حجة الاسلام محمد عیسی جعفری

بررسی حقیقت اسم اعظم از دیدگاه امام خمینی رحمه الله

کد : 151928 | تاریخ : 02/03/1396

بررسی حقیقت اسم اعظم از دیدگاه امام خمینی رحمه الله

حجة الاسلام محمد عیسی جعفری

مقدمه

اسماء الهی، علایم و نشانه های حق تعالی است. بی تردید، شناخت اسماء ما را به شناخت او ـ عزّوجلّ ـ به مقداری که اسماء، قابلیت نشان دادن او را دارند، رهنمون می شود؛ از این رو بحث از اسماء الهی، جایگاه والا و اهمیت ویژه ای در خدا شناسی دارد. حقیقت مقدس حق به حسب «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأنٍ»[1] دارای شئونات و تجلیاتی در مراتب الهی می باشد و به حسب همین شئونات و تجلیات، اسماء متعددی دارد که به اعتبار این اسماء، در مراتب وجودی تجلّی نموده است. در بین اسماء الهی، برخی اسماء نسبت به برخی دیگر، از مقام و مرتبۀ بالاتری برخوردارند و این برتری، به شمولیت و عمومیت آن ها مربوط می شود. هر اسمی که شمولیت و عمومیت بیش تری نسبت به اسماء دیگر داشته باشد، مقام و مرتبۀ بالاتری دارد. بر این اساس، اسماء الهی از پایین منتهی می شود به یک یا چند اسم خاصی که پایین تر از آن دیگر اسمی وجود ندارد و از طرف بالا شروع می کند به وسعت و عمومیت تا برسد به اسمی که از همۀ اسماء الهی بالاتر و وسیع تر و دارای شمول بیش تری است به طوری که به تنهایی، تمامی حقایق اسماء را در بر دارد و آثار اسماء، همگی به او منتهی می شود؛ این اسم، همان اسم الله  اعظم  است.

در این نوشتار سعی بر این است که به این سؤال اساسی پاسخ داده شود: «حقیقت اسم اعظم چیست؟»

و پاسخ اولیه (فرضیه) که در طول تحقیق تلاش می شود با روش توصیفی ـ تحلیلی محتوا به اثبات برسد، این خواهد بود: «اسم اعظم به حسب مراتب و تجلّی ذات حق تعالی، دارای مراتب و شئون متفاوت است.»

اهمیت و ضرورت: در اعتقادات دینی، ایمان به خداوند متعال اساس همه اعتقادات است. بر همین اساس، بحث از شناخت حق تعالی از جایگاه ویژه و اهمیت والایی برخوردار است و از آن جا که شناخت ذات غیبی حق تعالی برای احدی از مشتاقان لقاء، میسر نیست و ذات مقدسش همواره در حجاب اسماء و صفات پنهان است و از طرفی اسماء محل تجلّی این ذات اقدس است، از این رو اهمیت پرداختن به اسماء، آشکار می گردد و با توجه به گستردگی مباحث مربوط به اسماء و عدم امکان پرداختن به آن در امثال این نوشتار (که در آن، بنابر اختصار است)، تنها یکی از اسماء الهی، یعنی اسم اعظم،  مورد بحث و بررسی قرار می گیرد و برای آن که این بحث به نتیجه مناسب تری منتهی شود، آن را با نظر یکی از صاحب نظران علوم عقلی، نقلی و ذوقی (امام خمینی رحمه الله) قرین می کنیم. از این رو تحقیق حاضر بر اساس محوریت نظر ایشان شکل می گیرد؛ هر چند برای تبیین هر چه بهتر موضوع، از آراء دیگر صاحبان رأی و نظر نیز استفاده خواهیم  برد.

فایده: رفتارهای هر فرد را عقاید و باورهای وی شکل می دهد؛ از این رو هر آنچه که موجبات این باورها و عقاید صحیح و سودمند را فراهم آورد، از لحاظ عملکرد و رفتار فرد مفید خواهد بود. بدیهی است که تقویت عقاید و باورهای الهی، رفتارهای الهی گونه را ایجاب می کند و بحث حاضر نیز در راستای تقویت همین باورها طرح می شود.

هدف: در این نوشتار، هدف اصلی، بررسی حقیقت اسم اعظم است که خود شامل این اهداف می شود: بررسی تکوینی یا تشریعی بودن اسم اعظم، بررسی تعلیم پذیری اسم اعظم و بررسی آثار و خواص آن.

پیشینه بحث: هر چند بحث از اسم اعظم ـ همان طور که از روایات بر می آید ـ از همان آغاز پیدایش اسلام، سینه به سینه و به طور دهان به دهان بین مسلمانان مطرح بوده است اما به صورت مکتوب، اولین بار در کتاب الاسماء الحسنی اثر بیهقی مطرح شده است. پس از وی متکلمان دیگر و نیز عرفا به این بحث پرداخته اند و هر کدام با شیوه متناسب با مشرب خود بدان پرداخته اند. تقریباً در تمامی آثار، شیوه بدین گونه بوده که این بحث استطرادی و در ضمن بحث های دیگر مطرح شده و به همین لحاظ بحث های مذکور جامعیت کامل و مناسب را ندارند.

تحقیق حاضر این امتیاز و ویژگی را دارد که با استفاده از آثار حضرت امام رحمه الله، به بررسی همه جانبه ای در خصوص این اسم و آثار و خواص آن پرداخته است و با بررسی های انجام شده تحقیقی در این خصوص انجام نشده است.

سازماندهی تحقیق: مطالب این نوشتار طی سه بخش جداگانه ارائه می شود:

بخش اول: در این بخش تعاریف مربوط به اسم غیریت یا عینیت، اسم با مسمّی، تقسیم اسماء به اسماء ذات، صفات و افعال و همچنین ادعیه و روایاتی که به اسم اعظم اشاره دارند، مورد بحث قرار می گیرد.

بخش دوم: در این بخش حقیقت اسم از دیدگاه های مختلف مورد بررسی قرار  می گیرد.

بخش سوم: در این بخش به آثار و خواص اسم اعظم و همین طور به تعلیم پذیری آن پرداخته می شود.

بخش اول: کلیات

تعاریف اسم: در لغت، «اسم» از مادۀ «سَم، سِم، سُم یا سَما» به معنای علامت آمده است و برخی هم آن را از مادۀ «سمو» به معنای رفعت گرفته اند.[2]

اما اهل فن هر کدام به حسب فن مورد نظر خود اصطلاح و تعریف خاصی را از اسم ارائه داده اند:

حکما موجودی را که وصف در آن معتبر نیست اسم گفته اند؛ مانند زید، عمرو، بکر، حجر، شجر و مانند آن.[3]

متکلمین در تعریف اسم گفته اند:

إنّه اللفظ الموضوع للدلالة علی المسمّی.[4]

عرفا اسم را این گونه تعریف کرده اند:

الاسم عبارة عن الذات مع صفة معیّنة من صفاته، و تجلٍّ من تجلّیاته؛ فإنّ الرحمن ذات متجلّیة بالرحمة المنبسطة؛ و الرحیم ذات متجلّیة بالتجلّی الرحمة، التی هی بسط الکمال؛ و المنتقم ذات متعیّنة بالانتقام.[5]

بر اساس این تعریف، اسماء اعیان خارجی هستند و الفاظ آن ها، اسماء اسماء.

عینیت یا غیریت اسم با مسمّی

در ذیل تعاریف اسماء، بحث دیگری مطرح است که با مباحث این نوشتار ارتباط دارد و در روایات نیز بدان اشاره شده است و تبیین آن، این امکان را فراهم می کند که بدانیم اسم مورد نظر در چه ساختار و قالبی ـ قالب عینیت اسم با مسمّی یا غیریت آن با مسمّی ـ قرار می گیرد و از آن جا که متن حاضر صبغه عرفانی دارد بدیهی است که نظر عرفا تعیین  کننده این ساختار خواهد بود و آن بحث این است که «آیا اسم عین مسمّی است یا غیر  آن؟».

فخر رازی[6] این بحث را در تفسیر «بِسْمِ الله  الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ» مطرح کرده و غزالی که خود از متکلمین است نیز در شرح اسماء الحسنی از آن سخن گفته است و بزرگان اهل ذوق و عرفان نیز بعضاً به فراخور بحث اسماء، به آن پرداخته اند.

غزالی، اسم را غیر از مسمّی می داند[7] و پس از آن که به تفصیل در اثبات مدعایش سخن می گوید، بحث را کم فایده و لفظی می داند؛[8] گویا تعریفی که متکلمین از اسم ارائه داده اند او را به این نتیجه گیری رسانده است.

اما عرفا که نسبت به متکلمین تعریف متفاوتی از اسم دارند، در غیریت اسم با مسمّی، با متکلمین همراه نیستند و بیان متکلمین را در تحریر محل نزاع نارسا می دانند و معتقدند که آن ها در نقد و ابرام به بیراهه رفته و مقصود عرفا را درنیافته اند.[9]

به عقیده عرفا، اسماء ملفوظه، اسم نیستند بلکه اسماء اسماء هستند؛ به همین اعتبار، عینیت اسم با مسمّی در حیطه الفاظ قرار نمی گیرد بلکه به حقیقت اسماء مربوط می شود که همان ذات با صفات معین یا تجلّی خاص است و برگشت همه این اسماء به همان ذاتِ واحده است و همین ذات است که در همه اسماء ساری و جاری است و تمامی نسبت اسمائیه را می پذیرد؛ چنان که شیخ اکبر در فص شیثی به آن اشاره نموده است.[10]

بنابراین اگر اسم بر نفس ذات، از آن جهت که ذات متصف به صفت می شود، اطلاق شود این اسم، عین ذات است از حیث وجودی و هویت، و غیر ذات است از حیث معنا و مفهوم؛ به همین لحاظ، صفات خداوند به اعتبار اول، عین ذات حق تعالی و به اعتبار دوم، غیر ذات وی است و اسماء ملفوظه هم اسماء اسماء هستند.[11]

به بیان دیگر، وجود بدون تعیّن، «مسمّی» و وجود با تعیّن، «اسم» است و نفس تعیّن، «صفت» است از این رو «اسم» با اعتبار تعیّن، عین «مسمّی» و بدون اعتبار تعیّن، غیر «مسمّی» است.[12] حضرت امام رحمه الله به همین معنا اشاره دارد آن جا که می فرماید: اسماء و صفات و لوازم آن، یعنی اعیان ثابته و لوازم لوازم آن تا آخر بلکه فیض مقدس و ظل منبسط به یک اعتبار، نزد حق تعالی از باب حضور ذات نزد ذات، حاضر است و از باب انکشاف ذات برای ذات، برای وی منکشف است، بدون همراهی تکثّر و تعیّن؛ زیرا «اسم»، عین «مسمّی» و صورت اسماء یعنی اعیان، عین «اسم» و «مسمّی» است و ظل منبسط، عین حقیقت کلی و مستهلک در او است...[13]

بنابراین آنچه که دیگران بر سر آن مناقشه کرده اند نزد عرفا اسم الاسم است و این غیر از مسمّی است و آنچه را که عرفا اسم می دانند همان ذات با همراهی وصف است که عین «مسمّی» است.

تقسیم اسماء به اسماء ذات، صفات و افعال

هر چند برای اسماء به اعتبارات مختلف، تقسیمات متعددی ذکر شده، ولی آنچه که به این مقال مربوط می شود، تقسیم اسماء به اسماء ذات، صفات و افعال است؛ البته همه اسماء به یک اعتبار اسماء ذاتند؛ به اعتبار آن که ذات حق تعالی در همه اسماء سریان دارد؛ چنان که در بحث قبل به آن اشاره شد. اما این تقسیم بر اساس برخی ملاکها و معیارها انجام می شود؛ از جمله این که اگر ذات، در اسماء، ظهور داشته باشد، آن را اسماء ذات و اگر صفات در آن ها ظهور داشته باشد آن را اسماء صفات و اگر افعال در آن ها ظهور داشته باشد آن را اسماء افعال می نامند.

اسماء ذات، صلاحیت قبول صفات متباینه را دارد و حقایق لازم وجودند؛ مثل حیات، علم، اراده، قدرت، موجودیت و نوریت. اسماء صفات با نوعی کثرت، ملازمت دارد و تکثر از آن صفات است، و اگر از اسماء، معانی فعلی نظیر تأثیر، ایجاد، احیا، اماته، اذهاب،  تجلّی، حجاب، کشف، ستر و مانند آن مفهوم شود، آن را اسماء فعلیه نامند. گاهی  ممکن است یک اسم با دو یا سه اعتبار همراه شود که هر یک از اعتبارات، اسمی خواهد بود.

این نوع تقسیم را شیخ اکبر در انشاء الدوائر[14] ذکرنموده و ابن فناری در مصباح الانس[15] و قیصری در شرح فصوص[16] از او نقل نموده اند. اما این معیار تقسیم برای اسماء نزد امام رحمه الله مقبول نیفتاده و آن را مطابق ذوق عرفانی ندانسته و خود، معیار دیگری بر اساس سیر تکاملی سالک ذکر نموده است و پس از نقل کلام شیخ می گوید:

این مطلب [معیاری که شیخ ذکر کرده] در مذاق نویسنده درست نیاید و مطابق ذوق عرفانی نشود بلکه آنچه در این تقسیم به نظر می رسد آن است که میزان در این اسماء آن است که سالک به قدم معرفت پس از آن که فنای فعلی برای او دست داد، حق تعالی تجلیاتی که به قلب او می کند تجلیات به اسماء افعال است و پس از فنای صفاتی، تجلیات صفاتیه و پس از فنای ذاتی، تجلیات به اسماء ذات برای او می شود. و اگر قلب او قدرت حفظ داشت پس از صحو، آنچه که از مشاهدات افعالیه خبر دهد، اسماء افعال است و آنچه که از مشاهدات صفاتیه، اسماء صفات و هکذا اسماء ذات و این مقام را تفصیلی است که در این اوراق نشاید و آنچه را در انشاء الدوائر مذکور شده مطابق میزانی که خود دست داده، صحیح نیست؛ چنانچه در نظر به اسماء واضح شود.[17]

بنابراین، معیار تقسیم اسماء در این مورد، از نظر امام رحمه الله به حسب مشاهداتِ اصحاب شهود و تجلیات به قلوب ارباب قلوب است.

طرح این بحث از آن جهت ضروری نمود که در بحث از مرتبه فعل دریابیم که چه اسمی اعظم است.

تعریف اسم اعظم

در این جا به تعریف اجمالی که از اسم اعظم شده می پردازیم. شیخ اکبر می گوید:

الاسم الاعظم الذی لا مدلول سوی عین الجمع، و فیه الحیّ القیوم.[18]

و حضرت امام می فرماید:

اسم اعظم عبارت از آن اسمی است و آن علامتی است که واجد همه کمالات حق تعالی است به طور ناقص؛ و به طور ناقص یعنی نقص امکانی و واجد همه کمالات الهی است نسبت به سایر موجودات به طور کامل. این موجوداتی که دنبال آن اسم اعظم می آیند، این ها هم واجد همان کمالات هستند منتها به اندازه سعه هستی خودشان، به اندازه سعه وجودی خودشان، تا برسد به همین موجودات مادی.[19]

 

بخش دوم: بررسی حقیقت اسم اعظم

دراین بخش ابتدا آراء و نظرات موجود درباره «اعظم» را مطرح کرده، سپس دیدگاه حضرت امام رحمه الله را به طور مبسوط بیان می کنیم.

اسم اعظم از دیدگاه متکلمین

در بین متکلمان، بیهقی (م 458 ق) اولین کسی است که از اسم اعظم بحث کرده است اما این بحث در حد نقل روایات باقی می ماندو تحلیل علمی در این باره انجام نمی گیرد. بر اساس این روایات، وی «الله » را اسم اعظم می داند.[20] غزالی متکلم و دانشمند پرآوازه نیز «الله » را اعظم اسماء الهی می داند، با این برهان که این اسم بر ذات دلالت می کند و جامع جمیع اسماء و صفات است و اسماء دیگر چنین نیستند و این اسم، اخص اسماء است و قابل اطلاق بر اسماء دیگر نیست، در حالی که اسماء دیگر بر او اطلاق می شوند.[21] بعداً خواهیم گفت که نزد عرفا هر یک از اسماء به تنهایی جامع جمیع اسماء و صفاتند و فقط در مقام ظهور، به یکی از مظاهر صفاتی اختصاص می یابند و سایر صفات در حجاب آن یک وصف پنهان می مانند.

فخر رازی (م 606 ق) که نسبت به غزالی، مبسوط تر به این بحث پرداخته، تنها به بازگو کردن نظرات و آراء نحله های مختلف درباره اسم اعظم پرداخته است[22] و از تحلیل و نقد آن و نیز اظهار نظر در خصوص این اسم، خودداری ورزیده، خواننده را در حیرت بین آراء دیگران رها می سازد. این نشان می دهد که حقیقت این اسم، نزد ایشان مکشوف نگشته و همچنان مجهول باقی مانده است. از آن جا که آراء مطرح شده توسط ایشان بیش تر متکی به مکتب های کلامی است، پرداختن به آن ها از حوصله این مختصر خارج  است.

دیدگاه های متکلمان درباره اسم اعظم، مبتنی بر تعریفی است که آن ها از اسم اعظم ارائه داده اند و اختلاف آن ها با عرفا در این خصوص، مبنایی است. از این رو ما نیز از پرداختن بیش تر به این دیدگاه ها خودداری می ورزیم و به این حداقل ممکن اکتفا می کنیم. اما از فلاسفه، کسی که از دید فلسفی به بررسی اسم اعظم پرداخته باشد یافت نشد و اگر برخی از اهل حکمت متعالیه (نظیر فیض کاشانی، ملا هادی سبزواری، علامه طباطبائی و برخی دیگر از پیروان مکتب صدرایی) به آن پرداخته اند، بیش تر متکی بر عرفان بوده اند تا فلسفه، و مسأله را از دید عرفانی مورد ارزیابی قرار داده اند. افزون بر این، تفکیک عرفان از فلسفه در این مکتب بسیار دشوار می نماید؛ بنابراین عنان سخن را به سوی عرفا، یعنی کسانی که مقصود اصلی این مقالند سوق می دهیم.

اسم اعظم از دیدگاه عرفا

ابن عربی (م 638 ق): در بین عرفا، وی در این زمینه نیز مانند بسیاری دیگر از مباحث عرفان نظری، از دیگران گوی سبقت ربوده است. ایشان در موارد متعددی به انحای مختلف به این موضوع پرداخته است اما مبسوط ترین این بحث ها در فتوحات مکیه و مجموعه رسائل آمده است. در فتوحات در جواب این سؤال ترمذی «رأس اسماء الهی که اسماء دیگر از آن ناشی می شوند، کدام است» می گوید:

الاسم الأعظم الذی لامدلول له سوی عین الجمع و فیه الحیّ القیوم و لابدّ. فإن قلت: فهو الاسم الله . قلت: لاأدری؛ فإنّه یفعل بالخاصیة و هذه اللفظة إنّما تفعل بالصدق إذا کان صفة للمتلفظ بها بخلاف ذلک الاسم.[23]

طبق بیان مزبور، اسمی که متضمن «الحیّ القیّوم»، باشد اسم اعظم است و در مورد این که «الله » همان اسم اعظم باشد، ایشان به «لاأدری» جواب می دهند و این شاید بدان جهت باشد که وی قصد نداشته، این اسم را مشخص کند چنان که از سخنان بعدی این مطلب به دست می آید آن جا که می گوید:

این سوء ادب است که چیزی را که حق از خلق پنهان داشته، آشکار کنند. تنها خاصان به این اسم آگاهی دارند.[24]

این بیان نشان می دهد که ایشان بر مقام لفظی اسم اعظم نظر داشته است وگرنه در مقام تکوینی، وی «الله » را اعظم اسماء الهی می داند و به کرّات و با عبارات مختلف بدان اشاره نموده است؛ جمله آن جا که حقیقت محمدیه را به صورت اسم «الله » و «رب الارباب» و صاحب اسم اعظم معرفی می کند و می گوید:

... فالحقیقة المحمّدیة صورة لاسم الله  الجامع لجمیع الأسماء الإلهیة الذی منه الفیض علی جمیعها فهو تعالیٰ ربّه فالحقیقة المحمّدیة التی هی تربّ صورة العالم کلّها بالربّ الظاهر فیها الذی هو ربّ الأرباب؛ فبظاهرها تربّ ظاهر العالم، و بباطنها تربّ باطن العالم؛ لأنّه صاحب الاسم الأعظم، و له الربوبیة المطلقة ...[25]

در این عبارت مرتبه دیگر اسم اعظم، یعنی مرتبه عینیت و انسان کامل نیز بیان شده است و در تنبیه شانزدهم همین اثر نیز به سه مرتبه از اسم اعظم اشاره نموده است؛ هر چند وی، این مراتب را با تعبیر «اول الافراد»[26] بیان می کند اما در واقع، همان سه مرتبه (مرتبه احدیت، واحدیت و عینیت) از اسم اعظم است. وی به مرتبه غیبی اسم اعظم که همان مقام غیب مطلق باشد، اشاره ای نمی کند؛ شاید به این دلیل که ایشان به وجهه ظهوری این اسم توجه کرده، وجهه غیبی آن را از آن جهت که همواره در حجاب است مدنظر قرار نداده است و تعبیر به «اول الافراد» نیز این برداشت را تقویت می نماید و همان طور که بعداً خواهیم گفت، امام رحمه الله با استفاده از روایات، مقام غیب مطلق را بالاترین مرتبه اسم اعظم  می داند.

قونوی (م 673 ق): طبق آنچه که ابن فناری از شرح حدیث اربعین نقل می کند، قونوی اسم «الله » را اعظم اسماء مرتبه الوهیت می داند[27] و در مرتبه افعال نیز، اسم قادر و قدیر را اعظم اسماء این مرتبه می داند که خالق، باری، مصور، قابض، باسط و مانند آن از سدنه اسم قادرند.[28]

وی در مرتبه الفاظ، از شیخ اکبر تبعیت کرده «الحیّ القیّوم» را از اجزای اسم اعظم ذکر می کند و حروف این اسم را نیز از شیخ نقل می کند[29] و آن را مرتبه تأثیر این اسم می داند. وی مرتبه دیگری برای اسم اعظم ذکر می کند که در حیطه تعریف و دلالت قرار می گیرد نه تأثیر. بر این اساس، هر اسمی که تعریف آن اتم از اسماء دیگر باشد، آن اسم اعظم است.[30] سپس اعظمیت به اعتبار تعریف را بر دو قسم لفظی و غیر لفظی تقسیم می کند که غیر لفظی آن، همان «انسان کامل» است.

او نیز به مرتبه غیبی اسم اعظم اشاره نمی کند، هر چند مراتب دیگر را ذکر کرده است، و از آن جا که صاحب مصباح الانس بدون هیچ تحلیلی دیدگاه قونوی را نقل می کند، می توان گفت که وی نیز دیدگاه قونوی را قبول دارد.

جندی (م 690 ق): وی اسم اعظم را به حسب حقایق و معانی و الفاظ و صور دسته بندی می کند و می گوید:

اسم اعظم از عالم حقایق و معانی، دارای حقیقت و معنا و از عالم صور و الفاظ، دارای صورت و لفظ است. اما حقیقت آن، همان احدیت جمع جمعیه حقایق جمیه کمالیه است و معنی آن، انسان کامل در هر عصر است و صورت آن، صورت همان عصر است؛ اما صورت لفظی آن، مرکب از اسماء و حروف است و تنها کسانی به آن آگاهی دارند که خداوند، علم به آن را به آن ها آموخته است.[31]

چنان که ملاحظه می شود وی برای اسم اعظم، یک مقام تکوینی و یک مقام لفظی قائل است و به بیان این که مقام تکوینی آن دارای چه مراتبی است نمی پردازد، هر چند نسبت به مقام لفظی توضیحاتی ارائه می دهد که ما بعداً در جای خود به ذکرآن خواهیم پرداخت.

قیصری (م 751 ق) می گوید:

اسم الله  مشتمل بر جمیع اسماء است و این اسم به حسب مراتب و مظاهر الهیه،در سایر اسماء، تجلّی نموده است و نسبت به آن ها، بالذات و بالمرتبه مقدم است و مظهر او نیز به حسب مراتبش بر مظاهر سایر اسماء مقدم است.[32]

آن گاه ادامه می دهد:

این اسم الهی نسبت به سایر دارای دو اعتبار [است]: یکی ظهور ذات این اسم در هر یک از اسماء و دیگری اعتبار جامعیت و شمولیت این اسم، سایر اسماء را از حیث مرتبه الهیه. به اعتبار اول، مظاهر اسماء، مظهر این اسم اعظمند؛ چون ظاهر و مظهر از لحاظ وجود یک چیزند و کثرت و تعددی ندارند؛ این عقل است که آن ها را به دو چیز تفکیک می کند. از این لحاظ اشتمال و در بر دارندگی این اسم سایر اسماء را مانند در بردارندگی حقیقت واحده است نسبت به افرادش، و به اعتبار دوم، اشتمال این اسم سایر اسماء را، مانند اشتمال کل مجموعی است نسبت به اجزایش که این اجزا با همان اعتبار اول، عین این کل است... با دانستن این مطلب، روشن می شود که حقایق عالم در علم و عین، مظهر حقیقت انسانیه است که او خود مظهر «اسم الله » است و ارواح آن حقایق نیز همگی جزئیات این حقیقتند.[33]

تعابیر بالا در برخی از بیانات حضرت امام رحمه الله نیز به چشم می خورد[34] که به نظر می رسد ایشان آن را از قیصری گرفته باشد؛ البته قیصری بدون اشاره به مراتب اسم اعظم و چگونگی آن در این مراتب فقط به برخی ویژگی های آن می پردازد؛ در حالی که امام رحمه الله به همه مراتب آن پرداخته است.

سبزواری(1213 ـ 1289 ق): وی نیز مانند بسیار دیگری از اصحاب ذوق و عرفان به طور اختصاص از اسم اعظم بحث نکرده است بلکه در موارد مختلف به حسب اقتضای بحث، اشاراتی به این اسم کرده و بیش ترین بحث در این خصوص در «شرح الاسماء» آمده است. او در آن جا به مرتبه غیب مطلق که همان مقام لا اسمی و لا رسمی باشد پرداخته است؛[35] اما در مورد این که آیا این مقام می تواند یکی از مراتب اسم اعظم باشد یا خیر، نه در آن جا و نه در جای دیگر چیزی نمی گوید.

وی در مرتبه واحدیت «الله » را اعظم اسماء الهی و دارای جمیع صفات می داند[36] و در مرتبه عینیت، «انسان کامل» را اسم اعظم می داند.[37]

در عبارات ایشان، چگونگی پیوستگی مراتب اسم اعظم به یکدیگر و نحوه ارتباط آن با سایر اسماء و تجلّی این اسم به حسب مراتب مختلف و نیز مرتبه افعال و الفاظ بیان نشده است.

حسین همدانی درود آبادی (م 1344 ق): وی به مراتب تکوینی اسم اعظم اشاره کرده، می گوید که این اسم از جنس حرف و صوت نیست بلکه همان خلق اول است که دارای مراتب شئون است و یکی از مراتب آن، مرتبه ای است که خداوند نزد خود در علم غیبش نگه داشته است که هیچ ملک مقرب و نبی مرسلی را بدان راهی نیست.[38]

این اولین دیدگاهی است که به مرتبه غیب الغیوبی اسم اعظم اشاره می کند و علت توجه به این مرتبه نیز، استفاده ایشان از روایات[39] مربوط است. و همان طور که بعداً خواهیم دید، این دیدگاه، از این جهت و این که برای این اسم دو اعتبار قائل است، به نظر امام رحمه اللهشباهت دارد.

به اعتبار این که این اسم محیط بر تمامی اسماء و منزه و مطلق از قیود آن ها است، از این جهت هیچ اسمی جز خلق اول اسم اعظم نیست؛ اما به اعتبار این که در همه اسماء داخل است، نه آن گونه که با آن ها ممزوج باشد و نه آن گونه که از آن ها جدا باشد، تمام الاسماء است و از این لحاظ هر اسمی اسم اعظم است و روایات مختلف هم بر همین معنی حمل می شوند.[40]

علامه طباطبائی (م 1364 ش): ایشان اسم اعظم را اسمی می دانند که اسماء، همگی به آن منتهی می شوند و جمیع آثار وجودی اسماء را در بر دارد و اسماء همگی از آن ناشی می شوند. وی می گوید:

اسماء همگی حقیقت هایی از کمالات وجودی اند که با ترتیب خاصی متفرع بر یکدیگرند؛ برخی از آن ها از برخی دیگر نشأت می گیرند. روشن است اسمی که اسم دیگری از آن نشأت می گیرد، دارای شمولیت بیش تر، شأن بالاتر و آثار بزرگ تری نسبت به آن اسم است. این ترتیب و تنزل چنانچه از پایین به بالا دنبال شود به اسمی می رسد که همه اسماء به او منتهی می شوند و او اعظم اسماء الهی است و تمامی آثار وجودی که اسماء در عالم وجود دارند به او برمی گردند.[41]

آنچه از مجموع آراء و نظرات مطرح شده بر می آید، بیان اجمالی از اسم اعظم است که در آثار مختلف به صورت متفرقه از سوی اهل شهود و اصحاب قلوب بیان شده است. هیچ یک از دیدگاه های مزبور به بررسی حقیقت این اسم، آن طور که شایسته آن است، نپرداخته اند. مراتب مختلف اسم اعظم به طور کامل در هیچ دیدگاهی بیان نشده و برخی مراتبِ مطرح شده نیز کوتاه و مجمل بیان شده اند. چگونگی ارتباط این اسم با اسماء دیگر، ترتیب مراتب آن، نحوه پیوند این مراتب به یکدیگر و آثاری که در هر یک از مراتب، وجود دارد به خوبی توضیح داده نشده است. از این جا اهمیت و امتیاز بیانات حضرت امام رحمه الله (که در ادامه این مقال متعرض آن خواهیم شد) آشکار می گردد؛ چه آن که ایشان علاوه بر بیان همه موارد فوق، به نکاتی پرداخته اند که تا به حال در جای دیگری مطرح نشده یا کم تر مجال طرح را یافته اند.

بررسی حقیقت اسم اعظم از دیدگاه امام خمینی رحمه الله

حقیقت اسم اعظم از دیدگاه امام خمینی رحمه الله از دو جهت قابل بررسی است: جهت تکوین، و جهت تشریع. اما از جهت تکوینی؛ اسم اعظم به حسب آن، دارای مراتبی است که حقیقت آن به اعتبار این مراتب، متفاوت می شود؛ یعنی اسم اعظم به حسب حقیقت غیبی یک حقیقت، به حسب مقام الوهیت یک حقیقت، به حسب عینیت یک حقیقت و به حسب مقام فعل حقیقت جدایی دارد. ما ابتدا به بررسی یکایک این موارد پرداخته، سپس از جهت تشریع یا مقام الفاظ و عبارات به بررسی حقیقت این اسم در این مرتبه می پردازیم.

 

حقیقت اسم اعظم به حسب حقیقت غیبی

حقیقت غیبی و مجهول مطلق، بالاترین مقام ذات اقدس حق تعالی است که همواره در حجاب اسماء و صفات، پنهان است و دست آمال اهل عرفان و آرزوی اصحاب قلوب از نیل به آن ساحت قدسی کوتاه است؛ از این رو هیچ ملک مقرب و نبی مرسلی را بدان جا راهی نیست و هیچ گاه معبود عابدان و مقصود سالکان قرار نمی گیرد و اصحاب معرفت و اهل یقین همواره از شناخت آن محرومند. از این رو حضرت ختمی مرتبت فرمود: «ما عرفناک حقّ معرفتک، و ما عبدناک حقّ عبادتک»[42] از نظر حضرت امام رحمه الله این مقام، بالاترین مرتبه اسم اعظم است که طبق روایات،[43] همان حرف هفتاد و سوم از این اسم است که خداوند آن را برای خود در علم غیبش نگه داشته است.[44]

از این مرتبه، به اسم مستأثر نیز تعبیر شده است و این که حضرت امام در برخی مقال، اسم مستأثر را دارای ظهور و مظهر نمی داند، شاید به همین اعتبار باشد:

تمامی اسماء الهی اعم از ذاتی و غیر ذاتی در مظهر اتم ظهور دارند جز اسم مستأثر که در واقع از اسماء نیست و به همین لحاظ، هیچ ظهور و مظهری ندارد؛ ولی سایر اسماء ذاتی، حتی هویت صرف و غیب احدی، دارای ظهورند.[45]

اما اطلاق اسم بر این مقام که مقام لااسمی و لارسمی است از آن باب است که ذات، خود، اسم برای ذات است و حضرت امام رحمه الله نیز به همین معنا اشاره دارد آن جا که می فرماید:

فإن عثرت علی إطلاق الاسم فی بعض الأحیان علی هذه المرتبة التی هی عماء و غیب ـ کما هو أحد الاحتمالات فی الاسم المستأثر فی علم غیبه، کما ورد فی الأخبار و اُشیر إلیه فی الآثار، الذی یختصّ بعلمه الله ؛ و هو الحرف الثالث و السبعون من حروف الاسم الأعظم المختصّ علمه به تعالی... ـ فهو من باب أنّ الذات علامة للذات بالذات؛ فإنّه عالم بذاته لذاته.[46]

می تواند به اعتبار مقام «احدیّت» اثر و مظهر برای اسم مستأثر باشد که این مظهر همانند خود اسم مستأثر است و بیان امام رحمه اللهمی تواند اشاره به آن باشد که فرمود: «اسم مستأثر اثر دارد و اثر آن مانند خود اسم مستأثر است».[47] و همین مقام اسم مستأثر است که منتها و غایت سیر سالک قرار می گیرد و مقام غیب مطلق از آن جهت که برای احدی قابل دسترسی نیست منتهای سیر سالک قرار نمی گیرد. بنابراین اسم مستأثری که نهایت مقصد سایرین الی الله  قرار می گیرد، همان مقام احدیت غیبی خواهد بود، چنان که حضرت امام رحمه الله در شرح چهل حدیث بدان اشاره نموده و از آن به مقام «أو أدنی» تعبیر نموده اند.[48]

بنابراین اسم مستأثر در مقام غیب مطلق هیچ اثر و مظهری ندارد و در مقام احدیت دارای اثر و مظهر است اما این اثر و مظهر مانند خود آن اسم، مستأثر است و این بحث از اختصاصات حضرت امام است که تا به حال کسی این گونه بدان نپرداخته است. اسم مستأثر در مقام غیب مطلق، بالاترین مرتبه اسم اعظم در عالم تکوین است.

حقیقت اسم اعظم به حسب مقام الوهیت

همان طور که ذکر شد حقیقت غیبیه، اجلّ از آن است که دست احدی از مشتاقان حق به حضرتش نایل آید و هیچ یک از اسماء و صفات از آن جهت که تعین دارند، نمی توانند محرم راز او شوند؛ از این رو برای ظهور و بروز اسماء و کشف اسرار نهان این ذاتِ غیبی، باید خلیفه ای باشد تا در ظهور در اسماء جانشین وی شود و نور او را در مرائی اسماء منعکس نماید؛ از این رو از مصدر غیب با لسان غیبی به حجاب اکبر و فیض اقدسِ انور فرمان صادر شد که در ملابس اسماء و صفات ظهور نماید و این امر مطاع افتاد.

حجاب اکبر و فیض اقدس از آن جهت که رو به حقیقت غیبی دارد هیچ گاه بروز و ظهور نمی یابد و از آن جهت که رو به اسماء و صفات دارد در مرایای آن ها و حضرت واحدیت جمعیه ظهور می کند.

حقیقت اسم اعظم در این مقام که مقام ظهور فیض اقدس و تجلّی خلیفه کبرا است و از آن به مقام الوهیت، واحدیت، مقام احدیتِ جمع اسماء و مقام جمع الجمع تعبیر می شود، آن اسمی است که همه اسماء الهی را در بردارد و حضرت امام این جامعیت را به جامعیت هسته نسبت به درخت یا فوج و افراد نسبت به لشکر تنظیر می کند.[49]

اسم الله  اعظم اولین اسمی است که به اعتبار جامعیت و به اعتبار تعین اول (که تعین اول برای حقیقت لامتعین، کل تعینات و ظهورات است) از خلیفه کبرا و مقام فیض اقدس، کسب فیض کرده و سایر اسماء به واسطه او به این مقام ربط می یابند و به کسوت ظهور در می آیند؛ چنان که حضرت امام در مصباح الهدایه[50] بدان تصریح کرده اند و به همین اعتبار اسماء دیگر مظهر این اسم و محکوم به حکومت وی هستند و او بالذات بر همه آن ها تقدم دارد. در این مقام، این اسم جز برای خودش و بندگانی که مرضی خداوند قرار گرفته اند، تجلّی نمی کند؛ زیرا هیچ یک از مرائی اسماء و صفات به لحاظ کدورت و ضیق مرآت و صفا و وسعت مرئی، صلاحیت و توان انعکاس نور او را ندارند. طبق بیان امام رحمه الله تنها مرآتی که صلاحیت انعکاس نور این حقیقت را دارد، حقیقت محمّدی صلی الله علیه و آله و اولیایی که در روحانیت با وی متحدند می باشد.[51]

شاید بیان ابن عربی نیز به همین معنا اشاره داشته باشد آن جا که می گوید:

روح وی [محمّد صلی الله علیه و آله] اولین موجودی است که از فیض اقدس بهره مند شده است.[52]

بحث دیگری که در این جا قابل طرح است اتحاد ذاتی اسماء با یکدیگر است. پیش تر از غزالی نقل کردیم[53] که وی الله  را مستجمع جمیع اسماء و صفات می دانست و چنین شأنی را برای اسماء دیگر قائل نبود؛ در حالی که عرفا هر یک از اسماء را به تنهایی مستجمع جمیع اسماء و صفات می دانند؛ بنابراین ذات اسماء با ذات مقدس حق اتحاد دارد و اسماء همه با یکدیگر اتحاد ذاتی دارند و فقط در مقام ظهور است که هر کدام از اسماء به مظهر خاص خودشان اختصاص می یابند و صفات مقابل شان در کمون باقی می مانند و تنها اسم اعظم الهی است که در نهایت استقامت و اعتدال است و مقام برزخیت کبرا را دارد؛ نه جمالش بر جلالش غالب است و نه جلالش بر جمالش؛ نه ظهورش بر بطونش حاکم است و نه باطن بر ظهورش. در مقام ظهور اسماء دیگر هر یک به تنهایی اقتضا دارند که کمال ذاتی خود را به طور مطلق در مسمای خود اظهار نمایند و این سبب احتجاب اقتضائات اسماء دیگر می شود؛ اما اسم اعظم که رب الارباب اسماء و حاکم مطلق بر آن ها است با تجلّی به دو اسم «الحکم العدل» به عدل بین آن ها حکم می کند و ظهور هر کدام به حسب اقتضای عدل جریان می یابد و اختصام در ملأ اعلیٰ پایان می یابد[54] و هر اسم به آنچه که حق او است اختصاص می یابد.

اسم اعظم به حسب مقام مألوهیت و عینیت

هر یک از اسماء الهی برای اظهار کمال ذاتی خود احتیاج به مظهر دارند و مظهر اسماء، اعیان ثابته است که در لسان حکما از کلیات آن به «ماهیات» و از جزئیات آن به «هویات» تعبیر می شود. این اعیان ثابته صور علمی حضرت حقند، و تحقق خارجی اعیان ثابته به تجلّی فیض اقدس از مجرای فیض مقدس می باشد؛ زیرا برای فیض اقدس و خلیفه کبرا دو تجلّی موجود است؛ با تجلّی اول آن، اسماء و صفات الهی ظاهر می شوند و با تجلّی دوم آن که به وسیله فیض مقدس در مرائی اعیان صورت می پذیرد، اعیان ثابته در خارج تحقق می یابد که آن را صور خارجی اسماء می نامند و بدین ترتیب فیض الهی با تجلّی اول از حضرت ذات به اسماء و اعیان آن ها و سپس با تجلّی دوم به اسماء و اعیان خارجیه آن ها می رسد. با ظهور فیض اقدس در کسوت اسماء، هر یک از اسماء به حسب مقام ذاتش، لازم خود را از اعیان ثابته اقتضا می نماید و اسم اعظم اولین اسمی است که حضرت اعیان را اقتضا می نماید و به صورت عین ثابت انسان کامل، ظهور می یابد و واسطه ظهور اسماء دیگر الهی قرار می گیرد؛ به همین اعتبار عین ثابت انسان بر سایر اعیان سیادت دارد؛ چون اسم الله  اعظم به وسیله این عین ثابت انسانی در اعیان دیگر ظهور می کند. از این رو، حقیقت انسان در جمیع اسماء تجلّی می کند و از تجلّی او جمیع مظاهر و اعیان، تعین پیدا  می کند.

امام رحمه الله در تفصیل و تبیین این حقیقت، با تمسک به آراء و اقوال ارباب معرفت و اصحاب قلوب می فرماید:

از برای هر یک از اسماء الهیه در حضرت واحدیت صورتی است تابع تجلّی به فیض اقدس در حضرت علمیه، به واسطه حب ذاتی و طلب مفاتیح غیب التی لا یعلمها إلاّ هو[55] و آن صورت را «عین ثابت» در اصطلاح اهل الله  گویند و به این تجلّی به فیض اقدس اولاً تعینات اسمائیه حاصل آید و به نفس همین تعینِ اسمی، صور اسمائی که اعیان ثابته است، محقق گردد. اول اسمی که به تجلّی احدیت و فیض اقدس در حضرت علمیۀ واحدیه ظهور یابد و مرآت آن متجلّی گردد، اسم اعظم جامع الهی و مقام مسمای «الله » است که در وجه غیبیه، عین تجلّی به فیض اقدس است و در تجلّی ظهوریِ کمال جلاء و استجلاء عین مقام جمع واحدیت به اعتباری و کثرت اسمائیه به اعتباری است. و تعین جامع و صورت آن عبارت از عین ثابت انسان کامل و در حقیقت محمدی صلی الله علیه و آله است؛ چنانچه مظهر تجلّی عین فیض اقدس، فیض مقدس است و مظهر تجلّی مقام واحدیت، مقام الوهیت است، و مظهر تجلّی عین ثابت انسان کامل روح اعظم است. و سایر موجودات اسمائیه و علمیه و عینیه مظاهر کلیه و جزئیه این حقایق و رقایقند.[56]

شیخ اکبر در فصوص[57] و قیصری در شرح[58] نیز این معنا را به اجمال بازگو کرده اند که وافی به مقصود به نظر نمی رسد، بنابراین به بیان حضرت امام، اسم اعظم در این مقام (به حسب حقیقت عینیه) همان انسان کامل و خلیفة الله  فی العالمین است و او همان حقیقت محمدی صلی الله علیه و آله است که عین ثابتش با اسم اعظم در مقام الهیت اتحاد دارد. سایر اعیان ثابته بلکه سایر اسماء الهیه از تجلیات این حقیقتند؛ زیرا اعیان ثابته تعینات اسماء الهی اند و تعین در خارج، عین متعین و در عقل غیر آن است. از این رو اعیان ثابته، عین اسماء الهیه اند. پس این عین ثابت، یعنی حقیقت محمدیه، عین اسم الله  اعظم است و سایر اسماء و صفات و اعیان از مظاهر و فروع این حقیقتند و به اعتبار دیگر از اجزای آن هستند. پس این حقیقت محمدی است که در تمامی عوالم، از عالم عقل تا عالم هیولی، تجلّی کرده است و عالم همه، ظهور و تجلّی این حقیقت است و هر ذره ای از مراتب وجود، تفصیل این صورت است. و این همان اسم اعظم است که به حقیقت خارجی خود عبارت از ظهور مشیّتی است که خود تعین ندارد و حقیقت صاحبان حقیقت به آن است و با هر متعینی تعین دارد. و این بنیه که نامش محمد بن عبدالله  صلی الله علیه و آله است و از عالم علم الهی برای رهایی زندانیان طبیعت، به عالم ملک نازل شده است، مجمل این حقیقت کلیه است و جمیع مراتب در او منطوی است به انطوای عقل تفصیلی در عقل بسیط اجمالی منطوی.[59]

اسم اعظم به حسب مقام فعل

قونوی، «قادر» و «قدیر» را اسم اعظم در مرتبه افعال می داند.[60] معیار برای این مرزبندی، همان است که قبل از این در بخش اول، در تقسیم اسماء به اسماء ذات، صفات و افعال ذکر شد و این معیار را شیخ اکبر در انشاء الدوائر ذکر کرده است و قیصری و ابن فناری نیز آن را پذیرفته اند. اما حضرت امام، آن معیار را برای تقسیم اسماء نپذیرفته و خود معیار دیگری را بر اساس سیر سالک ذکر نموده است و بر اساس همان معیار، مشیت را اسم اعظم در مرتبه افعال می داند که سالک با خرق حجب و ترک انانیت و در پرتو تجلّی ولایت علوی بدان می رسد.[61]

در بیان ایشان، مشیت، مقام ظهور حقیقت وجود و مراتب تعینات از عقول مقدس و ملائک مقرب تا قوای طبیعت و فرشتگان زمینی همگی از مراتب مشیت و حدود اراده، در مقام تجلّی و فعل است.[62]

به همین اعتبار که مشیت، اسم اعظم در مرتبه افعال است، دارای دو مقام وحدت و کثرت است که به حسب مقام اول، غیب است و ظهوری ندارد و به حسب مقام دوم و جهت کثرت، در تمامی اشیاء ظهور دارد و اشیا تماماً به وسیله او ظاهر می شوند[63] و تمام دار تحقق از غایة القصوای عقول مهیّمۀ قادسه تا منتهی النهایه صف نعال عالمِ هیولی و طبیعت، ظهور اسم الله  اعظم است و مظهر مشیّت مطلقه است که امّ اسماء فعلیه است.[64]

بنابراین، حضرت امام با همان ملاکی که خود ذکر کرده، به خلاف بسیاری از بزرگان اهل ذوق و عرفان، مشیت را اسم اعظم در مرتبه افعال می داند که مقام اطلاق این مشیت فعلی، همان فیض اقدس است که با اراده ذاتی حق تعالیٰ اتحاد دارد.

حقیقت اسم اعظم به حسب مقام تشریع (مرتبه الفاظ و عبارات)

پس از آن که حقیقت اسم اعظم به حسب مقام تکوین و مراتب آن بیان شد، اکنون به بیان حقیقت این اسم به حسب مقام تشریع و مرتبه الفاظ و عبارات می پردازیم:

شیخ مؤید الدین جندی می گوید:

صورت لفظی اسم اعظم، مرکب از اسماء و حروف است با ترکیبی که مخصوص این اسم است و این ترکیب را کسی می داند که خداوند بی واسطه و با رؤیا، کشف یا تجلّی و یا به واسطۀ مظهر کامل خود، آن را به او تعلیم نموده است. در نحوه ترکیب آن اختلاف است و صحیح آن، این است که خداوند، علم به این اسم را از بسیاری از این امت به خاطر حکمت ها و مصلحت هایی، پنهان داشته است و اذن بازگویی آن را به کسی نداده است. پس کمّلی از اولیا تنها برخی از اسماء و حروف آن را که مشتمل بر ترکیب خاصی است و منجر به انواع تسخیرات و تأثیراتی چون ولایت، عزل، اماته و احیاء و مانند آن می شود، می دانند. از جمله اسماء این اسم اعظم «هو الله  المحیط و القدیر و الحیّ والقیّوم» است و از حروف آن، ا، د، ذ، ر، ز، و، است که این را شیخ اکبر در جواب سؤال ترمذی بیان کرده است.[65]

امام رحمه الله در توضیح این حروف به نقل از شیخ اکبر می گوید:

الألف هو النفس الرحمانی الذی هو الوجود المنبسط، و الدال حقیقة الجسم الکلّی، و الذال المتغذی، و الراء الحسّاس المتحرّک، و الزاء الناطق، و الواو حقیقة المرتبة الإنسانیة. و انحصرت حقائق عالم الملک و الشهادة المسمّی بعالم الکون و الفساد فی هذه الحروف.[66]

همان طور که ملاحظه می شود، حروف اسم اعظم، حقایق عالم هستی اند و صرف الفاظ و اصوات نیستند بلکه مرتبه نازلی از عالم تکوین و بیانگر حقایق عالم ملک و  شهادتند.

قونوی دیدگاه خود را ضمن بیان نظر شیخ در خصوص مرتبه لفظی اسم اعظم در شرح حدیث اربعین این گونه تشریح می کند:

شیخ ما [ابن عربی] می فرماید: و الحیّ القیّوم در حقیقت، اسمی مرکب از دو اسم دیگر است و این بعضی از اجزای اسم اعظم است که دارای اثر عام است. همین طور الف، دال، ذال، راء، زاء، و واو از اجزای این اسم اعظمند؛ و من [قونوی] می گویم: این حروف با الحیّ القیوم، و بقیه اجزای اسم، مانند آینه ای اند برای معنی قدرت و مانند اسمی اند که بر چیزی بر سبیل المطابقه دلالت می کند و به همین جهت در هر آنچه که با این اسم به آن توجه شود اثر می گذارد؛ از این رو دربارۀ آن گفته شده که این اسم از دیگر اسماء مؤثره، اعظم است و این به خاطر اثر عام آن است که در جمیع انواع و اشخاص اثر می گذارد و مثل دیگر اسماء مؤثره نیست که در یک نوعِ خاص اثر می گذارند.[67]

این که فرمود: «الحیّ القیّوم و بقیه اجزای اسم، مانند آینه ای اند برای معنی قدرت» بر اساس همان معیاری است که قبل از این، در تقسیم اسماء ذکر شد و صاحب مصباح الانس و بسیاری از بزرگان دیگر بر اساس همان معیار، «قدیر» را اسم اعظم در مرتبه افعال می دانند؛ از این رو، الفاظ مزبور را به صورت معانی این اسم، یعنی قدرت می دانند. امام رحمه الله درباره حقیقت اسم اعظم به حسب لفظ و عبارت می فرماید:

اما حقیقت اسم اعظم به حسب لفظ و عبارت؛ این حقیقت را تنها اولیای مرضیین و علمای راسخین می دانند و این حقیقت از دیگران مخفی و پوشیده است. آنچه که در کتاب های عرفا و مشایخ از حروف اسم اعظم یا کلمات آن نوشته شده از روایات صحیح گرفته شده است یا بر اثر کشف و ریاضت، هنگام فراغت از دنیا که دار وحشت و ظلمت است، برای آن ها حاصل شده است.[68]

اسم اعظم در قرآن

به مناسبت بحث از مرتبه لفظی اسم اعظم، لازم به نظر می رسد که اسم اعظم در قرآن نیز مورد اشاره قرار گیرد. در روایت[69] آمده که حروف اسم اعظم در قرآن متفرق است و امام علیه السلام آن را می داند و آن را جمع می کند و به آن دعا می کند. این موضوع، گواهی روشنی است بر این که اسم اعظم در مرتبۀ لفظ، از بسیاری از مردم پوشیده است.

شیخ عباس قمی رحمه الله در مفاتیح الجنان، کلامی را از سیدعلی خان شیرازی در این خصوص نقل می کند که حضرت امام رحمه الله نیز بدون هیچ توضیحی، آن را در شرح دعای سحر[70] آورده است و این بدان معنا است که معیاری که سیّد برای اسم اعظم ذکر نموده، مورد قبول ایشان قرار گرفته است. سید در کلم الطیب نقل فرموده است:[71]

اسم اعظم خدای تعالی آن است که افتتاح او «الله » و اختتام او «هو» است و حروفش نقطه ندارد و «لا یتغیّر قرائته، اُعرب أم لم یعرب» و این در قرآن در پنج آیه مبارکه از پنج سوره است... و آن پنج آیه این است:

1. «الله  لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ الْحَّیُّ القَیُّومُ»[72] تا آخر آیة الکرسی؛

2. «الله  لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ * نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ»؛[73]

3. «الله  لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ لاَ رَیْبَ فِیهِ وَ مَنْ أصْدَقُ مِنَ الله  حَدِیثاً»؛[74]

4. «الله  لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ لَهُ الْأسْمَاءُ الْحُسْنَیٰ»؛[75]

5. «الله  لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ وَ عَلَی الله  فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ».[76]

خصوصیتی که سید برای آیات مربوط به اسم اعظم ذکر نموده است، در سوره نمل نیز آمده است: «الله  لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ».[77]

اما روایاتی که برای اسم اعظم، الفاظ و عباراتی را ذکر کرده اند، در بخش سوم به برخی از آن ها اشاره می شود.

بخش سوم: آثار و خواص اسم اعظم و قابلیت تعلیم پذیری آن

مقام اول: آثار و خواص اسم اعظم

اسم اعظم هم در مقام تکوین و هم در مقام تشریع دارای آثار و خواصی است. در ضمن بحث های گذشته تا حدی روشن شد که اسم اعظم منشأ ظهور وجود تمامی عوالم است و اگر اسم اعظم نبود هیچ نشانی از عوالم پدید نمی آمد و هیچ اسمی از اسماء الهی به ظهور نمی رسید و هیچ گاه درهای برکات گشوده نمی گردید و چشمه های خیرات نمی جوشید و صبح ازل نمی دمید و فیض الهی به هیاکل ماهیات نمی رسید و گنج های مخفی الهی پدید نمی آمد. از این رو حضرت امام فرمود:

تمام دار تحقق از غایة القصوای عقول مهیّمۀ قادسه تا منتهی النهایۀ صف نعال عالم هیولی و طبیعت، ظهور اسم الله  اعظم است.[78]

بنابراین ظهور تمامی عوالم و ظهور اسماء الهی و تعین آن ها به اعیان ثابته و تجلّی آن ها در اعیان خارجیه که به پیدایش عالم وجود منتهی می شود همگی از آثار و برکات اسم اعظم به حسب مقام تکوین است.

اما آثار و خواص اسم اعظم در مقام تشریع یا مرتبه الفاظ و عبارات، همان است که در ادعیه و روایات به آن اشاره شده است و حضرت امام نیز در شرح دعای سحر در همان آغاز بحث از اسم اعظم، به برخی از این آثار اشاره می کند.[79]

در دعای سمات وارد شده که اگر اسم اعظم بردرهای بسته آسمان خوانده شود، باز می شوند و اگر برای گشایش تنگناهای زمین خوانده شود به فراخی می گراید و اگر بر دشواری ها خوانده شود، آسان می گردند و اگر برای زنده شدن مردگان خوانده شود زنده  می شوند.[80]

حضرت امیر علیه السلام به جوان درمانده ای فرمودند:

آیا می خواهی دعایی را که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به من تعلیم نموده به تو یاد بدهم که در آن، اسم الله  أکبر الأعظم العزیز الأکرم است و با خواندن آن، دعا مستجاب و سؤال، عطا می شود، اندوه برطرف و گرفتاری رفع می شود، غم از بین می رود، مریض شفا می یابد، شکستگی پیوند می خورد، فقیر غنی می شود، دین ادا و گم شده پیدا می شود، گناهان بخشوده و عیب ها پوشیده می گردند، خائف از شیطانِ اغواگر و دشمن ستمگر امنیت می یابد. اگر بندۀ فرمانبردار خدا، این دعا را بر کوه بخواند، کوه از جایش کنده می شود. اگر بر مرده بخواند، خداوند او را زنده می گرداند و اگر بر آب بخواند، روی آن راه خواهد رفت و این در صورتی است که عُجب او را فرا  نگیرد.[81]

امام باقر علیه السلام فرمود:

اسم اعظم هفتاد و سه حرف دارد تنها یک حرف آن نزد آصف بود. با خواندن آن، زمین بین او و تخت بلقیس در هم نوردیده شد و او توانست تخت را بردارد. آن گاه زمین به حال اولش بازگشت و این در کمتر از یک چشم به هم زدن بود و نزد ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم است و یک حرف آن را خداوند در علم غیبش برای خود نگه داشته است...[82]

این روایت علاوه بر این که گویای آثار اسم اعظم است، به مقام غیبی این اسم نیز اشاره دارد و حضرت امام در شرح دعای سحر[83] از این روایت و روایات مشابه[84] در تبیین مرتبه غیبی اسم اعظم مدد جسته است.

روایات در خصوص اسم اعظم و بالتبع، آثار و خواص آن فراوان است به طوری که ادعای تواتر آن شده است[85] و ما علاقه مندان را به محل خود ارجاع می دهیم و این مختصر را بیش از این نشاید که در این وادی سخن برانیم و تنها توجه به این نکته را ضروری می دانیم که صدور این آثار و خواص، به مقام، مرتبه و حالات عرفانی شخص گوینده بستگی دارد و برای هر شخصی به حسب مقامش اسم اعظمی است که با آن اگر دعا کند مستجاب می شود و آثار و خواص بر آن مترتب می گردد و با خواندن اسم اعظم بدون تناسب مقام شخص، این آثار و خواص صادر نمی شود؛ هر چند برخی از مراتب این اسم، اثر عام دارد، از آن جهت که خود این اسم، عمومیت دارد و در بردارندۀ تمامی آثار اسماء دیگر است؛ چنان که ابن عربی در فتوحات[86] بدان تصریح نموده است که در هر شرایطی و با هر مقامی که گوینده دارد چنانچه آن را بخواند، آثار و خواص بر آن مترتب می شود؛ اما دسترسی به آن همان طور که حضرت امام و دیگران فرمودند برای همگان میسر نیست و خداوند به خاطر مصالح و حکمت هایی آن را از بندگان پوشیده داشته است که از جمله این حکمت ها عدم ظرفیت و توانایی در تحمل آن است. ائمه علیهم السلامبه همین لحاظ از تعلیم آن مراتب حتی به نزدیک ترین اصحاب، خودداری می ورزیدند.[87]

مقام دوم: قابلیت تعلیم پذیری اسم اعظم

از بحث گذشته تا حدی این موضوع روشن شد و در روایات زیادی نیز به این مسأله اشاره شده است که مسلمانان از پیامبر صلی الله علیه و آله و یا از ائمه علیهم السلام درخواست می کردند که اسم اعظم را به آنان تعلیم نماید و گاهی آن ها خود به دیگران، آن را می آموختند، و گاهی نیز از تعلیم خودداری می ورزیدند.

امّ سلمه از پیامبر صلی الله علیه و آله درخواست نمود که اسم اعظم را به او یاد بدهد؛ پیامبر صلی الله علیه و آله اعراض نمود و سکوت کرد. پس از مدتی پیامبر وقتی بر او وارد شد، دید امّ سلمه در حال سجده می گوید:

اللهمّ إنّی أسألک بأسمائک الحسنی، ما علمت منها و ما لم أعلم، و أسألک باسمک الأعظم الذی إذا دعیت به أجبت... .

پیامبر اکرم فرمود: امّ سلمه! خدا را به اسم اعظم خواندی.[88]

امام صادق علیه السلام به یکی از اصحاب فرمود:

آیا می خواهی اسم الله  الاعظم را به تو یاد بدهم؟ بعد فرمود: «الحمد لله » و «قل هو الله » و آیة الکرسی و «إنّا أنزلنا» را بخوان سپس رو به قبله کن و آنچه دوست دارای درخواست کن.[89]

عمرو بن حنظله می گوید:

به ابو جعفر علیه السلام عرض کردم: پندارم بر این است که مرا نزد شما ارج و منزلتی است. فرمود: همین طور است. عرض کردم: به شما حاجتی دارم. فرمود: آن حاجت چیست؟ عرض کردم: اسم اعظم را به من تعلیم نمایید. فرمود: آیا توان آن را داری؟ عرض کردم: بلی. فرمود: برو داخل خانه. امام وارد خانه شد و دستش را بر زمین گذاشت. خانه تاریک شد. مرگ را نزدیک دیدم. امام فرمود: چه می گویی؟ آیا می خواهی تعلیمت نمایم؟ گفتم: نه. آن گاه امام دستش را برداشت و خانه به حال اول بازگشت.[90]

از روایات، به دست می آید که اسم اعظم قابلیت تعلیم و تعلم را دارد اما این قابلیت به حسب مقام افراد، متفاوت است و نسبت به این مقام، مراتب مختلفی از این اسم برای هر کدام قابل تعلیم است؛ از این رو به آن ها گاهی با زبان خودشان و گاهی با زبان عصمت، مراتب نازله و مناسب حالشان تعلیم شده است و این که در برخی موارد از تعلیم خودداری می شد (نظیر آنچه از عمرو بن حنظله نقل کردیم) بدان جهت بود که این افراد، خواهان تعلّم مقام بالاتر و عمومیت اسم اعظم بودند که توان و صلاحیت فراگیری آن را نداشتند؛ چنان که امام علیه السلام اثر کوچکی از این اسم را برای آن ها آشکار می کردند و آن ها توان تحمل آن را نداشتند. نیز با توجه به روایات روشن می شود که اسم اعظم دارای لفظ  خاص و عبارت معینی نیست، بلکه به حسب حالات و مقامات افراد، این الفاظ و عبارات متفاوت می شود. از این رو به افراد مختلف، عبارات متفاوتی از این اسم تعلیم  شده است و هر کدام از این الفاظ و عبارات، تعینات این اسم در این مراتب است. اما  آثاری که این اسم در همه مراتب، ظهور و بروز می دهد مربوط به حقیقت این اسم است که افراد به حسب مقام خود با این الفاظ به آن حقیقت متوسّل می شوند و به این آثار  دست می یابند.[91]

همان طور که حضرت امام اشاره دارد[92] مقام اطلاق اسم اعظم نمی تواند با اطلاق و سریانی که دارد در قالب این الفاظ و عبارات بیاید؛ هر چند تعینات با مطلق اتحاد دارند ولی مطلق با سریانی که دارد نمی تواند با مقید همراه باشد؛ از این رو تعینات این اسم در هر مرتبه ای متفاوت از مراتب دیگر است اما حقیقت این اسم که منشأ آثار این اسم نیز هست، در همه یکی است و آثار و خواص به اعتبار این حقیقت ظهور می یابند. این حقیقت به اعتبار قبول آن تعینات متفاوت، آثار آن متفاوت می شود؛ بلکه یک عبارت به حسب مقامات افراد، آثار متفاوتی را ظاهر می سازد که ناشی از مقام تعین اسم به تعین گوینده آن است. بنابراین اسم های خاص که اثرات مخصوص دارند و به تناسب حاجات افراد تأثیر می کنند و به حسب مقامات افراد متفاوت می شوند از شئونات و مراتب اسم اعظم هستند. هر اسمی که افقش به وحدت نزدیک تر باشد نسبت به دیگر اسماء پایین تر از خود اسم اعظم است و به همان میزان اثر عام تر دارد تا برسد به اسم اعلیٰ مرتبه اسم اعظم که اثر آن از همه اسماء عام تر است و تمامی آثار و برکات به آن منتهی می شود و به تنهایی تمامی آثار و خواص را دارد.

نتیجه

آنچه که در این مقال با بررسی آراء اهل معرفت و اصحاب قلوب با محوریت دیدگاه عارف کامل حضرت امام خمینی رحمه اللهروشن شد، این است که اسم اعظم آن طور که پندار عامه مردم بر آن است یک لفظ نیست بلکه یک حقیقت و مقام است که با اعتبارات مختلف، مراتب متفاوت دارد و عوالم، همه، از آثار و تجلّی این اسم است. برآیند آراء حضرت امام رحمه الله به دست می دهد که بالاترین مرتبه این اسم، حقیقت غیبی ذات حق تعالی است که همواره در حجاب اسماء و صفات، پنهان است و اسم مستأثر هر چند در این مقام دارای اثر و مظهر نیست اما در احدیت غیبی، اثر و مظهر دارد که این اثر همانند خود اسم، مستأثر است. در مرتبه افعال، بر خلاف پیشینیان، امام رحمه الله بر این نظر است که مشیت، اسم اعظم و خلق اول است و سایر اسماء به وسیله این اسم خلق شده اند. مرتبه نازله این اسم، الفاظ و عبارات است که تنها اولیای خاص الهی بدان دسترسی دارند. برخی از مراتب اسم اعظم گاهی به افراد تعلیم شده ولی بسیاری از امت، صلاحیت فراگیری و توان تحمل مرتبه عامه و کلی آن را ندارند.

 والسلام

کتاب نامه

قرآن کریم.

1. آداب الصلاة، امام خمینی، مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1372 ش.

2. انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، حسن حسن زاده آملی، قم، انتشارات قیام، 1372 ش.

3. انشاء الدوائر، محیی الدین عربی، طبع لیدن، مطبعة بریل، 1339 ق.

4. بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404 ق.

5. بصائر الدرجات، محمدبن حسن فروخ صفار، تحقیق میرزا محسن کوچه باغی، تهران، الاعلمی، 1404 ق.

6. تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، امام خمینی، تهران، مؤسسۀ پاسدار اسلام، 1406 ق.

7. تفسیر سورۀ حمد، امام خمینی، مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378  ش.

8. تفسیر العیاشی، محمدبن مسعود عیاشی، تهران، مکتبة العلمیة الاسلامیه، 1380 ق.

9. تفسیر البیضاوی (انوار التنزیل و اسرار التأویل)، عبدالله  بن عمر البیضاوی، مطبعة العثمانیه، 1322 ق.

10. التفسیر الکبیر، فخرالدین محمد بن عمر رازی، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1411 ق.

11. سرّ الصلاة، امام خمینی، مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378 ش.

12. شرح الاسماء الحسنی، سیدحسین همدانی درود آبادی، تحقیق محسن بیدارفر، قم، انتشارات بیدار، 1370 ش.

13. شرح الاسماء الحسنی، فخرالدین محمدبن عمر خطیب الرازی، القاهره، مکتبة الکلیات الازهریه، 1976 م.

14. شرح الاسماء و شرح دعاء الجوشن الکبیر، حاج ملا هادی سبزواری، انتشارات دانشگاه تهران، 1375 ش.

15. شرح چهل حدیث، امام خمینی، مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1372 ش.

16. شرح دعاء السحر، امام خمینی، مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1374  ش.

17. شرح فصوص الحکم، محمدبن داود قیصری، تهران، انتشارات علمی، 1417 ق.

18. شرح مقدمۀ قیصری، سیدجلال الدین آشتیانی، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1375 ش.

19. علم الیقین فی اصول الدین، ملا محسن فیض کاشانی، قم، انتشارات بیدار، 1317 ش.

20. عوالی اللئالی، محمد بن علی بن ابراهیم احسائی، قم، انتشارات سیدالشهداء، 1405 ق.

21. عیون اخبار الرضا علیه السلام، ابوجعفر محمدبن علی بن حسین بن بابویه قمی، انتشارات جهان.

22. الفتوحات المکّیه، محیی الدین عربی، بیروت، دار الاحیاء التراث العربی.

23. فصوص الحکم، محیی الدین عربی، تهران، انتشارات الزهراء، 1365 ش.

24. الکافی، محمدبن یعقوب کلینی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365 ش.

25. لسان العرب، ابن منظور، بیروت، دارالکتب العلمیه.

26. مجموعه رسائل ابن عربی، محیی الدین عربی، بیروت، دار المحجة البیضاء ـ دار الرسول الاکرم صلی الله علیه و آله، 1421 ق.

27. مصباح الانس، محمد بن حمزة الفناری، تهران، انتشارات مولی، 1374 ش.

28. مجموعة رسائل الامام الغزالی، محمدبن محمد الغزالی، بیروت، دار الکتب العلمیه.

29. مصباح الهدایة الی الخلافة والولایه، امام خمینی، مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1376 ش.

30. مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1370 ش.

31. المقصد الأسنی فی شرح الاسماء الحسنی، ابوحامد الغزالی، بیروت، دار الکتب العلمیه.

32. ممّد الهمم در شرح فصوص الحکم، حسن حسن زاده آملی، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1378 ش.

33. المیزان فی تفسیر القرآن، سیدمحمدحسین طباطبائی، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1417  ق.

 

منبع: مجموعه آثار 4 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مقالات عرفانی ـ 1)، ص 125.



[1] )) الرحمن (55): 29.

[2] )) لسان العرب، ذیل مادۀ سما.

[3] )) ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص 12.

[4] )) مجموعة رسائل الامام الغزالی، ص 48.

[5] )) شرح دعای سحر، ص 74.

[6] )) تفسیر کبیر، ج 1، ص 109.

[7] )) مجموعة رسائل الامام الغزالی، ص 48.

[8] )) المقصد الاسنی فی شرح الاسماء الحسنی، ص 7.

[9] )) کشکول بهایی، ص 542؛ شرح الاسماء، ص 575.

[10] )) فصوص الحکم، ج 1، ص 65.

[11] )) علم الیقین، ج 1، ص 144.

[12] )) شرح الاسماء، ص 574 ـ 575.

[13] )) شرح دعاء السحر، ص 118 و نیز ر.ک: تفسیر سورۀ حمد، ص 103.

[14] )) انشاء الدوائر، ص 28.

[15] )) مصباح الانس، ص 280 ـ 285.

[16] )) شرح فصوص الحکم، ص 65.

[17] )) آداب الصلاة، ص 258 ـ 259، مشابه این بیان و نقد را بر قیصری، شارح فصوص الحکم نیز دارد، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 22.

[18] )) فتوحات مکّیه، ج 2، ص 120.

[19] )) تفسیر سورۀ حمد، ص 100.

[20] )) الاسماء و الصفات، ص 19 و 20.

[21] )) المقصد الاسنی فی شرح الاسماء الحسنی، ص 40 و 41.

[22] )) شرح الاسماء الحسنی، ص 18.

[23] )) فتوحات مکّیه، ج 2، ص 120.

[24] )) همان، ص 121.

[25] )) مجموعه رسائل، ج 5، ص 405 ـ 406.

[26] )) همان، ص 414.

[27] )) مصباح الانس، ص 289.

[28] )) همان، ص 290.

[29] )) در بحث از مرتبه لفظی اسم اعظم به دیدگاه وی و شیخ اشاره خواهیم نمود.

[30] )) مصباح الانس، ص 290 و 291.

[31] )) همان.

[32] )) شرح فصوص الحکم، ص 67.

[33] )) همان.

[34] )) شرح دعاء السحر، ص 76 ـ 77.

[35] )) شرح الاسماء الحسنی، (پاورقی)، ص 111.

[36] )) همان، ص 525.

[37] )) همان، (پاورقی)، ص 716.

[38] )) شرح الاسماء الحسنی، ص 43.

[39] )) ر. ک: کافی، ج 1، ص 89 و 112؛ بحارالانوار، ج 3، ص 222 و ج 95، ص 232؛ مصباح الانس، ص 311.

[40] )) شرح الاسماء الحسنی، ص 43 و 45.

[41] )) الرسائل التوحیدیه، ص 58؛ المیزان، ج 8، ص 360 و 361.

[42] )) مرآة العقول، ج 8، ص 146.

[43] )) کافی، ج 1، ص 230.

[44] )) شرح دعاء السحر، ص 75 ـ 76.

[45] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 304.

[46] )) شرح دعاء السحر، ص 73.

[47] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 218.

[48] )) شرح چهل حدیث، ص 625.

[49] )) شرح دعاء السحر، ص 76.

[50] )) مصباح الهدایه، ص 16 و 17.

[51] )) شرح دعاء السحر، ص 77.

[52] )) مجموعه رسائل ابن عربی، ج 5، ص 405 و 406.

[53] )) همان، ص 9.

[54] )) برای تفصیل بیش تر ر.ک: مصباح الهدایه، ص 19 ـ 20 و 40 ـ 41.

[55] )) اشاره است به آیه مبارکه «وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَ یَعْلَمُهَا إلاَّ هُوَ». (انعام: 59)

[56] )) شرح چهل حدیث، ص 234 ـ 235.

[57] )) فصوص الحکم، ج 1، ص 50.

[58] )) شرح فصوص الحکم، ص 437.

[59] )) شرح دعاء السحر، ص 77 و 78.

[60] )) مصباح الانس، ص 290؛ به نقل از شرح حدیث الاربعین.

[61] )) شرح دعاء السحر، ص 100.

[62] )) همان، ص 106.

[63] )) ر.ک: مصباح الهدایه، ص 46.

[64] )) سرّ الصلاة، ص 85.

[65] )) مصباح الانس، ص 291.

[66] )) شرح دعاء السحر، ص 86؛ و نیز مصباح الانس، ص 291.

[67] )) مصباح الانس، ص 290.

[68] )) شرح دعاء السحر، ص 85 و 86.

[69] )) بصائر الدرجات، ج 4، ص 258.

[70] )) شرح دعاء السحر، ص 86.

[71] )) مفاتیح الجنان، ص 199.

[72] )) بقره (2): 255 ـ 257.

[73] )) آل عمران (3): 2 ـ 3.

[74] )) نساء (4): 87.

[75] )) طه (20): 8.

[76] )) تغابن (64): 13.

[77] )) نمل (27): 26.

[78] )) سرّ الصلاة، ص 85.

[79] )) شرح دعاء السحر، ص 75.

[80] )) مفاتیح الجنان، ص 128.

[81] )) بحار الانوار، ج 95، ص 314.

[82] )) کافی، ج 1، ص 230.

[83] )) ر.ک: شرح دعاء السحر، ص 75 ـ 76.

[84] )) ر.ک: کافی، ج 1، ص 230.

[85] )) رسائل توحیدیه، ص 59.

[86] )) فتوحات مکّیه، ج 2، ص 300. وی در آن جا به چگونگی تأثیر حروف و کلمات نیز اشاره می کند.

[87] )) بحار الانوار، ج 27، ص 27.

[88] )) همان، ج 9، ص 237.

[89] )) همان.

[90] )) همان.

[91] )) برای آگاهی بیش تر از نحوۀ تأثیر این اسم در عالم کوْن ر.ک: رسائل توحیدیه، ص 59 و 60؛ المیزان، ج 8 ص  360 ـ 361 و فتوحات مکّیه، ج 2، ص 300.

[92] )) ر.ک: شرح دعاء السحر، ص 87 و 89.

انتهای پیام /*