حجة الاسلام و المسلمین سید حسن بنایی

مبانی اندیشه های تربیتی امام رحمه الله

کد : 156281 | تاریخ : 27/04/1396

مبانی اندیشه های تربیتی امام رحمه الله

حجة الاسلام و المسلمین سید حسن بنایی

مقدمه

امام خمینی، رهبر فرزانه انقلاب اسلامی، منشأ تحولات بزرگی در جهان معاصر بوده اند. این تحولات، ناشی از هدایتی بوده است که ایشان نسبت به مردم و مسلمانان انجام داده اند. به تعبیر دیگر، تربیت خاصی که از سوی ایشان بر ملت ها صورت گرفته است باعث شده تا مردم جهان، تحت تأثیر تعلیمات ایشان، حرکتی به سوی آزادی، استقلال و رهایی از قید و بند کشورهای استعمارگر آغاز کنند؛ بنابراین دربارۀ امام خمینی این حقیقت انکارناپذیر وجود دارد که ایشان یک مربّی بزرگ برای جوامع انسانی بوده  است.

ایشان، علاوه بر تربیت همگانی و ایجاد چشم اندازهای جدید در منظر ملل مستضعف جهان، برای ملت ایران رهبری و تربیتی خاص را در پیش گرفتند و با کمک ملت، حکومتی را بر پایه های اندیشه اسلامی پی ریزی کردند و این انقلاب نیز به واسطۀ تربیت ایشان بوده است. به همین جهت، ایشان یک مربّی بزرگ توحیدی برای مردم ایران است که اخلاق و ارزش های اسلامی را در میان آن ها گسترش داد.

سومین نمود تربیتی امام را می توان در تربیت شاگردان و خواص جامعه اسلامی ایران یافت. امام، طی بیست و پنج سال تدریس مبانی اخلاق و اندیشه های اسلامی در ایران و  حدود سیزده سال تدریس در نجف اشرف، شاگردان بسیار زیادی را مطابق افکار و  اندیشه های اسلام ناب محمّدی صلی الله علیه و آله تربیت کرد و این جمعیت عظیم روحانی، در کوران  مبارزه علیه نظام پهلوی و تشکیل حکومت اسلامی، یاران خاص و همراهان اصلی امام بودند.

خلاصۀ کلام، امام خمینی را نمی توان به عنوان یک چهرۀ سیاسی یا یک چهرۀ علمی معرفی کرد، بلکه سیمای واقعی ایشان این است که امام خمینی یک مربّی بزرگ اخلاق اسلامی است. این مربّی، نه تنها در مسائل نظری اخلاق دارای سبک و تئوری های خاص خویش است، بلکه در بوتۀ آزمایش نیز، به خوبی، این واقعیت را اثبات کرده است که روش اخلاقی و تعلیمات ایشان می تواند ملت ها را به سوی کمال و نیکی هدایت کند.

همین حقیقت نهفته در افکار و روش امام است که این نوشته را بر انگیخته است تا به صورت ساده و مختصر، گوشه هایی از مبانی اندیشه های تربیتی امام را نوشته و در اختیار علاق مندان قرار دهد.

این مختصر به سه قسمت اصلی تقسیم گردیده است: (الف) زیر بنای فکری تعلیم و تربیت امام؛ (ب) روش های پیشنهادی امام در تربیت؛ (ج) دستور العمل ها.

در این مقال، علاوه بر بهره گیری از عبارات امام، تحلیل و توضیحی دربارۀ نظرات ایشان ارائه می گردد. امید است مربیان جامعه اسلامی از این مجموعه بهره کافی ببرند.

مبانی فکری

خداشناسی

زیر بنای اصلی اندیشه های امام ـ چه در مسائل تربیتی و چه در مسائل سیاسی اجتماعی ـ همانا چگونگی خداشناسی امام است. در این بخش، به طور خلاصه، به نظریۀ توحیدی امام اشاره می کنیم و تأثیر آن را در مباحث تربیتی بیان می کنیم.

معنای توحید

توحید، یعنی آن که خداوند عالم که خالق همه آسمان ها، زمین و انسان ها است، یکی بیش تر نیست. چنین خداوندی دارای صفات پسندیده ای چون علم، حیات، رحمت، قدرت و حکمت و... است و همه این صفات را با هم، به طور یکجا، در حدّ اعلای آن و به طور بی نهایت دارد و کسی در عالم هستی از خود چیزی ندارد مگر آن که خداوند به او داده است. ما نیز باید فقط خداوند را که چنین خصوصیتی دارد بپرستیم و از او اطاعت کنیم.

توحید افعالی

به نظر امام، توحید افعالی که پایین ترین مرتبۀ توحید است می تواند بیش ترین نقش را در زندگی انسان های عادی داشته باشد. توحید افعالی، یعنی همه کارها در جهان به دست خداوند انجام می شود و هیچ کس و هیچ چیز در جهان از خود قدرت ندارد، بلکه همه چیز به دست خداوند است که به انسان ها و غیر انسان ها قدرت داده است تا کار انجام  دهند.

چنین معنایی از توحید می تواند نتیجه های بسیاری در زندگی انسان داشته باشد.

چنانچه امام می فرماید:

حال ای عزیز، فکری کن و چاره ای برای خود پیدا کن و بدان که شهرت پیش این مردم ناچیز چیزی نیست و قلوب این مردم که اگر گنجشکی بخورد سیر نمی شود، قدر و قابلیتی ندارد و این مخلوق ضعیف را قدرتی نیست، قدرت فقط در دستگاه قدس ربوبیت پیدا می شود و فاعل علی الاطلاق و مسبب الاسباب آن ذات مقدس است. تمام مخلوقات اگر پشت به پشت هم دهند که یک پشه خلق کنند نتوانند و اگر پشه ای از آن ها چیزی برباید، نتوانند پس بگیرند. قدرت پیش حق تعالی است. اوست مؤثر در تمام موجودات. با هر زحمتی و ریاضتی شده در قلب خود با قلم عقل نگارش ده که «لا مؤثّر فی الوجود إلاّ الله »؛ نیست کارکنی در دار تحقق جز خدا.

توحید فعلی را که اوّل درجه توحید است در قلب، با هر وسیله ای است جایگزین کن و قلب را مؤمن و مسلم نما به این کلمه مبارکه و مهر شریف «لا إله إلاّ الله » را بر قلب بزن و صورت قلب را صورت کلمه توحید کن و به مقام اطمینان برسان و به او بفهمان که مردم نفع و ضرر نمی توانند برسانند، نافع و ضارّ خداست... اگر قلبت به این کلمه مبارکه اطمینان حاصل کرد و او را تسلیم این عقیده نمودی، امید است کارت به انجام رسد و ریشۀ شرک و کفر و نفاق از قلبت قطع شود.[1]

آثار اخلاقی توحید افعالی

به نظر امام، اگر انسان این واقعیت را به خوبی درک کند که همه کارها به دست خداوند است و به قدرت خدا ایمان داشته باشد، در این صورت به دنبال کسب منفعت از افراد نمی رود و برای جلب نظر انسان ها کوشش نمی کند. اگر انسان بداند که انسان های دیگر در زندگی او دخالتی ندارند، برای پیشرفت خود، آن ها را مورد هجوم قرار نمی دهد.

وجود بعضی از اخلاق های فاسد در ما به این دلیل است که دیگران را در زندگی خود  مؤثر می دانیم؛ بنابراین برای فریب آن ها دروغ می گوییم، برای تضعیف آن ها تهمت  می زنیم و غیبت می کنیم، از آن ها عصبانی می شویم و یا دست نیاز به سوی آن ها دراز می کنیم.

وجود بعضی دیگر به این دلیل است که دیگران را صاحب کمالات می دانیم؛ در حالی که همه کمالات فقط از آن خدا است و ما اشتباه کرده ایم؛ بنابراین به آن ها حسادت کرده و یا از آن ها عیب جویی می کنیم.

بعضی از مفاسد اخلاقی نیز به این دلیل است که خودمان را صاحب کمال می دانیم؛ در حالی که ما نیز مثل بقیه هیچ کمالی از خود نداریم مگر آن که خداوند به ما داده است؛ بنابراین در مقابل دیگران تکبّر می کنیم و آن ها را تحقیر می کنیم، از کارهای خویش خوشنود می شویم و به دیگران فخر می فروشیم.

امام می فرماید:

حقیقت توحید، اصل اصول معارف است و اکثر فروع ایمانیه، معارف الهیه، اوصاف کاملۀ روحیه و صفات نورانیه قلبیه از آن منشعب می شود.[2]

به خوبی روشن است که ریشه همه مفاسد اخلاقی انسان، ضعف خداشناسی اوست. اگر انسان بتواند به درستی خداوند و قدرت بی نهایت وی را بشناسد، می تواند اخلاق فاسد را ریشه کن کند.

آثار سیاسی توحید افعالی

علاوه بر آنچه بیان شد، اندیشۀ توحید افعالی در زندگی سیاسی ما نیز تأثیر خاصی دارد. ترس از زورگویان، اطاعت از حاکمان غیر مشروع، مخالفت با گروه هایی که در حقیقت دوست انسان هستند و فرار از بار مسئولیت، همگی، فقط از این جهت است که انسان خداوند را قدرت برتر نمی داند و دیگران را صاحب قدرت و نفوذ می شناسد.

اگر به خداوند ایمان آوریم، بدون اجازه خداوند از هیچ کسی اطاعت نکرده و از هیچ قدرتی نمی ترسیم و دیگران را برای جلب منافع شخصی و گروهی خود تضعیف نمی کنیم. به نظر می رسد که شعار «نه شرقی، نه غربی» ترجمه ای از اندیشۀ توحیدی باشد، زیرا معنای آن این است که ما نباید در هیچ قسمت از زندگی خویش به شرق و غرب تکیه کنیم و آن ها را در جامعه خود مؤثر بدانیم، ما نباید از هیچ قدرتی در جهان بترسیم و استقلال خود را از دست بدهیم.

اندیشۀ توحیدی، حتی در مسائل اجتماعی ما نیز مؤثر است؛ برای مثال رشوه دهنده در پی این گمان است که رشوه گیرنده می تواند دربارۀ او کاری انجام دهد و قدرتی به دست اوست؛ در حالی که قدرت فقط به دست خدا است. و رشوه گیرنده گمان می کند که در جهان ثروت و پول، اثرگذار است؛ در حالی که قدرت و اثر فقط در دست خدا است. تا هنگامی که ما نتوانیم خود را از این افکار و عقاید رها سازیم و به قدرت خداوند ایمان بیاوریم، گرفتار همه نوع مفاسد اجتماعی و سیاسی هستیم.

صفات خداوند

در بحث خداشناسی، علاوه بر آن که اندیشۀ توحیدی در زندگی ما تأثیر اساسی دارد، شناخت صفات خداوند نیز در تربیت انسان مؤثر است. تصویری که ما از خداوند در ذهن خویش ساخته ایم چگونه است؟ آیا خداوند را غضبناک و صاحب قدرتی بدون منطق و حکمت تصوّر کرده ایم که سرنوشت همه را در دست دارد و چون پادشاهی بر جهان فرمان می راند؟ یا خداوند را موجودی مهربان و صاحب قدرتی می شناسیم که به ما قدرت داده است تا به کمالات انسانی برسیم؟

آیا خداوند را موجودی آگاه به خواسته ها، تمایلات، سختی ها و اسرار درونی خویش می دانیم یا  خیر؟

آیا خداوند را در جهانْ حاضر و ناظر می دانیم که همگی در محضر او زندگی می کنیم و هر کاری انجام می دهیم در حضور اوست یا خیر؟

آیا خداوند را بخشنده می دانیم که از تقصیرات انسان ها در گذرد یا خیر؟

آیا خداوند را هدایت بخش می دانیم که ما را به راه صحیح انسانیت هدایت کند یا خیر؟

آیا خداوند را روزی رسان می دانیم یا انسان ها و دیگر موجودات عالم را در رسیدن روزی خویش مؤثر می دانیم؟

آیا خداوند را در مقابل کارهای زشتی که از انسان سر می زند عقاب کننده می دانیم یا آن که عفو خداوند را در حدی می دانیم که انسان ها را چه گناه کار و چه بی گناه شامل می شود؟

و ده ها سؤال دیگر دربارۀ صفات الهی مطرح است که پذیرش هر کدام از آن ها تأثیر خاصی در زندگی و رفتار فردی و جمعی ما انسان ها دارد. مناسب است در چند بخش مختصر به توضیح بعضی از صفات الهی بپردازیم و نقش تعیین کنندۀ آن ها را در زندگی بیان کنیم.

علم خدا

خداوند جهان، دانا است و از همۀ حقایقی که در این عالم اتفاق افتاده، می افتد و خواهد افتاد، آگاه است. خداوند، نه تنها تمام رفتار و کردار ما انسان ها را می داند و بر آن ها ناظر است، بلکه از آنچه در قلب و دل ما می گذرد نیز آگاه است. در هنگامی که انسان تصمیم به کاری می گیرد و آن را از خاطر خود می گذراند، خداوند به آن آگاه است؛ بنابراین همه افکار، رؤیاها و اندیشه های ما، چون کتابی در برابر خداوند گشوده است که برگ برگ آن را به روشنی می داند.

امام دربارۀ تأثیر این اندیشه فرموده است:

«حاضر» در کتاب فطرت لازم الاحترام است. می بینید که اگر انسان از کسی خدای نکرده بدگویی کند در «غیابش»، اگر «حاضر» شد فطرتاً سکوت می کند و از او احترام می کند. و معلوم است خدای تبارک و تعالی در همه جا حاضر و تمام ممالک وجود در تحت نظر او اداره می شود، بلکه همه نفسِ حضور و همۀ عالم محضر ربوبیت است.

اکنون، متذکر شو ای نفس خبیث نویسنده که چه ظلمی است بزرگ و چه گناهی است عظیم اگر معصیت همچو عظیمی را به نعمت خودش که قوای تو است در محضر مقدس خودش بنمایی. آیا اگر دارای یک خردله حیا باشی، نباید از خجلت آب شوی و به زمین فرو بروی؟[3]

در این صورت، ما خداوند را ناظر بر اعمال و افکار خود می دانیم و در خلوت نیز از ارتکاب گناه پرهیز کرده و تمام انگیزه ها و رازهای پنهان خود را در نزد او آشکار می دانیم. خداوند می داند که کدام عمل به دلیل حسادت، ریا و جلب نظر مردم انجام شده است، ما به چه کسی سوء ظن داریم و برای چه انگیزه ای دربارۀ شخصی سخن گفته ایم. خیرخواهی و کدورت دل ها در نزد خداوند معلوم است و به این ترتیب، انسان در دل خویش نیز، از مفاسد پرهیز می کند. یکی از آثار اعتقاد انسان به علم الهی، این است که در عبادات، خود را پیش خداوند حاضر می دانیم و دیگر از حالت عبادت غافل نمی شویم. در هنگام نماز، خود را در برابر خداوند می دانیم که آگاه به همه حالات و خیالات ما است و سعی می کنیم خیال خود را کنترل کنیم تا از نماز خواندن غفلت نکنیم؛ به این نوع توجه در نماز «حضور قلب» گویند. حضور قلب یعنی، خداوند را حاضر و ناظر بر اعمال خویش بدانیم.

امام می فرماید:

منظور از حضور قلب در تجلیات افعالیه علماً، آن است که شخص عابد سالک علماً و برهاناً بداند که تمام مراتب وجود و مشاهد غیب و شهود، پرتو فیض تجلی ذات اقدس هستند و از اخیرۀ عالم طبیعت تا سرچشمه ملکوت اعلی و جبروت اعظم به یک طور و یک نحو حاضرند در پیشگاه مقدسش...

پس شخص عابد که این مطلب را علماً و برهاناً دانست، می فهمد که خود و عبادت و علم و اراده و قلب و حرکات قلب و ظاهر و باطنش همه در پیشگاه مقدس حاضرند، بلکه همه نفسِ حضورند. و اگر با قلم عقل این مطلب برهانی را به لوح قلب نگاشت و قلب با ارتیاضات علمیه و عملیه ایمان به این قضیه یقینیه ایمانیه پیدا کرد، آن وقت حضور قلب در تجلی «ایماناً» پیدا می کند.[4]

مهربانی خدا

خداوند، رحمان و رحیم است؛ یعنی نسبت به همه انسان ها و همه جهان مهر می ورزد. در اثر این مهربانی است که روزیِ همه حیوانات و انسان ها را به آن ها می رساند. در اثر این مهربانی است که برای انسان ها پیامبران را فرستاده است تا آن ها را به سوی کمال راهنمایی کنند. حتی مهربانی خداوند باعث شده است تا جهنم را برای ستمکاران خلق کند.

خداوند علاوه بر آن که بر همه انسان ها مهربان است و همه مخلوقات خویش را دوست دارد، نسبت به بندگان خوب خویش رحمت جداگانه ای دارد. اگر آدمی بخواهد مشمول رحمت خاص خدا شود، باید در اخلاق و رفتار به راهی که خدا فرموده است عمل کند. بنابراین، خداوند دو نوع رحمت دارد: الف) رحمت عمومی که شامل همه انسان ها است که به آن ها حیات، قدرت و امکان داده است تا در این جهان زندگی کنند و برای همه آن ها پیامبران را فرستاده است تا همه را به راه صحیح هدایت کنند. ب) رحمت اختصاصی که مربوط به پرهیزکاران است که می توانند از رحمت الهی بهرۀ بیش تری ببرند. به این ترتیب، انسان هر قدر در رفتار و کردار خویش پاک تر باشد و قلب و عمل خود را پاک کند، بیش تر مورد لطف و رحمت خداوند قرار می گیرد.

امام می فرماید:

بدان که انسان عارف به حقایق و مطلع از نسبت بین ممکن و واجب جلّ و علا، دارای دو نظر است: یکی نظر به نقصان ذاتی خود و جمیع ممکنات و سیه رویی کائنات... و دیگر نظر به کمال واجب و بسط بساط رحمت و سعۀ عنایت او و لطف او. می بیند این همه بساط نعمت و رحمت های گوناگون که احاطۀ بر آن از حوصلۀ حصر و تحدید خارج است، بی سابقه استعداد و قابلیت است، ابواب الطاف و بخشش را به روی بندگان گشوده است بی استحقاق، نِعَم او ابتدایی و غیر مسبوق به سؤال است...

پس اگر برویم در درگاه عزّ و جلالش و پیشگاه رحمت و عنایتش و عرض کنیم: بارالها! ما را لباس هستی پوشانیدی و تمام وسایل حیات و راحت ما را فوق ادراک مدرکین فراهم فرمودی و تمام طرق هدایت را به ما نمودی، تمام این عنایات برای صلاح خود ما و بسط رحمت و نعمت بود، اکنون، ما در دار کرامت تو و در پیشگاه عزّ و سلطنت تو آمدیم با ذنوب ثقلین، در صورتی که ذنوب مذنبین در دستگاه تو نقصانی وارد نکرده و بر مملکت تو خللی وارد نیاورده، با یک مشت خاک که در پیشگاه عظمت تو به چیزی و موجودی حساب نشود چه می کنی جز رحمت و عنایت؟ آیا از درگاه تو جز امید رحمت، چیز دیگر متوقع است؟[5]

پس یکی از نتایج مهربانی خداوند، توبه پذیری او است. انسان، پس از ارتکاب کار زشت از کرده خویش پشیمان می شود و این پشیمانی از نعمت های خداوند است که برای انسان خلق شده است و در پی این پشیمانی به خداوند مراجعه می کند که از کار زشت او بگذرد و آثار بد آن کار را از بین ببرد؛ این مراجعه به خداوند را توبه گویند. خداوند، به دلیل رحمت خود نسبت به انسان ها، توبه پذیر است و از همه دعوت کرده است که در همه حال به خداوند رجوع کنند.

ای انسان چه قدر ظلوم و جهولی و قدر نِعَم ولیّ النعم را نمی دانی. سال ها در نافرمانی و ستیزه با چنین ولیّ نِعَمی که تمام وسایل آسایش و راحت تو را فراهم فرموده بدون آن که برای او ـ نعوذ بالله  ـ فایده و عایده ای تصور شود، به سر بردی و هتک حرمت کردی و بی حیایی و سرخودی را به آخر رساندی، اکنون که نادم شدی و برگشت نمودی و توبه کردی، حق تعالی تو را محبوب خود گرفت. این چه رحمت واسعه و نعم وافره ای است![6]

حکمت خدا

خداوند جهان، حکیم است؛ یعنی کارهای او، از روی مصلحت و مقصودهای صحیح است. خدا هیچ کاری را بی جهت انجام نمی دهد. امام خمینی می فرماید:

یکی دیگر از درجات تفکر، فکرت در لطایف صنعت و اتقان آن و دقایق خلقت است؛ به قدری که در طاقت بشر است. و نتیجۀ آن، علم به مبدأ کامل و صانع حکیم است.[7]

البته حکمت خداوند مثل انسان ها نیست که کارهای خویش را برای رسیدن به منافع خود انجام می دهند، بلکه خداوند برای فایده رساندن به موجودات و برای مصلحت مخلوقات کار می کند.

با توجه به حکمت خداوند است که پیامبران را بهتر درک می کنیم و می پذیریم که آن ها برای هدایت بشر آمده اند. خداوند حکیم، انسان را بیهوده خلق نکرده است که آدمی چند مدتی در این جهان زندگی کند و سپس از بین برود، بلکه مقصود خداوند رساندن انسان به کمال انسانیت است و برای همین منظور، انبیا را مبعوث کرده است تا انسان ها را به سوی کمالات راهنمایی کنند و بهشت و جهنم را خلق کرده است تا با وعدۀ بهشت و ترس از جهنم، انسان ها راه صحیح را برگزینند. به همین دلیل دین اسلام را نازل کرده است تا آدمی با انجام دستورات آن، به سعادت برسد.

اگر ما خداوند را بر اعمال و سرنوشت خود حاکم بدانیم و از سوی دیگر خداوند را حکیم بدانیم، هرگز از مشکلات شکایت نمی کنیم، زیرا می دانیم در هر گرفتاری، مصلحتی برای بندگان نهفته است و هر مشکل، امتحانی برای ما است که با صبر و آرامش و رفتار اسلامی، می توانیم آن مشکل را پشت سر بگذاریم و از امتحان الهی سربلند بیرون  آییم.

حضرت امام نکاتی را دربارۀ دلیل مبتلا شدن اولیای خدا به مشکلات می فرماید، یکی از آن ها این است که انسان به راحتی ها علاقه مند است و از سختی ها متنفر، و خدای متعال برای آن که بندگان خاص او از دنیا متنفر شوند آن ها را گرفتار سختی ها می کند چنانچه می فرماید:

اگر انسان از این عالم هرچه دید بلیات و آلام و اسقام و گرفتاری دید و امواج فتنه ها و محنت ها بر او رو آورد، قهراً از آن متنفر گردد و دلبستگی به آن کم شود و اعتماد بر آن نکند. و اگر به عالم دیگری معتقد باشد و فضای وسیع خالی از هر محنت و المی سراغ داشته باشد، قهراً بدان جا سفر کند. و اگر سفر جسمانی نتوان کرد، سفر روحانی کند و دلش را بدان جا فرستد. و پر واضح است که تمام مفاسد روحانی و اخلاقی و اعمالی که از حب به دنیا و غفلت از حق تعالی و آخرت است و حبّ به دنیا سرمنشأ هر خطیئه است، چنانچه تمام اصلاحات نفسانی و اخلاقی و اعمالی از توجه به حق و دار کرامت آن و از بی علاقگی به دنیا و عدم رکون و اعتماد به زخارف آن است...

و دیگر از نکات شدّت ابتلای بندگان خاص، این است که آن ها در این ابتلا و گرفتاری ها به  یاد حق افتند و مناجات و تضرع در درگاه قدس ذات مقدس نمایند و مأنوس با ذکر و فکر  او گردند.[8]

ونیز در خوشی ها، هرگز غافل نمی شویم و می دانیم که در آن خوشنودی مصلحتی نهفته است و آن خوشی همراه با امتحان الهی است که چقدر از خداوند غفلت می کنیم و چه اندازه او را فراموش می کنیم. آدمی در همه حالات در حال آزمون الهی است و باید در همه مراحل زندگی آن آزمون را به درستی پشت سر گذارد.

معنای زهد و پرهیز از دنیا، همین است که آدمی نه در سختی ها نگران شود و از دست دادن نعمت ها برای او گران تمام شود و نه در خوشی ها آنچنان خوشنود شود که خدا را فراموش کند. زهد، یعنی نسبت به نعمت های دنیا، به قدری استفاده کند که می تواند در راه انسانیت، سعادت و توجه به خداوند قدم بردارد.

این نگرش به زهد، فقط در گرو این است که آدمی خداوند را حکیم بداند و او را در جهت مصلحت انسان بشناسد، که کارهای او بدون غرض و هدف نیست.

خدای بی نیاز

خداوند جهان، از همه موجودات بی نیاز است و همۀ آنچه در جهان است از آن اوست. خداوند، در وجود خود نیازمند نیست؛ در حالی که همه مخلوقات، در وجود خود، نیازمند خدایند و اگر او آن ها را نیافریند، اصلاً از صفحه روزگار محو می شوند. خداوند، در صفات خویش نیازمند دیگران نیست و خود همه کمالات را در حدّ بی نهایت دارد؛ در حالی که هر موجودی در عالم اگر بخواهد صفتی داشته باشد، محتاج آن است که خداوند به او عطا کند. خداوند، همه دارایی های جهان را دارد و انسان است که در جمع دارایی نیازمند خدا است.

این نگرش، باعث می شود که آدمی به واسطۀ علم و قدرت خویش، به خداوند جهان فخرفروشی نکند و خود را مستقل از او نداند. و بداند که حمایت از دین خداوند، نیازی از خدا را برطرف نمی کند و اوست که در حمایت از دین خدا به کمال می رسد. این نگرش، موجب می شود که در هنگام کمک به مستضعفین و عمل به دستورات الهی، خود را صاحب مال نداند و خداوند را بی چیز نشمرد.

گروهی در برابر کمک به دیگران، بر خداوند منّت می گذارند که از مال خویش به مردم کمک کرده اند و غفلت دارند از آن که خداوند بی نیاز، همه آن ها را با ثروت و دارایی امتحان کرده است تا معلوم شود که آدمی تا چه حدّ فریفته پول و ثروت می شود. در عبادت نیز منّتی بر خداوند ندارد و می داند پروردگار جهان بی نیاز از پرستش اوست و عبادت فقط برای رشد معنوی بندگان است. امام می فرماید:

بدان که مالک الملوک حقیقی و ولی نعمت واقعی، که این همه کرامات به ما کرده و این همه تهیه ها برای ما دیده... و از ما خواسته است که این قلب را برای من یا برای کرامتِ من خالص کن تا برای خودت نتیجه دهد و خودت فایده ببری، باز ما گوش ندهیم و نافرمانی کنیم و برخلاف رضای او قدم زنیم، چه ظلم بزرگی کردیم و با چه مالک الملوکی ستیزه نمودیم که نتیجه اش ظلم به خود ماست و به سلطنت او لطمه ای وارد نمی شود. از تحت سلطنت و سلطۀ او خارج نمی شویم، مشرک باشیم یا موحد فرقی برای او نکند، عارف بالله  یا متقی زکیّ النفس باشیم برای خود هستیم، کافر و مشرک باشیم به خود ضرر زدیم «فَإنَّ الله   غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ»[9] همانا خدا بی نیاز است از همۀ مخلوقات، احتیاجی به عبادت ما، به  اخلاص ما، به بندگی ما ندارد. نافرمانی و شرک و دو رویی ما به مملکت او لطمه ای وارد  نمی کند.[10]

انسان شناسی

دومین مسأله از مبانی فکری تعلیم و تربیت از منظر امام خمینی، مسأله انسان شناسی امام است. امام خمینی، انسان را دارای قوا و توانایی هایی می داند که در اختیار انسان است تا با آن قوا و تمایلات به کار بپردازد. از جمله: تمایل به رفع نیازهای خود، مثل تمایل به سیر کردن شکم و سیراب کردن خویش، تمایل به تشکیل خانواده و امثال آن.

در انسان، قوه ای وجود دارد که ناملایمات را از بین می برد و با آن مبارزه می کند، در برابر دشمن می جنگد و با ستمگران ستیزه می کند. این نوع قوا در انسان بیهوده خلق نشده است، بلکه آدمی با کمک همین قوای خویش زندگی می کند و در عین حال باید تعادل این قوا را حفظ کند.

از سوی دیگر، آدمی نسبت به کمالات عشق می ورزد و از نقایص و بدی ها متنفر است و همین باعث می شود که کارهای خود را بر پایۀ آن استوار کند. چنین نگرشی به انسان و اعمال او، باعث می شود که بتوانیم انسان را به درستی درک کنیم و روش تربیتی صحیح و مناسب را به دست آوریم.

در این قسمت، به طور کوتاه، به انسان شناسی امام خمینی اشاره می کنیم.

شهوت

یکی از قوای آدمی، مسأله شهوت است. شهوت، یعنی تمایل انسان نسبت به آنچه بدن به آن نیازمند است، مثلاً ما نسبت به خوردن و آشامیدن و جنس مخالف تمایل داریم. و چنین تمایلاتی در ما باعث می شود که بسیاری از اوقات زندگی خود را صرف رسیدن به این اهداف کنیم. انسان ها، برای به دست آوردن این سه چیز، تقریباً تمام وقت خویش را صرف می کنند، به طوری که گویا در جهان به چیز دیگری نیازمند نیستند.

اگر شما کمی در بارۀ کیفیت به دست آمدن غذا دقت کنید، می بینید زحماتی که انسان های بی شمار برای تهیۀ نان، برنج و دیگر مواد غذایی می کشند، تا چه اندازه است و  مقدار وقت و هزینه ای که صرف رسیدن انسان به یک غذای مطلوب است تا چه حدّ  است.

اگر این تمایلات در انسان نبودند، انسان نه بر روی زمین باقی می ماند و نه می توانست به حیات خود ادامه دهد؛ بنابراین وجود چنین قوه ای در انسان برای حفظ نسل بشر و رفع  نیازهای او ضروری است. و به این دلیل، نمی توانیم وجود قوه شهویه را بی فایده یا بیهوده بدانیم.

امام دربارۀ فواید قوّۀ شهویه در انسان چنین می فرمایند:

بدان که قوّۀ شهوت از قوای شریفه ای است که حق تعالی به حیوان و انسان مرحمت فرموده برای حفظ شخص خود و بقای آن در عالم طبیعت و برای ابقای نوع و حفظ آن. و اگر انسان این قوه را نداشت، به واسطه محلّلات خارجیه و داخلیه به اسرع اوقات رو به زوال می گذاشت... و نیز این قوه را مدخلیت تام و دخالت کامل است در تشکیل عایله شریفه و نظام مدینه فاضله و تربیت نفوس ناقصه. پس علاوه بر آن که سعادت خود انسان وابسته به این قوه است، سعادت بنی نوع هم پیوند به این مائده آسمانی دارد. و این قوه در وقتی کفیل این سعادات شخصیه و نوعیه است که از حدود اعتدال تخطّی و تجاوز نکند و از تحت موازین عقلیه و الهیه خارج نشود؛ زیرا که با خروج آن از حدّ خود و به جانب افراط و تفریط رفتن، علاوه بر آن که سعادات مذکوره را تحصیل نکند، مایه شقاوت و بدبختی خود و بنی نوع خود شود.[11]

اگر این قوه شهویه سست شود و مردمان برای به دست آوردن غذا کوتاهی کنند یا به دنبال ازدواج نباشند و به طور کلی تنبلی بر مردم حاکم شود، نظام زندگی مختل می شود؛ بنابراین سستی و کاهلی در این قوه اصلاً پسندیده نیست و به آن «خمود» گویند.

از دیگر سو، زیاده روی این قوه نیز پسندیده نمی باشد، زیرا انسانی که همۀ همت خویش را به شهوات صرف کند و گویی در جهان جز این کاری ندارد، از رسیدن به کمالات انسانی ـ چه علم و چه اخلاق ـ باز می ماند و به سعادت اخروی خود نمی رسد. به چنین انسانی «شهوت پرست» و به صفت او «شره» گویند که همۀ کوشش خود را در راه رسیدن به امیال نفسانی خود صرف کرده است. چنین انسانی از حالت تعادل خارج شده است و در شهوات خود زیاده جو است. شناخت صحیح این بُعد از ابعاد انسان، باعث می شود تا مربی به درستی درک کند که یک انسان در چه حالی واقع است و این قوۀ او چه حدّی از تعادل را دارا است و تعادل در قوه شهویه همان «عفت» نام گرفته است.

غضب

یکی از قوای انسان، قوۀ غضب است. این قوه، در برابر ناملایمات و زیاده روی دیگران سربلند می کند و به دفع مفاسد می پردازد. انسان ها به واسطۀ همین غضب از خویش دفاع می کنند و در برابر ستمگران ایستادگی می کنند و اجازه نمی دهند کسی به مال، جان، خانواده، کشور و مذهب آن ها حمله کند. انسان، به واسطۀ همین غضب در برابر حیوانات وحشی از خود دفاع می کند و در برابر بیماری ها به علاج خود می پردازد.

وجود چنین قوه ای در انسان، باعث بسیاری از برکات و اعمال صحیح و لازم است و به همین جهت، نباید کسی قوۀ غضبیۀ انسان را قوه ای بیهوده یا مضرّ بخواند. خداوند حکیم، چنین قوه ای را بدون هدف خلق نکرده است، بلکه هدف از آن، حفظ نوع انسانی از خطرات و مشکلاتی بوده است که برای او اتفاق می افتد.

امام خمینی، بارها دربارۀ اهمیت و فواید قوۀ غضبیه در کتب خویش مطالبی را فرموده اند، برای مثال در یک قسمت چنین آورده اند:

بدان که قوۀ غضبیه یکی از نعم بزرگ الهی است بر حیوان و بالخصوص بر انسان که به واسطۀ این قوۀ شریفه، حفظ بقای شخصی و نوعی و حفظ نظام عایله و بقای فردی و جمعی شود، چون که انسان تا در عالم ماده و طبیعت واقع است، به واسطه تضاد و تصادمی که در این عالم است و به واسطۀ قوه قبول و انفعال و تأثری که در طبیعت او است، دائماً در نضج و تحلیل است... از برای او دشمن ها و مفسداتی هست که اگر از آن ها جلوگیری نشود، انسان را به زودی زایل و فانی کنند.

و همین طور که از برای شخص و فرد حیوان و انسان، مفسدات و موذیات خارجی و داخلی هست، از برای نظام عایله انسانی و نظام جمعیت و مدینۀ فاضلۀ انسانیه، مفسدات و مخلاّتی است که اگر ذبّ و دفع از آن ها نشود، به زودی نظام عایله و نظام مدینه فاضله به هم می خورد، و به اسرع اوقات، عالم مدنیت رو به زوال و اضمحلال می گذارد...

دفاع و ذبّ از هتک از عایله و سدّ ثغور و حدود مملکت و حفظ نظام ملّت و بقای قومیّت و نگهبانی از تهاجم اشرار به مدینه فاضله و جهاد با اعدا انسانیت و دیانت صورت پیدا نکند، مگر در سایه این قوه خداداد... اجرای حدود و تعزیرات و سیاسات الهیه که حفظ نظام عالم کند، در پرتو این قدرت و قوه الهیه است، بلکه جهاد با نفس و ذبّ از جنود ابلیس و جهل در تحت حمایت این قوۀ شریفه انجام گیرد. در هر کس که این قوه شریفه که تجلی انتقام و غضب الهی است، به طور تفریط، ناقص باشد، لازمه آن بسیاری از ملکات خبیثه و اخلاق ذمیمه است، از قبیل خوف وجبن و ضعف و تنبلی و خودپروری و کم صبری و قلّت ثبات و راحت طلبی و خمودی و انظلام ـ که مثل ظلم یا بدتر از آن است ـ و رضایت به فواحش و رذایل و تن دادن به فضایح و بی غیرتی بر خود و عایله و ملّت خود.[12]

اگر قوۀ غضبیۀ انسان سست شود و انسان تنبل گردد، ترسو و بی حال می شود، در برابر دشمن سر تعظیم فرود می آورد، از مبارزه با ظلم دست می کشد، در برابر مشکلات اقدام نمی کند و به راحتی تسلیم بیماری و مشکلات زندگی می شود. چنین انسانی از حالت تعادل خارج است و باید به نحوی قوۀ غضبیۀ او را تحریک کرد تا به حالت عادی برگردد.

از جانب دیگر، اگر قوۀ غضبیۀ انسان بدون کنترل بوده و رشد نامناسب کند و عصبانیت همۀ وجود انسان را در برگیرد، باعث خطرات بسیاری می شود. هنگامی که عصبانیت بر کسی چیره شود، دیگر پند، اندرز و سخن نیکو او را از انجام کار باز نمی دارد. انسان عصبانی، با تمام توان خویش به جنگ دیگران می رود. بسیاری از جنگ ها و تجاوزاتی که در جهان رخ داده است و هنوز نیز رخ می دهد، به دلیل فوران عصبانیت و کنترل نشدن آن است. انسان عصبانی، زورگو و ستمگر می شود. انسان عصبانی، مثل حیوانی درنده به دنبال شهوات خود رفته و هر آنچه بر سر راه خویش ببیند از بین می برد.

در صورت بروز عصبانیت، نمی توان با آن مبارزه معقول کرد، مگر آن که با زور و غلبه او را از کاری که می کند ترساند و جلوگیری کرد. راه علاج عصبانیت، این است که جلوی بروز آن گرفته شود. صحبت و نصیحت، مربوط به دوران قبل از بروز عصبانیت است و باید با تمرین از عصبانیت جلوگیری کرد، به همین دلیل است که گفته می شود انسان عصبانی ممکن است کفر بگوید و مطالبی را بر زبان آورد که در حالت عادی هرگز راضی به انجام آن نمی شود.

چنانچه حضرت امام می فرماید:

عادتاً از جملۀ ممتنعات است که در حال شدت غضب و اشتعال نایرۀ آن، انسان از سایر معاصی بلکه موبقات و مهلکات نجات پیدا کند... و بیش تر فتنه های بزرگ و کارهای فجیع در اثر غضب و اشتعال آن واقع شده. انسان در حال سلامت نفس باید خیلی خوفناک باشد از حال غضبناکی خود و اگر دارای این آتش سوزان است، در وقتی که حالت سکونت از برای نفس است در صدد علاج برآید و با تفکر در مبادی آن و مفاسد آن در حال اشتداد و آثار و مفاسد آن در آخر امر، بلکه خود را نجات دهد.[13]

انسان، همان طور که باید با رفتن به میادین مبارزه و حضور در صحنه های سخت، قوۀ غضبیۀ خود را زنده نگه دارد و نگذارد ترس بر او غلبه کند، لازم است با دقت و تمرین، زیاده روی در عصبانیت را از خود دور کند.

فطرت عشق به کمال و تنفر از نقص

به نظر امام، در آدمی یک فطرت اصلی و یک فطرت فرعی وجود دارد. فطرت اصلی، عشق به کمال است و فطرت فرعی، تنفر از نقص. مقصود از فطرت فرعی این است که فطرت دوم به دنبال فطرت اول در انسان وجود دارد و یک موجود مستقلی نیست.

انسان، بنابر تشخیص خود، کمالاتی را برای خویش در نظر گرفته و خصلت هایی را مطلوب می داند و در دیگران نیز کمالاتی را می بیند. فطرت انسان این است که به این کمالات عشق می ورزد و برای رسیدن به آن تلاش می کند.

انسانی که علم را کمال می داند، برای رسیدن به علم بیش تر کوشش می کند و انسانی که قدرت را کمال می داند برای رسیدن به قدرت بیش تر تلاش می کند. انسان اگر کسی را صاحب کمالات بداند به او عشق می ورزد. انسانی که عاشق علم است، اگر بداند خداوند دارای علم بی نهایت و گسترده است، به خداوند عشق می ورزد و انسانی که عاشق قدرت است، اگر بداند که خداوند برترین قدرت در جهان است، به خداوند عشق می ورزد.

امام خمینی می فرماید:

از آن جا که در حقیقت، خداوند صاحب تمام کمالات است و آن هم کمال او بی نهایت است؛ بنابراین همه انسان ها مطابق فطرت خود به خداوند عشق می ورزند اگر چه خود آن ها متوجه این حقیقت نیستند.

انسان، گاهی اشتباه می کند و چیزی را کمال خود تشخیص می دهد در حالی که کمال او نبوده است؛ ولی در هر حال به آن عشق می ورزد. انسانی که ثروت را کمال می داند و گمان می کند که ثروت در جهان قدرت دارد و با ثروتمند شدن به کمالی از کمالات دست یافته است، به ثروت عشق می ورزد و پول پرست نام می گیرد و این ناشی از اشتباهی است که کرده است وگرنه فطرت او همچنان باقی است و علاقه مند به کمال است.

انسانی که سلطنت و حکومت را کمال می داند، برای به دست آوردن آن کوشش می کند و به آن عشق می ورزد؛ در حالی که، در حقیقت، مطابق فطرت اصلی خود عاشق کمال است و فقط به اشتباه، گمان کرده است که حکومت برای او کمالی است که به دست آورده است.

مناسب است قسمت هایی از عبارات امام را دربارۀ فطرت آدمی و اختلاف آدمیان در تشخیص کمالات مرور کنیم:

در تمام حرکات و سکنات و زحمات و جدیت های طاقت فرسا که هر یک از افراد این نوع در هر رشته ای واردند مشغولند، عشق به کمال، آن ها را به آن واداشته؛ اگر چه در تشخیص کمال و آن که کمال در چیست و محبوب و معشوق در کجاست، مردم کمال اختلاف را دارند. هر یک معشوق خود را در چیزی یافته و گمان کرده و کعبۀ آمال خود را در چیزی توهم کرده و متوجه به آن شده، از دل و جان آن را خواهان است... تمام آن ها متوجه به کمالند و چون آن را در موجودی یا موهومی تشخیص دادند، با آن عشق بازی کنند، ولی بباید دانست که با همه وصف، هیچ یک از آن ها عشقشان و محبّتشان راجع به آنچه گمان کردند نیست و معشوق آن ها و کعبۀ آمال آن ها آنچه را توهم کردند نمی باشد، زیرا هر کس به قلب خود رجوع کند می یابد که قلبش به هر چه متوجه است، اگر مرتبۀ بالاتری از آن بیابد فوراً قلب از اولی منصرف شود و به دیگری که کامل تر است متوجه گردد و وقتی که به آن کامل تر رسید، به اکمل از آن متوجه گردد، بلکه آتش عشق و سوز و اشتیاق روز افزون گردد و قلب در هیچ مرتبه از مراتب و در هیچ حدّی از حدود رحل اقامت نیندازد...

پس این نور فطرت ما را هدایت کرد به این که تمام قلوب سلسله بشر... متوجه به کمالی است که نقصی ندارد و عاشق جمال و کمالی هستند که عیب ندارد و علمی که جهل در او نباشد و قدرت و سلطنتی که عجز همراه آن نباشد... آیا در جمیع سلسلۀ موجودات در عالم تصور و خیال و در تجویزات عقلیه و اعتباریه، موجودی که کمال مطلق و جمال مطلق داشته باشد جز ذات مقدس مبدأ عالم جلّت عظمته سراغ دارید...؟

ای سرگشتگان وادی حیرت و ای گمشدگان بیابان ضلالت، نه، بلکه ای پروانه های شمع جمال جمیل مطلق و ای عاشقان محبوب بی عیب بی زوال، قدری به کتاب فطرت رجوع کنید و صحیفۀ کتاب ذات خود را ورق زنید... تا کی به خیالات باطله این عشق خداداد فطری و این ودیعۀ الهیّه را صرف این و آن می کنید؟ اگر محبوب شما این جمال های ناقص و این کمال های محدود بود، چرا به وصول به آن ها آتش اشتیاق شما فرو ننشست و شعلۀ شوق شما افزون گردید؟ هان، از خواب غفلت برخیزید و مژده دهید و سرور کنید که محبوبی دارید که زوال ندارد، معشوقی دارید که نقصی ندارد، مطلوبی دارید بی عیب، منظوری دارید که نور طلعتش «الله  نُورُ السَّمَوَاتِ وَ الْأرْضِ»[14] است.[15]

به دنبال این فطرت اصلی، فطرت تنفر از نقص نیز وجود دارد. مطابق این فطرت، هر آنچه انسان آن را نقص بداند، نسبت به آن متنفر می شود؛ مثلاً پول پرست از کسی که پول های او را به هر دلیل از چنگ او در آورد متنفر می شود، خواه مأمور مالیات باشد، یا فقیر یا دزد. و قدرت طلب از هر کسی که در برابر قدرت او بایستد متنفر می شود، زیرا او را باعث نقص در قدرت خویش می داند.

امام خمینی، فطرت های زیادی را در انسان ها می شمرد که نمونه های عشق به کمال و تنفر از نقص است. یک مربّی اخلاق، لازم است فطرت های انسانی را با دقت بشناسد و بداند فقط در صورتی می توان یک شخص را به راه راست هدایت کرد که اولاً، فطرت او را زنده نگه داریم و ثانیاً، راه راست را مطابق کمال معرفی کنیم تا اشخاص خودشان عاشق آن شوند.

فطرت تصدیق حق

یکی از فطرت های انسانی که نمونه ای از عشق به کمال است، این حقیقت است که آدمی در برابر حق و حقیقت تسلیم می شود و آن را می پذیرد و در برابر دروغ و باطل مقاومت می کند و آن را نمی پذیرد. انسان در درون خویش این تمایل را درک می کند که اگر سخنی را صحیح دانست و با عقل و منطق آن را اثبات کرد، قبول می کند و کسی که سخن حق را قبول نکند و در برابر حقیقت لجاجت کند، از فطرت انسانی خارج است.

پس، فقط هنگامی می توان از یک شخص انتظار داشت سخن ما را بپذیرد که بتوانیم آن سخن را با منطق صحیح همراه کنیم و تا هنگامی که استدلال ما ضعیف و غیر قابل قبول است، نمی توانیم آن را به دیگران تحمیل کنیم.

اگر عقاید اسلام و حقیقت دین، با منطق صحیح در اختیار افراد قرار گیرد، آن را می پذیرند، مگر انسان هایی که از فطرت بشری آن چنان خارج شده باشند که اصلاً عشق به کمال نداشته باشند و چنین انسانی در جهان بسیار کم است.

اگر انسان با عالم مادّیت اُنس پیدا کند و همواره به شهوات بپردازد و جهالت بر او غلبه کند، حقایق الهی برای او گران می شود و نمی تواند آن را به راحتی بشنود و بپذیرد و باید در برابر چنین انسانی فطرت او را بیدار کرد. چنین انسانی، فقط علاقه مند سفسطه و باطل می شود و آن را قبول می کند و حتی نمی تواند بپذیرد که صنعت های ساخته شده به دست بشر نیازمند صنعت گر است و این گونه از فطرت بشری خارج می شود.

امام در این باره چنین فرموده است:

همین فطرت اگر از روحانیت خود محجوب شد و به واسطۀ اشتغال به عالم طبیعت، ظلمانی گردید و سلطان شهوت و جهل و غضب و شیطنت بر آن غلبه کرد و با ملاذّ دنیوی و کثرات عالم ملک مأنوس شد، وجهۀ باطنش از عالم روحانیت و ملکوت منصرف و تناسبش با آن عوالم نورانی منقطع گردد... و حقایق و معارف الهیه و آنچه از عالم نور و طهارت و قدس است در ذایقه او تلخ و در سامعه اش سنگین و ناگوار آید. و آنچه از عالم ظلمات و قذارات و عقاید باطله و اوهام کاذبه وسفسطه و اُغلوطه است در کامش شیرین و در ذائقۀ روحش گوارا و خوشایند آید... پس در نفس حالت جحود و انکار پیدا شود و دل برای هیچ حق و حقیقتی، حتی ضروریات و فطریات خاضع نشود.[16]

در یک کلام، اگر مشاهده کردیم که کسی سخن حق و صحیح ما را نمی پذیرد، به دلیل لجاجت و کج فکری او نیست، زیرا انسان هایی که از فطرت بشری خارج شده باشند و تحت تأثیر فطرت نباشند بسیاراندک هستند، بلکه خطا درنحوۀ گفتار و منطق ما است که نتوانسته ایم به درستی سخن حق را برای چنین انسانی آشکار کنیم و او را به حقیقت قانع کنیم.

فطرت مهربانی

یکی از فطرت های بشری، علاقه به مهربانی و محبت است. انسان در درون خویش می یابد که گرایش به انسان های خوش اخلاق و مهربان دارد. اگر کسی با اخلاق ناپسند و با تندی با او رفتار کند، از آن شخص متنفر می شود و اگر کسی با او رفتار محبت آمیز داشته باشد، به او علاقه مند می شود.

امام فرموده است:

بدان که رحمت و رأفت و شفقت و لینت و حلم، هر یک از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل و رحمانند و حبّ تعاطف و ترحّم و مودّت و معدلت در خمیره ذات تمام عایله بشری هست. و هر کس هر چه ظالم باشد، به حسب جبلت اولیه، به زیردستان و افتادگان و ضعفا و بیچارگان و به کودکان ضعیف، رحیم و عطوف و رئوف است، بلکه رحمت بر هر صاحب حیاتی و رأفت بر هر موجودی در نهاد انسان به ودیعت گذاشته شده.[17]

انسان ها دوست دارند که به دیگران محبت کنند و دیگران با آن ها مهربانی کنند؛ بنابراین یکی از مهم ترین راه های جلب نظر دیگران، در خوش رفتاری و محبت به آن ها نهفته است. اگر کسی که سخن حق دارد با رفتار ناپسند برخورد کند، در کار خویش ناموفق خواهد بود، زیرا به جای جلب نظر دیگران آن ها را از خویش متنفر می کند.

یکی از نمودهای فطرت، مهربانی و مدارا با دیگران است. انسان در مقام آموزش و پرورش باید با شاگردان خود به مدارا رفتار کند؛ به این معنی که کارهای خارج از توان آن ها را تحمیل نکند و کارهای سخت را از آن ها نخواهد. در مقام تعلیم، صبر و آرامش خود را حفظ کند. یک مربی اخلاق ـ در هر مقامی ـ لازم است صبر داشته باشد و با دیگران مدارا کند تا بتواند به مرور حقایق را برای شاگردان خویش آشکار سازد.

حضرت امام در این باره چنین فرموده است:

بدان که رفق و مدارا را در انجام امور مدخلیت کامل است، چه در باب معاشرت با خلق و انجام امور دنیاوی و چه راجع به امور دینی و هدایت و ارشاد خلق و باب امر به معروف و نهی از منکر و چه راجع به ریاضت نفس و سلوک الی الله  تعالی... مثلاً در باب انجام امور دنیاوی آن طور که با رفق و مدارا ممکن است انسان تصرف در قلوب مردم کند و آن ها را خاضع و رام کند، ممکن نیست با شدّت و عُنف، موفق به امری از امور شود. فرضاً که با شدت و سلطه، کسی اطاعت از انسان کند، چون قلب او همراه نشود، از خیانت، انسان مأمون نخواهد شد، ولی رفق و دوستی، دل را رام کند که با رام شدن آن، تمام قوای ظاهره و باطنه رام شود و فتح قلوب از فتح ممالک بالاتر است...

بزرگ تر زحمت و سخت ترین رنج و تعب هادیان راه حق، معاشرت با جاهلان و دعوت بی خردان بوده و هست. و از این جهت، این ها باید متصف به بزرگ ترین اخلاق حسنه باشند و باید قوه رفق و مدارا و حسن عشرت در آن ها، به طوری باشد که با تمام جهالت جاهلان و بی خردان، مقاومت کنند. زودرنجی و کدورت و امراض عصبی، به کلی با این شغل شریف منافی است... در باب امر به معروف و نهی از منکر، یکی از مهمات، همین رفق نمودن و مدارا کردن است. ممکن است اگر انسان مرتکب معصیت یا تارک واجبی را با شدّت و عنف بخواهد جلوگیری کند، کارش از معصیت کوچک به معاصی بزرگ یا ردّه و کفر منتهی شود. در ذایقۀ انسان امر و نهی تلخ و ناگوار است و غضب و عصبیت را تحریک می کند. آمر به معروف و ناهی از منکر باید این تلخی و ناگواری را با شیرینیِ بیان و رفق و مدارا و حسن خلق، جبران کند تا کلامش اثر کند و دل سخت معصیت کار را نرم و رام نماید.[18]

فطرت تواضع

در درون هر کسی نهفته است که در برابر عظمت دیگران متواضع باشد. اگر کسی دانشمند را عظیم بداند، در برابر او متواضع می شود و اگر کسی قدرت سیاست مداران را عظیم بداند، در برابر قدرتمندان متواضع می شود و اگر کسی ثروت را باعث عظمت بداند، در برابر ثروتمندان متواضع می شود.

امام می فرماید:

تکبّر و تملّق، هر دو از فطرت محجوبه است، زیرا انسان که به حجاب های نفسانیه محجوب شد و خودبینی و خودخواهی بر او حکومت کرد، این خودبینی مبدأ شود که برای خود کمالات بسیار ثابت کند و از مبدأ کمالات غافل شود و دیگران را کوچک شمارد اگر چشم طمع مادی پیش آن ها نداشته باشد، و بزرگ شمارد اگر این طمع را به آن ها داشته باشد، پس تکبر کند با زیردستان و تملّق گوید از اهل دنیا و آنان که مورد طمع اوست، پس همان فطرت که مرکب سیر او، الی الله  است و به واسطۀ آن برای حق و خلق تواضع کند، چون احتجاب برای آن رخ داد، مرکب سیر او، به سوی شیطان و طبیعت شود و به واسطۀ آن به مردم تکبر کند و گاهی از آن ها تملّق گوید.[19]

انسان وقتی در برابر خداوند متواضع می شود که عظمت خداوند را به درستی درک کند و هنگامی در برابر معلّم و مربی متواضع می شود که به حقیقت دریابد علم و تربیت برای او چه ارزشی دارد و معلم در برابر شاگرد چه عظمت و اهمیتی دارد. اگر به عظمت و ابهت معلم لطمه ای وارد شود، تواضع و فروتنی شاگردان از میان می رود و تا هنگامی که مربی اسباب عظمت خویش را فراهم نکرده است، نمی تواند از شاگردان خویش انتظار داشته باشد در برابر او متواضع باشند. حتی مقدار تواضع در برابر خداوند نیز به مقدار درک آدمی از خدا بستگی دارد.[20]

فطرت طمأنینه

یکی از فطرت های بشری این است که تمایل به آرامش و طمأنینه دارد و از تصمیمات عجولانه و تغییر نظر به شدّت متنفر است. انسان، علاقه مند است که بتواند در کار خویش  با آرامش تصمیم گیری کند و پس از تصمیم گیری بر انجام آن استوار باشد و از مشکلات نترسد.

انسانِ با طمأنینه، یعنی انسانی که در راه عقیدۀ خویش ثابت قدم است و از تنهایی خود و بروز مشکلات نمی هراسد. او، از تنهایی خود نمی ترسد و جمعیت زیاد مخالفان نمی تواند او را به زانو در آورد. انبیای الهی، با همین طمأنینه و ثابت قدمی در برابر ستمگران ایستادگی کردند و عدۀ زیاد ستمگران و هوادارانشان نتوانست آن ها را از راهی که رفته بودند منصرف کند.

امام در توصیف این روحیۀ عظیم می فرماید:

طمأنینۀ نفس و ثبات قدم است که انسان را در مقابل حزب شیطان نگه داری کند و بر لشکرهای جهل و شیطنت غلبه دهد. طمأنینۀ نفس و ثبات است که انسان را بر قوه غضب و شهوت چیره کند و در پیشگاه آن ها تسلیم نشود، بلکه تمام قوای باطنی و ظاهری را در تحت اطاعت روح در آورد. ثبات و پایداری است که انسان را در پیش آمدهای ناگوار عالم و فشارهای روحی و جسمی چون سدّی آهنین پا برجا نگاه دارد و نگذارد لغزش و سستی در انسان رخ دهد. حفظ قوه ایمان و دین با طمأنینه نفس و سکونت روح، به سهلی و آسانی میسّر است و تا دم آخرین، انسان را در مقابل بادهای تند عالم محفوظ کند. طمأنینه نفس و ثبات قدم نگذارد اخلاق و اطوار اجانب و منافقین در انسان رخنه کند و انسان را نگذارد دستخوش حوادث شود. انسان با ثبات و طمأنینه نفس، خود یک ملّت واحده است که اگر سیل های اخلاق زشت و بی دینی تمام مردم را ببرد، او چون کوه آهنین در مقابل همه چیز ایستادگی کند و از تنهایی وحشت نکند.

انسان با ثبات و طمأنینه می تواند تمام وظایف فردی و اجتماعی را انجام دهد و در هیچ مرحله از زندگانی مادی و روحانی برای او لغزشی و خطایی دست ندهد. بزرگان دین، با این قوه بزرگ روحانی در مقابل میلیون ها جمعیت جاهل زشت خو قیام می کردند و به خود خیال لغزشی راه نمی دادند. این روح بزرگ در انبیای عظام است که یک تنه در مقابل پندارهای جاهلانه یک جهان، قیام و نهضت می کنند و از تنهایی خود و زیادی جمعیت های مخالف هیچ خوف و وحشتی به خود راه ندهند و بر همۀ پندارهای بی خردانه چیره شوند و تمام عادات و اطوار جهانیان را پایمال کنند و آن ها را به رنگ خود در آورند. این روح ثبات با طمأنینه است که جمعیت های کم را در مقابل گروه های انبوه حفظ می کند و بر ممالک بزرگ عالم با عِدّه و عُدّه معدود مسلّط و چیره می کند.[21]

انسان، همان طور که خود علاقه مند است طمأنینه داشته باشد و در برابر سختی ها مقاومت کند، به انسان هایی که دارای این روحیۀ عظیم هستند نیز علاقه مند می شود، به همین جهت اسطوره ها و داستان زندگی مردان و زنان بزرگی که در برابر ظلم و ستم ایستادگی کردند، در میان ملل جهان ماندگار و خواندنی است.

امام خمینی نیز به واسطه همین روحیه بزرگ، از جذابیت خاصی برخوردار بود و یکی از عوامل علاقه مردم به ایشان همین بود.

در مقابل، کسانی که خیلی سریع و با عجله تصمیم گیری می کنند و به سرعت عصبانی می شوند و یا خیلی زود تصمیم خود را تغییر می دهند، مورد تنفر انسان ها قرار می گیرند. چنین کسانی از جاذبه های انسانی برخوردار نیستند و نمی توانند افراد را به دور خویش جمع کنند.

تذکر یک نکته لازم است که تغییر در تصمیم گیری اگر به دلیل حق طلبی و پذیرش حقیقت باشد و برای جبران خطا صورت بگیرد، مطابق فطرت حق طلبی انسان بوده و موجب جلب نظر انسان ها است و اگر کسی در حالی که حق را تشخیص می دهد و خطای خود را کشف می کند، در تصمیم خود تجدید نظر نکند، لجوج به حساب آمده و ثبات قدم او بر خلاف فطرت خواهد بود.

اسلام شناسی

یکی از مبانی مهم در تعلیم و تربیت اسلامی، شناخت صحیح اسلام و مقصد اسلام است. ما، اگر چه خودمان در مسائل اسلامی صاحب نظر نیستیم و نمی توانیم به نظر خویش عمل کنیم، اما می توانیم با مراجعه به کتب بزرگان دین و آموختن احکام و دستورات و نظرات اسلام، راه های صحیح هدایت انسان ها را بیاموزیم.

شناخت احکام فردی و احکام اجتماعی و احکام سیاسی اسلام برای یک مربی اخلاق بسیار مهم و لازم است و یکی از امتیازات امام خمینی این بود که احکام اسلام را از راه اجتهاد و تشخیص دقیق خویش درک کرده بود و سال های طولانی در این مسیر تحصیل و تدریس فرموده بود.

شناخت احکام و نظرات اسلام، از این جهت اهمیت دارد که یک مربی می تواند درک کند چه دستوراتی در اسلام مهم تر است و اسلام نسبت به چه احکامی اهمیت ویژه قائل شده است؛ تا او هم بر آن مسائل بیش تر تکیه کند. شناخت اسلام، کمک می کند که ما زیربنای فکری صحیح تربیت اسلامی را به دست آوریم و راه علاج مفاسد اخلاقی را پیدا  کنیم.

تعلیمات امام

بسیاری از تعلیماتی که توسط امام خمینی به ملت ایران و ملت های جهان ارائه شده است، بر پایه اندیشه های اسلام و تعلیمات صریح قرآن و احادیث بوده است؛ در حالی که ما در موارد متعددی نسبت به آن ها آگاهی نداریم، تعلیماتی چون: حکومت اسلامی، مبارزه با ظلم، حمایت از مستضعفان، وحدت همه جانبه، نه شرقی و نه غربی، برائت از مشرکین در حج، شعار جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم، حکم اعدام سلمان رشدی، قانون گرایی، انقلاب و مبارزه با نفوذ امریکا و اسرائیل و شوروی در کشورهای مسلمان، حفظ حکومت اسلامی از نماز خواندن واجب تر است، مصلحت نظام از همه احکام الهی مهم تر است، جنگ فقر و غنا، آزادی اندیشه و بیان، لزوم اعدام مفسدین فی الارض، لزوم حضور زنان در صحنه های اجتماع، اهمیت دادن به جوانان، لزوم رعایت انصاف در داوری نسبت به افراد و انقلاب و ده ها مسأله دیگر که در طول انقلاب و پس از آن مطرح شده است، همۀ این ها تحت تأثیر اسلام شناسی امام خمینی بوده است و بسیاری از ما نسبت به آن ها غفلت می کنیم.

احکام اسلام

از دیگر سو، یک مربّی با مسائل مختلف بسیاری برخورد می کند که لازم است حکم آن ها را از نظر اسلام بداند تا بتواند دربارۀ آن ها اظهار نظر و موضع گیری کند. یک مربی، باید بداند دروغ و غیبت و تمسخر در اسلام حرام است و موارد اجازه داده شده را بشناسد. یک مربّی، باید بداند که دستور اسلام دربارۀ تهدید دیگران و ترساندن آن ها با اسلحۀ گرم یا سرد چیست. یک مربی، باید به حکم اسلام دربارۀ اجبار دیگران در اجرای احکام فردی مثل نماز و روزه و امثال آن آشنا باشد، قوانین امر به معروف و نهی از منکر و شرایط آن را به خوبی بداند. افشای اسرار مردم و خواندن نامه های مردم چه حکمی دارد و تجسس در زندگی دیگران به چه معنا است، آزادی عقیده و بیان و آزادی اندیشه به چه معنی است و توطئه که حدّ و مرز آزادی به حساب می آید یعنی چه.

هدف اسلام

یک شخص، علاوه بر احکام اسلام، لازم است با روح اسلام و اهداف آن به طور کامل آشنا باشد. لازم است بداند که اسلام برای جلوگیری از هر نوع زیاده روی نازل شده است. خداوند، در دستورات اسلام، خواسته است جلوی آزادی بی قید و شرط انسان ها را بگیرد و به همین دلیل با زورمداری قدرتمندان مخالف است و با پول پرستی ثروتمندان مبارزه می کند. اسلام، شهوت گرایی انسان ها را در روابط جنسی محکوم می کند، چنانچه از اسراف و زیاده روی در مصرف مواد غذایی و وسایل زندگی جلوگیری می کند.

میانه روی و حفظ تعادل در همه جوانب زندگی هدف اصلی اسلام است، زیرا انسان به واسطۀ قوۀ شهوت و قوۀ غضب خویش، تمایل دارد که کارهایی را به نفع خویش سامان دهد و لازم است خداوند دستوراتی را ارائه کند تا با اجرای آن، قوای انسان ها از حدّ اعتدال خارج نشود؛ بنابراین شناخت هدف اصلی اسلام و مقصود پیامبران بسیار با اهمیت است.

حضرت امام دربارۀ هدف اصلی اسلام و دیگر ادیان الهی می فرماید:

تمام شرایع الهیه، مقصد اصلی آن ها همان نشر معارف است و آن حاصل نشود جز به علاج نفوس و طرد آن ها از ظلمت طبیعت و خلاص آن ها به عالم نورانیت.[22]

و در جایی می فرمایند:

اسلام نه دعوتش به خصوص معنویات است و نه دعوتش به خصوص مادیات است، هر دو را دارد، یعنی اسلام و قرآن کریم آمده اند که انسان را به همه ابعادی که انسان دارد بسازند او را، تربیت کنند او را.[23]

و در بیان دیگری بیش تر توضیح می دهند که اسلام اساساً به مادیات دعوت نکرده است، بلکه انسان را دعوت کرده است تا مادیات خود را مطابق تعادل بسازد:

آن هایی که گمان کردند نبی ختمی و رسول هاشمی صلی الله علیه و آله دعوتش دارای دو جنبه است: دنیایی و آخرتی، و این را مایه سرافرازی صاحب شریعت و کمال نبوت فرض کرده اند، از دیانت بی خبر و از دعوت و مقصد نبوت عاری و بری هستند. دعوت به دنیا از مقصد انبیای عظام به کلی خارج و حسّ شهوت و غضب و شیطان باطن و ظاهر برای دعوت به دنیا کفایت می کنند، محتاج به بعث رسل نیست، ادارۀ شهوت و غضب قرآن و نبی لازم ندارد، بلکه انبیا مردم را از دنیا باز دارند و تقیید اطلاق شهوت و غضب کنند و تحدید موارد منافع نمایند، غافل گمان کند دعوت به دنیا کنند. آن ها می فرمایند مال را از هر راه تحصیل نکن و شهوت را با هر طریق فرو ننشان، نکاح باید باشد، تجارت و صناعت و زراعت باید باشد، با آن که درِ کانون شهوت و غضب اطلاق است. پس آن ها جلوگیر اطلاق هستند، نه داعی به دنیا. روح دعوت به تجارت، تقیید و بازداری از به دست آوردن باطل است و روح دعوت به نکاح، تحدید طبیعت و جلوگیری از فجور و اطلاق قوۀ شهوت است.[24]

اسلام دین اجتماعی

یکی دیگر از مسائل اسلامی که لازم است مربی به آن توجه کند، این حقیقت است که اسلام می تواند زمینه ای برای فرد و جامعه ایجاد کند که یک جامعه را به سوی سعادت دنیوی و اخروی هدایت کند. این نگرش به اسلام و احکام اسلام و توان اسلام باعث می شود که ابعاد اجتماعی و سیاسی اسلام مورد غفلت واقع نشود و آزادی هایی که در اسلام به آن پرداخته شده است مورد توجه قرار گیرد. با توجه به این حقیقت، انگیزه هایی در ملت مسلمان ایجاد می شود که در زیر پرچم اسلام به ساختن جامعه ای مبتنی بر تعالیم اسلام بپردازند.

امام در وصیت نامۀ خویش چنین مرقوم فرموده اند:

اسلام و حکومت اسلامی، پدیده ای الهی است که با به کار بستن آن سعادت فرزندان خود را  در دنیا و آخرت به بالاترین وجه تأمین می کند و قدرت آن دارد که قلم سرخ بر  ستمگری ها و چپاول گری ها و فسادها و تجاوزها بکشد و انسان ها را به کمال مطلوب خود  برساند و مکتبی است که بر خلاف مکتب های غیر توحیدی در تمام شئون فردی و  اجتماعی و مادی و معنوی و فرهنگی و سیاسی و نظامی و اقتصادی دخالت و نظارت دارد  و از هیچ نکته ولو بسیار ناچیز که در تربیت انسان و جامعه و پیشرفت مادی و معنوی  نقش دارد فروگذار ننموده است و موانع و مشکلات سر راه تکامل را در اجتماع و فرد  گوشزد نموده و به رفع آن ها کوشیده است.[25]

از آن جا که این نگرش در بسیاری از مسلمانان نبوده است و کشورهای استعمارگر در طی سه قرن اخیر سعی کرده اند مردم مسلمان را نسبت به اسلام و توان ادارۀ زندگی آن ها بدبین کنند، مسائل اجتماعی اسلام به صورت گسترده ای مورد غفلت واقع شده است و امام خمینی سعی کردند تا با ایجاد انگیزه و توجه دادن به علمای اسلام، بار دیگر مسائل اجتماعی اسلام را زنده کنند.

امام می فرمایند:

آنچه گفته شده و می شود که انبیا علیهم السلام به معنویات کار دارند و حکومت و سررشته داری دنیایی مطرود است و انبیا و اولیا و بزرگان از آن احتراز می کردند و ما نیز باید چنین کنیم، اشتباه تأسف آوری است که نتایج آن به تباهی کشیدن ملت های اسلامی و باز کردن راه برای استعمارگران خون خوار است، زیرا آنچه مردود است حکومت های شیطانی و دیکتاتوری و ستمگری است که برای سلطه جویی و انگیزه های منحرف و دنیایی که از آن تحذیر نموده اند جمع آوری ثروت و مال و قدرت طلبی و طاغوت گرایی است و بالأخره دنیایی است که انسان را از حق تعالی غافل کند. و امّا حکومت حق برای نفع مستضعفان و جلوگیری از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعی همان است که مثل سلیمان بن داود و پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله و اوصیای بزرگوارش برای آن کوشش می کردند، از بزرگ ترین واجبات و اقامه آن از والاترین عبادات است، چنانچه سیاست سالم که در این حکومت ها بوده از امور لازمه است.[26]

به نظر امام، آنچه بیش تر از همه برای ابرقدرت ها خطرناک است، این حقیقت است که مردم مسلمان مشاهده کنند که می توانند در زیر پرچم اسلام و حکومت اسلامی زندگی شرافتمندانه داشته باشند و در عمل ببینند احکام اسلام در جامعه پیاده شده است؛ به این ترتیب همۀ امید خود را به دین اسلام متوجه  می کنند و از یأس خود دست برمی دارند و حاضر نمی شوند تحت تسلط کشورهای استعمارگر زندگی کنند.

چنانچه فرموده اند:

هدف اساسی این است که ما چگونه می خواهیم اصول محکم فقه را در عمل فرد و جامعه پیاده کنیم و بتوانیم برای معضلات جواب داشته باشیم و همۀ ترس استکبار از همین مسأله است که فقه و اجتهاد، جنبه عینی و عملی پیدا کند و قدرت برخورد در مسلمانان به وجود آورد... خلاصه کلام این که، ما باید بدون توجه به غرب حیله گر و شرق متجاوز و فارغ از دیپلماسی حاکم بر جهان در صدد تحقق فقه عملی اسلام برآییم و الاّ مادامی که فقه در کتاب ها و سینۀ علما مستور بماند، ضرری متوجه جهان خواران نیست.[27]

اسلام دین کامل

امام خمینی می فرمایند:

اسلام که از سوی خداوند متعال نازل شده است و بر قلب پیامبر اکرم اسلام صلی الله علیه و آله فرود آمده است دین کاملی است، زیرا هم خداوند و هم پیامبر آگاه ترین بر انسان و خواسته ها و مصلحت های او هستند. اگر ما دین اسلام را دینی کامل که شامل همه کمالات اخلاقی و قوانین اجتماعی است بدانیم نتایجی را در بحث تربیتی به دنبال دارد.

انسانی که در صحنه های جامعه مشاهده می کند که فلان قانون صحیح و بهترین قانون است و یک نوع دستورالعمل را بهترین دستورالعمل تشخیص می دهد و در عین حال عقیده دارد که اسلام نیز بهترین قوانین را برای ما ارائه داده است، در این صورت قانون مورد نظر خویش را به اسلام نسبت می دهد و گمان می کند نظر اسلام نیز مطابق نظر اوست؛ در حالی که چه بسا آدمی در استدلال و تشخیص قانون صحیح و مصلحت شخصی و اجتماعی خطا کند و یک نکتۀ باطلی را به اسلام نسبت دهد، امّا در هر حال این گونه برخورد فقط از روی عشق و علاقه به اسلام و اصلاح جامعه است.

به نظر امام خمینی، یک مربی اخلاق اگر در چنین وضعیتی با برخورد تند و زننده دیگران را متهم به التقاطی فکر کردن و تفسیر به رأی و خطا کند، ولی استدلال کافی برای ردّ نظر او ارائه نکند باعث می شود که دیگران در عین حال که نظر خود را بهترین نظر می دانند، گمان کنند که اسلام بهترین نظر را ندارد و اسلام نقص دارد و بهترین و کامل ترین دین نیست و به یک باره به وادی شک و تردید وارد می شود و دربارۀ همه احکام اسلام تردید می کند که آیا بقیه احکام اسلام درست است یا خیر.

به نظر ایشان، مربی خوب باید در چنین موقعیتی با مدارا و مهربانی رفتار کند و با استدلال صحیح نظرات غیر اسلامی را نقد کرده و صاحب نظر مذکور را متوجه اشتباه خود کند.

اسلام دین فعّال

یکی از ویژگی های اسلام، این است که در مسائل جامعه فعال است و مسلمانان باید در مواضع مختلف اظهار نظر کرده و در عمل موضع گیری کنند. اگر مسلمانان در عین حال که خود را مسلمان می دانند در برابر ظلم و ستم جهانی مقاومت نکنند و با نفوذ بیگانگان در کشورهای اسلامی مقابله نکنند و به طور کلی اسلام آن ها هیچ ضرری به حال چپاولگران نداشته باشد، چنین اسلامی اسلام امریکایی نام داشته و برای گمراه کردن مردم به کار گرفته می شود.

امّا اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله، اسلامی است که در برابر ظلم جهانی ملت ها را متحد می کند، در برابر تجاوز اسرائیل ایستادگی می کند، به مشکلات مسلمانان رسیدگی می کند، در برابر استعمارگران مقاومت می کند، طرفدار مستضعفین جهان است، فرهنگ شهادت طلبی را رواج می دهد، ایثار و از خودگذشتگی را آموزش می دهد، عدالت خواهی را فریاد می کند و ده ها حرکت اصیل دیگر که از متن تعلیمات اسلام به دست می آید.

اعتقاد به چنین اسلامی و تبلیغ آن در میان مردم، یکی از مبانی تعلیم و تربیت از دیدگاه  امام خمینی است. در چنین اعتقادی، تبلیغ احکام اسلام و تبلیغ مبارزه با کفر از وظایف اسلامی تلقی می شود. در چنین دیدگاهی، تبلیغ به معنی نشان دادن خوبی ها، بدی ها، راه رسیدن به خوبی ها و فرار از بدی ها است و چنین تبلیغی از اصول مهم اسلام شناخته می شود.

سرنوشت

از مباحث مهم در هر اندیشه ای، مسأله تعیین سرنوشت به دست انسان است. سؤال جدی در برابر همه متفکرین این است که آیا انسان در سرنوشت خویش دخالتی دارد یا خیر؟ آیا سعادت و شقاوت انسان به رفتار و کردار او بستگی دارد یا خیر؟ آیا انسان می تواند اخلاق و ویژگی های خویش را تغییر دهد یا آن که با اخلاق و رفتار خاصی و عادات مشخصی زاییده شده و بزرگ می شود؟

در پاسخ به این سؤال جدّی، نظر امام خمینی این است که همه عادات و اخلاق انسان، هر چقدر خوب یا بد باشد، با کوشش و تلاش وی قابل تغییر است. هیچ نوع رفتار و عادتی نیست که از ابتدا تا آخر عمر گریبان انسان را گرفته باشد که نتواند آن را رها کند و تغییر دهد[28]، البته تغییر روحیات انسان مشکل است، کسی که عادت به کاری کرده است، باید با تمرین عادت خود را رها کند و کسی که یک اخلاق ناپسند دارد، باید با تمرین زیاد با آن اخلاق مبارزه کند، امّا در هر حال ارادۀ انسان به گونه ای است که می تواند در جهت اصلاح خویش یا حتی در جهت فاسد شدن اخلاق خود تلاش کند.

امام می فرماید:

گمان مکن که رذایل نفسانی و اخلاق روحی ممکن الزوال نیست. این ها خیال خامی است که نفس اماره و شیطان القا می کند، می خواهد تو را از سلوک راه آخرت و اصلاح نفس باز دارد. انسان تا در این دار تغیّر و نشئۀ تبدّل است، ممکن است در تمام اوصاف و اخلاق تغییر پیدا کند. و هر چه ملکات محکم هم باشد تا در این عالم است قابل زوال است، منتها به حسب اختلاف شدت و ضعف، زحمت تصفیه تفاوت می کند.[29]

بنابراین از هیچ کسی پذیرفته نیست که به دلیل عادات فامیل یا خانواده یا سرزمین خود، کاری ناپسند انجام دهد و آن را موجه جلوه دهد، اما تغییر حالت نفسانی نیز نیاز به صبر و مدارا و تلاش و عزم دارد که بدون آن ممکن نیست.

علم و ایمان

یکی از مباحثی که در تربیت مؤثر است، تفاوتی است که میان علم و ایمان باید گذاشته شود و ارزش هر کدام به درستی درک شود. به نظر امام خمینی، علم که همانا دانستن است از مقدمات ایمان و کار صحیح و اصلاح نفس است. در صورتی که انسان علم نداشته باشد، همۀ کارهای او از روی جهالت و بدون انگیزه صحیح انجام می شود؛ بنابراین در تعلیم و تربیت حتماً لازم است که آدمی ابتدا کار خوب و بد را از یکدیگر بشناسد تا بتواند به سوی انجام کار نیک حرکت کند.

امام تصریح می کنند که بر هر انسانی لازم است که علم کافی برای رسیدن به تربیت الهی پیدا کند و رها کردن علم باعث انحراف است و در عین حال باید توجه کند که علم به  تنهایی حجاب است و مانع رسیدن انسان به مقامات بلند اخلاقی و عرفانی است و  موجب می شود که همۀ همّت انسان در کسب دانش صرف شود. به همین دلیل، امام نیز  چون دیگر عرفا از آموختن علم ـ به صورت تمام وقت ـ شکایت دارند چنانچه  می فرمایند:

در جوانی که نشاط و توان بود با مکاید شیطان و عامل آن که نفس اماره است سرگرم به مفاهیم و اصطلاحات پر زرق و برقی شدم که نه از آن ها جمعیت حاصل شد نه حال و هیچ گاه در صدد به دست آوردن روح آن ها و برگرداندن ظاهر آن ها به باطن و ملک آن ها به ملکوت بر نیامدم و گفتم:

 

از قیل و قال مدرسه ام حاصلی نشد                    جز حرف دل خراش پس از آن همه خروش

 

و چنان به عمق اصطلاحات و اعتبارات فرو رفتم و به جای رفع حجب به جمع کتب پرداختم که گویی در کون و مکان خبری نیست جز یک مشت ورق پاره که به اسم علوم انسانی و معارف الهی و حقایق فلسفی، طالب را که به فطرت الله  مفطور است از مقصد باز داشته و در حجاب اکبر فرو برده... از این پیر بی نوا بشنو... به این اصطلاحات که دام ابلیس است بسنده مکن و در جست وجوی او ـ جلّ و علا ـ باش.[30]

و در جایی می فرمایند:

آنچه گفتم به آن معنی نیست که به فلسفه و علوم برهانی و عقلی نپرداز و از علوم استدلالی روی گردان که این خیانت به عقل و استدلال و فلسفه است، بلکه به آن معنی است که فلسفه و استدلال راهی است برای وصول به مقصد اصلی و نباید تو را از مقصد و مقصود و محبوب، محجوب کند.[31]

در گذشته نیز بیان کردیم که بسیاری از اشتباهات انسان به دلیل آن است که کمال خود را در قدرت و ثروت می داند و در تشخیص مصلحت خویش خطا می کند و انبیای الهی مبعوث شده اند تا راه صحیح را به انسان بیاموزند؛ بنابراین شناخت راه صحیح از مقدمات اصلاح به حساب می آید و آنان که گمان کرده اند با عمل کردن بدون علم و تحصیل می توان به پاکی نفس رسید، مسیری انحرافی پیموده اند و راهی برای تشخیص خطای خود ندارند.

اما در عین حال، علم به تنهایی برای اصلاح انسان کارساز نیست، زیرا علم و آگاهی در عمل انسان هیچ اثری ندارد. ارادۀ آدمی به واسطۀ علم به وجود نمی آید و انسان آگاه عزم انجام کار پیدا نمی کند، بلکه ایمان و اطمینان قلبی لازم است تا آدمی به حرکت در آید. اگر به کاری که خطر دارد ایمان پیدا کردیم و اطمینان یافتیم که آن عمل خطرناک است، از آن دوری می کنیم و اگر به نیکی کاری ایمان پیدا کردیم، آن را انجام می دهیم.

به تعبیر امام خمینی، علم و آگاهی بهره ای است که عقل انسان از حقیقت می برد و آن را درک می کند، ولی ایمان بهره ای است که قلب آدمی از حقیقت می برد و تا وقتی حقایق به قلب ما وارد نشده است، نمی توانیم مطابق آن حقایق عمل کنیم.

امام در این باره چنین فرموده اند:

بدان که ایمان به معارف الهیه و اصول عقاید حقّه صورت نگیرد مگر آن که اولاً، آن حقایق را به قدم تفکر و ریاضت عقلی و آیات و بینات و براهین عقلیه ادراک کند و این مرحله به منزله مقدمه ایمان است. و پس از آن که عقل حظّ خود را استیفا نمود به آن قناعت نکند، زیرا که این قدر از معارف اثرش خیلی کم است و حصول نورانیت از آن، کمتر شود. پس از آن، باید سالک الی الله  اشتغال به ریاضات قلبیه پیدا کند و این حقایق را با هر ریاضتی شده به قلب رساند تا قلب به آن بگرود.[32]

و نیز در بخش دیگری می فرمایند:

بدان که ایمان غیر از علم به خدا و وحدت و سایر صفات کمالیه ثبوتیه و جلالیه و سلبیه و علم به ملائکه و رسل و کتب و یوم قیامت است. چه بسا کسی دارای این علم باشد و مؤمن نباشد. شیطان عالم به تمام این مراتب به قدر من و شما هست، ولی کافر است، بلکه ایمان یک عمل قلبی است که تا آن نباشد ایمان نیست. باید کسی که از روی برهان عقلی یا ضرورت ادیان چیزی را علم پیدا کرد، به قلب خود نیز تسلیم آن ها شود و عمل قلبی را که یک نحو تسلیم و خضوعی است و یک نوع تقبّل و زیر بار رفتن است، انجام دهد تا مؤمن گردد. و کمال ایمان، اطمینان است، نور ایمان که قوی شد، دنبالش اطمینان در قلب حاصل می شود و تمام این ها غیر از علم است.[33]

پس اگر می خواهیم کسی مطابق عقیده ای که قبول کرده است عمل کند، باید ایمان او را تقویت کنیم. تقویت ایمان، یعنی پذیرش قلب و اطمینان ضمیر انسان از درستی آن عقیده و باور آدمی. و مقدمه ایمان این است که اولاً، علم پیدا کنیم و از راه صحیح منطقی آن عقیده را بپذیریم. ثانیاً، دربارۀ صحّت آن عقیده در خلوت و آرامش تفکر کنیم و آن را به نفس خود بقبولانیم تا در همۀ حالات، آن عقیده را به یاد داشته باشیم.

ثالثاً، خود را به مرور صاحب ایمان بدانیم و مطابق ایمان عمل کنیم، اگر چه هنوز ایمان پیدا نکرده ایم؛ یعنی ببینیم اگر کسی چنین ایمانی داشته باشد چه رفتاری دارد، ما نیز آن رفتار را دنبال کنیم تا کم کم اصل ایمان برای ما حاصل شود.

اهمیت به مردم

یکی از مبانی تربیتی امام، اهمیت دادن به دیگران است. اگر ما خود را موجودی ممتاز و دیگران را موجوداتی کوچک و بی اهمیت بدانیم، هرگز حاضر نخواهیم شد وقت و همت خویش را صرف هدایت و راهنمایی دیگران کنیم، امّا اگر دیگران در نظر ما مهم جلوه کنند و زندگی آن ها برای ما با اهمیت باشد و کارهای نیک و بد آن ها برای ما اهمیت داشته باشد، در این صورت برای آن که همگان کار خوب انجام دهند و به سعادت برسند تلاش می کنیم و چون این سعادت در گرو تربیت صحیح است، آن ها را هدایت می کنیم.

بنابراین، یک مربّی کسی است که مردم برای او اهمیت دارند و کسی که شغل مربّی گری را فقط به عنوان یک شغل و برای گذران زندگی انتخاب کند، در کار خویش موفق نخواهد بود. چنانچه کسانی که عقیده دارند مردم در هر حال اصلاح پذیر نیستند و  هرچه زحمت برای آن ها کشیده شود بی فایده است، در کار خویش ناموفق می باشند. مربی موفق، کسی است که خدمت به مردم را یک وظیفه و هدایت جامعه را یک عبادت  بداند.

امام می فرماید:

انبیا آمدند که ما را هوشیار کنند، تربیت کنند، انبیا برای انسان آمده اند و برای انسان سازی آمده اند، کتب انبیا کتب انسان سازی است. قرآن کریم کتاب انسان است. موضوع علم انبیا انسان است، هر چه هست با انسان حرف است، انسان منشأ همه خیرات است و اگر انسان نشود منشأ همه ظلمات است.[34]

و به همین دلیل نیز شغل تربیت و استادی را یکی از شریف ترین مشاغل و شغل انبیا معرفی می کنند.[35]

عشق به مردم که ناشی از عشق به خداوند است، مقدمۀ تربیت صحیح است. انسانی که عاشق خداست، به هر آنچه مخلوق اوست عشق می ورزد و مخصوصاً بهترین مخلوقی که تجلی همه صفات خدا و نمونه کامل یک مخلوق است. آدمی که بهترین مخلوق خداوند است، معشوق همۀ انسان های حق طلب است. انسان واقعی، علاقه مند است که انسان ها بتوانند به بالاترین مراتب کمال خویش برسند و در این راه آن ها را یاری می کند. به همین دلیل، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله برای هدایت مردم رنج های بسیاری را تحمل می کرد و از ایمان نیاوردن مردم غصه می خورد.

امام فرموده است:

راستی چرا پیغمبر خاتم صلی الله علیه و آله از ایمان نیاوردن مشرکان آن گونه تأسف و تأثر جان فرسا داشت که مخاطب شد به خطاب «فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَی آثارِهِمْ إنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهٰذَا الْحَدیِثِ أسَفاً»[36] (ای رسول نزدیک است که اگر امت به قرآن ایمان نیاورند جان عزیزت را از شدت حزن و تأسف بر آن ها هلاک سازی) جز آن که به همه بندگان خدا عشق می ورزید و عشق به خدا، عشق به جلوه های او است.[37]

خدمت به مردم ـ در هر زمینه ای ـ نیز از بهترین کارها، بلکه بالاترین عبادات است. انسان وظیفه دارد به امور مسلمانان رسیدگی کند و مشکلات آن ها را حل کند و یکی از بزرگ ترین مشکلات مسلمانان این است که نتوانند به درستی با اسلام و تربیت اسلامی آشنا شوند و روح آن ها رشد کافی پیدا نکند؛ بنابراین مربیان وظیفه دارند به خدمت مردم بپردازند و اسلام را به آن ها به درستی معرفی کنند و راه سعادت را نشان دهند.

به طور مشخص نیز، هدایت انسان ها و تربیت آن ها از وظایف پیامبران است و کسی که در این راه قدم برمی دارد به دنبال انبیای الهی حرکت کرده است؛ زیرا در اسلام هدایت امت و آموختن به آن ها جایگاه خاصی دارد.

نتیجۀ اهمیت دادن به مردم و در خدمت آن بودن، این است که مربی با اخلاق خوش و زبان ساده و در خور فهم شاگرد، او را راهنمایی کند نه با زبان مشکل و استدلال های سخت. سخن گفتن با زبانی که مردم و شاگردان از آن بی اطلاع هستند، نشان می دهد که آدمی در خدمت خلق نیست. به همین دلیل، امام خمینی که خود مربی ده ها میلیون انسان بوده است با زبانی بسیار ساده و به دور از اصطلاحات سخن گفته است.

نتیجۀ دیگر این نگرش این است که مربی آنچه را برای مردم و شاگردان خود مفید می داند بیان می کند نه آنچه باعث شهرت خود اوست، زیرا برای او هدایت مردم اهمیت  دارد.

در نظر آورید مربّی ای که به فراخور حال شاگردان خویش یک مسأله اخلاقی را بارها تکرار می کند تا در آن ها مؤثر شود و آن مربّی ای که بدون در نظر گرفتن نیاز شاگردان خود هر روز یک بحث اخلاقی را مطرح کرده و بهترین تحقیقات علمی را دربارۀ آن ارائه می دهد، بدون توجه به آن که بحث ها و نظرات او برای دیگران فایده ای دارد یا خیر.

امام به طور کلّی می فرماید:

پسرم! ما که عاجز از شکر او و نعمت های بی منتهای اوییم، پس چه بهتر که از خدمت به بندگان او غفلت نکنیم که خدمت به آنان خدمت به حق است؛ چه که همه از اویند. هیچ گاه در خدمت به خلق الله  خود را طلبکار مدان که آنان به حق منّت بر ما دارند که وسیله خدمت به او ـ جلّ و علا ـ هستند. و در خدمت به آنان دنبال کسب شهرت و محبوبیت مباش که این خود حیله شیطان است که ما را در کام خود فرو برد. و در خدمت به بندگان خدا آنچه برای آنان پر نفع تر است انتخاب کن، نه آنچه برای خود یا دوستان خود که این علامت صدق به پیشگاه مقدس او ـ جلّ و علا ـ است.[38]

نقش تربیتی مادران

یکی از نکات مهم و مورد توجه حضرت امام، توجه به نقش تربیتی مادران است. به نظر امام، مادران نه تنها در دوران کودکی نقش کلیدی و مهمی در تربیت فرزندان دارند، بلکه تأثیر این نقش تا آخر پابرجاست و رکن اصلی خانواده در تربیت فرزندان را مادران تشکیل می دهند.

امام فرموده اند:

زن، انسان است. آن هم یک انسان بزرگ. زن مربی جامعه است. از دامن زن انسان ها پیدا می شوند. مرحله اوّل مرد و زن صحیح، از دامن زن است. مربی انسان ها زن است. سعادت و شقاوت کشورها بسته به وجود زن است. زن با تربیت صحیح خودش انسان درست می کند و با تربیت صحیح خودش کشور را آباد می کند.[39]

نقش زن در جامعه بالاتر از نقش مرد است، برای این که زنان علاوه بر این که خودشان یک قشر فعال در همه ابعاد هستند، قشرهای فعال را در دامن خودشان تربیت می کنند.[40]

توجه به این نقش مهم از چند جهت مورد اهمیت است:

1. راه اصلاح یک اجتماع در گرو تربیت صحیح زنان اجتماع و دختران است و تربیت اسلامی آن ها منجر به اصلاح کل کشور می شود. در این تفکر، زنان موجوداتی نیستند که لازم باشد در خانه ها محبوس شوند و از صحنه های جامعه دور باشند، بلکه زنان و دختران نیز چون مردان باید در همۀ صحنه های اجتماع حاضر شوند و از مفاسد اجتماعی به خوبی آگاه باشند تا بتوانند ـ چون دیگر مربیان ـ به درستی جوانان را هدایت کنند. تفاوت نظر امام خمینی ـ که ایشان سعی کرد زنان را در کشور فعال کند ـ با دیگر علما در همین نکته نهفته است که امام زنان را مربی حقیقی اجتماع می دانست.

2. باعث جلب همکاری مادران در راه تربیت فرزندان می شود، زیرا فقط به کمک آن ها می توان مشکلات تربیتی فرزندان را حل کرد.

3. هدفی والاتر به مادران داده می شود تا بتوانند آنچه در توان دارند در جهت اصلاح جامعه به کار  گیرند.

4. در عین حال که مادران تشویق به فعالیت اجتماعی و حضور در صحنه های جامعه می شوند تا رشد فکری بیش تری پیدا کنند، از آن ها خواسته می شود تا در خانواده به صورت جدّی حضور داشته باشند تا فعالیت های تربیتی خود را ادامه دهند؛ بنابراین حضور زنان در جامعه آمیخته با حضور فعال تر آن ها در صحنۀ خانواده خواهد بود.

روش های تربیتی

ایجاد نیاز

یکی از روش هایی که حضرت امام در تعلیم و تربیت انسان ها در پیش گرفته اند، ایجاد نیاز در آن ها است. این روش، اگرچه به عنوان زیربنای فکری ـ تربیتی امام نیست، امّا مثل قسمت آینده (تکرار نصیحت) از روش های عملی است که بر پایۀ انسان شناسی امام استوار بوده و در درک فعالیت تربیتی امام تأثیر دارد.

آنچه از برخورد امام، از ابتدای فعالیت های اجتماعی ایشان، استفاده می شود این است که امام به دنبال نیازهایی که در جامعه احساس می شود حرکت نمی کرده اند، بلکه نیازهای حقیقی اجتماع را خود تشخیص می دادند و آن را پاسخ گو بوده اند و در این کار، توجه افراد را به نیاز واقعی جامعه جلب می کردند.

تعیین مشکل اصلی اجتماع و آنچه باید برای آن سرمایه گذاری شود، از راه های رهبری امام بوده است. به این ترتیب، امام جامعه را به سویی که خود صلاح می دانستند رهبری می کردند و اجازه نمی دادند تا دیگران، با سؤال و درخواست، نیازهایی را که خودشان احساس می کنند به امام تلقین کنند.

در تهذیب نفس نیز حضرت امام کوشش کرده اند تا به صورت مکرّر خوانندۀ کتاب های خویش را متوجه لزوم تهذیب نفس و اصلاح باطن کنند، گویی تا این نیاز در او به وجود نیاید، قدمی در جهت اصلاح بر نمی دارد و به همین جهت بارها با این گونه جملات از امام برمی خوریم:

اشتغال به تهذیب نفس و تصفیۀ اخلاق، که فی الحقیقه خروج از تحت سلطۀ ابلیس و حکومت شیطان است، از بزرگ ترین مهمات و اوجب واجبات عقلیه است.[41]

نمونه های زیادی از این قبیل وجود دارد که فقط به دو نوع آن اشاره می کنیم.

1. در اولین سند تاریخی مبارزات امام که برای کتابخانۀ وزیری یزد نوشته شده است، سؤال کننده از امام خواسته است، نصیحتی کنند، امّا امام به طرح نیاز جامعه اسلامی به یک حرکت منسجم انقلابی و اتحاد علما با یکدیگر می پردازند و آن پیام را به وسیلۀ همان شخص سؤال کننده به گوش علمای زمان خود می رسانند. در حقیقت امام اعلام می کند که نیاز زمان، نصایح و پندهای اخلاقی نیست، بلکه اتحاد علمای اسلام برای برقراری حکومت اسلامی است

امام می فرماید:

ای آقای محترم که این صفحات را جمع آوری نمودید و به نظر علمای بلاد و گویندگان رساندید، خوب است یک کتابی فراهم آورید که جمع تفرقه آنان را کند و همه آنان را در مقاصد اسلامی همراه کرده، از همه امضا می گرفتید که اگر در یک گوشۀ مملکت به دین جسارتی می شد، همه یک دل و یک جهت از تمام کشور قیام می کردند.[42]

2. پس از پیروزی انقلاب، گروه های بسیاری با امام ملاقات کرده اند و هر کدام دربارۀ مسائل منطقۀ خویش صحبت هایی کرده اند. امام، در پاسخ به ایشان متذکر می شوند که نیاز شما این نیست که به مسائل شهر خود بپردازید، بلکه لازم است دست به دست هم داده، دربارۀ مسائل مهم کل کشور اقدام کنید و چنین نظر می دهند که رمز پیروزی انقلاب در این بود که همه ملت خواسته های کوچک خود را رها کرده و خواسته ای بزرگ را مطرح می کنند. اگر امروز خواسته های بزرگ رها شود و هر گروهی به خواسته های کوچک خویش بپردازد، انقلاب شکست می خورد. سپس مسائل مهم مملکتی را برای مردم مطرح می کنند و آن ها را راهنمایی می کنند.

این نوع نگرش به تربیت و هدایت جامعه، باعث می شود که مربی به دنبال خواسته های شاگرد حرکت نکند و سؤالات بی شمار او را به خاطر مسائل مهم تر بی پاسخ بگذارد و او را متوجه اصلی ترین نیازهای او کند. به این ترتیب، مربی نبض تفکر شخص را به دست گرفته است و به سویی که لازم است می کشاند.

تکرار نصایح

یکی از روش های تربیتی امام تکرار نصیحت است. امام هرگز به این نمی اندیشد که آیا به واسطۀ تکرار زیاد، متهم به کم سوادی می شود و تکرار او خسته کننده است یا خیر؟ بلکه تمام مطالبی را که لازم می داند در جامعه پیاده شود و به آن توجه گردد با صراحت تکرار می کند.

این روش، مبتنی بر این اندیشه است که آدمی همچون طفل باید مورد تعلیم و تربیت قرار گیرد. و لازم است یک مطلب آن قدر به او گوشزد شود تا بالاخره در جان وی بنشیند. همان طور که در تعلیم یک طفل، یک کلمه را صدها بار تکرار می کنند تا زبان باز کرده و آن را بگوید، در تربیت نیز لازم است این تکرار انجام شود.

امام می فرمایند:

یکی از نکات تکرار عبادات و تکثار اذکار و اوراد، آن است که قلب را از آن ها تأثیری حاصل آید و انفعالی رخ دهد تا کم کم حقیقت ذکر و عبادت تشکیل باطن ذات سالک را دهد و قلبش با روح عبادت متحد گردد.[43]

یکی از ثمرات تکرار این است که به نظر گوینده، مخاطب هنوز به سخن او عمل نکرده است؛ بنابراین نیاز تکرار را احساس کرده و نسبت به شاگرد خود ابراز نظر کرده  است.

یکی از ثمرات تکرار نصیحت، این است که گوینده اهمیت نصیحت خود را به شنونده می فهماند و به او آگاهی می دهد که مهم ترین مسأله ای که وجود دارد همین پند مکرر  است.

البته روشن است که اجرای این روش وابسته به چند نکته است:

1. پند مهم از پندهای غیر مهم تشخیص داده شود و آنچه زیربنای اصلاح شخص است روشن گردد؛ برای مثال به عقیدۀ امام انگیزۀ الهی و وحدت، دو رمز اصلی پیروزی و بقای انقلاب است.[44] به همین دلیل، بارها و بارها نسبت به این دو مسأله مهم تذکر داده اند و از پندهایی که به نظرشان، به اهمیت این دو حقیقت نبوده است چشم پوشی کرده اند.

2. مربّی، صبر و استقامت کافی برای تکرار نصیحت خود داشته باشد و از آن خسته نشود. در غیر این صورت، تکرار زیاد که به مطلوب نرسد و نیمه کاره رها شود اثری نخواهد داشت؛ در عین حال که مهم ترین پند نیز مورد عمل واقع نخواهد شد.

3. مربّی از تأثیر فوری پند خود مغرور نشود، زیرا مسائل اخلاقی و روحی نیازمند تکرار است تا در جان انسان ها واقع شود. اگر پندی مورد عمل واقع شود، اثر آن طولانی نخواهد بود و برای ماندگاری اثر پند، نیازمند آن هستیم تا با تکرار زیاد، آن عمل در جان شاگرد جای گیرد. امام می فرماید:

بر سالک طریق آخرت لازم و حتمی است... در جمیع حرکات و افعال سوءظن کامل به خود داشته باشد و هیچ گاه آن را سر خود رها نکند.[45]

پذیرش انسان های پاک

یکی از روش هایی که به طور کلی در تربیت انسان ها مؤثر است، آن است که انسان بپذیرد انسان هایی پاک، منزه و دارای خصایص پسندیده در جهان بوده و هستند و رسیدن به مقام آن ها ممکن است. اگر آدمی این حقیقت را انکار کند و گمان کند که همه انسان ها در نهاد خویش خصلت های ناپسندی دارند که فقط با ریا و دورویی، کار پاک از خود بروز می دهند، به هیچ وجه قدمی در راه اصلاح خویش بر نمی دارد.

چه بسا، انسان وقتی به خود مراجعه می کند و شیطان درون را می یابد که با نیرنگ های مختلف و به کمک امیال گوناگون راه های ناصواب را در پیش پای آدمی قرار می دهد، به این فکر می افتد که همۀ انسان ها نیز چون او دارای چنین شیطان پنهانی هستند و شیطانِ نفس همۀ انسان ها، در فکر فریب و نیرنگ است. از سوی دیگر هنگامی که کاری خوب از او سر می زند گمان می کند که در عین حالی که امیال و شهوات او را احاطه کرده بودند، او برای فریب دیگران با آن امیال مبارزه کرده است و کار زشت را ترک کرده است و به این ترتیب، دربارۀ دیگران نیز همین قضاوت را خواهد کرد که امیال آن ها نیز همیشه وجود دارد و انسان های پاک فقط برای فریب مردم یا از ترس از دست دادن آبروی خویش، کار خوب انجام می دهند و در حقیقت، انسان های پاک، به ظاهر پاکند و در حقیقت منافق و  ریاکارند.

این نوع نگرش، مانع از تعلیم و تربیت است، چه در مربّی یا در شاگرد؛ بنابراین نوع نگرش، اساساً انسان پاک سرشتی وجود ندارد و اصلاً آدمی اصلاح شدنی نیست و درِ تعلیم و تعلم اصول اخلاقی باید بسته شود.

در مقابل، نگرشی وجود دارد که انسان های پاک در عین حالی که دارای امیال و شهوات هستند، در عین حال نه برای ترس از دیگران و نه برای حفظ آبروی خویش، بلکه برای انگیزه های پاک تری از امیال خویش می گذرند و به کار نیک روی می آورند.[46] این انگیزه ها ممکن است در انسان های پاک متفاوت باشد، ولی بالاترین مرحله آن انگیزه الهی است؛ یعنی انسان کار خوب را برای رضایت خداوند انجام دهد و کار زشت را برای رضایت خداوند رها کند که این یکی از مقامات عرفا است.

عده ای نیز کار خوب را برای رسیدن به بهشت انجام می دهند و کار زشت را از ترس گرفتاری جهنم ترک می کنند، و این انگیزه نیز در جای خود خوب است، ولی مربوط به ما انسان های عادی است که هنوز با رضایت خداوند و اهمیت آن آشنا نشده ایم و بالأخره کارها را برای راحتی خویش و به دست آوردن لذات آخرت انجام می دهیم.

عده ای نیز مطابق فطرت خود عمل می کنند، زیرا فطرت آدمی به کارهای پسندیده تمایل دارد اگرچه امیال و شهوات به دلیل زیاده طلبی خواستار هر کار زشت و بیش از حدّی است. این گروه چون ندای فطرت را در جان خود می شنوند و وجدان آن ها بیدار است، به این صدا پاسخ می دهند؛ بنابراین کار زشت را رها کرده به کارهای پسندیده مشغول می شوند. بسیاری از مردم آزاده جهان در عین حالی که اعتقاد به دین و خدا ندارند یا خیلی بهشت و جهنم برای آن ها مطرح نیست، ولی از کارهای ناپسند روی گردان و به کارهای نیک رو می آورند، به همین دلیل است که ندای وجدان آن ها به گوش جان ایشان می رسد.

بنابراین، آدمی باید معتقد به این باشد که همه انسان ها بد نیستند و اگر چه تمایلات زیاده طلبی و بیش از حدّ دارند، ولی این تمایلات به وسیلۀ انگیزه های دیگری چون عشق به خداوند یا ترس از جهنم یا به امید رسیدن به بهشت یا وجدان و عقل کنترل می شود و هیچ کدام از این نوع انگیزه ها از قبیل خودپرستی و ترس از آبرو ریزی و امثال آن نیست.

البته بالاتر از این ها نیز مسائلی هست که در میان عرفا مطرح بوده است. چنانچه شنیده می شود که عده ای از عرفای بزرگ دارای کرامات و مقامات معنوی خاصی بوده اند.اگر انسان وجود چنین کرامات و مقامات معنوی را به طور کلی منکر شود، هرگز قدم در راه عرفان، اصلاح باطن خویش و سلوک به سوی خداوند نمی گذارد، ولی اگر این مقامات را منکر نشود این امید هست که در یک زمانی به خود آید و قدم در راه عرفان گذارد. به همین دلیل، مربیان بزرگ عرفان همواره نصیحت کرده اند که انسان حتی اگر نمی تواند به راحتی مقامات عرفا را قبول کند، آن ها را انکار نکند، زیرا در این صورت راه بر او به طور کلی بسته می شود و هرگز در این مسیر قدم نخواهد گذاشت.

امام بارها در این باره نصیحت فرموده اند:

پسرم! آنچه در درجۀ اول به تو وصیت می کنم، آن است که انکار مقامات اهل معرفت نکنی که این شیوۀ جهّال است و از معاشرت با منکرین مقامات اولیا بپرهیزی.[47]

پسرم! سعی کن اگر از اهل مقامات معنوی نیستی، انکار مقامات روحانی و عرفانی را نکنی که از بزرگ ترین حیله های شیطان و نفس اماره که انسان را از تمام مدارج انسانی و مقامات روحانی باز می دارد، واداری اوست به انکار و احیاناً به استهزای سلوک الی الله  که منجر به خصومت و ضدیت با آن شود و آنچه تمام انبیای عظام علیهم السلام و اولیای کرام ـ سلام الله  علیهم ـ و کتب آسمانی، خصوصاً قرآن کریم کتاب جاوید انسان ساز، برای آن به وجود آمده اند در نطفه خفه شود.[48]

یک طایفه از ما به کلی مقامات را منکر و اهل آن را به خطا و باطل و عاطل دانند، و کسی که ذکری از آن ها کند یا دعوتی به مقامات آن ها نماید، او را بافنده و دعوت او را شطح محسوب دارند. این دسته از مردم را امید نیست که بتوان متنبّه به نقص و عیب خویش کرد و از خواب گران بیدار نمود.[49]

دستور العمل ها

در ادامۀ قسمت دوم این نوشته مختصر، به برخی دستورالعمل هایی می پردازیم که از سوی امام توصیه شده است. این دستورالعمل ها هم می تواند از سوی شخص مورد عمل واقع شود و هم از سوی مربیان جامعه مورد توجه و تذکر قرار گیرد، به این معنی که مربی می تواند با شاگرد خود به همین روش عمل کند و همچون انسانی که با نفس خود سخن می گوید و او را مؤاخذه می کند، مربی نیز شاگرد خود را به همین روش هدایت کند.

1. محاسبه

محاسبه به این معنی است که آدمی از خود یا دیگری حسابرسی کند. علمای اخلاق معمولاً محاسبه را برای حسابرسی شخص از خودش به کار برده اند، اما چنانچه بیان شد این کار می تواند توسط مربی نیز انجام شود.

برای انجام محاسبه، از دو کار دیگر می توان به عنوان مقدمه کمک گرفت:[50]

الف. مشارطه؛ انسان می تواند در ابتدای روز با خود شرط کند که فلان عمل نیک را انجام دهد یا فلان عمل زشت را انجام ندهد، با این قرارداد، میان خود و وجدان خویش، خود را مسئول وفای به عهدش می داند.

مربی نیز می تواند با شاگرد خود چنین شرطی را انجام دهد که فلان عمل را انجام داده یا ترک کند؛ در این صورت شاگرد او نزد استاد چنین تعهدی را پیدا می کند که در طول روز به عهد خود وفا کند.

اگر آدمی نخواهد موضوع خاصی را با خود شرط کند، می تواند چنین قرار بگذارد که هر آنچه غلط و زشت تشخیص داد، آن را ترک کند و هر آنچه صحیح و نیک تشخیص داد، آن را انجام دهد. چنین انسانی در هر مورد به وجدان خویش مراجعه می کند و از او راهنمایی می خواهد.

ب. مراقبت: آدمی، پس از آن که خود را متعهد کرد تا کار پسندیده ای را انجام دهد، لازم است در طول روز از خود مراقبت کند و منتظر فرصت باشد تا به عهد خویش وفا کند و هنگامی که تعهد کرد تا کار زشتی را ترک کند باید همواره هوشیار باشد تا در صورت پیش آمدن فرصت، گرفتار آن عمل زشت نشود. این مراقبت از نفس، انسان را متوجه اعمال و رفتار خود می کند و از غفلت انسان می کاهد.

استاد نیز لازم است چنین مراقبتی را نسبت به شاگرد خویش داشته باشد تا در فرصت های مختلف او را بیازماید که آیا می تواند از امتحان خود سربلند بیرون آید یا خیر؟

ج. محاسبه: آخرین مرحله، همان محاسبه است که آدمی در آخرین وقت قرار خویش که لازم است فرصت خلوت و آرامی باشد، به حال خود نظر می کند که آیا از عهدۀ کاری که می خواسته برآمده است یا خیر؟ او باید در همه کارهای روزانه خویش دقت کند و ببیند که آیا آنچه قرارداد بسته بود، به درستی انجام داده است یا خیر؟

اگر از عهدۀ آن کار بر آمده بود، خداوند را شکر کند که چنین قدرتی به او داده است. و اگر از عهدۀ قرارداد بر نیامده بود، بر خود سخت بگیرد و خود را جریمه کند.

علمای اخلاق می گویند: سخت ترین جریمه ها تحمیل عبادات سخت بر نفس است تا نفس انسان رام و متوجه شود و البته لازم است در این کار مراعات حال نفس را بکند که یک باره هر چه اخلاق پسندیده است را رها نکند.

مربی نیز باید در کارهای شاگرد خویش دقت کند و آن ها را بررسی کند و بفهمد که آیا آنچه انجام داده است مطابق قرارداد بوده یا خیر؟ و همان طور او را تشویق یا جریمه کند.

2. عمل بر خلاف نفس

دومین روشی که انسان می تواند در اصلاح نفس در پیش گیرد، عمل کردن بر خلاف خواهش ها و تمایلات نفس است. نفس انسان، در حالات مختلف، دائماً خواهش هایی دارد که آدمی می تواند بر خلاف آن ها عمل کند.

امام فرموده اند:

بهترین علاج ها که علمای اخلاق و اهل سلوک از برای این مفاسد اخلاقی فرموده اند، این است که هر یک از این ملکات زشت را که در خود می بینی، در نظر بگیری و بر خلاف آن تا چندی مردانه قیام و اقدام کنی و همت بگماری بر خلاف نفس تا مدتی و بر ضد خواهش آن رذیله رفتار کنی و از خدای تعالی در هر حال توفیق طلب کنی که با تو اعانت کند در این مجاهده، مسلماً بعد از مدت قلیلی آن خُلق زشت رفع شده و شیطان و جُندش از این سنگر فرار کرده، جنود رحمانی به جای آن ها برقرار می شود.[51]

نتیجۀ این مخالفت آن است که نفس انسان تحت تسلط او در می آید و مطیع فرامین او می شود، امّا اگر انسان از نفس و تمایلات آن پیروی کند و به همۀ خواسته های نفس عمل کند می بیند که نفس انسان به هیچ حدّی از حدود راضی نیست و هیچ مرحله ای او را راضی نمی کند.

چنانچه قبلاً تذکر دادیم، همۀ قوای نفس و فطرت آدمی در صدد رسیدن به مطلوب خویش است و تمنای نفس هیچ حدّ و مرزی ندارد. قوۀ شهویه می خواهد هر آنچه غذای لذیذ در عالم وجود دارد بخورد و قوه شهوانی می خواهد به هر چه میل دارد برسد. انسان قدرت مدار، در نظر دارد همۀ مملکت های عالم، بلکه کرات دیگر را تصاحب کند. اگر نفس سرکش و زیاده طلب آدمی رها شود، جهان را به ویرانی می کشد؛ بنابراین لازم است آدمی نفس خود را کنترل کند و تحت تصرف عقل و منطق در آورد تا نفس از عقل انسان پیروی کند. امام در این زمینه می فرماید:

یکی از اسرار بزرگ عبادات و ریاضات شرعیه، آن است که بدن و قوای طبیعیه و جنبۀ ملکْ تابع و منقاد روح گردد و اراده نفس در آن ها کار کن شود و ملکوت نفس بر ملک غالب شود و به طوری روح دارای سلطنت و قدرت و نفوذ امر شود که به مجرد اراده، بدن را به هر کار بخواهد، وادار کند و از هر کار بخواهد، باز دارد. ملک بدن و قوای ظاهر و ملکیه تابع و مقهور و مسخر ملکوت گردد؛ به نحوی که بی مشقت و تکلّف هر کاری را بخواهد انجام دهد.[52]

این اراده، هنگامی رخ می دهد که همۀ خواسته های نفس را به دست گیرید و در خواسته های حلال و منطقی آن نیز تصرف کنید و هر آنچه میل دارد در اختیار او قرار ندهید. فقط در چنین حالتی است که نفس مطیع فرمان و اراده شما خواهد شد و اراده شما نیز تقویت شده می تواند در برابر زیاده طلبی نفس مقاومت کند.

به عبارت دیگر، هر کاری با تمرین درست می شود. اگر در خواهش های منطقی و مشروع نفس بتوانید خود را تمرین دهید که مطابق ارادۀ شما عمل کند و تحت فرمان شما باشد، در هنگام امتحان واقعی و در هنگام خواسته های حرام نفس، می توانید با آن مبارزه  کنید.

مربی نیز باید سعی کند قوۀ اراده را در شاگردان تقویت کند و به آن ها آموزش دهد که می توانند با تمرین و مبارزه با خواهش های منطقی و عادی نفس، به مرور قدرت این را پیدا کنند که در برابر زیاده طلبی های نفس ایستادگی کنند. در این میان، نقش مربی این است که موارد خواهش های منطقی نفس را که می توان با آن مبارزه کرد و در عین حال منطقی و جایز است به شاگرد بیاموزد تا وی در اثر این تمرین، نفس خویش را به کلی از خواهش های خود محروم نکند.

چه بسا انسان هایی که بدون توجه به خواهش های نفس و اهمیتی که این تمایلات در نظام زندگی دارد، آن ها را سرکوب می کنند و آن را مبارزه با نفس می خوانند؛ در حالی که این مبارزه با نفس، فقط جنبۀ تمرین داشته و نباید خویشتن را از غذا و تمایلات جنسی به کلی محروم کرد، زیرا این محرومیت که همانا رهبانیت نام دارد، در اسلام محکوم شده است. امام فرموده اند:

گاه نفس به واسطۀ سخت گیری فوق العاده و عنان گیری بی اندازه، عنان گسیخته شود و زمام اختیار را از دست بگیرد و اقتضائات طبیعت که متراکم شد و آتش تیز شهوت که در تحت فشار بی اندازۀ ریاضت واقع شود، ناچار محترق شود و مملکت را بسوزاند. و اگر خدای نخواسته سالکی عنان گسیخته شود یا زاهدی بی اختیار شود، چنان در پرتگاه افتد که روی نجات را هرگز نبیند و به طریق سعادت و رستگاری هیچ گاه عود نکند.[53]

3. تلقین

یکی از روش های اصلاح «تلقین» است؛ به این معنی که حقیقتی از حقایق را که نفس هنوز به آن ایمان نیاورده است آنچنان به او گوشزد کنید که گویی قبول شده است و به تعبیر دیگر به او بقبولانید؛ برای مثال آدمی گمان می کند که مردۀ انسان ممکن است برای او خطری داشته باشد و هنوز ایمان پیدا نکرده است که جسد انسان هیچ کاری نمی تواند انجام دهد و چون سنگی بی حرکت است. آدمی باید با تلقین و اصرار زیاد این واقعیت را به خود تفهیم کند که حقیقت کدام است و جسد انسان بی ضرر است.

بنابراین، تلقین یعنی فهماندن به قلب که حقیقت کدام است. این فهماندن در اصلاح نفس بسیار مؤثر است و آدمی باید حقیقت را با دقت و صبر کامل به قلب خود بفهماند و کم کم قلب نیز خواهد فهمید.

تلقین اذکار: اگر شما حقیقتی مثل توحید را با دقت و صبر کامل به قلب خویش بفهمانید و هر روز زمانی را برای این کار صرف کنید، خواهید دید که به مرور، قلب نیز آن را خواهد فهمید و چون طفلی که آموزش می بیند، قلب نیز تحت تعلیم شما قرار می گیرد و هنگامی که زبان قلب گشوده شود آدمی احساس آرامش و خوشحالی می کند، چنانچه معلم با حرف زدن کودک احساس شادمانی می کند و دیگر خسته نیست.

تعبیر امام چنین است:

علامت آن که زبان قلب گشوده شده، آن است که تعب ذکر و زحمت آن مرتفع شود و نشاط و فرح رخ دهد و خستگی و رنج زایل گردد؛ چنانچه اگر کسی طفلی را که زبان باز ننموده بخواهد تعلیم دهد، تا طفل زبان باز ننموده معلم خسته و ملول شود، همین که طفل زبان گشود و آن کلمه را که تعلیم او می کرد ادا کرد، خستگی معلم رفع شود و معلم به تبع طفل کلمه را ادا کند بی رنج و تعب. قلب نیز در ابتدای امر طفلی است زبان نگشوده که آن را باید تعلیم داد و اذکار و اوراد را باید به زبان آن گذاشت و پس از باز شدن زبانِ آن، انسان تابع آن گردد و رنج و تعب تعلیم و خستگی ذکر مرتفع گردد. و این ادب برای کسانی که مبتدی هستند خیلی لازم است.[54]

این که در دعاهای ما تکرار زیادی نقل شده است که مثلاً هفتاد مرتبه بگویید «أستغفر الله  و أتوب إلیه»، برای این است که ما باید این معنی را به قلب خود بفهمانیم و آن را با دقت تکرار کنیم تا قلب آن را بفهمد و فهماندن به قلب، نیازمند تکرار و صبر زیاد است.

تلقین اخلاق: یک نوع از تلقین به این صورت است که ما خود را چون صاحبان اخلاق پسندیده در آوریم و به خود این گونه تلقین کنیم که ما نیز چون ایشان هستیم و می توانیم مثل آن ها عمل کنیم و در این صورت ادای آن ها را در آوریم؛ مثلاً اگر چه در واقع انسان متکبری هستیم، ولی خودمان را با تلقین متواضع بخوانیم و چون انسان های متواضع عمل کنیم. چنین رفتاری در نفس انسان تأثیر می گذارد و به مرور زمان و با همین تمرین، انجام تواضع برای ما کاری ساده و ارزشمند می شود و رفتار ما اصلاح می گردد.

امام، در علاج عملی بسیاری از امراض قلبی به این روش توصیه فرموده اند؛ مثلاً برای علاج تکبّر می فرمایند:

هیچ راهی بهتر، برای سرکوبی نفس، از اتصاف به صفت متواضعین و رفتار کردن مطابق رفتار و سیره و طریقه آن ها نیست. در هر مرتبه از تکبر که هستی و اهل هر رشتۀ علمی و عملی و غیر آن که هستی، بر خلاف میل نفسانی چندی عمل کن، با تنبّهات علمی و تفکر در نتایج دنیایی و آخرتی امید است راه آسان و سهل شده، نتیجه مطلوب بگیری.[55]

به طور کلی، رفتار و اعمال انسان در قلب او تأثیر می گذارد. چنانچه اخلاق قلبی انسان نیز در رفتار او نمایان می شود. اگر انسان کار نیکی را انجام دهد، اگر چه آن کار در ابتدا همراه با قلبی سالم نباشد، ولی به مرور ایام همان عمل می تواند در قلب تأثیر گذارد و قلب را نیز متحول کند. چنانچه اگر عمل زشتی از انسان سر بزند، اگر چه همراه با کدورت قلبی نباشد، امّا به مرور زمان همان اعمال باعث فساد قلب می شوند.

امام، بارها در این مورد تذکر داده اند و بیان های مختلفی را برای توضیح این نکته ارائه فرموده اند:

بدان که نفس در هر حظّی که از این عالم می برد در قلب اثری از آن واقع می شود که آن تأثر از ملک و طبیعت است و سبب تعلق آن است به دنیا. و التذاذات هر چه بیش تر باشد قلب از آن بیش تر تأثر پیدا می کند و تعلّق و حبّش بیش تر می گردد. تا آن که تمام وجهۀ قلب به دنیا و زخارف آن گردد.[56]

مربی نیز می تواند در موارد مختلف به شاگرد خویش تلقین کند که مثلاً تو که به خداوند اعتقاد داری باید چنان رفتاری را داشته باشی، تو که مسلمان هستی باید چنان کنی، تو که انسان آزاده ای هستی فلان اخلاق را در پیش بگیر و با این تلقین ها کم کم شاگرد خویش را متصف به اوصاف مطلوب کند. سپس یک یک اخلاق پسندیده را در نظر بیاورد و آن را به شاگرد خود تلقین کند؛ برای مثال به او بگوید: تو که انسان متواضعی هستی فلان عمل را انجام بده، تو که متواضع هستی با دوستت چنان رفتار کن. و آن قدر آداب تواضع را به او بیاموزد و تواضع را به او تلقین کند تا کم کم در جان وی اثر گذارد و انجام کارهای متواضعانه برای او سخت و مشکل نباشد.

مهم ترین مشکل ما انسان ها، این است که تغییرات اخلاقی و روحی برای ما کاری سخت جلوه می کند و نمی توانیم خود را قانع کنیم که می توان اخلاق ناپسند را رها کرده و در ازای آن کار نیک انجام داد. تلقین، چنین مشکلی را برای ما آسوده می کند، زیرا به ما در ابتدا می آموزد که در عین حالی که اخلاق ناپسند را داری می توانی کارهای پسندیده انجام دهی و چون آثار پسندیده از انسان سر زد و در نظر او سخت و دشوار جلوه نکرد، به راحتی می تواند دست از اخلاق بد برداشته و برای همیشه و بدون ریا و فریب، کارهای پسندیده انجام دهد.

4. مدارا با نفس

یکی از روش های اصلاح نفس، آن است که با آن با ملایمت و مدارا رفتار کنید، زیرا نفس انسان از تندخویی و سخت گیری گریزان و متنفر است و نسبت به مدارا و مهربانی متمایل می شود؛ بنابراین اگر با او مدارا نکنید به کلی از تحت تسلط شما فرار کرده و از اخلاق پاک و پرورش دهندۀ آن متنفر می شود. پس لازم است در برخورد با نفس، بیش تر از طاقت او چیزی بر او تحمیل نکنید و در برابر سرکشی های نفس، با ملایمت رفتار کنید و صبر داشته باشید.

گروهی هستند که از یک کودک انتظار دارند چون یک عابد زاهد عبادت کند و تمام اوقات خویش را صرف دعا، نماز، عبادت، زیارت و امثال آن کند، در حالی که این کارها بسیار دشوار است و برای عابد نیز به مرور زمان آسان شده است، نه به یکباره و بدون مقدمه. چنین رفتاری با کودکان باعث تنفر آن ها از دین و اعتقادات و اعمال عبادی می شود، حتی برای عبادات واجب نیز لازم است کودک را تمرین دهیم و قبل از بلوغ او را به انجام نماز و روزه تشویق کنیم تا کم کم عادت کند و علاقه مند شود.

یک مربی، باید به خوبی آگاه باشد که هر نوع تحمیلی که بر دیگران وارد کند به جای تأثیر درست، تأثیر سوء در قلب آن ها دارد؛ اگر چه ظاهر اعمال انسان درست شود.

یک مربی، حتی دربارۀ ترک حرام و انجام واجبات نیز باید با مدارا با دیگران رفتار کند و اوّل به آن ها بفهماند که هیچ واجبی خارج از حدّ توان انسان نیست و انسان به راحتی می تواند واجبات را انجام دهد و حرام را ترک کند.

انسان، در اعمال عبادی خویش نیز باید مراعات حال خود را بکند و اگر خستگی بر او چیره شده است، عبادت سنگین به جای نیاورد و در هنگام راحتی و فراغت، عبادت خود را انجام دهد تا یک نوع تحمیل و سختی پیدا نکند؛ بنابراین لازم است که انسان حال نفس خود را در نظر بگیرد و مربی حالات شاگرد را بسنجد که چقدر می تواند تحمل کند تا بیش تر از آن تحمیل نکند و این وضعیت در هر فردی با دیگری متفاوت است و دقت کافی می طلبد. امام می فرماید:

آن [مراعات] چنان است که سالک در هر مرتبه که هست، چه در ریاضات و مجاهدات علمیه یا نفسانیه یا عملیه، مراعات حال خود را بکند و با رفق و مدارا با نفس رفتار نماید و زاید بر طاقت و حالت خود تحمیل آن نکند... پس سالک چون طبیب حاذقی باید نبض خود را در ایام سلوک بگیرد و از روی اقتضائات احوال و ایام سلوک با نفس رفتار کند و در ایام اشتعال شهوت که غرور جوانی است، طبیعت را به کلی منع از حظوظش ننماید و با طرق مشروعه آتش شهوت را فرو نشاند که فرو نشاندن شهوت به طریق امر الهی اعانت کامل در سلوک راه حق کند... نباید در سلوک از جهت عبادات و ریاضات عملیه به نفس سخت گیری کند و آن را در تحت فشار قرار دهد، خصوصاً در ایام جوانی و ابتدای سلوک که آن نیز منشأ انضجار و تنفّر نفس شود و گاه شود که انسان را از ذکر حق منصرف کند.[57]

5. متهم کردن نفس

یکی از روش های مهم در اصلاح نفس، آن است که آن را متهم کنیم به کار بد و انگیزه و هدف ناپسند تا از خود راضی نشود. آدمی، به واسطۀ علاقه ای که به خویش دارد، به کارهای خود نیز علاقه مند است و به همین دلیل هر کار خوبی که از او سر زند آن را خوب می بیند و به آن علاقه دارد و گمان می کند که هنری از او سر زده است و کاری بس مهم انجام داده است. چنین اخلاقی به خودبزرگ بینی، خودپسندی و تکبر می گراید و به این ترتیب آدمی فقط کارهای خویش را مهم می شناسد و کار دیگران را زشت، ضعیف و ناتمام می خواند و در برابر ایشان فخرفروشی می کند.

هنگامی که این خصلت زشت اخلاقی به عبادات انسان راه پیدا کند، عبادات خویش را صحیح و کامل می داند و گمان می کند عبادتی که از او سر زده و نمازی که خوانده است، آداب کامل داشته و خود را زاهد و عابد می پندارد. به دنبال این نوع نگرش، خویش را مستحق آن می داند که مردم او را به چشم یک عابد و انسان پرهیزکار حساب آورند و مثلاً همه باید به او اقتدا کرده، نماز را پشت سر او بخوانند.

چنین انسانی، نماز و روزه و حج دیگران را یا باطل می شمرد یا آن ها را همراه ریا و نقص می داند و تمام همت خویش را صرف می کند تا نماز خود را به هر طور که بتواند جلوه دهد و آن را به دیگران بیاموزد و با تصریح و کنایه خود را مطرح کند. گاهی این اعمال با دلسوزی برای مردم همراه می شود و به بهانۀ تعلیم و تربیت مردم، نماز خویش را به آن ها تعلیم داده و نظرات خود را القا می کند.

چنین انسانی، در برابر خداوند نیز خود را صاحب مقام می داند و گمان می کند که محبوب خدا شده است و چون خوب نماز می خواند، همه اعمال او پذیرفته است و گویی ملائکه خدا آماده هستند تا او عبادتی کند و ثواب آن را یادداشت کنند. و بالاخره این روحیه باعث می شود که خود را پیش خداوند، صاحب حق بداند و اگر با مشکلی مواجه شود، از خود و دیگران می پرسد که نمی دانم چرا خداوند کفار، منافقین، مشرکین و آدم های فاسد را این همه ناز و نعمت می دهد، امّا ما مسلمانان و بندگان خاص خود را گرفتار مشکلات می کند و بالاخره هزاران دلیل می آورد که این مشکلات مربوط به بندگان خاص خدا است که می خواهد آن ها را امتحان کند تا رشد پیدا کنند و امثال این ها. امّا در دل نسبت به خداوند عصبانی می شود که آخر ما که عمری را در راه تو و خدمت به تو سپری کردیم و انواع عبادات را به طور کامل انجام دادیم، چرا ما را مبتلا به گرفتاری کردی.

حضرت امام در بحث عُجب، موارد متعددی از این گونه اندیشه ها و خیالات باطل را بر می شمرد؛ مثلاً می فرمایند:

مرتبه دیگر آن است که به واسطۀ شدت عُجبی که در قلب است غنج و دلال کند بر حق  تعالی... صاحب این مقام خود را محبوب حق تعالی می پندارد و خود را در سلک مقربین  و سابقین می شمرد و اگر اسمی از اولیای حق برده شود یا از محبوبین و محبین یا سالک مجذوب سخنی پیش آید، در قلبْ خود را از آن ها می داند. ممکن است ریاءً شکسته نفسی کرده و اظهار خلاف آن کند یا برای اثبات آن مقام برای خود طوری نفی مقام از خود  کند که ملازم اثبات باشد. و اگر خدای تعالی او را مبتلا کند به بلایی، کوس «البلاء  للولاء» زند...

درجه دیگر آن است که خود را از خدای تعالی به واسطۀ ایمان یا ملکات یا اعمال، طلبکار بداند و مستحق ثواب شمارد و لازم بداند بر خدا که او را در این عالم، عزیز و در آخرت، صاحب مقامات کند و خود را مؤمن صاف و پاک بداند و هر وقت اسمی از مؤمنینِ به غیب آید سرش را داخل سرها کند و در دلش اندیشد که خداوند اگر با عدل هم با من رفتار کند من مستحق ثواب و اجرم، بلکه بعضی بر قباحت و وقاحت افزوده تصریح به این کلام باطل می کنند. و اگر برای او بلایی رخ دهد و برای او ناملایمی پیش آید، در دل اعتراض به خدا  دارد و تعجب از کارهای خدای عادل که مؤمن پاک را مبتلا کند و منافق فاسق را مرزوق کند و در باطن به حق تبارک و تعالی و به تقدیرات او غضبناک باشد و در ظاهر اظهار رضایت کند.[58]

بنابراین، انسان باید همواره خود را متهم کند که آنچه انجام داده است، اصلاً چیز قابل توجهی نیست. عبادت او در برابر نعمت های بی پایان خداوند چیزی نیست، بلکه او در برابر خداوند کوتاهی کرده است و لازم بود تمام عمر خویش را صرف تشکر از خدا کند. خداوند که به او حیات و امکانات مختلف داده است سزاوارتر است از این که او چند دقیقه برای فرمانش، بلکه برای رسیدن به بهشت و فرار از جهنم نماز بخواند. روزه ای که گرفته است ـ که بعد از سحری بسیار زیادی که خورده است فقط چند ساعت غذا را ترک کند و در آخر روز نیز افطار بی حدّ و حصری بخورد ـ چه ارزشی دارد، حداقل روشن است که این عبادات او برای خداوند هیچ فایده ای ندارد، پس چه جای گله و شکایت است که از خداوند طلب کار باشد.

از سوی دیگر، عبادت چند دقیقه ای او که در ضمن آن چندین مرتبه حواس او پی کارهای روزمره و سخنان اطرافیان می رود، در برابر عبادت اولیای خدا چه ارزشی دارد. آن ها نیز چون او انسان بوده اند که صبح تا شب و شب تا صبح به عبادت می پرداخته اند و  در برابر خداوند گریه می کرده اند. اگر خداوند عبادات آن ها را دیده باشد چه عنایتی به  عبادت ما بندگان ضعیف می کند و اصلاً معلوم نیست کارهای ما را عبادت به حساب  آورد.

شیطان، با آن همه عبادت خداوند از درگاه او رانده شد و عبادات او به حساب نیامد چه رسد به ما بندگان که حتی اندکی از کارهای او را نمی توانیم انجام دهیم. عبادات ائمه اطهار علیهم السلام و اولیای خداوند را باید به یاد آورد تا فهمید که کارهای ما جز تفریح چیزی نیست و نباید مغرور شویم.

عبادات مردم را نیز نمی توان کوچک شمرد، چه بسا یک نماز از یک انسان مخلص باعث رستگاری و نجات او گردد. مگر انبیای الهی و ائمه اطهار در رکوع و سجود خود صدها بار ذکر می گفتند که نماز آن ها با ارزش تر از نماز ما است؟ نماز اولیای خداوند به دلیل اخلاص نیت و آداب قلبی نماز باارزش است و ما چگونه می توانیم اخلاص مردم را درک کنیم تا دربارۀ عبادات آن ها قضاوت کرده، خود را برتر از آن ها بدانیم. ما که خودمان به نیت خویش و مرتبه اخلاص خود، به خوبی آگاه هستیم آیا گمان کرده ایم این آخرین مرحله اخلاص است؟

بنابراین، لازم است انسان خویش را متهم کند و به خود بفهماند که عبادتی که انجام داده است ناچیز است، در نیت خود اخلاص کافی نداشته است، شرایط نماز و آداب آن را به خوبی به جا نیاورده است و مخصوصاً آداب قلبی آن را ترک کرده است و باید تلاش بیش تری کند.

مربی نیز باید به شاگرد خود همواره تذکر دهد که کارهای او چندان هم که گمان می کند ارزشمند نیست و چه بسا انسان های دیگری باشند که با ظاهری ساده تر، در نزد خداوند دارای ارج و قرب بیش تری می باشند. و به این ترتیب، اجازه ندهد عُجب و خودپسندی بر شاگرد چیره شود.

6. اصلاح در جوانی

یکی از مسائل مهمی که باید در راه اصلاح نفس به آن توجه کرد، این است که هر تغییر روحی نیازمند ارادۀ قوی و عزم راسخ است و چنین عزم و اراده ای، فقط در جوانان یافت می شود. دوران جوانی از دو جنبه اهمیت فراوان دارد:

الف. ارادۀ جوان قوی و توان مخالفت او با امیال و تمایلات نفس، زیاد است؛

ب. اخلاق فاسد و عادت های غلط کمتر در رفتار او اثر کرده و ریشه دوانده است و به راحتی قابل تغییر است.

این دو جنبه باعث شده است که امام خمینی تمام روی سخن خویش را به جوانان متوجه کند و بارها و بارها متذکر این نکته شود که دوران جوانی را غنیمت شمارید و در همین ایام به اصلاح خویش بپردازید.

برای مثال امام فرموده است:

بر جوان ها حتم و لازم است که تا فرصت جوانی و صفای باطنی و فطرت اصلی باقی و دست نخورده است، در صدد تصفیه و تزکیه برآیند و ریشه های اخلاق فاسده و اوصاف ظلمانیه را از قلوب خود بر کنند که با بودن یکی از اخلاق زشت ناهنجار، سعادت انسان در خطر عظیم است.

و نیز در ایام جوانی اراده و تصمیم انسان، جوان است و محکم. از این جهت نیز اصلاح برای انسان آسان تر است، ولی در پیری اراده سست و تصمیم پیر است، چیره شدن بر قوا مشکل تر است.[59]

در مقابل، آدمی گمان می کند که در جوانی لازم نیست به اصلاح خویش بپردازد، بلکه ایام جوانی، ایام تفریح و آزادی است و چون پیری فرا رسد باید به عبادت، مسجد، توبه و دعا پرداخت. امام می فرماید:

گاه شیطان باطنی... به شما می گوید: شما جوانید و در این فصل جوانی وقت تمتّع و لذّات است، اکنون مطابق شهوات خود رفتار کن، ان شاء الله  در اواخر عمر راه توبه و باب رحمت خداوند باز است و خداوند ارحم الراحمین است و هر چه گناهان بزرگ تر و بیش تر باشد پشیمانی و رجوع به حق در آخر عمر زیادتر و توجه به خدای تعالی بیش تر و اتصال به او ـ جلّ و علا ـ افزون تر خواهد بود. چه بسیار مردم بوده اند که در جوانی بهره های جوانی را برده و در ایام پیری تتمّه عمر را با عبادت و ذکر و دعا و زیارت ائمه علیهم السلام و توسل به شفاعت آنان گذرانده و سعادتمند از دنیا رفته اند.[60]

در حالی که سخن حقیقت بر خلاف این است. امام، عقیده دارند هر کاری که انسان در جوانی انجام دهد مفید و ماندگار است و هر کاری را که در جوانی ترک کند، در پیری نمی تواند آن را جبران کند.

همان طور که تحصیل و کار و تفریح فقط در دوران جوانی مقدور انسان است و می تواند به طور کامل و کافی انجام دهد، عبادت و اصلاح نفس نیز چون دیگر کارها است و وقت آن در دوران جوانی است.

آری، از آن جا که دوران جوانی هنگام کار و تحصیل و تفریح نیز هست نباید نفس خویش را تحت فشار قرار داد و بیش از حدّ از او توقع داشت. مدارا با نفس در جوانی به این صورت است که به تمایلات و شهوات او احترام بگذارید و کارهایی که در شرع حلال شمرده شده است انجام دهید و نفس را از خواسته های خویش محروم نکنید؛ بنابراین همان طوری که لازم است در جوانی به جهات مختلف نفس رسیدگی کنید، باید از او توقع داشته باشید که با اراده ای که دارد، اخلاق ناپسند را رها کند.

مربی نیز لازم است به شاگرد خویش این حقیقت را بفهماند که اگر در دوران جوانی به فکر اصلاح خویش نباشد، در پیری نیز چنین کاری از او صادر نخواهد شد و در اصلاح خود باز می ماند. پس لازم است با تشویق و ترغیب ارادۀ جوان را تقویت کرده و همت او را به اصلاح خود بگمارد.

7. پرهیز از یأس

یکی از مهم ترین آموزش هایی که شخص باید در هنگام اصلاح خویش به آن توجه کند، مسأله فرار از یأس است. ناامیدی، که از بزرگ ترین گناهان به شمار می رود، مانع فعالیت و حرکت انسان می شود. انسان ناامید، به سوی مقصود خویش گام برنمی دارد و به همین جهت از رشد باز می ماند.

یأس دارای چند نوع است:

الف. یأس از انجام کارهای خوب؛ مثلاً یک شخص چند بار سعی می کند کار خوبی را انجام دهد، امّا هر بار با مشکلی مواجه می شود یا تنبلی و بی توجهی او مانع موفقیت او می گردد، در این صورت یأس بر او چیره شده و نمی تواند آن کار را پی گیری کند. کسی که می خواهد نماز خویش را در اوّل وقت بخواند، ولی چند روز پی درپی به دلیل مسائلی موفق به این کار نمی شود و کسی که می خواهد صبح زود برای خواندن نماز صبح از خواب برخیزد ولی موفق نمی شود، نباید اجازه دهد یأس بر او غلبه کند که گویی اصلاً چنین کاری از عهدۀ او بر نمی آید، زیرا همین یأس، مانع فعالیت بیش تر و جدیت او است.

ب. یأس از پیدا کردن اخلاق نیک، مثل کسی که در نظر دارد اخلاق نیکی را در خویش به وجود آورد و به دنبال آن بارها و بارها تمرین کرده است، امّا در یک موقعیت حساس به صورتی ناگهانی مشاهده می کند که نتوانست بر تمایلات خود غلبه کند و آن اخلاق پسندیده را رها می کند، همانند کسی که می خواهد غیبت نکند و بارها این کار را تمرین کرده است و در مواقع متعدد خود را از غیبت کردن منصرف کرده است به گمان آن که این اخلاق در او پدید آمده است، امّا در یک مورد بسیار مهم، مشاهده می کند که در حال غیبت کردن یا نقل یک شایعه است، چنین انسانی نباید از اخلاق خود مأیوس شود، بلکه باید برای رسیدن به اخلاق پسندیده باز هم تلاش کند.

امام می فرماید:

عزیزا، ممکن است در اول امر، انس با این معانی برای نفس مشکل باشد و شیطان و وساوس نفسانیه نیز به اشکال آن بیفزاید و انسان را از تحصیل این احوال مأیوس کند و به انسان سلوک راه آخرت و سلوک الی الله  را بزرگ و مشکل نمایش دهد و بگوید: این معانی مال بزرگان است و به ما ربطی ندارد، بلکه گاهی شود که اگر بتواند انسان را از آن متنفر کند و با هر اسمی شده از آن منصرف کند؛ ولی انسان حق طلب باید استعاذۀ حقیقیه از مکاید آن پلید کند و به وسواس آن اعتنا نکند و گمان نکند که راه حق و تحصیل آن امری است مشکل. بلی، اوّل مشکل نما است، ولی اگر انسان وارد شود در آن، خدای تعالی طرق سعادت را آسان و نزدیک کند.[61]

ج. یأس از رحمت خداوند که بالاترین و بدترین نوع یأس ها است. گاهی انسان بدون توجه به امتحان الهی و بدون توجه به نعمت های خداوند، خود را غرق در مشکلات و سختی ها می یابد و گمان می کند که نظر رحمت و مهربانی خداوند از او برگشته است و دیگر امیدی به اصلاح کار خویش ندارد. چنین انسانی به همراه این یأس و ناامیدی گرفتار چندین نوع اخلاق ناپسند دیگر نیز می شود؛ مثلاً به خداوند سوء ظن پیدا می کند که برای او مشکل آفریده است، از خداوند عصبانی می شود، خداوند را ظالم می خواند و امثال آن. از سوی دیگر، انگیزه های خود را در تلاش بیش تر برای رفع مشکلات از دست می دهد.

چنین انسان هایی که گرفتار یأس می شوند، حتماً باید به علاج آن همت گمارند[62] و مربی نیز نباید اجازه دهد هیچ شاگردی گرفتار یأس گردد. انسان باید متوجه نعمت های خداوند که به او داده شده است و رحمت خداوند باشد، باید بداند که در کنار هر گرفتاری هزاران نعمت وجود دارد که فقط از روی رحمت و بدون هیچ استحقاقی به انسان داده شده است و حتی در اوج مشکلات نیز آن نعمت ها وجود دارد و باید بداند که همه کارها به دست خداوند است و اگر آدمی از خداوند مأیوس شود، هرگز نمی تواند به دیگران امید داشته باشد.

کسی که اخلاق پسندیده ای را طلب می کند، باید متوجه باشد که تمایلات آدمی همیشه وجود دارد و این تمایلات در هر فرصتی که پیدا کند خود را بروز می دهد و شیطان درونی به راحتی تسلیم انسان نمی شود. این که گاهی شیطان درونی انسان بر اراده او غلبه پیدا می کند، از نعمت هایی است که خداوند به ما داده است تا ما انسان های کوچک گمان نکنیم که با چند تمرین توانسته ایم چون اولیای الهی و معصومین شیطان را زیر سلطه خود در آوریم و متوجه باشیم که هنوز نیازمند مبارزه با نفس و اصلاح کار خویش هستیم. چنین انسانی نباید از رشد اخلاقی خود مأیوس باشد، بلکه باید خطای خود را تجربه ای برای جلوگیری از تمایلات خویش قرار دهد.

کسی که در پی انجام کار نیکی تلاش می کند و موفق نمی شود، باید به خود بقبولاند که اگر تلاش خود را به طور کامل انجام داده است، پس انجام آن کار نیک از عهدۀ او خارج بوده است و او ثواب خود را خواهد برد و اگر تلاش او کامل نبوده است می تواند با تلاش بیش تر به نتیجه برسد. پس چه جای ناامیدی است. انسان، قدرت انجام کارهای بسیار را در این جهان دارد و باید برای انجام آن ها تلاش واقعی کند و اگر با همۀ تلاش های او، کار انجام نشد، اجر و قُرب او نزد خداوند باقی است و تلاش و پاکی نیت او از بین نرفته است.

بنابراین، یکی از مسائلی که لازم است آدمی همواره به آن توجه کند، این است که در هر مرحله ای از مراحل زندگی، از اصلاح خود ناامید نباشد. انسان گناه کار از توبه و اصلاح خویش، و انسان پاک از رشد بیش تر معنوی مأیوس نگردد.

8. پرهیز از هلاکت

یکی از مسائلی که باید به آن توجه کامل شود، این است که ما نباید به دست خویشتن باعث هلاکت خود شویم. شیطان درونی، به طور مداوم برای ما نقشه می کشد و راه های خلاف و باطل را برای ما موجّه جلوه می دهد، یک بار آن را خوب جلوه می دهد تا ما به انگیزه انجام کار خوب گرفتار شویم، یک وقت آن را مطابق دین و شریعت جلوه می دهد تا با انگیزه خدمت به دین کار خلاف کنیم، یک وقت آن را عادی جلوه می دهد که این کار اگر بد بود همه مردم انجام نمی دادند، یک وقت آن را با انگیزه اصلاح نفس همراه می کند که این خلاف را انجام بده تا از ریا بپرهیزی و دیگران تو را ریا کار نپندارند. و هزاران راه و روش که شیطان درون برای انسان های مختلف به کار می گیرد.

یکی از روش های شیطانی نیز همین است که انسان را مجبور به انجام کار جلوه می دهد، تو گویی آدمی هیچ چاره ای ندارد مگر آن که آن خلاف را مرتکب شود. شیطان به انسان می گوید راهی غیر از انجام این خلاف باقی نمانده است، پس بهتر است هر چه زودتر آن را انجام دهی تا بیش از این گرفتار نباشی، اگر تو خودت این کار را انجام ندهی بالاخره دیگران به جای تو این کار را خواهند کرد، اگر تو خودت را کنار بکشی و آن خلاف را انجام ندهی فرقی نخواهد داشت و بهتر است که تو خودت این کار را مرتکب شوی که گویی عمل بر خلاف خواست و اراده تو انجام نشده است و آبروی خود را حفظ کنی.

این روش شیطانی را باید با این توجه از بین برد که اگر ما مجبور به کاری هم باشیم، نباید خودمان به دست خود باعث بدبختی خویش شویم. بگذار دیگران این کار خلاف را انجام دهند و ما چاره ای نداشته باشیم، ولی حداقل مظلوم واقع شده ایم نه آن که خودمان به آن ها کمک کرده باشیم و زحمت کار را از آن ها کم کرده باشیم. پس ما باید تا آن جا که امکان دارد از انجام آن کار جلوگیری کنیم و شاید در حقیقت مجبور نباشیم یا آن که به مرور ایام قدرتمند شویم یا دیگران از انجام آن کار پشیمان شوند. پس لازم  نیست که وقتی خود را تحت نفوذ و قدرت دیگران دیدیم به یک باره تسلیم شده و خود را به هلاکت اندازیم.

این نوع نگرش به اعمال شیطانی، باعث می شود که:

1. انسان از گناهان بپرهیزد، زیرا انجام گناهان یعنی به تباهی کشیدن خویشتن و ما نباید خویش را به هلاکت برسانیم.

2. باعث مقاومت در برابر اجبار دیگران می شود که اجازه ندهیم آن ها در سرنوشت ما دخالت کنند و ما را به ورطۀ تباهی ها بکشند و ما در مقابل آن ها تسلیم شویم.

3. باعث احتیاط می شود تا انسان در اطراف کارهایی که منجر به تباهی او می شود نگردد، زیرا چه بسیار اتفاق می افتد که نزدیک شدن به کارهایی خلاف اخلاق است وضعیتی را ایجاد می کند که شخص نمی تواند از آن فرار کند یا فرار از آن بسیار مشکل است. برای نمونه، امام می فرمایند:

پسرم! هیچ گاه دنبال تحصیل دنیا اگر چه حلال او باشد، مباش که حبّ دنیا گرچه حلالش باشد، رأس همۀ خطایا است، چه خود حجاب بزرگ است و انسان را ناچار به دنیای حرام می کشد. تو جوانی و با قدرت جوانی که حق داده است می توانی اولین قدم انحراف را قطع کنی و نگذاری به قدم های دیگر کشیده شوی که هر قدمی، قدم هایی در پی دارد و هر گناهی ـ گر چه کوچک ـ به گناهان بزرگ و بزرگ تر انسان را می کشد به طوری که گناهان بسیار بزرگ در نظر انسان ناچیز آید.[63]

در مسائل و مفاسد اجتماعی نیز این اندیشه بسیار مفید است. انتخاب دوست بد که آدمی را به راه های خلاف اخلاق یا اعتیاد می کشاند، با همین توجه مورد ملامت است، زیرا دوستی با انسان های ناپاک به معنی نزدیک شدن به کارهایی است که فرار از آن مشکل است. و در انسان عاقل احتیاط چنین اقتضا می کند که از این دوستی ها بپرهیزد.

شرکت در جلسات مهمانی ها و نشست هایی که مرتکب اعمال خلاف اخلاق یا مفاسد اجتماعی می شوند، مثل به هلاکت انداختن خویشتن است و باید از همه آن ها پرهیز نمود.

امام خمینی، دربارۀ ترویج بیش از حدّ موسیقی در میان جوانان که باعث هلاکت آن ها و بی توجهی آن ها به مسائل دیگر زندگی می گردد چنین تذکر می دهند که ما نباید جوانان خود را به هلاکت اندازیم و اگر دیگران از راه های خلاف و قاچاق باعث هلاکت جوانان ما می شوند، باعث نمی شود که ما خودمان چنین کاری را ترویج کنیم تا جوانان جذب آن ها نشوند، بلکه ما باید سعی کنیم از نفوذ بیگانگان نیز در جوانان خویش ممانعت کنیم.

پایان سخن

در خاتمۀ این جزوۀ کوتاه، خلاصه ای از آنچه در این نوشتار به آن پرداخته شد ذکر  می شود:

تعلیم و تربیت در نگرش امام خمینی، دارای مبانی اندیشه ای خاصی است که ما نیز برای رسیدن به مقصود ایشان، باید به آن اندیشه ها اعتقاد پیدا کنیم.

عمدۀ این اندیشه ها، دربارۀ توحید، صفات خداوندی، اسلام شناسی و انسان شناسی است. اگر ما به صورتی که امام تعلیم فرموده است در مورد این سه موضوع تحقیق کنیم،  تأثیر زیادی در نحوه تربیت، روش های آن و تصمیم گیری های مربوط به آن خواهد  داشت.

قسمت های بسیار خلاصه ای از آنچه امام خمینی در کتاب ها، گفتار و نوشتار خود در این زمینه ها فرموده است آوردیم که البته لازم است مربیان محترم به اصل کتاب های امام که به زبان فارسی نیز نگارش یافته است مراجعه کنند تا بیش تر با نظرات امام آشنا شوند. کتاب هایی مثل شرح چهل حدیث، شرح حدیث جنود عقل و جهل، آداب الصلاة و صحیفۀ امام، می توانند منابع اصلی مراجعه باشند.

موضوعات مهم دیگری نیز می تواند در ترسیم نگرش امام خمینی به تعلیم و تربیت کمک کند؛ مباحثی چون جبر و اختیار آدمی، مسأله ایمان و علم، مسأله اهمیت دادن به مردم و مسأله مهم نقش مادران در تربیت فرزندان از این گونه مباحث بودند که با توجه به آن ها، می توان سبک و نگرش تربیتی امام را تبیین نمود.

سومین بحثی که در این جزوه مطرح شده است، راه کارهای عملی است که مربیان با توجه به آن روش ها می توانند اصول تربیتی خویش را استوار کنند که به سه نمونه از آن ها اشاره شده است: 1. ایجاد نیاز؛ 2. تکرار نصیحت؛ 3. پذیرش انسان های پاک.

در چهارمین قسمت از این مجموعه، با روش هایی آشنا شده اید که به کمک آن روش ها در موقعیت های مختلف می توانید به اصلاح خویش یا دیگران بپردازید. از میان روش های پیشنهاد شده از سوی امام، ما به هشت مورد اشاره کرده ایم و دربارۀ آن توضیحاتی داده ایم.

طبیعی است مربیان با کمک آنچه بیان گردیده است و با مراجعه به کتب و سخنرانی های امام می توانند موارد متعدد دیگری را نیز به این مجموعه کوچک اضافه کنند.

 

کتاب نامه

قرآن کریم.

1. آداب الصلاة، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1380 ش.

2. بادۀ عشق، اشعار عارفانۀ امام خمینی و نامه ای عرفانی به خانم فاطمه طباطبائی، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1368 ش.

3. شرح چهل حدیث، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1380 ش.

4. شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1377  ش.

5. صحیفۀ امام، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378 ش.

6. وعدۀ دیدار، مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1376 ش.

 

منبع: مجموعه آثار 8 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مقالات اخلاقی ـ 1)، ص 59.



[1]) شرح چهل حدیث، ص 53.

[2]) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 89.

[3]) شرح چهل حدیث، ص 12.

[4]) همان، ص 435.

[5]) همان، ص 222 ـ 223.

[6]) همان، ص 276.

[7]) همان، ص 195.

[8]) همان، ص 240 ـ 241.

[9]) آل عمران (3): 97.

[10]) شرح چهل حدیث، ص 42 ـ 43.

[11]) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 279 ـ 280.

[12]) همان، ص 241 ـ 243 و نیز ر.ک: همان، ص 368 و شرح چهل حدیث، ص 133 ـ 143.

[13]) شرح چهل حدیث، ص 137 ـ 138.

[14]) نور (24): 35.

[15]) شرح چهل حدیث، ص 182 ـ 184.

[16]) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 115 ـ 116.

[17]) همان، ص 240.

[18]) همان، ص 315 ـ 317.

[19]) همان، ص 355.

[20]) ر.ک: آداب الصلاة، ص 13.

[21]) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 360 ـ 362.

[22]) همان، ص 271.

[23]) صحیفۀ امام، ج 4، ص 184.

[24]) آداب الصلاة، ص 45 ـ 46.

[25]) صحیفۀ امام، ج 21، ص 402.

[26]) همان، ص 407.

[27]) همان، ص 289 و 292.

[28]) امام خمینی، غیر از آن که در کتاب های مختلف خویش در این باره اظهار نظر فرموده اند، کتابی به نام «طلب و اراده» دربارۀ امکان تغییر خصوصیات نفسانی نوشته اند که ترجمۀ آن در دسترس است.

[29]) شرح چهل حدیث، ص 111 و نیز ر.ک: شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 51.

[30]) باده عشق.

[31]) وعدۀ دیدار، ص 93.

[32]) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 89.

[33]) شرح چهل حدیث، ص 37 ـ 38.

[34]) صحیفه امام، ج 8، ص 325.

[35]) ر.ک: همان، ج 7، ص 476.

[36]) کهف (18): 6.

[37]) وعدۀ دیدار، ص 89.

[38]) همان، ص 123.

[39]) صحیفه امام، ج 7، ص 339.

[40]) همان، ج 14، ص 197.

[41]) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 68.

[42]) صحیفه امام، ج 1، ص 23.

[43]) آداب الصلاة، ص 17.

[44]) ر.ک: وصیت نامه سیاسی الهی امام خمینی.

[45]) آداب الصلاة، ص 21.

[46]) ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 326؛ آداب الصلاة، ص 164 ـ 165.

[47]) وعدۀ دیدار، ص 120.

[48]) همان، ص 81 ـ 82.

[49]) آداب الصلاة، ص 166.

[50]) ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 9 ـ 10.

[51]) شرح چهل حدیث، ص 25.

[52]) همان، ص 125.

[53]) آداب الصلاة، ص 25.

[54]) همان، ص 29.

[55]) شرح چهل حدیث، ص 96.

[56]) همان، ص 123 و نیز ر.ک: همان، ص 12 و 14 و 239؛  شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 68، 381؛ آداب الصلاة، ص  85.

[57]) آداب الصلاة، ص 25 ـ 27.

[58]) شرح چهل حدیث، ص 64.

[59]) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 157.

[60]) وعده دیدار، ص 94.

[61]) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 107 ـ 108.

[62]) ر.ک: همان، ص 139.

[63]) وعدۀ دیدار، ص 115.

انتهای پیام /*