یادها و یادمانها

مصاحبه با خانم فریده مصطفوی (اعرابی)

کد : 161325 | تاریخ : 21/07/1394

 

مصاحبه با خانم فریده مصطفوی (اعرابی)

‏خواهر شهید آیت الله مصطفی خمینی(ره)‏

 

لطفاً دربارۀ خاطراتی که از مرحوم حاج آقا مصطفی دارید، مطلب را شروع بفرمایید: 

‏اخوی شهیدم، اوّلین فرزند پسر حضرت امام(س) و مورد علاقۀ شدید پدر و مادر بود. پس از او هم پسر دیگری به دنیا آمده بود که در سن دو سه سالگی از دنیا رفته بود. دختران حضرت امام(س) هم پس از ایشان متولد شدند. ایشان به عنوان اوّلین فرزند و تا سالها بعد، تنها پسر، تحت تربیت مستقیم امام(س) قرار گرفت، تا آنجا که بر درس و تحصیل، رفت و آمد و دوستانش نظارت مستقیم داشتند. تاکلاس ‏


‎[[page 375]]‎‏پنجم ابتدایی به مدرسه رفت و پس از آن، با تشویق پدر، به تحصیل علوم حوزوی مشغول شد. در این زمینه، استعداد فوق العاده ای هم از خود نشان داد. ابتدا نزد امام(س) درس می خواند، ولی پس از چند سال، به مدرسۀ فیضیه رفت و در دروس معقول و منقول دیگر استادان هم شرکت کرد. در هفده سالگی به لباس روحانیّت ملبّس شد. به یاد دارم در روزی که ایشان ملبّس شد، حضرت امام(س) در یک مجلس مهمانی، عده ای از دوستان را برای ناهار دعوت کردند تا ایشان تشویق شود و با تشریفات خاصی عمّامه بر سر ایشان گذاشتند. این برای ما یک خاطرۀ جالب بود که می دیدیم او با شادی و خوشحالی زیادی با لباس جدید از مهمان ها پذیرایی‏‎ ‎‏می کند. ‏

‏از لحاظ روحی، در آن سن، پسر پر تحرّک و پر جنب و جوشی بود. ما به عنوان خواهرهای او، زیاد دوست داشتیم که با ما در بازیها شرکت کند و معمولاً هم برنده‏‎ ‎‏می شد. وقتی هم عصبانی می شد همۀ ما از او می ترسیدیم. اما در عین حال، آدم خوش مشربی بود و به همین دلیل، دوستان زیادی داشت و مورد علاقۀ آنها هم بود که این بیشتر به دلیل صفا و خلوص و صمیمیتی بود که با آنها داشت. لذا، مکرّر او را به منزل خود دعوت می کردند. اما این رفت و آمدها زیر نظر امام(س) بود که آنها چه کسانی هستند، با هم به کجا می روند و چه می کنند. نسبت به درس و مباحثۀ ایشان هم جدّی بودند تا وقفه ای در آن ایجاد نشود، همان طور که خودشان به هیچ وجهی ‏


‎[[page 376]]‎‏درس را تعطیل نمی کردند. ما به یاد نداریم که حضرت امام(س) یک روز به درس نرفته باشند؛ سر ساعت معیّنی به درس می رفتند و در ساعت معیّنی هم بازمی گشتند. به اخوی هم یاد داده بودند که در درس منظّم و جدّی باشد. پس از مدتی ممارست به تحصیل، در بعضی دروس با امام(س) هم بحث و اشکال می کرد. ‏

‏در سن 23 سالگی با نوۀ پسری مرحوم آیت الله العظمی آقا شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزۀ علمیۀ قم، ازدواج کرد، ثمرۀ این ازدواج دو فرزند بود. ‏

‏از سال 1340 به بعد که حضرت امام(س) علیه رژیم قیام کردند، ایشان یاری مقاوم و مشاوری امین برای حضرت امام(س) بود. در سال 1342 که ایشان دستگیر شدند، حاج آقا مصطفی(ره) در غیاب پدر، امور شرعی و سیاسی مردم را سامان‏‎ ‎‏می داد. حضرت امام(س) به همین دلیل، به درایت و ذکاوت ایشان کاملاً اطمینان داشتند و کارها را به ایشان ارجاع می دادند؛ مثلاً، در محلۀ یخچال قاضی که بودیم، بسیاری اوقات اتاقها پر از جمعیت بود و همه منتظر بودند تا ایشان از طرف حضرت امام(س) پیامی بیاورد و هر کس کار خود را انجام دهد. ‏

‏بر این اساس، حضرت امام(س) به ایشان زیاد اهمیت می دادند و کاملاً اعتماد داشتند. در ایامی که امام(س) به ترکیه تبعید شده بودند، ایشان به خوبی در غیاب امام(س) مردم را رهبری می کرد، گویی امام(س) در بین مردم است و راه او را ادامه‏‎ ‎‏می داد. به همین دلیل، یک هفته پس از تبعید امام(س)، ایشان را دستگیر کردند. پس ‏


‎[[page 377]]‎‏از قریب سه ماه ایشان را به شرطی آزاد کردند که به ترکیه برود. پس از آزادی از زندان، برای زیارت به حرم مطهر حضرت معصومه(علیهاالسلام) رفت و در راه بازگشت به منزل، به تدریج مردم با او همراه شدند و وقتی به منزل رسید قریب دو هزار نفر از مردم با او وارد منزل گردیدند. مأموران رژیم که این وضعیت را مشاهده کردند به او گفتند: شما قول داده بودید که به ترکیه بروید. اما ایشان مشورت می کند و می گوید:  «مادرم راضی نیست به ترکیه بروم. صلاح خودم و مردم را هم در این کار نمی بینم.» اما مأموران او را دستگیر کردند و به ترکیه فرستادند تا درِ خانۀ امام(س) بسته شود. البته در این مدت وکلای حضرت امام(س) بودند، ولی پس از یک سال آنها را هم دستگیر و بازداشت کردند. ‏

 

نحوۀ برخورد ایشان با اعضای خانواده چگونه بود؟ 

‏ایشان شخصیتی دو چهره داشتند؛ یعنی در عین محبت و صمیمیت، بسیار باجذبه و باقدرت بودند. رفتارشان با ما خواهران در کمال محبت بود ولی ما در عین علاقه از ایشان حساب می بردیم و من با وجود این که در حدود 8 سال از ایشان کوچکتر بودم از او واهمه داشتم. ‏

‏ایشان نسبت به اشخاص زیردست بسیار مهربان بودند ولی هرگز نسبت به اشخاص متکبر فروتنی نداشتند. با این که درشت اندام بودند، در موقع نشستن هیچ ‏


‎[[page 378]]‎‏وقت تکیه نمی دادند، و گاهی می گفتند ایشان ساعتها در بیرونی، بدون این که به جایی تکیه داده باشند، نشسته اند. می گفتیم داداش خسته نمی شوید؟ می گفتند این طور بهتر است، انسان باید خودش را بسازد و همچنین هیچ وقت روی تشک‏‎ ‎‏نمی خوابیدند‏‎ ‎‏و فقط یک بالش زیر سرشان می گذاشتند، مثل کسی که بخواهد ریاضت بکشد. همیشه پیشانی شان از جای مُهر کبود بود. بیشتر اوقات تا صبح نمازمی خواند و به طور کلی باید بگویم بسیار با تقوی بودند. با اعضای خانواده گرم و صمیمی بود. به نماز تقیّد داشت. به خاطر دارم بچه که بودیم صبحها برای نماز از خواب بیدارمان می کرد و با آن که گاهی زمستان و هوا سرد بود، ما را بلند می کرد و در حیاط، لب حوض می نشاند. چشمهای خود را که باز می کردیم می دیدیم در حیاط هستیم. حضرت امام(س) به او می فرمودند: «با این بچه ها این طور نکن، صدایشان بزن تا بیدار شوند». می گفت: «خیر، باید زود بیدار شوند تا نماز بخوانند».یادم هست یک شب گفتم: «نماز صبحم قضا شده است». مرا وادار کرد تا همۀ نمازهای آن روزم را دوباره بخوانم. ما از حضرت امام(س) شنیده بودیم که «اگر نماز صبحتان قضا شد، هر وقت که یادتان آمد آن را به جا آورید». اما او مرا مجبور کرد که نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را هم دوباره بخوانم. وقتی امام(س) آمدند، به ایشان شکایت کردم. به او گفتند: «چرا این طور می کنی، نماز این ها درست بوده! » خود حضرت امام(س) هم به نماز تقّید داشتند و به ذهن کسی خطور نمی کرد که در ‏


‎[[page 379]]‎‏منزل ما، کسی حتی یک رکعت از نمازش را ترک کند. ولی با وجود این، ایشان مواظب ما بود. ‏

‏نسبت به مادرمان علاقۀ زیادی داشت و به قول ایشان (خانم)، با هم بزرگ شده بودند. نسبت به ما خواهرهایش، هم زیاد اظهار علاقه و محبّت می کرد و صفا و صمیمیتی داشت. اهل عبادت بود و از همان نوجوانی به نماز و روزه اهمیّت‏‎ ‎‏می داد. اصرار داشت که تمام روزه هایش را بگیرد. ‏

 

نحوۀ برخورد حضرت امام(س) با ایشان از لحاظ تربیتی چگونه بود؟ 

‏نسبت به تربیت ایشان بسیار سخت می گرفتند، در صورتی که تربیت ما را به خانم سپرده بودند.مواظب بودند که هیچ حرکت و رفتار نادرستی نداشته باشد، و همان صداقت و پاکی را که خود داشتند، در تربیت خود نسبت به ایشان اعمال‏‎ ‎‏می کردند. البته این تربیتها در مورد ایشان مؤثر هم واقع شد و آدم متدیّن و صادقی از آب درآمد؛ هیچ حرفی خلاف حقیقت نمی گفت؛ در دوستی خود یک‏‎ ‎‏رو بود و حالت لیبرالی یا سازش نداشت؛ قاطع و استوار بود؛ اعتقاداتی قوی داشت؛ در عین حال، نسبت به افراد ضعیف، دستگیر و متواضع بود. اگر کسی از دوستان او در مسافرت بود، حتماً از احوال خانواده‏‎ ‎‏اش جویا می شد و به دیگران کمک می کرد، بدون این که کسی بفهمد. ‏


[[page 380]]

دربارۀ نقش حاج آقا مصطفی(ره) در ادارۀ بیت حضرت امام(س) پیش از سال 1342 توضیح دهید. 

‏تا پیش از سال 1342 و قبل از ازدواج ایشان، امور خارج از منزل به عهدۀ حضرت امام(س) مربوط بود. البته ایشان هم کمکهایی می کردند. پس از ازدواج ایشان، تا مدتی که با هم زندگی می کردیم، باز هم خریدها زیر نظر امام(س) بود و معمولاً به وسیلۀ یک خدمتکار زن انجام می شد. پس از آن که ایشان مستقل شد و زندگیشان از ما جداگردید، کارهای خارج از منزل را خودش و کارهای داخل منزل را خانواده اش انجام می داد. ‏

 

لطفاً بفرمایید در کودکی حاج آقا مصطفی(ره)، شاهد چه رفتارهایی بودید که متمایز کنندۀ ایشان از سایر کودکان و نشان دهندۀ نبوغ خاصی در ایشان بود؟ 

‏آن چه که ایشان را از سایر همسالانش در نظر ما متمایز می کرد هوش و ذکاوت فوق العاده اش بود. خانم (مادرم) تعریف می کردند که ما هر چیزی را در منزل، در هر کجا پنهان می کردیم ایشان به راحتی پیدا می کرد، گویی خودش‏‎ ‎‏می داند که کجا گذاشته شده است. شجاعت و شهامت زیادی هم داشت، نترس بود. مادرم می گفتند: «یک روز وارد صحن حضرت معصومه(علیهاالسلام) شدم، دیدم جمعیّت زیادی به یکی از گلدسته های حرم نگاه می کنند و وحشت زده اند. سؤال ‏


‎[[page 381]]‎‏کردم، گفتند: پسر بچۀ چهارده پانزده ساله ای بالای سقف گلدسته روی دستهایش ایستاده (بالانس زده) است. کنجکاو شدم، جلو رفتم، دیدم مصطفی است. خیلی ترسیدم و نگران شدم تا این که پس از چند دقیقه پایین آمد». شب جریان را برای حضرت امام(س) تعریف کرده بودند. ایشان هم به او گفته بودند: «تو به چه جرأتی این کار را کردی؟ فکر نکردی دستت می لغزد و از آن بالا به پایین پرت می شوی؟ » او هم با اطمینان گفته بود: «اصلاً ترسی نداشتم، من اطمینان داشتم که نمی افتم.» اما همین نوجوان جسور و بیباک، اگر مادرمان نسبت به کاری اظهار نارضایتی می کرد و هر قدر هم آن کار مورد علاقه‏‎ ‎‏اش بود، کناره می گرفت و آن را انجام نمی داد. ‏

‏تعریف می کردند که ایشان در دوران جوانی با چند نفر از دوستان خود شرط‏‎ ‎‏می بندند که ببینند کدام یک بیشتر می توانند در مقابل بیخوابی مقاومت کنند. دو شبانه‏‎ ‎‏روز مقاومت می کنند، شب دوم تا صبح راه می روند، نزدیک اذان صبح در همان خیابان، جلوی خانه ای برای ساختمان سنگ ریخته بودند. به همدیگرمی گویند: چند دقیقه روی این سنگها بنشینیم. وقتی می نشینند و سرشان را تکیه‏‎ ‎‏می دهند به خواب می روند. وقتی از همهمۀ جمعیّت از خواب بیدار می شوند که نصف روز گذشته بوده و مردم اطراف آنها را گرفته بودند که این ها چطور توانسته اند با این همه سر و صدای رفت و آمد در آنجا بخوابند. ‏

‏پس از این که من ازدواج کردم ایشان مقیّد بود که به منزل ما بیاید. مواقعی هم به ‏


‎[[page 382]]‎‏خانۀ ما می آمد که زن نامحرمی در منزل نباشند. به صورت خودمانی، از احوال ما‏‎ ‎‏می پرسید و سؤال می کرد که «مشکلی ندارید» و دوست داشت که اگر حرفی داریم با ایشان در میان بگذاریم. به دلیل بزرگتر بودن سنّش از ما، احساس وظیفه می کرد و لازم می دانست با ما همدردی کند و همیاری داشته باشد. ‏

‏هوش فوق العادۀ ایشان موجب شد که در تحصیلات پیشرفت قابل توجهی داشته باشد. قریب هفت هزار صفحۀ دست نوشته در عراق از خود به یادگار گذاشت. مقدار زیادی از پیش نویسهای کتابهایش را هم به همراه تمامی کتابهای حضرت امام(س) و حتّی کاغذ پاره ها در ایران، ساواک مصادره کرد. البته پس از پیروزی انقلاب، تعدادی از کتابهای امام(س) به ایشان بازگردانده شد، اما از بعضی کتابهای ایشان هرگز خبری نشد. پس از تبعید حضرت امام(س) به ترکیه، ایشان هم به آنجا تبعید شد. یک سال همنشینی مستمر در روحیۀ پر تحرّک و شاد ایشان اثر گذاشت و از او مردی پخته، آرام، بافر است، دور اندیش و عاشق پدر ساخت. در آنجا، امام(س) مشغول نوشتن کتاب تحریر الوسیله بودند، ایشان هم بر برخی از کتابها حاشیه می زد. پس از یک سال که دولت ایران به ترکیه پیشنهاد می کند قرار داد مربوط به نگهداری امام(س) را در تبعید تمدید نماید، دولت ترکیه نمی پذیرد و مسئولان آن می گویند: «اگر ما قبلاً موقعیّت امام(س) را متوجّه شده بودیم، از ابتدا این کار را نمی کردیم»؛ زیرا از اطراف و اکناف جهان، بخصوص کشورهای اسلامی، ‏


‎[[page 383]]‎‏به ترکیه تلگراف می زدند و خواستار سلامتی ایشان بودند و رییس جمهور ترکیه فهمیده بود که ایشان از محبوبیّت فوق‏‎ ‎‏العاده ای در بین مردم برخوردار است. لذا، مجبور می شوند ایشان را از ترکیه به جای دیگری منتقل کنند. اما نمی توانستند اجازه دهند که به ایران تشریف بیاورند، چون طرفداران امام(س) فعّالتر از گذشته، مشغول زمینه‏‎ ‎‏سازی یک قیام بزرگ بودند. ایشان را سوار هواپیما می کنند و داخل هواپیما گذرنامه هایشان را به آنها تحویل می دهند. وقتی هواپیما به زمین می نشیند، به آنها می گویند: شما در فرودگاه بغداد هستید. پس از پیاده شدن، هیچ کس را پشت سر خود نمی بیند، هر کس به دنبال کار خود می رود و آنها در تنهایی مجبور‏‎ ‎‏می شوند فکری برای خود بکنند. حتّی پول عراقی هم با خود نداشته اند. در فرودگاه پولهای خود را تبدیل می کنند و به کاظمین می روند. در آنجا، حاج آقا مصطفی(ره) در مسافرخانه ای تمیز، اتاقی می گیرد، ساکهایشان را در آنجا می گذارند، امام(س) به حرم مشرّف می شوند و حاج آقا مصطفی(ره) هم به تلفخانه می رود. از آنجا به یکی از دوستانش در نجف، به نام شیخ نصرالله خلخالی، که اهل رشت بوده، تلفن می زند و جریان را تعریف می کند. ایشان هم می گوید: تا دو روز دیگر، ما منزلی مناسبِ ایشان با مقداری اثاثیّۀ اوّلیّه تهیّه می کنیم تا ایشان به منزل خود وارد شوند». اینکار آنها به این دلیل بود که می دانستند امام(س) نمی خواهند به منزل کسی وارد شوند. بعد تلفنی هم به کربلا می زند و جریان را برای یکی دیگر از دوستان ‏


‎[[page 384]]‎‏خود تعریف می کند. قرار می شود که حضرت امام(س) برای زیارت به کربلا مشرّف شوند و طی مراسم استقبالی که برای ایشان تدارک دیده می شود، به نجف مشرّف شوند. ‏

‏این برنامه ریزی و سرعت عمل ایشان حاکی از کفایت و درایت او و توجه به جوانب کارهاست و اعتمادی که حضرت امام(س) به ایشان داشتند. امام(س) هم این برنامه را می پذیرند؛ پس از یک روز به کربلا مشرّف می شوند و در میان استقبال ایرانیان مقیم آنجا، عراقیهای ارادتمند به ایشان و علماء به حرم حضرت سیّد الشهداء(علیه السلام) و حرم قمر بنی هاشم(علیه السلام) می روند و پس از استراحتی کوتاه، به‏‎ ‎‏سوی نجف حرکت می کنند. در آنجا، با استقبال بی نظیر علما و دوستداران، به منزل وارد می شوند. برای ایشان دو منزل کوچک (یکی نود متری برای اندرونی و دیگری هفتاد متری برای بیرونی) که به هم راه داشته باشند، در نظر گرفته شده بود. حاج آقا مصطفی(ره) نیز در نجف مستقر می شوند و از آنجا به ایران تلفن می زنند که «حضرت امام(س) آزاد شدند و در عراق تشریف دارند». خانوادۀ حضرت امام(س) هم ظرف یکی دو ماه همگی به عراق عزیمت می کنند. تنها کسی را که دولت ایران از خروجش ممانعت کرده بود، مرحوم حاج احمد آقا بود که می گفتند مشمول است و باید به سربازی برود. ‏


[[page 385]]

 لطفاً دربارۀ رفتار و اخلاق حاج آقا مصطفی با دیگران، بخصوص فامیل، فرزندانشان و همسایگان، توضیح دهید. 

‏به طور کلّی، ایشان فردی عاطفی و مهربان بود. نسبت به خانواده و فرزندان، زیاد اظهار علاقه می کرد و در عین حال، در تربیت ایشان می کوشید. در رفت و آمد فرزندانش بسیار دقت به خرج می داد که ببیند با چه کسانی رفت و آمد دارند، بخصوص در مورد پسرشان که در نجف رشد کرد و همان جا بزرگ شد. با این حال، با او کاملاً رفیق بود و مانند حضرت امام(س) سعی می کرد که هیچ گاه عاطفه و مهر پدری مانع از حسن تربیت فرزندش نشود. تأکید داشت فرزندش با افرادی آمد و شد داشته باشد که دارای صلاحیت اخلاقی باشند. ‏

‏نسبت به همسایه ها هم بسیار مهربان بود. هر وقت به مسافرت می رفتند به منزل آنها سرکشی می کرد و در غیاب بزرگ خانواده، خانوادۀ خود را می فرستاد تا اگر مشکلی دارند، حل کند. هر کدام از دوستان حاج آقا مصطفی(ره) که معمولاً هم همسن و سال ایشان بودند، دچار گرفتاری می شدند، به ایشان مراجعه می کردند و او هم مضایقه نمی کرد. وظیفه‏‎ ‎‏شناس بود، نسبت به دیگران احساس وظیفه می کرد، گویا تعهدی داشت که باید به مردم کمک کند، بخصوص نسبت به حضرت امام(س) در این زمینه، وسواس به خرج می داد، به ایشان زیاد علاقه داشت و از ایشان مراقبت می کرد. معمولاً از نجف بیرون نمی رفت و حضرت امام(س) را تنها‏


‎[[page 386]]‎‏نمی گذاشت. گاهی به ایشان می گفتند که شما می توانید به کشورهای دیگر بروید. اما می گفت: «اسلام به آقا احتیاج دارد و ما موظفیم که آقا را نگهداری و از ایشان پذیرایی کنیم». اگر (خدای ناکرده) برای امام(س) کسالتی پیش می آمد، وحشتزده و سراسیمه می شد و تلاش می کرد بهترین دکترها را برای ایشان بیاورد. تابستان های سختی را تحمل کرد، برای این که در کنار امام(س) بماند. به جز ایام اعتکاف، هیچ گاه دو سه روز منزل را ترک نمی کرد. ‏

‏ایشان فرزند، دوست و حامی امام بوده و بسیار مراقب حال ایشان بودند، خصوصاً موقعی که خانم به مسافرت می رفتند، ایشان خود را مقید می دانستند که در کنار امام باشند ولی اگر ما به نجف می رفتیم خیال ایشان راحت بود، به یاد دارم در همین سفر اخیر که دیدار آخر ما بود، ایشان گفتند: «شما هستید، و من هم خیلی خسته شده ام، از من دعوت شده است تا یک ماهی به سوریه بروم»، قبل از رفتن به ایشان گفتیم که در چه تاریخی تصمیم داریم به ایران برگردیم. ایشان هم قرار گذاشتند که قبل از رفتن ما به نجف بازگردند، دو روز قبل از حرکت، برگشتند. خیلی خوشحال شدیم و ایشان گفتند که بلیط هواپیما پیدا نکردم و چون نزدیک رفتن شما بود با اتوبوس برگشتم. به خاطر علاقه ای که به ما داشتند و در عین حال نمی خواستند که امام(س) احساس تنهایی کنند با اتوبوس آمده بودند و در حدود 22 ساعت در راه بودند. گو این که روح امام(س) بزرگتر از این حرفهاست و بودن یا ‏


‎[[page 387]]‎‏نبودن ما تعیین کننده نیست. البته نمی گویم به ما علاقه ندارند ولی هدفشان عالی تر و بالاتر از این مسایل است. ‏

‏ایشان علاقه بسیاری نیز به مادرمان داشتند و همان طور که گفتم احترام خاصی برای ایشان قایل بودند به طوری که ما فکر نمی کردیم هیچ اولادی حالتی که ایشان نسبت به مادرمان داشت، داشته باشد. ‏

‏برای ایشان، امام(س) هم رهبر و مرجع و هم پدر بودند، روابطشان با امام(س) خیلی صمیمی بود، برای امام(س) احترام بسیار قایل بودند و امام(س) هم متقابلاً چنین حالتی داشتند و ما می دیدیم که وقتی ایشان وارد می شوند، حالت چهره امام(س) عوض می شد، و این خود ناشی از علاقه ای بود که امام(س) به ایشان داشتند و یکی از دلایلش این بود که به مدت 15 سال در یک شهر غریب، با یکدیگر مأنوس شده بودند، برای مادرمان هم احترام بسیاری قایل بودند. با این که خودشان شخصیتی بودند، در حوزه درس داشتند، ولی موقع ورود به منزل خم می شدند و دست مادرمان را می بوسیدند و می نشستند؛ یعنی اگر مادر می نشست، ایشان بلند می شدند و تواضع می کردند. ‏

‏ما همیشه می گفتیم خوشا به حالش که این اندازه قدر پدر و مادر را می داند، ایشان با خانواده اش هم خیلی مهربان و صمیمی بود، در مورد شهادت ایشان شاید تقدیر چنین بود که با شهادت ایشان انقلاب نضج بگیرد. چون پس از شهادت ایشان ‏


‎[[page 388]]‎‏بود که انقلاب اوج گرفت. دشمن فکر می کرد می تواند با ضربه زدن به امام(س) ایشان را از صحنه مبارزه خارج کند. برای آنها بهترین ضربه به امام(س) این بود که بهترین اولادش را بگیرند؛ فرزندی که برای ایشان، هم اولاد بود، هم دوست و یار و یاور. و در تمام اوقات زندگی، در تمام مبارزات پشت سر امام بود، حتی پس از تبعید امام به ترکیه که می خواستند او را مجبور به سکوت کنند، مقاومت کرد و گفت راه امام(س) را دنبال می کنم، لذا ایشان هم به ترکیه تبعید شدند. یک سال در ترکیه بودند سپس با امام به نجف رفتند و 13 سال از بهترین دوران عمر خود را در آنجا سپری کردند. خدا می داند ائمه ما در این آب و خاک چه زجری کشیدند. ایشان 35-34 ساله بودند که به عراق رفتند و 48 ساله بودند که شهید شدند. ‏

‏مرحوم حاج آقا مصطفی(ره) زندگی و عمر خویش را فدای اسلام و راه و هدف پدرش کرد. همان طور که گفتم آن چه مسلم است شهادت ایشان در پیش برد انقلاب اسلامی بسیار مؤثر بود. ‏

‏ایشان از نظر فقهی، در سطح عالی بود؛ خود مجلس درس داشت، ولی در عین حال، در درس حضرت امام(س) شرکت می کرد و یکی از شاگردان ممتاز ایشان محسوب می شد. می گویند: ایشان تنها شاگردی بود که در درسها، نسبت به حضرت امام(س) اشکال می کرد. ‏


[[page 389]]

به جز رفت و آمد با دوستان، ایشان تفریح دیگری هم داشتند؟ 

‏خیر، در ایران که بودند به منزل امام(س) و خواهرها یا دیگر فامیل هم برای دیدار می رفتند. البته با دوستان هم که بودند، بیشتر وقتشان به مباحثه می گذشت. اهل این نبود که با دوستان خود به جایی برود. ‏

 

از نظر مادّی، وضع زندگی ایشان در چه سطحی بود؟ 

‏پیش از سال 1342، یک زندگی معمولی طلبگی داشت. پس از این که به ترکیه تبعید شد، امکانات بیشتری برایش فراهم شد، ولی با این حال، زیّ طلبگی خود را فراموش نکرد. در نجف، در یک منزل 45 متری در محلّه ای به نام  «هویش» که فاصلۀ کمی با منزل امام(س) داشت، زندگی می کرد. او با این که در نجف به طلبه ها شهریه می داد و می توانست وضعیّت بهتری داشته باشد، دنبال جمع آوری مال دنیا نرفت. از دنیا بریده بود و به دنبال توسعۀ آن نبود. اصولاً روی مادّیات هیچ حسابی نمی کرد. در خرج کردن وقتی هم پولی به دستش می رسید، دقّت می کرد و سخت می گرفت. لذا، گاهی با ایشان بحث می کردیم که چطورنمی خواهد مثلاً ده تومان بیش از آن چه سلیقۀ ایشان یا نظر شرع است، خرج شود. ‏

 

نظر حضرت امام(س) دربارۀ سطح علمی حاج آقا مصطفی(ره) و مبارزات 


[[page 390]]ایشان چه بود؟ 

‏حضرت امام(س) نسبت به ایشان نظر بسیار خوبی داشت. شاهد این مطلب آن است که پس از فوت ایشان، فرمودند: » مصطفی امید آینده اسلام بود». ایشان در واقع، می خواستند بگویند که اسلام چشم داشت به این که پس از من، مصطفی(ره) او را یاری کند. ایشان در طول عمر کوتاه خود، به حضرت امام(س) ثابت کرده بود که چه از نظر شجاعت و شهامت و چه از نظر علمی، توانایی یاری اسلام را دارد ومی تواند برای مسلمانان جهان پشتوانه ای به حساب آید. ‏

 

در مورد دستگیری ایشان، پس از تبعید حضرت امام(س) توضیح دهید. 

‏وقتی حضرت امام(س) را به ترکیه تبعید کردند، مردم به منزل امام(س) هجوم آوردند و اطراف حاح آقا مصطفی(ره) را گرفتند. رژیم هم که دید با رفتن امام(س)، جانشین او در بین مردم است، ایشان را بازداشت و زندانی کرد. پس از سه ماه که ایشان در زندان بود، ایشان را به شرط عزیمت به ترکیه و ترک ایران آزاد کرد. پس از تبعید ایشان به ترکیه، قریب دو ماه با امام در آنجا به سر برد و سپس به نجف رفت. وقتی ما به نجف رسیدیم، در همان ساعت اوّل که مشغول دیدار یکدیگر بودیم، مأموران به منزل ریختند و ایشان را دستگیر کرده با خود بردند. خانم ایشان که در آن ایّام حامله بود، به دلیل صدمه و ناراحتی آن روز، بعداً فرزند مرده به دنیا آورد. ‏


‎[[page 391]]‎‏به طور کلی، پس از حضرت امام(س)، خانوادۀ ما نسبت به ایشان علاقه و احترام زیادی قایل بود، بخصوص خود من پس از گذشت قریب بیست سال، هنوز مرگ ایشان برایم کهنه نشده است. ‏

 

لطفاً در زمینۀ بعد عبادی مرحوم حاج آقا مصطفی(ره) توضیح دهید. 

‏ایشان در بعد عبادی بسیار قوی بود؛ نمازهای مستحبی و سجده های طولانی به جا می آورد، به طوری که پیشانی او پینه بسته بود، پرهیزگار بود و در امور شرعی دقت به خرج می داد. اهل ریاضت به حساب می آمد و در موقعیتهای مناسب، پیاده از نجف به کربلا مشرف می شد، به طوری که وقتی به کربلا می رسید، کف پاهای ایشان تاول زده بود و گاهی تا دو روز یا بیشتر طول می کشید که این جراحات التیام پیدا کند. در ایام اعتکاف نیز با دیگر مردم معتکف می شد. ‏

‏وجود ایشان در نجف، در کنار حضرت امام(س) حیاتی بود. او از پیشتازان این نهضت بود و در دو جهت فعالیت می کرد: سیاسی، مبارزاتی و علمی. ایشان خود در جایی می گفت: «در راه آزادی، کشته ها خواهیم داد و بالاخره پیروزی، ثمرۀ پایداری است». او همان گونه که خود آرزو داشت، از جمله شهدای این انقلاب گردید. شهادت او حلقۀ اتصالی بین 15 خرداد 1342 و 22 بهمن 1357 شد. بدین دلیل، حضرت امام(س) مرگ ایشان را به عنوان یکی از «الطاف خفیّۀ الهی» تعبیر ‏


‎[[page 392]]‎‏نمودند. او یک دانشمند و از نظر فقه، اصول، فلسفه و ادبیّات عربی و فارسی در سطح عالی بود. در دورانی که حضرت امام(س) از نجف انقلاب را رهبری می کردند، ایشان یار و یاور و همکار شایسته ای برای آن حضرت بود. او به قدری نسبت به امام(س) احترام قایل بود که با وجود آن که سنّی از او گذشته و حتی به اجتهاد رسیده بود، از ایشان اطاعت می کرد و راحتی و آسایش ایشان را بر خود مقدّم می داشت. گاهی می دیدیم که حضرت امام(س) در اثر مبارزات و ریاضت، دچار ضعف شدیدی می شدند. او بیش از حد معمول نسبت به حضرت امام(س) علاقه مند بود، زیرا وجود ایشان را برای رهبری انقلاب ضروری می دانست. ‏

 

دربارۀ نوافل ایشان چه می دانید؟ 

‏حضرت امام(س) همیشه می فرمودند: «سعی کنید مستحبات را به دور از چشم مردم و در خلوت انجام دهید تا مبادا (خدای نکرده) ریایی در آن داخل شود». به همین دلیل، ایشان همیشه مستحباتش را در اتاق در بستۀ خود انجام می داد، ولی گاهی می شنیدیم که کارگر منزل یا خانمش می گفت که مثلاً، نیمه های شب چراغ اتاق ایشان روشن بود و عبادت می کرد یا از پیشانی پینه بستۀ ایشان متوجه می شدیم که سجده های طولانی دارد. ‏


[[page 393]]

شنیدهایم که ایشان به طور مرتّب، نماز شب به جا می آوردند. 

‏بله، نماز شب ایشان هیچ گاه ترک نمی شد. ‏

 

شرکت ایشان در نمازهای جمعه و جماعات چگونه بود؟ 

‏پیش از انقلاب، به طور کلّی، نماز جمعه برگزار نمی شد، اما ایشان در نمازهای جماعت، به حضرت امام(س) اقتدا می کرد. از سال 1342 به بعد که امام(س) ابتدا در منزل و پس از مشرف شدن به نجف، در مسجد نماز جماعت می خواندند، او به ایشان اقتدا می کرد. ‏

 

آیا به خاطر دارید که ایشان از چه سنّی روزه می گرفتند؟ 

‏حاج آقا مصطفی (ر) قریب هشت سال از من بزرگتر بود؛ یعنی، از وقتی که من خود را شناختم ایشان مکلّف بود و در تمام ماه های رمضان، روزه های خود رامی گرفت و اگر گاهی به مناسبتی، به مسافرت می رفت، قضای آن را به جا می آورد. یادم هست شبی ایشان را برای صرف سحری بیدار کردیم. وقتی از اتاق بیرون آمد، چون گاز زغال او را گرفته بود، بی هوش شد و وسط اتاق افتاد. آن شب ما زیاد ترسیدیم و حضرت امام(س) نگران شدند. بعد که ایشان را به هوش آوردند، حضرت امام(س) فرمودند: «به صلاح شما نیست که فردا روزه بگیرید. پس از ماه ‏


‎[[page 394]]‎‏رمضان قضای آن را به جا آورید». در چنین مواقعی که ایشان روزه نبود، طوری رفتارمی کرد که گویی روزه است و حرمت ماه رمضان را رعایت می کرد. ‏

 

برخورد ایشان با فرزندانشان برای انجام کارهای شرعی به چه صورتی بود؟ 

‏نسبت به فرزندانش بسیار مقیّد بود تا متدیّن و متعهد بار بیایند. همیشه برای آنان، علاوه بر یک یاور خوب، یک آمر و ناهی هم بود. ‏

 

معمولاً در ماه رمضان، ایشان نماز شب را پیش از صرف سحری به جامی آوردند یا پس از آن؟ 

‏معمولاً پیش از صرف سحری، نماز شب را به جا می آورد، چون پس از آن تا اذان صبح چندان فاصله ای نبود. در صرف غذا برای سحر یا افطار هم اهل ساده زیستی بود و دوست نداشت در سفره غذاهای متنوّع باشد؛ مانند حضرت امام(س) عموماً در افطار، غذاهای حاضری و سبک صرف می کرد. ‏

 

بیشتر چه دعایی در حق دیگران می کردند؟ 

‏بیشتر برای دیگران طلب آمرزش می کرد و از خداوند توفیق عبادت‏


‎[[page 395]]‎‏می خواست. ‏

 

نکته بارز وصیت نامۀ ایشان چه بود؟ 

‏ایشان حضرت امام(س) را وصیّ خود قرار داده بود، گویا می دانست که می خواهد پیش از ایشان از دنیا برود. در حالی که غالباً افراد پسر خود را وصیّ خود قرار می دهند، او پدرش را وصیّ خود قرار داده بود. با توجه به ساده زیستی اش و نیندوختن ثروتهای مادی، در وصیت نامۀ خود نوشته بود: «چیزی ندارم که بخواهم درباره اش صحبت کنم، جز این که دو ماه حقوق کارگر منزل عقب افتاده است؛ به او بپردازید». ‏

 

نحوۀ شهادت ایشان چگونه بود؟ اعضای بیت حضرت امام(س) چگونه از آن مطّلع شدند؟ 

‏شب پیش از شهادت، ایشان تعدادی مهمان داشت. به خانم خود می گوید:  «منتظر من نشوید، شام خود را بخورید و بخوابید». صبح روز بعد، کارگر منزل که به اتاق ایشان می آید متوجه می شود که شام خود را نخورده و ظرف غذای او دست نخورده در کنار اتاق است خود ایشان را هم می بیند که بر روی سجاده و در حال سجده از دنیا رفته است. خانم ایشان راخبر می کند و از طلبه هایی که در کوچه در ‏


‎[[page 396]]‎‏حال عبور بوده اند، از جمله آقای دعایی کمک می گیرند و ایشان را به بیمارستان منتقل می کنند. پس از معاینه، این طور تشخیص می دهند که مسموم شده است. اجازه می خواهند که ایشان را کالبدشکافی کنند تا گفتۀ خود را ثابت کنند. اما وقتی حضرت امام(س) مطّلع می شوند، می فرمایند: «او دیگر برای من مصطفی نمی شود. کالبدشکافی لازم نیست». ‏

‏پس از این که ایشان را به بیمارستان کوفه منتقل می کنند، کسی به منزل امام(س) می آید و به خانم می گوید: «حاج آقا مصطفی حالش به هم خورده و او را به بیمارستان کوفه برده اند.» ایشان هم خود را به بیمارستان می رسانند. در آنجا، با  یکی از دوستان بیت امام(س)، که عراقی بوده، مواجه می شوند. وقتی از او می پرسند که مصطفی چطور است، بدون مقدمه می گوید: ‏«رحمة الله علیه»‏. خانم هم همانجا از هوش می روند. مرحوم حاج احمد آقا زودتر باخبر شده و به بیمارستان رفته بود، به حضرت امام(س) خبر نداده بودند. اهل بیرونی جمعمی شوند که چگونه به ایشان خبر بدهیم. به ایشان می گویند: «حاج آقا مصطفی حالش به هم خورده و او را به بیمارستان برده اند». حضرت امام بلافاصله لباس می پوشند و به آنها می گویند: «بروید تاکسی بگیرید، می خواهیم به بیمارستان برویم». آنها متوحّش می شوند که به ایشان چه بگوییم. در ایوان مُشرِف به اتاق امام(س)، حاج احمد آقا ایستاده بوده و منتظر بوده تا ببیند تصمیم حضرت امام(س) ‏


‎[[page 397]]‎‏چه می شود. امام(س) او را صدا می زنند تا نزد ایشان برود. وقتی به حضور ایشان می رسد، از چهرۀ رنگ پریدۀ او متوجه مسأله می شوند و به او می گویند: «مصطفی فوت کرده؟! ». حاج احمد آقا نمی تواند خود را نگه دارد و شروع به گریه کرد نمی کند. حضرت امام(س) هم در حالی که نشسته بوده اند و دستهایشان بر روی زانوهایشان بوده است، دو بار می گویند: ‏«انّا لله و انّا الیه راجعون»‏. از جا بر می خیزند و یک ربع بعد می گویند: «من می خواهم به نماز بروم». به ایشان می گویند: «آقا، امروز هم به نماز تشریف می برید؟» می گویند: «خوب، بله، مگر بناست چون این اتّفاق افتاده، ما نماز نخوانیم؟» آن روز طبق معمول برای نماز جماعت به مسجدمی روند. ‏

‏پیکر مرحوم حاج آقا مصطفی(ره) را به کربلا می بردند، در آب فرات غسل می دهند و به نجف می آورند. در آنجا، تشییع با شکوهی از ایشان به عمل آوردند؛ حضرت امام(س) و همۀ علما در آن شرکت کردند. حضرت امام(س) هر شب به منزل ایشان تشریف می بردند و پس از دیدن خانم ایشان به منزل باز می گشتند. پس از گذشت یک هفته، درس را شروع می کنند و می فرمایند: «مصطفی امید آیندۀ اسلام بود». سپس می فرمایند: «مرگ مصطفی از الطاف خفیّۀ الهی بود». و به واقع چنین بود، چون پس از چهلم ایشان، در حرکت انقلاب تسریع شد و در نهایت، به سرنگونی رژیم پهلوی منجر گردید. و این یکی از الهامات الهی به حضرت امام(س) ‏


‎[[page 398]]‎‏بود که چنین الطافی را آن روز مشاهده می کردند. ‏

‏*  *  *‏


‎[[page 399]]‎

‎[[page 400]]‎

انتهای پیام /*