دکتر سالار منافی

نگاهی به برخی از نظرات فلسفی و عرفانی امام خمینی(س) در زمینه تعلیم و تربیت

کد : 156507 | تاریخ : 03/05/1396

نگاهی به برخی از نظرات فلسفی و عرفانی امام خمینی(س) در زمینه تعلیم و تربیت

 نوشته دکتر سالار منافی

عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبائی

بسم الله الرحمن الرحیم

انسان موجودی است که از یک طرف، یعنی از نظر جسمی ریشه در خاک دارد و از طرف دیگر یعنی از نظر روحی منشأش از خداست. جنبه جسمانی او از همان عناصری ترکیب یافته است که در جهان خاکی وجود دارند. همانطور که ساختار وجود جسمانی سایر موجودات این عالم نیز از همان عناصر است، از عصاره ای از گل آفریده شده است آنطور که خدا در قرآن کریم می فرماید: لَقَدْ خَلَقْنا الْأنسان مِنْ سُلٰالةٍ مِن طین (سوره 23 آیه 12). روح او نفخه ای است از خدا که با دمیده شدن آن در کالبد جسمانی، این قالب خاکی جان می گیرد و یک موجود الهی می شود: فَاذا سَوَّیْتُه وَ نَفَخْتُ فیه من روحی فقعوا له ساجدین (سوره 15 آیه 29).

وجود این دو بعد خاکی و الهی در انسان از یک طرف و دارای اراده و اختیار بودن او از طرف دیگر باعث شده که انسان از یک سو قابلیت تبدیل شدن به پست ترین موجودات را داشته باشد و از سوی دیگر این استعدادها و لیاقت را نیز دارد که بتواند به عالی ترین مقام در میان همه موجودات جهان هستی نایل آید:

رسد آدمی به جائی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت (مولوی)

اینکه انسان از این همه استعدادهای خدادادی خود چگونه استفاده می کند و چه مقامی در این جهان هستی برای خود برمی گزیند عمدتاً نتیجۀ نوع تربیتی است که او با آن رشد می کند و شخصیتش با آن شکل می گیرد.

امام خمینی(ره) در فرازی از سخنان عارفانه خود در این مورد چنین می فرماید:

 «انسان یک موجودی است که اگر چنانچه مهار نشود و سر خود بار بیاید و یک علف هرزه ای باشد و تحت تربیت واقع نشود، هر چه بزرگتر بشود حسب سال، و بلندپایه تر بشود به حسب مقام، آن جهات روحی تنزل می کند و آن معنویات تحت سلطه شیطان، شیطان بزرگ که همان نفس است واقع می شود.» [1]

گاهی در اثر نبودن تربیت صحیح، و مهار نشدن نفس، جهات روحی انسان چنان تنزل می کند و معنویات او چنان تحت سلطه شیطان بزرگ یعنی نفس قرار می گیرد که وی یکسره برده و بنده نفس می شود و اراده و اختیار خویش را بکلی به دست نفس می سپارد. اینجاست که نفس طغیان می کند و انسان را به هلاکت می کشاند: فَاِنَّ الَّنفْسَ اَمّارةٌ بِالسُوء اِلّٰا مٰا رَحِمَ اللهُ

نفس اژدرهاست او کی مرده است                                               از غم بی آلتی افسرده است

رشد جسمانی انسان و بلند پایه تر شدن او از نظر مقام اگر توأم با تربیت صحیح نباشد انسان را تبدیل به علف هرزه ای می کند که ثمری ندارد و گاه این انسان هرزه از نظر روحی و معنوی چنان پست و شرور می گردد که عدمش اولی تر از وجودش می شود.

شرارت و پستی انسان وقتی طغیان می کند که انسان تزکیه نشده باشد. علم بدون تزکیه نه تنها جلوی طغیان انسان را نمی گیرد بلکه اغلب باعث طغیان او نیز می شود. عالمی که تزکیه نشده باشد می تواند در اثر سوء استفاده از علم خود خطر بزرگی برای انسانیت و معنویت باشد.

امام خمینی(ره) در این زمینه چنین می فرماید:

 «تزکیه برای این است که نور هدایت در انسان واقع بشود. تا تزکیه نشدید طغیان برای شما حاصل خواهد شد، تا تزکیه نشده اید علم برای شما خطرناک است خطرناکتر از هر چیزی. تا تزکیه نشده اید مقام برای شما خطرناک است و شما را به هلاکت دنیائی و اخروی می کشاند».[2] از نظر امام(ره) «خطر عالم تربیت نشده و تزکیه نشده بالاتر از خطر مغول است.»

 «تزکیه قبل از تعلیم است، و انسان تا تزکیه نشده و از شیطان باطن که همان شیطان نفس است رها نگشته ورودش در هر صحنه ای از صحنه های علوم و معارف الهی و حتی سیاست بسیار خطرناک و ضررش به بشر بسیار بیشتر از سودش است، آن عالم معارف الهی که خود اسیر شیطان نفس است و از تربیت صحیح و تزکیه نیز برخوردار نیست نه تنها معلم و مبلغ خوبی برای این معارف نخواهد بود بلکه گاه ممکن است سدی در راه آشنایی انسان ها با معارف الهی باشد:

 «غایت بعثت این تزکیه است. غایت آمدن انبیاء این تزکیه است و دنبالش آن تعلیم. اگر نفوسی تزکیه نشده و تربیت نشده وارد بشوند در هر صحنه، در صحنه توحید، در صحنه معارف الهی، در صحنه فلسفه، در صحنه فقه و فقاهت، در صحنه سیاست، در هر صحنه ای که وارد بشود اشخاصی که تزکیه نشدند و تصفیه نشدند و از این شیطان باطن رها نشدند، خطر اینها بر بشر خطرهای بزرگ است.» [3]

تعلیم از آن سطح ابتدایی گرفته تا سطوح متوسطه و عالی باید توام با تربیت معنوی و تهذیب اخلاقی باشد. اگر در کنار آموزش، پرورش نباشد و دانش آموختگان از نظر معنوی و اخلاقی تربیت نشده باشند ثمرۀ آن دانش آموختن چیزی جز فساد و هلاکت نخواهد بود. اگر در مراکز علمی در دانشگاهها و حوزه های علمیه سعی بر این باشد که فقط علم اندوزی شود و از تعلیمات اخلاقی و تربیت های دینی و معنوی خبری نباشد آنگاه آنان که پس از سالها علم اندوزی از این مراکز بیرون می آیند گرچه در زمینۀ برخی از علوم و معارف چیزهائی آموخته اند اما از آنجا که روح و قلبشان تربیت نشده و نفسشان مهذب نگشته است علمشان چیزی جز مایۀ فساد و هلاکت برای آنان نخواهد بود. خطر دانش آموختگان بی ایمان برای جامعۀ بشری بسیار بزرگتر از خطر انسان های نادان و بی سواد است. علمی که در کنارش ایمان نباشد ضررش برای بشر بیشتر از سودش است زیرا انسان نادان و آدم بی سواد ضررش بیشتر متوجه خودش است در حالیکه عالم بی ایمان می تواند با سوءاستفاده از علم خود جامعه ای را به فساد بکشاند و انسان های زیادی را به هلاکت برساند:

 «اگر چنانچه علم در یک قلب فاسد وارد شد، در یک مغز فاسد از جهت اخلاق وارد شد، ضررش بیشتر از نادانی است. نادانی فقدان یک امر بزرگ است، اما دیگر ضرر زدن نیست و نابود کردن نیست. به خلاف اینکه اگر دانش باشد بدون بینش اخلاقی و بینش نفسانی و الهی، این است که بشر را به هلاکت می رساند.» [4]

انسان موجودی است اثرگذار و اثرپذیر و در عین حال که می تواند دیگران را تحت تأثیر قرار دهد خود نیز تحت تأثیر دیگران قرار می گیرد و از محیط اطراف خود نیز متأثر می گردد. نقش خانواده، معلم و محیط در ساختن شخصیت یک انسان از اهمیت خاصی برخوردار است. انسان قبل از آنکه از طریق یک سیستم خاص آموزشی و بوسیله یک معلم خاص تحت تعلیم قرار گیرد یک متعلم بدون معلم است. از خانواده، از جامعه و بطور کلی از هر آنچه دور و بر اوست چیزهائی را اغلب بطور ناخودآگاه یاد می گیرد. از هر حادثه ای که در اطرافش می افتد و از هر سخنی که می شنود نقشی از طریق حواس مختلف در ذهنش ایجاد می شود که گاه این نقش سالها و حتی تا آخر عمر در ذهن می ماند.

ممکن است انسان از حادثه یا از سخنی چنان تحت تأثیر قرار گیرد که مسیر زندگیش بکلی عوض شود و درسی که او از این حادثه یا سخن می گیرد وی را بشکلی متحول سازد. حال که انسان این چنین قابل تغییر و تحول است پس نقش تربیت، حقیقی است که هرگز نمی توان آنرا انکار کرد.

نقش معلمان و سخنوران در تعیین مسیر زندگی یک جامعه، تکوین شخصیت افراد و تربیت ذهنی آنان انکارناپذیر است. آنانکه از نظر مقام و شخصیت در جامعه مورد توجه هستند سخنانشان در افراد جامعه پرنفوذتر و تأثیرشان در روحیه آنان بیشتر است، لذا اگر در جامعه ای شخصی با نفوذ و مورد توجه تزکیه نشده و از تربیت صحیح نیز برخوردار نباشد می تواند با نفوذی که دارد جامعه را به فساد بکشاند و افراد آنرا فاسد سازد. اما شخصی که در جامعه مورد توجه است و مقام و منصبی دارد اگر فردی صالح، متخلق به اخلاق حسنه و دارای تربیت صحیح و صفات نیکو باشد خواه ناخواه الگوئی برای مردم می شود و لذا چنین شخصی می تواند جامعه ای را به صلاح بکشاند و افراد آنرا از لغزشها و انحرافات باز دارد:

 «چه بسا که حرف یک نفر آدمی که در جامعه مورد توجه است یک جامعه را رو به فساد ببرد و همینطور از آنطرف، یک حرف آدمی که در جامعه توجه به آن دارند ممکن است یک جامعه را رو به صلاح ببرد.» [5]

تأثیرپذیر بودن انسان باعث شده است که وی موجودی قابل انعطاف باشد. نفس انسان در آغاز سالم، صاف و بی آلایش است و می تواند تحت تعلیم و تربیت های گوناگون قرار گیرد. این نوع تعلیم و تربیت است که آینده انسان را می سازد و مسیر زندگی وی را تعیین می کند. اگر تربیت و تعلیم بر اساس فطرت پاک انسانی باشد شخص را یک انسان پاک و وارسته به بار می آورد، اما اگر تربیت یک شخص مبتنی بر فساد اخلاقی و معیارهای غیرالهی باشد از وی فردی فاسد و بی ایمان ساخته خواهد شد. امام خمینی(ره) در این مورد چنین می فرماید:

 «این کودکان از اولی که در محیط تعلیم وارد می شوند، نفوس سالم، ساده و بی آلایشی دارند و قابل قبول هر تربیتی و هر چیزی که به آنها القاء شود، هستند و اینها از اول که وارد کودکستان می شوند؛ اماناتی الهی به دست آنهائی هستند که در کودکستان آنها را تعلیم می دهند و همین امانات از آنجا به جاهای دیگر و دست معلمین دیگر منتقل می شوند تا برسند به آنجایی که رشد می کنند و بزرگ می شوند و در مراتب عالیه و دانشگاهها وارد می شوند. اگر همه جا تربیت یک تربیت انسانی و موافق با فطرت انسانی باشد، که همان فطرت ودیعه گذاشته از خداست:  «فطرت الله التی فطرالناس علیها» چنانچه اینها با تربیت های مناسب، با فطرت پاک انسانها تربیت شوند و در دانشگاه هم همان طور تربیت باشد، اینها بعد که تحویل جامعه داده می شوند و مقدرات جامعه قهرا «بدست اینها سپرده می شود بالمأل کشور را به صورت کشور نورانی و انسانی می سازند و کشور را به جلو می برند.» [6]

پس انسان بهنگام تولد فطرتی پاک و الهی دارد. تربیت صحیح و الهی باعث می شود که این فطرت شکوفا گردد و انسان مدارج و مراحل کمال انسانی را یکی پس از دیگری بپیماید و در مقامات عالیه تا آنجا پیش رود که حتی ملائک را توان رسیدن به آن نباشد، اگر در جامعه ای یک چنین انسانی که با تربیت صحیح انسانی و الهی بار آمده در راس امور باشد می تواند جامعه را به سوی کمالات انسانی و الهی سوق دهد و افراد جامعه را از هلاک شدن در پرتگاههای فساد اخلاقی و اجتماعی برهاند. امام خمینی(ره) در این زمینه چنین می فرماید:

 «انسان از اول، با فطرت خوب و الهی به دنیا می آید، کل مولود یُولَدُ علی الفِطرة»

 «که همانا فطرت انسانیت و صراط مستقیم و اسلام توحید است. این تربیت هاست که یا همین فطرت را شکوفا می کند و یا جلوی شکوفایی فطرت را می گیرد. این تربیت هاست که ممکن است یک کشور را به کمال مطلوب جامعۀ انسانی برساند و همین تربیت ها یا تعلیم های بدون تربیت ممکن است که در آن وقتی که اینها مقدرات کشور را به دست می گیرند، کشور را به تباهی بکشند.» [7]

کار معلم و مربی، تعلیم و تربیت است، و از آنجا که هر کس مسئول کار خویش است پس آنکس که فردی را تعلیم می دهد مسئول آن تعلیم است و آنکس که شخصی را تربیت می کند مسئول پی آمد آن تربیت می باشد. به عبارت دیگر معلم در کارهائیکه متعلم در نتیجه تعلیمات او انجام می دهد بنحوی سهیم است و همین طور مربی نیز در کارهائیکه در اثر تربیت های وی بدست تربیت شدگان انجام می شود سهمی دارد. حال اگر این تعلیمات و تربیت ها انسانی و الهی باشند و انسان های شایسته و وارسته ببار بیاورند که اعمال صالح انجام می دهند، آنگاه سهم معلم و مربی از حاصل کارشان از همان ثوابی خواهد بود که برای آن اعمال صالح داده می شود که پاداش نیکو برای کار نیکوست. اما اگر در نتیجه تعلیمات یک معلم و یا تربیت های یک مربی انسانی فاسد و ناشایسته ببار آید که دست به فساد بیالاید آنگاه سهم معلم و مربی از حاصل کارشان از همان عذابی خواهد بود که در انتظار آن فسادکنندگان است. پس کار تعلیم و تربیت کاری بس عظیم و پر مخاطره و مسئولیّتی بسیار سنگین است. متعلم امانتی است بسیار بزرگ که در اختیار معلم قرار می گیرد. کار این امانتداری کاری بسیار مهم و خطیر است که خیانت در آن می تواند گاه جامعه ای را به فساد و نابودی بکشاند زیرا هم امانت و هم امانتدار هر دو انسانند و لذا فاسد بودن آنان می تواند فساد یک جامعه را بدنبال داشته باشد. امام خمینی(ره) در این مورد سخن زیبائی دارد که چنین است:

 «باید به این معنی توجه داشته باشید که اگر تربیت تان، خدانخواسته تربیت غیر انسانی و اسلامی باشد هر کاری که او بعدها بکند شما هم شریک جرمید و اگر تربیت یک تربیت انسانی و روی فطرت انسان باشد، بعدها هم که هر کار خوبی بکند، شما در آن کار خوب شریک هستید، معلم امانتداری است که انسان امانت اوست.

اگر کسی به امانت های دیگر خیانت کند، خلاف کرده است و یک شخصی ضرر کرده است و این هم باید ضرر او را جبران کند. اما اگر امانت، انسان شد ـ خدای نخواسته ـ به این امانت خیانت شود، یک وقت می بینید این خیانت به یک ملت و اسلام است. بنابراین این شغل در عین حالی که بسیار شریف و ارزنده است، از باب اینکه شغل انبیاءست، لکن مسئولیت آن بسیاری بزرگ است، چنانچه مسئولیت انبیا هم بسیار بزرگ بود.» [8]

امام خمینی(ره) علم را به باران رحمت الهی تشبیه می کند که بارش آن در جاهای مختلف نتایج متفاوتی را ببار می آورد. علم اگر در قلب تربیت شده و پاک وارد شود همچون بارانی است که بر گلزار می بارد. ورود علم در قلب پاک باعث شکوفائی فطرت پاک انسان می شود همانطور که بارش باران بر گلزار طراوت گلستان را بدنبال می آورد و باعث پخش عطر گلها در فضای گلزار می گردد. اما اگر علم در قلب فاسد وارد شود همان باران رحمت الهی است که این بار بر لجن زار می بارد. این بار باران نه تنها طراوتی نمی بخشد بلکه باعث می شود که بوی لجن و کثافت در فضا پخش گردد و بر آلودگی آن بیفزاید:

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شوره زار خس

ورود علم نیز در قلب ناپاک شبیه همین است. این بار علم نه تنها شکوفائی فطرت پاک انسان را بدنبال ندارد بلکه چه بسا که بر ناپاکی قلب و فساد آن بیفزاید. پس تربیت اسلامی مهمتر است و بدون آن علم به تنهائی نه تنها فایده ای ندارد بلکه گاه ممکن است ضرر زیادی نیز ببار آورد:

 «مهم تربیت است. علم تنها فایده ندارد. علم تنها مضر است. این باران رحمت الهی است، وقتی به گلها می خورد، بوی عطر بلند می شود و وقتی به جای کثیف می خورد، بوی کثافت بلند می شود. علم هم همینطور است. اگر در یک قلب تربیت شده وارد شود عطرش عالم را می گیرد و اگردر یک قلب فاسد بریزد، عالم را فاسد می کند. اذا فسد العالم فسد العالم.» [9]

امام(ره) در فراز دیگری از سخنان خویش علم و تهذیب را به دو بال تشبیه می کند که برای پرواز به سوی سعادت هر دو لازم و ضروری اند. اینها مکمل یکدیگرند و یکی بدون دیگری ناقص است و فایده ای ندارد:

 «اینها یک دو بالی هستند که اگر یک ملتی بخواهد پرواز کند طرف سعادت، با دو تای اینها باید پرواز کند، یکی اش که ناقص باشد نمی شود.» [10]

آنجا که سخن از تربیت روحی و معنوی است پای علم می لنگد. زیرا کار علم بیشتر به عالم طبیعت و عناصر مادی مربوط می شود. روح، مرغ باغ ملکوت است و نه از عالم خاک. و لذا تربیت آن با معیارهای علمی که مربوط به عالم خاکی است میسر نمی شود. اینجا نه علم، نه فلسفه و نه عرفان علمی هیچکدام کار ساز نیست. آنچه لازم است بریدن و منقطع شدن از همه اینها و از هر آن چیزی است که تعلق به جهان خاکی دارد، و آنگاه متصل شدن به حق که خالق روح است و روح از اوست. دراین مسیر است که انسان می تواند روح خویش را چنان تربیت کند که در عین حال که او جسماً در جهان خاکی است روحاً در عالم ملکوت و معنوی باشد و در بارگاه قدس الهی قرب و منزلتی پیدا کند. البته اینها مسائلی است که استدلال علمی و تفکر مادی هیچیک قدرت درک آن را ندارد، چرا که همه این مسائل بیرون از قلمرو علم و فراتر از حوزۀ تفکر مادی است:

 «این اجر عظیم که به قلم با عظمت عظیم مطلق وعده داده شده است، چگونه آنرا با فکر ناچیز بشر می توان تحلیل کرد، گویی این اجر عظیم همان حب خداوند تعالی است که در سوره مبارکه صف آمده است: «اِن الله یُحِبّ الّذین یُقاتِلون فی سَبیله صَفّاً کَانّهم بُنیانٌ مَرْصُوص.» محبوبیت

نزد بارگاه احدی را کدام فیلسوف توانا یا عارف علمی بزرگ دانا می تواند درک کند تا از آن سخن بگوید و یا به سخن قلم درآورد؟ آیا این حب نافله است که در نتیجه تقرب به آن بنده خاکی پا بر سر ملک ملکوت اعلا نهد و حق جل و علا با جاذبه غیبی خویش سمع و بصر و قلب او شود و آنچه بشنود یا ببیند یا ذوق عرفانی کند با سمع و بصر و قلب حق جل و علا باشد و نبیند جز به  بصر حق نشنود جز به سمع حق و نداند جز به علم حق و حجابها مرتفع شود و جهان را آنچه که هست مشاهده کند که «اَللٰهُمَّ اَرِنی الاَشیاءَ کَمٰاهِی.» یا قرب فریضه است که در آن شخص و شخصیت محو شود و صعق رخ دهد و خود و خودی از میان برود و کثرت به تمام معنی رخت بربندد و نه چشمی باشد و نه گوشی و نه باطنی و نه ظاهری.

 «هُوَالاوَّل وَ الٰاخِرُ وَ الظّٰاهِرُ وَ البٰاطن.» [11]

در اثر تربیت معنوی و روحانی است که می توان ملتی را چنان بار آورد که در دفاع از معنویات و شرف انسانی و ملی داوطلبانه به استقبال شهادت بروند. این نوع تربیت است که می تواند به انسان آن قدرت ایمان را بدهد که بوسیله آن می تواند برای کسب رضای خدا آنجا که لازم است به هر چه غیر خداست پشت پا زند و در راه رسیدن به محبوب هر مانعی را از میان بردارد. اصول این نوع تربیت را نباید با معیارهای علمی و تفکرات مادی مقایسه کرد چراکه اینجا علم حجاب است و تفکرات مادی موانعی بر سر راه که هر دو انسان را از رسیدن به مقصود مانع می شوند. اینجا عشق و عاشقی لازم است و نه علم و تفکر که آن دو ریشه در فطرت پاک انسانی دارند و این دو از طریق حواس و اعضاء و جوارح حاصل می شوند. پس این تربیت روحانی و الهی است که فطرت پاک و الهی انسان را شکوفا می کند، به آن طراوت می بخشد و عشق به معشوق حقیقی را در دل انسان زنده می کند. و انسان وقتی عاشق معشوق حقیقی که خود خداست باشد دیگر غیر خدا را به هیچ می گیرد و در راه رسیدن به معشوق هر مشکلی را بر خود آسان می سازد، چرا که رؤیت جمال معشوق و کسب رضای او که هدف عاشق است وی را از هر آنچه غیر معشوق است منقطع می کند و او را با تمام وجود متوجه محبوب می گرداند:

 «گرامی باد بر ملت بزرگ ایران و بر پیروان شاهد بزرگ، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم وجود راد مردانی که راه شهادت را برگزیده اند و در هجرت از زندگی عالم ادنی و جهان سفلی به وادی ایمن و ملکوت اعلا رسیده اند و در جستجوی حیات، سرچشمه را یافته اند و سیراب و سرمست از جرعه «ارجعی الی ربک» به رؤیت جمال و کشف رضایت حق نایل آمده اند «و کفی بهم فخرا.» و چه غافلند دنیا پرستان و بی خبران که ارزش شهادت را در صحیفه های طبیعت جستجو می کنند و وصف آن را در سروده ها و حماسه ها و شعرها می جویند و در کشف آن از هنر تخیل و کتاب تعقل مدد می خواهند و حاشا که حل این معما جز به عشق میسر نگردد که بر ملت ما آسان شده است.» [12]

انسان اگر با تربیت الهی بار آید و با معانی آیات قرآن که هدایتی برای متقیان است آشنا گردد، آنگاه از نظر روحی و معنوی چنان قوی می شود که می تواند دربرابر بزرگترین مشکلها تحمل داشته باشد و در برابر مصیبت ها که لازمه این زندگی خاکی است صبر و شکیبایی پیشه کند. در اثر این نوع تربیت است که انسان در می یابد هر چه دارد از آن خداست که چند صباحی به عنوان امانت در اختیار وی گذاشته شده است، و پس از چندی همه اش به صاحب امانت بازگردانده می شود، چرا که «هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است از آن اوست.»

اگر تربیت طوری باشد که به انسان این معنی را بفهماند که نه تنها هر چه دارد از آن خداست بلکه خود او نیز از آن خود نیست و به خدا تعلق دارد آنگاه نفسش از سرکشی باز می ایستد و تکبر و غرورش فرو می ریزد و به این نتیجه می رسد که این اراده خداست که او را از نیستی به هستی در می آورد و بار دیگر او را از هستی این جهانی ساقط و به کتمان عدم در می برد. اگر انسان چنان تربیت شود که این معنی را درک نماید و به آن یقین پیدا کند، به مقامی می رسد که از دست دادن هیچ چیز حتی از دست دادن عزیزترین عزیزانش نیز او را چندان غمگین و اندوهناک نمی کند چرا که می داند آنچه اتفاق افتاده همان بازگشت امانت به صاحب آن است:

 «انسان اگر چنانچه هر چه دارد بفهمد که ازخداست، اگر زندگی دارد، خدا به او داده است و اگر اولاد دارد خدا به او اعطا کرده است، و اگر ثروت دارد خدا به او اعطا کرده است و همه چیز را خدای تبارک و تعالی عطا فرموده است. اگر دل انسان به این معنا ایمان بیاورد و اطمینان به این معنا داشته باشد، چیزی که امانت الهی است به خدا برگردانده. اولادها اماناتی هستند از خدا، زن و فرزند امانت هائی هستند از خدا، دارائی ها امانت هائی هستند از خدا و به او داده شده است، و ما از خدا هستیم و به سوی او رجوع می کنیم. اگر امتحان را درست دادیم و همانطوری که اولیا و انبیاء امتحان دادند ما هم به آنها اقتدا کردیم، مورد آن بشارت هستیم که خدای تبارک و تعالی می فرماید (بشر الصابرین) و به آنها رحمت می فرستد، مغفرت می فرستد و آنها را اصحاب هدایت می داند.» [13]

همانطورکه خود انسان موجودی است قابل تغییر و انعطاف، که از طریق تربیت می توان شخصیت وی را شکل داد، از نظر عرفانی قلب انسان نیز قابل تربیت است و لذا می تواند با تربیت های مختلف صورتهای متفاوتی به خود گیرد. تربیت شخص با تربیت قلب فرق دارد. تربیت شخص را می توان به اشخاص واگذار کرد تا آنطور که خود آنان تربیت شده اند دیگری را نیز تربیت کنند و روشن است که اینجا شخصیت مربی و نوع تربیتی که اعمال می شود در تکوین شخصیت فرد نقش بسزائی دارد. اما تربیت دل امری است عرفانی و فراتر از مسئله تربیت فرد. آنانکه بمعنی حقیقی کلمه عارفند تربیت دل را به دست صاحب حقیقی دل می سپارند. دل به  «دلدار» می دهند تا آنگونه او می خواهد آن را تربیت کند و هر شکلی را که او می پذیرد به آن عطا کند. برای آنان آنچه مهم است پذیرش محبوب و رضای معشوق است. آنان همان را می پسندند که «دلدار» می پسندد و به همان راضی اند که محبوب راضی است. پس اینان دلهایشان تحت تربیت خود خداست و مربی دلهای آنان خالق دلهاست. و خوشا به حال آن دل که خدا تربیتش کند:

 «عارف کامل کسی است که قلب خود را همچون هیولا که هر صورتی را می پذیرد برای پذیرش هر صورتی که محبوب بخواهد آن صورت را به آن قلب بدهد آماده سازد و هیچ صورتی و فضیلتی را از پیش خود مطالبه نکند و از هر دو عالم بگذرد و به هر دو نشأه پشت پا زند.» [14]

 

منبع: مجموعه مقالات کنگره بررسی اندیشه و آثار تربیتی حضرت امام خمینی(س)، ص 177.

منابع و پی نوشت ها


[1] . . ر.ک:صحیفه امام / ج 14،ص 152-153، 390 - 393 /

[2] . همان

[3] . همان

[4] . . ر.ک:صحیفه امام / ج 16، ص 500-502 / ج 14، ص 38-39 /

[5] . همان

[6] . از بیانات امام خمینی(س) در جمع معلمان علوم دینی سراسر کشور 10 / 11 / 1359 /  کوثر، ج 2، ص 228 /

[7] . منبع پیشین، ص 229

[8] . همان، ص 229 و 231

[9] . همان، ص 229 و 231

[10] . ر.ک:صحیفه امام / ج 17 ص 119-121 / ج 20، ص 390-391 /

[11] . همان

[12] . همان

[13] . . ر.ک:صحیفه امام / ج 12، ص 380-382 /

[14] . شرح دعای سحر، ص 20، 19

انتهای پیام /*