ای شعر
حسین علی الحاج حسن
برق چشمان تو
آرامش سحرگاه است
خاطره، حضور و گرماست
نجوای من، آه.
وطنم را اشغال کردند
هویتم را گسستند
خاکم را لگدکوب کردند.
آه، ای شعر،
درنگ کن!
هراسان نیستم
که تولد او
تاریخ را فتح می کند
و نامها را می گسلد
پدرم از قبر خود برخاست
در قیامت دنیا، نه رستاخیز
زخمها را دید
با مردگان همراه شد
و پرسید:
چه کسی شرف را زیر پا گذاشت؟
چه کسی
کودکان را سر برید؟
[[page 136]]چه کسی
لبخند را دزدید؟
پدرم گریست
خمینی کوچید.
[[page 137]]