حاج علی فیاض

جلسه پرسش و پاسخ (نقد و بررسی مقالات)

کد : 155529 | تاریخ : 04/04/1396

جلسه پرسش و پاسخ (نقد و بررسی مقالات)

 ˜ بحث آقای حاج علی فیاض، دربارۀ مقالات دکتر شبلی ملاط و استاد بشار القوتلی:

دربارۀ موضوع حقوق اساسی تطبیقی در اندیشۀ سیاسی امام خمینی(ره) باید گفت با توجه به سه کتاب حضرت امام خمینی(ره) که در آنها درباره ولایت فقیه و رابطۀ آن با افکار سیاسی حضرت امام(ره) بحث شده است، یعنی کتاب کشف الاسرار – که آن را تقریباً در دهۀ 1320 به رشتۀ تحریر درآوردند – و سپس کتاب مهم خود با عنوان «کتاب البیع» که بحث فقهی عمیقی دربارۀ مسأله ولایت دربر دارد و در ادامه، کتاب مهم «حکومت اسلامی» - که باید آن را اساسی ترین مبحث سیاسی امام(ره) دانست – با خواندن این کتابها در می یابیم که امام(ره) بیش از آنکه به ابزار حکومت توجه کنند، به مشروعیت آن اهمیت داده اند. در هیچ یک از این کتابها، نشانه ای که بیانگر توجه امام(ره) به ابزار اجرایی حکومت باشد وجود ندارد و ایشان به طور مفصل این موضوع را مورد بحث قرار نداده اند و تنها اشاره های گذرایی به آن داشته و اصول قانونی آن را مطرح کرده اند.

ایشان درباره حکومت اسلامی می فرمایند: حکومت اسلامی، نه استبدادی است، نه دیکتاتوری و نه دموکراسی به مفهوم دموکراسی اکثریت. و در ادامه، بیان مشخصی از آن ارائه داده و فرمودند: حکومت اسلامی حکومت الهی است. حکومت قانون خداست.

اما اندیشۀ فلسفی بر نحوۀ بدست آوردن مشروعیت نظام حکومتی تکیه دارد. به عقیدۀ من، این موضوع ما را به سوی نتیجۀ دیگری سوق می دهد که عبارت است ازرابطۀ میان مشروعیت حکومت با اصول ثابت فکری و هر آنچه که با سازمانها و نهادها و ابزار اجرایی حکومت در ارتباط است، از دیدگاه امام(ره) جزء متغیرهای حکومت محسوب می شود. به عنوان مثال،  مجلس شورا و ریاست جمهوری و نهادهای شبیه آن، در انواع دیگر حکومتها هم قابل مشاهده است، چرا که این عوامل، قابل تغییر بوده و به میزان تکامل اندیشۀ هر حکومت وابسته است. پس این مؤسسات حکومتی،  جزء متغیرها هستند و نه جزء اصول ثابت.

بنابراین به درستی می توان گفت که نظریه ولایت فقیه در یک کلام عبارت است از نظریۀ مشروعیت حکومت.

اما دربارۀ بحث دکتر بشار القوتلی که مسأله نقش و جایگاه مردم در اندیشۀ امام خمینی یا به عبارت دیگر، جایگاه مردم در تعیین حکومت را بررسی کرده اند، به عقیدۀ من در رابطۀ دین و حکومت، حضرت امام(ره)،  وظیفۀ حکومت را اجرای احکام الهی و خدمت به مردم بیان کرده اند. ایشان با کنار هم قرار دادن «اجرای احکام الهی» و «خدمت به مردم» ، در واقع جایگاه مردم در حکومت اسلامی را بسیار ارتقا داده اند. [1] این امر به نوبۀ خود، یک تجدید حیات واقعی در عرصۀ اندیشۀ سیاسی اسلام محسوب می شود که تأثیر عمده ای در بر پایی نهضتهای اسلامی قرن گذشته ایجاد کرد. بنابراین باید گفت که در معادلۀ دین و حکومت، مردم نقشی مهم داشته و بخش عمده ای از آن را تشکیل می دهند.

از دیدگاه امام خمینی(ره)، مردم، ابزار اجرایی حکومت نبوده، بلکه موضوع اصلی حکومت را تشکیل می دهند و میان دیدگاهی که مردم ر  وسیله ای برای اجرای خواسته های حکومت می داند و دیدگاهی که ملت را موضوع اصلی حکومت محسوب می کند، اختلاف عمیقی وجود دارد.

نکتۀ دیگر آنکه ایا می توان گفت که همۀ جنبشهای اسلامی، در فکر تشکیل حکومت اسلامی هستند؟ اگر بخواهیم اینگونه موضوع را تعمیم دهیم، بسیاری از اختلافات نظری موجود در میان جنبشهای اسلامی مخفی خواهد ماند، چرا که متأسفانه امروزه برخی از روشنفکران و نویسندگان مسلمان، عقیده دارند که ایجاد حکومت اسلامی افتخاری برای اسلام محسوب نمی شود، و حتی می گویند که حکومت باعث لطمه دیدن اسلام می شود و این عقاید در طول تاریخ اسلام وجود داشته است. این عده معتقدند که اسلام دین تمام جامعه است و حکومت نمی تواند چنین دینی را تحمل کند. در نتیجه، آنان استمرار حیات تاریخی اسلامی را به حکومت وابسته نمی دانند و می گویند اجرای احکام اسلامی نیازمند حکومت نیست.

خواستم به این نکته اشاره کنم تا با توجه به آن، همانند دکتر بشار القوتلی، گرفتار کلی گویی و تعمیم موضوع نشویم. متشکرم.

˜ استاد محمد حریری – عراق:

دربارۀ بحث استاد لیث شبیلات باید بگویم که در مقالۀ ایشان، نسبت به ملت عراق کم لطفی شده است. من فرزند کوچکی از فرزندان امام خمینی و یک عضو از اعضاء ملت عراق هستم و به مسائل پشت پرده حضور امریکا در منطقه توجه دارم و می دانم که رژیم صدام سرانجام در روزنامه های عراقی وابسته به رژیم اعتراف کرد که به چه دلیل با جمهوری اسلامی ایران وارد جنگ شد. حتی عدی، پسر صدام در مقاله ای نوشت که عراق به نمایندگی از امریکا با ایران وارد جنگ شد و بدین ترتیب محال است که امام خمینی(ره) فرموده باشد که ما با صدام صلح می کنیم ولی با دیگران صلح نمی کنیم. امام(ره) چنین سخنی نگفته اند.

نکتۀ دیگر آنکه صدام حتی حرم امام علی(ع) و مرقد مطهر امام حسین(ع) را با سلاحهای شیمیایی مورد هدف قرار داد اما امریکاییها چنین کاری نکردند. من نمی خواهم صدام را با امریکا مقایسه کنم. صدام حتی زنان و کودکان عراقی را در کنار حرم امام حسین(ع) به قتل رساند و گفت اگر این حسین(ع) است من هم حسین هستم! بله! صدام اینگونه با ملت عراق رفتار کرده است. در قیام «شعبان» ملت عراق بیش از دویست هزار شهید تقدیم کرده است. کدامیک از ملتهای منطقه چنین قربانیان بی شماری در راه اسلام داده اند؟ بله! ملت عراق همواره با صدام مخالفت کرده و هنوز هم با صدام و امریکا مخالف است. ما با حضور امریکا در منطقه و با رژیم عراق مخالفیم.

و در پایان – با عرض معذرت – باید بگویم که در زمان جنگ ایران و عراق که صدام با جمهوری اسلامی مشغول نبرد بود، کارشناسان و متخصصانی هم بودند که با ساخت پادگانها و تجهیز نیروهای ارتش عراق،  به صدام در جنگ با ایران کمک کردند. در اینجا نمی خواهم این متخصصان و مهندسان را نام ببرم. اما اشاره می کنم که حتی برخی در برابر ملک حسین سر تعظیم فرود آورده و به دست بوسی او رفتند، اما ما ملت عراق، هرگز در برابر صدام تسلیم نشده و حاضر به دست بوسی او نشدیم.

 

˜ شیخ نعیم قاسم:

می خواهم دو نکته را توضیح دهم:

ابتدا دربارۀ مقالۀ برادر لیث شبیلات باید بگویم که ایشان مسائل مربوط به رژیم عراق را طوری تعمیم داده که گویی نحوۀ برخورد با این رژیم و رعایت یا عدم رعایت محاصرۀ اقتصادی عراق، معیار پایبندی به مسائل اساسی جهان عرب و دنیای اسلام است، در صورتیکه باید حساب رژیم صدام را از ملت عراق جدا کنیم. به عقیدۀ من، همۀ حکومتهای عربی و اسلامی در حد امکان، به ملت عراق و سرنوشت آنان اهمیت می دهند، اما راهکارهای آنان با هم تفاوت دارد. برخی دولتهای اسلامی، با وجود توجه به منافع ملت عراق، بخاطر وجود صدام و فشارهای موجود از سوی ایالات متحده امریکا، مجبور به پیروی از سیاستهای امریکا در رابطه با عراق شده اند. برخی دیگر از کشورهای اسلامی، بر سر دو راهی قرار گرفته و از یک سو می خواهند با ملت عراق رابطه داشته باشند و از سوی دیگر با رژیم حاکم بر عراق مخالفند؛ یعنی با وجودیکه مایل هستند از ملت عراق حمایت کنند، اما به رژیم عراق اطمینان ندارند. البته این موضوع ربطی به تأیید موضع امریکا دربارۀ عراق ندارد. دلیل این امر هم همانطوریکه برادر لیث شبیلات می داند و در تبلیغات سیاسی بین المللی هم مشهور شده، آن است که حتی در زمان اوج تحریمهای بین المللی بر ضد عراق، مواد غذایی و کالاها از مرز ایران و عراق عبور می کرد؛ ایران در گذشته و حال با مشکلات بین المللی مواجه بود و با روشهای سیاسی کار آمد، سعی در حل آنها داشته است و به همین سبب، ایران همواره در قبال ملت عراق،  بر خلاف گفته های خود عمل کرده است، یعنی از لحاظ سیاسی موضعی اتخاذ کرده اما در عمل، مخالف با آن انجام داده است. بدین ترتیب،  همواره کالاهای ایرانی به وفور در بازار عراق وجود داشته و این خود نشانگر آن است که مرزهای عراق و ایران عملاً باز بوده. اما از نظر سیاسی مسدود است.

به عقیدۀ من مشکلاتی که در اتخاذ مواضع سیاسی برای ایران پیش آمد نتیجۀ واقع گرایی و توجه به ملت عراق بود و نشان داد که حکومت ایران و در رأس آن، رهبری فرزانه، آماده اند که هر نوع مشکلی را به خاطر ملت عراق تحمل کنند. فراموش نکنیم در زمانی که امریکا و قدرتهای استکباری تصمیم به تحریم عراق گرفتند، حکومت اسلامی ایران به تنهایی سعی در کاستن از فشار تحریمهای امریکا بر ضد ملت عراق داشت. امیدوارم به این نکته توجه کنیم. چرا که این مشکل در سطح بسیاری از جنبشها و شخصیتهای جهان اسلام وجود داشته و آنان با سطحی نگری، از توجه به عمق مسأله باز مانده اند.

نکتۀ دیگر دربارۀ بحث دکتر شبلی ملاط است که ایشان با دقت و ظرافت، از لحاظ حقوق تطبیقی، دو نظام را با هم مقایسه کرده اند. اما به تفاوت مهمی که در این میان وجود دارد اشاره ننموده اند.

دادگاه قانون اساسی امریکا، در بحثهایی که از سال 1937 م. پیرامون آن صورت گرفته، هنوز با یک مشکل مهم روبروست که نتوانسته آن را حل کند و آن عبارت است از اینکه تعیین اعضا و مشروعیت آن از سوی چه منبعی تأمین می شود؟ در حالیکه در نظام مبتنی بر ولایت فقیه، این مشکل وجود ندارد، چرا که از طرفی مشروعیت آن برگرفته از اصول اسلامی پیشرفته است و از سوی دیگر، حتی ولی فقیه هم ممکن است ولایت خود را بر اثر فقدان شرط عدالت یا تدبیر، از دست بدهد. که این امر هم از طریق روشهای موجود در نزد کسانی که ولی فقیه را انتخاب می کنند قابل تشخیص است. بنابراین وجود چنین سیستمی موجب می شود ولی فقیه مشروعیت خود را از صلاحیت شخصی و انتخاب خبرگانی که صاحبنظر هستند و همچنین از پشتیبانی ملت که بطور غیر مستقیم در این انتخاب دخالت دارند، کسب کند.

پس این مشکل در نظام اسلامی، بخاطر وجود چنین مشروعیتی، حل شده است. علاوه بر آن، اسلام به تربیت صحیح افراد و لیاقتهای ولی فقیه توجه کرده و سپس او را در چنین جایگاهی قرار می دهد.

اما در دادگاه قانون اساسی امریکا، این مشکل (مشروعیت) همچنان به قوت خود باقی است و گمان نمی کنم قابل حل باشد. چرا که همواره به مشکل «دور» برخورد می کند.[2] اینجاست که اهمیت نظریه ولایت فقیه در حل مشکل بزرگ جهانی یعنی بر طرف کردن مسأله «دور» در نظام سیاسی حکومت و نظارت بر آن، آشکارتر می شود.

 

˜ شیخ کاظم یاسین:

برادرانی که پیش از من صحبت کردند، تا حدی به آنچه که من می خواهم بگویم اشاره داشتند. دربارۀ مقایسه ای که دکتر شبلی ملاط میان دیوان عالی ایالات متحده و شورای نگهبان در نظام حکومتی جمهوری اسلامی ایران انجام داده اند، در نگاه اول، با توجه به وجه مشترکی که ایشان آورده و گفته اند در جمهوری اسلامی، چهرۀ حکومت، تشریعی و در ایالات متحده ابزاری است، ممکن است این مقایسه صحیح به نظر برسد اما من می خواهم بگویم شاید چنین مقایسه ای اصلاً درست نباشد و هیچ شباهتی به مقایسۀ سیب و پرتقال ندارد. ممکن است بتوان آن را به مقایسۀ میان سیب و مار تشبیه کرد! آیا جز رنگ ظاهری، هیچ شباهتی میان سیب و مار وجود دارد؟ مگر اینکه بگوییم ممکن است سم مار فوایدی داشته باشد ...!

بنابراین، قانون اساسی ابزاری ایالات متحده، هیچ اصل آرمانی و فوق بشری را در بر ندارد. من هرچه جستجو کردم، رابطه ای میان آرمانگرایی و جنایتهای شیطانی که ایالات متحده امریکا از دو قرن پیش تاکنون انجام داده، نیافتم. اما قانون اساسی جمهوری اسلامی ریشه در قوانین الهی،  قرآنی و سنت پیامبر(ص) دارد و در نگاه اول، یک قانون اساسی آرمانی و در بعد عمیقتر، به معنای واقعی کلمه، الهی و قرآنی است. البته بحث دکتر شبلی ملاط در مقایسه میان ابعاد تاریخی، جالب توجه بود.

اما دربارۀ بحث استاد لیث شبیلات، بعید می دانم که بتوان رژیم صدام را یک حکومت اسلامی نامید، بلکه آن رژیم، یک حکومت جنایتکار و تروریست است. سئوال من این است که از زمان جنگ عراق و کویت و پیش از آن در میان برخی اندیشمندان و روشنفکران کشورهای اسلامی جریانی فکری ایجاد شده که ریشه و اساس تفکرات آن مشخص نیست. این جریان عقیده دارد دفاع از رژیم صدام و هر رژیمی که در برابر ایالات متحده امریکا ایستادگی کند، یک اصل مهم و محوری جهان اسلام است.

می خواهم از استاد شبیلات سئوال کنم که ایا دلسوزی برای رژیم عراق و انتقاد از موضع برخی کشورهای اسلامی در پیروی از سیاستهای امریکا در مسأله کویت و پس از آن، یک اصل مهم و شعار محوری برای کشورهای اسلامی است؟ آیا می توان در سطح کشورهای عربی و اسلامی، این نوع همکاری با رژیمهایی مانند رژیم صدام را مطرح کرد؟

 

˜ شیخ حسن بغدادی:

می خواهم نکته کوتاهی را درباره بحث استاد لیث شبیلات تذکر دهم.

ایشان نزاع میان امویان و بنی هاشم را درگیری سیاسی نامیدند. اما نمی توان قبول کرد که اختلافات امویان و بنی هاشم، سیاسی بوده است. البته امویان تلاش می کردند آن را یک نزاع سیاسی جلوه دهند، اما در واقع آن درگیری ها، عقیدتی بود که از موضوع جانشینی پیامبر(ص) آغاز می شد و این موضوع، تنها یک مسأله ساده نبوده، بلکه مسائل مهم و اساسی را در بر می گرفت. درست است که پیامبر اکرم(ص) آورندۀ دین اسلام هستند، اما ایشان در همه مراحل تاریخ و در همه جا حضور ندارند و این وظیفۀ جانشینان ایشان است که راه ایشان را ادامه داده و تکمیل کنند.

بنابراین هدف امویان در آن مرحله این بود که عرصۀ اختلاف خود با بنی هاشم را به یک نزاع سیاسی تبدیل کنند. در حالیکه بنی هاشم، به عنوان یک مسألۀ عقیدتی به آن نگاه می کردند و آن را یک مسألۀ مرتبط با رسالت آسمانی پیامبر(ص) می دانستند که به این سادگی ها قابل حل نیست. حتی قضیه صلح حضرت امام حسن(ع)، با معاویه، واقعیتی بود که دروغ بودن ادعای امویان را آشکار کرد و اگر چنین نبود، آن پیمان صلح منعقد نمی شد. نتیجۀ تبلیغات دروغین امویان بود که در سراسر جهان اسلام، در شام و حجاز و عراق اینطور تبلیغ کرده بودند که بنی هاشم خواهان حکومت هستند و برای حکومت می جنگند در حالیکه بنی هاشم می گفتند ما برای حکومت مبارزه نمی کنیم و ما حکومت را فقط بخاطر حکومت کردن نمی خواهیم. ما می خواهیم حکومتی عادلانه بر پا کنیم که ادامۀ حکومت پیامبر(ص) باشد و صلح امام حسن(ع) با معاویه به این دلیل انجام شد که در آینده، دروغهای امویان را برملا کند و نشان دهد که بنی هاشم، هرگاه مصلحت مسلمانان اقتضا کند، از حق خود صرف نظر می کنند همانطوریکه امیر المؤمنین(ع) فرمود:

 «قسم به خدا هر آنچه را که به مصلحت مسلمانان باشد می پذیرم،  مگر آنکه ظلم و ستمی بر علی روا داشته شود».

این بود آنچه می خواستم یادآوری کنم و در تأیید آن هم باید بگویم که ما نباید هرگاه یکی از برادران اهل سنت را دیدیم، او را از اعضای حکومت اموی بدانیم .... درست است؟

- مهندس شبیلات: کاملاً حق با شماست ...

- شیخ حسن بغدادی: بله، جامعۀ سنی مذهب که امروزه ما در کنار آنها زندگی می کنیم با حکومت اموی که در تاریخ می خوانیم تفاوت زیادی دارد. نزاع ما با حکومت اموی، یک اختلاف عقیدتی و اصولی بود اما درباره جامعۀ سنی مذهب امروزی، مسأله کاملاً متفاوت است. با تشکر.

 

š پاسخهای سخنرانان:

 

˜ پاسخ دکتر شبلی ملاط:

در ابتدا از بیانات ارزشمند برادران که در واقع من هم با آنها مخالفتی ندارم، تشکر می کنم.

تفاوتهای موجود میان ساختار قانون ایالات متحده و رژیم حقوقی جمهوری اسلامی ایران آنقدر زیاد است که قابل شمارش نیست. این دو کشور، در ابعاد مختلف با هم تفاوت دارند و مبانی تاریخی و آرمانی خود را از منابع مختلفی اقتباس کرده اند که رابطه ای با یکدیگر ندارد. به همین سبب من در آغاز بحث تلاش کردم این تفاوتهای اساسی موجود میان این دو ساختار حکومتی را بیان کنم و در واقع، مثالی که آورده ام از تشبیهات بکار گرفته شده توسط همکارم که متخصص حقوق تطبیقی است، می باشد.

سیب و پرتقال، یا به قول شیخ کاظم یاسین، سیب و مار، هر چه باشد آنقدر با هم اختلاف دارند که چنین مقایسه ای را غیر ممکن می کند.

این مرحلۀ اول بود، اما آنچه به نظر من از این هم دشوارتر است،  تلاشی است که من برای مطرح کردن موضوع به عنوان یک بحث عمیق فکری و فلسفی انجام دادم. سئوال اصلی آن است که نقش ویژه ولی فقیه در مسائل مربوط به قانون و فقه چیست؟ یعنی نقش عالم و فقیه در دنیای معاصر مورد بحث است و جواب آن – همان طور که برادران اشاره کردند – این طور مطرح می شود که ابزار اجرایی حکومت بطور کلی از خواست مردم سرچشمه می گیرد، چنانکه در مورد مجلس شورای اسلامی و ریاست جمهوری مشاهده می کنیم ... اما دربارۀ مشروعیت یافتن حکومت از سوی مردم، باید گفت که در حالت کلی، در ساختار قانون اساسی بریتانیا که مهمترین ساختار پارلمانی غرب است و پایه و اساس همه رژیمهای غربی را در ایجاد به اصطلاح دموکراسی امروزی تشکیل می دهد، اینطور مقرر شده که سیطرۀ مطلق ملت بر تشکیل حکومت، انتخابات است که در آن،  عقیده و رأی اکثریت، پایه گذار قوانینی خواهد بود که تمامی افراد جامعه باید از آن پیروی کنند.

اختلاف موجود میان ساختار نظام قانون اساسی امریکا و دیگر نظامهای پارلمانی دنیا، به پذیرش یا عدم پذیرش حق مطلق مردم در انتخاب بستگی دارد و وجود اشخاصی که از سوی مردم انتخاب نشده اند و ایفای نقش آنان در ساختار حکومت، بحثی دیگر است. آنها با وجودیکه منتخب مردم نیستند، از نظر قانونی، مشروعیت دارند و در قانون به رسمیت شناخته شده اند. رابطۀ میان منافع اقتصادی و قدرت نظامی هم کاملاً آشکار است. من در این مورد با شما اختلافی ندارم. اما اعتبار اصلی این افراد به خاطر آگاهی های قانونی و اطلاع آنان از اصول قانونی و ارزش قانون اساسی است.

عقیدۀ من آن است که از این لحاظ، نظامی که از نظر قانون اساسی –  بطور کلی و نه در سیاستها و ارزشهای غیر مادی و تاریخی – می تواند به ساختار نظام قانون اساسی امریکا نزدیک باشد، قانون اساسی ایران است که ولی فقیه را عاملی برای ایجاد رابطه در میان بخشهای مختلف جامعه می داند،  که گاه بر رأی مردم که از طریق انتخاب نمایندگان مجلس و ریاست جمهوری اعمال می شود، برتری پیدا می کند. یعنی ولی فقیه، بخاطر علم و معرفت برتر و متکی بر معنویات، همردیف همان آگاهان سیاسی و دارای همان خصوصیت ویژه ای است که نظام قانونی امریکا را از دیگر نظامهای پارلمانی غرب جدا می کند.

 

˜ پاسخ استاد لیث شبیلات:

به نام خدا. اول از پاسخ برادری که مسألۀ بنی هاشم و بنی امیه را مطرح کردند آغاز می کنم. فکر نمی کنم با ایشان اختلاف نظر داشته باشم.

من هم معتقدم که نباید با اهل سنت به عنوان پیروان بنی امیه رفتار کرد و چنین کاری نادرست است. گفتم که از میان همۀ امت در آن دوران، تنها کسانی که به منافع سیاسی خود می اندیشیدند، با معاویه موافق بودند و می گفتند که کلید سعادت آخرت در دست امام علی(ع) است و معاویه هم دنیا و امکانات مادی در اختیار دارد. یعنی هر کس به معاویه گرایش پیدا کرد، به خاطر دارایی و پول و مادیات بود. پس در این زمینه ما با هم اختلاف نظری نداریم. نکته در اینجاست که هر یک از دو طرف از موضع خود عقب نشینی نکرده و در اصل بر سر موضوع افضل بودن امام با هم اختلاف دارند، ولی ما با پادشاه ستمگر مخالفیم.

نکتۀ دیگر را در پاسخ برادری که مرا به خدمتگزاری و اطاعت از شاه حسین و کمک به صدام متهم کردند می گویم که شما مرا نمی شناسید. اگر به مسائل ایران و عراق بیشتر توجه می داشتید، حتماً از مواضع کنونی و پیشین من با خبر بودید. اشکالی ندارد، من به شما یادآوری می کنم:

ما حامی نظام جمهوری اسلامی هستیم و حتی در زمانی که حکومت کشور ما با ایران مخالف بود هم پشتیبان و موافق مواضع ایران بودیم.

صدای انتقاد ما در مجلس شورا همواره بلند بود و شما حتماً می دانید که چه کسانی در ساختار حکومتی ما، پشتیبان عراق بودند و آنها را کاملاً می شناسید، یعنی سازمانهای سیاسی حامی عراق را به خوبی می شناسید.

همۀ ما اتفاق نظر داشتیم که حمایت از صدام کار اشتباهی است و پشتیبانی از جمهوری اسلامی راه صحیح و درست می باشد و تنها من نبودم که به عنوان یک اسلامگرا چنین موضعی اتخاذ کردم، بلکه همۀ گروههای چپ گرا و حتی ملی گرایان هم همین عقیده را داشتند. من در آن زمان عضو شوراهای محلی بودم و در واقع تنها نمایندۀ اسلامگرا محسوب می شدم و با وجودیکه مجالس و شوراها، عموما یا ملی گرا و یا چپ گرا بودند، اما همۀ مجالس محلی در اردن و دیگر کشورهای عربی، از ایران حمایت می کردند،  زیرا ملل اسلامی، همه حامی انقلاب اسلامی بودند.

امت اسلام در انقلاب ایران و رهبر این انقلاب، همۀ آمال و آرزوهای خود را در راه استقلال و نفی وابستگی و بیداری ملتها، تحقق یافته دیدند.

حتی به یادداریم که در دوران انقلاب در ایران، حتی زنانی که به حجاب و برخی دستورات اسلام پایبند نبودند، به عنوان سمبل مبارزه با شاه از چادر استفاده می کردند.

اکنون ما می گوییم که وقتی در جنگ ایران و عراق، رژیم کشور ما از عراق حمایت می کرد، ما با او مخالف بودیم. اگر از ملت فلسطین بپرسید، خواهند گفت که حامی انقلاب اسلامی و امام هستند. در عین حال وقتی جنگ عراق با غرب و کویت آغاز شد، آنها بخاطر مواضع عراق، با آن موافق بودند. وقتی خبرنگار تلویزیون اسرائیل از شهروند منطقۀ الخلیل

پرسید که چطور می توانی خوشحال باشی در حالیکه موشک عراقی بر سرت فرود می اید؟ پاسخ داد: [اشکالی ندارد] هم بر سرِ ما می ریزد و هم یهودیان را نابود می کند! .... الان شما به امت اسلام در بنگلادش و مالزی نگاه کنید.

آنها با وجودیکه از ملیتهای عرب هم نیستند، بدون شک حامی و هوادار انقلاب اسلامی ایران بوده و خواهند بود.

اگر به افکار عمومی و احساسات ملتها در برابر سلطۀ شیطان بزرگ امریکا و هدف او که نابودی، تضعیف و تجزیه عراق است توجه کنیم خواهیم دید که همۀ آنها حامی و مدافع ملت عراق هستند و من می خواهم به مرحله ای برسیم که این دشمنی ها تبدیل به مصلحت اندیشی شود. به عنوان مثال، آیا مخالفت ما تنها به رژیم عراق که خون مسلمانان را بر زمین ریخته محدود می شود یا هستند رژیمهای دیگری که باعث ریخته شدن خون مسلمانان بوده اند؟ به عنوان یک فرد کوچک، معتقدم که ما، رژیمهایی را که در برابر اسرائیل ایستاده اند اما با ترکیه و دیگران، مبارزه نمی کنند،  مقصر نمی دانیم. اگر از من می خواهید که تنها در برابر حکومتهایی که باعث خونریزی شده اند، موضع گیری کنم، باید بگویم که مصلحت امت اسلام بر همه چیز مقدم است، یعنی از کسی که امروزه در برابر صهیونیسم ایستادگی می کند، پشتیبانی کنیم. حتی اگر دیروز، برادرها و پسر عموهای ما را کشته باشد. فکر می کنم مثال به اندازه کافی گویاست و نمی خواهم بیشتر توضیح بدهم.

اما می رسیم به مسألۀ روابط نزدیک با کشورهای خلیج فارس، یعنی همانها که آتش جنگ را شعله ور کردند و به عراق کمک مالی کردند، امروزه همان کسانی هستند که با عراق حتی صحبت نمی کنند. گذرنامه هایی که آن حکومتها صادر می کردند، بر روی آن نوشته شده بود: «برای سفر به تمامی کشورها بجز عراق» ... اما همان حکومتها بودند که مخفیانه جمع شدند و از عراق حمایت کردند و از نظر مالی آن را تقویت نمودند تا به جنگ انقلاب ایران برود. حالا بیاییم و با کسانی که عراق را به جنگ تحریک کردند صلح و دوستی برقرار کنیم؟ البته من نمی خواهم به اختلافات دامن بزنم. من با هر نوع سازش و صلح با کشورهای عربی موافق هستم.

امیدوارم از بحث انتقادی من اینطور برداشت نشود که من با روابط دو جانبه و فضای باز سیاسی مخالف هستم، خیر، من با تساهل و فضای باز سیاسی موافقم.

در لبنان، وقتی جنایات صهیونیستها در صبرا و شتیلا و تل زعتر را به یاد می آوریم، دیگر آیا امکان صلح و سازش وجود دارد؟ اینها اتفاق افتاده و اعمال زشت و محکوم شده ای هستند. تاریخ این اعمال را محکوم می کند.

ما هم این قتل عامها را محکوم کرده ایم و با طغیان و سرکشی هم مخالفیم، یعنی اینکه امریکا بیاید و سلطۀ خود را بر دیگران تحمیل کند و بخواهد یکپارچگی عراق را مورد تهدید قرار دهد و بعد هم نوبت ایران خواهد بود. پس امریکا تلاش خواهد کرد هم حکومت ایران و هم مذهب تشیع را هدف قرار دهد که ربطی هم به حکومت ندارد. این در تاریخ هم اتفاق افتاد و مذهب تسنن را هم مورد حمله قرار دادند و موجب قیام اهل سنت در الازهر شدند. نظام برده داری در مصر فرو پاشید و در زمان جنگ با ناپلئون، بردگان فرار کردند و الازهر در برابر ناپلئون قیام کرد، اما خواستۀ غربیها آن بود که موقوفات اسلامی اهل سنت از سیطرۀ مذهب خارج شود و در دست پادشاهان و حکمرانان قرار گیرد. این بود آنچه که در دویست سال اخیر اتفاق افتاد. امروز عراق، فردا ایران و بعد هم اساس مذهب را که ربطی به حکومت ندارد، هدف قرار می دهند و می خواهند حتی عالم دینی را که در مسند قضا قرار دارد، تضعیف کنند تا به ارادۀ آهنین ملت، خدشه وارد شود و ساختار عظیم حوزه های علمیه که تکیه گاه فکری امام خمینی(ره) بود، از ساختار علمی دانشگاهها جدا شود و دیگر یک عالِم دین در عرصۀ بحث و مناظرۀ علمی حضور نیابد.

اما دربارۀ سازمان ملل باید بگویم که نظرات و مواضع امام(ره)،  مواضعی اصولی بود و نه به خاطر قطعنامه های این سازمان بر ضد ایران. ما با این دیدگاه موافقیم و آن را قبول داریم سازمان ملل یکی از ابزار استعمار است و برای تقسیم غنایم پس از جنگ جهانی دوم ایجاد شد و لطف خدا بود که موجب اختلاف میان مسکو و واشنگتن گردید وگرنه، اختلافات و تفرقه های امروز، از همان موقع وجود داشت و سازمان ملل فقط برای آن به وجود آمد که نظم نوین جهانی را بر کشورها تحمیل کند. اما شرایطی هم پیش آمد که حضرت امام(ره) به ناچار، جام زهر نوشیدند و قطعنامه را پذیرفتند، که به خاطر مصلحت اسلام و از روی ناچاری بوده است،  همانطور که مثلاً خوردن گوشت مردار در زمان اضطرار و ناچاری، اشکال ندارد، اما این دلیل نمی شود که خوردن آن در هر زمان دیگر مجاز باشد. پس اگر یکبار ناچار به خوردن آن شدیم، نباید تصور کرد که می توان همیشه این کار را انجام داد.

 

˜ پاسخ دکتر بشار القوتلی:

می خواهم نکته ای را در پاسخ آقای حاج علی فیاض راجع به جایگاه ملت در رابطه با حکومت توضیح دهم. منظور من از ایجاد تحول و تغییر و نقش حرکت مردم در انجام آن، ملتهایی است که خارج از حوزۀ حکومت اسلامی و دولت اسلامی قرار دادند. ما دربارۀ مناطقی بحث می کنیم که در آن، درگیری و ظلم و استبداد وجود دارد. من با این گفتۀ شما موافقم که خواه در سطح اهداف نهایی رسیدن به حکومت اسلامی و خواه در اهداف مرحله ای هر دورۀ خاص، به هر حال جنبشهای اسلامی از یک ساختار عملی استراتژیک برخوردار هستند و طبعاً جنبشهای سیاسی، در عرصۀ عمل با خواسته های حکومتها تداخل پیدا می کنند. برخی جنبشهای اسلامی وجود دارند که بر خود لازم می دانند در این مرحله و مراحل دیگر، اساس همۀ معادلات را دگرگون کنند. پس امروزه، هدف اصلی رسیدن به حکومت نیست، بلکه اهداف دیگری وجود دارد که در راستای منافع عموم مسلمانان،  از اهمیت بیشتری برخوردار است.

 

منبع: رویارویی با تهدیدات معاصر در اندیشۀ امام خمینی(ره)، ج 2، ص 59.



[1]. حکومت اسلامی، صص 92 – 91.

[2]. به این معنی که دو نهاد، مشروعیت خود را متقابلاً از وجود دیگری کسب می کنند. 

انتهای پیام /*