پیامها و دستاوردهای نهضت عاشورا
□ سید محمد مهدی جعفری
چرا نهضت عاشورا چنین دامنگستر شده است؟
پیش از پرداختن به «پیامها و دستاوردهای نهضت عاشورا ...» که عنوان اصلی مقاله است، به عنوان مقدمه به این پرسش پاسخ خواهم داد که چرا نهضت عاشورا چنین در جنبشهای سیاسی حقطلبانه و حتی غیر حقطلبانه، جنبشهای اصلاحی، نهضتهای آزادیبخش ضداستعماری و ضداستبدادی و گوناگون، دامنگستر شده، بر آنها تأثیر گذارده و اثرش بر همۀ نهضتها و قیامها همچنان میتواند باقی و پایدار باشد، و بر زنده نگاه داشتن تشیّع و حتی به گفتاری درستتر، زنده نگاه داشتن اسلام، تا این اندازه مؤثر بوده است؟
حق پیوسته در حال حرکت رو به تکامل است و در این حرکت، پویا و بالنده؛ و باطل، پیوسته در حال حرکت رو به انحطاط، و در این حرکت، آن هم پویا و فراگیر است، لیکن عنصر پویایی و بالندگی حق در سرشت و ذات آن است و پویایی و فراگیری باطل قسری و از خارج تحمیل شده و از قدرت کاذب زمان نیرو گرفته است؛ و به همین جهت حرکت نخست، چه دیگران بخواهند و چه نخواهند رو به تکامل است، و حرکت دوم، چه یارانش بکوشند و چه جولانها دهند، محکوم به نابودی و انحطاط و از میان رفتن. و این حقیقت مفهوم آیۀ قرآنی «جاء الحقّ و زهق الباطل، إنّ الباطل کان زهوقاً» (الإسراء/ 81) میباشد و امیرالمؤمنین(ع) در تفسیر همین آیه میفرماید: «حقٌ و باطلٌ؛ و لکلٍَ أهلٌ. فلئن أمر الباطل لَقدیماً فَعَل و لئن قلّ الحقٌّ فلَرُبَّما و لعلَ و لَقلّما أدبر شیءٌ فأقبل!» (نهج البلاغه / خطبۀ 16).
بعثت پیامبر اکرم(ص) بر پایۀ حق و بحق بود و قرآن را پروردگار میگوید: «و بِالحقَ أنزلناه و بالحقّ نزل ...» (الاسراء / 105). و رسول گرامی اسلام آن را بحق ابلاغ کرد، و سرانجام به حق ملحق شد. پس از رسول خدا، این جریان حق در مسیر حق و به دست ملازم همیشگی و جداناشدنی با حق، ادامه نیافت؛ لذا امیرالمؤمنین علی(ع) پیوسته برای حفظ حق کوشید و به شناسانیدن حق به تلاش ایستاد و تا آخرین لحظه زندگی خود از کوشش برای اجرای حق باز نایستاد و در این راه به شهادت رسید و به بهای جان گرامی، حق را زنده و شناخته شده و فروزان و در اهتراز نگاه داشت.
پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) باطل فرمانروا گردید و به پندار بیپایۀ خود برای خاموش کردن آتش اهورایی حق بسی کوشید؛ غافل از این حقیقت که ناموس آفرینش و قانون تکاملی جهان و اراده و مشیت پروردگار بر تحقق یافتن حق است، و باطل نابودشدنی. اما چنانکه گفتهاند: «للحقّ دولةٌ و للباطل جولةٌ.» آن روزها باطل را جولانی بود؛ لذا سبط اکبر، امام حسن مجتبی(ع)، به شیوۀ خاص خود و چنانکه اقتضای به حق زمان بود، به رسوا کردن باطل و برکنار کردن پوشش حق از چهرۀ آن پای فشرد، و پایههای کاخ ستم را سست کرد. لیکن باطل هرگز دست از تلاش برنمیدارد و برای نگاهداری و پایداری و گسترش خود پای میفشارد و نمیداند که آن تلاشها و تدابیر و نقشهها و برنامهها خود عامل رو به ناتوانی و انحطاط و فرسودگی بردن و سرانجام نابود کردن باطل است و اگر میدانست راه ضد تکاملی خویش را نمیپیمود. از جمله مهمترین اقدامات امویان برای تثبیت خود، تبدیل خلافت به سلطنت و تعیین ولیّ عهد بود. همین اقدام کلنگی بود که بر پایههای کاخ سلطنت امویان فرود آمد. امویان از آغاز بعثت پیامبر گرامی اسلام، نتوانستند و گاه نخواستند حق و مسیر حرکت حق و قانون فرمانروا بر این حرکت را ببینند و لذا در برابر آن ایستادند و آن را سلطنت میپنداشتند و لذا همیشه در صدد و مترصد فرصتِ به چنگ آوردن آن بودند. همین که عثمان اموی به خلافت رسید، پیر بنیامیه، ابوسفیان، سفارش کرد که گوی سلطنتِ به دست آمده را به شدت بگیرند و برای فرزندان خود نگه دارند و پسرش معاویه، بدین سفارش عمل کرد، و در زمان خلافتِ با دسیسه به چنگ آوردۀ خود، به تأسیس سلطنت، بر پایه الگوهای امپراتوری روم دست زد و فرزندش یزید را به ولایتعهدی برگماشت و از سران و شناخته شدگان و نامآوران آن روز مسلمان خواست که این نظام جدید و نهادِ از پایه فاسد و با نظامِ اسلامی نامتناسب را به رسمیت بشناسند و با یزید به عنوان خلیفۀ بعد بیعت کنند. این کار برخلاف یکی از مواد پیمان آتشبس او با امام حسن مجتبی(ع) بود؛ گویی امام میدانست که معاویه چنین نقشه و برنامهای در سر دارد و با گنجانیدن آن ماده در پیمان آتشبس چهرۀ حقیقی معاویه را به همگان نشان داد و با این افشاگری از ریاکاریها و تظاهر به حق کردنهای پایهگذار سلطنت و امپراتوری اموی جلوگیری کرد.
امام حسین(ع) که تنها پاسدار اسلام و قرآن در آن روزگار بود و راه نیا و پدر و برادر را در پیش داشت، این اقدام شوم را انحرافی بسیار شدید و عمیق دید و خود را موظف دانست که بر پایه رسالت الهی که برعهده دارد در برابر آن به هر قیمت بایستد.
این کار همان باطل بزرگی بود که بر پای ایستاده، در مجتمع آن روز مسلمانان به حرکت درآمده بود. سرشت باطل جولان دادن، قیافۀ حق به خود گرفتن، برای رسیدن به مقصد از هر وسیلهای فرصتطلبانه استفاده کردن و سرانجام بر اثر همین سرشت و طبیعت، رو به فرسودگی و نابودی سرازیر شدن است. امام که این قانون را میدانست، در راه حقِّ خود به اندیشه و تدبیر پرداخت و بیدرنگ دست به کار شد.
امام بدین نتیجه رسید که برای حفظ ارزشها و بنیادهای اصولی اسلام، برای بیشتر به نتیجه رسیدن نقشههای رسواسازنده و افشاگرانه برادر بزرگش و برای آگاه شدن بیشتر روشنفکران متعهد آن روز و سرانجام برای رسیدن میوهای که تازه بر این شجرۀ ملعونه نشسته است، شایسته آنکه تا پایان زندگی معاویه صبر کند و پایداری نشان دهد؛ و چنین کرد.
و همینکه معاویه از این جهان رخت بربست و یزید به نام خلیفه، اما در واقع بر تخت سلطنت نشست، امام حسین(ع) برای نابود کردن قطعی باطل و نشان دادن جلوههای حق، به اجرای برنامه خود آغاز نهاد و آن کرد که باید میکرد و همۀ جهانیان دیدند و دانستند.
بنابراین پاسخ پرسش آغازینم این است که چون نهضت عاشورا، برای حفظ اسلام و پاسداری از قرآن و ادامۀ رسالت محمدبن عبدالله(ص) پیامبر بزرگ اسلام، و در مجموع بر پایه حق برپا خاست و خود حق بود، طبق قانون حق و ناموس آفرینش، چنین دامنگستر و ژرف گردید.
امّا برخی، دربارۀ آثار شهادت حسین تردید کردهاند! و آن را قیامی خواندهاند که شکست خورده است! شگفتا! کدام «جهاد» و کدام «جنگِ» پیروزی بوده است که دامنۀ فتوحاتش در سطح جامعه، در عمق اندیشه و احساس و در طول زمان و ادوار تاریخ، اینهمه گسترده و عمیق و بارآور باشد؟
در اینجا، اساساً این مسأله مطرح میشود که آیا دامنۀ اثرگذاری و طنین شهادت، از «جهاد»، «جهاد فاتح» عمیقتر و مداومتر و گستردهتر نیست؟
(دکتر علی شریعتی، شهادت، م. آ 19، ص 187).
پیامهای عاشورا
شهادت دعوتی است به همۀ عصرها و به همۀ نسلها، که:
اگر میتوانی، بمیران!
و اگر نمیتوانی، بمیر!
(دکتر شریعتی، م. آ 19، شهادت/ 195)
هر انقلابی دو چهره دارد: خون و پیام!
پیام آن: زندگی هیچ نیست جز عقیده و جهاد.
کسانی میتوانند خوب زندگی کنند که میتوانند خوب بمیرند.
(همان، پس از شهادت/ 207)
إنّی لا أری الموتَ إلّا السَعادة والحیاة مع الظّالمین إلّا برماً.
دستاوردهای عاشورا
آگاه ساختن انسانهای غفلتزده و خفته
برانگیختن نیروهای در درون نهفته
متزلزل کردن کاخ ستم
آموختن شیوۀ خوب مردن، و نه تنها خوب زیستن
آموزش درس «شهادت» به عنوان بهترین وسیلۀ افشاگری
آموزش اینکه شهادت خود یک «حکم» است نه یک وظیفه
آموختن راه اصلاح مجتمعهای ستمزده و به فساد کشیده شده
نقش انقلابی یاد و یادآوران را به جهانیان آموختن
زنده نگاه داشتن دین اسلام
رهنمود درست دادن به انقلابها
الف- آگاه ساختن انسانهای غفلتزده و خفته
امیرالمؤمنین(ع) یکی از هدفهای بعثت انبیاء را چنین میفرماید:
«فبعث فیهم رُسُلَه، و واتَرَ إلیهم أنبیاءَه: لِیَسْتَأدوُهم میثاقَ فطرته و یُذَکِّروهم مَنسیَّ نعمته و یَحتجّوا علیهم بالتّبلیغ و یثیروا لهم دفائنَ العقول و یروُهُم آیاتِ المَقدِرة ...» (نهجالبلاغه / از خطبۀ 1)
و رسالت حسین(ع) به دنبال جد و پدر و برادرش و همۀ رسولان تاریخ، آگاه ساختن انسانهایی بود که در جهان فطری با پروردگار خود پیمان بسته بودند جز او را نپرستند، لیکن پیمان را به فراموشی سپردند و به پرستش غیر خدا و از جمله قدرتها، شخصیتها، خودها و چیزهای دیگر پرداختند. معجزه این رسول، اثبات توانایی شهادت تنها، در روزگار ناتوانی تنها بود، معجزۀ عاشورا آگاهی دادن سریع و عمیق به کسانی بود که فطرتشان بطور کامل از میان نرفته بود. نخستین انسانی که در همان روز آگاه شد حرّبن یزید ریاحی بود. حرّ نمود برجستۀ انسانیتی است که پیوسته بر فراز دو نجد تاریخ، در برابر دو راه متقابِل خداگونه شدن، و از شیطان پستتر افتادن، ایستادهاند و حرّ در آخرین لحظه، بر اثر فریاد آگاه سازندۀ حسین بن علی(ع)، راه خداگونه شدن را برگزید.
و او در راه مدینه به کوفه نیز خفتگانی چند را بیدار کرده بود. چند تن انگشتشمار که به شمار، اندک و به تأثیر گذاشتن بر تاریخ، از درازنا و پهنا و ژرفای جهان بیشتر.
و در همان روز عدهای از خفتگان با فریاد پیامآور کربلا، زینب کبری، دختر شایستۀ علی مرتضی و فاطمۀ زهرا، بیدار شدند و برای جبران این غفلت، راه توبه در پیش گرفتند و «توابین» نامیده شدند و توابین تنها راه پذیرش توبه خویش را به درگاه پروردگار، کشتن و کشته شدن دیدند: کشتن شماری از افراد قبیلۀ قابیلیان و کشته شدن در راه گرفتن انتقام خون یکی از فرزندان قبیلۀ هابیلیان که خدا فرموده است: «فالَذین هاجروا و أخرجوا من دیارهم و أوذوافی سبیلی و قاتلوا و قُتِلوا أکفرنّ عنهم سیئاتهم.» (آل عمران / 195)
و به دنبال توابین،در طول تاریخ، خفتگان بسیاری بر اثر فریاد حسین(ع) بر بام تاریخ کربلا، بیدار شدند و راه بیداران را در پیش گرفتند.
ب- برانگیختن نیروهای در درون نهفته
بسیاری از کسان، در طول تاریخ، از نیروهای نهفته در درون خویش غفلت دارند و در برابر نیروهای دروغین ظاهری، خود را میبازند. امام حسین(ع) با نهضت عاشورا که شماری اندک از یاران خود را در برابر شماری بسیار از افراد ناآگاه آورد، بدینگونه اعلام کرد که: «کم من فئةٍ قلیلةٍ غَلبتْ فئةً کثیرةً بإذن الله.» (البقره / 249) در طول تاریخ، از این گونه افراد و گروهها بسیار بودهاند.
دکتر شریعتی میگوید:
«و حسین، وارث آدم - که به بنی آدم زیستن داد - و وارث پیامبران بزرگ – که به انسان، «چگونه باید زیست» را آموختند - اکنون آمده است تا در این روزگار، به فرزندان آدم، «چگونه باید مرد» را بیاموزد!
حسین آموخت که «مرگ سیاه» سرنوشت شوم مردم زبونی است که به هر ننگی تن میدهند تا «زنده بمانند»؛ چه کسانی که گستاخی آن را ندارند که «شهادت» را انتخاب کنند، «مرگ» آنان را انتخاب خواهد کرد!»
(م. آ 19، شهادت / 171)
ج- متزلزل کردن کاخ ستم
مشیت الهی بر آن است که حق رو به تعالی و تکامل رود و باطل رو به انحطاط و نابودی. پایۀ کاخ بنی امیه بر ستمگری گذاشته شده بود و لذا تدابیری که امویان، قبیلۀ ستم، برای استوار گردانیدن پایههای خویش اتخاذ کردند همه به تزلزل و از هم پاشیدن آن انجامید. نخستین فریاد به لرزه درآورنده را شیرزن کربلا، زینب در کوفه سر داد و دومین فریاد را هم او در کاخ سبز دمشق؛ و فریاد قطعی و نهایی را امام زینالعابدین در همان جا بر سر ستمگران فرو کوفت. این کاخ، خود رو به ویرانی میرفت و این فریادها به روند ویران شدن شتاب بخشید. جنبشهای بعدی، از قیام مختار گرفته تا نهضت بنیعباس، همگی بر ویرانه فرود آمد و سرانجام آن را به صورت صحرایی و بازده و بیماریزا درآورد.
و این درسی بود که به همۀ حقخواهان گرفتار در ظلمت ستم داده شد تا بدانند که شب رفتنی است؛ هر چند طولانی باشد و سپیدهدم، سرانجام برآمدنی. و این حقیقت را خردمندان به خوبی دریابند و نیاز به سوگند خوردن نیست تا باور کنند:
والفجر، ولیال عشر، و الشفع والوتر، واللیل اذا یسر، هل فی ذالک قسم لذی حجر. (الفجر / 1 - 5)
د- آموختن شیوه خوب مردن و
هـ- آموزش درس شهادت
بسیاری از کسانی هستند که به گمان خود خوب میزیند و به پندار خویش میدانند چگونه زیستن را؛ زیستنی آنچنان که آرزو دارند و با آرمانهای خود برابر میانگارند و امّا حسین ...
«مردی از خانۀ فاطمه بیرون آمده است؛ تنها و بیکس، با دستهای خالی، یک تنه بر روزگار وحشت و ظلمت و آهن یورش برده است. جز «مرگ» سلاحی ندارد! امام او فرزند خانوادهای است که «هنر خوب مردن» را در مکتب حیات خوب آموخته است.
در این جهان، هیچکس نیست که همچون او بداند که «چگونه باید مرد»؛ دانشی که دشمن نیرومند او - که بر جهان حکومت میراند - از آن محروم است و این است که قهرمانِ تنها، به پیروزی خویش بر انبوه سپاه خصم، اینچنین مطمئن است، و این چنین مصمم و بیتردید، به استقبال آمده است. آموزگار بزرگ «شهادت» اکنون برخاسته است تا به همۀ آنها که جهاد را تنها در «توانستن» میفهمند و به همه آنها که پیروزی بر خصم را تنها در «غلبه»، بیاموزد که: «شهادت» نه یک «باختن»، که یک «انتخاب» است؛ انتخابی که در آن، مجاهد با قربانی کردن خویش، در آستانۀ معبد آزادی و محراب عشق، پیروز میشود.»
(م. آ. 19، شهادت / 171)
و- آموزش اینکه شهادت یک «حکم» است
تجزیه و تحلیلهای سیاسی سیاستمداران حرفهای، دربارۀ دو نیروی متخاصم که در برابر یکدیگر ایستادهاند، بر «توازن قوا» استوار است. پیوسته مبارزان و مخالفان را از دشمن تا دندان مسلح و قدرت غالب جهان و حیلهگر و نقشهکش و دسیسهباز و ثروتمند و دست و دل باز و جلبکنندۀ نظرات، برحذر میدارند و اگر از آنان سازش و تسلیم نخواهند، آنان را به صبر و انتظار و در گوشهای نشستن و به انتظار بازی و روزگار ماندن فرا میخوانند. روشنفکران آن روزگار نیز کسانی چون عبدالله بن جعفر، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، محمدبن حنفیه و امثال اینان چنین نصیحت میکنند و از امام حسین میخواهند که در مدینه، در مسجد پیامبر، کنار قبر رسول خدا، بنشیند و مردم را تبلیغ و ارشاد کند.
«معاویه میداند که رژیم جدید با قیام و انقلابی از سوی مجاهدین رو به رو نخواهد شد و بنابراین، در سکوت و تسلم عمومی، اساس سیاسی و رژیم موروثی فردی رسمیت خواهد یافت و درست همین جا حسین شعار «شهادت» را مطرح کرد، به عنوان اصلی برتر از «جهاد»! و به عنوان وظیفهای پس از وظیفۀ «مجاهد» شکست خورده باشد و جهاد بیثمر شود، جبهۀ شکستخورده و خلع سلاح شدۀ حقپرستان، در برابر فاجعه و در قبال سلطۀ جباران مقتدر و مسلط، جز سکوت پاسخی نخواهد داشت و سکوت نیز خود نوعی تسلیم است و تسلیم نوعی رضا و امضاء!
امام حسین از علی آموخته است که «شهادت» - در معنای اخص و اعلای آن - یک حالت نیست، قتل مجاهد به دست دشمن نیست، خود یک «حکم» است، یک «حکم مستقل»، غیر از «جهاد» و پس از «جهاد»
(م. آ. شهادت / 178)
ز- آموختن راه اصلاح مجتمعهای ستمزده و فاسد
انسان موجودی است دو بعدی: یک بعد او لجن و بعد دیگرش روح خدا؛ این دو بعد اگر با یکدیگر هماهنگ شدند، انسان را به پرواز درآورده به خداگونگی میرسانند، اما اگر هر یک از آن دو بعد مورد غفلت و بیتوجهی قرار گرفت، دیگری به تنهایی تقویت میشود و انسان را یک بعدی و بیمعنی و بیارزش میکند. انسان را از جامعیت میاندازد، یا به زمین میچسباند و از هر چارپایی پستتر و مخربتر میکند و یا در آسمانهای رؤیایی و آرمانهای بیپایه میکشاند و از واقعیتهای این جهانی دور و ناآگاه میگرداند.
چون مردمی بدین ناهماهنگی و ناسازگاری افتادند، تنها راه آن اصلاح آنان با وسایل و ابزارهای گوناگون در شرایط مختلف است؛ در شرایطی باید به ارشاد و راهنمایی و کار فرهنگی دست زد، در شرایطی باید به عمل پرداخت و با اقدامی سیاسی و مسالمتآمیز در اصلاح مجتمع و مردم کوشید؛ اما در شرایطی که قدرت حاکم با ابزارهای تبلیغاتی ذهن و اندیشه و عقل مردم را ربوده، به رگبارهای تند تبلیغات بسته است و با تنگناهای اجتماعی مجال هرگونه اندیشیدن و آگاه شدن درست را بر مردم بسته، آگاه شدن و اندیشیدن را در یک مسیر قرار داده است و کسی نمیتواند و نباید به شکل دیگری بیندیشد و از چیزی جز آنکه فرمانروایان میخواهند آگاه شود، در شرایطی که اندیشهسازان داوری کردن دربارۀ کارهای خوب و بد دیگران را فضولی در کار خدا جلوه میدهند و حکم کردن دربارۀ هر کسی را به عهدۀ خدا در روز رستاخیز میدانند و بس، در هنگامهای که مردم را محکوم و دست بستۀ مشیت پروردگار و قضا و قدر کردگار میدانند، در زمانی که جز تقلید از اهل حدیث چیز دیگری جایز نیست و بحث و استدلال و تعقّل و تفکّر انسان را به شلاق و زندان و کشته شدن دچار می کند، نه موعظه و ارشاد و کار فرهنگی کارساز است و نه اصلاحات مسالمتآمیز مؤثر، تنها راه، در چنین شرایطی، وارد آوردن ضربهای شدید، ایجاد زمین لرزهای زیر و رو کننده و صور اسرافیلی بیدارسازنده و از خواب مرگ برانگیزنده، میباشد،
امام حسین از مدینه که بیرون آمد، به بانگ بلند اعلام کرد که هدف من از این رستاخیز نه برپا ساختن آشوبی اجتماعی است و نه ادعای قدرت و اکتسابی است؛ تنها هدف من: «امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح دین جدّم» میباشد.
اما نه امر به معروف و نهی از منکر بر فراز منبر، و مشغول ساختن ذهن مؤمنان ناتوان به مسائل فرعی و بیاثر و بازداشتن آنان از امور سیاسی و واقعیتهای زندگی و ناآگاه ساختن آنان از عوامل اصلی فساد و رنگ و روغن زدن بر دیوارهای ساختمانی که از پای بست ویران است. و نه حتی «جهاد» با نداشتن نیروی لازم و فدا کردن خود بدون گذاشتن
تأثیری شایسته بر مردم، بلکه در چنین شرایطی تنها وسیله و مؤثرترین شیوه و بُرندهترین سلاح و آگاه سازندهترین اقدام و رساترین موعظه و دلنشینترین سخن و قاطعترین اقدام: «شهادت» است! و حسین چنین کرد. و میبینیم که از آن روزگار تا کنون، شهادت او چنان آگاهی بخشید که هر کس در روزگار خودش شرایط را دریافت، برای اصلاح نابسامانیها و فسادها، شایستهترین شیوه را برگزید.
در درازنای تاریخ، قیامهای شکست خورده نتیجۀ نشناختن شرایط و انتخاب نکردن شیوۀ مناسب برای اصلاح وضع موجود است، و جنبشهای رهاییبخش هنگامی پیروزی را به دست آوردهاند که زمان خویش را شناخته، شرایط جهانی را دریافته و شیوۀ درست و شایسته را برگزیدهاند و این درسی بود که حسین(ع) آموخت.
ح – نقش انقلابی یاد و یادآوران
اگر امام زینالعابدین(ع) همان راهی را که پدر در پیش گرفته بود، ادامه میداد، و همان شیوه را برمیگزید که برگزیدۀ امام حسین(ع) بود و میخواست او هم از اصل و حکم «شهادت» استفاده کند؛ نه تنها خود را به هلاکت انداخته بود که تأثیر تاریخی و جهانی «شهادت» را هم اگر از بین نمیبرد، بسیار کمرنگ میکرد. زیرا پس از شهادت، شرایط عوض شده بود و این شرایط را امام حسین(ع) دگرگون ساخت و شرایط نوینی به وجود آورد. شرایط نوین راه نوین هم میخواهد. همانگونه که یک جنبش انقلابی، پس از پیروزی، باید راه تازهای و شیوۀ درخوری، در پیش بگیرد؛ پس از شهادت حسین هم که خود بزرگترین پیروزی بود، پیروزی حق بر باطل و انسانیت بر حیوانیت و پیروزی آنچه زیبایی است بر همۀ زشتیها، شایسته و سزاوار در پیش گرفتن راهی تازه و برگزیدن شیوۀ نوینی بود؛ رسالتی جدید با پیامی تازه.
این رسالت را، به گونۀ ضربتی و برای تأثیر فوری، زینب بر دوش گرفت و به شکل دراز مدت و برای تأثیر همهجانبه و عمیق و تاریخی، امام زینالعابدین و امامان بعد از او و همۀ کسانی که رسالت پیامبران و امامان و گواهان و صالحان را بر دوش گرفتند.
این رسالت «یاد» کردن بجا و درست و به موقع «شهادت» است؛
و آن رسولان «یادآوران» شهادت در طول تاریخ.
و این یادآوران بودند که نقش انقلابی شهادت و شهیدان را به جهانیان آموختند و نگذاشتند که حافظۀ ضعیف جهانیان این نقش انقلابی را به دست فراموشی سپارد.
تا آنجا که نه تنها شیعیان و نه تنها مسلمانان که حتی گاندی «ظاهراً هندو» هم میگوید: «من راه مبارزه با استعمار انگلستان برای رهایی مردم شبه قارۀ هند را از امام حسین آموختم.»
و در گسترۀ زمین و پهنۀ زمان هر جا قیامی دیده شده است، حتی قیامهای عدالت خواهانه و حقطلبانه و ملی و قومی زنگیان، علویان و عیاران از مکتب «شهادت» درس آموختهاند.
و پیوسته یادآوران نقشی مهم در زنده نگه داشتن این یاد و این آموزش بزرگ چند بعدی و همهجانبه داشتهاند.
ط- زنده نگه داشتن دین اسلام
در طول پنجاه سال پس از پیامبر، بنیامیه و همدستانشان، کوشیدند تا اسلام را، پله پله و به تدریج، از محتوا تهی کنند و به صورت مجموعهای از شعائر عبادی، احساسات فردی، عقاید ذهنی و ظواهر و قالبهایی بیروح درآورند. آنان نمیتوانستند آشکارا «شرک» را به صحنه بازگردانند، زیرا مردمی به «توحید» عادت کرده بودند و گروهی اندک نیز آن را دریافته، به پاسداری آن کمر بسته بودند و جهانیان نیز در آن شرایط از «شرک» بیزاری میجستند. پس چه باید کرد؟ میتوان اسلام را از محتوای توحید تهی ساخت و شرک را به نام توحید و در لباس آن، جانشین کرد. چنین کردند و در طول پنجاه سال «مردم را به بند و بستهای شخصی و توطئههای سیاسی و کشاکشهای داخلی مشغول کردهاند ... رهبری و برابری! این دو باید از رسالت کنده شود، از دین بریده شود، از اسلام حذف شود. آنگاه اسلام منهای رهبری مردم و برابری طبقات اسلامی که با قدرت و ثروت قریش ناسازگار نیست، برای قریش از شرک بهتر است. و اکنون، طرح پنجاه سالۀ قریش، به آخرین قلۀ توفیقش رسیده است. تغییر رسمی رژیم حکومت! وراثت به جای وصایت و خلافت، تا سرنوشت امت برای خاندان اموی، نسلاً بعد نسل، تضمین شود. میراث محمد(ص) که با انتخابات، از علی گرفته شد، اکنون با انتصاب، وقف بر اولاد ابوسفیان شود.
(م. آ 19، شهادت / 183)
و با خلافت رسیدن یزید به گفتۀ امام حسین(ع) «علی الاسلامالسّلام» باید فاتحۀ اسلام را خواند.
تنها درمان این بیمار محتضر که زندگیش با یک «آری» به پایان میرسد و «نه» است. «نه» حسین برای بیعت با یزید و به دنبال این «نه» عرضۀ «شهادت». و با این «شهادت» اسلامی که پس از پنجاه سال در حال مردن بود، برای قرنها و قرنها و تا هنگامی که «شهادت» هست و به عنوان یک «حکم» برگزیده میشود، زنده ماند.
ی- رهنمود درست دادن به انقلابها
نویسندۀ بزرگوار و دانشمند عالیقدر لبنانی، شیخ عبدالله علائلی، در دهۀ 1930 برای تحصیل به قاهره میرود. در آن جا به مجالس روضهخوانی شیعیان در ماه محرم میرود و با اینکه لبنان بیشتر شیعهنشین و نسبت شیعیانش از مسلمانان سنی و مسیحیان بیشتر است، چون مصر در آن سالها دوران انقلابی سختی را میگذرانید، مراسم محرم با شیوهای بهتر و تأثیری بیشتر، در آن جا برگزار شده است، به طوری که شیخ علائلی سخت تحت تأثیر واقع شده کتابی تحت عنوان: «سموُّ المعنی فی سمو الذّات» نوشت و در سالهای بعد دو جلد دیگر بر آن افزود که به وسیلۀ نگارنده تحت عنوان «برترین هدف در برترین نهاد» ترجمه شده است. در آنجا قصیدهای دارد که خود بر عنوان آن نوشته است: «اشکی از یک مسلمان سنّی برای حسین(ع)» و در پاورقی مینویسد: «هر سال شیعیان مراسم عاشورا را برای یادآوری و پندگرفتن برپا میدارند؛ و آن یادی بس بزرگ است یادآور پندها و قهرمانی جهاد. و جانهای بلند از یاد قهرمانان پرورش مییابند و ما [همۀ مسلمانان] امروز بیشتر از همیشه در مرحلۀ انقلابی خود به چنین یادآوری نیازمندیم.»
(ص 138 ترجمه).
این سخن را که این نویسندۀ روشنبین در 56 سال پیش نوشته است، سخن هزار سال پیش (در سال 352 هـ .ق عضدالدوله عزاداری حسینی را در بغداد و دیگر شهرهای عراق معمول داشت) بوده است، سخن امروز نیز هست و سخن فردا نیز خواهد بود.
و در پایان چند بیت از آن قصیده را برای حسن ختام در این جا میآورم:
بر آرامگاه به خون خفتگان لحظهای درنگ کردم همگی خواستار به سر رسانیدن پیمان بوده، با مرگ به مبارزه برخاسته بودند
میگفتند: انتقام خون ما گرفته نشده، به خواب رفتهاند
ما خواستار انتقامی هستیم که تشنگی را با خون سیراب کند
پهلوهای تشنه را به آبیاری پردازد و انتقام ما را بگیرد
جانهای تشنه را سیراب کند و ما را سرافراز و والامرتبه سازد
گفتم: هان با شما هستم! شادابیها و جوانیها کجا رفتند؟
گفتند: پوسیدگی همه را درهم پیچید
گفتم: هان با شما هستم، به سر رسانیدن پیمان برای چیست؟
آیا در قبرها هم آهنگ انتقام وجود دارد؟
این خداست که داوری باید به پیشگاهش برد
و این خداست که دادگر دادرسیهاست
همچنان که سرهای خود را به سوی من بر میگردانیدند، گفتند:
امتها کارهای گران را با نگاهی به آتش کشند.
منبع: حضور، ش 11، ص 90.