه و کنار شهرها، در جمع مردم بازار و کشاورزان و کارگران و فرهنگیان و دیگر اقشار مردم، به بحث و موعظه های سنگین حِکمی و عرفانی می پرداختند.

به طور نمونه، کتاب عرشی معارف بهاء ولد که مجموعۀ مواعظ و سخنان سلطان العلما، بهاء الدین محمّد بن حسین خطیبی بلخی، پدر مولانا است،[87] حاصل جلسات مواعظ ایشان در جمع اهالی منطقۀ خراسان، بلکه مناطق دیگر است؛ چرا که از هر شهری که گذر کرده، در آن جا جلسۀ علم و تهذیب تشکیل داده. و نیز مجموعۀ سه جلدی معرفت نفس که حاوی معارف عقلی و اصول علمی به زبان فارسی و روان و به قلم نورانی استاد حسن زادۀ آملی به رشتۀ تحریر در آمده است، حاصل سالیانی درس و بحث در جمع اصناف مختلفی از مردم (از سال 1353 به بعد) بوده است.

امام عظیم الشأن این حرکت را هدف اصلی اسلام در تشکیل و تأسیس حکومت اسلامی و حتی در کشور گشایی[88] آن می دانستند. در نظر امام، غفلت و دوری از این حرکت الهی که شالودۀ حکومت اسلامی را تشکیل می دهد، به تدریج موجب تزلزل عقاید و مشغول شدن جامعه به امور واهی و غیر اخلاقی و حاکم شدن اصول غیر اسلامی و میدان دار شدن دوسویۀ برخی مقدس نماها و روشن فکرها، و در نتیجه، موجب وهن این معارف اصیل خواهد شد. آن ها با افراط در دین و تکفیر عرفان و حکمت و تهی کردن دین از بطون آن، به دین مقدس لطمه می زنند؛ و این ها به اسم دینِ جامع و مصلح، به تفریط، از دین خارج می شوند و موجب وهن آن می گردند.

در انقلاب اسلامی ما نیز اگر چه به ظاهر، جلسات تفسیر سورۀ حمد، به عنوان بارزترین و شاخص ترین مصداق عملی این حرکت از سوی امام بزرگوار، بر اثر فشار برخی تنگ نظران متحجّر، دیگر ادامه نیافت، اما امام راحل زیرکانه به گونه ای عمل کرد که نه بهانه ای به دست متجدّدین داد، و نه دست از این حرکت عظیم برداشت، و نه این تحوّل الهی در میان مردم متوقف شد.

البته ناگفته نماند، صرف حرکت علمی و تشکیل مجامع علمی در میان اقشار مردم، نشانۀ موفقیت و کمال این حرکت نیست، بلکه چه بسا موجب عادت و روزمرّگی و حجاب عظیمی گردد که لطمه اش به جامعه بیش تر از فقدان آن باشد. اکنون نیز برخی ـ که متأسفانه عدۀ آن ها کم نیست ـ در گوشه و کنار این مملکت اسلامی به اسم عرفان و برخی به اسم تصوّف  و دوستداران حضرت امیر علیه السلام ـ نعوذ بالله  من شرور أنفسنا ـ بلکه برخی منتسبین به عرفان و حکمت و بعضاً سالخورده و با چهره ای فریبنده، با تشکیل جمع هایی، دستور العمل های غیر قرآنی و ریاضت های غیر مجاز و مخالف با طبیعت انسانی را به افراد روا می دارند، و با تجاوز به حریم خانوادگی اشخاص، موجب از هم پاشیدگی زندگی خانوادگی و انزوای آن ها و در نهایت، بدبینی مردم به عرفان اسلامی و عرفای الهی می گردند.

در مقابل نیز رهروانی واقعی از مکتب نورانی و عرفانی امام عظیم الشأن، جان و مال و عِرض خود را در این راه عظیم  و نورانی، در طبق اخلاص نهاده اند و در گوشه و کنار این مرز و بوم، مدینه های فاضلۀ کوچک و بزرگی بنا نهاده اند که در آن، معارف حقّۀ ناب و خالص عرفانی و حکمت قرآنی در آن عرضه می شود. و به لطف و عنایت الهی، به زودی این جمع های به ظاهر پراکنده و در باطن همدل و همگام، در قالب پشتوانه ای عظیم و محکم برای نظام اسلامی و ولایت فقیه، جلوه گر خواهد شد.

از این رو آنچه که از سیرۀ نظری امام نیز بر می آید، در درجه اول، اخلاص مبلّغان و عامل بودن به گفتارشان است؛ و در درجۀ دوم، همدلی و همّت و پشتکار و اخلاص مردم در تخلّق به اخلاق الهی و رعایت مراتب طهارت و سریان آن در روابط اجتماعی است که شرطِ لازم این حرکت نورانی به شمار می آید. چنان که گذشت، از نظر ایشان، «علم توحید در قلب های غیر مهذّب و غیر مهیّا، عین غل و بند و مانع راه است».[89]

این دو وجه، در آشنایی عموم مردم با عرفان اسلامی از صحیفۀ نظری حضرت امام، گویای جلوه های جلال و جمال وجودی آن بزرگوار است که از سویی، بشارت معارف توحیدی را برای قلب های مشتاق به ارمغان می آورد؛ و از سویی دیگر، برای قلب های منکوس و انکاری، اِنذار را در پی دارد.

و البته هر حرکت الهی، کتل های فراوانی را تا وصول به مطلوب به دنبال دارد؛ به همین جهت، صرف آشنایی عموم مردم با عرفان ـ که در نظر امام بزرگوار لازمۀ اسلامی بودن یک جامعه است ـ پایان مشکلات و دست یابی به مقصود حکومت اسلامی نیست؛ بلکه این گام و این راه، یکی از اساسی ترین گام ها و راه ها برای وصول به هدف عالی و نهایی جامعۀ اسلامی است.

امام بزرگوار به عنوان مصلحی عارف و رهبری کامل و مدبّر، بر این باور رفیع استوار بود که کشور اسلامی و حکومت اسلامی، یعنی این سفرۀ معارف حقّه، برای مردم حقیقت جو و قدرشناسِ مسلمان ایرانی گشوده گردد تا همگان از این رحمت عام رحمانیه بهره مند شوند و شایستگان و مستعدان نیز از رحمت رحیمیۀ آن بهره مند گردند؛ و همه با هم با همدلی و وحدت، برای اعلای پرچم یگانه پرستی، به سوی تحقّق و استقرار کامل اسلام ناب محمّدی در جامعه گام بردارند.

 

کتاب نامه

قرآن کریم.

1. آداب الصلاة، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378  ش.

2. انسان در عرف عرفان، حسن حسن زاده آملی، انتشارات سروش، 1377 ش.

3. برداشت هایی از سیره امام خمینی، به کوشش غلامعلی رجایی، مؤسسه چاپ و نشر عروج، 1378 ش.

4. تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، امام خمینی، مؤسسه پاسدار اسلام، 1410 ق.

5. تفسیر سورۀ حمد، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378 ش.

6. دیوان استاد علامه حسن زاده آملی، مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1377 ش.

7. دیوان امام، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378 ش.

8. رسالۀ لقاء الله ، جواد ملکی تبریزی، به کوشش صادق حسن زاده، انتشارات آل علی علیهم السلام، 1380 ش.

9. ره عشق، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1373 ش.

10. سرّ الصلاة، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1375 ش.

11. شرح الاسماء، حاج ملاهادی سبزواری، تحقیق نجفقلی حبیبی، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1375 ش.

12. شرح الاشارات و التنبیهات، نصیرالدین طوسی، تحقیق سلیمان دنیا، مصر، دارالمعارف، 1968 م.

13. شرح چهل حدیث، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1375 ش.

14. شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1377  ش.

15. شرح دعای سحر، امام خمینی، ترجمه سیداحمد فهری، انتشارات فیض کاشانی، 1376  ش.

16. شرح دفتر دل، حسن حسن زاده آملی، شرح داود صمدی آملی، انتشارات نبوغ، 1379  ش.

17. صحیفۀ امام، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378 ش.

18. عوالی اللئالی، محمّد بن علی بن ابراهیم احسائی، مطبعة سیّدالشهداء، 1405 ق.

19. کامل بهایی، عمادالدین طبری، چاپ بهیئی.

20. مآثر آثار، حسن حسن زاده آملی، به کوشش داود صمدی آملی، انتشارات گوهر علم آمل، 1375 ش.

21. مشارق انوار الیقین، حافظ رجب بُرسی، انتشارات ذوی القُربیٰ، 1422 ق.

22. مصباح الشریعه، ترجمه زین العابدین کاظمی خلخالی، انتشارات حُجر، 1361 ش.

23. مصباح الهدایة الی الخلافة والولایه، امام خمینی، مقدمه سیدجلال الدین آشتیانی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1376 ش.

24. معارف بهاء ولد، محمّد بن حسین خطیبی بلخی، به اهتمام بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات وزارت فرهنگ و هنر، 1352 ش.

25. معرفت نفس، حسن حسن زاده آملی، انتشارات علمی فرهنگی، 1375  ش.

26. ممدّ الهمم در شرح فصوص الحکم، حسن حسن زاده آملی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1378 ش.

27. موسوعة اطراف الحدیث النبویّ الشریف، به کوشش محمد سعید بسیونی زغلول، بیروت، عالم التراث، 1410 ق.

28. نصّ النصوص در شرح فصوص الحکم، سیدحیدر آملی، ترجمه محمدرضا جوزی.

29. نهج البلاغه، ترجمۀ محمّد دشتی، انتشارات مشرقین، 1379 ش.

30. ولایت فقیه، عبدالله  جوادی آملی، تنظیم محمّد محرابی، مرکز نشر اسراء، 1378 ش.

31. هزار و یک نکته، حسن حسن زاده آملی، مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1377  ش.

 

منبع: مجموعه آثار 4 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مقالات عرفانی ـ 1)، ص 59.



[1] )) «من گنج پنهان بودم، دوست داشتم که شناخته شوم؛ پس آفریدگان را آفریدم تا شناخته شوم». این حدیث قدسی معروف را استاد حسن زادۀ آملی ـ حفظه الله  ـ در کتاب شریف انسان در عُرف عرفان به نقل از عماد الدین طبری در اوّل کامل بهایی، ص 3 آورده است. در کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل، حدیث مذکور را از موسوعة أطراف الحدیث النبوی الشریف، ج 6، ص 507، نقل کرده است.

[2] )) نحل (16): 125.

[3] )) بقره (2): 30.

[4] )) سرّ الصلاة، ص 38.

[5] )) عوالی اللئالی، ج 4، ص 132.

[6] )) فجر (89): 27 و 28.

[7] )) قمر (54): 55.

[8] )) شرح دعای سحر، ص 46.

[9] )) دیوان امام، ص 42.

[10] )) مصباح الشریعه، ص 409.

[11] )) فاطر (35): 15.

[12] )) آداب الصلاة، ص 94.

[13] )) همان، ص 11.

[14] )) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 10.

[15] )) آداب الصلاة، ص 290 ـ 291.

[16] )) ر.ک: همان، ص 291.

[17] )) شرح دعای سحر، ص 98.

[18] )) هزار و یک نکته، نکتۀ 814، ص 654.

[19] )) بقره (2): 62.

[20] )) مائده (5): 69.

[21] )) کهف (18): 88.

[22] )) ر.ک: شرح دعای سحر، ص 97 و 98.

[23] )) شرح دعای سحر، ص 252.

[24] )) آداب الصلاة، ص 154.

[25] )) شرح چهل حدیث، ص 13.

[26] )) تفسیر سورۀ حمد، ص 171.

[27] )) هزار و یک نکته، نکتۀ 776، ص 621.

[28] )) تفسیر سورۀ حمد، ص 189.

[29] )) صحیفۀ امام، ج 21، ص 279.

[30] )) مآثر آثار، ج 2، لطیفۀ 147، ص 180.

[31] )) شرح چهل حدیث، ص 193.

[32] ))  رسالۀ لقاء الله ، ص 234 ـ 236.

[33] )) تفسیر سورۀ حمد، ص 176.

[34] )) همان، ص 179.

[35] )) همان، ص 185.

[36] )) شرح دفتر دل، ج 2، ص 250.

[37] )) مصباح الهدایه، ص 36.

[38] )) ر.ک: شرح دعای سحر، ص 88 و 91.

[39] )) ر.ک: شرح دعای سحر، ص 34 و 195.

[40] )) فصلت (41): 53.

[41] )) اشاره است به حدیث قدسی معروف: «کنت کنزاً مخفیاً...».

[42] )) حضرت امام در حدیث سی و هشتم از شرح چهل حدیث به اقوال مختلف در معانی صورت پرداخته و در جمع بندی اقوال فرموده اند: «از تأمل در تمام مواردی که استعمالات صورت را در آن نمودند معلوم شود که میزان در همه، همان فعلیت است و به اشتراک معنوی، در تمام موارد استعمال شود؛ حتی آن که به حق تعالی «صورة الصُوَر» گویند». (ص 633)

[43] )) شرح دعای سحر، ص 94.

[44] )) بقره (2): 156.

[45] )) ر.ک: صحیفۀ امام، ج 3، ص 235؛ ج 4، ص 29 ـ 30؛ ج 6، ص 246؛ ج 8، ص 267.

[46] )) آداب الصلاة، ص 20.

[47] )) ر.ک: شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 66.

[48] )) ر.ک: آداب الصلاة، ص 80.

[49] )) ر.ک: ممدّ الهمم در شرح فصوص الحکم، ص 20 ـ 21. گویا حضرت امام رحمه الله این دو وجه را در تسمیۀ انسان از شارح فصوص نمی پذیرند، چنان که در تعلیقات بر شرح فصوص الحکم فرموده اند: «قوله: فإمّا انسانیته الخ، لمّا فهم الشارح من کلام الشیخ وجهین للتسمیة، تکلّف فی الوجه الأوّل بما تکلّف؛ ولکن الظاهر من کلامه: أنّ الوجه فی تسمیته «إنساناً» أنّه من الحقّ بمنزلة إنسان العین منها. (تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 59)

[50] )) آداب الصلاة، ص 60.

[51] )) شرح دعای سحر، ص 34.

[52] )) مصباح الهدایه، ص 56.

[53] )) شرح دعای سحر، ص 121.

[54] )) مشارق انوار الیقین، ص 170.

[55] )) رعد (13): 11.

[56] )) ر.ک: صحیفۀ امام، ج 5، ص 314.

[57] )) برداشت هایی از سیرۀ امام خمینی، ج 1، ص 118.

[58] )) ر.ک: صحیفۀ امام، ج 11، ص 347 ـ 349.

[59] )) اشاره است به شبهاتی که در آن ایام توسط برخی عناصر به ظاهر روشن فکر و برخی قلم های غیر مستقیم القا می شد. (ر.ک: همان، ص 468)

[60] )) صحیفۀ امام، ج 11، ص 469.

[61] )) دیوان استاد علاّمه حسن زادۀ آملی، ص 308.

[62] )) نهج البلاغه، خطبۀ 152، ص 280.

[63] )) ره عشق، ص 32.

[64] )) دیوان امام، ص 43.

[65] )) ره عشق، ص 31.

[66] )) نجم (53): 42.

[67] )) ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 360.

[68] )) همان.

[69] )) شرح چهل حدیث، ص 533.

[70] )) حدید (57): 3.

[71] )) هود (11): 56.

[72] )) شرح چهل حدیث، ص 531.

[73] )) صحیفۀ امام، ج 14، ص 153.

[74] )) «... لاَیَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ». (بقره: 124)

[75] )) این مطلب، جدای از مصداق های تاریخی، در بحث های عرفانی «اَبدال و اَوتاد» قابل اثبات است. (ر.ک:  کتاب شریف نصّ النصوص در شرح فصوص الحکم، ص 139)

[76] )) برداشت هایی از سیرۀ امام خمینی، ص 318.

[77] )) ولایت فقیه، ص 272 و 273.

[78] )) آداب الصلاة، ص 153.

[79] )) هزار و یک نکته، نکته 280، ص 155.

[80] )) شرح دعای سحر، ص 21.

[81] )) ر.ک: همان، ص 147.

[82] )) ر.ک: صحیفۀ امام، ج 8 ص 165.

[83] )) همان، ص 436.

[84] )) تفسیر سورۀ حمد، ص 193.

[85] )) همان.

[86] )) همان.

[87] )) متولد 545، متوفّی 628 ق.

[88] )) «... اسلام می خواهد که کشورگشایی کند که همه را بکِشد طرف یک عالم دیگری؛ همه را تربیت انسانی بکند...». (صحیفۀ امام، ج  8، ص 436)

[89] )) ر.ک: تفسیر سورۀ حمد، ص 143.

انتهای پیام /*