سید جعفر شهیدی

عاشورا، پشتوانه تشیع

آن چه در این بحث مطرح است، این که عراقیان چه می خواستند؟ و چرا حسین را خواندند و بدو وعده یاری دادند. سپس وی را تنها گذاشتند، تا با چنان وضع دردناکی کشته شود؟ آیا آنان که او را به نزد خود خواندند، همگی از بدعت هایی که در دین پدید آمده بود رنج می بردند؟ همه می خواستند سنت رسول زنده گردد؟ اگر چنین بود چرا نهضت پایانی چنان غم انگیز داشت؟

کد : 160420 | تاریخ : 25/05/1400

پرتال امام خمینی(س): مقاله ۱۷/ سید جعفر شهیدی

همۀ آنان که با تاریخ شیعه آشنایی دارند، از عاشورا و پیامدهای آن آگاه‌ اند. عاشورا در عرف مسلمانان نام روز دهم محرم است، و در جامعۀ شیعه یادآور دهم محرم سال شصت و یکم هجری؛ روزی که حسین بن علی (ع) امام سوم آنان، در سرزمینی که به نام کربلا معروف است، با همه یارانش (که سن آنان از چهارده سال گذشته بود) شهید شدند، و زنان و کودکانشان به اسیری افتادند. اسیران را نخست به شام بردند و پس از چندی به آنان رخصت بازگشت داده شد.

چرا عراقیان امام حسین (ع) را نزد خود خواندند؟ ظاهر کار این است که از حکومت معاویه ناخرسند بودند، چرا که وی حدود شریعت را تعطیل کرد و احکام اسلام را نادیده گرفت. چرا حسین (ع) به عراق رفت؟ داستانی است که هر گروه به سلیقه خویش و یا با استفاده از ظاهر برخی روایت ها آن را توجیه کرده است، و درباره آن انگیزه، فراوان گفته و نوشته ‌اند و ما در این بحث بدان نمی ‌پردازیم.

آن چه در این بحث مطرح است، این که عراقیان چه می ‌خواستند؟ و چرا حسین را خواندند و بدو وعده یاری دادند. سپس وی را تنها گذاشتند، تا با چنان وضع دردناکی کشته شود؟ آیا آنان که او را به نزد خود خواندند، همگی از بدعت هایی که در دین پدید آمده بود رنج می ‌بردند؟ همه می ‌خواستند سنت رسول زنده گردد؟ اگر چنین بود چرا نهضت پایانی چنان غم ‌انگیز داشت؟

با مطالعه‌ ای در وضع اجتماعی عراق در آن سالیان و تأمل در روحیۀ مردم آن سرزمین می ‌توان بدین نتیجه رسید که دعوت‌کنندگان حسین (ع) در این چند دسته خلاصه می‌ شوند:

۱. مردمی که از روزگار رسول (ص) تا سال های نخست حکومت عثمان، روش پیغمبر (ص)، عدالت او، و دو خلیفۀ پس از او را دیده بودند. سپس آن را با روشی که در سال های آخر خلافت عثمان و معاویه پیش آمد می ‌سنجیدند، و مانند هر نسلی که چون پا را از مرز پنجاه سالگی فراتر نهاده بر گذشته دریغ می ‌خورد، یاد آن ایام می‌ کردند.

۲. اقلیتی که پایبند دین و اجرای احکام اسلام بودند و می ‌دیدند حدود شریعت معطل مانده و فقه اسلام و سنت رسول بازیچه حکومت ها شده است، اینان خون دل می ‌خوردند و رو به خدا می ‌بردند که: خدایا برسان آن را که بدعت ها را بزداید و سنت ها را زنده نماید.

۳. گروهی که سال ها پیش برای شرکت در فتح های اسلامی و برخورداری از غنیمت های جنگی از بیابان های نجد و تهامه به راه افتادند، و در پادگان های کوفه و بصره مستقر شدند، آسیب های جنگی برای آنان بود و بهره گرفتن از بیت ‌المال برای دیگران، اینان پیوسته پی فرصت بودند تا برخیزند و اگر بتوانند حق خود را بگیرند.

۴. مردمی از آن سوی مرزهای شرقی عراق که پیش از درآمدن سپاهیان مسلمان به سرزمینشان جایی یا نانی داشتند و آن را از دست دادند، سپس رو به عراق نهادند شاید در آن جا به نوایی برسند. اینان بیشتر در کوفه رخت افکندند، از عجم رانده و در دیدۀ عرب خوار، به ظاهر آرام در نهان دست به کار.

۵. مردمی که داستان های درگیری «لحمی» و «غسانی» را شنیده بودند و به خاطر داشتند، پدرانشان سال ها با مردم شمال عربستان جنگیده ‌اند و نیز به خاطر داشتند، چگونه در نبرد صفین از شامیان شکست خوردند و رقیب دیرین آنان بار دیگر بر آن ها دست یافت. شام مرکز خلافت شد و عراقیان ریشخند شامیان، و معاویه چندان که توانست بر آنان ستم راند.

۶. سودجویانی که بهره‌ گیری را در اوضاع آشفته می‌ دیدند و می ‌کوشیدند تا چنان وضعی پیش آید و بدان چه آرزو دارند برسند.

اکثریت قریب به اتفاق مردم کوفه که آن روز سیاستگذار عراق بودند اینان بودند، همگی در یک چیز هم داستان: «حکومت دمشق سرنگون شود و عراق مرکز خلافت اسلامی گردد» اما همه آنان حکومت دین و زمامداری آل پیغمبر را می‌ خواستند؟ جای سخن بلکه سخن هاست.

سرانجام گروه ها دست به کار شدند، در اجتماعی که به نام دین اداره می ‌شود، بهتر از هر عامل دیگر مردم را به نام دین می‌ توان به راه انداخت. پس نهضت باید به نام دین آغاز شود و شخصیتی که همه گروه ها او را می ‌پذیرند اداره آن را عهده ‌دار گردد. چه کسی بهتر از پسر دختر پیغمبر، که هیچ گاه با حاکم شام بیعت نکرد. نهضت آغاز شد و پایان غم ‌انگیز آن را همه می ‌دانند.

لیکن پسین روز دهم عاشورا پایان کار نبود، درست است که حسین (ع) و یاران او همگی شهید شدند، اما آن کشتار خاطره ‌ای چنان غم ‌انگیز برجا نهاد که نه تنها شیعه را به سوگ نشاند، بلکه طرفداران حکومت اموی همه اهمیت واقعه، و اثر نامطلوب آن چه را رخ داده بود دریافتند، و به چاره‌ جویی برخاستند. آنان هم که به یاری حسین نرفته بودند، پشیمانی نشان دادند و بدگویی پسر زیاد و یزید را آغاز کردند. خاندان اموی هم کوشیدند بر کار خود پرده دروغ و تزویر بیفکنند، شاید اندکی زشتی آن پوشیده شود.

روزی که پسر زیاد به مسجد آمد و خطبه خواند و خدا را سپاس گفت که حق را آشکار کرد، یزید را یاری نمود و دروغگو پسر دروغگو را برانداخت. عبدالله عفیف سخن را در دهان او شکست و گفت دروغگو پسر دروغگو تویی و آن که تو را امارت داده است. (طبری، تاریخ‌الرسل و الملوک، چاپ افست، بیروت، القسم الثانی، ج۷، ص ۳۷۳ـ ۳۷۲) ظاهراً مقاومت های مخفیانه نیز از این روزها آغاز شد. طبری به روایت خود از ابومخنف می ‌نویسد:

شیعیان از سال شصت و یکم هجری -سال شهادت حسین (ع)- به جمع سلاح پرداختند و آماده جنگ شدند و مخفیانه یکدیگر را به خونخواهی او می ‌خواندند. (همان مجلد، ص ۵۰۶)

باز در تاریخ می ‌خوانیم: چون خبر شهادت حسین به عمروبن سعید حاکم مدینه رسید، به خیال خود خواست حادثه را توجیه کند و از عظمت آن بکاهد، به منبر رفت و گفت، مصیبتی در مقابل مصیبت عثمان. آن گاه به شعر عمروبن معد یکرب تمثل جست:

عجت نساء بنی زیاد عجة کعجیج نسوتنا غداة الارنب (همان مجلد، ص ۳۸۴)

و چون سر حسین (ع) را به مسجد دمشق بردند، یحیی ‌بن حکم برادر مروان حکم ناخشنودی نشان داد و گفت دیگر هیچ گاه با شما هم داستان نخواهم شد. (همان مجلد، ص ۳۸۲)

ابن شهر آشوب می ‌نویسد: یحیی ‌بن حکم که در مجلس یزید نشسته بود، چون اسیران و سر حسین را دید گفت:

لهام بجنب الطّف أدنی قرابة من ابن زیاد العبد ذی الحسب الوغل

سمیة أمست نسلها عدد الحصی و بنت رسول ‌الله أمست بلانسل

یزید بر سینه او کوفت و گفت: اُسکُت لا اُمَّ لَکَ. (مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، چاپ کتاب فروشی مصطفوی، قم، ج ۴، نیز رجوع شود به تاریخ ‌الرسل و الملوک، ج ۷، ص ۳۷۶)

زید پسر ارقم که در مجلس پسر زیاد بود، چون دید وی با عصا به دندان حسین (ع) می ‌زند و لبخند بر دهان دارد، گریست و بر پسر زیاد اعتراض کرد. پسر زیاد بدو گفت: اگر پیری خرف نبودی و خردت نرفته بود، گردنت را می ‌زدم. (کشف الغمة فی معرفة الائمه. چاپ تبریز، مکتبه بنی هاشمی؛ ج ۲؛ ص ۶۳) قیام نافرجام سلیمان پسر صرد! و پیروان او که توابان لقب یافتند، و نیز خروج مختار عکس ‌العملی در مقابل این حادثه بود.

اندک ‌اندک امویان و هواداران آنان دانستند واقعه کربلا نه تنها به سود آنان پایان نیافته، بلکه موقعیتشان را نیز به خطر افکنده است. هر سال دهم محرم نوحه ‌سرایی ها در گوشه و کنار آغاز می ‌شد و خاطره آن روز شوم در ذهن ها تجدید می ‌گردید. برای زدودن این خاطره، با یاری گرفتن از راویان حدیث روایت ها ساختند. عاشورا را روزی فرخنده خواندند، و روزه آن را مستحب شمردند.

به نظر می‌ رسد روایت هایی که درباره برکت روز عاشورا و «یومُ ‌الله» خواندن آن که در برخی روایت های اهل سنت آمده، به همین منظور ساخته شده است، تا ذهن مسلمانان را از پرداختن به واقعه زشتی که در چنین روزی رخ داده است برگردانند:

«إنَّ عاشُورا، یَومٌ مِن أیّامِ اللهِ تَعالی فَمَن شاءَ صامَهُ وَ مَن شاءَ تَرَکَهَ» (مسند الامام احمد بن حنبل؛ چاپ افست؛ دارالفکر؛ ج: ۲؛ ص: ۱۴۳).

این روایت و روایت هایی مانند آن بی ‌گمان ساختگی است. چرا که روزه گرفتن در روز عاشورا سنت جهودان پیش از اسلام بود، و عاشورا در اصطلاح آنان نام روز دهم تشرین است، نه دهم محرم. و عاشورای سالی که پیغمبر به مدینه آمد، برابر با روز دوشنبه هشتم ربیع ‌الاول و بیستم سپتامبر ۶۲۲ میلادی بود. آن گاه با واجب شدن روزۀ ماه رمضان و برافتادن رسم جهودان، مسلم است که پیغمبر سخنی در فضیلت روزه عاشورا نمی ‌فرماید.

در سنن ابن ماجه درباره روزه روز عاشورا چنین آمده است:

«أنّی أحتَسِب عَلَی اللهِ أن یُکَفِّر السَّنَةَ الَّتِی قَبلَهُ» (ابن ماجه؛ سنن؛ چاپ داراحیاء التراث الاسلامی؛ طبع سال ۱۹۷۵؛ ص: ۵۵۳؛ ج: ۱، حدیث ۱۷۳۸)

و امام احمد روایت کند:

«ما عَلِمتُ رَسولَ ‌اللهِ (ص) صامَ یَوماً یَتَحَرّی فَضلَه عَلَی الأیّامِ غَیَرَ یَومِ عاشُورا» (امام احمد؛ مسند؛ ج: ۱؛ ص: ۲۲۲)

در امالی طوسی در مجلس روز جمعۀ سلخ رجب سال ۴۵۷ آمده است:

«عن الحسین عن ابیه عن ابی عبدالله علیه ‌السلام قال سَألته عَن صَومِ یوم عرفة فقال عید من اعیاد المسلمین و یوم دعاء و مسألة قلت فصوم عاشوراء؟ قال ذَاک یوم قتل فیه الحسین علیه السلام فأن کنت شامیا فصم. ثم قال ان آل امیة علیهم لعنة الله و من أعانهم علی قتل الحسین من أهل الشام، نذروا نذراً اِن قُتِلَ الحسین وَ سَلِمَ مَن خَرَجَ اِلَی الحُسین و صارت الخلافة فی آل ابی سفیان أن یَتَّخذوا ذلک الیومُ عید الهم أن یصوموا فیه شکراً و یفرحون اولادهم فصارت فی آل ابی سفیان سنة الی الیوم فی‌الناس و اقتدی بهم الناس جمیعاً» (محمدبن الحسن الطوسی؛ امالی؛ منشورات مکتبه داوری؛ ج:۲؛ ص: ۲۸۰ ـ ۲۷۹؛ قم )

و کلینی روایت کند که: از حضرت رضا (ع) از روزه عاشورا پرسیدند، گفت:

«عن صوم ابن مرجانة تسألنی؟ ذلک یوم صامه الادعیاء من آل زیاد لقتل الحسین و هو یوم یتشآم به آل محمد و یتشآم به اهل الاسلام» (محمدبن یعقوب کلینی؛ الفروع من الکافی؛ طبع دار صعب؛ بیروت؛ ۱۴۰۱ هجری قمری؛ ج: ۴؛ ص: ۱۴۶)

از آن سو، شیعیان نیز خاموش ننشستند و چون مقاومت آنان با سرکوبی مواجه شد، با نوحه‌ سرایی حسین (ع) و سرودن شعرهای سوزناک عاطفه خود و دیگران را برانگیختند. بلکه مرثیه‌ سرایی بر حسین در صدر برنامه کسانی قرار گرفت که از ستم حکومت امویان به ستوه آمده بودند و می‌ کوشیدند تا آنان را براندازند.

یکی از عامل هایی که بنی ‌عباس آن را دستاویز قیام خود کردند، مظلومیت حسین و یاران او و خونخواهی او بود.

سدیف مولای آل لهب در حیره بر ابوالعباس سفاح درآمد. وی بر سریر و بنوهاشم بر کرسی ها و بنوامیه بر تشکچه‌ ها نشسته بودند. حاجب وی درآمد و گفت: مردی حجازی، سیاه چهره، سواره بر در است و رخصت می ‌خواهد و سوگند می ‌خورد تا تو را نبیند لثام از چهره نگشاید.

ابوالعباس گفت: او مولای من سُدیف است، او را رخصت دهید. چون در آمد و بنوامیه را دید پیرامون ابوالعباس نشسته ‌اند خواند:

أصبح الملک ثابت الاساس بالبها لیل من بنی عباس...

لا تقیلن عبد شمس عثارا واقطعن کل رَقلَة و غراس...

واذکرن مصرع الحسین و یزید و قتیل بجانب المهراس (ابوالفرج، الاغانی؛ طبع دارالکتب؛ ج: ۴؛ ص: ۳۴۵ـ ۳۴۴؛ قاهره)

ابن شهر آشوب متوفای سال ۵۸۸ قمری می ‌نویسد:

نخستین شعری که در مرثیه حسین (ع) سروده شد، از عقبة بن عمیق سهمی از بنی سهم بن عوف بن غالب است که گوید:

مررت علی قبر الحسین بکربلا فقاض علیه من دموعی غزیرها

فما زلت أرثیه و ابکی لشجوة ویسعد عینی دمعها و زفیرها

وَ بَکیتُ من بعد الحسین عصایباً اطاقت به من جانبیها قبورها

سلام علی اهل القبور بکربلا و قل لها منی سلام یزورها

سلام بآصال العشی و بالضحی تؤدیه نکباء الصبا و دبورها

و لا تبرح الوُفّاد زوار قبره یفوح علیهم مسکها و عبیرها (ابن شهر آشوب، مناقب؛ ج: ۴؛ ص: ۱۲۳)

ولی ظاهراً پیش از این شاعر نیز مرثیه ‌سرایی رواج داشته و نمونه آن شعر «عبیدالله بن حرجعفی» است.

مؤلف ناسخ ‌التواریخ از تذکرة خواص الامة فی معرفة الائمة آورده است که: عبیدالله بن حر پس از شهادت حسین او را به اشعاری رثا گفت که از آن جمله است:

یقول امیرٌ غادرایّ غادر لا کنت قاتلت الشهید بن فاطمه

و نفسی علی خذلانه و اعتزاله و بیعة هذا الناکث العهد الائمه

فیاندمی الا اکون نصرته الاکل نفس لا تسدد نادمه

و انی علی ان لم اکن من حماته لذو حسرة ما أن تفارق لازمه

سقی ‌الله ارواح الذین تأذروا علی نصره سقیا من الغیث دائمه

وقفت علی اطلالهم و مجالهم فکا دالحشی ینفض و العین ساجمه (محمدتقی سپهر (لسان الملک)؛ ناسخ التواریخ؛ احوالات سیدالشهداء؛ کتابفروشی اسلامیه؛ ۱۳۳۶؛ ج: ۳؛ ص: ۷۶)

این عبیدالله کسی است که در سفر عراق، حسین (ع) بدو برخورد و از او یاری طلبید و او نپذیرفت و خواست تا اسب خود را به حسین دهد، و حضرتش روی از او برگرداند.

با گذشت زمان، عزاداری روز دهم محرم، و همچنین گرد آمدن شیعیان در مسجدها و گریستن بر حسین (ع) رسمی پایدار گشت.

ابن اثیر در حوادث سال ۳۵۲ می ‌نویسد: در روز دهم محرم این سال، معزالدوله فرمان داد دکان ها را ببندند و به خرید و فروش نپردازند و نوحه‌ گری کنند، و زنان با موی گشوده و روی سیاه و جامه ‌های چاک بیرون آیند و در شهر بگردند و بر روی خود زنند. مردم چنین کردند و سنیان توانایی منع نداشتند، چون شیعه فزون بود و قدرت را در دست داشتند. (ابن اثیر؛ الکامل فی التاریخ؛ چاپ دار صادر؛ بیروت ۱۹۶۶م؛ ج: ۸؛ ص: ۵۴۹)

یاقوت از خالع روایت کند که به سال ۳۴۶ کودکی بودم با پدرم به مسجد کبودی که میان بازار ورّاقان و ریخته‌ گران است رفتم. مسجد پر بود. مردی مرقع پوشیده که انبانی و دلوی و عکازی با خود داشت به مسجد درآمد، موی پریشان، و بر مردم به آواز بلند سلام کرد و گفت: من فرستادۀ فاطمه زهرا (ع) هستم. گفتند خوش آمدی. گفت: احمد مزوق نوحه‌ گر را به من بشناسانید. گفتند: او این جا نشسته است. مرد گفت: در خواب مولایمان فاطمه (ع) را دیدم گفت به بغداد رو و احمد مزوق را بگو بر فرزندم با این شعر «ناشی» نوحه‌ گری کن:

بَنِی أحمد قلبی لکم یَتَقَطَّعُ بمثل مصابی فیکم لیس یُسمع

ناشی ضربتی سخت بر چهره خود نواخت. مزوق و دیگران نیز چنین کردند، و تا نماز ظهر به خواندن آن قصیده و نوحه ‌سرایی پرداختند، و مجلس پایان یافت؛ و هر چند خواستند آن مرد را چیزی بدهند نپذیرفت و گفت: به خدا اگر دنیا را به من دهید باز نخواهم ستد. من فرستاده مولایم هستم و چگونه می ‌شود برای این مأموریت چیزی بگیرم. (یاقوت؛ معجم الادباء؛ چاپ مطبعه دارالمأمون؛ قاهره؛ جولای ۱۹۳۶م؛ ج: ۱۳؛ ص: ۲۹۲ـ ۲۹۱)

اما در ایران، مانند مراسمی که چنان سال ها در بغداد برپا می ‌شد، دیده نمی ‌شود. تنها در آغاز سده هشتم هجری و از حکومت «اولجایتو» به بعد است که عزاداری در ایران رونق می ‌یابد و سرانجام ملاحسین کاشفی، کتاب روضة ‌الشهدا را می ‌نویسد و در مجلس ها خوانده می ‌شود، که نام روضه ‌خوانی از خواندن مطالب این کتاب گرفته شده است.

همین که شاعران فارسی زبان به مرثیه ‌سرایی پرداختند، بیشتر شعرهای آنان رنگ دلسوزی و نوحه ‌سرایی گرفت، تا انگیختن مردم به قیام علیه ستمکاران. و می ‌توان گفت نتیجه کوشش آنان در سرودن این شعرها و خواندن آن در مجلس ها، تنها گریه گرفتن از شنوندگان بوده است.

به جای این شعرها:

و یکبرون بأن قُتِلتَ وَ إنَّما قتلوا بک التکبیر والتهلیلا (دیک الجن؛ کشف الغمه؛ ج: ۲؛ ص: ۶)

یا این شعر:

اری فیئهم فی غیرهم متقسما و أیدیهم من فیئهم صفرات (دعبل بن علی خزاعی؛ دیوان؛ عبدالکریم اشتر؛ دمشق؛ ۱۴۰۳؛ ص: ۸۶)

این شعرها را در زبان فارسی می ‌بینیم:

هرگاه آب سرد بنوشید شیعیان یاد آورید از لب خشکم به هر دیار

اگر به قیمت جان است آب در این دشت به التماس من تشنه می ‌دهم جان را (چهرۀ ناشناخته؛ تشیع؛ آرام‌ نامه به کوشش دکتر مهدی محقق؛ انجمن استادان زبان و ادبیات فارسی؛ ۱۳۶۱؛ تهران)

به هر حال خاطره عاشورا با مرثیه ‌سرایی ها و نوحه‌گری ها در جامعه شیعه همچنان زنده ماند و هر سال تجدید می‌ گردد، آن چنان که واعظان اهل سنت در حجاز و سوریه در این روز از مستحب بودن روزه گرفتن و خیرات و مبرات کردن سخن می ‌گویند.

انتهای پیام /*