ارتش و شهربانی
ما می گوییم دولتی که برخلاف قانون کشور و قانون عدل، یک گروه دیوان آدمخوار را به نام پاسبان شهربانی در هر شهر و دِه به جان زنهای عفیف بی جرم مسلمانان بریزد و حجاب عفت را با زور سرنیزه از سر آنها برباید و به غارت و چپاول ببرد و محترمات بی سرپرست را در زیر لگد و چکمه خورد کند و بچه های مظلوم آنان را سقط کند. این دولت، دولت ظالمانه و اعانت بر آن عدیل کفر است.(170)
* * *
[[page 89]]نظام اجباری به این صورت که در کشور ما صورت گرفت هم در وضع قانون و نظامنامه و هم در اجرای آن، خطاها و خبطها و ستمکاریها و بیدادگریها شده که برای آفتابی کردن آن یک کتابچه باید نوشت.
ما از همه گذشتیم شما خود بررسی کنید ببینید از این نظام اجباری سرنیزه ای، تاکنون کشور ایران چه نتیجه ای گرفته، جز آنکه یک دسته غارتگر و قاچاق را در تمام شهرها و دهات به جان مردم ریخته مشغول سر و کیسه کردن آنها شدند و عوض آنکه نظام کشور را تأمین کنند زندگانی خود را با دسترنج دستۀ رنجبر تأمین کردند و عمارتها و پارکهای سنگین قیمت در خیابانهای تهران و سایر شهرستانها بنا کردند.(171)
* * *
رضا خان یک وقتی که وارد شده بود در ژاندارمری، دستهایش را در جیبش گذاشته بود، وقتی که وارد شده بود، گفته بود می ترسم از جیبم بدزدند. این ممکن است که اوّلاً راه نشان دادن به آنها باشد که باید دزدید ولو از من. و ممکن است معرفی آنها باشد به اینکه وضع این طوری است. همۀ ملت هم دستشان در جیبشان باید باشد که خود اعلیحضرت ندزدد، مسأله این است.(172)
15 / 9 / 59
* * *
آن وقت آن تلخیها را زمان رضاخان خود من چون جوان بودم توی این مسائل می رفتم گاهی، که اگر یک وقت ابتلا به کلانتری پیدا
[[page 90]]می شد. آن وقت برای جاهایی هم که از اینجا می خواستند بروند فرض کنید به آذربایجان هم، باید بروند کلانتری و آنجا یک ورقه ای، چیزی بگیرند. مردم وقتی می خواستند به کلانتری بروند با یک ترس و رعب و وحشتی، کأنّه می خواهند به حبس بروند.(173) 16 / 10 / 59
* * *
ما سابق دیدیم که وقتی که جنگ عمومی پیش آمد بدون اینکه با ما کار داشته باشند، آنها می خواستند از اینجا عبور کنند، هیچ هم کار به ما نداشتند، به مجرد اینکه اینها در سرحد وارد شدند، تمام ارتشی ها و ژاندارمری همه فرار کردند. و در تهران هم من خودم شاهد بودم که تهران هم چمدان ها را همین ارتشبدها و امثال اینها می بستند و از تهران فرار می کردند. کجا می خواستند بروند نمی دانم. و من دیدم که این سربازهایی که از توی سربازخانه ها آمده اند بیرون می گردند دنبال اینکه یک چیزی پیدا کنند بخورند.(174)
7 / 6 / 62
* * *
[[page 91]]