کاشانی
در جمع روحانیون مازندران و اقشار مختلف مردم
تاریخ: 25 / 3 / 60
یک گروهی که از اولش باطل بودند [هر کاری می خواهند بکنند] ـ من از آن
[[page 26]]ریشه هایش می دانم ـ یک گروهی که با اسلام و روحانیت اسلام سر سخت مخالف بودند. از اولش هم مخالف بودند. اولش هم وقتی که مرحوم آیتالله کاشانی دید که اینها خلاف دارند می کنند و صحبت کرد، اینها [این ] کار کردند [که ] یک سگی را نزدیک مجلس عینک به آن زدند و اسمش را «آیتالله» گذاشتند! این در زمان آن بود که اینها فخر می کنند به وجود او. او هم مُسلِم نبود. من در آن روز در منزل یکی از علمای تهران بودم که این خبر را شنیدم که یک سگی را عینک زده اند و به اسم «آیتالله» توی خیابانها می گردانند. من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست؛ این سیلی خواهد خورد. و طولی نکشید که سیلی را خورد. و اگر مانده بود سیلی بر اسلام می زد.
صحیفه امام؛ ج14، ص456 ـ 457
* * *
در جمع اعضای کمیسیون بازرگانی مجلس و نهادهای وابسته به نخست وزیری
تاریخ: 26 / 9 / 62
آقای کاشانی از جوانی در نجف بودند و یک روحانی مبارز بودند. مبارزه با استعمار، آن وقت البته انگلستان بود مبارزه با او. در ایران هم که آمدند تمام زندگی شان صرف همین معنا شد و من از نزدیک ایشان را می شناختم. در یک وقت وضع ایشان طوری شد که وقتی که از منزل می خواست حرکت کند فرض کنید بیایند به مسجد شاه، مسجد شاه مطلع می شد، در نظر داشتند، اعلام می شد، این طور بود وضع ایشان. بعدش دیدند که اگر یک روحانی در میدان باشد لابد اسلام را در کار می آورد، این حتمی است و همین طور هم بود. از این جهت شروع کردند به جوسازی. آن طور
[[page 27]]جوسازی کردند که یک سگی را عینک به آن زدند ـ و آن طور که من شنیدم ـ عینک زدند و از طرف مجلس آوردند این طرف و به اسم آیتالله. و من خودم در یک مجلسی بودم که مرحوم آقای کاشانی وارد شد در آن مجلس، مجلس روضه بود، هیچ کس پانشد. من پاشدم و یکی از علمای تهران که الآن هم هستند و من جا دادم به ایشان ـ جا هم ندادند.
صحیفه امام؛ ج18، ص248
* * *
[[page 28]]