امام آینه ها
فاطمه راکعی
به شهر شب زدگان همچو آرزویی دور
امام آینه ها آمد از کرانۀ نور
رسید عاصی و عاشق، پر از عطوفت و خشم
چو روح صاعقه از اوج قلّه های غرور
ستاره ها همه فریادِ نور سردادند
غریو شوق برآمد ز چشمه های بلور
[[page 107]] خوشا به آینه هایی که عاشقانه شکست
غرور کاذبشان ز آن همه تجلّی و نور
به چشم خانۀ او ازدحام آینه هاست
چو خیل ذرّه که دارد در آفتاب حضور
بگو چه کرد قیامت به برکه های خموش؟
بگو چه گفت نگاهت به صخره های صبور؟
کز آن به همهمه برخاست موجهای قیام
وزین به غلغله جوشید چشمه های شعور
تو آرزوی محالی که ممکن آمده است
مگر تو روح خدایی که کرده است ظهور
تو را امامت آیینه ها مبارک باد
گزند زنگی و زنگار از حریم تو دور...
[[page 108]]