نقش محوری امام خمینی(ره) در انقلاب اسلامی

کد : 159825 | تاریخ : 13/06/1396

نقش محوری امام خمینی(ره) در انقلاب اسلامی*

امام باقر می فرمایند: «بُنِیَ الاِسْلٰامُ عَلیٰ خَمْسٍ.» پایه و اساس دین اسلام که کاملترین دینها در دنیاست و کتاب قرآنش از همه کتابها مهمتر و برتر است، چیست. امام(ع) می فرماید: اسلام دارای پنج ستون است:

 «عَلیٰ اِقٰامَةِ الصَّلٰاةِ»؛ نماز اولین ستون دین است و مهم است، دوم «ایتاء الزّکاةِ»؛ پرداخت حقوق واجب، سوم «والصّوم»؛ روزۀ ماه مبارک رمضان، چهارم «وَالْجِهٰاد»؛ جهاد، پنجم «وَالْوِلٰایَةِ»؛ ولایت رهبری.

مهمترین ستون در بین این ستونها کدام است؟ آن ستونی که ستون اصلی خیمه است و سایر ستونها بر او تکیه دارند کدام است؟ نماز مهمتر است یا رهبری و ولایت؟ روزه مهمتر است یا رهبری؟ جهاد و حج مهمتر است یا رهبری؟ امام(ع) می فرماید: «وَ مٰانُودِیَ بِشَیْیءٍ مِثْلَ مٰانُودِیَ بِالْوِلٰایَةِ».

در اسلام هیچ حکمی بالاتر و برتر از مسأله رهبری و ولایت نیست. ولایت و رهبری است که به نماز و به حج، و به روزه محتوا می دهد. در این زمینه، روایت زیاد داریم. ابن ابی یعفور خدمت امام صادق(ع) عرض می کند: یابن رسول الله، یک عده ای معتقد به ولایت شما هستند ولی درست نماز نمی خوانند، درست امانت دار نیستند، درست صداقت ندارند؛ یک عده ای هم معتقد به ولایت شما نیستند، اما نمازهایشان مرتب است، در سر وقت و در چند نوبت می خوانند. آنچه باعث تعجب می شود اینکه آیا اینها به جهنم می روند ولی آنکه صداقت ندارد، امانت ندارد، آدم درستی نیست و معتقد به ولایت شماست، به بهشت می رود؟ تا این حرف را زد، حضرت نشست روی زانوهایش و «نَظَرَ اِلَیْهِ نَظَرَ الغَضْبٰانِ» یک نگاه تندی به ابن ابی یعفور کرد و گفت: ابن ابی یعفور چه می گویی؟ مسئلۀ صداقت و امانت چی است؟ «لا دینَ لِمَنْ دٰانَ بِاِمامٍ جٰائِرٍ»؛ اساساً کسی که معتقد به رهبر ستمگر و نادرست است، دین ندارد. «وَلا اتِبَ لِمَنْ دٰانَ بِاِمامٍ عٰادِلٍ»؛ سرزنش نیست بر کسی که معتقد به ولایت صحیح است ولی در کارهایش کم و زیاد و نقص است. بعد فرمود: این آیه را نخواندی: «اَللهُ وَلیِّ الَّذینَ ٰامَنوُا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلِمٰاتِ اِلَی النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَروُا اَوْلِیٰائُهُمُ الطّاغوُتُ یُخرِجوُنَهُم مِنَ النُّورِ اِلَی الظُّلُمٰاتِ.»؛ این را نشنیدی که کسانی که مؤمن هستند و ایمان دارند اگر چه اشتباهاتی در زندگیشان است، ولی بر خداست که به آنها توجه کند و آنها را از ظلمت خارج کند و به نور توبه هدایت کند؛ ولی کسانی که اولیای آنها طاغوت است، خدا آنها را از نور خارج می کند. ابن ابی یعفور عرض کرد یابن رسول الله، آیا مراد از کفر در این آیه کفر در مقابل اسلام نیست؟ حضرت فرمود: مراد از کفر این است که مسلمان هست، ولی معتقد به ولایت و رهبری حقّه نیست. تمام مشکلات جهان امروز مربوط به این است که رهبری صحیح در دنیا وجود ندارد.

 شرایط رهبری در اسلام

چرا یک میلیارد و اندی مسلمان زیر چکمه های ستمگران دارند جان می دهند و برایشان راه نجات نیست؟ چرا صد و پنجاه میلیون عرب اینچنین اسیرند و چهار میلیون یهود و صهیونیست اینجور اینها را بدبخت و ذلیل کرده اند؟ آیا مشکلات مسلمانان برای این است که پول ندارند؟ معادن ندارند؟ علت چیست؟ علتش این است که آن رهبری که باید و شاید نیست. آیا مصداق «اَطیعُو اللهَ وَ اَطیعُوا الرَّسولَ و اُولِی الامْرِ» امثال فهد است؟

رهبری که شیعه می گوید، رهبری که مراد امام صادق(ع) و امام باقر(ع) است، رهبری که حضرت بقیة الله الاعظم امام زمان «ارواحنا له الفدا» تعیین کرده، رهبری با این صفات است: «صٰائِناً لِنَفْسِهِ، حٰافِظاً لِدینِهِ، مُخٰالِفاً لِهٰواهِ، مُطیعاً لِاَمْرِ مَوْلٰاهُ، فِلِلْعَوامِ اَنْ یُقَلِدوُه»؛ حافظ دین است، مخالف هویٰ است و فقط مطیع خداست. مردم باید از چنین رهبری پیروی کنند. حضرت امام این طور بوده. کشور ما قبل از انقلاب، از نظر اقتصاد وابسته بود، از نظر سیاست وابسته بود، از نظر نظامی وابسته بود، همه چیزمان وابسته بود؛ ولی یک مرد در دنیا پیدا شد به نام امام، پس از 1400 سال غربت اسلام، آمد پرچم را به دست گرفت و ولایت امیرالمؤمنین، علی(ع) را که در زمان غیبت کبریٰ به دست مجتهدی است عادل و با آن مشخصات، اجرا کرد؛ لذا توانستیم بحمدالله اینچنین مانند خورشید در دنیا بدرخشیم. الان هم همین راه را مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای ادامه می دهند.

 ارائۀ راهبرد یکی بودن دین و سیاست

حالا امام کی بود؟ امام حجّت خدا بود و ودیعه ای از طرف خدا برای جامعه های بشری، برای اسلام، برای مردمان در قید و بند زنجیرهای اسارت. این مرد آمد، اسلام را بر مبنای صحیح خودش پایه گذاری کرد. اگر ما بخواهیم خدمات امام را حساب کنیم، به حساب درنمی آید اگر بخواهیم در تاریخ بررسی کنیم، به تحقیق می توانیم بگوئیم که خدمات امام از بسیاری از انبیا بیشتر بوده  است. آنها گرفتاری و مشکلات زمان خودشان را داشتند. مردمشان این مردم نبودند. خدا رحمت کند مرحوم امام را. چه کرد این مرد در دنیا؟ اسلام چه بود؟ دین چه بود؟ سالها استکبار جهانی زحمت کشیده بود که دین را از سیاست جدا کند و جدا کرده بود. گرفتاری کلیسا همین است. بدبختی دنیای مسیحیت این است که دین هیچ ربطی به زندگی مردم ندارد. پرچم دست یک آدم ظالم جائر است و نسل جوان هم همه از دین و از مذهب گریزانند. مسأله سیاست منهای دین، توی کلۀ ماها هم خیلی رسوخ پیدا کرده بود. خدا امام را رحمت کند. درود بی پایان به روان پاکش که آمد و این اسلام را از غربت نجات داد، این دین را از غربت نجات داد و به بشر فهماند بزرگترین اندیشۀ من این است که دین یعنی سیاست و سیاست یعنی دین. دین منهای سیاست دین نیست؛ دین آمریکایی است. از دیگر اندیشه های مهم حضرت امام این بود که تحجّر را از بین برد؛ بخصوص در قشر روحانی.

در زمان طلبگی در قم که بودیم هر وقت می خواستم بیایم به طرف مدرسۀ فیضیه برای درس، دوست داشتم این سر مقاله روزنامه ها را ببینم؛ می رفتم داخل دکّه روزنامه فروشی نگاه می کردم. من یک روز ایستاده بودم دیدم یک آقایی دارد می زند به پشت من؛ می گوید آشیخ، آشیخ، من رویم را کردم به طرفش و گفتم: بله. گفت حرام، حرام؛ گفتم چی حرام؟ گفت نگاه کردن به روزنامه حرام. افکاری بود که امام ناچار بود در دل نگه دارد. ایشان بعداً گفت: کار به جایی رسیده بود که وقتی پسرم از کوزه ای آب خورد گفتند کوزه را آب بکشید.

چه کرد این سید؟ مگر کسی جرأت می کرد علیه انگلیس و آمریکا حرفی بزند. هر آخوندی بحث از سیاست می  کرد، می گفتند این آخوند دیگر به درد نمی خورد. انگهای مختلفی هم به او می زدند. خدا رحمت کند مرحوم کاشانی را. انگلیسیها علیه او یعنی علیه یک مجتهد و یک مرجع شایع کرده بودند که او ختنه نیست. ببینید استعمار چه کرده است. ببینید امام در چه فضایی کار سیاسی کرد و چه حقی به عهدۀ ما دارد.

 خاطراتی از حضرت امام

* بعد از فوت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی، درس امام درس بسیار باعظمتی بود. یعنی از یک جهت از درس مرحوم آیت الله بروجردی هم با عظمت تر بود. شاگردانی داشت مثل آیت الله مطهری، دکتر بهشتی و بعضی از ائمۀ جمعۀ کنونی سراسر کشور. در حدود هزار شاگرد شرکت می کردند. بعد از فوت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی ما در منزل امام نشسته بودیم؛ از روزنامۀ کیهان آمدند گفتند آقا اجازه می فرمائید عکس شما را برداریم؟ فرمود: خیر؛ اجازه می فرمایید با شما مصاحبه کنیم؟ فرمود: خیر؛ من یک طلبه هستم درس می گویم و درس می خوانم. دنبالش روزنامۀ اطلاعات آمد. همین سئوال را کرد. فرمود خیر. ما شاگردان امام این قدر ناراحت شدیم چون فکر می کردیم امام منزوی شد. فکر می کردیم حالا که پرداخت شهریه ها تعیین، و مرجعیت و نوشتن رساله ها شروع شده، دیگر امام منزوی است. یکی از رفقا می گفت یک روز که خیلی از این موضوع ناراحت بودم رفتم خدمت امام گفتم: آقا، شما نشستید تا مرجعیت رفت؛ آقا، شما منزوی شدید؛ آقا، چرا پا نمی شوید؟ آقا، چرا نشسته اید گوشۀ خانه؟ امام فرمود: حرفت تمام شد؟ گفتم بله. فرمود: من از شما توقع چنین حرفی را نداشتم. من توقعم این بودکه اگر من چنین آدمی بودم شما بیایید مرا نصیحت کنید. الله اکبر از این تقوا، الله اکبر از این سازندگی!

* زمانی که شاه آمد قم و خیال می کرد که دیگر بعد از مرحوم آیت الله بروجردی دیگر کسی نیست. آمد در صحن حضرت معصومه سخنرانی کرد با تعبیرات زننده ای نسبت به علما و مراجع. امام مراجع را خواست و فرمود: امروز طرف ما شخص شاه است؛ باید شاه را نشانه بگیریم و این، کشته شدن دارد، سر دادن دارد، اسارت زن و بچه دارد. آیا کسی هست در این میدان؟ جمعی امضا کردند و تا آخر با امام بودند و جمعی هم وسط راه رها کردند. بعد که لوایح شش گانه تصویب شد، قانون ایالتی و ولایتی تصویب شد و مصونیت آمریکاییها در ایران تصویب شد، امام دیگر نتوانست تحمل کند. برای اولین بار در منبر خطاب به شاه، فرمود: مردک، نصیحت می کنم تو را. اگر به نصیحتم گوش ندهی دستور می دهم از این کشور بیرونت کنند. مگر در آن روز کسی جرأت می کرد این جوری حرف بزند؟ الله اکبر چه قدرتی! آن روز در پای بحث امام وقتی امام حرف می زد، پاره ای نگاه می کردند به هم، یک لبخند می زدند، می گفتند سید چه می گوید؟ سید یک عمامه و یک عبا و یک جفت نعلین که بیشتر ندارد. با چه کسی اینطوری حرف می زند.

* امام را گرفتند آوردند تهران، آن وقت همه مان آنچنان نگرانی داشتیم که حساب ندارد. بنده آمدم تهران، از طریق یک آیت اللهی که در تهران بود و پسرش نزد من درس می خواند و در دستگاه آن روز هم اعتباری داشت توانستیم فرصت ملاقاتی با امام را بگیریم. رفتم خدمت ایشان، دیدم تنها در خانه نشسته. چه ابهتی این مرد داشت. این سرهنگها و سرتیپها می آمدند سرشان را این طرف می کردند، تا امام سرشان را برمی گرداند اینها سرشان را می کشیدند. من به امام عرض کردم: آقا یک تقاضا دارم و آن این است که قدری از آن ساعتی که ریختند در خانه و شما را گرفتند برای من تعریف کنید. امام لبخندی زد و فرمود من لباسها را پوشیدم و آمدم و اینها من را بر صندلی عقب ماشین سوار کردند یک نفر طرف راست من نشسته بود، مسلح؛ کلت و بی سیم در دستش بود؛ یک نفر هم طرف چپ به همین صورت؛ یکی هم جلو؛ یک ماشین مسلح هم جلو، یک ماشین مسلح هم عقب. امام فرمود من یک نگاهی کردم به این بغل دستی طرف راست، دیدم رنگش پریده و پاهایش دارد تکان می خورد؛ یک نگاه کردم به دست چپی؛ دیدم او هم رنگش پریده، او هم دارد پاهایش تکان می خورد. فرمود: به آنها گفتم چرا پاهایتان می لرزد؟ چرا رنگتان پریده؟ گفتند: آقا! ما را ترس گرفته است. فرمود: به آنها گفتم نترسید من همراهتان هستم. می فرمود با یکی مصیبتی اینها را آرام کردم.

* امام را بعد از مدتی آوردند قم. یک روزی خدمتش نشسته بودیم با آقای توسلی و رفقای بیت. همه جمع بودیم. ظهر بود می خواستیم برویم برای ناهار؛ یک مرتبه امام فرمود چند نفرتان بمانید. فهمیدیم که باید مسأله ای وجود داشته باشد. بعد از چندی، دو نفر آمدند؛ یکی سرهنگ مولوی رئیس ساواک و سازمان امنیت تهران و یکی هم معاون منصور که تازه نخست وزیر شده بود. امام بعد از یک ربعی از اندرونی بیرون آمد، نشست و یک نگاهی کرد به اینها، گفت: آقایان چه کار دارند، چه فرمایشی دارند. گفتند آقا، ما از طرف منصور آمدیم خدمت شما، دست و پایتان را ببوسیم و تقاضا کنیم اجازه بدهید ایشان مشغول کار باشد. ایشان فرمود من با کسی نه بی جهت عقد اخوت بسته ام و نه بی جهت دشمنی دارم؛ من نگاه می کنم به اعمال منصور اگر این رویه باشد من آن خواهم بود که هستم. یک دفعه سرهنگ مولوی گفت آقا، پانزده خرداد هزار جمعیت کشته شد و اینچنین به خاک و خون کشیده شد. امام عصبانی شد گفت: کی کشت؟ این درست بود که یک کسی که ادعا می کند رهبر یک کشور است و اول شخصیت است بگوید پایم را توی یک کفش می کنم، می بندم، می زنم، می کشم. آقا تو بستی، کشتی، دیگر چه کاری از دست تو برمی آید. سرهنگ مولوی یک نگاهی کرد، گفت: آقا اجازه می دهید  اینها را یادداشت کنیم؟ فرمود یادداشت کنید. قلم در دستشان می لرزید. بعد گفت آقا می شود ما یک تقاضا از شما بکنیم؟ امام فرمود چی؟ گفت تقاضا کنیم از شما که اجازه بدهید بیاییم پیش شما، فرمود: خیر. دیگر این طرفها پیدایتان نشود. الله اکبر! احوالات ائمه را شجاعت ائمه را دیده بودیم و در تاریخ خوانده بودیم، زهد و تقوای آنان را شنیده بودیم ولی ندیده بودیم.

 

منبع: کنفرانس تمدن اسلامی در اندیشه سیاسی امام خمینی، ص 115.


* آیت الله جلالی خمینی، عضو دفتر حضرت امام و رئیس جامعه روحانیت شرق تهران. 

انتهای پیام /*