دکتر عباس شیخ شعاعی

فرق اصلاح و احیای دین

اصلاح در اندیشه دینی به معنای تصحیح اغلاط و خطاهایی است که در اندیشه اندیشمندان دیندار در خصوص برخی موضوعات دینی وجود دارد، در عین حالی که در اصل جهت و سمت و سوی دین برخطا نیستند. ولی احیا در اندیشه دینی و یا دین عبارت است از: تصحیح جهت حرکت در میان اندیشمندان دینی و به طریق حق کشانیدن آنها که تحولی عظیم است و ملزومات خاص خود را هم دارد و از عهده هر کسی برنمی آید.

کد : 159708 | تاریخ : 13/05/1397

فرق اصلاح و احیای دین

دکتر عباس شیخ شعاعی 

عضو هیأت علمی دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان

خلاصه مقاله

‏در آغاز این مقاله کوشیده ام تا با استفاده از معنای لغوی واژه «دین» و کاربردهای آن در قرآن مجید تعریفی از آن ارائه نمایم لکن در نهایت به این قانع شده ام که به محتوای دین براساس آنچه مقبول دینداران است اکتفا کنم. بعد از آن به بررسی لغوی و اصطلاحی واژه «اصلاح» پرداخته ام و بعد از اشاره به کاربردهای آن در قرآن کریم به این نتیجه رسیده ام که اجمالاً می توان گفت در «اصلاح» نظر به سامان بخشیهای فردی و جزئی است و یک سری تحولات محدود و مرتبط به موارد خاص و نه یک تحول و حرکت در مقیاس کلان. آنگاه واژۀ «احیا» و «حیوة» را در لغت و کاربردهای قرآنی مورد توجه قرار داده و از کاربردهای روایی آنها نیز غفلت نکرده ام و در پایان به این نتیجه رسیده ام که مقصود از «احیا» جان بخشیدن به موجود بی جان است با توجه به مصادیق گوناگونی که برای جاندار و بی جان می توان گفت و یا مراتبی را که برای حیات می توان در نظر گرفت. ‏

‏بعد از این مراحل مقدماتی به بررسی مسئله اصلاح یا احیای دین پرداخته و گفته ام که اصلاح در اندیشه دینی به معنای تصحیح اغلاط و خطاهایی است که در اندیشه اندیشمندان دیندار در خصوص برخی موضوعات دینی وجود دارد، در عین حالی که در اصل جهت و سمت و سوی دین برخطا نیستند. ولی احیا در اندیشه دینی و یا دین عبارت است از: تصحیح جهت حرکت در میان اندیشمندان دینی و به طریق حق کشانیدن آنها که تحولی عظیم است و ملزومات خاص خود را هم دارد و از عهده هر کسی برنمی آید. سپس کوشیده ام تا با اشاره ای به دو محیی بزرگ اسلام یعنی امام حسین - علیه السلام - و حضرت صادق – علیه السلام - به شرایطی که یک محیی باید واجد آنها باشد بپردازم و در پایان به عنوان مصداق بارز محیی دین در عصر حاضر امام راحل خمینی کبیر - رضوان الله علیه - را نام برده ام. امید که آن سرور سفر کرده بپذیرد تا خدای او نیز بر این کمترین رحمت آورد. ‏

‏برای اینکه بتوان داوری درستی در این خصوص ارائه داد پیش از هر چیز باید سه واژه مطرح شده در این عنوان یعنی واژه های «دین»، «اصلاح» و «احیا» را بررسی کرد. لذا در آغاز به بررسی این واژه ها می پردازیم: ‏‎[1]‎‏ ‏

‏ ‏

دین

‏ ‏

‏معنای لغوی: در کتب لغت معانی مختلفی برای این واژه ذکر کرده اند و مهمترین معنای «طاعت و انقیاد» و «جزا و پاداش» است. ‏‎[2]‎‏ ‏

‏معنا و یا معانی اصطلاحی: واژه «دین» در قرآن کریم کاربردهای گوناگونی دارد. از جمله در سورۀ مبارکۀ حمد لفظ «دین» به معنای «حساب» آمده، البته بنا به نقل حدیثی از امام باقر علیه السلام. ‏‎[3]‎‏ و در برخی موارد لفظ دین را به معنی شریعت دانسته اند، همچون آیۀ مبارکه 256 از سورۀ بقره که می فرماید: ‏«لا اکراه فی الدین»‏ آنگاه در خصوص وجه تسمیۀ شریعت به دین برخی همچون راغب گفته اند: از آن جهت که در شریعت بحث از اطاعت و پاداش است آن را دین خوانده اند، ‏‎[4]‎‏ و برخی دیگر از قبیل مرحوم علامه طبرسی در کتاب گرانسنگ تفسیر مجمع البیان ذیل آیۀ شریفۀ ‏اِنَّ الدین عندالله الاسلام‏ ... ‏‎[5]‎‏ در توجیه تسمیۀ طاعت به دین فرموده اند: مقصود از دین آیه طاعت است و از این جهت طاعت را دین نامیده اند که در حقیقت طاعت برای پاداش گرفتن است و دین هم به معنی پاداش و جزا است. ‏‎[6]‎‏ ‏

‏به نظر راقم این سطور می رسد که با فرض صحت این اسناد و تأویلها، همۀ اینها مصداقهایی برای ابعاد گوناگون دین است. مثلاً شریعت که عبارت است از: مجموعه ای از حلالها و حرامها یا بایدها و نبایدهایی که شریعتمدار باید مراعات کند، تنها بیانگر جنبه ای از جنبه های دین است. به نظر می رسد تعریف جامع و مانعی از دین نمی توان ارائه کرد، زیرا از دو حال بیرون نیست. یا معرف دین خود انسان متدین است و از درون دین به آن نظر می کند که چنین کسی قادر نیست دین را از مجموعه شخصیت خود جدا کند و مورد بحث و بررسی قرار دهد، زیرا شخصیت او با دین آمیخته است و هرگز دین موضوع بررسی او نمی شود تا در برابر او بایستد و در مرَئی و منظرش واقع شود. و اگر معرف دین خود، متدین نباشد و از بیرون دین و انسان دیندار و جامعه دینی بخواهد به آن نظر کند خوب قهراً شناخت درستی از دین ارائه نمی کند، زیرا درک دین در گرو ایمان است و سر سپردگی و باید به او گفت: ‏

میان عاشق و معشوق رمزی است  چه داند آن که اشتر می چراند. 

‏و بحول و قوۀ الهی در نیمه دوم این فصل به این بحث باز خواهم گشت. ‏

‎[[page 318]]‎‏با این همه اگر ادعای تعریف دین را نداشته باشیم شاید بتوان گفت، دین شامل چه بخشهایی می شود؟ به نظر می رسد دین همۀ شئون زندگی بشر را شامل می شود و مشتمل برسه بخش: عقاید، اخلاق و اعمال است. یعنی دین به انسانها جهان بینی می دهد، در دین اسلام از مجموعه آیات مبارک قرآن، احادیث معصومین - علیهم السلام - و ادعیۀ شریفۀ آن بزرگواران به درگاه باری تعالی شناختی نسبت به جهان برای انسان مسلمان حاصل می شود که نقش خدا و جایگاه انسان و طبیعت در آن مشخص  می شود، و نیز رسالت انسان در این پهندشت هستی بی کرانه. و قهراً مجموعۀ فضایل و رذایل که ملکات و خویهای بشر را دربر می گیرد و تمامی حرکات و سکنات مناسب و نامناسب شایست و ناشایست آدمی را تعیین می کند. و آیه شریفۀ «‏الیوم اکملتُ لکم دینکم و‏ ...»‏‎[7]‎‏ نیز به نظر می رسد که ناظر به همین معنای وسیع و گستردۀ دین باشد. زیرا در این آیه سخن از حلال و حرام و شریعت نیست، بلکه بحث از امامت است که به همۀ اندیشه ها و عملکردها و خلق و خویها رنگ ولایت می زند و آنها را مرضیّ خداوند می سازد. ‏

‏ ‏

اصلاح

‏ ‏

‏در کتب لغت یک معنا و تعریف به ضد از این واژه آمده است و آن عبارت است از: "ضدّ افساد" و معنای دیگری هم آورده اند و آن "احسان" است. ‏‎[8]‎‏ و اما در خصوص کاربردهای قرآنیِ این لفظ و مجّرد آن، گفته اند که عمدتاً دو کاربرد دارد: یکی در برابر افساد و دیگری در برابر سیئّه نظیر دو آیۀ شریفۀ: «‏خلطوا عملا صالحاً و آخر سیّئاً‏»‏‎[9]‎‏ و نیز «‏ولا تُفسدوا فی الارض بعد اصلاحها‏»‏‎[10]‎‏ ‏

‏اما به نظر می رسد اگر مروری گذرا برکاربردهای خود این واژه در قرآن بنماییم می بینیم که خداوند آن را در موارد متعدد به کار برده است که اجمالاً به برخی از آنها اشاره می کنیم. ‏

‏1 - در جایی اصلاح را به عنوان شرط کافی برای شرط لازم ایمان ذکر فرموده که اگر همراه ایمان اصلاح هم باشد جای هیچ ترس و اندوهی نخواهد بود. ‏‎[11]‎‏ ‏

‏2 - در موارد متعددی اصلاح را همراه با تقوا آورده که تقریباً مشابه مورد پیشین است. ‏‎[12]‎‏ ‏

‏3 - در مورد دیگری اصلاح ملازم با عفو آورده شده و پاداش الهی را برآن مترقب ساخته است. ‏‎[13]‎‏ ‏

‏4 - و در موارد فراوانی اصلاح به معنی از میان برداشتن ظلم و رفع آثار آن و ملازم با توبه که بازگشت به سوی خداوند و از میان برداشتن ظلم فردی و ظلم به نفس است، به کار رفته است. ‏‎[14]‎‏ ‏

‏5 - و بالاخره در موارد بسیاری اصلاح در برابر افساد قرار گرفته است و مصداقهایی برای افساد ذکر شده است؛ از جملۀ خوردن مال یتیم. ‏‎[15]‎‏ ‏

‏جمعبندی: از مجموع مواردی که اشاره شد و مواردی که خداوند فاعل اصلاح را خودش قرار داده و متعلق اصلاح را انسان، عمل او یا قلب و دل او، برمی آید که در پاره ای از این موارد اصلاح به معنای به سامان ساختن اعمال و کردار فردی و اجتماعی است، یعنی همان انجام عمل صالح از سوی عبد و یا توفیق به انجام آن از سوی خداوند است. و مقصود از اعمال صالح انواع رفتارهای شایسته ای است که از شریعت اسلام استنباط می شود. و به نظر می رسد در مجموع، اِشعار به این نکته دارد که ایمان قلبی و لفظی به تنهایی کافی نیست، بازگشت و توبه به صرف پشیمانی از کردارهای گذشته و تصمیم به ترک در آینده نیست، و عفو و پشیمانی به صرف چشم پوشی از عملکرد گذشتۀ خاطی نیست، بلکه در همۀ این موارد عملی هم باید باشد که شاهد صدق آن مدعاها باشد و این عمل یا گواه بر ایمان و تقوا و عفو است که کار نیک و شایسته ای است، و یا گواه بر توبه راستینی است که موجب برطرف کردن آثار ظلم فردی و اجتماعی و تباهیهای به بار آمده خواهد بود. و از جملۀ این موارد، همان برقراری صلح میان دو فرد در خانواده یا در جامعه است که از مصادیق اصلاح محسوب می شود. ‏

‏نتیجه: هر چند راقم این سطور ادعای استقصای همۀ موارد کاربرد این واژه و مشتقات یا همخانواده های آن در قرآن را ندارد، اما اجمالاً از مجموع آنچه گذشت می توان به این نتیجه رسید که عموماً واژه اصلاح در مواردی به کار می رود که یک شایستگی فردی باید پدید آید، و یا یک مورد خاص اجتماعی از فساد به صلاح مبدل شود، یک ظلم فردی یا اجتماعی از بین برود و جای آن را عدل بگیرد. ‏

‏کاربرد سیاسی - اجتماعی این لفظ: در عرف متداول سیاسی - اجتماعی ما امروزه لفظ اصلاح و اصلاح طلبی را معادل ‏‎reformation‎‏ نهاده اند که به معنی حفظ ساختار اصلی نظام سیاسی و ایجاد تغییرات و تحولاتی در بخشهایی از آن نظام است و در نتیجه اصلاح طلبی در یک نظام سیاسی یا مکتب فکری با انقلابی اندیشیدن در آن خصوص کاملاً متفاوت خواهد بود. با این توضیحات به نظر می رسد که این کاربرد اگر چه دقیقاً قرآنی نیست ولی بی شباهت با آن هم نیست. ‏

‏حال که به اختصار در باب اصلاح سخن گفتیم، وقت آن رسیده است که در خصوص کاربرد احیا در قرآن نیز مروری و گذری داشته باشیم تا در فصل بعد بتوانیم داوری دقیقتری در خصوص موضوع نوشتار خود داشته باشیم. ‏

‏ ‏

‎[[page 319]]‎اِحیاء

‏ ‏

‏در کتب لغت، حیوة را ضد مرگ و احیاء را زنده گردانیدن ترجمه کرده اند. ‏‎[16]‎‏ اما در قرآن کریم موارد گوناگونی از کاربرد این لفظ مشاهده می شود که قابل بررسی است: ‏

‏1 - یکی از موارد احیاء، رویانیدن گیاهان در روی زمین است و آمدن فصل بهار با طراوت و نشاط حاصل از نزول بارانهای فراوان از آسمان، تعبیر به احیای زمین شده است. ‏‎[17]‎‏ ‏

‏2 - مورد دیگر احیاء را در مورد زنده کردن مردگان بعد از نشئه برزخ به کار برده است و ناظر مبحث معاد جسمانی است. ‏‎[18]‎‏ ‏

‏3 - موارد فراوانی نیز وجود دارد که لفظ احیاء تحمل معنای مختلفی را دارد مثلا: ‏

‏الف: فرموده است: و از آب همه چیز را زنده قرار دادیم. ‏‎[19]‎‏ ظاهر این آیه دلالت بر همان حیات نباتی دارد که از نزول باران حاصل می شود، ولی کسانی از اهل معرفت فرموده اند: مقصود از «ماء» ولایت ائمه طاهرین - صلوات الله علیهم اجمعین - است؛ زیرا چهارده نفس مقدس هم واسطۀ فیض در انتشای عالم تکوین از مبدأ اعلایند که موجب پیدایش عالم هستی و از جمله جانداران است و هم واسطۀ فیض در اشراق حقایق و تدوین معارف در عالم تشریع اند، و در نتیجه حیات معنوی و الهی انسانها به واسطۀ وجود ذیجود آن بزرگواران است، که در این صورت احیاء به معنی زنده گردانیدن به حیات معنوی و الهی خواهد بود. ‏

‏ب: در آیۀ دیگری فرموده است: هر کس انسانی را احیاء کند مثل این است که همۀ مردم را زنده کرده باشد. ‏‎[20]‎‏ که هم مصادیق ظاهری برای احیاء آورده اند، مثل نجات غریق و یا حریق... و هم مصادیق معنوی که عبارت است از: هدایت و به راه صلاح و سداد کشانیدن یک انسان. ‏

‏ج: در آیات متعددی فرموده است: مرده را از زنده بیرون می آورد و زنده را از مرده. ‏‎[21]‎‏ در این مورد هم مصادیق مادی مثل حیات طبیعت در بهار و ممات آن در زمستان و امثال آن را نام می برند، ولی مصادیق معنوی از قبیل: تولد یافتن یک انسان شایسته از والدین ناشایست و بالعکس هم ذکر می کنند، مثل: فرزند نوح پیامبر، و عکس آن معاویه فرزند یزید - علیه اللعنه - ‏

‏4 - موارد فراوانی نیز در قرآن کریم وجود دارد که لفظ اَموات و اَحیاء به کار رفته و یا خود واژه «اِحیاء» و مقصود از آن حیات معنوی و کسب مراتب قرب الهی است. ‏

‏از جمله موردی که فرموده است: هرکس عمل صالح انجام دهد مرد باشد یا زن او را به حیات طیب می رسانیم. ‏‎[22]‎‏ یا آن موردی که محتوای دعوت پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله - را محیی می داند. ‏‎[23]‎‏ و مواردی از این قبیل. ‏‎[24]‎‏ ‏

‏5 - در موارد بسیاری لفظ «اِحیاء» و «اِماته» را به طور کلی به کار می برد که شامل همۀ مراتب احیاء می شود؛ از حیات نباتات تا بالاترین مراتب تقرب الی الله. ‏‎[25]‎‏ ‏

‏توضیحی از روایات: در روایات معصومین - سلام الله علیهم اجمعین - هم موارد فراوانی در خصوص حیات حقیقی دیده می شود که به یکی دو مورد اشاره می کنم: ‏

‏1 - از حضرت علی - علیه السلام - نقل شده که فرمودند: حیاتی جز با دین وجود ندارد. ‏‎[26]‎‏ ‏

‏2 - از حضرتش نقل شده که فرمودند: توحید، حیات نفس است. ‏‎[27]‎‏ ‏

‏3 - از حضرتش نقل شده که فرمودند: نادان، مرده ای میان زنده هاست. ‏‎[28]‎‏ ‏

‏4 - حضرت فرمودند: دروغگو و مرده مثل هم اند، زیرا برتری زنده بر مرده این است که به او اعتماد می شود، پس آنگاه که به سخن کسی اعتماد نشود حیات او از دست رفته است. ‏‎[29]‎‏ ‏

‏5 - و بالاخره حضرتش فرمودند: اگر کسی از کار زشت با دست و زبان و دل نهی کند او همه صفات خیر را در خود جمع کرده است، و اگر کسی با زبان و دل عمل زشت را ناخوشایند بداند و نهی کند، او دو صفت خیر را دارد و یکی را رها کرده است. و کسی که فقط در دل از عمل منکر ناراحت است او دو صفت برتر را رها کرده و تنها از یک صفت خیر برخوردار شده، اما آن کسی که حتی در دل خود هم عمل منکر را زشت نمی شمارد او مردۀ زنده هاست یا مرده ای در میان زنده ها. ‏‎[30]‎‏ ‏

‏جمعبندی و نتیجه: از مجموع آیات و روایاتی که به آنها اشاره شد می توان نتیجه گرفت که "اِحیاء"، جان بخشیدن و روح دادن به کالبد بیجان و بیروح است، البته دارای مراتبی است از مرتبه نفس نباتی تا مراتب عالی قرب به حق تعالی. در همۀ این موارد احیاء عبارت است از زنده کردن آن موجود، و چنانچه این احیاء صورت نگیرد آن موجود از بین خواهد رفت، نه اینکه می ماند اما ناقص کار می کند، خیر از بین می رود و می میرد و دیگر به عنوان آن موجود عملکردی نخواهد داشت. ‏

‏حال، باتوجه به این نکاتی که بررسی شد باید ببینیم کدامیک از"اصلاح" و "احیاء" در دین می تواند رخ دهد، و هرکدام به چه معنی است؟ شرایط انسانی که می خواهد احیاگر دین باشد چیست؟ و بالاخره آیا امام راحل(ره) احیاگر دین است ‏‎[[page 320]]‎‏یا مُصلح آن؟ ‏

‏ ‏

اصلاح یا احیای دین؟ 

‏ ‏

‏براساس آنچه که در مورد این دو واژه گفته شد می توان گفت، اصلاح در دین البته معنی ندارد، ولی اصلاح در اندیشۀ دینی راه دارد و آن، زمانی معنی خواهد داشت که جهت اصلی دین در اندیشۀ دینی محفوظ باشد. اندیشمند دینی روح و جان دین و سمتگیری اصلی دین را بخوبی دریافته باشد، اما در لابلای مجموعۀ عقاید و باورهای دینیش مواردی برخطا می رود و مُصلح اندیشۀ دینی آن کسی است که می کوشد تا این موارد خطا را به صلاح و صواب مبدل سازد. اگر ناراستیهایی در جای جای اعتقادات دینی یک دیندار مشاهده شود در حالی که سمت و سوی اندیشۀ دینی او برصواب باشد، این جا، جای اصلاح اندیشه دینی است. فرضاً توحید او توحید قرآنی است و باور دینیش، او را به سوی مراتب قرب الهی سوق می دهد، لکن در خصوص برخی مفاهیم دینی از قبیل شیطان، ملائک، توکل، صبر، رضا و ... برداشت و تلقی شایسته ای ندارد. ‏

‏آنگاه که در جامعۀ دینی در مورد هر یک از موضوعات فوق الذکر و امثال آنها تلقی نادرستی وجود داشته باشد. اندیشمند دیندار می کوشد این ناراستی را به صلاح و سداد مبدل سازد و از راه بررسی قرآنی و روایی این موضوعات، تلقی نادرست موجود را از بین ببرد و جامعه را به سمت صلاح و سداد سوق دهد. در همۀ این موارد، اصلاح اندیشه دینی صادق است و غالباً اندیشمندان دیندار و نویسندگان دلسوز نقش مصلحان اندیشه دینی را ایفا می کنند. یعنی در عین حال که ساختار اندیشه دینی و تلقی کلی دینداران از دین را تغییر نمی دهند سعی می کنند موارد کژاندیشی را اصلاح کنند. ‏

‏قضیۀ اصلاحات اجتماعی نیز چنانکه قبلاً اشاره شد از همین قرار است. و "اصلاح" در مکاتب فلسفی، سیاسی و اجتماعی نیز به همین است. ‏

‏اما احیای دین در جایی مطرح است و در جامعه ای کاربرد داردکه اندیشمندان دینی و دینداران اندیشمند در تلقی و برداشت خود از دین بر خطا باشند و از اساس راه را اشتباه بپیمایند. اگر در جامعه ای از اسلام جز اسمی و رسمی باقی نمانده باشد و مردمان دیندار، دینمدار نباشند و بلکه اهل ظاهر باشند و جوهر، روح و جان دین که همان  خدایی شدن و خدایی ماندن و حرکت به سوی مقام قرب الهی است (و این، همان باطن و حقیقت دین است) از کالبد دین رخت بربسته باشد، و دین بیجان بر جای مانده باشد، به گونه ای که آن وزیر وقت انگلستان از سفیر آن کشور می پرسد که آن آقا بر بالای بام چه می گوید؟ سفیر می گوید: مشغول اذان گفتن است و آنگاه سئوال می کند که آیا این اذان ضرری برای ما دارد؟ سفیر جواب می دهد: خیر. بیدرنگ وزیر می گوید: پس بگذار که هرچه می خواهد بگوید. اگر جوهر دین و روح آن که رنگ خدایی زدن برهمۀ حرکات و سکنات است و بر این روش استوار ماندن‏‎[31]‎‏ که نتیجه آن عدم اتکا به ظلم و ظالم و ستیز با شیاطین جن و انس و شیطان صفتان است، ‏‎[32]‎‏ از کالبد دین مفارقت کرده باشد، دینداران به جای ولایت الهی که مستلزم خروج از ظلمات و ورود در نور است، ولایت طاغوت را پذیرفته باشند که نتیجۀ آن خروج از نور و ورود در ظلمات است، ‏‎[33]‎‏ در چنین زمانه ای در حقیقت نیاز به مصلح اجتماعی نیست بلکه وجود یک محیی ضرورت می یابد تا روح و جان رخت بر بسته را به این کالبد بازگرداند و دوباره این دیندارانِ به سجده افتاده در پیشگاه شیطان را از عبادت بندگان خدا به عبادت خدا بکشاند، ‏‎[34]‎‏ و آنها را بیدار و آگاه کند تا پیشانی برآستان شیطان و طاغوت نسایند و دربرابر آن که شایسته عبودیت است سرتسلیم فرود آورند. ‏‎[35]‎‏ و به این بندگی افتخار کنند. ‏‎[36]‎‏  و احیای دین به این معنی است. ‏

‏و در تاریخ اسلام اولین محییِ دین، حضرت سیدالشهداء حسین بن علی – علیهما السلام - امام سوم ماست. زیرا این امام همام در زمانی قیام کردند که می رفت تا از اسلام جز اسمی و رسمی باقی نماند، چون که کاروان اسلامیان گرفتار کاروانسالاری شده بود که راه جهنم در پیش گرفته و پیوسته ایشان را از مقام قرب الهی دور می کرد و لذا حضرت فرمودند: ‏و علی الاسلام السّلام اذ قد بلیت الامّة براعٍ مثل یزید.‏ ‏‎[37]‎‏ وقتی که خلیفۀ مسلمین کسی مثل یزید باشد فاتحۀ اسلام خوانده است. و از این رو حضرت با تمام قوا و امکاناتی که داشت علیه حاکمیت زمان قیام کرد و با شهادت خود و یاران خود و اسارت پیامرسان خونش، برای همیشه اسلام را بیمه کرد و شاخصهایی برای مسلمانان ارائه کرد تا هرگز گمراه نشوند. و شاید به همین جهت است که رسول اکرم - علیه و آله آلاف التحیة و الکرم - فرموده است: ‏حسینُ منّی و انا من حسین.‏ ‏‎[38]‎‏ زیرا اگر دین اسلام با قیام خونین سیدالشهدا - علیه السلام - احیا نمی شد امروز نامی از اسلام باقی نمی ماند، چنانکه یزید - علیه اللعنه – گفت: فرزندان هاشم با حکومت بازی کردند و در حقیقت هیچ وحی و خبری در کار نیست، و رسماً انکار نبوت حضرت رسول اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم – را کرد و پایان کار اسلام در حاکمیت چنین کسی آشکار است. ‏

‏چندی بعد از آن امام عزیز، فرزند ایشان، امام ششم ما حضرت صادق - علیه السلام - نیز در تحلیل معارف حقۀ شیعه و تصحیح نگرش مردم دیندار به اسلام و جهتگیری درست آنها در فهم مسائل و مباحث این چنین نقشی ایفا کردند و در آن زمانۀ آشوب و بحرانهای فکری که امواج افکار گوناگون بسان فتنه ها روز روشن را بر دینداران، شب ظلمانی کرده بود، شیعیان به آن حضرت که قرآن ناطق و مجسم و مخاطب وحی بود، پناه می بردند و از وجود نورانی و سخنان گهربارش در ‏‎[[page 321]]‎‏یافتن جهت درست اندیشه و عمل بهره ها می بردند. ‏‎[39]‎‏ ‏

‏بعد از آنکه اشاره ای به دو امام معصوم و دو محیی بزرگ اسلام داشتیم به عصر حاضر بازگردیم و به آنچه که در روزگار ما رخ داده است توجه کنیم. ‏

‏یادمان نرفته است که در سالهای پیش از اوجگیری انقلاب اسلامی، در این دیار تفکر دینی در چه مردابی گرفتار آمده بود هم به لحاظ اعتقادی کسانی پیدا می شدند که تنها اعتقادی ساده به وجود خداوند داشتند وبس، و برخی نیز پاره ای اعمال عبادی را به صورت کالبدهای بیجان انجام می دادند، و در عین حال سرتسلیم در پیشگاه خاندان سلطنت و شیطان بزرگ آمریکای جهانخوار فرود آورده بودند. و در چنین ظلمات اعتقادی و عملی بود که امام راحل(ره) همچون نوری در تاریکی درخشید و آسمان افکار را روشن کرد و جانی تازه به اسلامیان بلکه به آدمیان بخشید و با حرارت وجودش یخهای مادیت، افسردگی و دلمردگی را آب کرد و آن دیانتی را که با اتّکا به ظالم سازگار بود نسخ کرد و به جای آن توحید قرآنی و صمدی آورد و مردمان و بویژه جوانان ندای روحبخش او را به جان و دل شنیدند و کردند آنچه باید می کردند. ‏

‏در همان زمان کسانی راضی بودند که ساختار سیاسی و اجتماعی آن نظام بر هم نخورد و فقط دامنۀ حاکمیت شاه را محدودتر کنند و شعار "سلطنت کردن شاه به جای حکومت کردن" را مطرح می کردند. و اینها – اگر خوشبینانه داوری کنیم - طالب اصلاحات اجتماعی بودند، اما داعیۀ " احیا" نداشتند. زیرا خصوصیت لازم برای یک محیی را نداشتند. آنها طالب اصلاحات اجتماعی در چارچوب و داخل حاکمیت موروثی شاه بودند، اما امام راحل(ره) که اساس و پایۀ فساد را می شناخت به اصلاحات رضایت نداد و امت امام هم امامت او را پذیرفته و به صلاح خود دیده بودند از جان و دل با او همصدا شدند و بر سر پیمان خود ماندند تا اینکه آن نظام فاسد را از بیخ و بن برکندند. ‏

‏بنابراین عنوان مصلح اجتماعی برای امام، عنوان ناقصی است؛ امام یک محیی بود، او احیاگر دین بود و با احیای دین و اندیشۀ درست دینی، البته  اصلاحات اجتماعی هم بر وفاق اندیشه درست دینی صورت می پذیرد. ‏

‏پیش از ظهور این حادثه عظیم، باور بسیاری بر این بود که دین تنها برای مراسم خاصی در زندگی انسان آمده است. دین و قرآن در جامعه، مدرسه، دانشگاه، بازار، کارخانه، دادگاه، خانه، مجلس، دولت و ... سخنی ندارد. و اصولاً جای قرآن و دین مسجد و حسینیه است. لکن امام راحل(ره) که بخوبی دریافته بود که روح دین –که همانا از بین بردن موانع پرستش خداوند و نفی بتان و بر کرسی حاکمیت نشانیدن خدا و ملاکهای الهی در جامعه و نفی معبودها و اثبات معبود واحد (لا اله الا الله) است – از جامعه رخت بر بسته و مردمان دیندار دچار نوعی رخوت و پریشانی شده اند، لذا برای جان بخشیدن به اندیشۀ دینی و بازگردانیدن روح دین به آن در جامعۀ دین باورِ این دیار، حرکتی احیاگرانه را آغاز کرد و به نتایج آغازین خود نیز رسید: ‏

باش تا که صبح دولتش بدمد   کین هنوز از نتایج سحر است

‏چنانکه خداوند می فرماید: خداوند کلمۀ پاکیزه را به درخت پاکیزه مثال می زند که اصل آن ثابت، و شاخه هایش در آسمان است و همه وقت به اذن پروردگارش میوه های شایسته می دهد... ‏‎[40]‎‏ ‏

‏آخرین بخش این مقاله توضیحی دربارۀ ویژگی یک محیی دین است تا روشن شود که چرا امام راحل(ره) را یک محیی بزرگ دین می دانیم، و دیگران هم اگر چه تا حدّی ممکن است شایسته این عنوان باشند ولی به پایۀ او نمی رسند؟ ‏

‏چنانکه می دانیم: ذات نایافته از هستی، بخش – نتواند که شود هستی بخش. اگر کسی خود، واجد روح دین نباشد طبیعی است که نتواند به کالبد بیجان دین روح ببخشد. زیرا چیزی که خود ندارد چگونه می خواهد به دین و دینداران ببخشد. بنابراین شرط لازم برای یک محیی دین این است که به روح دین رسیده باشد و به باطن و حقیقت آن راه یافته باشد. و از آنجا که روح و حقیقت دین همان توحید صمدی و قرآنی است لذا جز با راه یافتن به باطن و حقیقت قرآن روح دین که همانا توحید قرآنی است در دسترس آدمی نخواهد بود. و قرآن که کتاب تشریع الهی است با هستی که کتاب تکوین الهی است مغایر نیستند، بلکه متناظر باهم اند و همانطور که هستی دارای ظاهری است به نام عالم ناسوت یاطبیعت و بواطنی دارد به نامهای ملکوت، جبروت و لاهوت تا برسد به ذات اقدس الله همینطور قرآن مجید نیز که کتاب تشریع الهی است ظاهری دارد و باطنی ظاهرش زیبا و باطنش عمیق و ژرف است. ‏‎[41]‎‏ ‏

‏بواطن قرآن مجید را تا عدد هفت و هفتاد رسانیده اند‏‎[42]‎‏اما می دانیم که عدد هفت و هفتاد در استعمال قرآنی به معنی بی شمار است، چنانکه در سوره مبارکه توبه در مورد منافقان خطاب به پیامبراکرم - علیه وآله الاف التحیة و الکرم - می فرماید: ... اگر برای آنها هفتاد بار استغفار کنی خداوند هرگز آنها را نخواهد آمرزید. ‏‎[43]‎‏ واضح است که مقصود خداوند این نیست که اگر هفتاد و یک بار استغفار کنی برای آنها امید آمرزش وجود خواهد داشت. بلکه می خواهد بفرماید که اگر هر چه استغفار کنی به حال آنها تأثیری نخواهد داشت.‏

‏به نظر می رسد که مقصود از هفت یا هفتاد بطن برای قرآن نیز این باشد که باطن قرآنی بی انتهاست، وهرکس متناسب باسعۀ وجودی که دارد به همان مرتبه از باطن قرآنی راه می یابد. هرچه آدمی در دریدن حجابهای پیش رو در عالم هستی توفیق بیشتری به دست آورد به همان اندازه در از میان برداشتن حجابهای افتاده برچهرۀ زیبای حقایق قرآنی تواناتر خواهد بود و هر مرتبه ای از عالم هستی متناظر است با مرتبه ای در عالم تشریع و حقایق قرآنی. چنانکه در حدیث شریف آورده است که به اهل القرآن گفته می شود بخوان و بالا برو... ‏‎[44]‎‏  این ارتقای وجودی از چه راهی میسر می گردد؟ ‏

‎[[page 322]]‎‏ذیل این آیۀ شریفه که می فرماید: ... تأویل آیات متشابه قرآن را فقط خدا و راسخان در علم می دانند. ‏‎[45]‎‏ از امام صادق - علیه السلام - نقل شده است که فرمودند: ‏نحن الراسخون فی العلم‎[46]‎‏ یعنی راسخان در علم (که عالم به تأویل آیات متشابه اند) ماییم. و در حدیث دیگری در خصوص اینکه چه کسی قادر به دریافت حقایق قرآنی است از امام باقر – علیه السلام - نقل شده که فرمودند: «‏انما یعرف القرآن من خوطب به‎[47]‎‏»  قرآن را تنها کسی می فهمد و در می یابد که مخاطب آن باشد. پیامبراکرم - علیه و آله آلاف التحیة والکرم - نیز درآن حدیث متواتر و مشهور به حدیث ثقلین فرمودند: «‏انّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابداً  ولن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض‎[48]‎‏ . علاوه بر اینها در سورۀ واقعه خداوند می فرماید: جز پاک شده ها کسی به حقایق قرآنی راه نمی یابد. ‏‎[49]‎‏ ‏

‏از مجموع آنچه در اینجا آوردیم می توان جواب سؤال فوق الذکر را چنین داد که: اگر بخواهیم به روح، باطن و حقیقت قرآن راه پیدا کنیم باید با پاکیزه و طاهر شدن سعه وجودی یافته و شباهتی به معصومین - سلام الله علیهم اجمعین - پیدا کنیم. آنگاه به مرتبه ای از رسوخ در علم رسیده و تا اندازه ای این شایستگی را احراز کنیم که مخاطب وحی الهی واقع شویم، و این احساس درما زنده شود که گویی هم اینک فرشتۀ وحی حضرت جبرائیل - علیه السلام - آیات مبارک قرآن را برای ما تلاوت می کند و مخاطب او ماییم. ‏

‏و در این صورت است که می توانیم ارتقای وجودی یافته و به مرتبه ای از مراتب باطن قرآن و به بطنی از بطون آن راه یابیم. و این، به دلیل تشبه به معصومین و استفاده از این واسطه های عظمای فیض الهی است. ‏

‏این بزرگواران همانطور که در عالم تکوین واسطۀ فیض الهی اند و مابر خوان گستردۀ آن عزیزان روزی می خوریم، در عالم تشریع و بهره بردن از کتاب تشریع الهی، قرآن نیز آنها واسطۀ فیض الهی اند و راه تعنم و برخورداری از حقایق مکتوم این کتاب عظیم توسل به ذیل عنایات آن بزرگواران است. چه اینکه، قرآن و عترت (چنانکه در حدیث ثقلین آمده بود) از یکدیگر جدایی ناپذیرند، یعنی اگر کسی فقط به الفاظ قرآنی بسنده کند و از عترت بهره ای نبرد، او در حقیقت از قرآن هم بهره ای نبرده است و عکس آن نیز به همین ترتیب است و در هر صورت عترت تفسیر قرآن است و بیان بواطن آن و حقیقت و جان آن و هیچیک از این دو را بدون دیگری نمی توان داشت. و چنانکه اشاره شد راه تشبه به معصومین برای رسیدن به حقایق قرآنی طهارت است، لکن از گفته های گذشته مان این نکته نیز معلوم شد که طهارت لازم برای دستیابی به حقایق قرآنی در هر مرتبه ای از هستی متناسب با همان مرتبه است و پاکی از آلودگیهای همان مرتبه است. اما برای مزید توضیح و تبرک و تیمن، فرازی از سخنان گهربار امام راحل(ره) در این خصوص را می آورم: ‏

‏حضرتش در کتاب گرانقدر ‏سرّالصلوة‏ فرمودند: ‏

‏طهارت اهل ایمان تطهیرظاهر است از ارجاس معاصی و اطلاق شهوت و غضب، و طهارت اهل باطن تنزیه از قذارات معنویه و تطهیر از کثافات اخلاق ذمیمه است و طهارت اصحاب حقیقت تنزیه از خواطر و دساوس شیطانیه و تطهیر از ارجاس افکار و آراء ضالّه مضلّه است. و تطهیر ارباب قلوب تنزیه از تلوینات و طهارت از تقلبات و تطهیر از احتجاب به علوم رسمیه و اصطلاحات است و ... ‏‎[50]‎‏ ‏

‏بنابراین کسی می تواند متکفل احیای دین بشود که خود، دیندار شده باشد، حیات دینی یافته باشد و خود، مجسمۀ جان دین باشد تا بتواند آن را در کالبد دینداران بدمد و این همه از عهدۀ کسی برمی آید که به باطن هستی و کتاب تشریع خداوند که از هم جدا نیستند، واصل شده و در توحید قرآنی و صمدی رسوخ یافته و به ملکوت و بارگاه عزّ قدس الهی بار یافته باشد. و چنانکه در مناجات ائمه معصومین - علیهم صلوات المصلین - آمده است: ‏

‏کمال انقطاع الی الله نصیب او گشته، و دیدۀ دل او با نظر کردن به جمال دلربای حضرت دوست نورانی شده و حجابهای نورانی را دریده و به معدن عظمت بار یافته و روح او به عزّ قدس حضرتش تعلق یافته و ... ‏‎[51]‎‏ ‏

‏و امام راحل(ره) این چنین بود، چنانکه بیش از هر دعایی با همین مناجات شعبانیه و دعای کمیل ملزم بود و به آنها سفارش می فرمود. البته این کمترین را نمی سزد و نمی رسد و نمی زیبد که توصیف آن عزیز سفر کرده را کنم، چنانکه منطق دانان گفته اند که معّرِف باید اجلیٰ از معرّف باشد. لکن این کمترین، توصیف حظّی را می کند که از خوان گستردۀ آن فرزند برومند زهرای اطهر - سلام الله علیها - برده است، وگرنه دست ما از رسیدن به عظمت آن عزیز کوتاه است. خدایش درجات متعالی عنایت فرماید و با اجداد طاهرینش محشور فرماید و ما را نیز از این خوان گسترده بهره ای وافر نصیب گرداند. ‏

بعونه  ومنّه 

و منه التوفیق و علیه التکلان

‏ ‏

‏منبع: مجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی و احیاء تفکر دینی، ج 1، ص 318.‏

‎[[page 323]]‎

  • - المنجد، واژه دانَ، مفردات راغب، واژه دین.
  • - قاموس قرآن، واژۀ دین.
  • - مفردات راغب، واژۀ دین.
  • - آل عمران / 9.
  • - تفسیر مجمع البیان ج 2، ذیل آیه 19 آل عمران.
  • - مائده /  3.
  • - المنجد، واژه صُلح.
  • - توبه  /  102.
  • - اعراف /  56.
  • - انعام /  48.
  • - اعراف /  35، بقره /  224، نساء /  129، انفال  /  1.
  • - شوریٰ / 40.
  • - ازجمله بقره /  160 و 182، آل عمران /  89، نساء  / 16 و 146، مائده /  39، انعام /  54، نحل /  119 و نور /  5 .
  • - بقره / 220، اعراف /  56 و 85، یونس /  81، شعراء /  152 و نمل  /  48.
  • - المنجد / ، واژه حیی.
  • - بقره /  164، عنکبوت  /  63، جاثیه /  5.
  • - یس /  78.
  • - انبیاء /  30.
  • - مائده /  32.
  • آل عمران /  27، انعام /  95، یونس /  31 و روم /  19.
  • - نحل /  97.
  • انفال /  24.
  • - انعام /  122، یس /  70، بقره /  124، نحل /  21، فاطر /  22.
  • - یونس /  56، اعراف /  185، توبه /  116، مؤمنون /  80.
  • - میزان الحمة، ج 2، واژۀ حیات.
  • - همان.
  • - میزان الحکمة، ج 9، واژۀ موت.
  • - همان.
  • - نهج البلاغه صبحی صالح /  کلمات قصار، شماره 347.
  • - انّ الذّین قالوا ربنّا الله ثم استقاموا تتنزّل علیهم الملائکة الاتخافوا و لا تحزنوا ... فصلت /  30 .
  • - و لا ترکنوا الی الذّین ظلموا فتمسّکم النّار... هود /  113.
  • - الله ولی الذّین آمنوا یُخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت ... . (بقره /  257).
  • - اشاره به گفتۀ سردار مسلمان به سردار ایرانی: انّا بُعثنا لنخرج الامم ... و من عبادة عباده الی عبادة الی عبادة الله. (کامل ابن اثیر، ج 2).
  • - قال علی - علیه السلام - : الهی ما عبدتک خوفاً من عقابک و لا طعماً فی ثوابک و لکن وجدتک اهلاً للعبادة فَعَبَدتک. (بحار الانوار، ج 1، ص 14)
  • - قال علی - علیه السلام - الهی کفی بی عزاً ان اکون لک عبداً و کفی بی فخراً اَن تکون لی رَباً ... (بحارالانوار /  ج 77، ص 402).
  • - بررسی تاریخ عاشورا، تألیف  دکتر آیتی، ص 90.
  • - ارشاد شیخ مفید، ص 249.
  • - قال رسول الله(ص) : اذا اَلتَبَسَتْ علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن. (مقدمۀ تفسیر المیزان، ص 12).
  • - اَلَم تَرَکیفَ ضرب الله مثلاً کلمة طیبةٍ کشجرةٍ طیبةٍ اصلها ثابتٌ و فرعها فی السماء تُؤتی اکلها کل حین باذن ربّها... (ابراهیم  /  24 و 25).
  • - قال رسول الله(ص) : ظاهره انیق و باطنه عمیق. (مقدمۀ تفسیرالمیزان، ص 12).
  • - مصباح الانس، ص 5.
  • - استغفرلهم اولاستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفرالله لهم ... (توبه /  80).
  • - ... اقرأ و ارقا... میزان الحکمة، باب 3298.
  • - آل عمران، 7.
  • - تفسیر المیزان، ج2، ص 69.
  • - بحارالانوار، ج46، ص 349.
  • - چنانکه اشاره شد، این حدیث متواتر است و فقط یکی از منابع اهل سنت یادآوری می کنیم. صحیح مسلم، ج7، ص 122.
  • - لایمسّه الا المطهّرون، (واقعه /  79).
  • - سرالصلوة، ص 60 به بعد.
  • - مناجات شعبانیه، مفاتیح الجنان.

انتهای پیام /*