علی تهرانی

مصاحبه با شیخ علی تهرانی

کد : 161730 | تاریخ : 22/07/1396

مصاحبه با شیخ علی تهرانی

روزنامۀ کیهان، اوّل آبان 1359

 لطفاً دربارۀ روحیه اخلاقی و خصوصیات و خاطراتی که از آیت الله حاج سید مصطفی(ره) دارید، توضیحاتی بفرمایید.

  •  اواخر سال 1365 هـ.ق پس از فراگرفتن علوم ادبی و بعضی از کتب منطقی در تهران به حوزه علمیه قم رفتم، یک سال در مدرسه رضویه بودم و سپس در مدرسه فیضیه حجره ای گرفتم. بنده از همان ابتدا از دور، مرحوم آیت الله حاج آقا مصطفی(ره) خمینی(ره) را به عنوان کسی که با استعدادی فوق العاده و نشاطی سرشار و جسمی پرتحرک، تحصیل می نماید و در حوزه با دوستانش آمد و شد می کند می شناختم. اولین مرتبه ای که از نزدیک با او روبرو شدم و با هم گفتگو کردیم، دو سال پس از ورودم به قم بود؛ شبی که تازگی درسها با فرارسیدن ایام تابستان تعطیل شده بود و او با بعضی از دوستانش برای خوابیدن به پشت بام مدرسه فیضیه آمده بودند ایشان از من پتو و وسایلی دیگر خواست و من هم به او دادم. پس از آن رفاقت و آمد و شد ما شروع شد، من از او چهار سال بزرگتر بودم  (تولد من در سال 1345هـ.ق و تولد او در سال 1348 هـ.ق است).

اولین بحثی که با ایشان شروع کردیم، شرح منظومه حکیم سبزواری(ره) بود.

من قبلاً این کتاب را خوانده بودم ولی او تازه شروع کرده بود و در عین حال با آن که من تکرار و دوره می نمودم و او برای بار اول مباحثه می کرد، به مطلب کاملاً مسلط بود. ابتدای سال بعد کتاب «کفایة الاصول» را شروع کردیم. همبحث من در کتاب اصول که شخصی خوش استعداد و پرحافظه بود هنوز از مسافرت مراجعت نکرده بود. ایشان به من پیشنهاد کرد آن درس را نیز با هم مباحثه کنیم من نتوانستم قضیه را به او بگویم لذا قبول کردم. وقتی هم بحث خودم آمد باز نتوانستم قضیه ایشان را به او بگویم، لذا با او هم مباحثه دیگری در همان درس گذاردم و تا آخر هم نگذاشتم هیچ کدام متوجه این موضوع شوند. پس از فراغت از سطح فقه و اصول، به درس خارج رفتیم؛ فقه مرحوم آیت الله العظمی بروجردی(ره) و خارج اصول امام خمینی(س) که برای نخستین بار خارج مباحث «الفاظ» کفایة الاصول را شروع کرده بودند. من علاوه بر آن به درس فقه مرحوم آیت الله حجت کوه کمره ای(ره)نیز حاضر می شدم، درس اصول فقه حضرت امام(س)، و نیز کتاب شوارق و سپس کتاب اسفار را بحث کردیم. به یاد دارم که یک بار امام(س) از من درباره بحثمان نسبت به شوارق پرسید که او چطور است؟ عرض کردم تا اندازه ای که در ابتدای بحث فلسفی هستیم خوبند. در فقه، تمام ابواب کتاب «صلاة» و بعضی دیگر از کتابهای فقهی را با هم مباحثه کردیم و تمام اسفار حتی کتاب جواهر و اعراضش را که خواندن آن مرسوم نبود با هم مباحثه کردیم، و لازم به یادآوری است که کتاب اسفار ایشان متعلق به امام بود و از تصحیح جواهر و اعراضش به خط ایشان معلوم بود که ایشان هم دقیقاً آن را مطالعه یا تدریس کرده بودند.

پس از فوت مرحوم آیت الله حجت کوه کمره ای(ره) من به درس فقه امام خمینی(س)  (کتاب طهارت) رفتم که شش سال طول کشید ولی ایشان به این درس نیامدند و پس از این کتاب، حضرت امام(س) به تدریس «مکاسب محرمه»پرداختند که ایشان هم در آن حاضر می شدند و قهراً این درس را نیز با هم مباحثه می کردیم. بنده جمعاً ده سال با ایشان مباحثه نمودم که اکثر مواقع در هر روز با یکدیگر مباحثه داشتیم و در طول مدت تحصیل و تدریسم در مجموع فردی با استعداد، نقادی و جدیّت، همانند ایشان ندیدم.

ایشان هیچ گاه بحث و درس را برای تفریح یا کارهای دیگر ترک نمی نمود، حتی در ایام عروسی شان. خصوصاً در ایام تعطیلی بسیار به حجره من می آمد. او بر نماز شب و بعضی از اذکار مداومت داشت و آنها را هیچ گاه ترک نمی نمود. یادم نمی رود در شهریور اولین سال که در مشهد و در خانه ای که پدرم برایم خریده بود ساکن شدم  (یعنی 1337)، ایشان مشرف شدند و ما خدمتشان بودیم، ایشان نزدیک چهل روز پیش ما ماند و گفت که از اول ازدواج تا به حال این مقدار در مسافرت نمانده ام. در آن ایّام مقداری پس از نیمه شب برمی خاست، عبای زمستانی مرا به دوش می کرد و پس از نماز شب و قرائت آیات قرآن و اذکار به حرم مشرف می شد و پس از طلوع آفتاب برای خوردن چای مراجعت می کرد، بدین ترتیب آن روزهای آرام قبل از طوفان سپری شد. پس از چندی مرحوم آیت الله بروجردی(ره) رحلت کرد و مبارزات با نظام طاغوتی شروع شد. پس از دستگیری امام در پانزده خرداد 1342 هـ.ش، بنا شد مراجع و علمای شهرستانها به تهران بروند. مرحوم آیت الله میلانی(ره) برای تعیین کیفیت این کار مرا به قم فرستادند. من به منزل امام وارد شدم. یادم نمی رود که در آن هنگام مرحوم حاج آقا مصطفی(ره) می گفت: امام اطلاع داشت که در آن شب می خواهند او را جلب نمایند و در عین حال پس از خواندن نماز شب چون مقداری به صبح مانده بود در حالی که تکیه داده بود به خواب رفت که زنگ زدند و من با عجله از پله های پشت بام که خیلی تنگ بود و به پنجره ای که از آن کوچه دیده می شد می رسید، به سختی خود را بالا کشیدم. ساواکیها تا مرا دیدند گفتند از جایت تکان نخور که تو را می زنیم و من میخکوب شدم ولی پدرم عبایش را زیر بغل گذارده بود، در را گشود و گفت من روح الله هستم، شما مرا می خواهید و آن ها او را سوار ماشین کردند و بردند، تازه من متوجه وضع شدم و بخود آمدم».

مقداری پیش از تبعید امام به ترکیه ایشان به مشهد مشرف و به منزل ما وارد شدند و در خدمتشان برای گفتگو درباره اوضاع نزد مرحوم آیت الله میلانی(ره) رفتیم و آقای میلانی جوابهایی داد که دلالت بر ناامیدی و احتمال دستگیری مجدد امام داشت و ایشان از کمک معظم له ناامید و پس از چند روز به قم مشرف شد که قضیه دستگیری و تبعید امام به ترکیه و سپس تبعید خود ایشان نزد پدرش پیش آمد.

حدود سیزده سال پیش که برای بار اول پس از تبعید امام به طور قاچاقی برای زیارت مولا و دیدار امام، به نجف مشرف شدم، ایشان قضیه رسیدنش را نزد امام در ترکیه برای من این طور بازگو کرد:

مرا در شهر «ازمیر» به منزلی که پدرم بود بردند، در آن منزل مرد و زنی از کارمندان ساواک ترکیه در خدمت ایشان بودند، دیدم پدرم مشغول مطالعه و نوشتن است و تا آن موقع تغییری در اطاق نداده بودند و حتی پرده ها را کنار نزده بودند و نه دستوری برای خوراک یا چیز دیگری داده بودند. من که رسیدم پرده ها را کنار زدم و برای تهیه غذا و چیزهای دیگر دستور می دادم و یک بار هم خواستم که ما را به استانبول برای گردش ببرند و می گفت که پس از آن که در ترکیه ما را به فرودگاه بردند و به هواپیما سوار شدیم، نمی دانستیم ما را به کجا می برند تا آن که در مطار بغداد نشست و آن کس که با ما بود گفت این جا بغداد است هر کجا می خواهید بروید.

دفعه آخری که خدمت ایشان رسیدم، در شهر شام منزل مرحوم آیت الله حاج شیخ نصرالله خلخالی (ره) بود که بار سومی بود که پس از تبعید امام به طور قاچاقی به نجف می رفتم؛ البته از مسیر پاکستان و طریق خانه های چریکی.ایشان استراحت کرده بود و تا مرا دید بلند شد،  مرا بغل کرد چنان گریست که اشک از محاسنش جاری شد. گفت خیلی ضعیف شدی! آیا شکنجه ها تو را چنین کرده؟گفتم: خیر، رنج سفر و آن هم از میان بیابانها و مقدار زیادی با موتور. ده دوازده روز در شام بودم و مرا به جاهای دیدنی برد و پس از تشرف به نجف و رسیدن خدمت امام(س) و رسانیدن عرایضی که داشتم و از جمله بعضی از مطالبی که حاج آقا مصطفی(ره) و حاج احمد آقا بر آن تاکید داشتند که فعلاً در مقام ذکرشان نیستم خدمت ایشان به شام مراجعت کردم. می خواستم به یکی از پایگاههای فلسطین بروم ایشان نگذاشت، گفت: از تألیفات تو در ممالک خارج و داخل کشور استفاده می کنیم و پیوستن تو یک نفر و آن هم با این سن به گروههای چریکی فلسطین، دردی را دوا نمی کند. یادم نمی رود که در صحن حضرت زینب (علیهما السّلام) مقداری پول از من گرفت و به یکی از دوستانش داد که برای من بلیط برای کراچی بگیرد. آخرین ملاقات و معانقه ما هنگامی بود که با هم از منزل حاج شیخ نصرالله در شام خارج شدیم و او با حجت الاسلام حاج احمد آقا خمینی(ره) و حجت الاسلام آقای سید محمد بجنوردی عازم جده و من عازم کراچی بودم و در یک ماشین کرایه ای کوچک نشستم تا جایی که راهمان جدا شد، چون می خواستم به «زینبیه» بروم و ساکم را بردارم و کسی که می خواست مرا بفرستد بیاید تا مرا راهنمایی کند. از ماشین پیاده شدند، معانقه و خداحافظی کردیم و دوباره سوار شدند که دیگر دیدار برای قیامت افتاد.

ایشان از همان اوایل هر آنچه مباحثه می نمودند و به نظرشان می رسید چه در علوم ادبی و چه در فقه و اصول و چه در تفسیر و علوم فلسفی می نوشتند، لذا تألیفات و نوشته های فراوانی در تمام این رشته ها دارند، در «شام» به من گفتند: تفسیری که می نویسم از مرز هزار صفحه گذشته و هنوز اوایل سوره بقره هستم. حرفها درباره ایشان و شرح حالاتی که از او می دانم و به ویژه درباره فعالیتهای سیاسی و مبارزاتش که من از آن یاد نکردم بسیار است و حتی نیاز به تألیف رساله ای دارد ولی به همین مختصر که مربوط به مقدار ناچیزی از تماسها و برخوردهای من با ایشان است اکتفا می کنم و در پایان یادآور می شوم که ما همیشه با هم مکاتبه داشتیم که عده ای از نامه های ایشان به دست ساواک افتاده و ایشان در یکی از نامه هایش از روش نویسندگی و به کاربردن لغات معمول شده عصر که او آن را یکی از عوامل استعمار می دانست گلایه کرده که عیناً موجود است تا برای یادبود آن بزرگوار و انعکاس نظریه اش در این زمینه، منتشر شود.

 

* * *

منبع: یادها و یادمانها از آیت الله سید مصطفی خمینی(ره)، جلد 1، ص 429.

انتهای پیام /*