دکتر ابوالقاسم گرجی

مصاحبه با دکتر ابوالقاسم گرجی

کد : 164556 | تاریخ : 30/07/1396

دکترابوالقاسم گرجی

 

* آیا در میان فقهای پیشین بحث حکومت اسلامی مطرح بوده است؟

 به اعتقاد بنده ـ گرچه دلیل اعتقاد را نمی دانم ـ آقایان اهل علم و حوزه اصلاً به فکر حکومت نبودند لذا فراموش کرده بودند که در دین، حکومت هم هست و چگونه باید حکومت کرد، ولی افراد اندکی از جمله حضرت امام ـ علیه الرحمة ـ تا حدودی متوجه این مسائل بودند، و تا ابتدای انقلاب هم ـ مثل گذشته ـ که چگونه می توان حکومت را در مذهب شیعه پیاده کرد طرح خاصّی نداشتند؟ اما همین که وارد این مرحله شدند خداوند به تدریج کمک کرد دیگران این گونه نبودند. حتّی به نظر من افراد بسیار برجسته هم تا این اواخر، مسئله حکومت را آن طور که باید درک نمی کردند و الان هم عدّه ای مثل کسی که بترسد نمی توانند مسئله را خوب هضم کنند، اما ذهن صاف و پاک امام به طور طبیعی موجب شد که این ها را خوب پیاده کنند.

* چرا علمای گذشته و حال ما اصلاً در فکر حکومت نبودند؟

 بنده علمای خیلی قدیم را نمی دانم ولی تا آن جا که تاریخ فقها را خوانده ام و اطلاع دارم ـ و کتاب «تاریخ فقه و فقها» را نوشتم ـ تا زمان انقلاب هیچ کس آن طور که باید و شاید در فکر حکومت اسلامی نبود. در حقیقت منظورشان از حکومت فقط قضا بود، در حالی که قضا و حکومت با هم فرق دارند.

* آیا اختلاف روایات موجب این تصور نشده است؟

 فکر نمی کنم، بلکه به این علت است که شیعه از اول خیلی مطرود بود، هم چنان که الان عرب ها این گونه رفتار می کنند که شیعه در یک طرف و سایر مسلمان ها در طرف دیگر، حتی برخی شیعه را از کفّار هم بدتر می دانند. از اوّل هم همین طور بوده. امام حسین (ع) و همه خاندان نبوت بعضی شهید و برخی مسموم شدند. الان هم همه در عین این که از وحدت صحبت می کنند در عمل خصوصیات شیعه را مطرح می سازند در حالی که وحدت اقتضا دارد قدر مشترک و جامع طرح شود.

من اعتقادم این است که امام علاقه مند بود که آن مشترکات مؤثر باشد. تصور می کنم منظور از وحدت هم همین است؛ هر چه مشترکات بیش تر است باید تشریک مساعی در مسائل هم بیش تر باشد. شخص ایشان علاقه مند به وحدت بودند و حتی از طرح منفردات کراهت داشتند. با این وضع شما کتاب های علمای صدر اوّل ـ مثل مفید، مرتضی و شیخ طوسی ـ را نگاه کنید، با این که مبارزه علمی هم داشته اند هرگز خلیفه دوم را وارونه ننوشته و یا لعن و نفرین نکرده اند البته شاید کسی بعداً زیاد کرده باشد. اما هر چه جلوتر آمد افراطی تر شد. الان هم همان حالت افراط هست و با این که خیلی صحبت از وحدت می شود اما هنوز آن اختلاف هست.

* جناب استاد سؤال دیگر این است که وقتی از حکم حکومتی و حکم شرعی صحبت می شود، مقصود از حکم شرعی چیست و حکم حکومتی به لحاظ ماهیّتش چه فرقی با حکم شرعی دارد؟ آیا منابعشان متفاوت است؟

 حکم حکومتی هم حکم شرعی است. در کتاب ها تقسیماتی نوشته شده اما تصوّر می کنم یکی از چیزهایی که هرگز ندیده ام علما مطرح کرده باشند حکم شخصی است. در اسلام احکامی هست که فقط اختصاص به یک نفر دارد، مانند «اَنذر عشیرتک الأقربین» که این وجوب مال شخص پیغمبر است و هم چنین «تهجّد به نافلةً لک عسی أن یبعثک ربّک مقاماً محموداً» و «فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکین»این احکام شخصی و مال یک نفر است و کسی با ایشان در این امر مشترک نیست.

برخی از احکام خود پیغمبر (ص) هم همین طور است؛ مثلاً ایشان در بعضی از سرایا تعدادی از افراد (زید، بکر، عمرو) را مأمور کاری می کرد که زید هرگز نمی توانست بگوید من نمی روم عمرو برود. حسن هم هرگز نمی گفت من جای تو باشم. این احکام شخصی است که بنده در هیچ کتابی ندیده ام، البته به عنوان «خصائص النّبی» مطرح شده است؛ حتی آقایان که مطرح می کنند احکام کلی است و مصالح نوعیه دارد در حالی که یکی از احکام بسیار مهم، همین احکام خاص شخص و جزئی است.

احکامی هم داریم که خصوصیت در آن هست ولی شخصی نیست، مانند «البیّعان بالخیار» و «خیار مجلس» که مختصِّ بایع و مشتری است و اما اختصاص به بایع و مشتریِ خاصی ندارد. این نوع احکام «احکام خصوصی»اند، البته جنبه های عمومی هم دارند؛ مثلاً همین که مشتری چیزی را خرید کرۀ زمین باید او را مالک بشناسند نه بایع را، که این حکم کلی است.

بعضی از احکام هم صرفاً « عمومی» است ـ عمومی خالص در مقابل شخصی خالص و ذوجنبتین ـ که اجرای آن به دست حکّام است و برحسب ایّام، و حتی اوضاع و شرایط مختلف تغییر می کند. به همین دلیل، دین اسلام این ها را به طور مبسوط ذکر نکرده است چون ناگزیر از تغییرند. البته ضوابط کلی برای آن ذکر شده است، مانند «تحکموا بالعدل»، تحکموا از حکم و به معنی قضا و فتوا نیست بلکه از حکومت است. قرآن کریم مکرر تعبیراتی از این گونه دارد که با عدل اجتماعی و حکومت سازگار است. بنابراین، مالیات گرفتن، سربازی رفتن، پست و تلگراف همه چیزهایی است که حکومت ها در آن دخالت دارند، پس احکام عمومی یعنی تمام چیزهایی که عرفی است و شرع مقدس اساساً در این باب سبک خاصی را مطرح نکرده فقط فرموده عدل، اخلاق، مساوات، موازات و امثال آن.

* مفهوم و مصداق عدل، اخلاق و مساوات را چگونه می توان به دست آورد؟

 عرف. تمام مفاهیمی که در ادلّه وجود دارد عرفی است.

* ما می بینیم الان عرف مثلاً از آزادی بشر مسائلی را می فهمد که با بعضی از احکام اسلام منافات دارد.

 مقصودتان از عرف چیست؟ افراد گاه چیزی در مقام معارضه می گویند و گاه به صرافت طبع. عدالت یعنی چه؟

* صرافت طبع انسانی یا دینی؟

 انسانی. اسلام صرافت طبع انسانی را پذیرفته و امضا نموده است. عدل یعنی اعتدال نه ملکه راسخه و امثال آن که دیگران می فرمایند. عادل یعنی انسانی که در حدّ تعادل است نه افراط و تفریط؛ کسی است که اهل وسوسه و ساده لوح نباشد. قاضی می باید یک انسان معتدل و به اصطلاح «خیر الامور اوسطها» باشد حکم و همه چیز، قاضی هم باید این گونه باشد که در این صورت محبوب و مطلوب شارع خواهد بود.

* آیا حضرت عالی با تقسیم احکام به سیاسی، شرعی و حکومتی مخالفید؟

 مخالفم و اعتقاد دارم که همۀ احکام، الهی است. چرا این تفکیک در جمهوری اسلامی پیدا شده است؟ برخی قائل به تفکیک اند، منتها احکام شخصی و خصوصی نیاز به مدرک دارد از آیات، روایات، اجماع، عقل و آن هایی که حجت است. احکام حکومتی هم که در تمام کشورهای کرۀ زمین جزء مهم ترین مسائل است، از احکام خدا است، منتها شارع مقدّس به این نکته توجه نموده که این احکام غیر از امثال نماز است که باید همیشه خواند و تابع ازمنه، امکنه، اشخاص، اوضاع و شرایط است.

این که می گوید احکام تابع زمان و مکان است در احکام حکومتی این اثر بسیار زیاد است؛ یعنی ممکن است امسال صلاح حکومت در تصمیمی باشد و دو سال دیگر در تصمیم دیگر. چنان که در همین مدت انقلاب نمونه های زیادی را دیدیم؛ مثلاً مدتی حج ممنوع شد در حالی که ذاتاً ممنوع نبود، صلاح در آن بود که بُرهه ای از زمان ممنوع باشد و ممکن بود ادامه پیدا کند. تمام احکام حکومتی این گونه است؛ مثلاً همیشه، مخابرات، قوای دفاعی، و مالیات یک جور نیست. منابع این احکام طبع سلیم عرف است؛ یعنی همان بنای عقلا. شارع مقدس تنها به صورت کلی فرموده است: «أن تحکموا بالعدل.»

* آیا ملاک عدل را جامعه تشخیص می دهد؟

 جامعه تشخیص می دهد و حکومتِ خوب، حکومتی است که این گونه بشود. بله پیغمبر(ص) مؤید من عند الله بود ولی از مردم عادی یک نفر عقلش به همه چیز نمی رسد. اگر اداره بلد است دفاع بلد نیست، اگر دفاع بلد است اداره بلد نیست. لذا باید متفکران بزرگ دسته های مختلف را دور هم جمع کنند تا تشخیص دهند که مصلحت عموم چه چیزی را اقتضا دارد چون موضوع احکام حکومتی غیر از احکام خصوصی و شخصی است.نماز مربوط به یک نفر است اما موضوع این مسئله جامعه است، لذا باید مصلحت جامعه را عده ای که آگاهی کامل دارند محاسبه کنند.

نکته دیگری را به مناسبت عرض کنم گرچه خیلی به این مسائل ربط ندارد. الان این شیوۀ تقلید و پیروی از اشخاص که مرسوم شده غلط است؛ چرا که اجتهاد مطلق معنا ندارد، هم چنان که پزشکی مطلق بی معنا است. بله در زمان های گذشته پیرمردی مثلاً براساس کتاب «تُحفه حکیم مؤمن» گل گاو زبان و... تجویز می کرد هر کس هر بیماری ای داشت به او مراجعه می کرد، اما قدری که جلو آمد مثلاً در تابلو نوشته شد: دکتر فلان متخصص حلق و گوش و بینی، و آن سعه به این ضیقی تبدیل شد. بعد حالا می بینند که حتی آن هم نمی شود؛ گوش هزار خصوصیت دارد که نمی شود کسی در همۀ آن خصوصیات متخصص باشد، بنده به پزشک متخصص مراجعه کردم گفت چشمت آب آورده و باید صبر کنید وقتی رسید معالجه کنید. اما بعد از مدتی متخصص دیگری گفت: آب نیاورده است. بعداً فهمیدم تخصص او در عنبیّه بود و تخصص این در شبکیه است.

علوم دینی هم عیناً همین طور است. نمی خواهم آن حرف هایی را که علما می زنند ـ ملکه بسیط قابل تجزیه نیست ـ بگویم. این ها را جواب داده اند. عرض می کنم این علوم به قدری وسیع است که بر حسب عادت این امکان وجود ندارد ـ عین همان پزشکی که عرض کردم ـ توجه کنید کسی که بنده از او تقلید می کنم وقتی مثلاً می گوید: تشریح خلاف شرع است، باید درک کند که تشریح چیست و چگونه ممکن است اجزای داخلی و خارجی جای همدیگر قرار بگیرد. مسائل راجع به انتقال نطفه از رحمی به رحمی دیگر نیز بسیار پیچیده و غیر قابل درک است، بنابراین مجتهد مطلق معنا ندارد.

به هر حال، مقصودم این است که در حکومت باید متخصصینِ در مسائل مختلف را جمع کنند و ببینند در فلان قسمت خاص ـ دفاع مثلاً ـ مصلحت عموم چیست؟ مگر این که حضرت حجت (عج) تشریف بیاورند و الاّ امروزه مگر امکان دارد که کسی برای همه مسلمین یک نسخه بپیچد؟! این ها مخصوص زمانی است که از تشکیلات خبری نبود و تنها مکه و مدینه بود. حتی آن هم با «شاورهم فی الأمر» و امثال آن اما در زمان ما و زمان های بعد، مسئله پیچیده تر و وسیع تر و مشکل تر می شود.

* حکومتی که ما الان داریم ظاهراً محصول همان مفهومی از اجتهاد است که در زمان شیخ مفید و دیگران شکل گرفته و الان نتیجه داده است.

 آن نیست. تصور این است که همان است و دارند آن را پیاده می کنند.

* شما حکومت دینی را چگونه تعریف می کنید؟ آیا فراتر از آن اجتهاد سنتی است؟

 همین که بنده عرض می کنم دینی است؛ نه آن چه آقایان فکر می کنند. خداوند و پیغمبر اسلام، می دیدند اگر در احکام خصوصی می شود یک نسخه برای ابد داد در این ها امکان ندارد لذا ضوابط کلی را گفتند و باقی را به خودمان واگذار کردند؛ مثلاً گفتند «أن تحکموا بالعدل» یا در اخبار و احادیث امثال مسائل اخلاقی را گفتند. این کلیّ گویی ها درست و عالی است. ضابطۀ تمام حکومت های کره زمین باید همین ها باشد، منتها درک و فهم از این کلیّات برای حکومت کافی نیست، دنیا قوانین و مقرراتی برای مسائل مختلف وضع کرده اند و کتاب های بسیاری در مسائل حقوقی، اقتصادی و امثال آن نوشته اند. امروزه با یک اتّفاق جزئی قیمت نفت تغییر می کند. درک این علل و معالیل برای آن ها نسبتاً ساده است، چون اصلاً مبنای حکومتشان همین چیزها است. آن ها هم در عین استعمار و استثمار تصمیماتی که می گیرند به نفع جامعه خودشان است.

* چه تفاوتی بین حکومت دینی و غیر دینی است؟

 هیچ تفاوتی نیست جز در مثل چیزهایی که ممنوع است؛ مثلاً مواردی که در مقررات خصوصی ممنوع است و الّا اگر اعتدال و مساوات باشد همان چیزی است که آمریکا، انگلیس و فرانسه دارند ـ که متأسفانه آن جا بیش تر است تا این جا که اسلامی است ـ و همین ضوابط کلی دین آن جا بیش تر پیاده شده است.

* بنابراین شاید بتوان گفت دین راجع به حکومت لابشرط است؟

 اتفاقاً خیلی هم بشرط شی ء است، امّا در خصوصیات حکومت، مسئله ای ندارد، چون چیزی ممنوع نیست. حداکثر آن خصوصی ها ممنوع است، در موارد دیگر هر چه مصلحت و خیر جامعه در آن است (نه صرفاً نفع جامعه) می توانند بر مبنای آن حکومت کنند.

* اگر حکومت حدودی را که در قرآن و روایات مطرح شده پیاده نکرد و گفت مصلحت اقتضا نمی کند؛ مثلاً حدّ سارق و رجم را به دلایلی اجرا نکرد، چطور؟

 منافات ندارد. این ها تابع زمان و مکان و شرایط است. اسلام می گوید کاری بکنید که جرم و جنایت نباشد.

* یعنی احکام اسلام خصوصیتی ندارد و منوط به غایت است؟

 بله هر چه رادعیت آن از گناه بیش تر باشد برای اسلام مطلوب تر است، بنده این را قاطعانه می گویم برای از بین بردن دزدی اگر چیزی از بریدن دست مؤثرتر باشد، طبق مذاهب مختلف اسلام، خدا و پیامبر آن را می خواهد. اسلام با کسی دشمن نیست، می خواهد جامعه اصلاح شود، بنده این ها را تعظیم و بزرگداشت اسلام و مسلمین و پیغمبر اسلام و مسلمین و خداوند و دین می دانم. بنابراین اگر کسی با این نوع حرف ها مخالفت کند. دوستی اش دوستی جاهلانه است. خداوند از کسی عصبانی نیست که بگوید حتماً این آدم را بکش. اگر قابل تربیت است او را تربیت کن، اگر با زبان می شود با زبان اگر نمی شود یک جور دیگر.

البته چیزهایی در دین اسلام ممنوع است که باعث می شود کشور ما با برخی کشورها فرق داشته باشد، اما از این ها که بگذریم در مسائل دیگر بنده هیچ احتمال (حتی ضعیف) نمی دهم که مملکت ما بهتر از آن ها باشد. این حالت رعب و وحشت ـ نه این معنا که ما می فهمیم ـ بلکه یک حالت عدم تمکین از قانون، برای آن ها بسیار گران است. والله بنده هر روز داخل ماشینی که با آن رفت و آمد می کنم اضطراب دارم و منتظر یک حادثه هستم ولی این حالت برای آن ها نیست. دزدها و قاتل ها را هم که کیفر می کنند همین طور است.

نمی خواهم آن ها را سرسوزنی بر مسلمان ها ترجیح دهم، ولی آن ها با عقل و شعورشان امور را خوب تنظیم کرده اند، حتی شنیده ام در برخی از کشورها اصلاً این کیفرها وجود ندارد. در آن زمان و اوضاع و شرایط خاص، جلوگیری از جنایات و جرم ها و معاصی به شیوۀ دیگر ممکن نبود، وضعیت فرق کرده و مردم امروز بسیار چیز فهم تر از آن زمان هستند. بنده اوایل انقلاب مکه مشرف شدم و در آن گروه که ما بودیم لااقل چهل تا پنجاه نفر استاد بود. دیدم آقای مبلّغ چیزی پیش گرفته و با همان وضع که برای دهاتی ها و عوام دارد برای آن ها هم صحبت می کند. به او گفتم از قول خود بنده به فلانی بگویید: همه یک جور نیستند؛ یکی باید مطهری بر ایشان صحبت کند و دیگری مثلاً شما صحبت کنید. خلاصه این را همه باید بدانند که اوضاع و شرایط، در همه چیز مؤثر است.

* مسائلی را که یادداشت کرده بودید می فرمودید.

 اگر طبق آن ها صحبت کنم می توانم بگویم مقصودم همین است. از اختلافات اصولییّن و فقها که بگذریم منابع احکام خصوصی، مانند نماز، روزه، خرید، فروش، اجاره، صلح و امثال آن، کتاب، سنت، عقل و اجماع است و حدود آن هم مشخص است. ولی احکام حکومتی این گونه نیست و ملاک مصلحت و مفسدۀ عموم است.

* یعنی عقل عموم نه عقل مجتهد؟

 حاکم باید چیزی را پیاده کند که در آن البته مصلحت یعنی خیر و صلاح باشد ـ نه نفع ـ ممکن است با وجود ضرر، خیر باشد، مثل پولی که انسان برای عمل جراحی می دهد؛ این ضرر است ولی خیر دارد. حکومت تابع این گونه مصالح و مفاسد است که اهل خبره آن را تشخیص می دهند الان ما مجمع تشخیص مصلحت نظام داریم این ها افراد برجستۀ  خوش فهم از فنون و حِرَف صنایع را باید دعوت کنند تا مثلاً تشخیص دهند مصلحت صنعت گران چیست؟ یا مصلحت عمومی در چه نوع صنعتی است؟ آن وقت این را پیاده کنند.

احکام حکومتی تابع این مصالح و مفاسد جامعه اند که در زمان و مکان های مختلف و شرایط و اوضاع متفاوت عوض می شوند. وقتی افراد متخصص مصلحت جامعه را تشخیص می دهند و مجلس هم این ها را تصویب و قوه مجریه پیاده می کند؛ حکومتِ خوب یعنی همین. من مطمئن هستم از دین که بگذریم کشورهای مترقی این گونه قانون وضع می کنند. بنده نمی خواهم تعریف کنم. این چیزها را بررسی می کنند و آن چه را صلاح و فساد جامعه تشخیص می دهند اجرا می کنند، آن ها هم با مردمشان دشمن نیستند. ما نباید برداشت ناجور داشته باشیم. ما هم باید علاوه بر چیزهایی که آن ها توجه دارند به دین هم توجه داشته باشیم. اگر دین را مطرح کردیم، مثلاً ربا را ـ که مصلحت جهانی است و می گویند اقتصاد بی ربا وجود خارجی ندارد ـ به صورت معقولی حذف کنیم؛ نه این که یک کار بانکی درست کنند و واقعاً هیچ فرقی نکند. امام خمینی فرمودند این حیله ها را کنار بگذارید، که در این صورت کار خیلی دشوار می شود. حال بگذرید از این که بعضی راجع به مشروعیت حِیَل کتاب هایی هم نوشته اند. و چیزهایی از این قبیل.

* این که امام می فرمایند «حکومت فلسفه عملی فقه است» آیا مقصودشان همین حرف شما است؟

 این را الان می شنوم و نمی دانم منظورشان چیست. اگر منظور همین چیزها باشد، یعنی مثلاً خرید و فروش، دو جنبه دارد: جنبۀ خصوصی، مانند خیار مجلس که چندان ارتباطی با حکومت ندارد و جنبه عمومی که همه باید خریدار را مالک بشناسند. اگر در باب بیع، اجاره و صلح در مجلس قوانین وضع می کند برای این جنبه عمومی است اما جنبه خصوصی مثل نماز و روزه است که مراجع تقلید بررسی می کنند. برای جنبه های عمومی ـ مثل احکام عمومی خالص ـ حکومت ها به شیوه های مختلف، مقررّات وضع می کنند.

* طبق تعریف حضرت عالی، اگر کسی از احکام حکومتی سرپیچی کرد چه حکمی دارد؟

 بدون شک جایز نیست، ابداً حتی این بدتر است، زیرا در احکام خصوصی مثلاً بنده نماز نخوانم ضرری به شما ندارد، خودم را گرفتار کرده ام. اما در مسائل عمومی ـ مثل مزاحمت برای همسایه ـ با منافع و مصالح دیگران اصطکاک دارد و بدتر است. من معتقدم مهم ترین مشخّصۀ امر به معروف که دستور دادن به کار خوب است، همین جامعه و عرف است که خوب و بد را تعیین می کند، بله برخی چیزها را فقط شرع تشخیص می دهد. حالا اگر کسی نماز نمی خواند باید به او تذکر داد و اگر گوش نکرد ضرر به شخص خودش برمی گردد، اما در کم فروشی و کارهایی که نفع و ضرر آن عاید عموم می شود نهی کردن سزاوارتر است. تقریباً می توان گفت که در اسلام فقط یک سری اصول مهم نسبت به مسائل حکومتی وجود دارد و بقیۀ جزئیات بوده و به عرف عقلا بستگی دارد.

اگر آن مسائل کلی که اسلام در نظر گرفته رعایت شود نحوۀ اجرای آن به دست خودمان است؛ هر نحو که بهتر بتوانند تأمین مصالح و دفع مفاسد بکنند.

* در این جا چه فرقی بین عرف متشرعه و دیگران وجود دارد؟

 فرقی نیست. البته ما عرف متشرعه و سیرۀ متشرعه را در یک جای خاصی مطرح می کنیم؛ مثلاً در معاملات، هر چند شیخ آن را ناشی از قلّت مبالات نسبت به مسائل دینی می داند. به هر حال در این موارد می خواهیم بفهیم که آیا بیع فضولی مشروع است یا نه؟ اما بر اساس سیره متشرعه که پیغمبر هم جزء آن بوده، می خواهیم بدانیم عمل شان بر همین مبنا بوده، پس معاملات درست است. اما برخی مسائل به مسائل حکومتی ربطی ندارد، حتی مخصوص اسلام هم نیست؛ مثلاً عدالت را ـ خصوصاً عدالت توأم با اعتدال و به دور از افراط و تفریط ـ همه قبول دارند و همین طور برابری را؛ همه باید نان بخورند ، مسکن داشته باشند که اصلاً جهاتش فرق ندارد.

البته عرف و عقلا هم فرق دارند؛ بعضی چیزها مثل نان خوردن و لباس پوشیدنِ همه، مبتنی بر عمل توده مردم است، اما گاهی یک مسائل فنّی است، و فکر و عقل می خواهد که این موارد سیره عقلا است.

* آیا در این موارد، شما تقریباً به یک ملازمه می رسید؟

مثلاً فرض بفرمایید قبول خبر موثق امری عقلایی است؛ عقلا حرف های آدم حسابی را گوش می کنند، نه حرف های هر کسی را، ولی عرف در مسائلی هست که به تودۀ مردم مربوط است. عرف هم خیلی مهم است، ما ـ شیعه ـ آن را دست کم گرفته ایم. از کجا معلوم است «وأمر بالعرف» مقصود همین عرف نباشد، عرف یعنی «ما یستحسنه العموم» آن چه که عموم مردم می پسندند این معروف است. نمی خواهم بگویم موضوعیت دارد. امر به معروف یعنی امر به خوب، نهی از منکر یعنی نهی از بد. ولی بهترین معیار برای تشخیص خوب و بد همین مردم اند. بلکه یک جاهایی را هم شارع تشخیص می دهد، نه مردم. حالا این که بعضی امر به معروف را به امر به واجبات معنا می کنند، صحیح نیست، ظاهراً مقصود واجبات و محرّمات قابل احساس است.

بسیاری از چیزها عرفی است، حتی شرع هم تابع عرف است. این که فرموده: «احلّ الله البیع» ، «اوفوا بالعقود» یعنی همین که مردم عمل می کنند. شارع خودش در بیش تر ابواب چیزی به میدان نیاورده است. شارع که با مردم لج بازی و دشمنی ندارد. این فکر غلطی است که خیال می کنیم که دین اسلام چون «ناسخ همه ادیان است و منسوخ نیست» باید همه چیزش تازه باشد. خیر، بلکه باید خوب ها و بدها را از دیگران گرفته باشد، بله ممکن است چیزهایی را که آن ها نفهمیده اند اضافه کند. شرع مقدس اسلام چیزهایی ـ نه همه را ـ از شرایع و عقلا و عرف گرفته و چیزهایی را هم خودش گفته است. حالا ما خیال می کنیم اگر بگوییم از شرایع دیگر گرفته، این هتک اسلام است، این تجلیل اسلام است؛ برای این که خوب ها را گرفته و باکسی لج بازی ندارد. این که همه چیزها اسلامی مال خودش است تصور غلطی است، بلکه بسیاری از مسائل امضای عمل عُرف و عقلا است.

آن طور که از سؤال ها بر می آید کسانی که این ها را طرح کرده احکام حکومتی و سیاسی را یک چیز می دانند در حالی که یک چیز نیست. بین این دو عموم و خصوص من وجه و یا حداقل عموم و خصوص مطلق است. سیاست ممکن است سیاست خارجی باشد که ربطی به حکومت ندارد. چون انسان هیچ تسلطی بر خارجی ها ندارد. در عین حال همه حکومت ها هم سیاست خارجی دارند. خیلی ها حکومت و سیاست را به یک معنا گرفته اند.

* شاید سعی کرده اند احکام سیاسی را مقسمی برای احکام حکومتی و شرعی (یا الهی) قرار دهند؟

 عرض کردم که همه احکام، الهی و ولایی است؛ یعنی همۀ احکام احکام خدا است، منتها بعضی ها حکومتی است؛ یعنی نوع آن به اوضاع و شرایط بستگی دارد، بعضی ها خصوصی و یا شخصی است که به این صورت نیست.

* یعنی یک وجهِ احکام ثابت و وجه دیگر آن متغیر، که احکام حکومتی است؟

 عرض می کنم ماهیت احکام مختلف است؛ احکام خصوصی بیش تر با ثبات و دوام سازگاری دارد و احکام حکومتی بیش تر با متغیّرها.

* برخی احکام را به ثابت، متغیّر و حکومتی تقسیم کرده اند.

 احکام ثابت نداریم. اگر ثابت ترین احکام هم با اهمّ خودش مزاحمت کند، اهمّ مقدّم است؛ مثلاً فرض کنید نماز از روزه مهم تر است که در صورت تزاحم، نماز مقدم است. تزاحم نماز با جهاد این گونه نیست، لذا نماز پیغمبر هم در جنگ قضا شد. معلوم می شود جهاد چیز دیگری است و به قول فقها «حفظ اسلام به جهاد بستگی دارد». بنابراین هر حکم ثابتی در مقابل حکم دیگر بی ثبات است.

* البته نماز از احکام خصوصی و شخصی مهم تر است اما از احکام حکومتی که بقای حکومت به آن ها بسته است، چطور؟

 «الصّلاة خیرموضوع» در مسائل شخصی و خصوصی است. اما ممکن است احکام عمومی بالاتر باشد البته این احکام عقلی، احکام عملی عقل است ـ نه احکام نظری عقل ـ و تشخیص آن هم به وسیله عمل عقلا است. عقل ناب و مجرد را چطور می شود تشخیص داد؟ اگر هر کسی از دریچۀ عقل و شعور خود چیزی بگوید که ممکن است شخص چیز دیگری بگوید، آن را نمی توان مطرح کرد. بلکه می توان گفت هر چه عقلا همگی اعتقاد داشته باشند عقلی است. از کجا بفهمیم آن عقل مجرد چیست و از کجا است؟ عقلی در صورتی است که بنای عقلا تامّ و کامل یا نزدیک به آن باشد و بنای عقلا در صورتی است که غالباً عقلا یک جور حرف می زنند. اما عرف، عقلا نیستند بلکه روی احساسات و عواطف عمل می کنند.

* گاهی ممکن است بین حفظ ارزش های اسلامی و حفظ نظام اسلامی تعارض وجود داشته باشد، نظر شما در این موارد چیست؟

 اگر منظور تعارض ارزش های خصوصی با احکام عمومی است، در این صورت باید احکام عمومی را مقدم داشت، و الا چگونه ممکن است ارزش های اسلام با احکام عمومی تعارض داشته باشد؟!

* مثلاً خواست عمومی برای آزادیِ یک چیز، با یک سری ارزش ها مخالف باشد.

 کسانی که آزادی را مطرح کرده اند می گویند در حدّی که مخالف مقررات نباشد؛ یعنی اگر مقررات، قوانین و ضوابط همه رعایت شد، انسان از جهات دیگر نباید درگیر شود و هیچ کس نباید فشار روی انسان داشته باشد. گمان نمی کنم کسی مخالف این حرف باشد.

به نظر بنده بهترین امر این است که انسان مسائل را خوب درک کند و بعد حرف بزند. خصوصاً اگر معلّمین خوب تعلیم بدهند و متعلّمین هم فکر و اندیشه صحیح داشته باشند اشکال مسائل خیلی کم می شود. برخی در تلویزیون زیاد حرف می زنند، ولی حرف های نادرست افراد را نباید به طور مطلق تأیید کرد و آن ها هم نباید به خود اجازه دهند هر چه توانستند بگویند. از طرف دیگر عده زیادی نیز از تعلیمات این گونه افراد به انحراف می افتند و چه بسا بحث و مشاجره و زد و خورد هم پیش بیاید. خانمی از منسوبین بنده تلفن کرد چیزهایی از من پرسید؛ مثل ارادۀ تکوینی و تشریعی ـ و از این قبیل مسائل ـ گفتم: بلد نیستم. من خیلی تعجب کردم و گفتم: این ها از کجاست؟ گفت: این ها را از پسرم که کلاس سوم ابتدایی است پرسیده اند. گفتم: مگر این ها در کتاب هایشان نوشته شده؟ گفت: خیر، این از سؤال های فلان کس است. گفتم: بچه کلاس سوم ابتدایی مگر تکوین و تشریع می فهمد؟

* در مسائل سیاسی و فکری ابهام زیاد هست، تا جایی که برای ساده ترین پرسش ها نیز پاسخ واحدی نیست.

 بله همین طور است و به همین جهت باید به امر تحقیق و پژوهش بیش تر اهمیت دهیم و تحقیقات بسیار عمیق را به اهل فن واگذار نمائیم.

* با تشکر از حضرت عالی.

 

منبع: کنگره امام خمینی و اندیشه حکومت اسلامی / مصاحبه های علمی، ج 10، ص 309.

انتهای پیام /*