حجة الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی

مصاحبه با حجة الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی

کد : 156558 | تاریخ : 04/05/1396

مصاحبه با حجة الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی


  با تشکر از این که در این گفت و گو شرکت فرمودید، حضرت عالی که مدتی طولانی در خدمت حضرت امام بوده اید، قطعاً مطالب گفتنی زیادی از ایشان دارید. برای شروع بحث، یک شِمای کلی از مسائل اخلاقی حضرت امام بیان بفرمایید.

 بسم الله  الرحمن الرحیم. بنده در این زمینه اهل نظر نیستم و فقط به عنوان یک طلبه که در مسیر زندگی علمی و مبارزاتی خود، محضر ایشان را درک کرده است، به بیان جلوه هایی از مسائل اخلاقی ایشان می پردازم. قبل از تشرف به محضر امام و درک محضرشان، ذهنیتی از ایشان داشتم، تا این که تحصیلات جدید را رها کردم و به حوزه آمدم. طبیعتاً کسی که دبیرستان را رها می کند و با پیشینه ای از تحصیلات جدید وارد حوزه می شود، ذهنیت و آرمانی دارد و به دنبال الگوها و شخصیت هایی است که برایش الهام بخش باشند. از همان اوایل ورود به حوزه، اساتید و فضلایی که با آن ها ارتباط داشتم، از حضرت امام تصویری ارائه می دادند که برایم بسیار زیبا بود.

شخصیتی که از نام و عنوان و مطرح شدن گریزان است، و در عین این که یک مرجع و زعیم دینی است، دنبال راه انداختن بیت و تشکیلات و حریم و بیرونی و مسائلی از این قبیل که از لوازم مدیریت بالا و زعامت است، نیست. حتی مشهور بود که از این قبیل مسائل بیزار است. ما این ذهنیت را از امام داشتیم تا این که جریان مبارزات پیش آمد. اول قضیۀ انجمن های ایالتی و ولایتی مطرح شد و بعد جریان پانزده خرداد پیش آمد و حضرت امام دستگیر شد و در همین دوره من از کرمان عازم قم شدم، آمدم قم، ولی هنوز ایشان را زیارت نکرده بودم، اما با ذهنیت قبلی و آموزه هایی که از بزرگان حوزۀ کرمان در مورد امام داشتم، ایشان را تالی تِلْو معصوم، و شایسته ترین فرد برای نیابت امام زمان علیه السلام می دانستم.

وقتی که وارد قم شدم، در مدرسۀ مرحوم آقای بروجردی حجره گرفتم و مستقر شدم. یک شب حدود ساعت نه که برای تهیۀ غذا بیرون آمده بودم، دیدم موتور سواری در خیابان فریاد می زند آقا را آزاد کردند. دوان دوان رفتم و برای اولین بار امام را زیارت کردم. در سیمای ایشان صلابت و قاطعیت را می دیدم؛ در عین حالی که محبت و صمیمیت در آن موج می زد. امام با این که شخصیت خیره کننده ای داشت و انسان را مجذوب می کرد، در عین حال عظمتش در حدی بود که انسان را مرعوب می کرد. تبسم امام جاذبۀ عجیبی داشت و امثال من زیاد بودند که شیفتۀ ایشان بودند و آرزوی زیارتشان را داشتند.

پس از آن زیارت اول که در میان شور و هیجان و گریۀ ارادتمندان امام انجام شد، به منزل ایشان رفت و آمد می کردم. در این زیارت ها تفاوت هایی که امام با دیگران داشتند، کم کم بالعیان برایم آشکار شد. سپس آن سخنرانی پرشور بعد از آزادی شان را در مسجد اعظم ایراد کردند و دو، سه ماه پس از آن مسأله کاپیتولاسیون پیش آمد که آن سخنرانی اعجاب انگیز ایشان را در پی داشت. آن زمان من در کرمان بودم و خبر سخنرانی را در آن جا شنیدم و دیگر امام را زیارت نکردم تا این که توفیقی جبری برای خروج از کشور و رفتن به عراق دست داد. این اولین هجرتی بود که در اثر فعالیت های سیاسی، برای این که از انظار دور باشم و دستگیر نشوم، به عراق کردم و سه ماه در نجف ماندم. وقتی که به عراق رسیدم، هم اشتیاق زیارت عتبات را داشتم، هم اشتیاق زیارت امام را. طبیعتاً پس از زیارت حرم ائمه علیهم السلام ملجأ ما بیت امام بود. مشاهدۀ آن ساده زیستی و بی ریایی ایشان برای ما بسیار آموزنده بود، و دریافتیم که ایشان هیچ نیتی جز ادای تکلیف الهی و خدمت به اسلام ندارد.

شبی که به توصیۀ حاج آقا مصطفی قرار شد به قم برگردم و یک سری فعالیت هایی را دنبال کنم، برای خداحافظی خدمت امام رسیدم و ایشان نامه ای سرگشاده برای همسرشان به من دادند که به ایران بیاورم. از این که در نامه باز بود، فهمیدم که محرمانه نیست و من حق خواندن آن را دارم. تعابیر بسیار زیبا و صمیمانه ای در آن نامه به کار رفته بود و از این جهت برای ما آموزنده بود که می دیدیم شخصیتی که به مراتب علمی بالایی رسیده و مرجع تقلید است، چنان با همسرش سخن می گوید که گویی روز اول آشنایی است و هیچ تغییری در ایشان ایجاد نشده است.

پس از بازگشت به ایران، مجدداً مجبور به هجرت شدم و در نجف ماندم و تا پیروزی انقلاب در خدمت امام بودم. روز دوم بهمن 1357 به جمع اطرافیان امام در پاریس ملحق شدم و در دوازدهم بهمن در خدمت امام به ایران بازگشتم؛ چون در نجف مسئولیت برنامه های امام و امور دولتی و کارهای مربوط به اقامت بستگان و اطرافیان ایشان را داشتم، و ناگزیر از اقامت در نجف بودم. چند روز قبل از دوم بهمن 1357 حاج احمد آقا زنگ زد و گفت ما عازم ایران هستیم و امام فرمودند به فلانی هم بگویید بیاید این جا که وقتی به ایران می رویم، او هم باشد. این امر حکایت از نهایت وفاداری و انصاف و مروت امام داشت که در اوج شکوفایی پیروزی و قدرت، طلبۀ کوچکی را که در دوران عزلت و غربت در خدمتشان بود، فراموش نکرده بودند. این دعوت برای من بسیار امید بخش بود؛ به طوری که پشت تلفن بغض گلویم را گرفته بود. لذا در روز دوم بهمن، خودم را در پاریس به امام رساندم.

در نجف، بنده روزی یازده ساعت در محضر امام بودم. البته در ایام فراغت سعی می کردم محضر درسشان را درک کنم. درس ایشان با سایر دروس متفاوت بود و از ویژگی های ایشان در درس این بود که فوق العاده به شاگردان بها می دادند و با ارج نهادن به آن ها این ذهنیت را ایجاد می کردند که از حاضران در درس انتظار دارند که در سطح خود ایشان درک و توجه داشته باشند. لذا به پرسش ها و مباحثی که در درس مطرح می شد، خیلی بها می دادند، و این امر باعث شده بود که درس ایشان از شورانگیزترین و جنجالی ترین درس ها باشد. بنده از جلسات درس امام و اشکالاتی که در درس می شد، خاطرات زیادی دارم.

مرحوم حاج آقا مصطفی و آسید عباس خاتم یزدی و آقای اشرفی شاهرودی از سرآمدان مستشکلین درس امام بودند. آقای سید محمود شاهرودی ـ رئیس فعلی قوۀ قضائیه ـ هم مدتی به توصیۀ آقای صدر در درس امام شرکت می کردند و سعی می کردند سؤال کنند. وقتی که مستشکل اشکال می کند، در واقع این ایده را ابراز می کند که مبنای استاد را قبول ندارد یا درکش از مبنای مطرح شده با او متفاوت است، و طبیعتاً خودش را هم طراز استاد می داند. امام از این مسأله نه تنها ناراحت نمی شدند و برنمی آشفتند، بلکه از آن استقبال می کردند و به نشاط می آمدند، و این به دلیل عدم خودپسندی و خودخواهی امام و بها دادن فوق العادۀ ایشان به شاگرد بود. البته به طور طبیعی در این برخورد آراء، علاوه بر اتقان مباحث و روشن شدن آن، امام بیش تر مطرح می شد، ولی نفس این میدان دادن به شاگرد، نشانگر این بود که امام به مخاطبان خود فوق العاده اعتماد و اعتقاد دارند.

پشت مسجد مرحوم شیخ انصاری که مسجد ترک های نجف بود و محل تدریس امام، کوچه ای بود که جلوی بازار قرار داشت و پنجره های شبستان درس امام به آن کوچه باز می شد. معمولاً بار فروش هایی که با الاغ بار می آوردند، پس از فروش بارشان الاغ ها را در همین کوچه رها می کردند و برای چای خوردن و قلیان کشیدن به قهوه خانه می رفتند. یک روز وسط درس امام، این الاغ ها همخوانی را شروع کردند. تابستان بود و پنجره های مشرف به کوچه باز بود و صدا طوری بود که آدم تصور می کرد الاغ ها سرشان را داخل پنجره کرده اند و داد می زنند. امام به شوخی فرمودند مزاحم اقوی پیدا شد. حاج آقا مصطفی گفت این ها دارند مباحثه می کنند. امام به شوخی فرمودند خیر، دارند اشکال می کنند؛ چون مرحوم حاج آقا مصطفی مستشکل بود.

یکی دیگر از مسائل اخلاقی امام که خیلی درس آموز است، این بود که علی رغم این که معمولاً مراجعی که در یک محیط علمی جدید وارد می شوند، برای اعلام یا تثبیت مرجعیت خود، سعی در ایجاد حوزۀ درسی و حریم و جذب عده ای از طلاب و فضلا دارند و این کار را نوعاً با پرداخت شهریۀ اضافی و مسائلی از این قبیل انجام می دهند، اما امام با داشتن تمکن مالی فراوان این کار را نکردند، و حتی در بدو ورود به نجف از شهریه دادن امتناع کردند، و آن را حرکت و عرض وجودی در مقابل زعمای حوزۀ نجف، از قبیل مرحوم آقای حکیم، مرحوم آقای خویی، مرحوم آقای شاهرودی و دیگران دانستند. می فرمودند من بنای عرضۀ مسائلی از این قبیل، در این جا ندارم. من طلبه ای مهمان هستم که جبر زمان و مسائل حاکم بر کشورم مرا به عنوان یک تبعیدی به این جا رانده است. در نتیجه تا شش ماه، نه درس شروع کردند و نه شهریه دادند تا این که فشارها زیاد شد و ناگزیر از اجابت شدند و شاید هم به نوعی احساس تکلیف می کردند؛ چون بزرگان برای شروع درس به ایشان مراجعه کرده بودند.

ابتدا امام درس را در منزلشان شروع کردند و بعد محل آن را به مسجد شیخ انصاری انتقال دادند. ایشان با احاطه ای که به عرفان و فلسفه داشتند، برای این که این شبهه پیش نیاید که می خواهند علمیت خود را از این طریق به رخ دیگران بکشند، درس اصول شروع نکردند، فقه شروع کردند. کسانی که تشنۀ مباحث جدید بودند، در درس ایشان شرکت کردند؛ افراد فرهیخته و منصفی که با صراحت و صداقت اذعان کردند که تا به حال از چنین فضای علمی ای محروم بوده ایم و الآن احساس می کنیم که داریم چیز یاد می گیریم.  البته نفس همین اظهارات، حساسیت هایی ایجاد کرد و خیلی ها را برآشفت. مدتی درس گفتند، ولی شهریه نمی دادند که مسائلی پیش آمد، و ضرورتاً شروع به پرداخت شهریه کردند.

در نجف بین طلاب ایرانی و غیر ایرانی تبعیض وجود داشت. عده ای از طلاب، عرب بومی بودند که حسابشان جدا بود و از امتیازات میزبانی برخوردار بودند. غیر ایرانی ها هم نوعاً افغانی یا پاکستانی بودند که به چشم خوبی به آن ها نگاه نمی شد، و شهروند درجه دو تلقی می شدند ـ به تعبیر سیاسی امروز ماـ و شهریۀ آن ها را نصف می پرداختند. امام این سد را شکستند و فرمودند اگر قرار است شهریه تقسیم شود، باید علی السویه بین همه تقسیم شود، و دلیلی وجود ندارد که بین افرادی که شاغل به تحصیل هستند، به جهت ملیت تبعیض قائل شویم.

این صف شکنی امام، موجب آزردگی بسیاری از طلاب و شخصیت های مطرح ایرانی در عراق شد. امام به این مسائل اعتنایی نداشتند و این بی اعتنایی نشانگر یک غنای فوق العاده در ایشان بود که جذب و دفع دیگران برایشان اهمیتی نداشت. بالاخره قداست نیت و عمل امام کارساز افتاد و آن نحوه تقسیم بدون تبعیض به عنوان یک پدیدۀ مثبت و ارجمند جا افتاد و دیگران هم ناگزیر از تأسی به ایشان شدند.

در نجف عدۀ زیادی بودند که افرادی فرهیخته و دارای علوّ طبع بودند و از مراجعه به بیوت امتناع داشتند، و نمی خواستند آلوده به اطرافی بودن و مرید بودن شوند. این افراد طبیعتاً محروم هستند و ناشناخته می مانند، و بیوتی هم که مسئول توزیع شهریه و جذب نیروها هستند، به دلیل عدم مراجعۀ این افراد، آن ها را نمی شناسند یا اگر هم بشناسند، چون مراجعه نمی کنند، اهمیت نمی دهند. امام افرادی را تعیین کرده بودند که این افراد را شناسایی کنند و بدون نام به آن ها کمک کنند که این کار از کارهای نادری بود که امام انجام  دادند.

مرحوم آقای فرقانی که افغانی بود، و قبلاً از ملازمان مرحوم آقا سید عبدالهادی شیرازی بود، پس از رحلت ایشان ملازم امام بود. ایشان گاهی از طرف امام مأموریت می یافت و به شخصیت هایی که با هیچ کس ارتباط نداشتند، مراجعه می کرد، و در ضمن احوال پرسی، به عنوان طلبه ای که رفته کسی را ببیند، پاکتی را که امام دستور داده بودند، می گذاشت و می آمد.

یک بار امام از کسالت و نیاز شدید یکی از این افراد مطلع شده بودند و به آقای فرقانی فرموده بودند که فردا به من یادآوری کنید. اتفاقاً فردا مصادف شده بود با رحلت و تشییع جنازۀ حاج آقا مصطفی. امام دقیقاً در آن ساعت معهود که قرار بود آقای فرقانی به ایشان یادآوری کند، به او گفته بودند چرا یادآوری نکردی که قرار است این کار را انجام بدهیم.

از این قبیل مسائل، بعد از انقلاب در ایران هم اتفاق افتاد. کسانی بودند که در زمان طاغوت موقعیتی داشتند؛ حال یا از رادیو صحبت می کردند یا موقعیت های دیگری داشتند، و به هر حال در یک انزوای دردناک به سر می بردند و زندگی شان مختل شده بود.  امام به محض اطلاع از احوال این افراد حاج احمد آقا را برای رسیدگی به آن ها  می فرستادند و بدون این که در جایی نقل شود یا انعکاسی پیدا کند، نیازهایشان تأمین  می شد.

یکی از این افراد، عارفی بود به نام آقای فاطمی نیا که در زمان طاغوت قبل از افطارها از رادیو صحبت می کرد. لحن خاصی داشت و مسائل عرفانی هم مطرح می کرد و انسان بسیار وارسته ای بود. پس از انقلاب، به دلیل کِبَرسن و... منزوی شده بود و در وضع دردناکی به سر می برد. بدون این که از امام درخواستی کرده باشد، ایشان به محض اطلاع از وضعیت او دستور داده بودند که سریعاً به وضعیت وی رسیدگی شود.

از دیگر ویژگی های امام این بود که به طلاب و روحانیان، مخصوصاً در حضور غیر روحانی ها بسیار بها می دادند و ارج فراوان می گذاشتند. یادم می آید که در مجلسی در حدود پنجاه، شصت نفر از تجار و وجوه بازار به خدمت ایشان رسیدند. وقتی که این افراد وارد می شدند، امام از جای خود تکان نمی خوردند، ولی به محض این که یک طلبه وارد می شد، امام به احترام او بلند می شدند؛ به نحوی که آن طلبه احساس کند که امام برای او شخصیت و ارزش قائل است. موقعیت آن طلبۀ وارد برای امام تفاوتی نداشت و فقط به صرف این که معمم بود، او را بر دیگران ترجیح می دادند.

از دیگر ویژگی های امام این بود که سعی می کردند در برخورد با پدیده هایی که ممکن بود برای یک روحانی تبعاتی در پی داشته باشد، حریم را حفظ کنند. یک موردش این بود که آن زمان که بنده در نجف بودم، آقای کروبی از ایران توسط آقای احسانی برای امام نامه ای فرستادند که نامه به دست من رسید و قرار شد جواب آن را از امام بگیرم و به ایشان بدهم. اگر در خاطرتان باشد در رابطه با کمک به فلسطینی ها امام اولین مرجع شیعه بودند که رسماً اجازه دادند که از وجوهات شرعیه برای مبارزات مسلحانۀ فلسطینی ها علیه اسرائیلی ها صرف شود. این فتوا در ایران خیلی سر و صدا به پا کرد و موجب شد تا علاقه مندان امام این وجوه را تهیه کنند و برای فلسطینی ها بفرستند. یک روحانی در تجریش مدعی شده بود که من از طرف امام مأمورم که این وجوهات را جمع آوری و ارسال کنم.

این مسأله برای عده ای سؤال برانگیز شده بود که چرا امام با وجود این همه شخصیت های مطرح و محترم و علاقه مند به ایشان، چنین مأموریتی را به روحانی ای خارج از این جمع محول فرموده اند. این گونه توجیه می کردند که چون مسأله مربوط به فلسطین است و طبعاً برای رژیم حساسیت برانگیز است، امام خواسته اند شخص گم نامی این کار را انجام دهد، که رژیم روی او حساس نباشد و موجب گرفتاری دوستان و اطرافیان خود نشوند. با این وجود احتیاط کرده بودند، و قرار شد مسأله را از امام بپرسند. نامۀ آقای کروبی این بود که آیا شما به آقای فلانی برای جمع آوری وجوه، جهت فلسطینی ها اجازه دادید؟

من نامه را بردم خدمت امام. ایشان نامه را خواندند و فرمودند به این نامه جواب نمی دهم. بنده توضیح خواستم، فرمودند این نامه حاوی اسم فرد است و اگر من پاسخ منفی بدهم، نه تنها خودش از اعتبار می افتد، بلکه چون از منسوبان یکی از مراجعی است که در آینده ممکن است مطرح بشود، به آن آقا هم صدمه وارد می شود. بهتر است ایشان ـ آقای کروبی ـ کلی سؤال کنند که آیا شما در ایران کسی را برای جمع آوری این وجوهات، تا به حال تعیین کرده اید؟ آن وقت من جواب می دهم. این عمل امام نشان دهندۀ نوعی حرمت گذاری به روحانیت است. با این که جا داشت از آدم شیادی که مدعی نمایندگی ایشان در اخذ وجوهات شده بود و به فلسطینی ها هم خیانت کرده بود، انتقام بگیرند، اما ایشان برای این که به کرامت شخص دیگری لطمه وارد نیاید و حیثیت او لکه دار نشود، فرمودند من به این نامه جواب نمی دهم.

گاهی از ایشان سؤال می شد آیا کسی که مقلد مرجعی است، حق دارد وجوهاتش را به مرجع دیگری بدهد؟ می فرمودند اگر کسی مقلد من است، و وجوهاتش را به دیگری پرداخته است، من اجازه دادم، اشکال ندارد، اما اگر مقلدان مرجع دیگری وجوهات خود را به من یا نمایندگان من پرداخته اند، اطلاع دهید تا من بگویم برگردانند.

از خصوصیات دیگر امام این بود که بر خلاف دیگر بزرگان که معمولاً ملازمانی به صورت دسته جمعی پشت سرشان حرکت می کنند، به هیچ وجه اجازه نمی دادند بیش از یک نفر ـ که برای ارجاع امور، کاملاً طبیعی است ـ همراهشان باشد و به محض این که متوجه می شدند، پشت سرشان صدای پای دو نفر می آید، می ایستادند تا فرد متفرقه رد شود. پرهیز از این مسائل نشانگر وارستگی عمیق ایشان بود.

به یاد دارم که قبل از انقلاب، مردم به برخی حرکت های مبارزاتی امید بسته بودند و علاقه داشتند موافقت امام هم که در نجف بودند، نسبت به آن ها جلب شود. در این زمینه از سوی دوستان هم توصیه هایی شده بود. من خدمت امام رسیدم و در ضمن بیان تحلیلی از اوضاع ایران، توصیه ها را به ایشان منتقل کردم و گفتم با توجه به این که این ها توجه جامعه را به خود جلب کرده اند، ممکن است مبارزات به سمت و سویی بر خلاف مسیر حضرت عالی و روحانیت برود. امام فرمودند من احساس تکلیف نمی کنم که نسبت به این حرکت ها اعلام حمایت کنم و بنابراین کار ندارم. در ادامه فرمودند من در رابطه با مسائل مبارزاتی احساس تکلیف و وظیفۀ شرعی می کنم و در این راستا اگر احساس کنم که به خاطر عمل به وظیفه دچار انزوایی خواهم شد که در دور افتاده ترین نقطه اقامت کنم و هیچ کس به سراغم نیاید، دست از عمل به تکلیف برنمی دارم. من توجه به این مسائل ندارم که حتماً طوری حرکت کنم که توجه جامعه و مردم به طرفم باشد. آنچه که برای من مهم است، عمل به وظیفه است و غیر از این، هر چه پیش آید، خوش آید.

امام در این رابطه داستان زیبای مرحوم شیخ عباس تربتی، پدر مرحوم راشد را نقل کردند که در محلی که همه مشغول تماشای یک صحنۀ لهو و لعب بودند، وارد می شود و بدون توجه به جمعیت در یک گوشه ای می ایستد و مشغول انجام فریضۀ نماز می شود. با توجه به خلوصی که ایشان داشت، کم کم اکثریت جمعیت ناظر لهو و لعب به طرف او آمدند؛ به طوری که دور و بر میدان داران آن صحنه خلوت شد و کم کم صحنه را ترک کردند و رفتند. امام منظورشان این بود که شما هم توجه به این نکات نداشته باشید و بدانید که اگر برای رضای خدا حرکت کنید و قصدتان عمل به تکلیف شرعی باشد، خداوند در کارتان چنان خیر و برکتی قرار می دهد که توجه مردم به آن جلب شود، و اتفاقاً همین طور هم شد.

مسائل زیادی از ساده زیستی امام و بی اعتنایی شان به زخارف دنیوی و... وجود دارد که عبرت آموز است. ایشان در تمام مدت اقامتشان در نجف اجاره نشین بودند. در نجف معمول است که برای پرهیز از شدت گرما در تابستان ـ که گاهی حرارت به بالای پنجاه درجه می رسد ـ به کوفه در چند فرسخی نجف می روند که باغ و درخت و آبی دارد. امام در طول مدت اقامتشان در نجف، حتی یک بار این کار را نکردند. تجهیزاتی که برای ایشان می آوردند، اجازۀ نصب آن ها را نمی دادند. فقط برای بیرونی شان که محل رفت و آمد مردم بود، اجازۀ نصب کولر دادند، ولی اجازه ندادند در اندرونی کولر نصب شود.

علاقه مندان امام گاهی برای استفاده از امکانات رفاهی به ایشان فشار می آوردند. امام می فرمودند دوستان ما به خاطر مبارزاتی که ما و اسلام از آن ها خواسته ایم، در زندان ها هستند و در وضع بدی به سر می برند. اگر ما در شرایط بهتری از آن ها باشیم و آرامش بیش تری داشته باشیم، جفا به آن ها است. در بیرونی بیت امام هم حتماً کسانی که مراجعه کرده اند به خاطر دارند که فرش معمول، گلیم بود و زیلو، و اصلاً قالی وجود نداشت. البته ایشان برای مسجدشان که همان مسجد شیخ انصاری ـ مسجد ترک ها ـ بود، اجازه دادند از فرش هایی که از ایران فرستاده شده است، استفاده شود؛ آن هم به دلیل این که مسجد خانۀ خدا است، ولی در بیرونی و اندرونی خودشان فقط گلیم و زیلو بود. این ها نمونه هایی بود از ساده زیستی حضرت امام.

بنده تصور می کنم که اگر شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی اتفاق نمی افتاد، یک بعد از ابعاد بسیار برجستۀ عرفانی و معنوی امام ناشناخته می ماند. ایشان به حاج آقا مصطفی خیلی علاقه مند بودند؛ چون فوق العاده با استعداد بود، اهل مطالعه و تحقیق بود، و هم در قم و هم در دورانی که با امام در بورسای ترکیه تبعید بود، از ایشان خیلی استفاده کرده بود و خودش را نشان داده بود. به دلیل همین هم نشینی ها و هم بحثی ها و همراهی ها با امام بود که علاوه بر رابطۀ پدر و فرزندی، صمیمیت فوق العاده ای با هم پیدا کرده بودند. یک فرزند فداکار، با سواد، عارف، پاکدامن و شایسته برای کارهای مختلف در کنار امام بسیار ارجمند بود. علاوه بر این ها، به خاطر تحریکاتی که در دوران اقامت امام در نجف از طرف رژیم شاه و حاسدان عراقی، علیه ایشان می شد، فضای پیرامون امام فضای آشفته و توأم با بحران دایمی بود. در چنین فضایی حاج آقا مصطفی سپر بلای امام بود. هم خوب از امام دفاع می کرد و هم خودش را آماج حملات و توطئه های نجفی ها و افرادی که از ایران می آمدند، می کرد. حالا یک عنصر نیرومند این چنینی یک دفعه از دست امام می رود.  طبیعتاً برخورد با این مسأله پختگی، فرزانگی و تسلیم محض در برابر مشیت الهی را می طلبد.

من از معدود کسانی بودم که بلافاصله در جریان شهادت ایشان قرار گرفتم. دغدغۀ ما این بود که چگونه این خبر را به امام بدهیم. اولین کسی را که خبر کردم، حاج احمد آقا بود که به اتفاق ایشان حاج آقا مصطفی را به بیمارستان بردیم و در بیمارستان هم گفتند که تمام کرده. به هرحال جریان اطلاع امام از این قضیه و عکس العمل ایشان، واقعاً یک درس است. مرحوم شیخ حبیب الله  اراکی، پدر آقای محمدی اراکی که در لندن هستند، آقای خاتم یزدی، آقای کریمی و ظاهراً آقای رضوانی جزو کسانی بودند که رفتند قضیه را به اطلاع امام برسانند. رفتند خدمت ایشان و با حالت مصیبت زده و مبهوت وارد شدند. امام به فراست، موضوع را دریافته بودند و به آن ها گفته بودند که اگر برای مصطفی اتفاقی افتاده است، بگویید، من تحملش را دارم که این ها بغضشان می ترکد و امام متوجه مسأله می شوند. معروف است که امام در حضور این ها انگشتانشان را باز می کنند و آن گونه که مستحب است انسان انگشتانش را روی قبر بگذارد، روی زمین می گذارند و خیره می شوند به انگشتانشان و سه مرتبه استرجاع می کنند و بعد آرام می گیرند و می گویند آن توصیۀ لازم را که باید بیست و چهار ساعت جنازه را نگه دارند، عمل کنید.

کسانی که فهم و شمّ عرفانی داشتند، این حرکت امام را که با اطلاع از خبر شهادت حاج آقا مصطفی به نقطه ای خیره می شوند و انگشتانشان را روی زمین می گذارند، این گونه تفسیر می کنند که امام با تسلط بر نفس خود، در یک لحظه محبت و علاقه به فرزند را برای رضای خدا از قلبشان بیرون می کنند و جای آن، محبت و علاقه به خداوند و تسلیم در برابر ارادۀ او را قرار می دهند. وقتی همه جمع شده بودند و گریه می کردند، امام با بزرگواری، نگاهی ملاطفت آمیز به همه می کردند و سرشان را پایین می انداختند، ولی گریه نمی کردند. همه ناراحت بودند که مبادا این خودداری بیش از حد امام موجب ناراحتی قلبی شان شود که توصیه شد در حضور ایشان، مصیبت حضرت زهرا علیهاالسلام خوانده شود. آقای فرقانی که صدای خوبی داشت، روضه خواند و وقتی که امام مصیبت حضرت زهرا را شنیدند، با تمام وجود اشک می ریختند.

مراحل بعدی واقعاً تکان دهنده بود. امام عادتشان در تشییع جنازه هایی که شرکت می کردند، این بود که پنج دقیقه قبل از حرکت جنازه در محلی که از آن جا تشییع می شد، شرکت می کردند و فاتحه ای می خواندند، و جنازه را که حرکت می دادند، پنجاه، صد متر دنبال آن حرکت می کردند و برمی گشتند؛ به جز تشییع جنازۀ حاج آقا بزرگ تهرانی که تا صحن در تشییع شرکت کردند، ولی در تشییع جنازۀ حاج آقا مصطفی طبق عادت معمولشان عمل کردند و به خانه برگشتند.

صحنۀ دیگری که باز تکان دهنده بود، اولین باری بود که امام برای قرائت فاتحه بر سر قبر حاج آقا مصطفی حاضر شدند. همه نگران بودیم که چه می کنند. اول طبق معمول به زیارت مشرف شدند و پس از آن به طرف مقبرۀ حاج آقا مصطفی که پشت مقبرۀ علامۀ حلی و داخل مقبرۀ آشیخ محمدحسین اصفهانی بود رفتند و نشستند و با این که همه بی تابی می کردند، به آرامی پرسیدند قبر مصطفی کدام است؟ نشان دادند و ایشان فاتحه ای برای حاج آقا مصطفی خواندند و برای آقای اصفهانی و بنی صدر ـ پدر رئیس جمهور اسبق ـ هم فاتحه خواندند و بلند شدند و رفتند. جالب این است که آن شب، یکی از مأموران رژیم شاه مأموریت داشت که صحنۀ حضور ایشان در آن جا را ببیند و گزارش کند. برای آن ها هم بهت آور بود. امام از آن جا به طرف منزل حاج آقا مصطفی رفتند. حاج  آقا مصطفی ماهی یک بار پدر را دعوت می کردند و دم در شخصاً به استقبال ایشان  می آمدند.

ما همراه ایشان بودیم. خیلی آرام و بدون اشک و ناله به منزل حاج آقا مصطفی رسیدند. تا رسیدند دم در، خانم حاج آقا مصطفی آمد و خودش را در آغوش امام انداخت و گفت ببخشید مصطفی نیست که از شما استقبال کند. همه گریه می کردند. امام با قاطعیت و صلابت گفتند امانتی بود، خدا گرفت. صبر کنید و صبرتان برای خدا باشد، نه برای شماتت دیگران! نفس این بیان و این قاطعیت، همه را آرام کرد. پس از آن امام رفتند داخل و فاتحه ای خواندند و برگشتند.

صحنۀ بعد، صحنۀ حضور امام در اولین جلسۀ درس بود که حاج آقا مصطفی دیگر حضور نداشت. فقط در درس یک اشارۀ کوتاهی کردند که به هر حال از الطاف خفیۀ الهی بود، مصطفی امید آیندۀ اسلام بود، تسلیمیم. جا داشت که هر کس که جای خالی فرزند خود را در آن مکان ببیند، تکان بخورد، ولی امام به این مسائل بی اعتنا بودند، و این بیانگر اوج معنویت و معرفت ایشان نسبت به حق تعالی بود؛ یعنی تسلیم و رضا در مقابل مشیت الهی را به راحتی پذیرفته بودند و سِلْم محض بودند.

صحنه هایی هم که در جریان پیروزی انقلاب از امام دیده شده، فراوان است؛ از جمله صحنه ای که در هواپیما در بازگشت ایشان از پاریس به تهران اتفاق افتاد که همه دیده و شنیده اند. خبرنگار سؤال می کند از این که پس از سال ها دوری به ایران برمی گردید، چه احساسی دارید؟ می فرمایند احساسی ندارم؛ یعنی به تکلیف شرعی ام عمل می کنم. امام در حالی که دنیا را تکان داده بودند و دشمنان سرسخت را به خاک مذلت نشانده بودند و همه در مقابل ایشان تسلیم بودند، در اوج اقتدار و شکوفایی انقلاب، برخوردشان با دوستان و دیگران، هیچ تفاوتی با برخورد دورۀ انزوا و غربتشان نداشت، و این نشانۀ پاکی و قداست نفس ایشان بود که از همۀ آلودگی ها و تعلقات دنیوی مبرا بود و هیچ چیز نمی توانست ذره ای از عشق به معنویت و ربوبیت دورشان کند.

 یکی از خصلت های پسندیده، انتقادپذیری است. لطفاً در مورد انتقادپذیری حضرت امام توضیح دهید.

 امام به کسانی که خدمتشان می رسیدند، اجازه می دادند راحت حرف بزنند. البته ممکن بود شخصیت ایشان، افراد را مرعوب کند و نتوانند حرف بزنند، اما اگر کسی به مرور با امام رابطه برقرار می کرد و صمیمیتی ایجاد می شد، راحت می توانست حرف بزند. به یاد دارم که در اوج مبارزات نجف اتفاقی افتاد که خیلی جالب بود. نقل شد که تیمور بختیار در نجف خدمت امام رسیده است. من روز بعد خدمت ایشان رسیدم و گله کردم که شما در ایران اجازه نمی دادید که شخصیت های سیاسی به تنهایی خدمتتان برسند. اگر هم می آمدند در بیرونی که همه بودند، خدمت می رسیدند. چه شد که در این جا تیمور بختیار را که جلاد و پایه گذار ساواک شاه بود، و الآن به خاطر مسائل شخصی با شاه درافتاده است و به هیچ وجه انگیزۀ مذهبی و اسلامی ندارد، پذیرفتید؟

ایشان توضیح جالبی دادند. فرمودند بختیار چند روز قبل وقت ملاقات خواسته بود، گفتم آمادگی ندارم. بعد نامه ای نوشت که در منزل مراجع به روی کفار و اهل کتاب باز است، من که مسلمانم، حق ندارم بیایم؟ من پیغام دادم که مصلحت نیست شما این جا بیایید. ـ منتها دأب امام این بود که با توجه به تبعیدی بودن و مهمان بودنشان در عراق، اگر مسئولان محلی کربلا و نجف از ایشان وقت ملاقات می خواستند، وقت می دادند ـ بعد آقای شریف مالکی، استان دار کربلا پیغام داد که می خواهم بیایم خدمت شما، که من ـ  امام  ـ به او وقت دادم، اما وقتی که آمد، چند نفر از جمله بختیار همراهش بود که معرفی کرد آقای تیمور بختیار از ایران هستند. من به او وقت ندادم، بلکه همراه استان دار و بدون اطلاع قبلی من آمد. امام نه تنها از انتقاد بنده ناراحت نشدند، بلکه توضیح هم دادند و این به عنوان یک سند ماند که علت پذیرش بختیار از سوی ایشان چه بوده است!

یک بار دیگر من خدمت ایشان رسیدم و گله کردم و گفتم شما در ایران که بودید، روزنامه ها را می خواندید، ولی این جا ـ در نجف ـ از مسائل اجتماعی فاصله دارید و روزنامه نمی خوانید. امام با تبسم فرمودند چرا، هم روزنامه های این جا را می خوانم و هم از اخبار ایران مطلع هستم. بعد من خودم جزو کسانی شدم که به دستور حاج آقا مصطفی رادیوها را گوش می کردم و خبرها را می نوشتم و به عرض امام می رساندم.

امام مطلع شده بودند که من در رادیوی صدای روحانیت مبارز صحبت می کنم. عده ای از نجفی ها به دلیل عدم درکشان یا به دلیل وابستگی شان، آمده بودند خدمت امام و گله کرده بودند که یک روحانی از علاقه مندان شما رفته و از رادیو صحبت می کند که تبعاتش شما را هم می گیرد و زشت است. امام مسأله را از حاج آقا مصطفی پرسیده بودند. ایشان گفته بود بله درست است، فلانی هماهنگی کرده و صحبت می کند. امام فرموده بودند برنامه هایش را بیاورد من ببینم. من مطالبی را که به صورت مکتوب برای یک ماه تنظیم کرده بودم و صحبت کرده بودم، بردم خدمتشان. ایشان خواندند و دو روز بعد مرا خواستند و گفتند من مجموعۀ این ها را دیدم، خوب است. منتها شما در بعضی از جاها مبالغه کرده اید و یک جا هم خلاف گفته اید. مبالغه نکنید، خلاف نگویید و واقعیت را بگویید، اثر می کند.

موردی که فرمودند خلاف گفته ای، از این قرار بود که شاه گفته بود علت مخالفت امام با اصلاحات ارضی، این است که خودش فئودال و زمین دار است. من در دفاع از امام گفته  بودم ایشان یک وجب زمین هم ندارد. امام فرمودند نه، این طور نیست. در خمین یک باغی است که شریک هستم و دست اخوی است که محل مصرف سهم خود را به ایشان گفته ام.

پس از انقلاب هم امام مسئولیت روزنامۀ اطلاعات را به من سپردند، و در مواردی که ضروری بود انتقادی صورت بگیرد یا مثلاً خط مشی روزنامه اصلاح شود، خیلی حسن نیت داشتند و لطف می فرمودند. یک روز آقای شیخ حسن صانعی به من زنگ زد و گفت امام فرمودند آن تیتری که شما امروز در روزنامه زدید، حرف من نیست. ما بلافاصله حرکت کردیم و با آن دوستی که در شورای تیتر بود و تیتر را انتخاب کرده بود، رفتیم محضر امام. قضیه مربوط به دورۀ اوج اختلاف بین بنی صدر و حزب جمهوری بود و دوستان از بیانات امام تیتری انتخاب کرده بودند که به سلیقۀ خودشان و در جهت خط فکری شان بود. من به امام عرض کردم که ما خدمت رسیدیم تا هم توضیحاتی بدهیم و هم رهنمود بگیریم که از این پس، درست عمل کنیم. امام فرمودند این حرف من نیست، به دوستان بگویید شیطنت نکنند و آنچه را که من گفتم، منتقل کنند. من متوجه شدم که آن دوستمان دارد می لرزد. امام وقتی متوجه تأثر و ترس شدید او شدند، با یک ملاطفتی دعا  کردند و گفتند من می دانم نیت شما خیر است. من برای شما دعا می کنم که خدا یاری تان کند، ولی توجه داشته باشید که دیگر این گونه نشود، و خلاصه نصیحت کردند و او هم آرام شد.

حادثه ای که برای خود ما اتفاق افتاد، این بود که امام نسبت به کتاب مبانی اقتصاد اسلامی، که نوشتۀ آقای مطهری بود، حساس شده بودند. این کتاب چاپ شده بود، و عده ای که این مبانی را قبول نداشتند، به امام گفته بودند که این مبانی را به نام آقای مطهری چاپ کرده اند و مسائل محل بحث و التقاطی در آن وجود دارد. امام دستور داده بودند بعضی ها از جمله آقای مهدوی کنی کتاب را بخوانند. ایشان کتاب را خوانده بود و قسمت هایی را علامت گذاشته بود که باید حذف شود. منتها امام دستور دادند که کلاً کتاب جمع شود تا چیز شبهه ناکی در دست مردم قرار نگیرد. قسمتی از همین مبانی اقتصاد اسلامی آقای مطهری، جزو سخنرانی ها و مقالات ایشان، برای چاپ تهیه می شد و ما آن را در لایی روزنامه که از قبل چاپ می شود و روزنامه فروش ها آن را با قسمت رویی روزنامه لای هم می گذارند و توزیع می کنند، چاپ کرده بودیم.

صبح که من آمدم، مسئولان روزنامه به من گفتند که یک اشتباه چاپی فاحشی در این لایی هست ـ در یک مبحث دیگر. آن روز مصادف بود با ایام پیروزی انقلاب و آن اشتباه فاحش مربوط به تجلیل از آن روز بود که یک عبارتی در آن جا به جا شده بود، و در جملۀ رژیم منحوس پهلوی سرنگون شد و رژیم مقدس جمهوری اسلامی آمد، کلمۀ منحوس و مقدس جا به جا شده بود و چیز خیلی زشتی از کار درآمده بود.

من بلافاصله توصیه کردم که هر چه لایی هست، جمع شود برای خمیر کردن؛ مِن جمله لایی هایی که توزیع شده بود ـ چون لایی ها را صبح زود بین روزنامه فروش ها توزیع می کنند تا بعد که رویی می آید، با آن لایی توزیع کنند ـ رفتند همۀ لایی ها را از روزنامه فروشی ها جمع کردند. مسئول توزیع ما برای آن که مطمئن شود این لایی به خصوص در منطقۀ اقامت امام ـ شمیران و جماران ـ نباشد، از ترس، آن روز لایی اصلاح شده را هم توزیع نکرد. در نتیجه روزنامه ای که خدمت امام رفته بود، این لایی را نداشت. امام به آقای انصاری و دیگران گفته بود بروید ببینید آیا همه جا روزنامه، لایی ندارد یا این روزنامه لایی ندارد. آمده بودند تجریش، دو، سه تا روزنامه فروشی را دیده بودند که لایی ندارند. بالاخره تا نزدیکی های میدان ولی عصر آمده بودند و آن جا روزنامه خریده بودند، دیده بودند لایی دارد، و آن را برده بودند خدمت امام.

امام متوجه می شوند که در آن لایی، آن مباحث اقتصادی وجود دارد. تلقی شان این بود که ما داریم این بحث ها را توزیع می کنیم و برای این که ایشان متوجه نشوند، برای اطراف بیت، روزنامه های بدون لایی می فرستیم، ولی جاهای دیگر با لایی توزیع می کنیم. از این موضوع خیلی ناراحت شده بودند و یک تعبیر زیبایی هم کرده بودند که: این کار، کاری است که استالین با لنین می کرد. معروف است که استالین یک روزنامۀ موافق طبع لنین چاپ می کرد برای دفتر لنین، و در سراسر روسیه روزنامۀ دیگری منتشر می کرد. خلاصه امام دستور داده بودند که به فلانی بگویید روزنامه را ببندد.

البته من بعداً برای ایشان توضیح دادم و قضیه روشن شد. آن گاه با توجه به این خطای سنگین که در جایگاه یک مسئول از من سر زده بود، خودم را برای کناره گیری عرضه کردم و به مرحوم حاج احمد آقا گفتم و تأکید هم کردم که من دیگر صلاحیت ماندن در این مسئولیت را ندارم. امام فرمودند نه، حتماً باشید و بعد آن ملاطفت را کردند، و ما به اتفاق همۀ اعضای روزنامه رفتیم خدمتشان و توضیحات بیش تری هم دادیم. به ایشان گفتم تاریخ نشان داده است که هر وقت شما هر تصمیمی گرفتید، هر چند ممکن بود در بدو امر برای ما توجیه پذیر نباشد یا تلخ باشد، ولی سرانجام شیرینی آن را دیدیم و به حقانیت آن رسیدیم، و الآن هم تصور می کنیم که این حرکت، حرکتی بود که برای تصحیح عملکرد بعدی ما هشداری است که بسیار مفید است، ولی اگر از ما توضیح خواسته بودید به عرضتان می رساندیم که قضیه از چه قرار است. ایشان ملاطفت فرمودند و آن تعبیر بسیار زیبا را کردند که خدمات شما در نجف فراموش نمی شود و... که دل جویی فرمودند و تأکید کردند مسئولیت من ادامه داشته باشد.

 اگر مطلبی از سیرۀ عملی حضرت امام در مورد رفع اختلاف بین کارگزاران نظام در خاطرتان هست، بفرمایید.

 امام وجود اختلاف را یک امر طبیعی می دانستند، و راه حل اختلاف را تهذیب نفس و اخلاق می دانستند. تاکتیک های سیاسی ممکن است در جایی مؤثر باشد یا نباشد، ولی مادام که نفس، مهذب نباشد و پالایش نشده باشد، شیطنت خودش را می کند. توصیۀ عمدۀ امام به تقوا و پرهیز از جاه و نام و مقام بود و تمام توجهشان به ذات اقدس الهی و معنویات بود. در این اواخر دغدغۀ اصلی ایشان، دغدغۀ تلقی از دین و احکام آن بود.

یکی از خاطرات زیبایی که من از امام دارم، این است که صدا و سیما در زمان آقای محمد هاشمی برای مسائل اقتصادی، یک شورای اقتصادی گذاشته بود؛ چون در دولت، یک سری مباحثی مطرح بود و روزنامه ها و رادیو تلویزیون هم در مورد مسائل اقتصادی برنامه هایی داشتند، و برای هماهنگی و تلقی مسائل اقتصادی و عرضۀ اخبار، جلساتی گذاشته می شد ـ که اگر یادتان باشد، همان موقعی بود که احمد توکلی هم در هیأت دولت یک سری حرکاتی داشت، و سید منیر شیرازی هم در هیأت دولت با شخصی به نام آقای کریمی بحث هایی را شروع کرده بودند که قضیه داشت تلخ می شد ـ من در آن جلسۀ شورای اقتصادی صدا و سیما که جلسۀ محرمانه ای بود، گفتم بحران ما، بحران فقه و بحران تلقی و برداشت از مبانی اسلامی است. بعضی ها تلقی شان این است که رساله های توضیح المسائل به همین شکل می تواند پاسخ گوی نیازهای روز جامعه باشد، در صورتی که این طور نیست. باید سمینارها و مجامعی تشکیل شود و شخصیت هایی در حد شهید مطهری و شهید بهشتی بیایند به معضلات و پیچیدگی های مسائل اقتصادی رسیدگی کنند؛ کسانی که هم درک درستی از پیچیدگی ها داشته باشند و هم بنیۀ علمی و تحقیقاتی بالایی برای عرضۀ پاسخ و بیان راه گشا داشته باشند. نه این که چند نفر مدعی این چنینی جمع شوند و مسائل را پیچیده تر کنند.

در جلسه ای که بنده این مسأله را گفته بودم، یک نفر از علاقه مندان به آقای احمد توکلی بود که گزارش کرده بود و آقایان هم رفته بودند خدمت امام و گفته بودند که فلانی گفته رسائل و توضیح المسائل پاسخ گو نیست. یک روز که رفتم خدمت امام، حاج احمد آقا گفت امام ظاهراً با شما بحثی دارند. رفتم داخل، امام پرسیدند شما این طور چیزی به این ها گفته اید؟ گفتم این طور نیست که من به رسائل و توضیح المسائل اعتقاد نداشته باشم و عمل نکنم. یادتان هست در نجف رنج نامۀ اتحادیۀ انجمن های اسلامی را برایتان فرستاده بودم که در آن نوشته بودند ما دیگر نمی توانیم پاسخ سؤالاتمان را از توضیح المسائل و رساله های عملیه بگیریم؛ ما نیاز به یک سری مبانی جدید داریم.

در ادامه گفتم پیروزی نهضت با عرضۀ درست مبانی مذهبی از طریق مطهری، بهشتی و شریعتی بود و مردم با آن افق آشنا شده بودند و در آن نظرگاه ها چیزهایی را می دیدند که آمدند به صحنه و انقلاب پیروز شد. الآن برای پاسخ گویی به نیازهای جامعه، کسانی مدعی شده اند ـ اسم بردم ـ که در نجف زبان خارجی خواندن را حرام می دانستند و افتخار می کردند که در طول چهل سال درس خواندن در حوزه، به جز متون اصلی فقهی هیچ کتاب دیگری نخوانده اند و ذهنشان از هرگونه التقاطی پاک است! این ها خرده گیری به امثال آقای مطهری است که در دانشگاه تدریس می کرد، خرده گیری به امثال آقای بهشتی است. این ها الآن این افکار را تخطئه می کنند. این ها مستقیم نیستند. الآن جوان های ما بریده اند، دانشجویان ما پاسخ برای شبهات ندارند، و این آقایان دارند به مسائل پیچیده و معضلات اجتماعی، با این بیان پاسخ می دهند و همه چیز را التقاطی می دانند. درد دل طلبه ای را ـ که شما می شناسید ـ که در جمعی به عنوان بحران موجود جامعه آن را مطرح کرده است، این گونه خدمت شما عرضه می کنند.

امام مرا دعا کردند و گفتند شما در هر جمعی این حرف ها را نزنید، ولی توجه داشته باشید که من اجازه نخواهم داد که این ها میدان دار و صحنه گردان این مسائل باشند. بعد به  مرور مسائلی پیش آمد که دیدیم امام در این اواخر مسأله زمان و مکان و توجه جدی به  آن را مطرح کردند، و احساس ضرورت کردند و با جدیت در بیاناتشان به این قضیه  پرداختند که باید از دیدگاه دیگری به مسائل نگاه شود و با بینش جدیدی با آن برخورد شود.

 در تأیید فرمایش شما جمله ای از آقای جوادی آملی منقول است که فرموده اند: ما مردم را با قرآن و نهج البلاغه به صحنه آوردیم، می خواهیم با رسالۀ عملیه ادامه بدهیم، و این شدنی نیست.

 بله، ایشان فرموده بودند: ما با خطبۀ همّام و فرمان حضرت به مالک اشتر و... مردم را به صحنه آوردیم، حالا با حاشیۀ عروه داریم حکومت می کنیم.

 لطفا در مورد نحوۀ برخورد امام با مسائل مطبوعاتی و طرح این مسائل، توضیح بفرمایید.

 تلقی بنده از توقع امام از مطبوعات، این بود که ایشان علاقه مند بودند که یک رسانۀ عمومی به منافع ملی بیش تر توجه داشته باشد تا منافع جناحی و گروهی، و مسائلی مطرح و دنبال شود که به وفاق جمعی بینجامد و به مردم امید بدهد. ایشان روی تبلیغات نظر مساعد داشتند و می فرمودند باید دستاوردهای مثبت خودتان را به اطلاع مردم برسانید و با مردم صادق باشید. یکی از راه های امیدوار کردن مردم، ارائۀ خدماتی است که در جامعه صورت می گیرد که کار مطبوعات و رادیو تلویزیون است.

به نظر من هر روزنامه یا رسانه ای که در مردم یأس ایجاد کند و هر گزارش رسانه ای که فقط به ضعف های جامعه بپردازد و موجب نا امیدی مردم شود، از آرمان امام دور است. نشریه ای که حاوی امید و آرامش و ادب و نزاکت و پاکی و صداقت باشد، به معنویت امام و خط امام و منویات امام نزدیک تر است و طبیعتاً به خواست و نیت مقام معظم رهبری هم نزدیک تر است.

بنده از اردیبهشت ماه 1359 عهده دار مسئولیت روزنامۀ اطلاعات شدم. امام هم در حکمی که برای انتصاب من دادند، فرمودند سعی کنید که در خدمت اسلام و خدمت مردم باشید و... و از انتشار مطالب مأیوس کننده و گرایش به جناح ها و گروه ها فاصله بگیرید، و هم در بیاناتی که به هنگام شرف یابی برای ارائه گزارش کار روزنامه، از محضر ایشان استفاده می کردیم، همیشه بر این معنا تأکید داشتند که به مردم امید بدهیم. یک بار هم خطاب به همۀ مسئولان روزنامه گفته بودند که از من عکس و خبر در صفحۀ اول روزنامه نباشد، بروید سراغ مردم، چه لزومی دارد که عکس من باشد؟ ایشان به دست اندرکاران تلویزیون هم همین تأکید را داشتند، و این دلیل مردم گرایی و واقع گرایی ایشان بود و نیز دلیل پرهیز ایشان از مبالغۀ مذموم و تملق گویی بود.

در اولین ملاقاتی که نمایندگان دورۀ اول مجلس با امام داشتند و نمایندۀ اول آن روز تهران ـ فخرالدین حجازی ـ آن سخنان معروف را در مورد ایشان گفت، حرکتی که امام کردند مشابه حرکت حضرت علی علیه السلام در هنگام ورود به ایران بود که ایرانی ها را از آن برخوردی که با ایشان داشتند، نهی کردند. این ها نشانگر آن است که راه امام و خط امام و مشی امام، مشیی است که باید از تنش ها، گزافه گویی ها، مبالغه ها و... به دور باشد.

 به نظر حضرت عالی، از کدام یک از جلوه های مختلف شخصیت اخلاقی امام می توان به عنوان جلوۀ برتر شخصیت ایشان یا کلید شخصیت ایشان نام برد؟

 از خلوص امام؛ خلوص چیزی است که سرچشمۀ خیلی از چیزهای دیگر است.

 متشکریم.

 

منبع: مجموعه آثار 13 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مصاحبه های علمی)، ص 145.

انتهای پیام /*