شعر را در خدمت آرمان و عقیده اش قرار داده بود

کد : 156736 | تاریخ : 09/05/1396

شعر را در خدمت آرمان و عقیده اش قرار داده بود


دکتر اسماعیل امینی:‏ دوره های مختلف زندگی مرحوم استاد سبزواری یک بنا را دارد، آن هم اینکه ایشان به چیزی که ایمان داشت عمل می کرد، فارغ از اینکه پسند زمانه چیست. هم در روزگار جوانی اینگونه بود و هم در روزگار میان سالی و هم در روزگار کهن سالی...‏

‏ایشان شعر را در خدمت آرمان و عقیده اش قرار داده بود، نه اینکه خودش در خدمت شعر قرار گیرد. با اینکه اگر می خواست با شاعر باشد و شعر تغزلی و توصیفی بگوید، در آن گونه شعری هم سرآمد بود، کما آنکه بسیار غزل های شیوا و قصیده های بسیار استوار دارد، اما ترجیح داد که از همان روزگار آغاز شاعریش شعر را درخدمت آرمان و عقیده اش قرار دهد و ‏

‎[[page 204]]‎

‏سختی هایش را از همه نظر تحمل کرد، هم از نظر خطراتی که از جانب حکومت استبدادی پهلوی تهدیدش  می کرد و هم از جانب محافل شعری، به هرحال در آن روزگار بخصوص در محافل شعری فضای روشن فکری حاکم بود، این شیوه شعری را خیلی نمی پسندیدند. آقای سبزواری همراه چند نفر دیگر از بزرگان آن روزگار این را به جان خریدند که از طرف جامعه ادبی هم گاهی برخی از بی اعتنایی ها به آنها بشود اما شعر را در درخمت آرمان شان قرار بدهند. ‏

‏شعر آقای سبزواری در قصیده ها و در برخی از سرودهای حماسی، شکوهمندی شیوه سبک خراسانی را دارد. به هر حال ایشان متعلق به سرزمین خراسان است و این خیلی طبیعی است. در شعرهای عاشقانه و توصیفی به شیوه شاعران سبک هندی و عراقی نگاه دارد و خصوص در غزلها یادآور زبان صائب و بیدل است. در حوزه شعر آزاد آثار بسیار زیادی از ایشان منتشرنشده، چون خیلی اعتنایی به شعر آزاد نداشتند اما چند نمونه شعر نیمایی دارند که شعر نیمایی بسیار برجسته ای است. بخش دیگری از کارنامه شعری ایشان سرودها و تصنیف هایی است که ساخته اند که در آن خلاقیتی وجود دارد که تقریباً بی نظیر بوده است و آن هم این است که زبان شکوهمند قصیده را چنان نرمی و انعطافی بخشیدند که قابل تلفیق با موسیقی و قابل زمزمه کردن باشد. این کاری است که به نظر من نیاز به بررسی دارد، یعنی آوردن فخامت و شکوهمندی زبان قصیده در سرود و تصنیف. غالباً تصور می شد که زبان سرود و تصنیف باید زبان ملایمی باشد یا نزدیک به زبان گفتار یا دست کم نزدیک به زبان نوشتار روز. خیلی کم بود نمونه هایی که زبان فاخر ادبی و آن طنطنه ای که در قصاید خراسانی هست ملایمتی پیدا کند که قابل تلفیق با موسیقی، قابل اجرا و قابل زمزمه کردن باشد، اما آقای سبزواری به خاطر اینکه موسیقی را خوب می شناخت این کار را کرد. یعنی پیوندی میان آن شکوهمندی و فخامت زبان قصیده و ملایمتی که لازمه زبان سرود و تصنیف است را ایجاد کرد. به همین دلیل هم هست که سرودهایی که ایشان ساخته مانند «این بانگ آزادی است کز خاوران خیزد»، «ای مجاهد ای شهید مطهر» و «جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش» هم استواری زبان قصیده را دارد و هم ملایمت زبان لازمه سرود و تصنیف را و ماندگار هم شده است، یعنی علاوه بر ‏


‎[[page 205]]‎

‏اینکه به لحاظ موضوعی این شعرها و تصنیف ها ماندگار است، به لحاظ ادبی و بیان شاعرانه هم ماندگار است و جای تأمل و پژوهش دارد. ‏

‏آقای سبزواری بسیار با شیفتگی و شوق در مورد حضرت امام صحبت می کردند، گویی آن آرزویی که همه شاعران در مورد انسان آرمانی و انسان به کمال دارند و به تعبیری در برخی شعرها می گویند که با چراغ دنبالش می گشتند:‏

‏دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر   ‏

‏کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست‏

‏در شخصیت امام، مجسم دیده بود. یعنی گمشده خودش را در کسی دیده بود که حضور عینی دارد و معاصر اوست و رهبر بزرگترین نهضت فکری و دینی قرن است. پیدا کردن آرمان و رؤیای شاعرانه در واقعیت کم اتفاق می افتد و معمولاً این گونه است که شاعران «آنچه یافت می نشود» را در شعر می آفرینند. زیرا آن صورت کمالی که از انسان تصور می رود معممولاً در انسانهای عادی پیدا نمی شود. این برای آقای سبزواری خیلی شورانگیز بود و منشاء بسیاری از سرودها، قصاید، غزلها و تصنیف ها شد که برخی از اینها جاودانه اند یعنی مشمول گذر زمان هم نخواهند شد، مانند سرود «خمینی ای امام»، «این بانگ آزادی است کز خاوران خیزد» و آن سرود «برخیزید که شهیدان راه خدا» که آنجا می گوید: «رهبر آمد کنون در کنارتان، تا سازد غرق بوسه خاک مزارتان». آن روز که این سرود اجرا شد من در بهشت زهرا بودم، روز 12 بهمن سال 57، من نوجوانی بودم و با دوستان همکلاسی برای استقبال از امام به بهشت زهرا رفته بودیم که بعد خبر آمد که حضرت امام آمدند. وقتی مراسم شروع شد گروه سرود آن را اجرا کرد، ما سر قبر شهدا نشسته بودیم، البته آن موقع خاکی بود و سنگ نکرده بودند، وقتی که این سرود را می خواندند همه جمعیت گریه می کردند. «برخیزید ای شهیدان راه خدا، ای کرده در ره بهر احیای حق جان فدا». من سالها بعد از پیروزی انقلاب جستجو کردم و متوجه شدم که این شعر آقای سبزواری است و یکی دو روز قبل به هوای اینکه می دانستند روزی امام خواهند آمد این را ساخته بودند...‏


‎[[page 206]]‎

‏آقای سبزواری انسان بسیار مهربان و  افتاده ای بود، اما در موضوعاتی که مربوط به عقیده و دین بود به هیچ عنوان سهل انگاری نداشت و کنار نمی آمد و به گونه ای حمیّت و غیرتی نسبت به این مسئله داشت. وقتی می دید حریم های عقیدتی و دینی ایشان مخدوش شده است، همانجا اعتراض می کرد، بدون اینکه توجه کند برایش تبعاتی خواهد داشت یا کسی آزرده می شود، از این ملاحظات نداشت. بسیار در این مسئله غیور بود... یک بخش این بود، بخش دیگر این است که آن چیزی که می دانست و تجربه هایی که از سرودن شعر و از کار با موسیقی دانها داشت، گاهی تلفیق شعر و موسیقی و گاهی موضوع سرود و تصنیف را بی دریغ در اختیار دیگران قرار می داد. اگر شاعران جوان و کم تجربه سئوالی از او می کردند بسیار با حوصله توضیح می داد و در گسترش دانش و تجربه ای که در هنر شاعری داشت خساست نداشت. نکته دیگر این که خیلی زود با کسانی که در اطرافش بودند دوست و صمیمی می شد. مثلاً فرض کنید اگر راننده ای آمده بود که ایشان را برای جشنواره ای ببرد، در مسیر با آن راننده دوست می شد و حرف می زد و برایش شعر می خواند. یعنی این گونه نبود که به خاطر بزرگی، عظمت و شهرتی که دارد مرزی میان خود و دیگران ایجاد کند... ویژگی دیگری که برای من درس آموز بود این است که وقتی آقای سبزواری وارد می شد از همه احوال پرسی می کرد، یعنی تمایزی میان بزرگتر و کوچکتر قائل نبود یا اینکه شاعر کم تجربه است یا مقامی دارد یا ندارد؛ با همه احوال پرسی می کرد و این برای من خیلی دلنشین بود.‏

‏در کارهای آقای سبزواری به هیچوجه تکرار نبود، یعنی هر بار که شعری از ایشان می شنیدیم یا سرودی می ساختند انگار که با یک شاعر جدیدی مواجه می شوی. این همان چیزی است که از شاعر توقع می رود. شاعری که کار خودش را تکرار نکند. کسی که هفتاد سال کارنامه شاعری دارد مثلاً در دهه هشتم زندگی خود با همان طراوتی شعر بگوید که در سن سی سالگی شعر می گفته و این خیلی حیرت انگیز است و این برای کسانی که تجربه شاعری و شهرتی دارند یا کتابی چاپ کرده اند راه را نشان می دهد. راه شاعری، خلاقیت و نوآوری است، نه راه تکرار تجربه های مکرر. از این جهت به نظر من حقی دارد به گردن همه شاعران انقلاب و همه ‏


‎[[page 207]]‎

کسانی که شعر می گویند، حتی اگر شاعر انقلاب نباشند. دیگر اینکه ایشان در موضوع سرود، ترانه و تصنیف راهی گشود، بخصوص در سال های اول انقلاب که به خاطر کارنامه تقریباً تاریکی که ترانه و موسیقی با کلام در ذهن های مردم ایجاد کرده بود و یک تردیدی نسبت به موسیقی با کلام وجود داشت. من یادم می آید یکی از اولین کارهایی که این فضا را تغییر داد ترانه ای بود که برای شهادت استاد مطهری ایشان ساخته بودند. با اجرایی که در حسینیه جماران خدمت حضرت امام به صورت زنده عرضه شد، فضا را برای موسیقی برای موسیقی با کلام باز کرد. بخش دیگر این است که آقای سبزواری بر خلاف پسند زمانه، خیلی از این رو به آن رو نشد، یعنی اینکه بخواهد پا به پای زمانه احوالش تغییر کند. به آنچه اعتقاد داشت ثابت قدم بود و ایستاد که این هم در روزگار ما کمیاب است.  ‏

 

 

‎ ‎

‎[[page 208]]‎

انتهای پیام /*