گفتار اول: مرگ یا شهادت؟
آیت الله سید مصطفی خمینی، پس از دورانی پر از رنج، تلاش و مبارزه، در سحرگاه یکشنبه اول آبان ماه 1356 (برابر با نهم ذی قعده 1397 ه . ق.) در سن 47 سالگی در نجف به طور ناگهانی و مرموز در خانه خود درگذشت.
اولین کسی که از این واقعه آگاه شد و دیگران را نیز مطلع نمود، خادم منزل حاج آقا مصطفی به نام صغرا خانم بود. او مشاهدات خود را به شرح ذیل بازگو می کند:
شب، آخر قرار بود برای آقا [مصطفی] مهمان بیاید. چون دیر وقت بود، ایشان آمدند و به من گفتند: صغرا برو بخواب، من خودم در را باز می کنم. من هم اول به حرم رفتم، نماز خواندم، زیارت کردم، بعد به خانه آمدم و خوابیدم. صبح که طبق معمول، صبحانۀ آقا را بالا بردم، دیدم آقا روی کتاب دعایشان خم شده اند، فکر کردم که خوابشان برده است، صدایشان کردم و گفتم: آقا... آقا خوابتان برده... که دیدم جواب نمی دهند و زیر چشمشان هم به رنگ خرما شده است. پایین رفتم و خانم ایشان را که مریض بود، صدا کردم و خودم هم به کوچه رفتم و فریاد زدم که آقامصطفی(ره) مریض شده است که در این هنگام آقای دعایی مرا دید و با یکی دو نفر دیگر به بالا آمد و آقا را به بیمارستان بردند و دیگر من نمی دانم چه شد.
خانم معصومه حائری یزدی، همسر مرحوم آقا مصطفی، دومین نفری بود که از
[[page 137]]درگذشت شوهرش مطلع شد. ایشان نیز در این زمینه گفته اند:
او [حاج آقا مصطفی] مردی بسیار قوی و از سلامت کامل برخوردار بود، هیچ گونه ناراحتی و بیماری نداشت، به همین دلیل برخلاف آن چه شایع کردند سکته قلبی، خیلی بعید به نظر می رسید. همان شب که حاج آقا مصطفی شهید شدند، زودتر از معمول به خانه آمدند، چون قرار بود که ساعت دوازده، مهمان بیاید و من سخت مریض بودم، آقای دعایی که همسایۀ ما بود، برای معاینه من دکتر آورد. از طرفی دیگر، آقا مصطفی شبها مطالعه داشتند و ما یک ننه داشتیم که اسمش «صغرا» بود، آقا مصطفی به او گفت: «برو بخواب، اگر مهمان آمد، من در را باز می کنم» و ما دیگر نفهمیدیم که مهمانها چه وقت آمده و کی رفتند و چه شد؟
پس از ملاقات، او طبق معمول به مطالعه و عبادت پرداخته بود. «معمولاً شبها نمی خوابید و فقط بعد از نماز صبح چند ساعتی می خوابید». صبحِ خیلی زود، وقتی ننه به اطاق بالا می رود، می بیند آقا مصطفی پشت میزش نشسته، دستش را روی کتاب گذاشته، سرش به پایین خم شده و حرکت نمی کند... وقتی من با عجله به اطاق بالا رفته و خود را بالای سر او رساندم، دیدم دستهای آقا مصطفی بنفش شده است و لکه های بنفش نیز روی سینه و سرِ شانه هایش دیدم. ایشان را بلافاصله با کمک آقای دعایی به بیمارستان انتقال دادیم. در آنجا به ما گفتند: که حاج آقا مصطفی(ره) مسموم شده و دو ساعت است که از دنیا رفته است.
سیدمحمود دعایی نیز به عنوان سومین نفری که در جریان این واقعه قرار گرفته است، ضمن تأیید خاطرات ذکر شده، تأکید بر طبیعی نبودن فوت حاج آقا مصطفی با توجه به علایمی که ناشی از مسمومیت روی پوست وجود داشت، به مسألۀ دیگری اشاره می کند.
در خارج از بیمارستانی که حاج آقا مصطفی(ره) را به آنجا انتقال دادیم، یک ماشین نمره تهران بود که پس از شنیدن خبر مرگ ایشان به طرف بغداد حرکت کرد.
سیدرضا برقعی که از یاران امام و سید مصطفی بود و از نزدیک در جریان امر بود، به مطلب مشابهی اشاره می کند.
[[page 138]]در وقت خروج از بیمارستان صحنه ای دیدم که شاید فقط خود من شاهدش بودم و این یک لحظه بیشتر نبود و آن این بود که جلوی بیمارستان یک ماشین شورلت را با نمره ایرانی دیدم که با فاصله چند متری نزدیک بیمارستان، متوقف بود. وقتی ما از داخل بیمارستان بیرون آمدیم، ماشین مزبور از همان فاصله دور زد و رفت و احساس من در آن لحظه این بود که اینها از سفارت ایران آمده بودند که ببینند کار تمام شده است یا نه! و پس از کسب خبر بازگشتند.
سیدحسین خمینی، فرزند حاج آقا مصطفی نیز در خاطراتش از این ماجرا به نکته دیگری اشاره می کند.
... در بیمارستان، دکتر ایادعلی البیر برای معاینه ایشان آمد و گفت: مع الأسف، ایشان فوت کرده و مرگش هم عادی نیست. اگر اجازه بدهید بنده ایشان را کالبدشکافی کنم، این مسأله را ثابت می کنم. ایشان جراح و فارغ التحصیل از دانشگاه سلطنتی لندن بود. پیکر مرحوم والد کالبد شکافی نشد؛ چون آن موقع کالبد شکافی از نظر عرفی، کار منکری به حساب می آمد، شرع هم جوازی برای آن قایل نبود، بخصوص که در مورد شخصی مثل مرحوم والد قبح این مسأله بیشتر بود و نوعی بی احترامی محسوب می شد. طبیعی بود که امام(س) هم، چنین اجازه ای ندهند.
بالاخره سیداحمد خمینی نیز معتقد بود که برادرش به صورت غیرعادی و توسط مسمومیت شهید شده است:
آنچه من می توانم بگویم و شکی در آن ندارم، اینکه ایشان را شهید کردند؛ زیرا علامتی که در زیر پوست بدن ایشان، روی سینۀ ایشان، روی دست و پا و صورت ایشان و همچنین لکه های بسیار بزرگ حکایت از مسمومیت شدید می کرد و من شکی ندارم که او را مسموم کردند؛ اما چگونه این کار صورت گرفته، نمی دانم، ولی همین قدر می توانم بگویم که ایشان چند ساعت قبل از شهادت در مجلس فاتحه ای شرکت می کنند که در آنجا بعضی از ایادی رژیم پهلوی دست اندرکار دادن چای و قهوه مجلس بوده اند.
[[page 139]] بدین ترتیب همه بستگان درجه اول و نزدیکان و دوستان حاج آقا مصطفی، همگی معتقد هستند که مرگ ایشان غیرطبیعی بوده و به احتمال بسیار زیاد، مأموران ساواک و یا سایر عمال حکومت پهلوی، در این قضیه دست داشته اند. البته عده ای نیز از روی شواهد و قراین قبلی، احتمال دست داشتن مأموران ساواک را محتمل می دانند و معتقدند که ممکن است به شیوه مرموزی که رژیم پهلوی در مورد کشتن برخی مخالفان، بدان دست می زد، ایشان کشته شده است. سیدمحمود دعایی چنین نظری را مطرح کرده است:
آن چه مسلم است، مرحوم حاج مصطفی خمینی را رژیم شاه خائن مسموم کرد؛ یعنی ایشان شهید شدند؛ اما شیوه مرموزی را که رژیم گذشته به کار برده بود و به شهادت ایشان منجر شد، دقیقاً نمی توانم بازگو کنم. شب قبلش ایشان مهمانی داشتند و کسانی که به منزلشان مراجعه کرده بودند، آیا همانها، عامل این جریان بودند؟ نمی توانم بگویم؛ شایعه ای بود که ایادی رژیم شاه از طریق سمی که تأثیر دراز مدت دارد، به نحوی ایشان را مسموم کردند. یا حتی معروف شد که سیانور را در کفش ایشان ریخته بودند که جذب پوست شده و بتدریج جذب خون شده است.
آنهایی که معتقد به دست داشتن ساواک و رژیم پهلوی در مرگ حاج آقا مصطفی هستند، شواهد و قراین دیگری را نیز بر مدعای خود دارند. عبدالعلی باقی در خاطرات خود می گوید:
در سال 1352 ه . ش. من در مکه معظمه مشرف بودم و سرپرستی یک کاروان از قم را بر عهده داشتم. مراجع تقلید نیز معمولاً هر کدامشان هیأتی را برای حج می فرستادند، و آن سال، شهید مصطفی خمینی نیز از طرف امام با هیأتی مشرف شده بودند. حاج آقا مصطفی و من، از قبل با هم آشنایی داشتیم.
یک روز، یکی از خطبای تهران [که وابسته به رژیم حاکم بود] به من گفت: فلانی من می ترسم، ساواک مراقب من بوده باشد. یک مطلبی است که شما آن را به حاج آقا مصطفی برسانید. شما بروید ایشان را پیدا کنید و به او بگویید که دو نفر از ایران آمده اند و مأمور ترور شما هستند. مواظب خودتان باشید و از منزل تنها بیرون نیایید.
[[page 140]]من رفتم و اتفاقاً یک شب ایشان را در حرم دیدم که مشغول عبادت بودند و پس از سلام و احوالپرسی، جریان را به اطلاع ایشان رساندم؛ ایشان تشکر کردند، هم از من و هم از آن شخص خطیب؛ و بعد از آن تنها بیرون نمی آمدند.
علاوه براین رژیم پهلوی یک لیست 63 نفره از مبارزین ایرانی تهیه کرده بود و قرار بود که آنها را بتدریج از میان بردارند. سید مصطفی نیز جزو این افراد بود و خودش از این امر اطلاع داشت. از آنچه که نقل شد، چنین برمی آید که مرگ حاج آقا مصطفی طبیعی و عادی نبوده، بلکه در اثر نوعی مسمومیت و به احتمال قوی توسط مأموران ساواک و یا مأموران امنیتی دولت عراق به شهادت رسیده است. رژیم عراق نیز به دلایل مختلف، دلخوشی چندانی از ایشان و امام خمینی(س) نداشت؛ زیرا در طول بیش از سیزده سال نتوانسته بودند، نظر مثبت آنها را در اقدام مشترک، علیه حکومت ایران جلب کند و به علاوه ارتباطات نزدیک آنها با آیت الله سیدمحسن حکیم از زمان تبعید به عراق تا درگذشت آیت الله حکیم که از مخالفان جدی حکومت عراق بود، دولت عراق را به خشم آورده بود و حتی موجب دستگیری موقت سید مصطفی نیز شده بود. قرارداد 1975 الجزایر و عادی شدن روابط دو کشور در ایران و عراق نیز در این زمینه محتمل به نظر می رسد. شاید هم آیت الله شهید، قربانی توطئه مشترک دو رژیم ایران و عراق شده است.
رژیم ایران از شهادت حاج آقا مصطفی، اهداف گوناگونی را دنبال می کرد؛ ضربه زدن به نهضت اسلامی؛ ایجاد فشار روانی بر امام خمینی، جلوگیری از پیدایش خطرهای بعدی از سوی خمینی دیگری آن هم جوان و پرتوان، جلوگیری از سیاسی شدن حوزۀ علمیه نجف، ایجاد رعب و وحشت در بین مبارزان و مخالفان خود و غیره از جمله آنها بودند. با همه شواهد و دلایل، ساواک مرگ سید مصطفی را در بولتن ویژه خود و در گزارشهای نمایندگی ساواک در عراق، ناشی از سکته قلبی اعلام کرد.
[[page 141]] به هر حال تقدیر چنین بوده که مرگ ایشان در هاله ای از تردید باقی بماند و پیامدهای مهمی را ایجاد بکند. تنها راه اثبات قطعی، مسأله کالبدشکافی بود که می توانست به شبهات پایان دهد؛ اما امام خمینی(س) با هوشیاری و آینده نگری، با کالبدشکافی موافقت نکردند و فرمودند که؛ با این کارها، دیگر مصطفی به ما بازنمی گردد. همسر سید مصطفی در این مورد می گوید: «وقتی خواستند از جسد وی کالبدشکافی به عمل آورند، حضرت امام(س) اجازه این کار را ندادند و فرمودند: عده ای بیگناه دستگیر می شوند و دستگیری اینها، دیگر برای ما آقا مصطفی نمی شود. به هر حال از طرف دولت بعث عراق نیز از اعلام نظر پزشکان جلوگیری شد و اجازه ندادند، پزشکان نظر خود را اعلام کنند و حتی آنان را نیز تهدید کردند؛ چون صد در صد عارضۀ ایشان، مسمومیت بود.»
پس از این که امام خمینی(س) با کالبدشکافی جسد حاج آقا مصطفی، مخالفت کردند، دستور تشییع و تدفین آن را صادر کردند. پیکر آیت الله سید مصطفی از شهر نجف به کربلا برده شد و بعد از غسل در آب فرات و طواف حرم امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) به نجف بازگردانده شد و یک روز بعد، در روز دوشنبه، دوم آبان ماه 1356 بعد از طواف حرم امام علی(ع)، آیت الله خویی بر جنازۀ ایشان نماز خواند و پس از آن در ایوان علوی حرم مطهر علی(ع)، مجاور مقبرۀ علامه حلّی به خاک سپرده شد.
[[page 142]]