نقش ولایت فقیه در توسعۀ تمدن اسلامی

کد : 159822 | تاریخ : 13/06/1396

نقش ولایت فقیه در توسعۀ تمدن اسلامی*

به عنوان مقدمه اول باید تمدن اسلامی را بشناسیم و تفاوتش را با تمدن غرب شناسایی کنیم. تمدن بدون قید اسلامی وقتی که مطرح می شود همانطوری که از ریشه اش برمی آید ممکن است شهرنشینی و شهروندی به ذهن تبادر کند و در مقابل آن توحش یا دور بودن از علم و لوازم آن وجود دارد. دانشمندان ولو مادی باشند تمدن را فقط معادل با پیشرفت تکنولوژی و پیشرفت وضعیت شهرنشینی نمی دانند. در سال 1352 در زندان عادل آباد بودم، بعد از مدتی سران نظامی حزب توده را آوردند یکی از آنها هم علی عمویی بود؛ همان کسی که بعد از دستگیری کیانوری اعلام کرد چون او خیانت کرده حزب توده منحل است. یک روز با ایشان صحبت می کردم که شما تمدن را چگونه معنا می کنید. تعبیر رسایی کرد گفت ما به کسی می گوییم متمدن که نمی خواهد کسی مواظبش باشد تا تعدی نکند و به کسی می گوئیم وحشی که باید مراقبش باشند تا به حدود و حقوق دیگران تجاوز نکند. ببینید اینها که مادی هستند در تلقی از تمدن، مسأله پیشرفت علمی را کافی نمی دانند؛ آنها هم پیشرفت جهت دار را مطرح می کنند. از دید آنها کشور متجاوز متمدن نیست.

تمدن از دیدگاه اسلام

پس، از این دیدگاه تمدن یعنی اینکه انسان به حدی برسد که خودش خودش را کنترل کند و نخواهد مواظبش باشند. بر اساس همین معنای تمدن ما دو تعبیر ارتجاع و ترقی را داریم. این دو لفظ الفاظ رایجی هستند که همگان از آن استفاده می کنند؛ اما آنچه مهم است شناخت نظر و تحلیل یک مکتب از ترقی و ارتجاع است. قرآن تعبیری بلند و زیبا از ترقی و ارتجاع دارد: «اَلله وَلیُّ الذین آمَنوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النّورِ»[1] این معنای ترقی و تمدن از دیدگاه اسلام و اسلامی است؛ یعنی اگر کسی بخواهد تمدن را از دیدگاه اسلام بشناسد باید ترقی را بشناسد.

بر این اساس معنای ترقی از دیدگاه اسلام دور شدن از ظلمات و وارد شدن به نور است. در این دیدگاه انسان را در بین نور و ظلمت فرض می کنند و این انسان می تواند به سمت تاریکی و ظلمت یا به سمت نور برود. ممکن است این سؤال پیش بیاید که ظلمات یک کلی است، نور هم یک کلی است؛ در حالی که باید در مصادیق ظلمات و نور بحث شود. یک وقتی روزنامه ای بود به نام خاک و خون؛ این روزنامه مربوط به «پان ایرانیستها» بود. اینها خیلی روی اندیشه های زرتشتی و این چیزها کار می کردند. قبل از انقلاب یک وقت مرا دعوت کردند به جلسه شان که جلسه شلوغی هم بود؛ با من صحبت داشتند که این نظریه زرتشت در مورد گفتار نیک، پندار نیک و کردار نیک، جامع تمام نظریات انبیا است. گفتم من ممکن است یک مطلبی را مطرح بکنم، ناراحت نشوید؛ در حالی که گفته می شود این جمله زرتشت، جامع تمام دستورات خوبان از اول تا آخر هست من می گویم این جمله از بی محتواترین مطالب است. آیا آنچه مسأله است رعایت گفتار نیک است یا مسأله، این است که نیک چیست؟ معما کجاست؟ معما این است که چه گفتاری نیک است؟ چه پنداری نیک است چه کرداری نیک است؟ وقتی کلی زیاد شد خیلی آبکی می شود، مانند کسی که دوغ می فروشد و تا آنجایی که سفید است آب در آن می ریزد. وقتی ما می گوئیم «یُخْرِجونَهُم مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النّورِ» ممکن است کسی این اشکال را بگیرد که همه از تاریکی بدشان می آید و همه نور را حسن تلقی می کنند اما مهم این است که ظلمت چیست؟ نور چیست؟ آیا بشر می داند چه چیزهایی مصداق ظلمت است؟ می داند چه چیزهایی مصداق نور است؟ ما هرگز نباید توقع داشته باشیم که قرآن بدون عمل اهل بیت بتواند گویا باشد. قرآن این را که یک کتاب خودآموز باشد انکار می کند. قرآن رسماً اعلام می کند که در این کتاب متشابهات است و رسماً هم اعلام می کند که همه نمی توانند متشابهات را تشخیص بدهند. اصرار هم دارد که اعلام بکند که مچ مدعیان فهم قرآن را بگیرید. چون در ماه محرم و صفر هستیم این نکته را عرض کنم که اگر قرآن به صورت کلی ظلمات و نور را ذکر می کند، عمل حسین بن علی(ع) در عاشورا مفسر نور بود و مفسر ظلمت. اعمال بنی امیه را در عاشورا ببینید این ظلمات است هر چه گفتند و هر چه کردند مصادیق بارز ظلمات است و آنچه آن حضرت کرد و آنچه گفت مصداق بارز نور است. ظلم، تعدی، دروغ و این کارهایی که بنی امیه کردند مصادیق ظلمت است؛ ایستادگی، استقامت، بصیر بودن در کار، اینها مصادیق نور است. هر کسی شهدای عاشورا را یک جوری تعریف کرده، از یکی مثلاً بپرسند ویژگی حضرت ابوالفضل العباس(ع) چیست؟ می گوید وفاداریش و صمیمیتش. نور را ببینید چگونه بیان می کند و مصداق نورانی بودن فرد را. امام صادق(ع) اینجور بیان می کند: «اِنَّ عَمِیَ الْعَبّاسَ کٰانَ نٰافِذُ البَصیرة» این ویژگی بالاتر از ویژگیهای دیگر است؛ «نافذالبصیرة» بودن. «یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النّورِ» یعنی انسان را نافذ البصیرة می کند. یعنی بداند در چه زمانی زندگی می کند و بداند چه جهتی را باید انتخاب بکند و در این جهت چگونه باید کار کند. اصحاب عاشورا همه شان نافذالبصیرة بودند؛ اما نافذالبصیرة بودن مراقبت دارد. بر اساس این آیه ترقی و ارتجاء معلوم و پایه تمدن اسلامی مشخص شد. تمدن اسلامی یعنی دستگاهی، حکومتی، نظامی و مکتبی که انسان را از ظلمات که مصداق آن در عاشورا است به نوری که باز مصداقش در عاشورا است منتقل کند.

سپس ما باید تمدن اسلامی را در عاشورا مطالعه کنیم چون عاشورا مفسر قرآن است و اندیشه های تابناک حضرت امام هم مفسر عاشورا است از این بابت که شما می گویید نهضت ما حسینی است رهبر ما خمینی است.

 نقش انسان در تمدن اسلامی

امام ترقی و ارتجاع را خوب فهمیده بود؛ چون انسان را خوب شناخته بود؛ مسأله مهم در عصر ما خوب شناختن انسان است و امام همیشه می فرمود: بدبختی دشمنان ما در این است که اسلام را نشناختند، «انسان» را نشناختند. امام می گفت اینکه آنها حریف من نمی شوند به خاطر این است که چیزی می دانم که آنها نمی دانند، من انسان را می شناسم آنها انسان را نمی شناسند. آقای صیاد شیرازی می گفت زمانی قرار بود عملیاتی کنیم، خدمت امام عرض کردیم که دشمن این سلاح را دارد آن سلاح را دارد، این آموزش را دیده و همه را گفتیم و وضع خودمان را هم گفتیم و کمبودهای خودمان را شمردیم. داراییهای دشمن را هم شمردیم؛ وقتی حرفهای ما تمام شد، امام به ما گفت شما انسان دارید آنها انسان ندارند. قوت قلب امام ریشه در این داشت که می دانست که انسان وقتی که آزاد می شود با انسانی که آزاد نشده، قدرت و کارایی اش زمین تا آسمان فرق دارد. یعنی آن کسی که انسان را شناخته، می تواند از استعدادهای بالای آن بهره گیرد و آن کسی که انسان را نشناخته، ابزار استفاده از ادراکات بالای انسان را ندارد انسان حیوانیت دارد، غریزه دارد، فطرت هم دارد.

کسی که فقط ابزار حیوانیت و غریزه برای به کار گرفتن داشته یک موجود کوچولو درست می کند؛ آدمک درست می کند و به معرکه می آورد. فرق است بین آدمک و آدم. تمدن غربی مشکلش همینجاست که از زن عروسک می سازد و از مردم مردمک. امام این جوری نبود که به انسانهای ارزشمند اهانت کند، اما بر خودش فرض می دید که چیزهائی که به دروغ بزرگ کرده اند، اینها را فرو بریزد، اینها را کوچک کند و کوچکی اینها را به عالم نشان بدهد، «فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً» همانطوری که جدش ابراهیم بتها را با تبر ریزریز می کرد امام با زبانش که از تبر ابراهیم تیزتر و کارایی اش بیشتر بود این کار را می کرد. او در غیاب می شکست، امام در حضورشان می شکست ، ابراهیم گفت: «تَاللهِ لاَکیدَنَّ اَصْنٰامَکُم بَعْدَ اَنْ تُوَلّوُا مُدْبِرینَ»[2] بتهای زمان امام با بتهای زمان ابراهیم خیلی فرق داشت. بتهای زمان ابراهیم سنگی و چوبی بود و بتهای زمان امام به صورت آدمیزاد بودند. آنهم نه آدمیزادهای معمولی اگر مثل چنگیزخان بودند مسئله ای نبود. بتها به صورت دانشمندان بودند، به صورت رئیس جمهورها بودند و به صورت ابرقدرتها بودند. شکستن اینها «بَعْدَ اَنْ تُوَلّوا مُدْبرینَ» نبود، روبرویشان می ایستاد و در حضورشان بت را می شکست. امام می گفت «این حسن، حسین و حُسْنی»، در حالی که دیگران می گفتند ملک حسن - ملک حسین و حسنی مبارک چرا کلمۀ ملک را از روی اسم اینها برمی دارد، می خواهد اینها را بریزد. می خواهد بگوید این بتها را نگاه نکنید، اینها چیزی نیستند. خوب آغاز این تمدن از اینجاست که امام می گوید، آنها انسان را نشناختند. قدرتها افرادی را که می خواهند به کار گیرند اول مرعوبشان می کنند؛ مغلوبشان می کنند؛ زنجیرشان می کنند و بعد از آنها استفاده می کنند. پیروان آنها انسانهای در زنجیرند، پیروان انبیا انسانهای آزادند. «اِنّا جَعْلنا فی اَعْناقِهِم اَغْلالاً فَهِیَ اِلَی الاذقان فَهُمْ مُقْمَحُونَ وَ جَعَلْنٰا مِنْ بَین اَیْدیهِمْ سَدّاً و مِنْ خَلْفِهِم سَداً فَاَغْشیْنٰاهُمْ فَهُم لا یُبَصِروُنَ»[3] تمام پیروان آنها صمٌ بکمٌ عُمْیٌ، کوران و کران و گنگها هستند. آنها انسان را کور می کنند تا به دنبال خود بکشند، کر می کنند تا بپذیرند حرفشان را، گنگ می کنند تا از او استفاده کنند. ادیان الهی، زبان انسان را باز می کنند. وقتی فطرت در انسان مرد، حیوانیت است که صحبت می کند. این شیحۀ اسب است، از سوار خبری نیست. امام انسانی را می شناخت که سوار بر این است. این بدن، اسب است و آن سوار، انسان. آنها کارشان این است که اسب را فعال کنند و سوار را خفته کنند. ممکن است این حرف تلخ باشد، خوب چه کنم من چه بگویم؟ این واقعیت است که تفاوت بین انسان با فطرت بیدار و فطرت خفته با اسب و سوار خیلی بیشتر است. انسانی که با فطرتش کار می کند، هم فطرت است و هم طبیعت، هم سوار و هم اسب. او که فطرتش کار نمی کند ای کاش اسب بود. ویژگی مهم امام این بود که انسان را می شناخت؛ این انسان تمدنش و حرکت کردنش از ظلمت به سوی نور است. این آیه را ببینید: «اَللهُ وَلیُّ الَّذینَ آمَنوا یَخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النّوُرِ» پس اساس این تمدن را ولایت تشکیل می دهد.

در مقابل تمدن اسلامی تمدن کفر است «وَالَّذینَ کَفَرو اَولیاؤُهُمُ الطّاغوُتُ یخْرِجوُنَهُمْ مِنَ النّوُرِ اِلَی الظُّلُماتِ اُولٰئِکَ اَصْحٰابُ النّارِهُمضْ فیهَا خالِدون».

 تمدن با ولایت الهی و ولایت طاغوت

امام اسلام و کفر را در دستگاه فکری اسلام آمریکایی و اسلام ناب وارد کرد. اسلام در مقابل اسلام مطرح است. اسلامی که ناب نیست آمریکایی است. این اسلام پیرو همان حرکت «وَالَّذینَ کَفَروا اَولِیاؤُهُمُ الطّاغوت یُخْرِجوُنَهُمْ مِنَ النّوُرِ اِلَی الظُّلُمات» است. خوب امروزه در عالم تمدن طاغوتی، ولایت به دست طاغوت است. و آن طاغوت مردم را از نور به سوی ظلمت می برد. این تعبیر قرآن می گوید که در عالم دو نوع تمدن بیشتر نیست، یکی تمدنی با ولایت الهی و دیگری تمدنی با ولایت طاغوت و یا یکی ترقی با ولایت الله و دیگری ارتجاع با ولایت طاغوت، طاغوت کیست؟ هر کس ولایت خدا را نپذیرد بر ولایت خدا طغیان کند طاغوت می شود. پس محور در تمدن اسلامی ولایت است؛ این ولایت به عنوان یک کلی مصداقش کجاست؟ باز هم این را عاشورا مشخص کرد. حسین بن علی(ع) مصداق «اَللهُ وَلیُّ الَّذینَ آمَنوا» بود: خدا ولی او بود و او اتباعش را از ظلمت بسوی نور می  برد.

حسین بن علی(ع) با همین ولایت، اصحاب خودش را از ظلمت به سوی نور برد. خدا ولی حسین بن علی(ع) بود و حسین بن علی(ع) ولی افراد تحت امرش بود. در عصر و زمان ما هم باز حرف اصلی را این ولایت می زند.

 ولایت فقیه و انتخابات

بعضی می گویند این ولایت فقیه جایگاهش با انتخابات مردم کجاست؟ کجا این دو با هم تلاقی می کنند؟ آیا این مردمند که از ولایتشان به ولی فقیه می دهند و او از اینها کسب ولایت می کند؟ اگر ولایت از پائین باشد، این به روشهای اروپایی بیشتر نزدیک است. آنها رئیس جمهوری که انتخاب می کنند به وسیله همین انتخاب به او ولایت می دهند و او ولایت پیدا می کند. اما در اسلام این نیست. در قاموس و فرهنگ امام این جور نیست. در خبرگان بحث تعیین اعضای شورای هیأت تحقیق خبرگان مطرح شد. یکی از شرایط عضویت این بود که از منصوبین حضرت امام نباشد. مقام معظم رهبری آن روز رئیس جمهور بودند ایشان را بعنوان یکی از اعضای تحقیق معرفی کردند. ایشان ایستاد و صحبت کرد که من بر اساس این بندی که در آیین نامۀ گروه تحقیق آمده نمی توانم عضو گروه تحقیق باشم. من منصوب شده از طرف امامم نه از طرف مردم. ایشان گفت امام در حکم ریاست جمهوری من نوشته است من بر اساس اعتمادی که مردم به شما کرده اند و رأیی که به شما داده اند شما را به ریاست جمهوری اسلامی ایران منصوب می کنم. این، معنی ولایت از بالاست، این معنی ولایت فقیه است. این اساس تمدن اسلامی است که باید بر اساس پذیرش ولایت الله باشد.

 نتیجه گیری

من در این چند دقیقه بحثم را جمع و جور کنم. فراز مهم صحبتم این بود که ادیان الهی از فطرت انسان استفاده می کنند و علت شکست دشمنانشان این است که از انسان حیوان می سازند کوچکش می کنند تا بتوانند از آن استفاده کنند و عرض کردم روش استفاده کردن از فطرت انسانها این است که انسانها را به آن حد از آگاهی برسانیم که ولایت خدا را اختیار کنند. اینجا جایگاه تلاقی ارادۀ مردم و ولایت فقیه است این حساسترین نقطه بحث است که با شما عرض می کنم مردم با اختیار خودشان ولایت خدا را انتخاب می کنند ولایت خدا اختیاری است به همین دلیل است که مردم در ولایت الله تقسیم می شوند. در الوهیت خدا تقسیم نمی شوند. الوهیت و ربوبیت و ملوکیت خدا برای انسانها قابل انقسام نیست.

«قُل اَعوذُ بِرَبِ الناس» نمی گوید «برب الذین امنوا» «ملک الناس اله الناس» نمی گوید الله ولی الناس. ولایت با ربوبیت و الوهیت و ملوکیت فرق می کند. ربوبیت و ملوکیت و الوهیت خدا انتخاب نیست، انسان آن را انتخاب نمی کند انسان نمی تواند از آن حوزه خارج شود. ولایت الله امری است اختیاری و جز انسانهای مختار نمی توانند وارد این حوزۀ ولایت بشوند. از این جهت می گوید: «لٰا اِکراهَ فِی الدین» اگر اکراه آمد ولایت نیست. به همان اندازه که ولایت از بالاست به همان اندازه اختیار، آگاهی و انتخاب مردم ضرورت دارد، چون اگر اجباری شد مصداق اکراه فی الدین می شود و خارج می شود. به هر جهت معنای ولایت فقیه دقیقاً - شناخت نقطه ای است که در آن اختیار مردم و ولایت به هم گره می خورد. این چیزی است که خارجیها درست نمی توانند آن را بفهمند. مردم با اختیار خودشان نمایندۀ خدا را انتخاب می کنند. خدا صفات نماینده اش را عرضه و مشخص می کند؛ مردم هم با اختیار و آگاهی سراغ او می روند. همان طوری که امام  فرمود: «وقتی مردم به خبرگان رأی دهند و خبرگان مجتهد عادلی را انتخاب کنند او ولی منتخب مردم است و حکمش نافذ است» یعنی مردم رأی دادن را جزو مقدمات نفاذ حکومت می دانند. اما صفات مجتهد عادل بودن را خدا تعیین می کند.

 

پی نوشتها:

 

منبع: کنفرانس تمدن اسلامی در اندیشه سیاسی امام خمینی، ص 85.

 



* آیت الله محی الدین حائری شیرازی، نماینده ولی فقیه در استان فارس و امام جمعه شیراز.


[1] - بقره / 257.[2] - انبیا / 57.

[3] - یس / 8.

انتهای پیام /*