برگرفته از کتاب عطر خوش نماز

وجودش یاد الهی بود

اوایل جنگ بود که ناگهان صدای ضدهوایی به گوش ما رسید و ما چون تا آن روز با صدای ضدهوایی آشنا نبودیم، احساس کردیم که هر صدا به منزله انفجار یک بمب است؛ لذا سراسیمه به اتاق امام رفتیم. دیدم امام در ایوان اتاق مشغول نماز و عبادت بودند. گویی اصلاً صدایی نشنیده و اصلاً متوجه ورود ما به اتاق نشده اند.

کد : 155031 | تاریخ : 27/03/1396

عبادت و ذکر بی تظاهر

 با اینکه حضرت امام روحشان آمیخته با عبادت بود؛ ولی مع ذلک هیچ‌گاه تظاهر به عبادت نداشتند. هیچ‌گاه دیده نمی شد که ایشان نماز را طولانی کنند و ژست نماز را طور دیگری نشان دهند. هیچ‌گاه دیده نشد که ایشان در هنگامی که با دیگران ارتباط دارند، ذکر با صدای بلند بگویند مثل لا اله الا اللّه یا سبحان اللّه که بعضیها عادت دارند. اصلاً وجود ایشان، وجود ذکر الهی بود، توجه به خدا بود. چون معنای ذکر، گفتن با زبان نیست. معنای ذکر، یعنی توجه به ذات قدس پروردگار عالم است و ایشان توجهش به تمام معنا، غیر از توجه به خدا نبود (از پوست و گوشت و استخوان و...) حضرت امام تمام وجودشان یاد الهی بود؛ ولی در عین حال تظاهر به یاد خدا هم نداشتند. [1]

با حضور تام نماز می‌خواند

 هنگام نماز مغرب در حیاط منزل قدیمی ایشان در یخچال قاضی با مرحوم حاج شیخ عباس گنجی پور برای نماز مغرب حاضر شدیم، امام ـ رضوان اللّه علیه ـ به نماز مغرب پرداختند و آنچنان دور از قرائت غلیظ، با حضور تام و در عین حال متوسط نماز خواندند که ما دو نفر پس از نماز به یکدیگر نگریستیم و گفتیم نماز، یعنی این. یادمان باشد برای ادای حروف از مخارج مثل بعضی نباشیم، ببین این نماز را. [2]

فضای نماز ، فضای روحانی بود

 روزهای ماه رمضان، ظهرها نماز حضرت امام طولانی می شد و بین الصلوتین نافله می خواندند، ادعیه می خواندند و آنچنان این فضا روحانی و معنوی بود که دوست داشتیم این نماز ساعتها طول بکشد و از این فضای روحانی جدا نشویم. 2

عبادتها را به بهترین شکل انجام می دادند

 حضرت امام خمینی، رضوان اللّه علیه، در هنگام عبادت مانند کسانی بودند که نه اهل علمند، نه اهل سیاست و هیچ کاری غیر از عبادت ندارند. ایشان چنان به عبادت مشغول و از امور دیگر فارغ می شدند که گویی هیچ کار دیگری ندارند. مثلاً در زیارت عرفه که به حرم حضرت سیدالشهدا مشرف می شدند، با وجود سن زیاد، این دعا را که دو تا سه ساعت طول می کشید، به حالت ایستاده رو به قبله می خواندند. به این صورت ما را که جوان بودیم و نشسته دعا می خواندیم، شرمنده می کردند. به همین دلیل، در هنگام خواندن این دعا، از جای خود بلند می شدیم و ما هم ایستاده آن را می خواندیم.

 نافله ها را نیز که بیشتر افراد نشسته می خواندند، حضرت امام ایستاده می خواندند، از این رو ما که چهل ـ پنجاه سال از ایشان کوچکتر بودیم، در مقابلشان شرم داشتیم که نشسته نافله ها را بخوانیم. عبادتها را به بهترین شکل انجام می دادند، از نماز شب و زیارت عاشورا گرفته تا دعای ابوحمزه، کمیل و غیره. حضرت امام در ضمن آنکه از جهت مسائل علمی مانند سایر مراجع تقلید ـ بلکه بیشتر ـ بودند، عبادتهایشان نیز چون عابدان و زاهدان ـ حتی بیشتر و بهتر ـ بود. [3]

 حضور قلب امام در نماز جالب و آموزنده بود

 در سال‌های اولیه اقامت در نجف اشرف که در منزل و یا در مدرسه آیت الله بروجردی اقامه نماز جماعت می فرمودند، من همواره در پشت سر ایشان می ایستادم و اگر در صف اول هم بودم، معمولاً نزدیک به محل سجاده بودم. درک و احساس حالت حضور قلب امام در نماز جالب و آموزنده بود. ایشان در برگزاری نماز بسیار ساده و بدون تکلف بودند، به طوری که شاید برای افراد عادی و عامی هیچ امر جالب توجهی نداشت؛ ولی برای خواص، این نوع سادگی نیز حاکی از عمق عرفان و خلوص و صفای عبودیت امام بود. [4]

نماز نه یک کلمه زیاد و نه یک کلمه کم

 ما بارها وارد اتاق می شدیم و آقا را در نماز جماعت می دیدیم در جماران، نجف، تهران و قم و هیچ‌گاه با یکدیگر هیچ فرقی نداشت نماز خود را نه یک کلمه زیادتر می کردند نه یک کلمه کمتر، هیچ فرقی نمی گذاشتند یعنی نمازی که در جماران می خواندند یک کلمه هم اضافه نمی کردند. به خاطر اینکه جمعیت هست حالا تندتر بخوانند، یا یواش تر کنند، کمتر یا بیشتر شود هیچ فرقی نمی کرد. در نجف، قم و تهران که بودند نمازهایی که در خانه می خواندند به همان صورت بود. یعنی قدیم سه مرتبه «سبحان ربی العظیم و بحمده» می گفتند این اواخر سه تا «سبحان الله» می گفتند. قدیم قنوت را «لا اله الا الله الحلیم الکریم...» می خواندند. این اواخر «رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنیا حَسَنَة..» می گفتند. هیچ فرقی نداشت آنجا که صلوات می فرستادند. باز هم صلوات می فرستادند. [5]

گویی اصلاً صدایی نشنیدند

اوایل جنگ بود که ناگهان صدای ضدهوایی به گوش ما رسید و ما چون تا آن روز با صدای ضدهوایی آشنا نبودیم، احساس کردیم که هر صدا به منزله انفجار یک بمب است؛ لذا سراسیمه به اتاق امام رفتیم. دیدم امام در ایوان اتاق مشغول نماز و عبادت بودند. گویی اصلاً صدایی نشنیده و اصلاً متوجه ورود ما به اتاق نشده اند. [6]

در کمال آرامش و طمأنینه

 درست به خاطر دارم که ماههای نخست آغاز جنگ بود. دشمن با تمام تجهیزات و مدرنترین سلاحهای اهدایی شرق و غرب و ورزیده ترین ارتش آموزش دیده خود، حمله وسیعی را به مرزهای غربی و جنوب غربی کشور اسلامی ما شروع کرده بود و هر روز و هر ساعت خبر ناگوار و وحشتناکی از پیشرویهای دشمن به گوش می رسید، و به راستی که خواب و خوراک را از همه گرفته بود. به طوری که ما بسیاری از ساعات روز و شب خود را در دفتر جماران و در پای دستگاه تلکس می گذراندیم و هر لحظه مترصد خبر تازه ای بودیم و متأسفانه خبرها هم یکی پس از دیگری، همگی مأیوس کننده و تأثربار بود. همه در تلاش بودند. چه آنها که در جبهه و در خط مقدم بودند، و چه آنها که در پشت جبهه، نیرو و امکانات بسیج می کردند. نصیب ما هم در این میان، غم و غصه و اندوه فراوان بود.

در یکی از همان روزهای فراموش نشدنی و غم بار، نزدیکیهای ظهر بود که تلفن زنگ زد و من که پای گوشی بودم، تلفن را برداشتم و متوجه شدم که آقای مهندس غرضی است، که آن موقع استاندار خوزستان بودند. پس از سلام و تعارف، با دلهره و اضطرابی به من گفتند: «فلانی! این خبر را فوراً به امام بدهید و پاسخ آن را هم بگیرید و به من بگویید. خرمشهر سقوط کرده و آبادان هم در خطر سقوط است. تکلیف چیست؟» برای من که خود را ضعیفتر از گوینده این خبر می دانستم، روشن است که شنیدن این خبر وحشتناک (که سرانجام آن هم معلوم نبود) چه اضطرابی به وجود آورد و همان‌گونه بدون عبا و عینک به اتاق بغل دفتر، که اتاق پذیرایی امام  بود (و تا همین آخر هم تغییر نکرد و بارها همگی در صفحه تلویزیون، آن اتاق محقر را دیده ایم) رفتم و با توجه به همان نظم دقیق زندگی امام  می دانستم که ایشان در آن زمان که اذان ظهر می گفتند، سر سجاده نماز و آماده انجام فریضه ظهرند. با همان وضع، خود را به جلوی سجاده نماز ایشان رساندم، دیدم مشغول اقامه نمازند. مرا که با آن وضع دیدند، فرمودند: «چه خبر شده است» من سخنان آقای غرضی را بازگو کردم و عرض کردم: «گوشی در دست ایشان است و منتظر پاسخ و دستور حضرت عالی هستند.» امام  طوری که انگار هیچ مطلب غیرمعمولی نشنیده بودند، با همان آرامش و طمأنینه همیشگی، فرمودند: «بروید به ایشان بگویید جنگ است آقا! جنگ است!» همین دو جمله را گفتند و به دنبال فصول بعدی اقامه خود رفتند و سپس هم بدون توجه به اینکه من هنوز ایستاده ام، تکبیرةالاحرام گفتند و با طمأنینه نماز ظهر را شروع کردند.

من هم برگشتم و به آقای غرضی گفتم: «آقا فرمودند جنگ است آقا! جنگ است!» ایشان هم دیگر چیزی نگفت و گوشی را بر زمین گذاشت. به راستی هنوز آن منظره و آن آهنگ و آن جملات در گوش من طنین انداز است. [7]

منبع: عطر خوش نماز؛ ص19.


[1]. سروش محلاتی. [2]. احمد احمدی.    2-  محسن اراکی   [3]. ‏ سیدمحمد موسوی بجنوردی. [4]. عباسعلی عمید زنجانی. [5]. مسیح بروجردی [6]. عاطفه اشراقی [7]. رسولی محلاتی  

انتهای پیام /*