مصاحبه با آیت الله حاج شیخ محمد صادقی

کد : 160421 | تاریخ : 17/07/1396

مصاحبه با آیت الله حاج شیخ محمد صادقی

 لطفاً مختصری دربارۀ زندگینامۀ خودتان توضیح دهید:

‏ از سال 1320 به سلک روحانیت درآمدم. یک سال از درسهای مرحوم آیت الله شاه آبادی استفاده کردم. آن موقع چهارده ساله بودم. هفته ای چهار بار، پس از نماز مغرب و عشا درس معارف می گفت. بعضی از آیات قرآن را که بحثهای فلسفی، عرفانی، تفسیری و حدیثی داشت، حدود یک ساعت درباره شان صحبت می کرد؛ مثلاً، دربارۀ آیۀ فطرت در سورۀ روم، آیۀ امانت در سورۀ احزاب یا آیۀ ذریّه در سورۀ اعراف. درسهای ایشان به قدری عمیق بود که من در همان سن نوجوانی، گویی خود را در عالم برزخ مشاهده می کردم. در اواخر آن سال به قم آمدم. هم سن و سالهای من آن موقع در قم کم بودند، فقط چند نفری مثل مرحوم موسی صدر و آقای زنجانی در این سن بودیم. به درس حضرت امام(س) راه یافتیم. پس از مدتی، ‏


‎[[page 327]]‎‏به تهران رفتم و علاوه بر درس مرحوم شاه آبادی(ره)، دردرس فلسفۀ آقا میرزا احمد آشتیانی (ره) و مرحوم آقای رفیعی هم شرکت جستم. به مشهد مشرف شدم و مدتی در درس معارف آقا میرزا مهدی اصفهانی حضور یافتم. مجدداً به قم آمدم. از اولین روز ورودم به قم سه سال گذشته بود و در این سال (1323)، مرحوم آیت الله بروجردی به قم تشریف آوردند. در این مدت، از دروس آیت الله داماد(ره)، آیت الله گلپایگانی(ره)، آیت الله حجّت، آیت الله موسوی، آیت الله بروجردی رحمهم الله، آیت الله طباطبایی(ره)  (صاحب المیزان) هم استفاده کردم. یک سال پیش از تبعید حضرت امام(س)، به دلیل سخنرانی علیه شاه، از ایران فرار کردم و به جدّه رفتم. به دلیل فعالیتهای سیاسی در عربستان  (سخنرانی، تکثیر و پخش اعلامیه های امام(س) و مانند آن)،دستگیر شدم. پس از چهارده شبانه روز که زندان بودم، به ملک مسعود نامه فرستادم، وضعیتم را توضیح دادم و نوشتم که «اینجا کشور اسلامی و بلد امن است. حتی اگر شما هم بگویید از زندان بیرون بیا، نمی آیم، مگر آنکه تبرئه شوم...» تبرئه شدم و مرا با احترام و تحت الحفظ آزاد کردند و گفتند: هر جا می خواهید، بروید. آن وقت ملک مشعل فرماندار مکّه و ملک فیصل نخست وزیر بود. ‏

‏از آنجا به نجف رفتم. یک سال پس از آن، امام(س) به نجف آمدند. قریب ده سال در نجف ماندم. پس از اخراج ایرانیان از نجف، به لبنان رفتم و پنج سال در آنجا ماندم. سپس مجدداً به عربستان رفتم و دو سال دیگر در مکّه ماندم. از آنجا به لبنان مراجعت کردم و اوایل انقلاب بود که به ایران بازگشتم و در جریانات ریشه ای انقلاب شرکت کردم. در تصرف دو سه پادگان حضور داشتم. اما حضرت امام(س) ‏


‎[[page 328]]‎‏صلاح دیدند که کار خود را در تفسیر قرآن و تألیف و تدریس ادامه دهم و مسؤول ترجمه و تفسیر شدم. پنج جلد کتاب قبلاً در لبنان و مکّه نوشته بودم. در اینجا هم کتابهایی تألیف کردم. بیشتر کار من در محور قرآن بوده است. در فقه، 50 - 60% فتاوایم مخالف نظر عموم است. در فلسفه، با اینکه بزرگترین اثر فلسفی را دیده ام، ولی آن را قبول ندارم، در عرفان و منطق و ادبیات و اصول هم همین طور؛ چون محور اصلی کار من قرآن است که مظلومترین کتاب آسمانی و زمینی در طول تاریخ است و متأسفانه معمولاً  فقها بر خلاف این کتاب فتوا می دهند. قریب 540 مورد از فتواهای من مخالف نظرات شیعه و سنّی است. اکنون هم مشغول تکمیل تفسیر موضوعی قرآن هستم. تاکنون سی جلد تفسیر موضوعی و سی جلد تفسیر استخراج کرده ام. یک جلد کتاب تحت عنوان ‏البلاغ‏ نوشته ام که متن آن تفسیر قرآن به قرآن است. سی جلد کتاب تحت عنوان ‏غوصٌ فی البحار‏ نوشته ام که به بررسی انتقادی احادیث اسلامی از جمله ‏بحارالانوار‏ پرداخته است. بخشی از این کتاب مربوط به احادیثی است که قابل توجیه می باشد. بخش دیگر آن دربارۀ احادیثی است که برخلاف عقل و دین می باشد. ‏

 لطفاً دربارۀ بعد اخلاقی ایشان و آداب معاشرتشان با دوستان توضیح دهید:

‏ ایشان با تمام مراجع ارتباط داشت و معمولاً به خانه های آنها می رفت؛ مانند آقای حکیم(ره)، آقا خوئی (ره)، آقای شاهرودی (ره)، آقای ‏


‎[[page 329]]‎‏سبزواری (ره)، آقای روحانی و دیگران. تکبّر نداشت که چون من پسر یک مرجع هستم، منزل آقایان نمی روم. حتی به منزل کسانی که از لحاظ علمی و سیاسی با او اختلاف عقیده داشتند، می رفت. چنین نبود که بگوید چون پدر من امام(س) است و سیاستش ضد شاه است با آقای حکیم(ره) رابطه نداشته باشم یا به خانۀ آقای شاهرودی(ره) که ساکت است، نروم. رابطه اش با همۀ آنها دوستانه بود؛ مثلاً، در جلسۀ استفتای آقای خوئی (ره) شرکت می کرد. سؤال و جواب هم می کرد، خودش را هم نمی گرفت که مثلاً، من فرزند فلان مرجع هستم. نسبت به استادانش زیاد احترام می گذاشت. ‏

 ایشان در دروس آیةالله خوئی (ره) هم شرکت می کرد؟

‏ بله، مدتی در کنار درس حضرت امام(س)، در درس فقه ایشان هم شرکت می کرد و مثل درس پدرش، در درس ایشان هم اشکال می کرد. ‏

 در زمینۀ ابعاد علمی و عبادی ایشان چه می دانید؟

‏ در طول تاریخ، من با استادان بزرگی برخورد داشته ام؛در فقه، با آیت الله بروجردی(ره)، آیت الله آملی(ره)، آیت الله حاج سید محمدتقی خوانساری(ره)، آیت الله حاج سید احمد خوانساری(ره)، آیت الله حجّت کوه کمری(ره)، و دیگران؛ در فلسفه؛ با آقای احمد آشتیانی(ره)، علّامه طباطبایی(ره) و خود مرحوم امام و در دیگر علوم با دیگران. اما کسی را جامعتر، قویتر و مصمّمتر از امام(س) ندیده ام. در ‏


‎[[page 330]]‎‏میان آقازاده ها هم کسی مانند حاج آقا مصطفی(ره) ندیده ام؛ چون آقازاده ها معمولاً وضع زندگیشان راحت است و زیر بال و پر پدر هستند. اما ایشان یک استثنا بود؛ خوب درس خواند و خوب تدریس کرد. حتی یادم هست پس از آنکه امام(س)به نجف وارد شدند، به حاج آقا مصطفی(ره) فرمودند: «مصطفی، تو در بیرونی شرکت کن، وقتت را تلف نکن به اینکه آقازاده هستی. به درست برس.»در نتیجه، ایشان از نظر علمی، اخلاقی و عبادی ممتاز بود، به طوری که در سن بیست و پنج، شش سالگی به اجتهاد رسید و از آن به بعد، دیگر تقلید نمی کرد. من آنچه را دیده ام می گویم، نه آنچه را شنیده ام، میان دیده ها و شنیده ها فرق است.‏

‏ده سال با ایشان در نجف بودم. پس از آنکه بساط ایرانیها را جمع کردند و آنها را از عراق خارج ساختند. من به لبنان رفتم و سپس به مکه عزیمت کردم. در مکه بودم که شنیدم ایشان به شهادت رسیده است. پیش از آن، قریب ده سال هم در قم با هم بودیم. در مدت نوجوانی ایشان به طور طبیعی، رفتار یک پسربچۀ معمولی را داشت؛ یعنی، در عین حال که حاج آقا مصطفی(ره) بود، بازی هم می کرد، دعوا هم می کرد، ولی وقتی سن ایشان به هفده سالگی رسید، آرامش، اطمینان و ضبط نفس او بیشتر شد و سعی می کرد که از نظر اخلاقی، عبادی و درسی، موقعیتی را تلف نکند.‏

‏در نجف، زیاد با همدیگر بودیم. یک بار ایشان گفت: «من مشغول تفسیر قرآن هستم و تاکنون هزار صفحه در تفسیر سورۀ حمد نوشته ام». به شوخی به ایشان گفتم: در این هزار صفحه، تفسیر هم نوشته اید یا همه اش عرفان و فلسفه است؟‏


‎[[page 331]]‎‏گفت: خیر، تفسیر هم نوشته ام. یک بار سؤال شد که امتیاز تفسیر ایشان چه بود؟ گفتم: در شرایطی که در حوزۀ نجف، اصلاً تفسیری وجود نداشت، فقط من بودم و ایشان که با وجود مشکلات و اذیتهای مخالفان، تفسیر قرآن می کردیم. ایشان در متن تدریسهای خودش تفسیر قرآن داشت. ‏

‏البته مرحوم حاج احمد آقا هم شخصیت بزرگی بود، ولی فاصلۀ این دو بسیار بود. اگر حاج آقا مصطفی(ره) الآن زنده بود، جانشین پدرش بود، هم دربعد رهبری سیاسی و هم در بعد مرجعیت دینی. خدا رحمتش کند. مرگ او زود هنگام بود؛ در سن 48 سالگی. مرحوم حاج احمد آقا هم در همین سن از دنیا رفت. در مجموع، در طی مدت عمر کوتاهش، حاج آقا مصطفی(ره) خوب تحصیل نمود، خوب زندگی کرد، خوب به جهاد پرداخت و خوب در حالت فرار از شر شاه، ترقی کرد . به فکر زندگی ظاهری نبود، بلکه دنبال زندگی عرفانی، فلسفی، اخلاقی و علمی بود.‏

 لطفاً دربارۀ نحوۀ زندگی کردن ایشان توضیح دهید.

‏ حاج آقا مصطفی(ره) هم در جلسات پدرش شرکت می کرد و هم در جلسات استفتای آقای خوئی(ره)، آقای حکیم، آقای شاهرودی و دیگر مراجع. در همۀ جلسات، با طلبه ها و مراجع تقلید خاضعانه برخورد می کرد، غیبت، خودنمایی و تکبر در کارش نبود، در مواقعی هم که وقت فضیلت زیارت امام حسین (علیه السّلام) بود، با گروهی، پیاده به کربلا می رفتند. در راه هم،نماز جماعت، درس و بحث و شوخی در کار بود؛ مثل همان روشی که علّامه حلّی(ره) در سفرها داشت و  «مدرسۀ سیّاره» ‏


‎[[page 332]]‎‏ایجاد می کرد. در سفرها وقت تلف نمی کرد. به ایشان می گفتم: شما «مدرسۀ سیاره» تشکیل بدهید.می گفت: «به احترام امام حسین (علیه السّلام) پیاده می رویم.شما دنبال نظرات علمی هستید. نظرات هم همراه شما هست. از کل جهات» هر کجا که ایشان حضور داشت، همانجا مجلس علم بود؛ مسأله ای را مطرح می کرد. حاضران هر که باشند؛ طلبه باشند یا مرجع بزرگ، یا افاده می کرد یا استفاده.‏

 دربارۀ تألیفات ایشان چه می دانید؟

‏ مهمترین تألیف ایشان تفسیر قرآن است که اجل مهلت نداد آن را تمام کند. در زمینۀ فقه، اصول، فلسفه و عرفان هم چیزهایی نوشته است. اما به طور کلی، دو امتیاز داشت: یکی اینکه آقازاده ای بود که خودش آقا شد. دوم اینکه در تفسیر قرآن ید طولایی داشت.‏

 در زمینۀ تفسیر، چه خاطره ای از ایشان به یاد دارید؟

‏ پس از اینکه از مکّه به نجف آمدم، درس تفسیر به راه انداختم. اما این درس از سوی عده ای بمباران تبلیغاتی می شد که بی سواد است و می خواهد حوزه را بر هم بزند. این در حالی بود که روزی دیدم یکی از فضلای طراز اول حوزه آیۀ «‏انَّمَا یَخشَی الله مِنْْ عِبَادِهِ العُلَمٰٰاءُ‏» را «‏اِنَّمَا یَخْْشَی الله مِنْْ عِبَادِهِ العُلَمَاءِ‏»‏‎[1]‎‏ می خواند. گفتم: خدا چطور از بندگانش می ترسد؟ آیه را درست بخوان. آنقدر قرآن در حوزۀ ‏


‎[[page 333]]‎‏نجف مظلوم بود که حتی لفظ آن را درست نمی خواندند. اما حاج آقا مصطفی(ره) در آن شرایط کار کرد و به فضل الهی موفق هم بود.‏

‏یادم نمی رود پس از این جریان، در مدت دو سالی که در مکّه بودم، شیخ عبدالله بن حامد، وزیر قضا و رئیس ارشاد دینی عربستان، شبی مرا به منزلش دعوت کرد. ‏

‏قضات مکّه را هم دعوت کرده بود. از من پرسید: تو شیعه هستی یا سنّی؟ گفتم: نه شیعه هستم و نه سنّی، همان هستم که قرآن است. گفت: نمی شود. گفتم: مگر پیغمبر صلی الله علیه و آله چند مذهب داشت؟ یک مذهب داشت، آن هم اسلام بود. گفت: «چطور بگویم سنّی هستی، در حالی که می بینم در مسجدالحرام، به اسم قرآن، برخلاف سنّی ها، زیاد فتوا می دهی و چطور بگویم شیعه هستی، در حالی که می بینم الفاظ قرآن را می توانی درست بخوانی؟»‏

‎ ‎

‎[[page 334]]‎

  • - فاطر / 28.

انتهای پیام /*