دکتر منوچهر اکبری

تلقی شاعران از بازگشت امام از تبعید(در قالب رباعی)

کد : 160065 | تاریخ : 04/07/1396

تلقی شاعران از بازگشت امام از تبعید 

(در قالب رباعی)

‏● دکتر منوچهر اکبری‏

‏تجلی امامیه ها * و سروده های خاص آن امام همام در شعر شاعران یکسان نیست. هرکس به وسع خویش و با توجه به حال و هوای خود سعی کرده است اثری از خویش به یادگار بگذارد، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید. از آن میان میر هاشم میری رباعیات ناب و یکدست و زلال و روانی خطاب به امام(س) سروده است که هرکدام از ویژگی خاصی برخوردارند. در بعضی از این رباعیات روح  غالب و فضای شعر حماسی است، از آن جمله است:‏

برخـاست و سحر قاب را برهم زد

آرامــش ســرد آب را برهـم زد

برخاست و در طلوع توفانی عشق

خاموشی شهر خواب را برهـم زد

‏(ترانه های انتظار)‏

یا

آهنگ عـبور می زند دست و دلش

گلبانگ سرور می زند دست و دلش

با نـمرۀ عاشـقانه، تا رؤیت فجــر

تکبیـر نشور می زند دست و دلش

‏(همان)‏

‏در نمونه های فوق یکجا سخن از  " برخاستن" و آرامش سرد آب را برهم زدن است و در جای دیگر خاموشی شهر خواب را آشفتن یا برهم زدن، آنهم در طلوع توفانی عشق، کاربرد و کنار هم گذاشتن کلمۀ توفانی با عشق و نیز طلوع، نوعی روح حماسی و انقلابی را در این رباعی تضمین کرده است. در رباعی دیگر سخن از حرکت امام است و شناخت آن پیشقراول کاروان توحید از خمگردهای این راه پر سنگلاخ صعب العبور یا فریاد برآوردن و بانگ برکشیدن امامی است که تا رؤیت فجر، تا انقلاب امام عصر(عج) تا پایان هستی، تا دیدار آن (صنعت پنهان هماره حاضر) فریاد عاشقانه می زند و بانگ بلند تکبیرش جان های خفته را بیدار و گلبانگ سرور انگیز زندگی نوینی را نوید می دهد. در این دو شعر تعابیری چون / سحر قاب /  و / شهر خواب /  ، / طلوع توفانی /  عشق /  ، / تکبیر نشور /  قابل توجه و چشمگیرند.‏

‏در رباعی اول، دقت و توان شاعر برای رکن چهارم رباعی(مصرع چهارم) بسیار قوی و قابل توجه است. زیرا سئوال این است که : کسی که برمی خیزد – در طلوع توفانی عشق – چه می خواهد بکند؟ کجا را می خواهد به هم بزند و چه نقشه ای در سر دارد؟ به کدام سوی حرکت می کند و در ذهن و زبانش چه می گذرد؟ و سئوالاتی از این دست. شاعر در مصرع آخر می خواهد به تناسب آن پیام و برخاستن بگوید: در طلوع توفانی عشق بر می خیزد و نه تنها شهر خواب را که شبح سنگین خاموشی دردناکی را که بر سر شهر خواب افتاده است را هم برهم زند. نمونه های دیگر از رباعیات حماسی:‏

باطل السحر سحر

آن یار که در دیـدۀ ما منـزل کرد

رنگ شب زخم خورده را زایل کرد

بر سینۀ شب به باطل السّحر سحر

طغرای طلـسم دیو را باطـل کرد

‏(همان)‏

طلایه داران بیداری

تا سکۀ عشـق را به نام تو زدند

تکبـیر قیـام را به بام تـو زدند

نام تـو طلایـه دار بیـداران شد

مردان سحر جام به جام تو زدند

‎[[page 202]]‎‏(همان)‏

‏میرهاشم میری در رباعیات دیگر با توجه به روحیۀ عاطفی و زلال امام (ره) چنین می گوید:‏

اندازه آفتاب

بـا زمـزمـۀ تو آب را فـهمیدم

مفهـوم گل و گـلاب را فهمیدم

ای روح بزرگ عشق، در سایۀ تو

انــدازۀ آفـتـاب را فهـمیـدم

‏(همان)‏

‏در رباعی " دیدار تو" گوید:‏

دیدار تو

تا دیده به دیدنش نظر می بندد

تفسیر سپیده را کمر می بندد

هرگاه که آیه سـحر می خواند

شب ازد ل ما بار سفر می بندد

‏(همان)‏

‏یا در رباعی " آیینۀ آفتاب" گوید:‏

آیینۀ آفتاب

سرشارترین کتاب عـشقم با تو

پر جوشتر از شراب عشقم با تو

بی طلعت تو روز مبـادم هـرگز

کـایینـۀ آفـتاب عشـقم با تو

‏(همان)‏

‏و یا در رباعی " آیات ظهور" می گوید:‏

آیات ظهور

گلـواژۀ  نـور می دمد از دهنش

آیـین حضور می دمد از دهنش

از صبح سرور عاشقان می گوید

آیـات ظـهور می دمد از دهنش

‏(همان)‏

‏در رباعی " در چشمانش" شاعر محو چشمان پیری می شود که با گوشۀ چشمی از جانب حضرت دوست جوان می شود و با اندک لطفی از سوی حضرت جانان از سراچۀ آفاق می گذرد.‏

‏(اشاره به این بیت از اشعار امام : پیرم ولی به گوشه چشمی جوان شوم /  لطفی که از سراچۀ آفاق بگذرم)‏

‏ ‏

در چشمانش

آواز هـزار خفتـه در چشـمانش

تفسـیر قرار خفته در چشـمانش

تصـویر زلال نور و باران با اوست

گویی که بهار خفته در چشمانش

‏(ترانه های انتظار)‏

‏تعابیری چون : زمزمه، آب، گل ، گلاب، آفتاب، سایه ، سپیده، سحر، شب، روز، طلعت، آیینه آفتاب، گلواژۀ نور، صبح ، ظهور، زلال نور، باران، بهار و ... زمینه های خوبی برای تقویت این بعد عاطفی در نمونه های مورد نظر ایجاد کرده اند. وجود این همه واژه و عنصر از قلمرو و خانودۀ طبیعت گره خوردگی عاطفی قابل توجهی را در شعر بوجود آورده است و همین عناصر موجب آن شده اند که فضای عطرآگین و عنبرآسایی مشام جان را بنوازد. ‏

‎[[page 203]]‎‏در رباعی " اندازه آفتاب" از جهت گره خوردگی عاطفی، پیوندهای مناسب و همخوان و نیز ترکیب سازی و صورت آفرینی شاعرانه نکات زیر قابل توجه است:‏

‏کلمه زمزمه که از خانوادۀ عناصر اصوات است با آب که از قلمرو عناصر طبیعت است و بیشتر جزء خانوادۀ دیدنی و یا لامسه قرار می گیرد کنار هم آمده همین خویشاوندی نوعی حس آمیزی ایجاد کرده است. وجود این پیوند میمون و وجود کلمۀ " فهمیدن" برای زمزمه آب نوعی شکست سنت ها و عادت های زبانی است، بسیار زیباست.‏

‏در مصرع دوم همین بیت باز نوعی آشنایی زدایی تاریخی ایجاد کرده است. معمولاً وقتی می گویند گل و گلاب آنچه بلافاصله در ذهن خطور می کند عطر و رایحه و نسیم دل انگیز و مشام نواز آنهاست و پس از آن سرخی گل. اما وقتی شاعر می گوید:‏

‏" گل و گلاب را فهمیدم" فعل فهمیدن که برای موضوعات فکری و امور مربوط به اندیشه بکار می رود ، در این تعبیر برای گل و گلاب که دیدنی و بوییدنی اند ، نه درک کردنی و فهمیدنی بکار رفته است. نکته یا ظرافت شاعرانه دیگر این است که شاعر گل و گلاب را از عادت زبانی خارج کرده و آنها را قابل فهم دانسته و برایشان مفاهیمی را قائل شده است یا گل و گلاب را مفهوم دانسته و پس از خروج از " نرم" جاری زبان آن مفهوم را قابل فهم د درک دانسته، گفته است: مفهوم گل و گلاب را با " وجود تو" فهمیدم، یعنی گویا قبل از امام (ره) گل و گلاب دو مفهوم ناشناخته و نایافته و کشف ناشده و بیگانه با هم بودند که اینک در پناه آن گلاب و گل قابل شناخت و درک شده اند. در مصرع سوم ، شاعر نگفته است که ای آدمی که دارای روح بزرگی هستی ، بلکه با حذف و خودداری از ذکر ضمیر و یا نام شخص، خطاب به امام گفته او روح بزرگ عشقی. ‏

‏در مصرع چهارم، امام را معیاری برای اندازه گیری آفتاب دانسته است و این همان خلاقیت و تراوش ذوق شاعرانه است که در پناه آن می توان امور ناشدنی را با معجون کارساز تخیل و تجویز شاعرانه، شدنی و ممکن کرد. یعنی آفتاب را اندازه گرفت آنهم با نوعی ابهام لطیف شاعر که در مصرع قبل برای این اندازه گیری زمینه چینی کرده، آن کاربرد کلمۀ "سایه" است. اگرچه در "سایه تو" معنای در پناه تو، در ظل عنایت تو ، با وجود تو ، بکار رفته است، اما ابهام شعر، در کنار آفتاب قرار گرفتن سایه است که این خود سایه روشنی است شاعرانه و لطیف. در رباعی " دیدار تو" نکات قابل توجه، یکی : کمر بستن برای تفسیر سپیده است. ‏

Picture 1

‏دیگر آیۀ سحر خواندن و در نهایت بار سفر بستن شب از دل است. ‏

‏کلمات تفسیر و آیه از قلمرو عناصر مذهب انتخاب شده و در کنارشان به ترتیب سپیده و سحر آمده که هردو از قلمرو عناصر طبیعت اند:  (تم) اصلی شعر نظر بر منظر جانان (حضرت امام) افکندن است و برای بیان این موضوع، شاعر بازتاب و انگیزه هایی چون به تفسیر سپیده همت گماردن و خواندن آیۀ سحر را ساخته است. نکته باریک دیگری که جزء ژرف ساخت و درونمایه یا پیام این رباعی است، این است که وقتی کسی به درس تفسیر می رود یا تفسیر قرآن گوش می دهد و آیه قرآنی می خواند یا برایش می خوانند، می فهمد، فی الواقع از ظلمت خارج  و وارد نور شده است. چون فهمیدن و درک کردن ، ورود به نور است، در این رباعی هم نگاه کردن به دیدۀ امام، ورود به عالم نور و معنویت است و اثر این نگاه یکی ، اقدام برای تفسیر سپیده و دیگر خواندن آیۀ سحر است. در دل شاعر و هرکس که بتواند جای او قرار گیرد، برای شب جایی نمی ماند. ‏

‏در رباعی " آیینۀ آفتاب"، شاعر هرچه مایه و اعتبار برای خویش قائل است همه را به وجود امام برمی گرداند. در واقع اگر شاعر کتاب عشقی است سرشار و پرجوش تر از شراب عشق، هم او یک روز را ‏‎[[page 204]]‎‏بی طلعت و طلوع امام تحمل نمی کند و آیینۀ آفتاب را می ماند که همگی وابسته به وجود اوست. تأکید شعر روی "با تو" است، یعنی حتی اعتبار این بودهای تخیلی شاعر هم به امام وابسته است. ‏

‏و اما در آخرین رباعی از این دست با نام " آیات ظهور" شاعر با انتخاب " می دمد" به عنوان ردیف سعی کرده است برای این دمیدن در سه مصرع کلمات و واژه های ناب را انتخاب کند. گلواژه نور /  آیین حضور /  و / آیات ظهور /  را انتخاب کرده است. کاربرد فعل" دمیدن" به معنی برآمدن و طلوع کردن با وجود تعابیر تجریدی " گلواژه نور" و " آیین حضور" و " آیات ظهور" دلیلی است بر حسن انتخاب شاعر در زمینه بهگزینی کلمات. شاعر در بعضی از سروده های دیگر با دید عرفانی به امام نگریسته و سعی کرده این رگه را شاخص کند.‏

‏برای مثال در رباعی " کشف و شهود" گوید:‏

کشف و شهود

دل شعـر شتاب با ورود تو سـرود

صد سینه شـعار در درود تو سرود

آیینـه سـرود جـاودان گـل و نور

در شعشعۀ کشف و شهود تو سرود

‏(همان)‏

‏و در سروده های دیگری نیز موج شمیم آواز امام را در گوش دل ، با نفس گرم کلیم مقایسه و تشبیه کرده است و می گوید:‏

کلیم

ای در نفـس نـرم نســیم آوازت 

سرشارتر از مـوج شمـیم آوازت

درگوش دلم بخوان که او می گیرد

چونان نفــس گرم کلیـم آوازت

‏(پیام انقلاب،238)‏

Picture 2

‏در رباعی " خط امان" یک جا از دیدۀ امام خط امان، بر درد سینه ای که شرح عاشقی می خواند طلب می کند و در جای دیگر مایۀ جان گرفتن همارۀ دل را از نفس امام می داند و می گوید:‏

خط امان

دل از نفست هـماره جان مـی گیرد

دیــدار تو را شـور روان مـی گیرد

هر سینه که شرح عاشقی می خواند

از دیـدۀ تو خـط امــان مـی گیرد

‏(امید انقلاب،168)‏

‏در نمونۀ دیگر "ترجیع ترانه ها" حضور دل امام را موجب ترجیع ترانه ها دانسته است، خورشید را شکفتن بلور دل امام معنی می کند و او را با تعبیری چنین مقیّد امام لطیف خطاب می کند  / ای چهرۀ آفتابی فصل طلوع /  یعنی اگر فصل طلوعی را تصوّر کنیم، در آن فصل طلوع، تو از چهره آفتابی برخورداری، آنجا که گوید: ‏

ترجیع آفتاب

از مرتبه ای که در نشور دل توست 

ترجیع ترانـه ها حضور دل توست

ای چهـره آفـتابی فصـل طـلوع

خورشید شکفتن بلور دل توست

‏(همان)‏

‎[[page 205]]‎‏حسن حسینی ، شاعر دیگری است که با توجه به ابعاد گوناگون و زمینه های روحی و عرفانی و حماسی امام رباعیاتی قابل توجه ساخته است. تموج حماسه و جوانمردی و مروّت و غیرت را در شعرش نمودار می سازد:‏

مرد

آتشــکدۀ آتش و دردی ای مرد

اسطـوره ایمان و نبـردی ای مرد 

پهـنای زمیـن عرصۀ نامردانست

تنها تو در این میانه مردی ای مرد

‏(همصدا با حلق اسماعی)‏

‏در روزگار قحطی مردی و مردانگی و در عصر بی دردی و سلطۀ نامردان در پهنای زمین ، شاعر اسطوره ای بی نظیر و اسطوره سازی بی رقیب را مطرح می کند که وجودش کورۀ آتشفشان است ، آتشکدۀ هماره فروزان درد است. به همین دلیل امام راحلمان، مرفهان بی درد را همیشه محکوم می کرد و دست رد برسینۀ مستکبران و راحت طلبان می زد و اگر نبود درونی  سوزان و مشتعل از درد دردمندان و زجرکشید ه ها و مستضعفان، و  اگر امام طعم تلخ فقر و گرفتاری را در کام جان مزه نمی کرد هرگز نمی فرمود من یک موی کوخ نشینان را به تمام کاخ نشینان عالم نمی دهم. ‏

‏در رباعی " پیغام گلگون" البرز را در مقایسۀ سربلندی نام امام، کوچک می شمارد و در استواری گام های نستوه امام، الوند را حقیر می بیند، اروند را که در بستری جاری از خون می گذرد، در مقایسه با گلگونۀ خونین پیغام شهادت و شهادت طلبی امام کم رنگ تر و رنگ باخته تر می بیند و چنین می گوید:‏

پیغام گلگون

 

البـرز به سربـلندی نامت نیست

الـوند به اسـتواری گامت نیست 

 

 

Picture 3

 

ارونـد که در بستر خون می غلتد

گلگونه تر از جاری پیغامت نیست

‏(امید انقلاب،168)‏

‏در رباعی  "پیر تبردار" بی آنکه از ابرهیم بت شکن نام ببرد، امام را بت شکن پیری می داند که بر لوح دلش شعار پیکار است و تنها ره رهایی قوم خواب آلوده از سلطۀ بتگران را در تبرداری می داند و می گوید: ‏

پیر تبردار

قومی که زخواب جهل بـیدار نبود

بر لـوح دلـش شـعار پیـکار نبود

از سلطۀ بتگران نمی گشت خلاص

گر همـچو تواش پـیر تبردار نبود

‎[[page 206]]‎‏(همصدا با حلق اسماعی)‏

‏در رباعی " جنگل قیام" طبیعت و حماسه و عاطفه درهم گره می خورند تا مبین و مصوّر "قیام" این آهنین ارادۀ شکست ناپذیر شوند. آیه های بشکوه در فریاد امام نمودار می شود و جنگل انبوه قیام از جاری ایمان امام آب می نوشد، آنهم در فصل عطش نه، در فصل باران و آب و بارش. ‏

جنگل قیام

ای سر به فلک کشیده ای کوه قیام 

فـریـاد تو آیه های بـشکوه قیـام

از جـاری ایـمان تـو می نوشد آب

در فصل عـطش جنـگل انبوه قیام

‏(همان)‏

‏حسینی در رباعی " نفس" دل آزردگی امام را بیان کرده است. هرکس که به نحوی موجب آزردن دل امام شده است، گول خورده و خودباختۀ نفسش می داند و گرفتار در پنجۀ دیو "من" و می گوید:‏

نفس

آنـان که دل پـاک تـو را آزردند 

این تحفـۀ شوم نزد شیطان بردند

در پنجۀ دیو "من" گرفتار شدند

از نفس پلید خویش بازی خوردند

‏(سروش،275)‏

‏در رباعی " داغ کویر" جلوۀ دیگری از توانمندی و شناخت امام را بیان می کند. امام را راهدانی می داند که پیچ و خم این مسیر را بخوبی می شناسد، کاروانسالاری است که راه آب را به روشنی می شناسد و داغ دل کویر را می داند. نه به طور نظری که عملی، زیرا خود عمری است تشنگی را آرزو کشیده است، در عطش آزادی و رهایی سوخته است. به خوبی می تواند برای داغ دل کویر و اوج سوزناکی و تفتیدگی آن چاره جویی کند. و کاروان عطشناک را از هر خمگرد برهاند‏

Picture 4

‏شاعر، امام را خاک شناسی پیر می داند که تمامی قصه های خاک و سرنوشت وگذشته و آیندۀ آن را می داند و این نکته ای قابل توجه است؛ چرا که خاک پدر کویر و مایۀ آن است، خاک نبض و قلب کویر است. تا کسی کویر را نشناسد و با نبض کویر آشنا نباشد، نمی تواند حتی یک کاروان را از کویر گذر دهد. تعبیر (خاک پیر) به زبان دیگر، داستان زندگی و حیات است؛ چرا که خاک بستر تمامی موجودات و مخلوقات است. حصار تشنگی / قصۀ خاک /  داغ دل کویر /  نعابیر تجریدی این رباعی اند. ‏

‏پیام این رباعی درک امام از حال و روز کویر و اهل آن است، کویر می تواند سمبلی باشد برای ایران قبل از انقلاب و یا تمامی کشورها و ممالک در بند، چرا که بین کویر وخشکی با اختناق و خفقان وجه شبهی مناسب می توان یافت. ‏

داغ کویر

او قصـۀ خـاک پــیر را می داند

پیـچ و خم این مـسیر را می داند

[[page 207]]از پشت حصار تشنگی آمده است

او داغ دل کـــویر را مــی داند

‏(امید ا نقلاب)‏

‏در رباعی " بهار جاری" همانگونه که  از نامش معلوم است، شاعر تسلیم موج عاطفه می شود و رایحۀ دل انگیز و شمیم جانبخش یک شاخه گل محمدی که نه، بلکه یک باغ گل محمدی می شود. در آغاز راه عشق جا پای حضرت امام را می بیند و دمسازی نفس سپیده را با شب به فال نیک می گیرد و زمان شکفتن و باز شدن گلهای باغ توحید یا یک باغ گل محمدی را با بیان و ذکرنام امام همراه و ملازم می داند. ‏

‏لطافت دیگر شعر تعبیر " بهار جاری در جان است" که شاعر آن را برای معرفی امام بکار برده است، زیرا بهار خود زندگی است و حیات و شکوفایی. بهار جاری در جان ، تعبیر تجریدی لطیفی است که جان هر صاحب ذوقی را به وجد و شادمانی وامی دارد. " گل محمدی" از جمله ترکیبها و تعابیری است که بعد از انقلاب به یمن رایحه و نسبت این گل با رسول الله(ص)، در باورهای عطرآگین مسلمانان رونق بازار یافت و شاعران آن را با شکل ابهام گونه بکار بردند. شاید بتوان این استنباط را هم پذیرفت که با بیان نام امام، بر زبانها صلوات و تکبیر جاری می شود و این نمودی دیگر از باز شدن یک باغ گل محمدی است بر غنچه لبان امت. راه عشق، نفس سپیده، بهار جاری در جان و گل محمدی تعابیر تجریدی و قابل توجه اند. ‏

بهار جاری

 

با گـام تو راه عشـق آغاز شود

شب با نفس سپیده دمساز شود 

با نام تو ای بـهار جاری در جان

یک باغ گـل محمـدی باز شود

‏(سروش،275)‏

‏نکتۀ آخری که در رباعی " آتشکده درد" می توان یادآور شد اینکه شاعر تعبیر اسطوره را برای ایمان بکار می برد که خود نوعی نوآوری و بدیع نگاری است. زیرا حسب معمول برای ایمان اسطوره بکار نمی بریم ، بلکه "اسوه" بیشتر رایج و مرسوم است. مثلاً می گوییم فلانی اسوۀ ایمان و تقوی و زهد و ... است و اسطوره برای کارهای قهرمانی و پهلوانی و یا قهرمانکاری های داستان های حماسی پیشینیان است. مثلاً می گوییم داستان رستم و یا خود رستم یا خضر یا اسکندر یا سیمرغ جزء عناصری از قلمرو اسطوره اند و نمی گوییم علی(ع) اسطوره ایمان است؛ بلکه می گوییم امام علی (ع) اسوه و نماد و سمبل ایمان و تقوی است. البته کنار هم گذاشتن کلمه " ایمان و نبرد" از زمینه های عقیدتی و مذهبی شاعر سرچشمه گرفته، زیرا ما نبرد را بدون ایمان و ایمان را بدون عمل و حرکت و ستیز ناقص می دانیم. تعبیر ایمان و نبرد به زبان دیگر همان علم وعمل و یا شناخت و اجرا است‏

‏غلامرضا رحمدل، جانسوختۀ دیگری است که آتش عشق امام از دورنش زبانه می کشد و هماره از مهر آن خورشید گرم است. شاعر در رباعی اندیشۀ عشق چنین می گوید:‏

اندیشه عشق

ای نام تو برخـاسته از ریشۀ عشق

وی از تو رمق گرفته اندیشه عشق 

فرهـاد نـگاه تو تــراشد با شوق

انـدام بلنــد درد با تیـشه عشق

‏(همان)‏

‏شاعر در نگاه امام فرهاد تیشه زن و کوهکن را می بیند و معتقد است رونق و رمق اندیشۀ عشق به امام بر می گردد و ریشه و بنیان عشق از نام امام جان گرفته و بالنده شده است. اگرچه شاعر می گوید نگاه امام چونان فرهاد که سنگ را می تراشید با نفوذ  و برنده است آنگونه که اندام درد را می تراشد ؛ امام باز جای سؤال باقی است که اندام درد را وقتی بتراشند باز هم مجسمۀ زیبایی از درد باقی می ماند که این چندان زیبا و مقبول نیست. مگر بگوییم آنقدر اندام درد را می تراشد که درد بطور ‏‎[[page 208]]‎‏کلی از بین برود و در این صورت تلمیح، مناسبتی با داستان فرهاد و کوهکنی او نخواهد داشت. ‏

‏در رباعی (درود) شاعر تحت تأثیر زبان رایج به کلماتی چون: فواره، درد، حنجره، درود، اجازۀ ورود به به شعر را داده است. فواره کشیدن را که برای آب بکار می برند از حوزه و قلمرو معنایی و صوری خود خارج کرده و یک بار برای شهود و بار دیگر برای دود و بار سوم برای درود بکار برده است. در تعبیر سوم قبل از فوراه کشیدن درود " دریا دریا" را بکار برده است که برای مبالغه خوب است، اگرچه شاهد مناسب تر این بود که در مصرع فوراه کشیدن را برای دریا بکار می برد و می گفت دریا فواره  کشید که از جهت تصویر تخیلی شاعرانه تر و و لطیف تر از فوراه کشیدن درود است. البته شاعر می خواهد بگوید به یمن آمدن تو درودهای مردم خطاب به تو مثل دریایی مواج بود که تا عرش الهی فواره و زبانه می کشید. دریایی از درودهای دریای خروشان مردم و شیفتگان و عاشقان امام. ‏

درود

از مشرق دل شهود فواره کشید

وز آتش بسته دود فوراه کشید

از حـنجر اهـل درد بـا آمدنش

دریا دریـا درود فــواره کشید

‏(سروش،188)‏

‏در همین رباعی / مشرق دل /  و / فواره کشیدن شهود /  بسیار شاعرانه است امام متأسفانه در فواره کشیدن دود از آتش بسته، اندکی بار منفی نهفته است ، زیرا دود اگرچه دال است بر آتش اما در خود کلمۀ " دود" بار مفی غالب است بر بار مثبت، حتی اگر غرض شاعر از " دود" " آه" باشد که به تناسب سینه آورده است، اگر می گفت:‏

از مشـرق دل شهود فواره کشید       

وز آتش سینه شعله فواره کشید

‏با وجودی که " شعله" با " دود" از جهت هم آوایی و رعایت " روی" ناهمخوانند اما از جهت تصویرسازی از بار مثبتی برخوردار است. مگر بپذیریم که " دود" مبالغه ای است برای " آه" که در آن صورت تا حدی بار منفی دود را کمرنگ کرده ایم. ‏

‏در رباعی " نقیب نور" تعبیرهای " باغ نظر" و " بذر سحر" و " نقیب نور" و " پندار نقاب" قابل توجه اند و از ا ین میان نوعی آشنایی زدایی را در ترکیب پندار نقاب می توان مورد توجه قرار داد، زیرا مرسوم اذهان شعر آشنا " نقاب پندار" است تا " پندار نقاب" در آن صورت نوعی تشبیه عکس انجام شده است. زیرا در تعبیر " نقاب پندار" نقاب می شود ستر و پوششی برای پندار، ولی در صورت عکس خود " پندار نقاب" است.‏

‏نکته دیگر در این رباعی ، نقاب یا پندار نقاب را از چهره آفتاب برداشتن است که باز نوعی آفرینش و خروج تعابیر از ساخت مستعمل زبان است، زیرا خورشید یا آفتاب که دارای نقاب نیست همیشه  و به عنوان روشنی و وضوح و بی پردگی ضرب المثل است. ‏

‏می گویند (اظهر من الشّمس) یعنی روشن تر از خورشید، خورشید در اینجا خود سمبل و معیار روشنی است و پرده دار و نقاب گیر نخواهد بود. البته در قلمرو تخیّل شاعرانه حتی خورشید را هم محجوب و در پرده می توان تصور کرد. " بذر سحر" تعبیر زیبا و مناسب دیگری است که در  این رباعی جای گرفته است. ‏

نقیب نور

می آمد و قامتش برافراشته بود

در باغ نظر بذر سحر کاشته بود

گویـی که نقیب نور پندار نقاب

از چهـره آفــتاب برداشته بود

‏(همان)‏

‏در رباعی " سردار" غلبه با نمود حماسی است. در این رباعی امام یک گرد دلاور و قهرمان جگرآور است که از بعد حماسه و قیام و انقلاب و سرداری سپاه خون روی امام بودنش تأکید شده است. تعبیر (وضو ساختن در چشمه ماه) استعاره است از تهذیب شدن و در معنویت و نورانیت معنویت. ‏

[[page 209]]سردار

آن پیر که زیـور کلام من و توست

سرفصل جدیدۀ قیام من و توست

آن گرد وضو ساخته در چشمه ماه

سردار سپاه خون امام من و توست

‏(امید انقلاب)‏

‏" محمد رضا محمدی نیکو" صاحب ذوق دیگری است که در دو رباعی با ردیف خورشید با دو نگرش امام را در نظر داشته است. در رباعی " خورشید" به نقش هدایت گر و روشنگر و نایب امام زمان (عج) بودن امام تأکید دارد و تعبیر /  نایب آفتاب موعود /  را هم خطاب به امام ساخته است. هم روشنی و رمق خورشید را از کلام خورشید می داند و هم در آمدن خورشید را در هر صبح به یمن عرض سلام به محضر امام می داند. نام امام را برای خورشید به منزله دعای چشم زخم و سلامت می داند که برای رفع بلایا بر بازو می بستند. ‏

خورشید

 

هر صبح درآید به سلامـت خورشید

تعویذ کند به نقش نامـت خورشـید

ای نـایــب آفــتاب مـوعود امـام

روشن شده است از کلامت خورشید

‏(سروش،269)‏

‏در رباعی " مرد همیشه مرد" شاعر خورشید را طلایه دار امام می داند. و برگ و بار نخل بلند عشق (امام) را نیز خورشید دانسته است. در نظر شاعر امام نخل بلندی است که هنگام سخن گفتن خورسید می پراکند. همانطور که نخل ثمرش خرماست، کلام امام هم چون سحری است که برگ و بار و ثمرش خورشید است. ‏

Picture 5

 

مرد همیشه مرد

 

ای مرد همیـشه مرد بارت خـورشید

از قاف سـحـر طلایه دارت خـورشید

ای نخـل بلند عشـق ، هنگام سخـن

گویی سحری که برگ و بارت خورشید

‏(همان)‏

‏" سید عبدالله حسینی" در رباعی " این مرد" به روح دریایی امام و نیز وجود اعجاز عیسی در امام اشاره دارد که پشتوانه ای است برای حیات تازه بخشیدن در کالبد و جسم. اگرچه از جهت تصویرسازی چندان قوی نیست اما از جهت مایه ها و تلمیحات مذهبی خوب است. ‏

‏شروع رباعی با کلمۀ " شگفتا" برای بیان بقیۀ شعر زمینه مناسبی را ایجاد کرده است. کلمه " شگفتا" از آنجا که تعجب انگیز است، در القای روح دریا داشتن و در رگ خون زهرا داشتن و اعجاز ‏‎[[page 210]]‎‏عیسی داشتن امام بسیار کارساز و صاحب نقش است.‏

این مرد

شگفتا روح دریـا دارد این مرد

به رگها خون زهرا دارد این مرد

حیــات تـازه ای بخشید ما را

مگر اعجاز عیسی دارد این مرد

‏(همان)‏

‏ترکیب " روح دریا" قابل توجه ترین ترکیب این شعر است. ‏

‏رباعی " پناه" سرودۀ " علیرضا قزوه" شعر دعا گونه ای است برای امام با بیان بعد مستضعف نوازی امام و نیز نفوذ کلام ایشان که موجب حیات تازه ای برای دل وجان شده است. می توان گفت: رباعی " پناه" دعایی در قالب شعر است. ‏

پناه

کلامت حـرف را آوازه بخـشد

دل و جان را حیاتی تازه بخشد

پـنـاه مســتمندانی امــاما

خـدایت عمر بی اندازه بخشد

‏(همان)‏

‏روانشاد " سلمان  هراتی" که هماره در لهیب عشق امام می سوخت و جان تازه می گرفت در رباعی (از نام تو) سر افشاگری دارد تا عشق را از نام امام خبر کند و با چشم او نظر به افق افکند و آماده است تا تنها با امام تا خورشید سفر کند و بر این همراهی سه بار تأکید دارد. ‏

‏از جهت زبان شعری، شعری قوی است و بخوبی توانسته خبر کردن و سفر کردن را در همین مجال اندک شعری جا بیندازد و با زبانی صمیمی و خویشاوند این سفرکرده را که صد قافله دل همره اوست، برای مسافرت تا خورشید بگزیند.‏

از نام تو

از نام تو عشق را خبر خواهم کرد

با چشم تو بر افق نظر خواهم کرد

ای قـافله سالار سحر تا خورشید

با تو، با تو ، با تو سفر خواهم کرد

‏(سروش،253)‏

‏هراتی در رباعی " چشم تو" نیز توان خویش را در کاربرد تعابیر و ترکیباتی از ساحت زبان رایج و حتی عامیانه بخوبی اثبات کرده است و ترکیب " پهلو زده است" را به عنوان ردیف برگزیده و الحق بخوبی توانسته است از عهدۀ بیان موضوعات و تصاویر و تشبیهات ناب و قابل توجه برای پر کردن فضای فبل از ردیف برآید. در مصرع اول پهلو زدن صبر امام را به توان و تاب و در مصرع دوم پهلو زدن آرامش امام به آب و در مصرع چهارم پهلو زدن چشم امام به آفتاب را برگزیده است. ‏

‏شاعر با همین حسن انتخاب توانسته به بسیاری از شاعران پهلو بزند و در خلق ترکیبات و آفرینش تصاویر شاعرانه امتیاز خوبی را کسب کند. تعبیر مشهورتر بودن پیشانی امام از سپیده تا حدی رنگ آشنایی زدایی دارد، زیرا برای پیشانی معمولاً روشنی و سپیدی و نورانی بودن و ... را بکار می برند مثلاً می گویند از پیشانی فلانی نور می بارید و امثال این تعابیر، اما شاعر سپیدی پیشانی را مطرح کرده ولی روی مشهورتر بودن پیشانی امام از سپیده تأکید کرده است و در همین تأکید روی مشهورتر بودن تا حدی موجب گسترش و تلقی جدیدی در قلمرو خیال شده است. ‏

‏در مصرع چهارم نیز ایجاد حوزۀ احتمال، امتیاز دیگر شعر است. وقتی می گوید ( چشم تو به آفتاب پهلو زده است) غرض تنها از بعد روشنی نیست، می تواند از جهت روشنگری ، قدرت و نفوذ و جاذبه ای که در دیده امام نهفته بود و از جهت تیزی و صلابت نیز باشد؛ زیرا که آشنایان با آن چهرۀ ملکوتی همیشه می گویند هیچکس قدرت نداشت نگاه به نگاه امام بیفکند و بتواند لحظاتی به چشم امام خیره شود، همان طور که نمی توان بطور مستقیم در هنگام ظهر و مقارن با آن به خوشید چشم دوخت، به چشم ‏‎[[page 211]]‎‏خورشید گونۀ امام هم نم توان خیره شد. و این مقایسۀ شاعرانه بسیار لطیف است. ‏

چشم تو

صبرت به توان وتاب پهلو زده است

آرامـش تو به آب پــهلو زده است

پیشانی ات از سپیده مشهورتر است

چشــم تو به آفتاب پهلو زده است

‏(امید انقلاب،122)‏

‏بیوک ملکی در رباعی " مهر رخ تو" امام را هم با خورشید مقایسه کرده و هم با سرو، در این مقایسه امام را برتر دانسته و شرمندگی و سرافکندگی را میراث سرو و خورشید دانسته است. ‏

مهر رخ تو

از مهر رخ تو گل پر از خنده شده است

از قامت تو سرو سرافکـنده شده است

از بس که رخ تو روشـن و نـورانی است

خورشید ز چهرۀ تو شرمنده شده است

‏(امید انقلاب،25)‏

‏ملکی در رباعی ( روشنایی چشم ) روشنی ماه را فدای چشم امام دانسته است. برای سلامت و طول عمر امام با استفاده از یک تخیل شاعرانه دعا کرده است. ‏

روشنایی چشم

شب گمشده در فراخنای چشمت

شد روشنی مـاه فدای چشـمت

تا تابـش خورشـید، الـهی تـابد

بر چـشم زمانه روشنای چشمت

‏(همان)‏

‏محمود ثابت " سهیل" در رباعی " دعا برای امام" بسیار لطیف و شاعرانه دعا می کند. مفهوم همان شعار مردم را که با تمام وجود خویش فریاد می زدند " خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار" گرفته ، لباس پیراسته و مزین شعر را بر آن پوشانده و چنین گفته است:‏

دعا برای امام

یا رب به مصاف اهرمن یارش باش

در راه تـوان گام ستـوارش باش

سرسـلسله منتظران است، خدا

تا رجعت موعود نگهـدارش باش

‏(دریا در غدیر)‏

‏"عباسعلی براتی پور" در رباعی (دعا) زبان دعا را گسترده تر کرده و خواسته است که امام تا آخرالزّمان پاینده باشد. در بیت اول، در تعریف و تمثیل برای امام آورده است: یکی ساقه سبز نوبهاران و دیگر چشمۀ چشم جوشان. هردو تعبیر و تشبیه از خانوادۀ طبیعت بارور است زیرا کلمات آنها، ساقه / سبز /  نوبهاران /  چشمه /  جویباران /  است. پس از این معرفی شاعرانه و لطیف از امام، برای آفتاب جماران، تا طلوع سپیده (طلوع سپیده می تواند کنایه از ظهور امام عصر(عج) باشد) طلب روشنی و برقراری و سلامت و بقای عمر کرده است. ‏

دعا

سـاقۀ سـبز نوبهاران است

چشمۀ چشم جویباران است

تا طـلوع سپیـده تیره مباد

آفتابی که در جـماران است

‏(امید انقلاب)‏

‏" جواد محدثی" از دیگر ارادتمندان امام است که به امام بیدارگران روزگار ما صفاتی چون: مایۀ انقلاب /  شهرآشوب /  رهبر دوست پرور /  رهبر دشمن کوب /  و / بیدارگرامت خفته /  نسبت می دهد و ‏‎[[page 212]]‎‏خشم و خروش امام را مایۀ بیداری ملت می داند و چنین می گوید:‏

ای مـایـۀ انقــلاب ای شـهرآشـوب

ای رهـبـر دوست پرور دشـمن کوب

با خشم و خروش خویش کردی بیدار

این ملت خفته را تو از خواب ای خوب

‏(همان)‏

‏شهرآشوب و دشمن کوب درو صفت است که مبیّن تبرای امام از دشمنان انقلاب است. و دوست پرور خوب دو صفتند برای تولای امام. در رباعی دیگر شاعر معتقد است که امام هنوز ناشناخته مانده است، حتی برای آنانکه امام را عاشقانه می خواندند. شاعر نتیجۀ نهایی امام شناسی ار در یک بیت چنین خلاصه کرده است: بگذار که من خالصه گویم ، کاین نسل /  زود است هنـوز ، تا که بشنـاسندت‏

‏اینک جای این پرسش باقی است که این نسل که همعصر و هم دورۀ امام بوده اند و با او زندگی کرد ه اند ، از نور معرفتش روشنی گرفته اند ، از زلال ایمان امام سیراب شده اند، و حتی در لحظه های در خلوت الله شدن آن (خورشید جان عاشقان) آنگونه غوغا بپا کرده اند که جز تکرار کربلای دیگر تعریف و توصیفی از آن نمی توان ارائه داد و ... اگر این مردم آن امام عزیز را نمی شناسند، راستی چه کسی او را خواهد شناخت؟! زبان شعر بسیار صمیمی است و تحت تأثیر زبان مرسوم و گفتار رایج است. تعابیری چون: از دل و جان خواستن /  بگذار من خلاصه بگویم /  زود است که بشناسندت / شواهد این مدعاست. اینک رباعی محدثی:‏

آنان که امـام خلــق می خوانـندت

از جـان و دل عاشقانه می خواهندت

بگذار که من خلاصه گویم کاین نسل

زود اسـت هنـوز که بشـــناسندت

‏(امید انقلاب،25)‏

منابع و حواشی:

‏* منظور از امامیه اشعاری است که در رابطه با امام (س) سروده شده است.‏

 ‏امید انقلاب، شهریور 1362، شماره 120.‏

 ‏امید انقلاب،1362، شماره 122      ‏

 ‏امید انقلاب،1363، شماره 25.‏

 ‏امید انقلاب، 1366، شماره 168.‏

 ‏امید انقلاب، 1367، شماره 170.‏

 ‏پیام انقلاب، 1368، شماره 238.‏

 ‏حسینی، حسن، همصدا با حلق اسماعیل ، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی 1363(چاپ اول) .‏

 ‏سروش، 1362، شماره 188.‏

 ‏سروش، 1363، شماره 253 .‏

 ‏سروش، 1363، شماره 269.‏

 ‏سروش، 1363،شماره 275.‏

 ‏محمودی (سهیل)، ثابت، دریا در غدیر، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، آبان 1363(چاپ اول)‏

 ‏میری، میرهاشم، ترانه های انتظار، انتشارات برگ، 1368        ‏

‎ ‎

‏منبع: حضور، ش 82، ص 202.‏

‎[[page 213]]‎

انتهای پیام /*