حجة الاسلام و المسلمین سید علی اکبر محتشمی پور

مصاحبه با حجة الاسلام و المسلمین سید علی اکبر محتشمی پور

کد : 156571 | تاریخ : 04/05/1396

مصاحبه با حجة الاسلام و المسلمین سید علی اکبر محتشمی پور

 

ضمن تشکر از حضرت عالی که این فرصت را در اختیار ما قرار دادید، به عنوان کسی که سالیان دراز در خدمت حضرت امام بودید، هم به عنوان شاگرد و هم به عنوان کسی که در مبارزات نقش فعالی داشتید، و هم پس از انقلاب مسئولیت های مختلف داشتید، به عنوان شروع گفت و گو کلیاتی در مورد برخوردهای اخلاقی حضرت امام با اطرافیان، مسئولان و مردم بیان فرمایید.

 بسم الله  الرحمن الرحیم. یکی از اصول اسلام که باعث توسعۀ آن در میان اقوام و ملل مختلف شده، مسائل اخلاقی است، و اساساً شخصیت اخلاقی پیامبر صلی الله علیه و آله به نحوی جذابیت داشته که موجب گرایش همۀ اقشار به ایشان شده که در نهایت این گرایش به تبعیت از ایشان و پذیرش دین مبین اسلام منتهی شده است. معمولاً رهبران سیاسی و اجتماعی در بعضی جنبه ها جذابیت دارند و همین امر باعث شده است که برای قشر یا طبقۀ خاصی جذابیت داشته باشند و از نظر بعضی اقشار و طبقات فاقد جذابیت باشند. اما سبب گرایش همۀ اقشار به وجود مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله، علاوه بر جامعیت تعالیم دین اسلام، اخلاق کریمۀ آن حضرت و جامعیت و جذابیت ایشان در همۀ زمینه ها بوده است.

یکی از ویژگی های مهم حضرت امام هم اخلاق ایشان بود که باعث جذب توده ها و اقشار مختلف به ایشان شد. در بحبوحۀ انقلاب که ما در نوفل لوشاتو بودیم و ایران کانون خبرها بود و برخی از خبرنگاران بین ایران و نوفل لوشاتو برای کسب خبر در رفت و آمد بودند، من از یکی از خبرنگاران خارجی سؤال کردم شما که به ایران رفتید، وضعیت را چگونه دیدید و ارزیابی تان از این نهضتی که بر پا شده است، چیست؟ ایشان گفت من معتقدم این نهضت به پیروزی می رسد. علت آن را از او پرسیدم، گفت من به کشورهای مختلف که قیام های مردمی در آن ها صورت گرفته است، رفته ام؛ چه آن ها که نهضتشان با شکست مواجه شده است، چه آن ها که پیروز شده اند، ولی هیچ انقلابی را ،مثل انقلاب ایران ندیدم که تمام اقشار در آن شرکت داشته باشند؛ فقیر، غنی، با حجاب، بی حجاب، جوان، پیر و حتی کودک .من در راه پیمایی های ایران منظره ای را مشاهده کردم که خیلی برایم اعجاب انگیز بود و بر این ارزیابی من تأثیر مشخصی داشت. در یک راه پیمایی خانمی را دیدم که کودکی شیرخوار که پستانک در دهانش داشت، در آغوشش بود و وقتی که خانم ها شعار می دادند، این کودک پستانک را از دهانش بیرون می آورد و مشتش را گره می کرد و یک چیزی می گفت. سؤال کردم او چه می گوید؟ گفتند همان شعاری را می دهد که ما می دهیم؛ مرگ بر شاه و... آن خبرنگار گفت انقلابی که کودک شیرخوارش در کنار جوان ها و زنان و مردان شعار می دهد، و با آن ها هم صدا است، این انقلاب قطعاً پیروز است. این در واقع عشقی بود که در اثر اخلاق و رفتار امام در مردم ایجاد شده بود.

امام سه شاخصه داشت که یکی از آن ها در وجود خودش بود و دو شاخصۀ دیگر، اهرم دینی بود که به آن ها تکیه می کرد که یکی خدا بود و دیگری مردم. این سه شاخصه باعث پیش رفت اندیشۀ امام و در نهایت پیروزی ایشان بود.

 یکی از سجایای اخلاقی که موجب جذب دیگران می شود و در روایات ما تأکید زیادی روی آن شده است، تواضع است که خصوصاً از علما بیش تر خواسته شده است. در این زمینه اگر از حضرت امام خاطراتی دارید، نقل بفرمایید.

 همان طور که عرض کردم، یک بعد بسیار برجسته از ابعاد وجودی حضرت امام بعد اخلاقی ایشان است که یک شاخۀ آن هم تواضع است. فروتنی و تواضع، هم در گفتار، و هم در رفتار امام متجلی بود. ممکن است عده ای در مقام گفتار فروتن باشند، اما وقتی که به مرحلۀ عمل برسند، عملشان در راستای گفتارشان نباشد، یا تا وقتی که در مسند قدرت نیستند، بر خوردشان متواضعانه باشد، اما وقتی که به قدرت می رسند، دگرگون شوند. ولی حضرت امام شخصیتی خود ساخته بود که در این زمینه تالی تلو ائمۀ اطهار علیهم السلام بود.

بعد از رحلت آیة الله  حکیم، مرجعیت بین مراجع مختلف در قم، مشهد، عراق و نجف اشرف تقسیم شد. طبیعتاً اطرافیان کسانی که مدعی مرجعیت بودند، سعی می کردند مقلدان را به مرجع مورد نظرشان جلب کنند. در این زمینه منعی هم از طرف هیچ یک از مراجع صورت نمی گرفت و من به یاد ندارم که یکی از مراجع از این که اطرافیانش مردم را به او دعوت می کنند، منعی کرده باشد، یا گفته باشد راجع به من صحبتی نکنید. اما حضرت امام پس از فوت آقای حکیم برای ما پیغام دادند که من راضی نیستم کسی از من تبلیغ کند و صحبتی به میان آورد. این امر نسبت به سایر مراجع تواضع محسوب می شد. البته در این اقدام امام جنبه های روحی و معنوی دیگری هم نهفته است.

یکی از علمای بزرگ نجف، آقا شیخ مجتبی لنکرانی بود که بنده مکاسب را خدمت ایشان تلمذ کردم. ایشان هم دورۀ آقای خویی بود و شب ها می آمد پشت سر امام نماز می خواند، ولی بعد از آیة الله  حکیم جزو علمایی بود که اعلمیت آیة الله  خویی را امضا کرده بودند. بنده با یکی از دوستانی که او هم خدمت ایشان مکاسب خوانده بود، خدمت ایشان رسیدیم و سؤال کردیم به نظر شما در میان این مراجع از چه کسی می توانیم تقلید کنیم که هیچ دغدغۀ خاطری نداشته باشیم و نظر شما راجع به آقای خمینی چیست؟

ایشان گفت من با آقای خویی خیلی حشر و نشر داشتم و هم دوره بودم و تمام مبانی ایشان را می دانم، اما در رابطه با آقای خمینی فقط کتاب های ایشان را خوانده ام و از نظر علمی آثار فقهی و اصولی شان را که بررسی کردم، دیدم اگر نگوییم ایشان در خیلی از موارد از نظر قوت مبانی و استدلال و استنباط برتر از آقای خویی است، به هیچ وجه کم تر نیست و در خیلی از موارد از آقای خویی جلوتر است، ولی اصولاً مرجعیت، ویژگی های دیگری هم لازم دارد که امروز در غیر از آقای خمینی وجود ندارد. از جملۀ این ویژگی ها این است که فردی که می خواهد زعامت مسلمانان را به دست گیرد، باید یک ثبات روحی و معنوی داشته باشد و در هیچ حالی وضعیت روحی اش تغییر نکند. انسان ها معمولاً وقتی که تنها هستند و طرفدار ندارند با وقتی که به ریاست می رسند و مرید پیدا می کنند، تفاوت می کنند، اما یک مرجع تقلید نباید هیچ تفاوتی در وضعیت روحی و اخلاقی اش ایجاد شود. من در غیر از آقای خمینی این خصوصیت را در کس دیگر ندیده ام.

بعد ایشان گفت در فروردین 1343 که آقای خمینی از زندان آزاد شد، من در قم بودم و دیدم که مردم از سراسر ایران برای ملاقات ایشان به قم می آیند و شاهد جشن ها، چراغانی ها و مجالسی که برای استقبال ایشان بر پا شد و اظهار علاقه ای که اقشار مختلف به ایشان می کردند، بودم، و آن عظمت ریاستی را که از آقای خمینی دیدم، در طول عمرم در مورد هیچ یک از معاصران خودم ندیده بودم. مراجعی هستند که مقلدانی دارند که شاید در طول عمرشان یک بار هم مرجع خود را ندیده اند و یا اگر هم او را ببینند، نهایتاً دستی می بوسند و وجوهاتی می دهند و می روند. اما این که مردمی موقع دست گیری مرجعی حاضر شوند جانشان را بدهند، کفن بپوشند، شهید شوند و بعد از آزادی او آن جشن های عظیم را برای استقبال بر پا کنند، من در مورد کسی مشاهده نکرده ام.

آقا شیخ مجتبی لنکرانی در ادامه گفت من آقای خمینی را در قم زیارت کردم و دیدم عظمت ریاست در روحیه شان هیچ تاثیری نگذاشته بود. باز ایشان را وقتی که از ترکیه به عراق تبعید شدند ،دیدم که با حاج آقا مصطفی وارد بغداد شدند و تک و تنها از آن جا به کاظمین آمدند و ما جزو اولین کسانی بودیم که از نجف برای دیدن ایشان به کاظمین رفتیم. ایشان در یک مسافرخانۀ بسیار محقر در اتاقی نشسته بودند و این غربت هم در روحیه شان هیچ تاثیری نگذاشته بود. روحیات، برخورد و تواضع ایشان در این دو روز که من ایشان را دیدم؛ یک روز در اوج عظمت و یک روز در اوج غربت، یکسان بود. این شخصیت است که می تواند شئون مسلمانان را اداره کند و مرجعیت و زعامت بر مسلمانان داشته باشد. لذا از نظر من تقلید از ایشان متعیّن است.

این ها مطالبی بود که از آقا شیخ مجتبی لنکرانی در مورد امام نقل شد. حال بنده مطالبی را در مورد امام به طور خلاصه عرض می کنم. امام به کرات می فرمودند من یک طلبه هستم. این که یک مرجع تقلید و یک شخصیت برجستۀ سیاسی ـ مذهبی خودش را به عنوان یک طلبه معرفی کند، کمال تواضع وی را می رساند. البته امام در عمل هم طلبه بودند. در نجف اشرف مانند یک طلبۀ معمولی در یک خانۀ بسیار محقر زندگی می کردند و در طول سیزده، چهارده سالی که در نجف بود، محل اقامت خود را تغییر ندادند.

امام در رابطه با کار برجسته و عظیمی که مردم قم در جریان نوزده دی 1356 انجام دادند، می فرمودند من افتخار می کنم که قمی هستم. این کمال تواضع و فروتنی ایشان نسبت به مردم قم بود. یا این که می فرمودند من دست مراجع را می بوسم، دست علما را می بوسم، دست طلبه ها را می بوسم، دست کارگرها را می بوسم و... این تواضع در گفتار، کار افراد عادی نیست و نشان دهندۀ این است که ایشان در راه هدفی عالی و متعالی که مبارزه با ظلم و برقراری نظام عدل بود، حاضرند تا این حد فروتنی و تواضع از خود نشان  دهند.

نکته ای که در این جا ذکر آن را ضروری می دانم، این است که یکی از مؤلفه های مرجعیت، صلاحیت هایی است که صاحبان زعامت و مرجعیت دارند؛ از جمله حکم به ثبوت هلال و اول ماه، دخالت در امور حسبیه و... این موارد، خاص زمان هایی بوده که حکومت اسلام مبسوط الید نبوده است و مسلمانان حاکم مبسوط الیدی نداشته اند. علی القاعده پس از انقلاب و استقرار حکومت اسلامی،وقتی که امام رهبر انقلاب و جمهوری اسلامی می شوند، این موارد از جمله اختیارات اختصاصی ایشان می شود. اما ایشان تا آخر عمرشان در رابطه با حکم ثبوت هلال که از اختصاصات ایشان بود، می فرمودند اگر نزد مراجع قم هلال ثابت شده است، از طرف خود مراجع اعلام کنند. این هم یکی از مصادیق بارز تواضع ایشان بود که صلاحیتی را که خاص خودشان بود، به دیگران واگذار می کردند.

از جمله دیگر مواردی که نشان دهندۀ تواضع امام است و من خودم شاهد آن بودم، این ماجرا بود: یکی از علمای تهران به نام جاپلقی، هم دورۀ امام بود، منتها قم را ترک کرده بود و آمده بود تهران. پیرمرد بسیار وارستۀ خوبی بود و چون در تهران در محل ما زندگی می کرد، من او را می شناختم. وقتی که به نجف مشرف شدم، یک روز در خیابان ایشان را دیدم و جلو رفتم و سلام و احوال پرسی کردم. گفت کجا می روی؟ گفتم می روم نماز امام؟ در حرم باز ایشان را دیدم و پرسیدم شما کجا سکونت کردید؟ گفت در منزلی در کوچۀ قزوینی ها. من با ایشان رفتم و دیدم جای بسیار نامناسبی است که پله می خورد و ایشان هم پیرمرد است و بالا رفتن از پله برایش دشوار است. گفتم ما دو اتاق داریم که در یکی از آن ها با خانواده زندگی می کنیم. شما تشریف بیاورید و در اتاق دیگر سکونت کنید. از این که از غربت در می آمد، خیلی خوشحال شد و همان شب با خانمش به منزل ما آمد. من به درس اصول حاج آقا مصطفی خمینی می رفتم. وقتی که به ایشان گفتم آقای جاپلقی منزل ما هستند، خیلی تعجب کرد و پرسید آقای جاپلقی را از کجا می شناسی؟ گفتم از تهران با ایشان آشنا بودم. غروب آن روز که از نماز امام برگشتیم، حاج آقا مصطفی به من گفت امام فرمودند می خواهم بیایم دیدن آقای جاپلقی. من گفتم اجازه بدهید به ایشان خبر بدهم. حاج آقا مصطفی گفت پس قرار می گذاریم برای فردا شب.

شب که آمدم منزل به آقای جاپلقی گفتم که امام فرمودند می خواهم برای دیدن شما بیایم. آقای جاپلقی خیلی آشفته شد که نه، من می خواهم بروم خدمت ایشان. گفتم نه، دیگر ایشان تصمیم گرفته اند. فردا سر درس، حاج آقا مصطفی گفتند امشب امام می آیند منزل شما. بعد از نماز من رفتم خدمت امام و در خدمت ایشان آمدیم به خانۀ ما و تشریف آوردند به اتاق ما. تشکی پهن کرده بودیم که ایشان روی آن بنشینند. از آقای جاپلقی پرسیدند شما کجا می نشینید؟ آقای جاپلقی گفت شما بفرمایید آن جا [روی تشک]. امام فرمودند نه، شما بنشینید. آقای جاپلقی نشست و امام به گونه ای نزدیک ایشان نشستند که زانوهایشان با زانوهای آقای جاپلقی مماس شد و به هم چسبید و آن قدر صمیمانه با این پیرمرد رفتار کردند که ما متحیر مانده بودیم؛ مانند دو برادر، سه ربعی نشستند و با هم صحبت کردند و بعد امام تشریف بردند.

معمولاً علما که به نجف می آمدند، به دیدن مراجع می رفتند و بعد مراجع هم احیاناً باز دیدی از آن ها می کردند، ولی امام در این زمینه ها بسیار متواضع بودند و تابع تشریفات و عرف معمول نبودند. یکی از شاگردان امام شخصی بود به نام محقق افغانی که از طلاب فاضل افغانی بود. یکی، دو هفته ایشان مریض بود و به درس نمی آمد. یک روز که با امام از مسجد بیرون می آمدیم، فرمودند آقای محقق را نمی بینم. عرض کردم کسالت دارند و در منزل هستند. به منزل امام رسیده بودیم که فرمودند چند لحظه ای بیایید داخل، با شما کار دارم و خودشان وارد منزل شدند و من پس از چهار، پنج دقیقه به اندرونی، خدمت ایشان رفتم. امام پاکتی را به من دادند و فرمودند هر چه زودتر شما بروید و سلام مخصوص مرا به آقای محقق برسانید و بگویید که من متوجه نبودم که شما کسالت دارید و بیمار هستید؛ عذر خواهی می کنم، و این پاکت را هم به عنوان هدیه به ایشان بدهید.

بنده بلافاصله به منزل ایشان در جدیده، حومۀ نجف، رفتم و متوجه شدم در مدت بیماری ایشان هیچ کس به سراغشان نرفته بود. وقتی که داستان را برای ایشان گفتم، شروع کرد زار زار گریه کردن که عجب!

مورد بعد که در رابطه با تواضع حضرت امام به خاطرم آمد، در ملاقات ایشان با آیة الله  حکیم بود. امام وقتی که وارد نجف شدند، با همۀ مراجع از جمله آیة الله  حکیم ملاقات کردند. به منزل ایشان رفتند و در یک جلسۀ خصوصی راجع به اوضاع ایران و وظیفۀ علما با ایشان به گفت وگو پرداختند. نکتۀ جالب توجه این بود که امام استدلال می کردند به روش امام حسین علیه السلامو آقای حکیم به روش امام حسن علیه السلام استدلال می کردند که امام حسن مجتبی در شرایطی بودند که کسی را نداشتند. لذا آن روش را پیش گرفتند. امام به آقای حکیم فرموده بودند شما مریدان زیادی دارید که از شما تبعیت می کنند. آیة الله  حکیم گفته بودند نه، من کسی را ندارم که از من تبعیت کند. امام فرموده بودند من از شما تبعیت می کنم. شما حرکت کنید، من حاضرم تا آخر در خدمتتان باشم.

این اوج تواضع شخصیتی است که به عقیدۀ بسیاری از نظر علمی از آقای حکیم بالاتر است و از نظر محبوبیت اجتماعی در میان اقشار مختلف جامعه در اوج است، اما این گونه نسبت به آیة الله  حکیم اظهار فروتنی می کند. حتی وقتی که دولت عراق آیة الله  حکیم را در محاصره قرار داد و بعثی ها آن برخورد اهانت آمیز را با ایشان کردند و ایشان را کت بسته از بغداد به نجف آوردند به نجف و در منزل محاصره کردند، تنها کسی که به دیدارشان رفت، امام بود. امام آن فضای رعب آلود نجف را با دیدار خود از آیة الله  حکیم شکست و به منزل ایشان رفت تا هم به ایشان روحیه بدهد، هم به نجف.

خاطرۀ دیگری از تواضع امام به نظرم رسید که در این جا نقل می کنم. مراجع و علمایی که پیاده برای درس یا نماز جماعت تشریف می برند، طلاب و مردم در مسیر همراه ایشان حرکت می کنند و به درس و نماز جماعت می روند و همچنین در مسیر بازگشت از نماز یا درس ایشان را همراهی می کنند. حضرت امام در نجف از همان روز اول که حرکت می کنند، متوجه می شوند عده ای از طلاب و فضلا و دیگران همراهشان حرکت می کنند. بر می گردند به طرف آن ها و می فرمایند آقایان تشریف ببرند، و اجازه نمی دهند کسی همراهشان حرکت کند و تا آخر هم اجازه ندادند. در قم هم ایشان همین وضعیت را داشتند. این کار امام در حالی بود که مسأله همراهی علما توسط عده ای، به ویژه در نجف امری غیر عادی به حساب نمی آمد و به صورت عرف و عادت در آمده بود. حتی علمای درجه دو و سه نیز عده ای همراه داشتند، ولی امام که در نجف از شارع الرسول به طرف حرم یا مدرسۀ آیة الله  بروجردی حرکت می کردند، در مسیر رفت و برگشت فقط یک نفر؛ آن هم یا آقا شیخ عبد العلی و یا آقای فرقانی، ایشان را همراهی می کردند و دیده نشد که یک بار این دو با هم همراه امام باشند.

 لطفاً برای تکمیل بحث در مورد برخورد امام با افراد ستایشگر یا احیاناً متملق توضیح بفرمایید.

 در این زمینه به ذکر دو، سه مورد می پردازم که خودم شاهد آن بودم. از همان ماه های اول که امام به نجف مشرف شدند، تحریر الوسیله که بیش تر آن را در قم و در زمان تبعید به بورسای ترکیه نوشته بودند، آمادۀ چاپ بود و ایشان بعضی را مأمور چاپ آن کردند که در همان ماه های اول اقامت ایشان در نجف چاپ شد. طبق معمول پشت رساله ها و کتاب های علمی القابی برای مراجع می نوشتند. پشت اولین نسخۀ تحریر الوسیله که از چاپ خانه آمده بود و بردند خدمت امام، نوشته بود «زعیم الحوزات العلمیه، آیة العظمی السید الخمینی دام ظله». به محض این که امام جملۀ «زعیم الحوزات العلمیه» را دیدند، فرمودند چه کسی گفته این را بنویسید؟! من «زعیم الحوزات العلمیه» نیستم، تمام این ها را باید پاک کنید وگرنه اجازه نمی دهم یک نسخه از این کتاب توزیع شود. به اجبار، دوستان ما آمدند به چاپ خانه و «زعیم الحوزات العلمیه» را با رنگ پاک کردند. من نسخۀ آن چاپ اول که «زعیم الحوزات العلمیه» از آن پاک شده را دارم. این نمونه ای بود از مخالفت امام با ستایش هایی که به حق هم بود، ولی ایشان اجازه ندادند. ما در روایات داریم که امام علی علیه السلام فرمودند: باید خاک به دهان ستایشگران پاشید. امام این گونه برخورد می کردند.

مورد دیگر مربوط می شود به سال 1349 یا 1350 که در کشمیر هندوستان درگیری وسیعی بین شیعیان روی داده بود و تعدادی از فضلا و علمای کشمیر به نجف آمده بودند. پس از فوت آیة الله  حکیم مقلدان ایشان در کشورهای مختلف، از جمله افغانستان، پاکستان، کشمیر و... به امام رجوع کردند و در کشمیر مقلدان امام زیاد بودند. علما و فضلای کشمیری خدمت امام رسیدند و گفتند در کشمیر نزاع بین شیعیان بر سر این است که تار مویی در آن جا هست که برخی معتقدند از موهای محاسن پیامبر صلی الله علیه و آله است و برخی مخالف این امر هستند و این موضوع را خرافی می دانند. آن ها هم که خدمت امام رسیدند، این موضوع را خرافی می دانستند. گفتند بیم آن می رود که این نزاع ها از دایرۀ لفظ فراتر رود و به درگیری و برخورد و احیاناً خون ریزی منجر شود و از امام خواستند که مسأله را حل کنند و بفرمایند که آیا این تار مو از پیامبر صلی الله علیه و آله است یا نه، تا غائله ختم شود. امام فرمودند من دخالت نمی کنم. شما خودتان بروید قضیه را حل کنید. آن ها اصرار ورزیدند و گفتند آقا شما مرجع تقلید شیعه هستید و باید این مسأله را حل کنید. یک مرتبه امام برآشفتند و فرمودند چه کسی گفته من مرجع تقلید شیعه هستم؟! ما این همه مراجع بزرگ داریم ـ سلّمهم الله  ـ من دست همۀ مراجع را می بوسم. چرا این حرف را می زنید؟ و اجازه ندادند آن ها ادامه دهند.

در این رابطه خاطره ای هم که مربوط می شود به دوران انقلاب، دورۀ اول مجلس، که همه شاهد آن بودند، نقل می کنم. نمایندگان دورۀ اول مجلس خدمت امام رسیدند و آقای فخر الدین حجازی ـ که خدا سلامتش بدارد و شفایش دهد ـ حدود یک ربع صحبت کرد که سخنان شیوا و ادیبانه ای گفت. در پایان سخنان خود، در مورد رهبری امام صحبت کرد و تجلیل زیادی از ایشان کرد. امام پس از سخنان آقای حجازی با چهره ای درهم فرورفته و گرفته صحبت خودشان را آغاز کردند و فرمودند من خوف این را دارم که مطالبی که آقای حجازی فرمودند در مورد من، باورم بیاید، و در همان جلسه یا جلسۀ دیگر فرمودند اگر به من رهبر نگویید و خدمت گزار بگویید، من خوشحال می شوم. این ها نمونه های اندکی بود از مبارزۀ عملی حضرت امام با ستایشگری که در نهایت به تملق و چاپلوسی و انحراف افراد منجر می شود.

 معمولاً افرادی که به قدرت می رسند، روحیۀ انتقادپذیری آن ها ضعیف می شود و توجهی به انتقادات نمی کنند و یا اجازه نمی دهند انتقادی از ایشان بشود. با توجه به ارتباط نزدیکی که حضرت عالی در دوره های مختلف با امام داشتید، اگر در مورد انتقادپذیری ایشان توضیح بفرمایید، برای همه قابل استفاده خواهد بود.

 انتقادپذیری حضرت امام شاید در نتیجۀ نظام تربیتی حوزۀ علمیه قم باشد. نظام حوزۀ نجف به کلی با نظام حوزۀ قم متغایر بود. در نجف در درس هیچ یک از مراجع، شاگردان اشکال نمی کردند و یا استاد اصولاً اجازه نمی داد و شاگردان هم شاید جرأت اشکال کردن نداشتند. در حالی که این مسأله در قم تا زمانی که بنده به یاد دارم، بر عکس بود و طرح اشکال در درس همۀ علما و مراجع، امری معمول و مقبول بود. در روزهای آغازین درس امام در نجف هم، شاگردان فکر می کردند روال درسی ایشان مانند بقیۀ اساتید است و در نتیجه اشکال نمی کردند. امام به حضار انتقاد کردند که درس زنده و مفید و مؤثر درسی است که مباحثه شود و در خلال درس اشکال شود؛ در غیر این صورت، شاگرد نمی تواند مجتهد شود. بعد از آن انتقاد حضرت امام و ورود حاج آقا مصطفی به عرصۀ اشکال و بحث، این روحیه در بقیه پیدا شد که این امر موجب شد درس امام یک درس زنده و پویا در نجف اشرف بشود که با درس سایر مراجع کاملاً متفاوت بود. این امر نشان دهندۀ آن بود که امام روحیۀ اشکال پذیری و انتقادپذیری دارند.

یک مورد از انتقادپذیری حضرت امام را هم که مربوط به خودم می شود، نقل می کنم. بنده در تابستان 1349 یا 1350 به لبنان رفتم و دیدم در اوج حملات اسرائیلی ها به جنوب لبنان و فلسطینی ها که اردوگاه رشیدیه و اماکن فلسطینی نشین را به توپ می بستند و موشک باران می کردند و به بعضی از روستاهای شیعه هم اصابت می کرد، علمای لبنانی در جنوب لبنان در سخنرانی ها و نمازهایشان انتقادهای شدیدی به فلسطینی ها می کردند که علت این که اسرائیل به جنوب لبنان حمله می کند، وجود فلسیطنی ها در این جا است. این ها آمده اند این جا و امنیت ما را از بین برده اند و زن و بچه و روستاها و شهرهای ما را آماج حملات اسرائیل کرده اند. اگر فلسطینی ها در این جا نباشند، ما با اسرائیل مشکلی نداریم. من این مطلب را به خصوص در یکی از نماز جمعه های صور که یکی از شخصیت های بر جستۀ روحانی شیعۀ لبنان مطرح کرد، شنیدم و خیلی برایم گران بود که علمای شیعۀ آن جا این گونه مردم را علیه فلسطینی هایی تحریک کنند که از کشور خود آواره شده اند و در معرض جنایات ددمنشانۀ اسرائیلی ها هستند. لذا تصمیم گرفتم وقتی که به نجف رسیدم، در اولین فرصت موضوع را خدمت امام عرض کنم.

پس از تابستان که به نجف برگشتم، در همان روزهای اول خدمت امام رسیدم و گزارشی از اوضاع لبنان و سوریه، به خصوص جنوب لبنان خدمت ایشان عرض کردم که در ضمن آن، گزارش انتقاد علمای جنوب لبنان از حضور فلسطینی ها در آن جا هم بود. امام خیلی متأثر شدند و فرمودند ما چه می توانیم بکنیم؟ این وضعیت نجف ما است و آن هم وضعیت ایران. این هم لبنان که شما گزارش دادید.

من مقداری سکوت کردم و گفتم آقا با این گزارشی که من دادم، اگر اطمینان به عرایض من دارید، امروز پیش خدا هیچ حجتی ندارید که سکوت کنید. اگر امام زمان الآن ظهور کنند و به شما بفرمایند وقتی که شما متوجه شدید روحانیان شیعه در جنوب لبنان، این گونه با مردم فلسطین برخورد کردند، به چه دلیل سکوت کردید؟ چرا انتقاد و نصیحت نکردید؟ شما چه پاسخی دارید که به ایشان بدهید؟ ـ البته بعداً خودم از این برخورد خیلی شرمنده شدم ـ متوجه شدم که امام زیر لب فرمودند «وفقکم الله » که دستشان را بوسیدم و از خدمتشان مرخص شدم. آن شب خیلی شرمنده بودم و مرتباً خودم را به خاطر آن برخورد با امام ملامت می کردم.

فردای آن روز امام پیغام دادند که بیایید این اعلامیه را بگیرید و چاپ کنید و برای لبنان بفرستید. در این اعلامیه آمده بود: برخوردی که در جنوب لبنان با فلسطینیان مظلوم می شود، به مراتب بدتر از آن برخوردی است که در داخل فلسطین با آن ها می شود، و علما را نصیحت کردند که این ها باید اکرام و حمایت شوند. همۀ شما موظفید از آن ها حمایت کنید. این اعلامیۀ امام در دفاع از فلسطینی ها خیلی مؤثر واقع شد و سال های بعد که بنده به جنوب لبنان می رفتم، می دیدم اصلاً تغییر اساسی در نحوۀ برخورد لبنانی ها و علمای لبنانی با مظلومان فلسطینی ایجاد شده است. غرض از نقل این خاطره، بیان روحیۀ انتقادپذیری حضرت امام بود که چگونه امام با آن عظمت، حرف بچه طلبۀ بیست و چهار، پنج ساله ای چون من را که با آن جسارت با ایشان صحبت کردم، پذیرفتند.

خاطرۀ دیگری که در این زمینه دارم، این است که قبل از شهادت حاج آقا مصطفی، حاج احمد آقا به نجف مشرف شدند و بعد از شهادت حاج آقا مصطفی بود یا قبل از آن بود که ما متوجه شدیم ایشان در بیت حضرت امام در خصوص ارتباطات با ایران و سایر مسائل خیلی فعال هستند. این در حالی بود که هستۀ مرکزی روحانیون مبارز خارج از کشور، با موافقت امام در نجف تأسیس شده بود و بنا بود سه نفر به عنوان هستۀ مرکزی روحانیون، در ارتباط با ایران و مسائل مبارزاتی، رابط بین روحانیون مبارز خارج از کشور و امام باشند. این هستۀ مرکزی در جلسه ای به این جمع بندی رسیده بود که حاج احمد آقا در مسائل و امور مربوط دخالت می کند و کاری را که این هسته مرکزی باید انجام دهد، عملاً ایشان انجام می دهد. اعضای هستۀ مرکزی نامه ای به امام نوشتند که با توجه به شناختی که ما از شما داریم، در درون بیتتان اجازۀ هیچ گونه دخالت به نزدیکانتان نمی دادید و فراموش نمی کنیم وقتی که در قم حاج آقا مصطفی در بعضی از امور بیت دخالت کردند، فرمودید مصطفی باید برود درسش را بخواند و دخالتی در امور نکند. ولی امروز ما مشاهده می کنیم که حاج احمد آقا همین برنامه را در نجف دارند انجام می دهند ـ البته تعابیر از من است، ولی مضمون نامه همین بود ـ بالاخره نامه خدمت امام رسید.

پس از دو، سه روز حاج احمد آقا گفت من می خواهم با آقایان هستۀ مرکزی ملاقاتی داشته باشم و جلسه ای گذاشتند با هستۀ مرکزی که من بودم و آقای فردوسی پور و آقای ناصری که الآن امام جمعه شهرکرد است. روحانیون مبارز نجف اشرف چهره هایی بودند مثل شهید محمد منتظری، آقای زیارتی، آقای دعایی، آقا شیخ حسن کروبی و... که همه برای خودشان داعیه دار بودند. چون اختلافات زیاد شده بود، در یک جلسه رأی گیری و موافقت شد که هستۀ مرکزی تشکیل شود تا از طرفی رابط بین روحانیون و حضرت امام باشد و از طرف دیگر در رابطه با جریانات داخل ایران و مسائل مربوط به مبارزه باشد و اعلامیه هایی که امام صادر می کنند، از طریق این هستۀ مرکزی چاپ و نشر شود و... .

در آن جلسه مرحوم حاج احمد آقا گفت من اصلاً دخالتی در هیچ امری از امور نمی کنم. ظاهراً شما خدمت امام انتقاد کردید و ایشان مرا از دخالت در امور نهی فرمودند. امام به حاج احمد آقا فرموده بودند برای آقایان توضیح بده تا مسأله روشن شود و یک مرزبندی وجود داشته باشد که شما دخالتی در مسائل نکنید. این ها نمونه هایی از برخورد حضرت امام بود که خود من شاهد آن بودم.

 در همین زمینه اگر در بعد از انقلاب در مورد کارهای حکومتی و رهبری خاطراتی دارید که کسانی مخالفت هایی داشته باشند و انتقاد کنند و امام بپذیرند، بفرمایید.

 البته گاهی انتقاد مستقیماً به شخص امام بود و گاهی انتقاد به یک جریان و نهاد منسوب به امام، که از آن تلقی انتقاد به امام می شد. مثلاً امام در مواردی به طور جدی از شورای نگهبان دفاع کرده بودند و با مخالفان شورای نگهبان برخورد کرده بودند. برای بنده به عنوان وزیر کشور این شبهه وجود داشت که در جریان انتخابات دورۀ سوم مجلس، مخالفت با شورای نگهبان، مخالفت با امام تلقی شود و امام از شورای نگهبان حمایت کنند. لذا رفتم خدمت امام و عرض کردم با توجه به صحبت هایی که ما با فقهای شورای نگهبان داریم، احتمال این که در جریان انتخابات اصطکاکی داشته باشیم، وجود دارد. ما می خواهیم با قانون عمل کنیم؛ در حالی که بعضی از علمای شورای نگهبان معتقدند که نظر شورا اصالت دارد و باید به آن عمل شود. اگر قرار است وزارت کشور از نظرات شورای نگهبان تبعیت کند، شما بفرمایید تا از همین الآن هر چه شورای نگهبان می گوید، همان را عمل کنیم. امام فرمودند نه، شما باید به قانون عمل کنید. عرض کردم اگر ما به قانون عمل کردیم و بین ما و شورای نگهبان اختلاف ایجاد شد، حضرت عالی از ما حمایت می کنید یا از شورای نگهبان؟ امام فرمودند من از قانون حمایت می کنم. گفتم این کمال مطلوب ما است و من دیگر هیچ مشکلی ندارم.

امام در طول دورۀ ده سالۀ رهبری خود، تنها موردی که به صورت شفاف از جریان و نهادی که مقابل شورای نگهبان قرار گرفته بود، حمایت کردند، در انتخابات دورۀ سوم مجلس بود. البته بنده هم تمام سعی و تلاشم این بود که هر کاری که می کنیم، آن را با مستندات قانونی، به صورت مکتوب خدمت امام بفرستیم که ما امروز این کار را بر اساس این مواد قانون کردیم و شورای نگهبان مخالفت کرد و مخالفتش مخالفت با قانون است. هر نامه ای را هم که خدمت امام می نوشتم، رونوشت آن را برای رئیس جمهور، رئیس مجلس و اعضای شورای نگهبان می فرستادم تا همه در جریان امور باشند که ما یک طرفه به قاضی نرفته باشیم. بالاخره کار به آن جا کشید که در اواسط انتخابات، کل اعضای شورا ـ اعم از فقها و حقوق دانان ـ رفتند خدمت امام که استعفای دسته جمعی بدهند که دیگر اصلاً برای ما حیثیتی باقی نمانده است؛ وزیر کشور هر روز مصاحبه می کند، انتقاد می کند و با شورای نگهبان مخالفت می کند. امام فرمودند استعفا که معنا ندارد. شما بگویید وزارت کشور کجا مخالف قانون عمل کرده تا من با آن برخورد کنم. اگر خلاف قانون عمل نکرده، شما بروید به کارتان برسید. البته آقایان نتوانستد مواردی ارائه دهند که ما خلاف قانون عمل کرده باشیم.

با این وجود، مخالفت ها ادامه پیدا کرد و در نتیجه حضرت امام آقای شیخ محمد علی انصاری را به عنوان نمایندۀ خودشان در رأس هیأتی قرار دادند که مرکب از دو نمایندۀ وزارت کشور و دو نفر منتخب شورای نگهبان بود تا این هیأت مواردی را که شورا روی آن اشکال دارند، بررسی کنند و به امام گزارش بدهند. در نهایت این هیأت رفتند خدمت امام و اعلام کردند که انتخابات درست بوده و هیچ اشکالی نداشته است.

با این حال، باز هم مشاهده کردیم که شورای نگهبان مخالفت می کند که امام در نامه ای به شورای نگهبان فرمودند نماینده های خود شما آمدند پیش من و اعتراف کردند که هیچ مشکلی وجود نداشته است، باز هم شما به این راهتان ادامه می دهید؟! این نمونه ای بود از انتقادپذیری حضرت امام در رابطه با مسائل حکومتی و نهادهای زیر مجموعۀ خودشان. انصاف امام، قانون گرایی و برخورد امام با مسائل به صورت واقعی و عینی، الگوی یک حکومت اصیل اسلامی است.

 حالا که بحث به این جا رسید، لطفاً در مورد التزام حضرت امام به قانون مقداری بیش تر توضیح بفرمایید.

 ماجرایی را نقل می کنم که هم به این سؤال شما مربوط می شود و هم به سؤال قبلی که در مورد انتقادپذیری امام بود. در زمان جنگ در دورۀ دوم یا سوم مجلس، حدود سال 65 و 66 به مقتضای ضرورت های جنگ، فرماندهان جنگ و گاهی دولت می آمدند خدمت امام و برای تمشیت امور مجوزهایی می گرفتند؛ اعم از مجوز خرید سلاح و سایر مسائل. اموری را که امام مجوز می دادند، علی القاعده بایستی در مجلس در قالب بودجه تصویب شود و بودجۀ اختصاصی اقلام مختلف خرید و حقوق و مزایای نیروهای نظامی و... به تفکیک مشخص شود. اما گاهی به طور ناگهانی حملۀ وسیعی صورت می گرفت یا بمباران های وسیع انجام می شد که ترمیم و بازسازی خرابی ها اقتضا می کرد که یک مصوبۀ سریع و فوق العاده وجود داشته باشد که هم بر اساس آن، اماکن تخریب شده بازسازی شود و هم نیروهای نظامی برای دفاع از کشور تجهیز شود. این مسأله اگر می خواست روال عادی خود را از طریق مجلس طی کند، مدت زیادی طول می کشید. لذا آقایان می آمدند از امام برای تمشیت این امور مجوز می گرفتند.

نمایندگان مجلس نامه ای خدمت امام نوشتند که طبق قانون تمام امور مربوط به ادارۀ کشور، خریدها، بودجه و... باید بر اساس مصوبۀ مجلس باشد؛ در حالی که آقایان در مواردی از حضرت عالی در این خصوص مجوز گرفتند که بر خلاف قانون عمل شده است و شما خلاف قانون عمل کرده اید. این انتقاد تند در شرایط حادّ جنگی از طرف عده ای از نمایندگان مجلس به امام انجام گرفت. حضرت امام، بدون ابراز ناراحتی در پاسخ نمایندگان از این که چنین انتقادی به ایشان کرده بودند، تشکر کردند و فرمودند ضمن قبول این مطلب، گاهی شرایط فوق العادۀ جنگ اقتضای سرعت عمل داشته که این اقدامات انجام شده است و ما امیدواریم از این به بعد من و شما نمایندگان و همه طبق قانون عمل کنیم و همۀ کارها مطابق قانون پیش برود. این ماجرا از طرفی شاهد انتقادپذیری امام است و از طرف دیگر شاهد قانون گرایی ایشان.

 در مورد اهمیت علم و کرامت عالم روایات زیادی از ائمه علیهم السلام به ما رسیده است. سیرۀ عملی حضرت امام نسبت به این موضوع چگونه بود؟

 در سال 66 یا 67 دو نفر از علمای شیراز آمده بودند خدمت امام و گزارشی از وضعیت آن جا دادند و از یک آقای روحانی انتقاد کردند. در ضمن صحبت هایشان یکی از اشکالاتی که به آن آقا داشتند، این بود که طرفدار خویی است. تا لفظ خویی از دهان آن ها بیرون آمد، حضرت امام سخت برآشفته شدند و فرمودند شما آدم های بدی هستید، توهین به آیة الله  خویی کردید، بلند شوید از این جا بروید و اصلاً دیگر اجازۀ صحبت کردن به آن ها ندادند.

سابقه نداشت که امام به کسی بگویند بلند شو از این جا برو، ولی به دو نفر، چون به یکی از مراجع توهین کرده بودند، چنین گفتند، که این نشانۀ احترام فوق العادۀ ایشان به علما بود.

همچنین وقتی که آیة الله  اراکی برای دیدن امام به جماران آمدند، تا وارد بیت شدند، امام از پله ها پایین آمدند تا داخل راهرو، زیر بغل آیة الله  اراکی را گرفتند و از پله ها بالا آوردند و داخل اطاق ایشان را کنار آن صندلی که خودشان روی آن می نشستند، نشاندند، و هنگام بازگشت آیة الله  اراکی نیز زیر بغل ایشان را گرفتند و تا بیرون همراهی شان کردند، که این کار امام نیز نشانگر احترام فوق العادۀ ایشان نسبت به علما و مراجع بود.

 حضرت عالی در اواخر عمر امام چند سال وزیر کشور بودید که قطعاً با مسائل مختلف اجتماعی برخورد نزدیک داشتید؛ از جمله برخورد با جوان ها و رفتار با گروه های مخالف، اعم از محارب و غیر محارب. یک سری مسائلی وجود دارد که به طرق عادی قابل حل و فصل است و مواردی هم وجود دارد که یک حالت بحرانی دارد که طبعاً در این موارد از حضرت امام مشورت می خواستید. لطفاً در این زمینه توضیح بفرمایید که حضرت امام اولاً برخوردشان با مخالفان چگونه بود و ثانیاً با جوان ها و مردم چه برخوردی داشتند؟

 به نظر می رسد حضرت امام در برخورد با مخالفان از روش حکومتی حضرت علی علیه السلام الهام گرفته بودند. همان طور که می دانید حتی خوارج تا آخرین روزها در سایۀ حکومت حضرت زندگی می کردند و ایشان اجازه نمی دادند کسی به آن ها تعرض کند. حتی حقوق و مزایایی هم که از بیت المال به همه داده می شد، به آن ها نیز داده می شد. اما زمانی که دست به شمشیر بردند و خون ریختند، حسابشان از دیگران جدا شد و به عنوان محارب با آن ها برخورد شد. کسانی که رسماً علیه حکومت حضرت علی علیه السلام موضع می گرفتند و حتی ایشان را تکفیر می کردند، قبل از آن که دست به شمشیر ببرند، حضرت با آن ها برخورد حذفی نکردند. در دوران حیات حضرت امام هم مخالفان دو دسته بودند. دسته ای از آن ها دست به اسلحه بردند و اقدام به ترور و انفجار و... کردند؛ از قبیل منافقین، که تکلیفشان مشخص شد و دقیقاً همان گونه که حضرت علی علیه السلام پس از آن که خوارج دست به اسلحه بردند با آن ها عمل کردند، با آن ها عمل شد، و دستۀ دیگر، جریان ها و گروهایی بودند که به حد محاربه و دست به سلاح بردن نمی رسیدند. حضرت امام به هیچ وجه اجازۀ برخورد حذفی با این دسته را نمی دادند.

مصاحبه هایی که بنده اخیراً داشتم، موجب آن شده که بعضی مرا متهم کنند به این که مواضعت با زمان امام فرق کرده است؛ آن وقت راجع به نهضت آزادی یک جور موضع می گرفتی و حالا موضعت تغییر کرده است و از آن ها دفاع می کنی. در حالی که این طور نیست؛ من نظرم نسبت به نهضت آزادی و غیر نهضت آزادی هیچ تفاوتی نکرده است، ولی مطلب این است که واقعیتی که در زمان امام دیدم، امروز تغییر کرده است. در این زمینه به ذکر دو خاطره می پردازم:

خاطرۀ اول راجع به طاهر احمدزاده است که اول انقلاب استاندار خراسان بود. در آن موقع منافقین هم با ایشان رفت و آمد داشتند. بعد از عزل احمدزاده و بر کناری دولت موقت، درگیری های خیابانی منافقین شروع شد و طاهر احمدزاده بعد از بنی صدر دست گیر و در زندان اوین بازداشت شد. اتهامش این بود که در زمان تصدی استانداری مشهد به منافقین پول و اسلحه داده است که انکار می کند. تصمیم می گیرند تعزیرش کنند تا از او اعتراف بگیرند. می روند جماران خدمت امام و مورد اتهام او را بازگو می کنند واز امام اجازه می خواهند تا او را برای گرفتن اعتراف تعزیر کنند. امام می فرمایند طاهر احمدزاده، همین پیرمردی که استاندار خراسان بود؟ آزادش کنید، این پیرمرد را باید قهوه بدهید بخورد، آزادش کنید.

حرف من به این آقایان این بود که در سال 1360 طاهر احمدزاده شصت، شصت و یک سال داشته و الآن پس از بیست سال، هشتاد و چند سال دارد. بیست سال پیش امام فرمود او را آزادش کنید و به او قهوه بدهید بخورد تا اعصابش بیاید سرجایش. حال پس از بیست سال شد برانداز و به این جرم او را گرفتید و به سلول انفرادی بردید؟! من با این روش مخالفم. امام اجازه نمی دادند که با این ها برخورد شود. امامی که آن نامه را راجع به نهضت آزادی نوشتند، پس از آن ما رفتیم خدمتشان که آقا این ها در سخنرانی هاشان علیه نظام و انقلاب و شما حرف می زنند، و وزارت اطلاعات هم در این رابطه خدمت امام رفتند، اما امام اجازه ندادند با آن ها هیچ برخوردی بشود.

امام تا آخر عمرشان اجازه ندادند به نهضت آزادی تعرضی بشود. سابقه ندارد که در زمان امام یکی از این ها را گرفته باشند و گفته باشند تو چون علیه امام یا نظام یا... حرف زدی، برو زندان. تمام موضع گیری های تند و تیز نهضت آزادی، از قبیل کتاب انقلاب ایران در دو حرکت نوشتۀ بازرگان، و اعلامیه هایشان که تندترین حرف ها را می نوشتند، در زمان امام بود. با این وجود امام مجوز هیچ گونه تعرضی به آن ها را ندادند. الآن که عده ای از آن ها طرفدار نظام هم شده اند و موافق حرف می زنند، به طریق اولی نباید مورد تعرض قرار گیرند.

غرض از طرح این مسائل این بود که امام در برخورد با مخالفانشان به هیچ وجه روش حذفی و بگیر و ببند و بزن نداشتند. در ارتباط با مسائل بحرانی، ما با مسائل داخلی کشور مواجه بودیم که مسائل حاد زیادی وجود داشت، ولی در ارتباط با مسائل جنگ و موشک باران ها و مسائل اقتصادی که بسیار پیچیده بود، نیز لنگرگاه همه امام بود. بنده یقین دارم که اگر امام نبودند، مسئولان ما حتی یک روز هم نمی توانستند در آن شرایط بحرانی مملکت را اداره کنند. مهندس موسوی در یک مقطع به این نقطه رسید که فقط یک روز غلّۀ کشور در انبارها موجود است. وقتی که رفت خدمت امام، اصلاً فروپاشیده بود؛ چون می دانست که چه انفجاری ممکن است در مملکت در اثر قحطی و نبود نان به وجود آید. اما وقتی خدمت امام می نشیند و راجع به این مسأله با ایشان صحبت می کند، امام آن چنان آرامشی به او می دهند که انسان را به یاد امام حسین در روز عاشورا می اندازد که دست خود را روی سینۀ حضرت زینب گذاشتند و ایشان را از آن حال بحران روحی بیرون آوردند. حضرت امام چنین تصرف های معنوی روی مسئولان نظام می کردند.

شما ببینید صدام شب انتخابات، یعنی شب بیست و یکم فروردین که فردای آن انتخابات برگزار می شد، فقط پنجاه موشک به تهران زد و تمام شهرهای مهم کشور را بمباران و موشک باران می کرد تا انتخابات برگزار نشود. اصلاً داخل تهران کسی نبود؛ همه رفته بودند مشهد یا اطراف شهر. ما در اطراف تهران، از جمله دماوند، کرج و... کمپ هایی درست کرده بودیم. شهرها همه تخلیه شده بود. در تهران حتی از مسئولان بلند پایه زمزمه هایی به گوش می رسید که انتخابات را به تعویق بیندازیم؛ به خصوص با توجه به این که شرایط به گونه ای بود که جناح محافظه کار احساس می کرد رأی لازم را نخواهد آورد. آن زمان فضا به گونه ای بود که نیروهای انقلاب، در مردم نفوذ داشتند. لذا فشار زیادی بود که انتخابات عقب بیفتد و مجلس تمدید شود.

من رفتم خدمت امام و گزارشی از وضعیت بحرانی کشور خدمتشان دادم و در ضمن عرض کردم صدام این حرکتی را که شروع کرده و شهرها را موشک باران می کند، بدین جهت است که از حضور مردم در انتخابات جلوگیری کند. امام فرمودند بحث موشک باران را بگذارید کنار. آیا از نظر داخلی شما می توانید امنیت کشور را برای انتخابات تأمین کنید؟ گفتم بله، ما در این زمینه مشکلی نداریم و کنترل امنیت داخلی کاملاً در دستمان است، اما جلوی موشک باران شهرها و ناامنی هایی که در اثر آن ایجاد می شود را نمی توانیم بگیریم. امام فرمودند ما هیچ مشکلی نداریم و انتخابات باید در روز موعود برگزار شود و مجلس سوم در روز هفتم خرداد باید تشکیل شود. ایشان با این سخن خود آب پاکی را ریختند روی دست من و وقتی از خدمتشان مرخص شدم، آرامش عجیبی پیدا کردم. مثل این که می دیدم روز هفتم خرداد است و مجلس تشکیل شده است؛ یعنی این قدر ملاقات ایشان و سخنانشان برایم اطمینان بخش بود.

اطمینان و آرامشی که امام به تک تک مسئولان مملکتی در شرایط بحرانی می دادند، حتی به فرماندهان نظامی در دشوارترین لحظات، رمز موفقیت ادارۀ کشور بود و اگر این نیروی معنوی وجود نداشت، در آن شرایط بحرانی حساس، ادارۀ مملکت امری در حد محال بود.

 اگر از شما بخواهیم که امام را در دو کلمه تعریف کنید؛ به عبارت دیگر اگر بپرسیم کلید شخصیت ایشان را چه می دانید، و برجسته ترین ویژگی ایشان کدام است، چه می فرمایید؟

 برجسته ترین ویژگی حضرت امام این بود که با تمام وجود خدا را باور کرده بودند و همۀ حرکت هایشان با ارادۀ الهی تنظیم می شد. من در وجود امام چیزی جز خدا ندیدم.

 

منبع: مجموعه آثار 13 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مصاحبه های علمی)، ص 319.

انتهای پیام /*