بیعت
فاطمه راکعی
جادۀ عشق را گلاب زدند
بارۀ عشق را رکاب زدند
چشمشان چون ز عشق پرسیدی
حرفها با تو بی جواب زدن
پرعطش از سبوی بیتابی
چند پیمانه التهاب زدند
[[page 109]]آسمان زیر گامشان لرزید
هی چو بر مرکب شتاب زدند
بر فراز سپهر نیلی رنگ
پرچم سرخ انقلاب زدند
اخترانی که تا شکفتن صبح
خیمه در باغ ماهتاب زدند
آری، آن شب که خیل بیداران
مست و بیتاب، راه خواب زدند
آسمانی ستاره، بیعت را
بوسه بر دست آفتاب زدند
[[page 110]]