قندیل دعا
عبدالجبار کاکایی
این دل امشب آتشی انگیخته ست
شوق را با سرکشی آمیخته ست
چشم بیدار من امشب تا سحر
سوگوار اشکهای ریخته ست
آسمان بوی اجابت می دهد
بس که قندیل دعا آویخته ست
«باز هم دست نوازش دیر کرد
گریه ما را سخت غافلگیر کرد»
ای به خواب نرم ساحل ساخته
بادبان بازگشت افراخته
در شتاب آهنگ موج و باد و بحر
لنگر تردید را انداخته
در حصار رشتۀ شمشیرها
زَهرۀ مردانگی را باخته
«سربرآور زخم تیغ ما ببین
رشتۀ آه و دریغ ما ببین»
[[page 126]]این ولایت شهرۀ افسانه هاست
خاک گمنام قلندر خانه هاست
پارۀ پیراهن خونین او
بیرق آباد تمام شانه هاست
بهترین آبادی ویرانه هاست
«حیف! دستان شما آسوده شد
با غلاف تیغها آلوده شد»
*
زنده می داریم آن آشوب را
موجهای سخت ساحل کوب را
بیرق اندیشۀ خود می کنیم
ما وصیتنامۀ آن خوب را
تارها سازیم از چنگال کفر
آرزو آباد آن محبوب را
«کربلا بغض گلوی ما شده
خون ما آب وضوی ما شده»
[[page 127]]