شرح درد اشتیاق

کد : 165824 | تاریخ : 21/09/1396

شرح درد اشتیاق

  علیرضا استیْری

بسم الله الرحمن الرحیم

‏سینه اش گنجینۀ اسرار بود ‏

                                                           ‏‏قامتش قد قامت دیدار بود‏

‏بیقرار از شوق دیدار پدر ‏

‏                                                   همچو یوسف شهرۀ بازار بود‏

‏دوباره بهار فرا می رسد، ایام سرسبزی طبیعت و لحظه وصال بلبل با گل؛ امّا قریب به 8 سال است که دیگر دلهای شیفتگان خمینی(ره) و عشاق کوی یار رنگ بهار را ندیده است. بهار که فرا می رسد یاد و خاطرۀ هجران سنگین بلبلان بوستان دین، قلبهای بیدار را به درد می آورد. نمی دانم این چه تقدیری است که بایستی درد فراق آن یار راحل در دلها زنده ماند؛ هنوز دلها به نَفَس مسیحایی پیرمان مأنوس نشده بود و بعد از گذران دوران پر تب و تاب جبهه و جنگ، روح و روانمان می خواست در کنار آن مرد خدایی آرام گیرد که ناگاه سنگ تقدیر الهی بر سرمان فرود آمد و فرزندان آن پیر مراد انگشت به دهان و حیران و ناباورانه هجرت خورشید را مشاهده کردند، قامت رسای بسیج در سوگ فرماندۀ عشق خمیده شد و هجرتش آغاز تحولی دیگر شد و عصرش عصر خمینی نام گرفت. آخر چگونه ممکن است کسی، مسیح زمان خود را که حق حیات طیبه اش از قیام و حرکت اوست فراموش کند! هرگاه دلها یاد خمینی می کرد به مزارش می شتافتیم، هرگاه قلبمان در طلبش طلبیدن می گرفت بسوی کعبه دلها، جمارانِ خاموش می شتافتیم، هرگاه دیدگانمان تمنای حضورش را می کرد به چهرۀ سنگ صبورش، یادگار مظلومش نظر می کردیم، آخر کلام او نیز کلام خورشید بود. امّا نمی دانم به یکباره چه شد، نمی دانم... نمی دانم که ما لیاقت حضور در محضرش را نداشتیم و یا این سرای جانکاه و فانی لیاقت قدومش را نداشت. هر چه بود دیدگان دلدادگان خمینی(ره) دوباره اشکبار غمی دیگر گشت و دوباره خاطرۀ تلخ 14 خرداد 1368 در اذهان زنده شد و دلها به تشویش افتاد و قلوب، عزادار فراق دیگری گشت، عزادار یادگار خورشید، عزادار ماه درخشندۀ جماران. ‏

‏بهار فرا می رسید امّا چه بهاری، بهاری که با خود بجای نسیم و عِطر وصال، بوی فراق را به زمینیانِ درمانده ارمغان می داد، این بار چکاوکان گلستان به جای شادمانی و سرور، غزل خوان عزای مردی از دودمان الهی خمینی(ره) گشته بودند، لحظات وصال و وعدۀ دیدار نزدیک می شد، لحظۀ وصل دلدادۀ پدر و لحظه فراق و تنهایی امت بی پدر. گنجینۀ اسرار انقلاب و مخزن معارف ‏
‎[[page 366]]‎‏ناب امام آهنگ سفر می کند. آخر جایگاه او بعد از امام در این دنیا نبود، او با امام به دنیا آمده بود و با امام می بایست در جوار حق مأویٰ می گرفت؛ آخر مگر روح از بدن می تواند جدا ماند. ‏

‏آنروز که در مجمعی سخن از امام می گفت و زبان به شرحِ اشتیاق دیدار پدر و مرادش گشود، حسرت دیدار یار از چهره اش هویدا بود، آنروز برای اهل دل یقین افتاد که احمد بی خمینی(ره) وجود ندارد. احمد بی خمینی(ره) مفهوم ندارد، آن روز فهمیدم که احمد در فراق پدر و محبوبش چه می کشد به ناگاه حالت جده اش فاطمۀ زهرا دخت نبی اکرم(ص) در فراق پیامبر خدا برایم مجسم شد. آنروز که چهرۀ شکفته اش را در افتتاح سد 15 خرداد، در قم دیدم بیاد حضور عاشقانه اش در کنار سردار عشق افتادم، احمد مطمئن و شادمان به سفری خوش به سوی جان و روانش می اندیشید، به لحظه ای که وقوعش نزدیکتر از هر زمان دیگر بود چرا که او پدر را در خواب دیده بود که به او وعدۀ دیدار می دهد و چه خوش لحظه ای برای او بود و چه تلخ لحظه ای برای امت داغدار خمینی(ره). آنروز که قضیۀ خانه ای در بیابان کوشک را خواندم به ناگاه بر خود لرزیدم و بخود آمدم که چه حادثه ای اتفاق افتاد و چه گوهری از میان ما خاکیان دربند، عروج کرد. و ما امروز نیز در سومین سالگردِ فراقِ یارِ سفر کرده، هنوز در حسرت دیدار وی به جماران می رویم و اشک درد و حسرتمان را بر آُستانۀ حریم یار فرو می ریزیم و از تنهایی خود به حضرتش شِکوه می بریم. اللهم نشکوه الیک. آنچه که برای دلدادگان کوی یار درد آور تر و جگر خراش تر است مظلومیت احمد است. آخر چگونه ممکن است یار و یاور حسین زمان، مونس و غمخوار پدر، فانی در امام، گنجینۀ اسرار انقلاب و غمخوار کشور و ملّت اینگونه مظلوم باشد. مظلومیت احمد به حدی می رسد که امام راحل علی رغم میل باطنیشان که بنا به گفته یادگارش «دفاع از وی هرگز در فرهنگ پدر نبوده است.» لب به بازگویی گوشه ای از مظلومیت فرزندش می گشاید و چه سخت و درد آور است شنیدن و خواندن این مطالب برای شیفتگان امام امت (ره) که در لابلای نامه های پند آموز و عرفانی آن عارف بالله و فانی فی الله به فرزندش وجود دارد از جمله، حضرت امام خطاب به یادگارش اینگونه می نویسد: پسرم! تو با آنکه در هیچ شغلی از شغلهای سران اسلامی ایدهم الله تعالیٰ وارد نیستی این سیلی های طاقت فرسا را که می خوری برای آنست که فرزند منی و به حسب فرهنگ غرب و شرق باید من و هر کس به من نزدیک و به ویژه تو که از هر کس به من نزدیکتری مورد تهمت و آزار و افتراء واقع شود. در حقیقت جرم تو این است که فرزند منی و این در نظر آنان کم جرمی نیست. در همین نامه حضرت امام برخلاف میلشان به ‏
‎[[page 367]]‎‏بیان مطالبی می پردازند که حقیقتاً برای افراد آگاه و آشنای به فرهنگ حضرت امام بسیار تکان دهنده و رنج آور می باشد که تأمل در آنها چهرۀ محبوب امت و مظلوم او را روشن تر می کند. حضرت امام در نامۀ مورخۀ 25 آذرماه 63 اینگونه می نگارد: پسرم! خود را مهیا کن که پس از من بر تو جفاها رود و نگرانی ها که از من دارند بحساب تو می گذارند...!!! ‏

‏آری احمدِ امام، مظلومانه زیست و مظلومانه به دیدار یار شتافت و مائیم و باری گران و سنگین در فراق یاران. چه زیبا گفت همسر مکرمه اش خانم طباطبایی که: «احمد همچون ماه در کنار خورشید بود» تشعشعات و انوار رحمت الهی حضرت امام آنچنان درخشنده بود که نورانیت احمد در برابرش به نظر نمی آمد، آخر ماه که در کنار خورشید روشنی از خود ندارد بلکه همان روشنایی که در غیبت آفتاب دارد نیز از کرامت خورشید است. این گونه بود که چهره درخشان و دلسوز نظام و انقلاب و پشتوانۀ محکم رهبر و امت، ناشناخته ماند و امروز نیز ناشناخته مانده است. ‏

‏در پایان ضمن عرض تسلیتِ این واقعه عظیم به پیشگاه مقدس امام زمان ارواحنا لمقدمه الفدا و رهبر معظم انقلاب و بیت همیشه معزّز و محترم حضرت امام و یکایک شیفتگان کاروان سالار انقلاب و امام عارفان تذکری به عنوان برادر کوچک و مخلصِ شما عزیزان دست اندرکار مؤسسه و کلیه عزیزان و دلسوختگان حریم یار در سراسر کشور دارم و آن اینکه امروز دیگر زمانی که یادگار گرانقدر حضرت امام به محضر جناب آقای انصاری (حفظه الله تعالیٰ) می نویسند که «اینجانب راضی نیستم این نامه هایی را که حضرت امام در دفاع از مظلومیت من نوشته اند بیاورید و بگذارید، آنچه راجع به من گفته اند گفته باشند». گذشت. ‏

‏گذشت؛ آن روز که احمد در قید حیات بود و شخصیّت والایش اینگونه اقتضا می کرد. امّا امروز وظیفۀ تمامی کسانی که دستی به قلم و زبانی به گفتار دارند اینست که نگذارید چهرۀ ناشناخته این انسانهای والا اینگونه برای نسل حاضر و آینده ناشناخته بماند، شخصیت بی نظیر احمد جدای از شخصیت استثنایی امام نیست. امروز نسل در معرض شبیخون فرهنگی، احتیاج مبرم به الگوهایی راستین دارد. پس ای برادران و خواهران انقلابی و ای فرزندان خمینی(ره) بکوشیم تا فرهنگ ناب خمینی(ره) در روح و جانمان و سرشت امّتمان عجین شود که عصر، عصر خمینی و زمان متعلق به یاران خمینی است. انشاء الله‏

والسلام علیکم و علی عبادالله الصالحین

‎ ‎

‎[[page 368]]‎

انتهای پیام /*