قصهها و مثلهای مورد استفاده
در جمع دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج از کشور
تاریخ: 15 / 8 / 57
رضا شاه به مرحوم «فیروزآبادی» وقتی آمده بود به نجف، مرحوم فیروزآبادی در حرم از او ملاقات کرده بود، رضا شاه گفته بود من مقلد شما هستم آقا؛ مرحوم فیروزآبادی گفته بود مطلب معلوم است؛ حالا تعهدات ایشان من را یاد کتاب موش و گربه انداخت امروز! کتاب ارزنده ای است کتاب موش و گربه. کتاب آموزنده ای است. این همان وضع حال سلاطین و قلدرها را در وقت قدرت و در وقت کمیِ قدرت، وضع حیله بازی آنها را مجسم کرده است به اسم کتاب موش و گربه؛ که سجاده را یکوقت انداخته و نماز خوانده و توبه کرده و پیش خدا استغفار کرده که من دیگر کاری
[[page 458]]نمی کنم، تا این موشهای بیچاره بازی خوردند و برایش چیز بردند و امثال ذلک؛ و بعد هم افتاد پنج تا از آنها را یکدفعه گرفت. آن وقت یکی یکی می گرفت حالا پنج تا پنج تا!
صحیفه امام؛ ج4، ص341
* * *
در جمع فرماندهان کمیته ها و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خراسان
تاریخ: 12 / 8 / 58
من نجف که بودم، یک آدمی آمد از طرف یک گروهی، و بیشتر از بیست روز ـ بعضیها می گویند بیست و چهار روز ـ آنجا ماند. هر روز هم آمد پیش من. من یک ساعت یا بیشتر به او مهلت دادم صحبت کرد. تمام صحبتش هم از قرآن بود و نهجالبلاغه. تمام صحبتش. من سوء ظن به او پیدا کردم و یادم آمد قصه ای که مرحوم سید عبدالمجید همدانی داشته است. نقل می کنند یک نفر یهودی آمده بود پیش ایشان و مسلمان شده بود. بعد از یک چند وقتی، ایشان دیده بود ایشان خیلی مسلمان شده! خواسته بودش، گفته بود: تو من را می شناسی؟ گفت: بله، شما از علمایید. می دانید که من، مثلاً، اولاد پیغمبر هستم؟ می دانید که من پدرانم مسلمان بودند؟ این همه، چه، چه. حالا هم عالم هستم در این جمعیت؟ بله، همه اینها را می دانم خودت را هم می شناسی؟ بله، یهودی زاده ام. همه پدرهایت یهودی بودند، خودت هم یهودی بودی و تازه مسلمان شدی؟ من یک معمایی پیشم هست. و او این است که چه طور تو از من بیشتر مسلمان شدی؟ چه شده است که تو اظهار اسلامت بیشتر از آنی است که ما هستیم. شنیدم که بعد مردک رفته و دیگر ایشان ندیدند او را. معلوم شد حیله ای بوده
[[page 459]]برای یک کارهایی! از این حیله ها هست. من دیدم که این خیلی مسلمان شده و تمام حرفش از اسلام و نهجالبلاغه و فلان؛ و در خلال حرفهایش می دیدم که روی اعوجاج دارد مسائل را، حرفهایی را، می زند. من هیچ حرف با او نزدم. فقط گوش کردم که بفهمم چه آدمی است فقط یک کلمه ای که او گفت که ما می خواهیم قیام مسلحانه بکنیم، گفتم قیام مسلحانه حالا وقتش نیست، برای اینکه نیروی خودتان را از بین می برید و کاری ازتان نمی آید.
صحیفه امام؛ ج 10، ص 460 ـ 461
* * *
در جمع اعضای بسیج مستضعفین
تاریخ: 4 / 6 / 59
من شخصاً یک گرفتاری خاصی دارم و آن این است که اگر من هر روز صحبت بکنم یا روزی دو مرتبه صحبت بکنم، اطبا می آیند و به من اشکال می کنند و جمع می شوند که شما صحبت زیاد نکنید. و اگر دو ـ سه روز صحبت نکنم، رادیوهای خارجی می گویند که فلان چه شده و چه شده و حاصل [اینکه ] می رود همین دو ـ سه روزه و همین چند وقت و اینها. و من یک مثلی یادم آمد و آن این است که یک بچه ای دعا می کرد که معلمش بمیرد، معلم مرد. پدر، این را برد به یک مکتبخانه دیگر ـ به اصطلاح سابق ـ باز دعا کرد معلم بمیرد، مرد. باز پدر او را برد به یک جای دیگر؛ مکتب دیگر. به این پسر گفتند که دعا کن پدرت بمیرد و الاّ این معلم بمیرد یک معلم دیگر هم هست. حالا این خارجیها و آنهایی که تبع خارجیها هستند باید دعا کنند که این سلاح «الله اکبر» از ملت ما گرفته بشود و این دعا هم مستجاب نیست و الاّ من نباشم باز خود ملت هست. ملت ما امروز متوقف نیست نهضتشان و پیشبردشان به اینکه من باشم یا زید باشد یا عمرو باشد. ملت ما امروز راه را پیدا کردند و می دانند چه
[[page 460]]بکنند و با همین راهی که پیدا کردند و همین ترتیبی که تا کنون پیش آمده اند به پیش می روند و این طور نیست که اگر من نباشم چه خواهد شد. بیخود اینها در رادیوهایشان نگویند این مسائل را.
صحیفه امام؛ ج13، ص 148
* * *
دیدار با سید علی خامنه ای (رئیس جمهور)، اکبر هاشمیرفسنجانی (رئیس مجلس شورای اسلامی)، سید عبدالکریم موسویاردبیلی (رئیس دیوانعالی کشور) و میرحسین موسوی (نخستوزیر)
تاریخ: 3 / 12 / 60
من چند روز پیش از این رادیو را گوش می کردم، دیدم که رادیوی خارجی گفت که فلان گفته است که خمینی در حال مرگ است. من یاد یک قصه ای افتادم و آن اینکه یک نفر بود که می خواست اظهار قدرت و پهلوانی بکند. در یک جلسه ای گفت که من آنم که چه کردم، چه کردم، کارهایش را شمرد و من جمله، گفت من آنم که فلان آدم، فلان پهلوان را در فلان جا کشتم و چه کردم. آن آدم حاضر بود، گفت که آن کسی که شما کشتید حرفهای شما را دارد می شنود! من یاد این افتادم که آن کسی که آن آقا گفته است که در حال مرگ است، حرفهای ایشان را شنیده و به این سبک مغزی خندیده است.
صحیفه امام؛ ج16، ص67
* * *
دیدار با سید علی خامنه ای (رئیس جمهور و عضو مجلس خبرگان)، علی مشکینی، رئیس، و نمایندگان مجلس خبرگان
تاریخ: 28 / 4 / 62
یک قصه ای را که برای من نقل کرده اند که یکی از تجار پیش یکی از علمای بزرگ
[[page 461]]ـ حالا کی بوده است نمی دانم ـ رفته است و گفته است که آقا! اگر پشت کتابی یک چیزی نوشته اند به ما هم بگویید، کتاب ها معلوم، اما اگر پشت کتابی چیزی نوشته اند که شما از آن مطلع هستید به ما هم بگویید برای اینکه ما می بینیم که شما ما را دعوت می کنید به خیر و صلاح، و خودتان نیستید اصلش. معلوم می شود یک مطلب دیگری در کار است. آن آقا گریه کرده است ـ از قراری که گفته اند ـ و گفته است حاجی هیچ چیز دیگری نیست و ما فاسد هستیم.
صحیفه امام؛ ج18، ص13
* * *
[[page 462]]