دکتر حکیمه دبیران

فطرت و اخلاق از منظر امام خمینی رحمه الله

ای عزیز، بیدار شو و غفلت و مستی را از خود دور کن، و در میزان عقل بسنج اعمال خود را قبل از آن که در آن عالم میزان کنند، و حساب خود را بکش قبل از آن که از تو حساب کشند.

کد : 156287 | تاریخ : 28/04/1396

فطرت و اخلاق از منظر امام خمینی رحمه الله

دکتر حکیمه دبیران[1]

«فَأقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّٰهِ ذٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ

وَ لٰکِنَّ اَکْثَرَ النّٰاسِ لاَ یَعْلَمُونَ * مُنِیبِینَ إلَیْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أقِیمُوا الصَّلوٰةَ وَ لاَ تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ *

مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُم وَ کَانُوا شِیَعاً کُلُّ حِزْبٍ بِمٰا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ».[2]

معنای فطرت

در فرهنگ های لغت فطرت به معانی  آفرینش، ابداع و اختراع، خمیره، سرشت، جبلّت، صفت طبیعی انسان، دین، سنّت، و الجبلّة المتهیّئة لقبول الدّین آمده است.[3]

در اقرب الموارد نیز در معنای فطرت، علاوه برمعانی دین و سنّت، مانند سنن انبیا، چنین آمده است:

الخِلقة التی خلق علیها المولود فی رحم اُمِّه، و الجبلَّة المُهیَّأة لقبول الدین، و فی الکلّیات: الفطرة هی الصفة التی یتّصف بها کلّ موجودٍ فی أوّل زمان خلقته. ج، فِطَر وَ الابتداع و الاختراع.[4]

و در جلد سوم که تکملۀ آن است، توضیح دیگری بر آن افزوده اند:

افْتَطر فِطْرتُه: ذکره ابنُ منظور فی مادّة شرع، و نصُّ کلامه «یُقال فلانٌ یشترع شرْعتُه (الشّرعة، بالکسر: العادة) و یفْتطرُ فطرتُه و یمتلّ ملّته، کلّ ذلک من شرعة الدّین و فطرته و ملّته».[5]

در صحاح هست: «الفطرة، بالکسر، الخلقة. و تواند بود که این فطرت مأخوذ باشد از «فَطْر» به معنای شقّ و پاره نمودن، زیرا که «خلقت» گویی پاره نمودن پردۀ عدم و حجاب غیب است.[6]

در دائرة المعارف فرید وجدی اشاره ای به معنای دین برای فطرت نشده، و فقط چنین آمده است:

(الفِطرة) الخِلقة الّتی خُلق علیها الإنسان. جمعها فِطَر.[7]

کلمۀ فطرت، بر وزن فعلت، به معنای نوعی از خلقت است و فِطرة اللّٰه، به صدای بالا خوانده می شود، چون در مقام واداری شنونده است، و چنین معنا می دهد که «جان تو و جان فطرت» و بنابراین در جملۀ مزبور اشاره است به این که این دینی که گفتیم واجب است برای او اقامۀ وجه کنی، همان دینی است که خلقت بدان دعوت، و فطرت الهیّه به سویش هدایت می کند.[8]

...معرفت ربوبیّت نیز فطرت همه است. چنانکه گفت باری تعالی: «وَ لَئِنْ سَألْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالْأرْضَ... لَیَقُولُنَّ الله »،[9] وگفت: «فِطْرَتَ الله  الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا»،[10] وبه برهان عقلی و تجربت معلوم شده است که این به پیغامبران مخصوص نیست.[11]

اشارۀ اجمالی به نظر علمای دین در چگونگی فطرت

مفسّران و پژوهشگران آیات قرآن، ضمن شرح آیۀ سی ام سورۀ روم، هم به معنی لغوی فطرت اشاره کرده اند و هم با بهره گیری از مفهوم این آیه و آیات بعد و نیز استناد به احادیث و روایات، نظر خود را در مورد کیفیّت فطرت و ارتباط آن با اخلاق و افعال انسان بیان کرده اند.

اگر چه مقصود ما بحث دربارۀ «فطرت و اخلاق» از دیدگاه حضرت امام خمینی رحمه الله است، ولی نگاهی اجمالی به تفاسیر گوناگون نیز ضروری می نماید، لذا با استناد به تفسیر المیزان که بی شک از تفاسیر پیشین بهره برده است و همچنین بعضی از تفاسیر روایی و عرفانی اهل تشیّع و تسنّن، نکاتی مدّنظر قرار می گیرد و سپس به تبیین نظرات عارف بزرگوار، حضرت امام خمینی رحمه الله پرداخته می شود.

مرحوم علاّمه طباطبائی بحث مستوفایی در این باب دارد و پس از نقل چند روایت از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام و امام محمّد باقر علیه السلام در این که «فطرت، دین حنیف ولایت است، فطرت دین توحید است و فطرت عبارت است از لا إله إلاّ الله ، محمّدٌ رسول الله  ، علیٌّ امیرالمؤمنین ولیّ الله »، نظر خویش را بر مبنای تأیید و تشریح آن می آورد:

و معنای این که فرمود فطرت عبارت است از این سه شهادت، این است که هر انسانی مفطور  بر اعتراف به خدا است، و به این که شریک ندارد، زیرا با وجدان خود در می یابد که  به  اسبابی احتیاج دارد که آن اسباب نیز سبب می خواهند، و این همان توحید است. و  نیز  مفطور به اعتراف بر نبوّت نیز هست، زیرا به وجدان خود احساس می کند که ناقص  است، واین نقص او را نیازمند به دینی کرده که تکمیلش کند، و این همان نبوّت است، و نیز مفطور به ولایت و اعتراف به آن نیز هست، برای این که به وجدان خود احساس می کند که اگر بخواهد عمل خود را بر طبق دین تنظیم کند، جز در زیر سایه سرپرستی و ولایت خدا، نمی تواند، و فاتح این ولایت در اسلام همان علیّ بن ابی طالب ـ صلوات الله  علیه ـ است.[12]

مرحوم صفی در تفسیر منظوم عرفانی خود با اشاره به آیۀ «ألَسْتُ بِرَبِّکُمْ»[13] خلقت همه را بر توحید می داند و می فرماید:

 

خلق مفطورند بر دین ألَست                              که بُدند از روی فطرت حق پرست

بازشان بر فطرت ار بنهی تمام                           هست بر توحیدشان میل و مقام

عقل و دین با هم همانا توأمند                                 خلق از حق، در نهاد آدمند

همچنین با عقل و دین آمد بشر                                از خدا در فطرت، از روی نظر

پس شدند از کیش اصلی منحرف                              عقل ها و کیش ها شد مختلف

دین فطری دین اسلام است و بس                            طفره از توحید نبود به هر کس

چون نماز آمد به توحیدت دلیل                                  ترک آن نبود پسند اندر سبیل[14]

 

میبدی در نوبت ثانیۀ کشف الاسرار ضمن تفسیر آیۀ فطرت، حدیث معروف نبوی صلی الله علیه و آله مبنی بر ولادت هر مولودی بر فطرت، را به نقل از ابو هریره چنین می آورد:

«کلّ مولود یُولَد علی الفطرة فأبَوَاه یُهَوِّدانه أو یُنَصِّرانه، کما تنتجون البهیمة، هل تجدون فیها مِن جدعاء و حتّی تکونوا أنتم تجدَعُونها»؛[15]

هر که زاده شود، بر فطرت زاده می شود، پس پدر و مادرش او را یهودی یا نصرانی می کنند، همچنان که وقتی چهارپایی زاده می شود، آیاگوش بریدگی در او مشاهده می کنید؟ و این خود شما هستید که گوش او را می برید.

سپس با توجّه به نظر محقّقان شرح آن را می آورد که هر مولودی بر عهد و پیمان «الست» و اقرار به وحدانیّت پروردگار آفریده می شود، امّا تحت تأثیر عوامل مختلف به راه های دیگر کشیده می شود و چه بسا با وجود ایمان فطری، به کفر گراید. همچنان که خداوند می فرماید من بندگان خود را حنیف و حق گرا آفریدم، پس شیاطین آن ها را فریب دادند واز دینشان برگرداندند:

یعنی علی العهد الّذی أخذ الله علیهم بقوله «ألَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَیٰ» و کلّ مولود فی العالم علی ذلک الإقرار. و هو الحنیفیّة الّتی وقعت الخلقة علیها و إن عبد غیره و لکن لا عبرة بالإیمان الفطریّ فی أحکام الدّنیا و إنّما یعتبر الإیمان الشّرعی المأمور به المُکتسب بالإرادة و الفعل. ألا تری أنّه یقول: «فأبواه یهوّدانه» فهو مع وجود الإیمان الفطریّ فیه محکوم له بحکم أبویه الکافرین. و هذا معنی قوله صلی الله علیه و آله : «یقول الله  تعالی إنّی خلقت عبادی حنفاء فاحتالهم الشّیاطین عن دینهم.[16]

حضرت امام خمینی رحمه الله یازدهمین حدیث کتاب اربعین را به حدیث منقول از زراره در شرح آیۀ «فِطْرَتَ الله  الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا»[17] اختصاص داده است و می فرماید:

زراره گوید پرسش کردم از حضرت صادق علیه السلام از فرمودۀ خدای تعالی... فرمود: خلق کرد ایشان را همگی بر توحید.[18]

و سپس می فرماید:

بدان که مقصود از فطرت الله ، که خدای تعالی مردم را بر آن مفطور فرموده، حالت و هیأتی است که خلق را بر آن قرار داده، که از لوازم وجود آن ها و از چیزهایی است که در اصل خلقت خمیرۀ آن ها بر آن مخمّر شده است. و فطرت های الهی، چنانچه پس از این معلوم شود، از الطافی است که خدای تعالی به آن اختصاص داده بنی الانسان را از بین جمیع مخلوقات، و دیگر موجودات یا اصلاً دارای این گونه فطرت هایی که ذکر می شود نیستند، یا ناقصند و حظّ کمی از آن دارند.

و باید دانست که گرچه... «فطرت» را تفسیر به «توحید» فرمودند، ولی این از قبیل بیان  مصداق است، یا تفسیر به اشرف اجزاء شی ء است، چنانچه نوعاً تفاسیر وارده از اهل  عصمت ـ سلام الله  علیهم ـ از این قبیل است... و دلیل آن است که در آیۀ شریفه «دین» را عبارت از «فطرت الله » دانسته، و دین شامل توحید و دیگر معارف شود. و در «صحیحۀ» عبدالله  بن سنان تفسیر به «اسلام» شده. و در «حسنۀ» زراره تفسیر به «معرفت» شده. و در حدیث معروف «کلّ مولود یولَد علی الفطرة»، در مقابل تهوّد و تنصّر و تمجّس ذکر شده.[19]

با توجّه به نظر امام خمینی رحمه الله در مورد شامل بودن تعبیر «دین» بر «توحید» و «معرفت» که در باب فطرت گفته شده، نگاهی به معانی «دین»، ما را به مقصود اصلی این مقال که ضرورت ابراز و اظهار صفات حسنه و نیز تخلّق به اخلاق الهی برای حفظ فطرت است، رهنمون می گردد.

 

معنای دین و دین فطری

در لغت نامۀ دهخدا به نقل از فرهنگ های لغت عربی و فارسی برای «دین» معانی بسیاری آمده است.از آن جمله: اسلام، کیش، صبغه، طریقت، شریعت، طاعت، جزا و مکافات، ملت، حساب، قهر و غلبه، خواری، بیماری، سیاست، تدبیر، قضا، رفعت و سلطان و حکم و ملک، عادت، سیرت، بارانی که در جای خاص پیوسته بارد و عادتش به همان جا باریدن گردد، حال، توحید، پرهیزکاری، عبادت و تمامت چیزی که بدان پرستش خدا کرده شود، آمده است.

علاوه بر این معانی از کشّاف اصطلاحات الفنون چنین آورده اند:

دین در اصطلاح، وصفی است الهی که صاحبان خرد را به اختیار خود به سوی رستگاری در این دنیا و حسن عاقبت در آخرت می کشاند و بدین معنا شامل عقاید و اعمال می گردد.

در حاشیۀ برهان قاطع مصحّح مرحوم دکتر معین آمده است که:

در گات ها و دیگر بخش های اوستا مکرّر کلمۀ «دئنا» آمده. دین در گات ها به معانی مختلف کیش، خصایص روحی، تشخّص معنوی و وجدان به کار رفته. به معنی اخیر «دین» یکی از قوای پنج گانۀ باطن انسان است.[20]

به کدام دین در آیۀ فطرت اشاره می شود؟

در تفسیر منهج الصادقین آمده است که امر «اَقِمْ» به حضرت رسالت موجب امر او است به امّت، یعنی باید که همۀ بندگان بر دین اسلام ثابت قدم شوند. و بر آن استقامت و مداومت نمایند و به هیچ وجه از آن روی نگردانند.

«فطرة الله » که به قولی از باب اغراء منصوب است، یعنی ألزموا فطرة الله، (ملازم شوید خلقت خدای را که دین اسلام است)، یعنی پیروی کنید دین درست و راست را که دین اسلام است. و یا فطرة، مصدر فعلی است که ما بعد آن دالّ است بر آن، یعنی فَطَرَ الله  الفطرةَ الّتی فطر النّاس علیها، (آفرید خدا آفریدن ملّتی، شریعت و دینی که خلق فرموده مردمان را بر آن).[21]

خداوند خطاب به حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید: «فَأقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً»؛[22]

پس متوجّه گردان روی خود را به جانب دین در حالی که تمایل به آن داری. «الدّینِ» یعنی دین مورد نظر، دین شناخته شده، دین اسلام، همان دین که می دانی. و ظاهراً لام در «للدّینِ» لام عهد باشد و در نتیجه مراد به «دین»، دین اسلام خواهد بود.[23]

مؤیّد این امر آیات دیگری است که فقط اسلام را دین خدا و شایان پذیرش برمی شمارد: «أفَغَیْرَ دِینِ اللّٰهِ یَبْغُونَ».[24] «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإسْلاَمِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ»؛[25] «إنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّٰهِ الإسْلاَمُ».[26]«مِلَّةَ أبیکُمْ إبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ».[27]

چنانچه مجال بحث دربارۀ معانی اسلام در سطح وسیع و دیگر مشتقّات «سلم» باشد، نسبت میان فطرت، خلقت، صفات و ویژگی های انسان، امانت الهی، عبادت، تسلیم، سلامت نفس، دین و اخلاق قابل توجّه خواهد بود. اجمالاً می توان گفت در فرهنگ ها «اسلام»، هم به معنی نام آخرین دین و هم به معنی گردن نهادن به دین حق و خالص وبی پیرایه و یک رنگ گشتن با خدا و برای خدا آمده است.

خداوند شرط پذیرش اعمال و اعطای اجر از جانب خود به پیروان همه ادیان را ایمان به خدا، ایمان به روز رستاخیز، و عمل صالح برشمرده است.[28]

پس دین خدا یکی است و فطری، یعنی خداوند از بدو خلقت بشر او را به تشریف «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ»[29] اشرف مخلوقات و خلیفۀ خود در زمین و شایان تمجید و تکریم از جانب ملائکه قرار می دهد. لذا متناسب با این خلقت و برازندۀ این فطرت و آفرینش، دینی شریف، دینی قیّم، فطرت وآیینی شایستۀ این وجود، فرا راهش می گذارد، ذات و سرشت و فطرت او را شریف، حنیف، حق گرا و متخلّق به خوی الهی می آفریند. سرّ تعالی و تکامل انسان را در وجودش نهاده، روش و آیینی برای او در نظر می گیرد که همیشه راهنما و مایۀ تبیین و هدایت او باشد.

پس از بیان فطری بودن دین و این که سنّت و راه و روش تکامل و تعالی انسان یکی است و در حقیقت راه و روش و دین و فطرت متناسب با خلقت و آفرینش و فطرت بشر، همان حق گرایی و دین اسلام است، با توجه به این مهمّ که آفرینش خدا تغییر و تبدیل نمی پذیرد، «وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّٰهِ تَبْدِیلاً»[30] سنّت و روش متناسب با خلقت و فطرت او که در نهادش نهاده شده است نیز تغییر نمی پذیرد، یعنی حال که این «خلق» یعنی بشر، اشرف مخلوقات است، باید روش و سنّت و شریعتی شریف داشته باشد و حتماً برای حفظ کرامت انسانی همیشه و همه جا بر همین نهج باشد، زیرا از طرفی خداوند می فرماید روش و سنّت شایستۀ وجود انسان فقط دین قیّم و دین حنیف است و از طرف دیگر می فرماید خلقت خدا تغییر پذیر نیست، پس دین الهی فقط یکی است، «فطرت الله  و صبغة الله »، تنها راه تعالی و تکامل همیشگی بشر است. مولانا می فرماید:

صبغة الله  چیست؟ رنگ خمّ هو                      پیسه ها یک رنگ گردد اندر او

و اگر زنگار نسیان و غفلت از دلها زدوده شود، حقیقت آشکار گردد. حافظ لسان الغیب فرماید:

جنگ هفتاد و دو ملّت همه را عذر بنه               چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

این امر یادآور میثاقی است که پروردگار با همه بندگان خویش بست، به مصداق آیۀ «ألَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَیٰ»[31] یعنی به خواست خدا دین و روش متناسب با فطرت خود را شناختند و با پاسخ «بلی» با آفرینندۀ خود عهد بستند که در صراط مستقیم در بند بندگی حق باشند و از آن عدول نکنند.

عهد الست بیاد آریم پیمان دوست بپا داریم                   گر یار تازه کند پیمان، گویندگان بلی باشیم

در بیان وجوب اطاعت از امر خالق و لزوم ثابت ماندن بر دین فطری، و به تعبیر دیگر نگهداری فطرت مرحوم علاّمه طباطبائی می فرماید:

جامعۀ انسانی هرگز نمی تواند اجتماعی زندگی کند، مگر دارای اصولی علمی و فروعی و قوانینی اجتماعی باشد، و آن قوانین را محترم بشمارد و نگهبانی بر آن بگمارد، تا آن قوانین و فروع را حفظ کند و نگذارد از بین برود.[32]

خداوند متعال که کمال مطلق است، می فرماید: بنده من ! تو را به نهجی خلق کردم که می دانم برنامۀ کار و زندگی تو چگونه باید باشد، برای پرورش روح و جسم تو روش و دستور و آیین ویژه ای قرار دادم که تو را به کمال معرفت رساند: «ألَّذِی أعْطَیٰ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَیٰ».[33] فطرت و ساخت بدن تو بر اساس هدایت فطری و مقتضی فرمان  «کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ»[34] است، یعنی متناسب با خلقت تو خوراک پاک را مقرّر کردم و تو را از خوردن بعضی چیزها منع کردم، یک ماه از سال را ایّام آرامش و استراحت این بدن و آزمودن اخلاص تو قرار دادم «صوموا تصحّوا». اگر بر شیوۀ صحیح رفتار کردی، به سلامت خود کمک کرده ای، وگرنه گرفتار ملال خواهی شد. همچنین برای امرار معاش تو نیرویی در وجودت نهادم که به حکم «لَیْسَ لِلإنْسَانِ إلاَّ مَا سَعَیٰ»[35] سراسر روز را به مصداق «وَ جَعَلْنَا النَّهَارَ مَعَاشاً»[36] در کار و کوشش باشی، و شب را مایۀ آرامش و هنگام خواب و استراحت قرار دادم.«وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِبَاساً وَ النَّوْمَ سُبَاتاً».[37] همچنین برای پرورش روح تو و این که عهد و پیمان دیرینمان را به فراموشی نسپاری و در تشخیص راه درست از نادرست و طیّ طریق به مقتضای فطرت و دین حنیف کوشا باشی، پیغمبری در درون تو به نام «عقل» قرار دادم.

اما در مورد عقل که حضرت علی علیه السلام از آن به پیغمبر درون تعبیر می فرماید باید گفت باز متناسب با همان فطرت بشری و دین فطری او است. عقل که از آن به نور تعبیر شده است وقتی  با هدایت توأم باشد، وقتی منوّر به آیات قرآن بشود نورٌ علی نور است، در تعریف عقل گفته اند: «العقل ما عُبد به الرّحمٰن و اکتُسب به الجِنان» عقل آن است که به وسیلۀ آن خداوند را عبادت کنند و بهشت را به دست آورند، یعنی همان وظیفه ای که فطرت دارد و همان اثری که دین دارد.

در حدیث قدسی آمده است که:

«لمّا خلق اللّٰه العقل استنطقه، فقال له أقبل فأقبل، ثمّ قال له أدبر فأدبر، ثمّ قال و عزّتی و جلالی ما خلقتُ خلقاً هو أحبّ إلیّ منک، و ما أکملتک إلاّ فیمن اُحِبّ، أما إنّی إیّاک آمُر و إیّاک أنهی و إیّاک اُعاقب و إیّاک اُثیب».[38]

امام خمینی رحمه الله در شرح این حدیث در مصباح الهدایه نکات و دقایقی عرفانی آورده اند که مناسب بحث فطرت و الطاف الهی در آفرینش انسان است، و به یاری خدا مایۀ کشف حقیقت گردد:

این که فرمود «استنطقه»، یعنی او را در آفرینش اوّل با نطق و ادراک آفرید، زیرا علم و ادراک در مبادی عالیه و مخصوصاً در عقل که نخستین تعیّن است، عین ذات آن ها است. و این معنا به توجیهی مانند آیۀ شریفۀ«وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ»[39]است...و این از آن جهت است که انسان مظهر اسم اعظم الله  است. و عقل نیز مظهر علم حق است.[40]

اطاعت بی چون و چرای عقل از اوامر الهی، در بدو خلقتش، همانند پیمان «ألَسْتُ بِرَبِّکُمْ، قَالُوا بَلَیٰ»، حجّت را بر بندگان تمام می کند، یعنی برای بندۀ عاشق، و سالک عاقل هیچ شکّی نمی ماند که اطاعت و تسلیم در برابر خدای یکتا، صفت فطری و جبلّی عقل است. یعنی عقل به طور فطری و ذاتی و در حالت سلامت نفس و بی آلایشی، اوامر پروردگارش را که متناسب با فطرت او است، انجام می دهد.

همچنین خداوند متعال به مشیّت بالغۀ خویش متناسب با هر زمان و مکان پیامبرانی از نوع خود بندگان مبعوث فرمود، تا چراغی فرا راه آنان قرار دهند، و از ظلمت جهل به درآورند، و به حکم «وَ ذَکِّرْهُمْ بِأیَّامِ الله »[41] هر یوم اللّٰهی، به ویژه یوم الله  ألسْت را به یادشان  بیاورند.

اطاعت پیامبران از اوامر الهی همچون اطاعت عقل از عقل آفرین و نشانۀ سلامت فطرت ایشان است. ذکر صفت فرمان برداری حضرت ابراهیم علیه السلام و بیان آیۀ «إذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أسْلِمْ قالَ أسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ»،[42] مشعِر به همین معنی است و در نتیجه اطاعت و پیروی سایر بندگان از اوامر پیامبران، نشانۀ سلامت فطرت آن ها است.

دین و کمال انسان

دین چیزی به غیر از سنّت حیات و راه و روشی  که بر انسان واجب است پیشه کند تا سعادتمند شود نیست، پس هیچ انسانی هیچ هدف و غایتی ندارد مگر «سعادت»، همچنان که تمامی انواع مخلوقات به سوی سعادت خود و آن هدفی که ایده آل آن ها است هدایت فطری شده اند. بنابراین انسان نیز مانند سایر انواع مخلوقات مفطور به فطرتی است که او را به سوی تکمیل نواقص خود و رفع حوائجش هدایت نموده و آنچه که نافع برای او است و آنچه برایش ضرر دارد ملهَم کرد و فرمود: «وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا * فَألْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ  تَقْوَاهَا[43]».[44]

امام خمینی رحمه الله نیز در سی و نهمین حدیثی که نقل و شرح کرده اند، مباحثی در بارۀ «خیر» و «شر» و کیفیّت اجرای خیر و شر به دست بندگان آورده اند، که اشاره به بعضی نکات آن به روشن شدن این بحث کمک می کند، نخست به خود حدیث که توسط معاویة بن وهب از حضرت صادق علیه السلام نقل شده، نظری می افکنیم:

قال سمعتُ أباعبداللّٰه علیه السلام، یقول: «إنّ ممّا أوحی الله  إلی موسی علیه السلام، و أنزل علیه فی التّوراة: أنّی أنا الله ، لا إله إلاّ أنا. خلقتُ الخَلقَ و خلقت الخیر، و أجریته علی یدی مَن اُحِبّ، فطوبی لمن أجریته علی یدیه. و أنا الله  لا إله إلاّ أنا. خلقتُ الخلقَ و خلقت الشرّ، و أجریته علی یدی مَن اُریده، فویلٌ لمن أجریته علی یدیه»؛[45]

معاویة بن وهب گفت شنیدم حضرت صادق علیه السلام می فرمود همانا از آن چیزی که وحی فرمود خدا به سوی موسیٰ علیه السلام، و فرو فرستاد بر او در تورات این بود که همانا منم خدایی که نیست خدایی مگر من. آفریدم خلق را و آفریدم خوبی را، و جاری نمودم آن را به دو دست کسی که دوست دارم، پس خوشا به حال کسی که آن را جاری ساختم بر دو دست او. و منم خدایی که نیست خدایی مگر من. آفریدم خلق را و آفریدم بدی را، و جاری نمودم به دو دست کسی که اراده نمودم او را، پس وای بر کسی که اجرا کردم آن را بر دو دست او.

ایشان پس از شرح واژه های «اِلٰه» و «الله »، با توضیح بیش تری در مورد آفرینش خلق بر فطرت الهی، شرح و تفسیر بخش آخر آیۀ شریفه، یعنی «وَ لٰکِنَّ أکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ»[46] را به طور اجمال می آورند. ضمناً اگرچه برخی از مفسّران این ناآگاهی و ندانستن را، نسبت به ویژگی دین، یعنی قیّم و استوار بودن دین الهی تفسیر کرده اند، نظر حضرت امام رحمه الله این است که اکثراً نمی دانند که هر مولودی بر دین حنیف آفریده شده، در واقع ایشان «لاَ یَعْلَمُونَ» را به ناآگاهی اکثر مردم از حقیقت فطرت خود تفسیر و تعبیر می فرماید:

(عبارتِ) «من معبودم و غیر من معبودی نیست»، یا مبتنی بر آن است که دیگری مستحقّ آن نیست، گر چه به حسب خطای مردم، معبود واقع شود. یا آن که مبتنی بر قول ارباب معرفت است که عبادت در هر مظهری عبادت کامل مطلق است و انسان به حسب «فِطْرَتَ الله  الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا»[47] طالب جمیل علی الاطلاق است، گرچه خود محجوب از این فطرت است و خود را دل بسته به متعیّن و تعیّن گمان می کند. و شاید به حسب مناسبت با ذیل حدیث که خیر و شر را به خود نسبت داده، مقصود از اله همان مقام الهیّت باشد. و این اشاره به توحید افعالی است،...لا مؤثّر فی الوجود إلاّ الله .[48]

آن بزرگوار پس از نقل نظر مرحوم مجلسی، و نقد آن و ردّ عقاید اشاعره و معتزله در باب جبر و تفویض، بر «أمرٌ بین الأمرین» تأکید می فرماید:

امامیّه و ائمّۀ آن ها در هیچ فعلی از افعال عباد، ارادۀ حق را معزول نمی دانند و امر هیچ چیز را مفوّض به بندگان نمی دانند.[49]

به هر حال امام رحمه الله با همان فطرت بیدار، همۀ امور را در سایۀ وحدت می نگرد و می فرماید:

...بدان که در علوم عالیه به وضوح پیوسته که نظام وجود در اعلیٰ مرتبه از کمال خیریّت و اقصیٰ مدارج حسن و جمال است... و آنچه از سنخ کمال و جمال و خیریّت است، از اصل حقیقت وجود خارج نیست. زیرا که جز آن برای چیز دیگر تحقّقی نیست، و معلوم است مقابل حقیقت وجود، عدم یا ماهیّت است که هیچ یک به حسب ذات و خودی خود چیزی نیستند و بهایی ندارند و بطلان صرف یا اعتبار صرف اند. پس کلیّۀ کمالات از پرتو جمال جمیل علی الاطلاق است.فهو جمیلٌ فی ذاته و صفاته و أفعاله.[50]

رابطۀ اخلاق و فطرت

مؤلّف جواهر الادب، ضمن تعریف «ادب» و تقسیم آن به دو نوع طبعی  و کسبی ، به اخلاق فطری مانند: «کرم» و «حلم» اشاره نموده، چنین گوید:

الأدب عبارة عن معرفة ما یحترز به من جمیع أنواع الخطأ، و هو قسمان: طبعیٌ و کسبیٌ. فالطبعیّ ما فطر علیه الإنسان من أخلاق الحسنة و الصفات المحمودة، کالکرم والحلم. و الکسبیّ ما اکتسبه بالدرس و الحفظ و النظر.[51]

یعنی ادب عبارت است از شناخت آن چیزی که مایۀ احتراز انسان از انواع خطایا می شود و آن بر دو قسم است: «طبعی» و «کسبی». ادب طبعی اخلاق حسنه و صفات نیکویی است که فطری و ذاتی انسان است؛ مانند «بخشش» و «شکیبایی». و کسبی آن است که با خواندن و حفظ کردن و دیدن به دست می آورد.

امام خمینی رحمه الله در شرح حدیث بیست و نهم که مضمون آن وصایای رسول اکرم صلی الله علیه و آلهبه امیرالمؤمنین علی علیه السلاماست و حاوی ذکر بعضی از خصال نیکوی انسانی، و بیان آداب نماز، و نتیجۀ تدبّر و تفکّر در قرآن، و ادب حضور، و ورع و صدق و اخلاص است، پس از تعریف خُلق و ارائۀ نمونه هایی از مکرمت های اخلاقی، برخی از آن ها را طبیعی و بعضی را کسبی می شمارد که بر اثر عادت و معاشرت حاصل می شود و مداومت بر آن ها موجب ملکه شدن آن خُلق در نفس می گردد.

با توجّه به این که حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله در پایان این سفارش پر ارزش، بر ارتکاب به محاسن اخلاقی و اجتناب از مَساوی اخلاقی تأکید فرموده اند، تیمّناً عبارت آخر این حدیث که گویای شیوۀ حسنۀ امام خمینی رحمه اللهدر اکثر وصایای ایشان است، آورده می شود:

«...و علیک بمحاسن الأخلاق فارتکبها، و مساوی الأخلاق فاجتنبها. فإن لم تفعل، فلا تلومنّ إلاّ نفسک».

بدان که «خُلق» عبارت از حالتی است در نفس که انسان را دعوت به عمل می کند بدون رویّه و فکر. مثلاً کسی که دارای «خُلق سخاوت» است، آن خُلق او را وادار به جود و انفاق کند، بدون آن که مقدّماتی تشکیل دهد و مرجّحاتی فکر کند، گویی یکی از افعال طبیعیّۀ او است. و تا نفس به واسطۀ ریاضت و تفکّر وتکرّر به این مقام نرسد،دارای خُلق نشده است و کمال نفس حاصل نگردیده.

و علمای اخلاق فرمودند این حالت و خُلق نفس، گاهی در انسان، طبیعی است و راجع به اصل فطرت و مربوط به مزاج است،چه در جانب خیر و سعادت، یا شرّ و شقاوت، چنانچه مشهور است بعضی از زمان طفولیّت رو به خیرات و بعضی مایل به شُرورند، بعضی به ادنی چیزی غضب کنند و با چیز مختصری وحشت کنند و با سبب کوچکی به فزع آیند، و بعضی به خلاف آنانند. و گاهی این اخلاق نفسانیّه استفاده شود به عادات و معاشرات وتدبّر و تفکّر. و گاهی ابتدا از روی تفکّر و رویّه حاصل شود تا ملکه گردد. و در این مقام اختلافاتی نمودند که اشتغال به ذکر و بحث در اطراف آن ها از وظیفۀ این اوراق خارج است، و ما را از مقصد اصلی باز می دارد.[52]

آنچه قابل توجه است، اشارۀ اجمالی امام رحمه الله به کلیّات این مباحث، و پرهیز از پرداختن به جزئیّات آن ها است. ایشان اصلاح جامعه و سوق بشر به سوی سعادت را مقصد اصلی خویش می دانند، لذا از بیم آن که مبادا تصوّر فطری بودن اخلاق، موجب ناامیدی گرفتاران سوء خُلق شود و در صدد علاج برنیایند، به صراحت درمان پذیر بودن هر خُلقی را، اگرچه ملکه شده باشد، بیان می فرمایند:

باید دانست که مقصود از طبیعی بودن و فطری بودن خُلقی، آن نیست که ذاتی غیر قابل تغییر است، بلکه جمیع ملکات و اخلاق نفسانیّه، تا نفس در این عالمِ حرکت و تغیّر است و در تحت تصرّف زمان و تجدّد واقع است، قابل تغییر است. و انسان می تواند جمیع اخلاق خود را متبدّل به مقابلات آن ها کند.[53]

همچنین در فصلی با عنوان «مبادی محاسن اخلاقی و مَساوی آن »، به نظر علمای فنّ اخلاق که مجموع فضایل نفس را در تحت چهار جنس حکمت، عفّت، شجاعت و عدالت برشمرده اند، اشاره نموده، می فرماید:

«حکمت» را فضیلت نفس ناطقۀ ممیّزه دانسته اند، و «شجاعت» را از فضایل نفس غضبیّه، و «عفّت» را از فضایل نفس شهویّه، و «عدالت» را تعدیل فضایل ثلاث شمرده اند. و سایر فضایل را به این چهار فضیلت ارجاع کرده اند.[54]

امام به همین مختصر بسنده کرده، از وارد شدن به تفصیل و تحدید هر یک از اقسام این فضایل احتراز نموده و ترجیح داده اند با تبیین اهمّیت مکارم اخلاقی با استناد به حدیث شریف نبوی صلی الله علیه و آله وسلم که مُشعر به هدف غایی بعثت است، شوق تخلّق به اخلاق الهی را در سالکان راه و حتّی غافلان ناآگاه ایجاد نمایند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، که مشرّف به خطاب «وَ إنَّکَ لَعَلَیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ»[55] و بعثتش منّتی بزرگ از جانب پروردگار بر بندگان است، می فرماید که من برای کامل کردن مکارم اخلاق به رسالت مبعوث شدم. فرمایش آن حضرت این نکتۀ دقیق را به ذهن متبادر می کند که فطرت و دین الهی بر اساس اخلاق استوار است و استاد بزرگ اخلاق، امام خمینی رحمه الله نیز بخشی از شرح حدیث بیست و نهم را که ذکر بعضی از خصال نیکوی انسانی است، به شرح و توضیح حدیث مذکور و بیان ارزش و اهمّیت مکارم اخلاقی اختصاص داده، چنین می فرماید:

به موجب حدیث منقول از رسول اکرم صلی الله علیه و آله: «بُعثت لاُتمّم مکارم الأخلاق» ، غایت بعثت و نتیجۀ دعوت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله، اکمال مکارم اخلاق است. و در احادیث شریفه مجملاً و مفصّلاً به مکارم اخلاق بیش از هر چیز، بعد از معارف، اهمیّت دادند. و ما پس از این بعضی از آن ها را ذکر می کنیم ان شاءالله . و اهمیّت آن بیش از آن است که ما از عهدۀ حقّ بیان آن برآییم، این قدر معلوم است که سرمایۀ حیات ابدی آخرت و رأس المال تعیّش آن نشئه حصول اخلاق کریمه است و اتّصاف به مکارم اخلاق است. و آن بهشتی که به واسطۀ کرائم اخلاقی به انسان اعطا شود، که بهشت صفات است، هیچ طرف نسبت نیست با بهشتی که جسمانیِ اعمالی است، و در آن از جمیع نِعَم و لذّات جسمانی، اعظم و احسن آن موجود است، چنانچه ظلمت ها و وحشت هایی که در اثر اعمال سیّئه برای انسان حاصل شود، بالاتر از هر عذاب الیمی است. و انسان تا در این عالم است، می تواند خود را از این ظلمت نجات دهد و به آن انوار برساند.[56]

اهتمام امام رحمه الله بر تزکیۀ نفس و آراسته نمودن خود و دیگران به حلیۀ محاسن و مکارم اخلاقی در همۀ آثار ارزندۀ ایشان مشهود است. و از نیک مرد با فضیلتی چون او که زبان امثال من یارای وصف خصال و سجایای او را ندارد، امری طبیعی و بدیهی است.

 

اوست روح الله ، آری زان که خلقی بی شمار                          از دم قدسیش مسجود همه دنیاستی

او قفس را در گشوده، کز قفس آیی برون                          تو بدین خود را فریبی کاین قفس زیباستی

 

امام خمینی رحمه الله در عین امیدواری به رحمت واسعۀ پروردگار ومدّ نظر داشتن کریمۀ «لاَ  تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ الله  إنَّ الله  یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً»،[57] زدودن حجاب از فطرت الهی را شرط عروج به حریم کبریا و صعود به جوار دوست و ورود به ضیافت الله  با قدم خود می داند، و با زبان عرفان و کلامی برخاسته از جان، چنان خالصانه به نفس خویش نهیب می زند که در گوش جان و دل پند نیوشان مشتاق، خوش می نشیند و آنان را به خود می آورد و به اندیشه وامی دارد:

به جای رفع حجب به جمع کتب پرداختم که گویی در کون و مکان خبری نیست جز یک مشت ورق پاره که به اسم علوم انسانی و معارف الهی و حقایق فلسفی، طالب را که به «فطرت الله » مفطور است، از مقصد باز داشته و در حجاب اکبر فرو برده، اسفار اربعه با طول و عرضش از سفر به سوی دوست بازم داشت، نه از فتوحات فتحی حاصل و نه از فصوص الحکم حکمتی دست داد، چه رسد به غیر آن ها که خود داستان غم انگیز دارد.[58]

گاه مخاطب معلوم را در نظر دارند و حتّی به نامش می خوانند، ونصایح پدرانه می گویند، ولی هر خوانندۀ مشتاقی از آن بهره مند می گردد، بی شک می توان اذعان کرد فطرت های پاک هم سنخ و هم سخن هستند و گویی از یک مشرب سیراب می شوند. غیر از اشعار امام که طبعاً ترجمان دل پر نور ایشان است، نامه های عرفانی از این قبیل است، خطاب دخترم! و یا پسرم! که منحصر و محدود به یک تن نیست، خطاب به همگان است چون مناسب فطرت است:

دخترم مغرور به رحمت مباش که غفلت از دوست کنی، و مأیوس مباش که خسر الدّنیا والآخره شوی.[59]

پسرم! چه خوب است به خود تلقین کنی و به باور خود بیاوری یک واقعیّت را که مدح مدّاحان و ثنای ثناجویان چه بسا که انسان را به هلاکت برساند و از تهذیب دور و دورتر  سازد.[60]

و به مناسبت حال از قرآن کریم یا از احادیث یا از ادعیه نکاتی اخلاقی و دقایقی عرفانی می آورد. آنچه در بخش اعظم آثار حضرت امام رحمه الله جلب نظر می کند، کوشش ایشان در بیدار کردن «وجدان» مخاطب است، محاسبۀ نفس، تصفیۀ باطن، زدودن زنگار غفلت، نفاق، دورویی، شرک و کفر از آینۀ دل از جمله نصایح پدرانه و مشفقانۀ ایشان است. تعبیر و تفسیر دقیق و لطیفی که از «امانت الهی» به عنوان فطرت، و نیز وصف فطرت به «نور» و ارادۀ «ایمان» از آن، هریک نیازمند بحثی مستوفا است، در عبارت گزیدۀ ذیل هم به نور فطرت که به صورت «امانت الهی» در دل انسان تعبیه شده، اشاره فرموده و هم از استعداد دریافت انوار الهی برای قلب بی آلایش و پاک سخن می گوید:

ای عزیز، بیدار شو و غفلت و مستی را از خود دور کن، و در میزان عقل بسنج اعمال خود را قبل از آن که در آن عالم میزان کنند، و حساب خود را بکش قبل از آن که از تو حساب کشند. و آینۀ دل را از شرک و نفاق و دورویی پاک کن، و مگذار زنگار شرک و کفر، او(آن) را طوری بگیرد که به آتش های آن عالم پاک نگردد، نگذار نور فطرت مبدّل به ظلمت کفر شود، نگذار «فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا»[61] ضایع گردد. این قدر خیانت مکن بر این «امانت الهی»! پاک کن آینۀ قلب را تا نور جمال حق در او جلوه کند.[62]

 

کتاب نامه

قرآن کریم.

1. اخلاق، بانوی مجتهده امین اصفهانی، نهضت زنان مسلمان، 1360 ش.

2. اقرب الموارد، الشرتونی اللبنانی، بیروت، 1889 م.

3. بادۀ عشق، اشعار عارفانۀ امام خمینی و نامه ای عرفانی به خانم فاطمه طباطبائی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1368 ش.

4. برهان قاطع، محمدحسین خلف تبریزی، تصحیح محمد معین، انتشارات ابن سینا، 1342 ش.

5. جواهر الادب فی ادبیات و انشاء لغة العرب، سید احمد هاشمی بک، قاهره، مطبعة حجازی، 1367 ش.

6. دائرة المعارف قرن، محمد فرید وجدی، قاهره، 1921 م.

7. شرح چهل حدیث، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1371 ش.

8. شرح دعای سحر، امام خمینی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1363 ش.

9. فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیرکبیر، 1353 ش.

10. الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، تهران، انتشارات اسلامیه، 1381 ق.

11. کشف الاسرار و عدّة الابرار، رشید الدین میبدی، انتشارات امیرکبیر، 1361 ش.

12. لغت نامه دهخدا، علی اکبر دهخدا، مؤسسه لغت نامه دهخدا، 1343 ش.

13. مجمع البیان، فضل بن حسن طبرسی، صیدا، مطبعة العرفان، 1333 ش.

14. محرم راز، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1369 ش.

15. مصباح الهدایة الی الخلافة والولایه، امام خمینی، ترجمه سید احمد فهری، پیام آزادی، 1360 ش.

16. المنجد، المعلوف الیسوعی، بیروت، 1973 م.

17. المیزان فی تفسیر القرآن (ترجمه)، سیدمحمدحسین طباطبائی، انتشارات رجاء، 1376 ش.

18. نقطۀ عطف، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1369 ش.

 

منبع: مجموعه آثار 8 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مقالات اخلاقی ـ 1)، ص 291.



[1]) دانشیار دانشگاه تربیت معلم.

[2]) روم (30): 30 ـ 32.

[3]) ر.ک: لغت نامۀ دهخدا؛ فرهنگ معین؛ المنجد.

[4]) اقرب الموارد، ج 2.

[5]) ذیل اقرب الموارد، ج 3.

[6]) شرح چهل حدیث، ص 179.

[7]) دائرة المعارف، ج 7، ص 311.

[8]) المیزان، ج 16، ص 282.

[9]) عنکبوت (29): 61.

[10]) روم (30): 30.

[11]) کیمیای سعادت، ج 1، ص 31 ـ 32.

[12]) ترجمه المیزان، ج 16، ص 295.

[13]) اعراف (7): 172.

[14]) تفسیر صفی، ج 2، ص 829.

[15]) کشف الاسرار، میبدی، ج 7، ص 451.

[16]) همان.

[17]) روم (30): 30.

[18]) شرح چهل حدیث، ص 179.

[19]) همان، ص 180.

[20]) برهان قاطع، ج 2، ص 916.

[21]) ر.ک: منهج الصادقین.

[22]) روم (30): 30.

[23]) ترجمه المیزان، ج 16، ص 283.

[24]) آل عمران (3): 83.

[25]) آل عمران (3): 85.

[26]) آل عمران (3): 19.

[27]) حج (22): 78.

[28]) بقره (2): 62 و 131.

[29]) اسراء (17): 70.

[30]) احزاب (33): 62.

[31]) اعراف (7): 172.

[32]) ترجمۀ المیزان، ج 16، ص 302. برای روشن تر شدن امر می توان مثالی ساده آورد، یک کارخانۀ بزرگ نمونه ای از ماشین سواری را به بازار عرضه می کند و مطابق ویژگی های آن که خود سازنده می داند چیست برنامۀ کار و دستورالعملی ارائه می نماید، در واقع دارندگان آن کالا بدون هیچ اظهار نظری، تمام قواعد و دستورات سازنده را باید اجرا کنند، دستوراتی که مقدار سوخت و چگونگی استفاده و تعمیر ماشین را بیان می کند. مسلّم است که مصرف کننده باید مطابق این دستورات عمل کند و در غیر این صورت هر گونه افراط وتفریط در اجرای برنامه وحتّی یک غفلت، عملکرد آن را دچار اختلال می کند.

[33]) طه (20): 50.

[34]) طه (20): 81.

[35]) نجم (53): 39.

[36]) نبأ (78): 11.

[37]) فرقان (25): 47.

[38]) کافی، ج 1، باب العقل، ح 1.

[39]) بقره (2): 31.

[40]) مصباح الهدایه، ص 161.

[41]) ابراهیم (14): 5.

[42]) بقره (2): 131.

[43]) شمس (91): 7 ـ 8.

[44]) ترجمه المیزان، ج 16، ص 282.

[45]) شرح چهل حدیث، ص 642.

[46]) روم (30): 30.

[47]) روم (30): 30.

[48]) شرح چهل حدیث، ص 642 ـ 647.

[49]) همان.

[50]) همان.

[51]) جواهر الادب، ج 1، ص 14.

[52]) شرح چهل حدیث، ص 510.

[53]) همان.

[54]) همان.

[55]) قلم (68): 4.

[56]) شرح چهل حدیث، ص 511.

[57]) زمر (39): 53.

[58]) بادۀ عشق، ص 10.

[59]) همان.

[60]) نقطۀ عطف، ص 31.

[61]) روم (30): 30.

[62]) شرح چهل حدیث، ص 41.

انتهای پیام /*